پرسش وپاسخ

انقلابی بودن، معنویت، تکلیف مداری خدامحوری،اخلاص،دنیاگریزی،عقلانیت،جهاد بی وقفه، ارتباط وثیق و صمیمی با مردم، دشمن شناسی و ... از جمله شاخصه های این مکتب است

پرسش:

مکتب حاج قاسم به چه معناست و چه ویژگی­ هایی دارد؟

 

پاسخ:
مقدمه:
«ما به حاج قاسم سلیمانی، شهید عزیز، به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به چشم یک مکتب نگاه کنیم. سردار شهید عزیز ما را به چشم یک مکتب، یک‌راه، یک مدرسه‌ی درس‌آموز، با این چشم نگاه کنیم.»
این جمله‌ای است که مقام معظم رهبری در خطبه‌های نماز جمعه تهران درباره شخصیت این سردار سرافراز اسلام فرمودند و کلیدواژه «مکتب حاج قاسم» در ادبیات جبهه مقاومت و علاقه‌مندان ارزش‌های اصیل اسلامی وارد شد. حاج قاسم سلیمانی که خود پرورش‌یافته مکتب نورانی اسلام در پرتو معارف ناب قرآن و عترت و معلمی همچون خمینی کبیر بود توانست با عمری مجاهدت و تلاش خالصانه جلوه‌ای زیبا و جذاب از مکتب اسلام را برای نسل جدید به منصه ظهور رساند و الگویی زنده از مجاهدان صدر اسلام همچون مالک اشتر و عمار را فراروی دید¬گان نسل امروز قرار دهد.
با مطالعه و توجه به شخصیت و باورها و عملکرد این مجاهد والامقام می‌توان برخی از ارکان و ویژگی‌های مکتب حاج قاسم را استنباط کرد که در ادامه بر اساس کتاب «شاخصه‌های مکتب شهید سلیمانی» نوشته علی شیرازی به بیان چند نمونه از آن‌ها خواهیم پرداخت:
شاخصه‌های «مکتب حاج قاسم»:
1.    خداباوری و خدامحوری
اولین و مهم‌ترین رکن مکتب حاج قاسم باور عمیق به خدای متعال به‌عنوان خالق و مدبر عالم و محور قرار دادن این باور در تمام شئون زندگی است. تمام ابعاد زندگی پرورش‌یافتگان حقیقی اسلام بر اساس خداباوری و خدامحوری و در یک کلمه توحیدی است. ملاک آن‌ها در سکوت و فریاد، قیام و قعود، حب و بغض، حرکت و سکون و ... رضایت و تکلیف الهی است.
مقام معظم رهبری در توصیف شخصیت امام در 14 خرداد 1394 فرموده¬اند: «منظومه‌ی فکری امام، دارای خصوصیات کامل یک مکتب فکری و اجتماعی و سیاسی است. اولاً متّکی و مبتنی بر یک جهان¬بینی است که این جهان‌بینی عبارت است از توحید. همه‌ی فعالیت او، همه‌ی منطق او، مبتنی بود بر توحید که زیربنای اصلی همه‌ی تفکرات اسلامی است.»
با همین نگاه، سردار سلیمانی در یادواره‌ی شهدای خانوک کرمان در سال 1389 می¬گوید: «شهید با استفاده از اخلاصِ برخاسته از پنج اصل اساسی دین، به این مقام عظیم رسیده است. می‌توان گفت همه شهدای ما، شهدای حقیقی اصول دین‌اند؛ یعنی وقتی میگوییم توحید، توحید در تصور شهید متفاوت است با توحیدی که ما تصور می‌کنیم. لذا آن تصور از توحید، به این شهید معرفت داد که او را به این مقام عظیم و بزرگ رساند.»
2.    تکلیف مداری
خداباوری عمیق منشأ ویژگی مهم دیگری در شخصیت حاج قاسم شده بود که از آن می¬توان با عنوان «تکلیف مداری» یادکرد. انسان خداباور در هر زمینه و مسئله¬ای فقط به دنبال انجام تکلیف الهی خود است. تصمیم‌گیری‌ها و انتخاب‌ها و رفتارهای او تماماً بر اساس این معیار معین می‌شود.
سردار سپهبد پاسدار حاج قاسم سلیمانی، تکلیف را محور حرکت و تلاش خود قرار داده بود. او این نگاه را از مرادش امام خمینی گرفته بود. از همین رو در جمع مدافعان حرم گفته است: «ما در عملیات بدر، در زمان جنگ موفق نشدیم. خیلی ناراحت بودیم و شهید هم خیلی داده بودیم. روز بعد از عملیات، همه‌ی ما در جزیره‌ی مجنون جمع شدیم. همه ناراحت بودند. آن روز، امام پیامی داده بود که این پیام خیلی عجیب بود. امام فرموده بودند: ما نباید به پیروزی‌ها و شکست‌ها نگاه کنیم؛ بلکه باید به تکلیفمان نگاه کنیم.»
انسان تکلیف مدار در امور جزئی و کلان زندگی مقید به تکلیف شرعی خود است.
مقام معظم رهبری در 18 دی 1398 فرموده¬اند: «شهید سلیمانی به‌شدت مراقب حدود شرعی بود. در میدان جنگ، گاهی افراد حدود الهی را فراموش می‌کنند؛ میگویند وقت این حرف‌ها نیست. نه؛ او مراقب بود... مراقب بود که به کسی تعدی نشود؛ ظلم نشود. احتیاط‌هایی می‌کرد که معمولاً در عرصه‌ی نظامی، خیلی‌ها این احتیاط‌ها را لازم نمی‌دانند؛ او احتیاط می‌کرد.»
3.    معنویت
از مهم‌ترین ویژگی‌های حاج قاسم سلیمانی و تمام پرورش‌یافتگان اسلام ناب محمدی ارتباط عمیق و عاشقانه باخدای متعال بود. امور معنوی چون نماز، توسل، تضرع، اشک و مناجات از برنامه‌های ثابت و مهم زندگی آنان است و سلاح و قوت روح آنان در برابر هجمه مظاهر دنیا و سیل بلا و مصیبت و دشمنی دشمنان مرهون امور معنوی بوده است.
سردار محمدرضا فلاح زاده می‌گوید: «حاجی، اهل نماز شب بود. همیشه در قرارگاه نصر حلب و قرارگاه ثارالله بوکمال، یک ساعت قبل از نماز صبح، مشغول نماز شب می‌شد. شبی در قرارگاه نصر صدای هق‌هق گریه‌اش را شنیدم. در را باز کردم. دیدم در حال قنوت نماز وتر است. حاجی به‌محض ذکر مصیبت اهل‌بیت، آقا سیدالشهدا علیه‌السلام و خصوصاً حضرت ام‌ابیها زهرای مرضیه سلام‌الله علیها، اشکش مثل باران بهاری جاری می‌شد. اهل دعا، زیارت و قرائت قرآن بود.»
4.    انقلابی بودن
حاج قاسم از عمق وجود ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی را باور داشت. او حقیقتاً یک انقلابی بود. ارزش‌های انقلاب همچون ولایت‌فقیه، استکبارستیزی، حمایت از محرومان عالم، عدالت اجتماعی و خدمت¬گزاری به مردم و... برای او از اصول منهم زندگی بود که تا پای جان از آن‌ها حمایت کرد.
 سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی معتقد است: «اگر کسی به اصول انقلاب پایبند بود، ما دست او را می‌بوسیم. همه باهم، دست او را می‌بوسیم. اصول انقلاب، توجه به رهبری است؛ قبول اصل ولایت‌فقیه است.
 ایشان در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «جهان اسلام، پیوسته نیازمند رهبری است؛ رهبری متصل و منصوب شرعی و فقهی به معصوم. خوب میدانید منزه‌ترین عاِلم دین که جهان را تکان داد و اسلام را احیا کرد، یعنی خمینی بزرگ و پاک ما، ولایت‌فقیه را تنها نسخه نجات‌بخش این امت قرارداد؛ لذا چه شما که به‌عنوان شیعه به آن اعتقاد دینی دارید و چه شما که به‌عنوان سنی اعتقاد عقلی دارید، بدانید باید به‌دوراز هرگونه اختلاف، برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید خیمه، خیمه رسول‌الله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است. دور آن بچرخید. والله، والله، والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله الحرام و مدینه حرم رسول‌الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی¬ماند؛ قرآن آسیب می‌بیند.»

اخلاص، دنیا گریزی، عقلانیت، جهاد بی‌وقفه، ارتباط وثیق و صمیمی با مردم، دشمن‌شناسی و ... ازجمله شاخصه‌های دیگر این مکتب است که به جهت اختصار از توضیح آن‌ها خودداری می‌شود و علاقه‌مندان را به کتاب‌هایی که در این زمینه تألیف شده است ارجاع می‌دهیم.
 

فتنه یعنی کسانی شعارهای حق را با محتوای صددرصد باطل مطرح کنند
حماسه 9 دی

تبیین مفهوم «فتنه» در کلام رهبر معظم انقلاب

فتنه یعنی کسانی شعارهای حق را با محتوای صددرصد باطل مطرح کنند، بیاورند برای فریب دادن مردم. اما ناکام شدند. هدف از ایجاد فتنه، گمراه کردن مردم است. شما ملاحظه کنید؛ مردم ما در مقابله‌ی با فتنه، خودشان به پا خاستند. نهم دی در سرتاسر کشور مشت محکمی به دهان فتنه‌گران زد. این کار را خود مردم کردند. این حرکت - همان طوری که گویندگان و بزرگان و همه بارها گفته‌اند - یک حرکت خودجوش بود؛ این خیلی معنا دارد؛ این نشانه‌ی این است که این مردم بیدارند، هشیارند.(8/10/1389بیانات در دیدار جمعی از مردم استان گیلان‌)

 

شیوه‌های تبلیغاتی علیه نظام اسلامی

یک نکته‌ی اساسی این است که باطل در مقابل انسان همیشه عریان ظاهر نمیشود تا انسان بشناسد که این باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق یا با بخشی از حق وارد میدان میشود. امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللَّه»، بعد تا میرسد به اینجا: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین»؛ اگر باطل و حق صریح و بی‌شائبه وسط میدان بیایند، اختلافی باقی نمیماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان می‌آید؛ «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان فحینئذ یشتبه الحقّ علی اولیائه».(۱) بخشی از حق را با بخشی از باطل مخلوط میکنند، نمیگذارند صِرف باطل و صریح باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه میشوند؛ این را باید خیلی مراقبت کرد. امروز در تبلیغات جهانی، همه‌ی تکیه بر روی این است که حقایق را در کشور شما، در جامعه‌ی شما، در نظام اسلامی شما دگرگون جلوه دهند؛ امکانات تبلیغاتی‌شان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغولند. البته افرادی هم هستند که بعضی دانسته، بعضی ندانسته، در داخل، همان حرفها را تکرار میکنند و همانها را بازتاب میدهند.(4/8/1389بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم‌)

 

ایجاد فتنه با امتزاج حق و باطل

نکته‌ی دوم - که من مکرر در ماه‌های گذشته عرض کرده‌ام - این است که دشمنان ملت از شفاف بودن فضا ناراحتند؛ فضای شفاف را برنمیتابند؛ فضای غبارآلود را میخواهند. در فضای غبارآلود است که میتوانند به مقاصد خودشان نزدیک شوند و به حرکت ملت ایران ضربه بزنند. فضای غبارآلود، همان فتنه است. فتنه معنایش این است که یک عده‌ای بیایند با ظاهرِ دوست و باطنِ دشمن وارد میدان شوند، فضا را غبارآلود کنند؛ در این فضای غبارآلود، دشمنِ صریح بتواند چهره‌ی خودش را پنهان کند، وارد میدان شود و ضربه بزند. اینی که امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع»، تا آنجائی که میفرماید: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم‌یخف علی المرتادین»؛ اگر باطل، عریان و خالص بیاید، کسانی که دنبال شناختن حق هستند، امر برایشان مشتبه نمیشود؛ میفهمند این باطل است. «و لو انّ الحقّ خلص من مزج الباطل انقطع عنه السن المعاندین»؛ حق هم اگر چنانچه بدون پیرایه بیاید توی میدان، معاند دیگر نمیتواند حق را متهم کند به حق نبودن. بعد میفرماید: «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان»؛ فتنه‌گر یک تکه حق، یک تکه باطل را میگیرد، اینها را با هم مخلوط میکند، در کنار هم میگذارد؛ «فحینئذ یشتبه الحقّ علی اولیائه»؛(۱) آن وقت کسانی که دنبال حقند، آنها هم برایشان امر مشتبه میشود. فتنه این است دیگر. (29/10/1388 بیانات در دیدار اعضای شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی)

 

کنار کشیدن در زمان فتنه نوعی کمک به فتنه

این را هم عرض بکنیم؛ بعضی‌‌ها در فضای فتنه، این جمله‌‌ی «کن فی الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب» را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود.

در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم - آثار صفین را نگاه کنید - مشغول سخنرانی است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه‌‌های مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنه‌‌ی عظیمی بود؛ یک عده‌‌ای مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگری بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، برای گروه‌‌های مختلف سخنرانی میکرد - که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست - از آن طرف هم آن عده‌‌ای که «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد که آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین - یعنی قبول هم داشتند که امیرالمؤمنین است - انّا قد شککنا فی هذا القتال»؛(۲) ما شک کردیم. ما را به مرزها بفرست که در این قتال داخل نباشیم! خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعی است که یُحلب؛ همان ظهری است که یُرکب! گاهی سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری کنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند. امیدواریم ان‌‌شاءاللَّه خدای متعال ما را و شما را به آنچه میگوئیم، به آنچه نیت داریم، عامل کند؛ موفق کند. (2/7/1388 بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری)

. زرتشت پیامبری از پیامبران الهی است، اگر چه محل و تاریخ تولد وی روشن نمی‌‌باشد.

پرسش:
ایا زرتشت پیامبر بود ، اگر بوده چندمین پیامبر و قبل بعد از آن نام برده شود هم به صورت پیامبران اولوالعزم نام برده شود
 

پاسخ:
از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست می‌آید: زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می‌باشد . زرتشت پیامبری از پیامبران الهی است، اگر چه محل و تاریخ تولد وی روشن نمی‌‌باشد . این ابهام تا حدی است که عده‌ای ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد و برخی در قرن ششم یا هفتم ذکر کرده اند. در مورد محل تولد او نیز، برخی محققان او را آذربایجانی و عده‌ای او را اهل خوارزم و بلخ می‌دانند.
(مولون)زادگان او را سیستان و (تاین بی)ظهور زرتشت را در حوزه بین النهرین و بالأخره بعضی او را اهل شهر ری می‌دانند.(1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد ، چند نکته را از لحاظ تاریخی، می‌توان قطعی تلقی نمود:
1- زرتشت پیامبری از انبیای الهی و از سر زمین ایران باستان بوده است.
2- او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت، با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آن چه که در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3- زرتشت به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب به چند روایت زیر دقت نمایید.
در برخی روایات می‌خوانیم: مشرکان مکه از پیامبر(ص)تقاضا کردند از آن‌ها جزیه بگیرد  و اجازه بت پرستی به آن‌ها بدهد . پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی‌‌گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنین می‌گویی در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفته‌ای ؟ پیامبر فرمود: مجوس پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی(ع) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف ) برخاست و گفت:‌ای امیرمؤمنان ! چگونه از مجوس جزیه گرفته می‌شود، در حالی که کتاب آسمانی بر آن‌ها نازل نشده و پیامبری نداشته اند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آن‌ها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع) پیامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید.(2)
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: «مراد از مجوس قوم معروفی هستند که به زرتشت گرویده اند. این لفظ درقرآن یک بار(3) به کار رفته است، در قرآن مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنی یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفته اند. بنابراین از این آیه استفاده می‌شود. زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند، امّا همانند سایر ادیان، دین آن‌ها منسوخ و کتاب آسمانی آن‌ها تحریف شد.(4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد ، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.
زرتشت برخلاف نظریه بعضی از زرتشتیان متاخر، آفرینش تمام موجودات را برحسب مشیت و اراده متعال اهورامزدا می‏دانست. در آیه آخر گات‏ها صراحتاً اهورامزدا را موجب و موجد نور و ظلمت - هر دو - می‏داند. (در مطالعه اوستا هر چه از گات‏ها - که مربوط به زمان زرتشت است - دور می‏شویم، از توحید و لحن اهورامزدای واحد و یگانه و زرتشتی که اهورامزدا را خالق همه چیز می‏داند فاصله می‏گیریم. بدین ترتیب در اواخر کتاب عهد ساسانی و مقارن با اسلام، به طور روشنی جهان به دو نیم می‏شود و خدای واحد به دو بخش خیر و شر تقسیم می‏گردد.(5)
 البته چون تاریخ دقیقی از زرتشت در دست نیست ،نمی توان گفت: که قبل یا بعد از او چه پیامبرانی بوده‌اند . همچنین او از پیامبران اولوالعزم، به حساب نمی‌‌آید.
در ضمن می‌توانید برای مطالعه بیش تر به کتاب های: « خدمات متقابل اسلام و ایران » ص 152- 272، نوشته شهید مطهری، تاریخ ادیان و مذاهب جهان،،ج‏1، عبدالله مبلغی، راهنمای ادیان زنده جهان، جان ر. هینلز، ترجمه عبدالرحیم گواهی، و نیز کتاب « زرتشت، حکومت، مزدیسنا » نوشته مهندس جلال الدین آشتیانی و نیز کتاب « زرتشتیان باورها و آداب دینی »اثر مری بویس مراجعه کنید.

پی نوشت ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 1، ص 334ـ 336، منطق، قم، 1373.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 14 ص 45ـ 46، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1374 ش‏.
3.حج (22) آیه 17.
4. المیزان، ترجمه فارسی، ج 14، ص 532ـ 537 ، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‏ مدرسین، قم‏، 1374 ش‏( با تلخیص).
5. تاریخ ادیان و مذاهب جهان، همان، ج‏1، ص 341.
 

احتمال دارد مراد از «متوفّیک» در آیه 55 آل‌عمران، رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) بعد از ظهور حضرت حجت (علیه‌السلام) باشد.

پرسش:

در آیه 117 مائده حضرت عیسی به خداوند می‌گوید تا موقعی که زنده و میان قومم بودم شاهد و مراقبشان بودم و از زمانی که مرا از میانشان گرفتی، تو شاهد و گواه بودی. در آیه 159 نساء آمده که هیچ اهل کتابی نیست، مگر این ‌که عیسی در روز قیامت شاهد و گواه اوست! در دو آیه قبل هم آمده که عیسی کشته نشده، بلکه خدا او را به ‌سوی خود بالا برده است. این آیات چگونه با هم سازگار می‌شوند؟ بالاخره عیسی تا کی شاهد و گواه اهل کتاب است؟ سؤال دیگر این که طبق قرآن بالاخره زنده بودن عیسی را قبول کنیم یا توفّی و مردن او را؟ چگونه توفّی بدون موت برای حضرت عیسی امکان‌پذیر است؟

 

پاسخ:
مقدمه:
قرآن کریم بزرگ‌ ترین معجزه پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) است که ابعاد اعجازی متعددی دارد؛ یکی از آن ابعاد اعجازی قرآن کریم، عدم تنافی و¬عدم تناقض بین آیات است؛ خود قرآن کریم نیز به صراحت بیان می‌دارد که بین آیات قرآن، اختلاف و ناسازگاری وجود ندارد: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً»؛ آیا درباره قرآن نمی‌اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن می‌یافتند. (1)
بله ممکن است برخی از آیات در نگاه ظاهری و یا در نگاه ابتدایی، متعارض دیده شوند، ولی با تأمل و دقت روشن می‌شود که هیچ ناسازگاری و تعارضی بین آن‌ها نیست.
آیات مربوط به شاهد و یا زنده بودن حضرت عیسی (علیه‌السلام) از¬همین موارد است که در ادامه بدان‌ها پرداخته می‌شود.
ـ عدم تضاد بین آیات درباره حضرت عیسی (علیه‌السلام)
خداوند متعال در آیه 117 مائده، کلام و گفته عیسی (علیه‌السلام) را چنین بیان می‌فرماید: «... وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ»؛ و تا در میان ایشان بودم شاهد اعمالشان بودم، پس از ¬این ‌که مرا به سوى خود خواندى، تو خودت مراقب و شاهد بر آنان بودى و تو بر هر چیز شاهدى.
از طرفی در آیه 159 نساء آمده: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیدا»؛ هیچ فردى از اهل کتاب نیست، مگر آن که قبل از مرگش به‌ طور حتم به عیسى ایمان می‌آورد و عیسى در قیامت علیه آنان گواه خواهد بود.
حال این سؤال پیش می‌آید که طبق آیه 117 سوره مائده، مسیح (علیه‌السلام) گواهى و شهادت خود را در روز قیامت منحصر به زمانى می‌کند که در میان امت خویش می‌زیسته است و نسبت به بعد از آن، این گواهى را از خود سلب می‌نماید؛ درحالی‌ که در آیه 159 نساء می‌خوانیم مسیح (علیه‌السلام) در روز قیامت نسبت به همه آنان اعم از کسانى که در عصر او بودند یا نبودند، گواهى می‌دهد.
دقت در مضمون این دو آیه نشان می‌دهد که آیه 159 نساء درباره گواهى بر تبلیغ رسالت و نفى الوهیت از مسیح است، ولى آیه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل می‌باشد. توضیح این‌ که: آیه 159 نساء می‌گوید عیسى (علیه‌السلام) بر ضد تمام کسانى که او را به الوهیت پذیرفتند، اعم از کسانى که در عهد او بودند یا بعداً به وجود آمدند، گواهى می‌دهد که من هرگز آن‌ها را به چنین چیزى دعوت ننمودم، ولى آیه 117 سوره مائده می‌گوید: علاوه بر این که من تبلیغ رسالت به طرز صحیح و کافى کردم تا زمانى که در میان آن‌ها بودم، عملاً از انحراف آنان جلوگیرى کردم و بعد از من بود که موضوع الوهیت من را مطرح کردند و راه انحراف را پیمودند، من آن روز در میان آن‌ها نبودم تا گواه اعمال آن‌ها باشم و از آن جلوگیرى کنم. (2)
نکته قابل‌ توجه درباره آیه 159 نساء این است که تمام اهل کتاب به حضرت مسیح (علیه‌السلام) پیش از-«رحلت ایشان» ایمان می‌آورند، یهودیان او را به نبوت می‌پذیرند و مسیحیان دست از الوهیت او می‌کشند و این به هنگامى است که مسیح (علیه‌السلام) طبق روایات اسلامى در موقع ظهور مهدى (عجل الله تعالی فرجه) از آسمان فرود می‌آید و پشت سر او نماز مى‏گزارد و یهود و نصارا نیز او را می‌بینند و به او و مهدى (علیه‌السلام) ایمان می‌آورند و روشن است که مسیح (علیه‌السلام) به حکم این‌ که آئینش مربوط به گذشته بوده وظیفه دارد در این زمان از آئین موجود یعنى آئین اسلام که مهدى (علیه‌السلام) مجرى آن است پیروى کند. طبق این تفسیر، ضمیر «قبل موته» به «مسیح» برمی‌گردد نه به اهل کتاب. در بسیارى از کتب اسلامى این حدیث از پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود: «کیف أنتم اذا نزل فیکم ابن مریم و امامکم منکم»؛ چگونه خواهید بود هنگامی ‌که فرزند مریم در میان شما نازل گردد در حالى که پیشواى شما از خود شما است. (3)
در تفسیر «على بن ابراهیم» از «شهر بن حوشب» نزول حضرت عیسی (علیه‌السلام) و نمازخواندن ایشان پشت سر حضرت مهدی (علیه‌السلام) و ایمان آوردن همه اهل کتاب به ایشان، از امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده است. (4)
اگر هم بگوییم ضمیر «قبل موته» به «اهل کتاب» برمی‌گردد، منظور آیه این است که یهودیان و مسیحیان قبل از مرگشان، به حضرت عیسی (علیه‌السلام) ایمان می‌آورند، زیرا کافر وقتى در آستانه‏ مرگ قرار می‌گیرد، پرده‌ها از جلوى چشمش کنار می‌رود و بسیارى از حقایق را می‌بیند، ازجمله مقام عیسى (علیه‌السلام) را مشاهده می‌کند و به او ایمان می‌آورد، هرچند ایمان در آستانه‏ مرگ سودى ندارد.
بنابراین؛ یک آیه به عنوان گواه بر نفی الوهیت از حضرت عیسی است و یک آیه ناظر به انحراف و عمل اهل کتاب است و هیچ‌ کدام با دیگری تعارض و تضادی ندارد.
ـ زنده ‌بودن یا نبودن حضرت عیسی (علیه‌السلام)
اما سؤال دوم این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) بر اساس آیات و روایات زنده‌اند یا رحلت کرده‌اند؟
آنچه از روایات برمی‌آید این است که ایشان زنده‌اند؛ (5) اما الفاظی در قرآن کریم وجود دارد که ممکن است انسان در نگاه ابتدایی تصور کند غیر از این است، آن الفاظ عبارت‌اند از کلمه «رفعه» در آیه «... وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ... وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیما»؛ و حال آن‌ که وى را نکشتند و او را بردار نیاویختند، ولیکن (امر) بر آنان مشتبه شد... و یقیناً او را نکشتند، بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا، شکست‌ناپذیری فرزانه است؛ (6) و کلمه «متوفّیک» در آیه «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَی...»؛ هنگامى را که خدا گفت: اى عیسى در حقیقت من تو را برگرفته و تو را به‌ سوی خویش بالا می‌برم؛ (7) بر اساس این آیات خداوند متعال حضرت عیسی (علیه‌السلام) را بعد از توفّی بالا برده است.
برای فهم درست این آیات باید در معنای «توفّی» و استعمالات آن در قرآن کریم بیشتر دقّت کرد. «توفّی» در لغت از ماده «وفی» است و به معنای کامل کردن، تمام کردن، مردن، گرفتن و... استفاده شده است. (8) استعمال این کلمه در قرآن کریم نشان می‌دهد این واژه گاهی به معنای مرگ استعمال شده (9) و گاهی به معنای گرفتن روح در خواب است: «وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون»؛ او کسى است که شبانگاهان روح شما را به وقت خواب می‌گیرد و آن چه را در روز [از نیکى و بدى‏] به دست می‌آورید، می‌داند سپس شما را در روز [با برگرداندن روح به جسم تان از خواب‏] برمی‌انگیزد تا اجل مُعّین سر آید؛ (10) بنابراین درست است که واژه «توفى» گاهى به معنى مرگ آمده و «متوفى» به معنى مرده است، ولى حتى در این‌ گونه موارد نیز حقیقتاً به معنى مرگ نیست، بلکه به معنى تحویل گرفتن روح می‌باشد و اصولاً در معنى «توفى»، مرگ نیفتاده و ماده «فوت» از ماده «وفى» به‌ کلی جدا است. لذا معنای آیه این می‌شود که خداوند می‌فرماید: اى عیسى! تو را برمی‌گیرم و به ‌سوی خود می‌برم (البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن روح باشد، لازمه آن مرگ جسم است). (11)
«علامه طباطبایی» در این زمینه می‌گویند:
کلمه «توفى» در قرآن به معناى مرگ نیامده، بلکه اگر در مورد مرگ استعمال شده، تنها به عنایت گرفتن و حفظ کردن بوده؛ به عبارتى دیگر کلمه «توفى» را در آن لحظه‌ای که خداى تعالى جان را می‌گیرد، استعمال کرده تا بفهماند جان انسان‌ها با مردن باطل و فانى نمی‌شود و این‌ها که گمان کرده‌اند مردن، نابود شدن است جاهل به حقیقت امرند، بلکه خداى تعالى جان‌ها را می‌گیرد و حفظ می‌کند تا در روز بازگشت خلایق به‌ سوی خودش دوباره به بدن‌ها برگرداند و اما در مواردى که این عنایت منظور نیست و تنها سخن از مردن است، قرآن در آن جا لفظ «موت» را می‌آورد نه لفظ «توفى» را، ... پس کلمه «توفى» از این جهت صراحتى در مردن ندارد. (12)
هم چنین در آیه 55 آل‌عمران می‌تواند مراد از «یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ» رحلت ایشان و بالا رفتن روح ایشان بعد از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) باشد؛ یعنی کسی حضرت عیسی (علیه‌السلام) را نکشت، ولی ایشان به صورت عادّی بعد از ظهور حضرت و فرارسیدن عمرشان رحلت می‌کنند و روحشان بالا می‌رود. (13)
نتیجه:
1. دقت در آیه 159 نساء نشان می‌دهد این آیه درباره گواهى بر تبلیغ رسالت و نفى الوهیت از مسیح است، ولى آیه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل هست.
2. آن چه که از روایات برمی‌آید این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) زنده است.
3. آن چه از قرآن کریم به دست می‌آید این است که حضرت عیسی (علیه‌السلام) یقیناً کشته نشده‌اند.
4. در مورد رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) دلیل قطعی نداریم، چون لفظ «توفّی» همیشه به معنای مردن نیست.
5. احتمال دارد مراد از «متوفّیک» در آیه 55 آل‌عمران، رحلت حضرت عیسی (علیه‌السلام) بعد از ظهور حضرت حجت (علیه‌السلام) باشد.
کلمات کلیدی:
حضرت عیسی، متوفّیک، رافعک، شاهد بودن حضرت عیسی، کنت علیهم شهیدا.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیه 82.
2. ر.ک: آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج ‏4، ص 206-207.
3. همان، ص 204.
4. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دارالکتاب، 1363، ج 1، ص 158.
5. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفا، 1404 ق، ج 14، ص 344.
6. سوره نساء، آیه 157-158.
7. سوره آل‌عمران، آیه 55.
8. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 ق، ج 15، ص 398 – 399-400.
9. سوره نساء، آیه 97؛ سوره محمد، آیه 27؛ سوره یونس، آیه 46؛ سوره سجده، آیه 11.
10. سوره انعام، آیه 60.
11. آیت‌الله مکارم و دوستان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج‏2، ص 569.
12. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوی همدانی، قم، جامعه مدرسین، 1374 ش، ج 3، ص 324 و 325.
13. ر.ک: ملأ فتح‌الله کاشانی، خلاصه المنهج، تهران، انتشارات اسلامیه، 1373 ق، ج 1، ص 357 و 358.
 

بر اساس نظریه تثلیث مسیحیان معتقد به خدای پسر هستند و معتقدند که حضرت عیسی پسر خداست و اما در این که پسر خدا بودن به چه معناست، تعریف‌ها و تفسیرهای متعددی ارائه

پرسش:

اینکه مسیحیان اعتقاد دارند حضرت عیسی علیه السلام پسر خداست یعنی چه؟ آیا آنان برای خدا تجسم قائلند؟ آیا می‎توان این اعتقاد را نوعی تشبیه به حساب آورد؟ مثلا شخص مسنی به یک نفر بگوید تو مثل پسرم هستی؟

پاسخ:

در بحث تثلیث مسئله تشبیه و یا حتی تجلی مطرح نیست. همان طور که اشاره کرده‌اید مسیحیان خدا را در قالب اقانیم ثلاثه یعنی (خدای پدر، خدای پس رو خدای روح القدس) تصویر می‌نمایند و غالباً از خدای پدر و خدای پسر سخن می‌گویند و از این اعتقاد آن‌ها به نظریه تثلیث یاد می‌شود. نظریه تثلیث در الهیأت مسیحی آموزه‌ای بنیادین است که دیگر آموزه‌ها بر اساس آن توجیه و تفسیر می‌شوند. بر اساس نظریه تثلیث مسیحیان معتقد به خدای پسر هستند و معتقدند که حضرت عیسی پسر خداست و اما در این که پسر خدا بودن به چه معناست، تعریف‌ها و تفسیرهای متعددی ارائه شده است. اصولاً خود مسیحیان از پسر بودن حضرت عیسی (ع) دو معنای زیر را ارائه کرده‌اند که به اعتقاد ما هر دو آن‌ها با مشکل عقلی و نقلی مواجه هستند:

 1-اولین معنای آن‌ها این است که ازآنجاکه آفرینش عیسی برخلاف روش معمولی و بدون داشتن پدر صورت گرفته و کارهای دوران زندگی او آمیخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از این جهت می‌توان گفت عیسی م ظهر و آینه تمام نمای خداست و به همین جهت خداوند از او تعبیر به پسر نموده است و یا چون خداوند عیسی را فوق العاده دوست می‌داشت از این جهت او را پسر خود خوانده است.

اما این توجیه دارای دو ایراد زیر است:

الف-با معتقدات عموم مسیحیان که در اعتقادنامه نیقیّه بدین شرح مندرج است: «ما ایمان داریم به خدای واحد پدر، قادر مطلق، خالق همه چیزهای دیدنی و نادیدنی و به خداوند واحد، عیسی مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولودی که از ذات پدر است; خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، که مولود است نه مخلوق، از یک ذات هم ذات با پدر...»(1) سازگار نخواهد  بود؛ زیرا عبارات فوق، صریح در این است که عیسی مسیح پسر خداست همان طوری که نور از نور جدا می‌شود، عیسی هم از خدا جداشده و در رحم مریم قرارگرفته و ازآنجا برای هدایت و سعادت مردم پا به این عالم گذاشته است.

ب- هرگاه آفرینش بدون پدر و یا زندگی آمیخته به انواع معجزات و امور خارق العاده، کافی در نامیدن کسی به پسر خدا باشد در این صورت این نام و نسبت هیچ گونه اختصاصی به عیسی ندارد ؛ زیرا آدم هم بدون پدر و مادر آفریده شده و پیامبرانی مانند ابراهیم و موسی و نوح و... نیز سراسر زندگانی آن‌ها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آمیخته بوده است و همچنین خداوند همه آن‌ها را دوست داشته، پس باید آن‌ها نیز پسر خدا نامیده شوند بلکه کسی مثل حضرت آدم که بدون پدر و مادر آفریده شد، اولویت دارد در این که پسر خدا نامیده شود!

2- توجیه دیگر این که می‌گویند: منظور از این که عیسی پسر خداست این است که خداوند در پیکر عیسی حلول کرده، همان سان که حرارت در آب حلول می‌کند.

این توجیه نیز صحیح نیست زیرا خداوند نه می‌تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مکان; خداوندی که صرف وجود و غیر محدود به زمان و مکان است. چگونه می‌تواند در بدن انسانی مانند عیسی که مانند همه افراد بشر غذا می‌خورد و می‌خوابید و راه می‌رفت و از لحاظ زمان و مکان محدود بود حلول کرده و محدودشده باشد ؟!

 آیا آب دریا با آنکه محدود است می‌شود در یک کاسه کوچک جا گیرد  و اگر نمی‌‌ شود، پس چگونه ممکن است وجود نامحدود خداوند در پیکر انسانی چون عیسی محدود و محصور گردد؟!(2)

درنتیجه به اعتقاد ما موضوع پسر بودن حضرت عیسی برای خدا توجیهی معقول و منطقی ندارد و اعتقادی باطل است.

پی نوشت ها:

1. ر.ک جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، چ انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388 ش، ص 634.

2. ر.ک مکارم شیرازی، سبحانی، پاسخ به پرسش‌های مذهبی، چ نسل جوان، قم 1383، ص 150.

 

استناد همه کارهای فرشتگان و ملائکه به خداوند برمی‌گردد، ولی خداوند، در اموری ازجمله وحی، گاهی فرشته واسط قرار داده و از طریق ایشان، ارسال پیام می‌کند.

پرسش:
چگونه خداوندي كه از رگ گردن انسان به او نزدیک‌تر است (سوره ق: 16) يا خداوندي كه واسطه ميان انسان و قلبش است، (انفال: 24) نيازمند واسطه و رسانه‌اي همچون جبرئيل است؟ یا نیازمند واسطه زبانی برساخته انسان‌ها است و معانی را از طریق الفاظ به پیامبر منتقل می‌کند و خودش آن‌ها را در ذهن و روح پیامبر جاگذاری نمی‌کند؟
 

پاسخ:
مقدمه:
خداوند از طریق وحی، پیام‌هایی به انبیاء ارسال نموده است؛ ازاین‌رو، این اشکال پدید آمده که چرا خداوند به‌واسطه فرشته وحی و از طریق الفاظ، پیام‌ها را ارسال کرده؛ درحالی‌که طبق آیات قرآن، خداوند به انسان نزدیک است و به خاطر همین آیات، می‌تواند بدون واسطه، وحی را بر قلب و ذهن پیامبر جاری کند. در اینجا در قالب نکاتی به تشریح مسئله می‌پردازیم.
نکته اول:
خداوند به هیچ‌کس و هیچ‌چیز نياز ندارد و همه‌چیز وابسته به ذات اوست. بر اساس بینش توحیدی، جز ذات متعالی خداوند هیچ موجودی دارای وجود استقلالی نیست و ذاتشان عین نیاز به خداوند است. بر این اساس، ربوبیت ذاتی و استقلالی مخصوص خداوند است و نسبت دادن این صفت الهی به مخلوق، فقط به‌عنوان این‌که مظهر و تجلی صفات خداوند هستند، ممکن و جایز است. اينكه خداوند متعال، اموري را به ديگران (كه شامل فرشتگان و ملائکه الهي می‌گردد) محول كرده از باب واسطه بودن آنان در تدبير است نه اينكه جايگاهي مستقل و ربوبيتي بالذات براي آنان فرض گردد؛ اما همه آنچه به‌عنوان كارهاي فرشتگان براي ما تعریف‌شده، نوعي ساختار كامل ارتباط موجودات با يكديگر و نظام‌مندی در هستي است كه به قدرت و اراده و علم خداوند منتهي می‌گردد و اين بالاترين جلوه از شكوهمندي نظام آفرينش است. درعین‌حال چون قدرت و امكان انجام وظايف توسط آن‌ها از جانب ذات حق است، می‌توان به‌طورقطع انجام همه اين امور را مستقیماً به خداوند هم استناد داد. (1)
با این توضیحات مشخص می‌شود که فرشتگان كارگزاران الهي و مأمور اجراي امور عالم تكوين هستند و وظايف سنگيني ازجمله قبض روح، ضبط اعمال، حمل عرش و غیره بر عهده آن‏ها است كه یکی از آن موارد، حامل و رساننده وحي به پيامبران هست. (2)
پس خداوند متعال، بسیاری از امور را بر عهده فرشتگان و ملائکه گذاشته است.
نکته دوم:
پدیده «وحي» از مهم‌ترین مباحث علوم قرآني بشمار می‌رود؛ چراکه قرآنی که سخن خداوند و کتاب هدایت بشر است، از طريق «وحي» نازل‌شده است.
مرحوم علامه طباطبائي (ره) درباره «وحي» مي‌نويسد: «وحي يك نوع تكليم آسماني (غيرمادي) است كه از راه حس و تفكر عقلي درك نمي‌شود. بلكه با درك و شعور ديگري است كه گاهي در برخي از افراد ـ به‌حسب خواست خدائي ـ پيدا مي‌شود و دستورات غيبي يعني نهان از حس و عقل را از وحي دريافت مي‌كند. عهده‌دار اين امر نيز، نبوت ناميده مي‌شود.»(3)
پيامبران در راستاي رياضت و موهبت‌های الهي، روح خود را چنان تعالي دادند كه ميان ايشان و معارف و حقايق الهي تلاقي حاصل می‌شود و آن‌ها را واقعاً با چشم دل خودشان می‌بینند. آنان الهي بودن معارف دريافتي را از طريق علم حضوري و شهودي دريافت می‌کنند؛ و دريافت شهودي و حضوري خطا بردار نيست. ارتباط معارف وحياني با خاستگاه الهی‌اش چنان براي پيامبران روشن و بی‌ابهام است كه هیچ‌گاه در وحي بودن آنچه دريافت می‌کنند به شك و خطا نمی‌افتند و کوچک‌ترین ترديدي در الهي بودن آنچه دريافت داشته‌اند، ندارند.
نکته سوم:
«وحي» به سه صورت انجام مي‌گيرد:
1. خواب و رویای صادقه.
2. فرشته وحی.
3. مستقيماً از جانب خداوند.
و اما تفصیل این موارد:
1. رؤياي صادقانه:
امام باقر (علیه‌السلام) در اين رابطه مي‌فرمايد: «نبي» كسي است كه به نبوت خود از طريق رؤيا آگاه شود و مانند رؤياي ابراهيم (علیه‌السلام) و رؤياي محمّد (صلّي الله عليه و آله) كه مقدمات نبوت خود را از قبل در خواب ديد. اين‌كه جبرئيل با پيام رسالت از جانب خداوند بر وي نازل شد.(4)
رؤياي صادق، راهي براي نزول وحي بر پيامبر است و چه‌بسا در خواب دانستني‌ها به وي القاء مي‌شد. امام علي (علیه‌السلام) در اين زمينه مي‌گويد: «خواب پيامبران وحي است.»(5)
2. نزول وحي به‌وسیله جبرئيل: فرشته‌اي كه بر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) نازل مي‌شد و وحي را به وي ابلاغ مي‌كرد جبرئيل بود. جبرئيل كلام خدا را از راه گوش به پيامبر (صلّي الله عليه و آله) القاء مي‌كرد و پيامبر (صلّي الله عليه و آله) گاهي او را مي‌ديد و گاه هم او را نمي‌ديد، ولي جبرئيل وحي را بر قلب او نازل مي‌كرد. چنانكه مي‌فرمايد: «روح‌الامین آن را نازل كرده است، بر قلب (پاك) تو تا (مردم را) انذار كني.» (6)
در قرآن كريم، درآیات متعدّدي نسبت به نزول قرآن از طريق جبرئيل تصریح‌شده است.
3. وحي مستقيم و بدون واسطه: قسمتي از وحي به‌طور مستقيم و بدون وساطت فرشته انجام مي‌گرفت. اصحاب پيامبر (صلّي الله عليه و آله) نقل كرده‌اند كه: هنگام وحي، فشار روحی شديدي به پيامبر دست مي‌داد، حالتي (شبيه بيهوشي) بر وي عارض مي‌شد (يعني همان‌گونه كه آدم بی‌هوش به اطراف خود توجهي ندارد حضرت نيز در هنگام نزول وحي به هیچ‌چیزی توجه نمی‌کرد و همچون افراد غش كرده به كسي جواب نمی‌داد)، سر او به زير مي‌افتاد، رنگ صورتش تغيير مي‌كرد و عرق از روي او جاري مي‌شد، حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مي‌گرفتند و براثر اين منظره سرهاي آنان نيز به زير مي‌افتاد. از امام صادق (علیه‌السلام) پرسيدند: «آن حالت مدهوش شدن كه به پيامبر (صلّي الله عليه و آله) به هنگام وحي دست مي‌داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامي بود كه در ميان او و خداوند هیچ‌کس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلي مي‌كرد.»(7)
همچنین خداوند متعال مي‌فرمايد: «ما گفتار سنگيني را به تو القاء كرديم.»(8)
البته هميشه هنگام وحي مستقيمِ خداوند بر پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله) چنين حالتي به ايشان دست نمي‌داد كه به‌عنوان نمونه به گفتگوي خداوند با پيامبر (صلّي الله عليه و آله) در شب معراج مي‌توان اشاره نمود.
نکته چهارم:
متخصصان علوم قرآني و انديشمندان مسلمان (9) اتفاق‌نظر دارند كه الفاظ و معاني قرآن و همین‌طور نظم و ساختار آن‌ها، صنع وحي و كار خداست و پيامبر اكرم (صلی‌الله علیه و آله) هيچ نقشي در آن نداشته و کلمه‌ای كم يا زياد نکرده‌اند؛ و تنها آن حضرت مهبط نزول وحي و ظرف نزول قرآن و رساننده بي کم‌وکاست وحي الهي به مردم است. مهم‌ترین شاهد آن، عدم توان از آوردن چنين معارفي، با خصائص و امكانات بشري است. چنانكه خود پيامبر درآیات متعدد با صراحت، وحي را به خداوند نسبت داده، خود را فقط مأمور و واسطه انتقال وحي وصف می‌کند. كه به تغيير در ماهيت وحي قادر نيست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم. جز آنچه را كه به من وحي می‌شود پيروي نمی‌کنم.»(10)
اما چرا خداوند کلمات قرآن را نیز به خودش نسبت می‌دهد و آن را به پیامبر واگذار نکرد؟ دلیلش ازاین‌قرار است: ازآنجاکه خداوند حکیم است و کارهایش را محکم و با استحکامات لازم انجام می‌دهد، می‌خواهد پیامش عیناً به مردم منتقل شود؛ اگر معنا و مفهوم را به پیامبر (ص) می‌داد تا ایشان خودش آن را به لباس لفظ درآورد و به شکل کلامی برای مردم توصیف کند، کتاب الهی محصول خدا-انسان می‌شد و دیگر بزرگ‌ترین معجزه الهی و حجتی برای حقانیت پیامبر (ص) به‌حساب نمی‌آمد؛ بگذریم از این‌که همیشه به ذهن مخاطب می‌رسید که شاید پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) از نزد خود این کلام را آورده است و متأثر از ذهنیت و تلقی او بوده و لازم نیست ما از آن پیروی کنیم؛ و درنتیجه، هدف از بعثت انبیاء که هدایت مردم به راه صحیح بود، نقض می‌شد و چون خدا حکیم است هیچ‌گاه غرض و هدف خویش را نقض نمی‌کند، بلکه کارهایش را به شکل هدفمند و با استحکامات لازم انجام می‌دهد تا به هدف مطلوب برسد.
نتیجه:
با توجه به اینکه وجود خداوند مستقل بوده و در انجام امور، نیازی به غیر نداشته، اما وسایل و وسایطی را در تدبیر عالم قرار داده که شکوه نظام‌مندی این عالم را به نمایش می‌گذارد. بااینکه استناد همه کارهای فرشتگان و ملائکه به خداوند برمی‌گردد، ولی خداوند، در اموری ازجمله وحی، گاهی فرشته واسط قرار داده و از طریق ایشان، ارسال پیام می‌کند؛ اما ارسال وحی تنها به فرشته وحی ختم نشده و به‌صورت ارتباط مستقیم از جانب خداوند نیز صورت گرفته است. بنابراين پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله) انواع گوناگون وحي را دارا بوده است که یکی از آن‌ها، وحی در قالب کلام لفظی از جانب خداوند است که پیامبر آن را عیناً دریافت و به همان شکل به مردم ابلاغ نمود تا خلوص و قداست آن به شکل کامل حفظ شود.
کلمات کلیدی:
وحی، فرشته، جبرئیل، کلام خدا، قرآن.
معرفی منابع مطالعاتی:
کریمی، مصطفی، وحی شناسی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1387 ش.
پی‌نوشت‌ها:
1.    طباطبايي، سید محمدحسین، تفسير الميزان‏، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ 1374 ش، ج 20، ص 298.
2.    سوره نمل، آيه 102؛ سوره بقره، آيه 97؛ سوره عبس، آيه 16.
3.    طباطبائي، سيد محمدحسین، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.
4.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ ش، ج 1، ص 176؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ ق، ج 18، ص 266.
5.    طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، دارالثقافة، ۱۴۱۴ ق، ص 215؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 11، ص 64.
6.    سوره شعراء، آیات 194 – 193.
7.    طاهري، حبيب‌الله، درس‌هايي از علوم قرآن، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 251 ـ 258.
8.    سوره مزمل، آیه 5.
9.    خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامه قرآن، انتشارات دوستان، [بی‌تا]، ج 2، ذیل واژه وحی.
10.    سوره یونس، آیه 15.
 

منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است.

پرسش:
یک نفر به من گفت از کجا مطمئن هستید که صدایی که پیامبران و امامان می‌شنیدند، صدای خدا بود؟! اینکه یک‌صدایی به گوش اون ها برسه که بگه من صدای خدا هستم، کافی نیست. شاید صدای اجنه رو می‌شنیدند یا صدایی از درون خودشون بود یا یک اختلال روانی بود! چطوری اون ها تشخیص می‌دادند که این صدا، حقیقتاً صدای خدا است؟! آیا تشخیص اون ها برای ما هم حجته؟! شاید اون ها اشتباه تشخیص دادند!
 

پاسخ:
مقدمه:
حکمت الهی اقتضا دارد پیامبرانی از سوی خداوند برای هدایت مردم برانگیخته شوند تا از این رهگذر، زمینه لازم برای راه‌یابی انسان‌ها به کمال و سعادت حقیقی فراهم آید. حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا راهی برای شناخت پیامبران حقیقی وجود دارد و از کجا باید دانست که آن‌ها واقعاً از طرف خدا مبعوث شده‌اند؟ به‌عبارت‌دیگر خود آن‌ها چگونه متوجه می‌شدند که پیام و صدایی که می‌شنوند، کلام و وحی خداوند است و از سوی دیگر ما چگونه فرستاده خداوند را از مدعیان دروغین نبوت تشخیص دهیم؟ اهمیت این پرسش با توجه به این نکته روشن‌تر می‌شود که در طول تاریخ، مدعیان دروغین پیامبری کم نبوده‌اند، حال چه افرادی که به‌دروغ مدعی این مقام بودند و یا افرادی روان‌پریش که فکر می‌کردند فرستادگان خداوند هستند. بر این اساس سعی می‌شود در چند محور به سؤال شما پاسخ داده شود:
نکته اول:
وحی نوعی ادراک ویژه و تجربه مرموز است و در اختیار عموم مردم نیست؛ ازاین‌رو، ما تجربه‌ای از آن نداریم و اگر کسی آن را تجربه کند، نمی‌تواند آن تجربه را به اشتراک بگذارد، بلکه صرفاً نتایج آن تجربه را با ما به اشتراک می‌گذارد. کسانی که چنین تجربه‌ای را از سر گذرانده‌اند، بر این باورند که این تجربه از چنان شفافیت و وضوحی برخوردار است که شخص تجربه کننده بدون تردید و به شکل یقینی مطمئن می‌شود که کلام خدا را می‌شنود؛ شبیه به کسی که تجربه دیدن ماه در نیمه‌شب را دارد؛ او مطمئن است ماه را می‌بیند حتی اگر هزاران نفر او را تکذیب کنند.
در روایات نیز درباره این مطلب سؤال شده که چگونه امامان یا پیامبران کلام مسموع را کلام خدا می‌دانستند؟ پاسخ‌داده‌شده که آن‌ها در این حالت، یک طمأنینه خاص دارند و یقین می‌کنند کلام خدا را می‌شنوند. (1)
نکته دوم:
اصولاً تخیل مرهون شرایط خاص، تجلی حالت‌های روانی و ضمیر ناخودآگاه آن‌هم در شرایط و بستر خاص است؛ به‌عنوان‌مثال این حالت در انسان‌های بیمار، رنجیده و نگران، شکست‌خورده یا ریاضت کشیده و گوشه‌گیر بیشتر مشاهده می‌شود، درحالی‌که هیچ‌کس در طول تاریخ، پیامبران الهی را به بیماری روحی، روانی یا متوهم بودن، متهم نکرده است، بلکه در نقطه مقابل این افراد بزرگوار از کودکی به خردمندی، درستکاری، صفات اخلاقی نیکو، حضور در متن جامعه و وثوق افراد جامعه به آن‌ها و ... مشهور بودند. بلکه حتی،‌ بعضی آیات بر پیامبر اسلام (ص) در محیطی مانند جنگ و مبارزه نازل می‌شد (2) که نسبت آن آیات به قوه تخیل و قوای درونی محال است.
علاوه بر اینکه به اذعان آیات و روایات، پیامبران وحی الهی را در حالت هوشیاری و درزمانی که قوای ادراکی آن‌ها در بالاترین حد از جهت فهم و ادراک قرار داشت دریافت می‌کردند، به‌گونه‌ای که هیچ تردیدی و ابهامی در دریافت وحی نداشتند (3) که این مسئله به‌هیچ‌وجه به انسانی درون‌گرا شباهت ندارد.
نکته سوم:
ادعای بدون دلیل را از هیچ‌کس نباید پذیرفت؛ خصوصاً کسی که مدعی نبوت و ارتباط با عالم غیب است و به دنبال القا و تبلیغ سبک زندگی و فکری خاص است و ما را به پیروی از آن فرامی‌خواند. ازاین‌رو، وقتی‌که نبی مطمئن می‌شود کلام خدا را می‌شنود، نتیجه را با مردم در میان می‌گذارد و چون مردم از او دلیل می‌خواهند، معجزاتی ارائه می‌دهد. خداوند برای مدعیان راستین نبوت و متمایز ساختن آن‌ها از مدعیان دروغین، نشانه‌هایی قرار داده تا افراد با مشاهده آن‌ها یقین کرده و راه به خطا نبرند؛ یکی از این نشانه‌ها معجزه است. فردی که ادعای نبوت دارد، بعد از ادعای خودکار خارق‌العاده‌ای را انجام می‌دهد و به این صورت ارتباط خود را با عالم ماوراء طبیعت نشان می‌دهند. (1) البته ناگفته پیداست که این کار از چنان عظمتی برخوردار است و به‌گونه‌ای خارق‌العاده است که از عهده هیچ موجود دیگری مانند اجنه و یا ساحران ساخته نیست و عقل اطمینان می‌یابد که پیامبر متصل به قدرت بیکران خدا چنین قدرتی یافته و چنین کار اعجازینی انجام داده است. این معجزات و نشانه‌ها به‌گونه‌ای هستند که هم بر یقین شخص نبی می‌افزاید (چنانکه در ماجرای زنده شدن پرنده برای حضرت ابراهیم یا ماجرای عزیز نبی و غیره پیش آمد) و هم برای دیگران اثبات می‌کند که این فرد فرستاده خداوند است.
نکته چهارم:
نبی و رسول دارای خصوصیات و ویژگی‌هایی هستند که نشان می‌دهد آن‌ها با عالم بالا ارتباط دارند مثل عصمت، دریافت وحی، علم لدنی و ... . (3) بعلاوه محتوای رسالت و دعوت این افراد، پیروان آن‌ها، تعالیم و رویکردهای آن‌ها در امر تبلیغ دین، ثبات قدم و پایبندی آن‌ها به اصول اولیه دعوت و ... همگی قراین نشان‌دهنده صحت و الهی بودن دعوت و ارسال‌کننده آن‌هاست. (4)
نکته پنجم:
نکته آخر هم اینکه اگر واقعا وحی حاصل تخیل یا قوه نبوغ پیامبران بود، چرا دیگر نوابغ جهان در این مدت طولانی پس از پیامبران و بخصوص پیامبر اسلام که پیامبر خاتم است، از تخیل و آوردن نظیر تعالیم و آموزه‌های مشابه آن‌ها درماندند و حتی قادر به آوردن یک سوره هم مانند قرآن نبودند؟ در حالی که اگر وحی از سنخ تخیلات درونی و یا ارتباط با اجنه بود، باید در هرزمانی پیامبرانی از میان نوابغ و انسان‌های خاص برخیزند وادیانی آن‌هم متکامل‏تر از دین پیامبران اسلام آورده و با انتساب خود به مقام ربوبی، خود را پیامبر خدا خوانند که این‌گونه نبود.
نتیجه:
کوتاه‌سخن اینکه وحی نوعی ادراک ویژه است که برای انسان‌های عادی چندان قابل‌درک نیست. افرادی که این تجربه را از سر گذرانده‌اند به‌قدری آن را واضح و آشکار می‌دیدند که کمترین شکی در حقیقت آن نداشته و آن را یقینی می‌یافتند. همچنین منتسب دانستن وحی به قوه خیال پیامبران و یا شعور باطنی آن‌ها و یا به موجوداتی مانند اجنه صرف ادعا است و دلیلی بر اثبات و درستی آن اقامه نشده است؛ و اگر نبوغ و قوه تخیل پیامبران در این حوزه تأثیرگذار بود، بخصوص بعد از پیامبر اسلام به‌عنوان پیامبر خاتم، باید افراد نابغه زیادی را مشاهده می‌کردیم که ادعای نبوت کنند و کلمات، تعالیم و آموزه‌های متعالی‌تر و یا حداقل مشابهی مانند پیامبر اسلام بیاورند که قطعاً چنین اتفاقی رخ نداده است.
بعلاوه باید توجه کرد که ظهور معجزه توسط پیامبران به‌عنوان یک امر خارق‌العاده که افراد دیگر و حتی اجنه از آوردن مانند آن ناتوان هستند، نشان‌دهنده صدق ادعای آن‌هاست. همچنین آن‌ها نه‌تنها افراد گوشه‌گیر و ریاضت‌طلبی نبودند (که مقتضای ظهور قوه تخیل و توهم است) بلکه آن‌ها افرادی دارای خصوصیات اخلاقی پسندیده و همواره در متن اجتماع و مورد وثوق افراد جامعه بودند و وحی را نیز در همین حال یعنی هوشیاری کامل دریافت می‌کردند که این نیز با ادعای مطرح‌شده در تعارض است.

کلمات کلیدی:
وحی، پیامبر، معجزه، مدعیان پیامبری، قدرت تخیل.
پی‌نوشت‌ها:
1.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۶۲ ش، ج 1، ص ۲۷۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403 ق، ج ۲۶، ص ۶۸.
2.    سوره انفال، آیه 26.
3.    مجلسی، بحارالانوار، پیشین، ج 11، ص 56.
4.    سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، کتاب طه، چ سوم، 1383 ش، ج 2، ص 37 و 38.
5.    همان، ص 62-83.
6.    همان، ص 54.
 

بر اساس نظر تمام علمای مذاهب اسلامی این ازدواج حتی با عدم پذیرش مشروعیت عمر صحیح بوده است.

پرسش:

در پاسخ به مطلبی که مولوی گرگیج مطرح کرده است، درباره مادر امام سجاد (علیه‌السلام) چه پاسخی می‌دهید؟

بیان برخی مطالب توسط برخی افراد در مورد حوادث تاریخی و نتیجه ‌گیری‌هایی که بر همان اساس بیان می‌کنند نشان از عدم آشنایی آنان با حوادث تاریخی صدر اسلام در کنار عدم آشنایی با مبانی دینی دیگر مذاهب اسلامی دارد. متأسفانه به تازگی سخنانی از یکی از علمای اهل سنت در فضای مجازی نقل شده است که بازگو کننده همین مطلب است. (1) لذا در ادامه ضمن بیان سخنان این شخص، مسئله مورد بحث نقد و بررسی خواهد شد.

پاسخ:

مقدمه:

در ابتدای این بخش بیان این مطلب لازم است که مولوی گرگیج از علمای اهل سنت در یک سخنرانی عمومی با بیان برخی گزارش‌های تاریخی سعی کرده است تا مشروعیت خلافت عمر بن خطاب را ثابت کند. وی در این سخنرانی مدعی شده است؛ خلافت عمر بن خطاب امری مشروع بوده است شهربانو همسر امام حسین (ع) و مادر امام زین‌العابدین (ع) در دوره عمر در جریان فتوحات اسیر شد و بعد از انتقال به مدینه و توسط خلیفه دوم به عقد امام حسین (ع) درآمد؛ نمی‌توان پذیرفت در­عین اینکه امام علی (ع) خلافت عمر را قبول نداشته است به این‌ گونه امور رضایت داده باشند علاوه بر اینکه بیان عدم رضایت امام علی (ع) نسبت به خلافت عمر مفسده بزرگ دیگری نیز به همراه خواهد داشت. وی در شرح این مفسده بیان کرده است که اگر کسی بیان کند که امام علی (ع) خلافت عمر را قبول نداشته است یعنی فتوحات در زمان عمر بن خطاب امری خلاف شرع بوده است و در نتیجه اسارت افرادی مثل شهربانو نیز توسط مسلمانان جایز نبوده است و اینکه درنهایت این امر منجر به بطلان خطبه عقد امام حسین (ع) و شهربانو که توسط عمر خوانده شده بود خواهد شد که این مسئله با توجه به شأن امام حسین (ع) و دیگر امامان به هیچ عنوان قابل ‌پذیرش نیست. لذا باید پذیرفت که امام علی (ع) و فرزندان بزرگوارشان خلافت عمر بن خطاب را مشروع می‌دانستند و آنچه در مورد عدم رضایت این بزرگواران نسبت به خلافت خلیفه دوم بیان می‌گردد سخنانی پوچ و بی مبنا است.

 

نقد و بررسی سخنان گرگیج:

 بعد از بیان سخنان مولوی گرگیج؛ در این بخش نقد سخنان وی بیان خواهد شد. در ابتدای امر؛ با توجه به اهمیت ادعای این فرد در مورد ازدواج امام حسین (ع) و شهربانو و تأکیدی که وی بر این موضوع برای اثبات مشروعیت خلافت عمر بن خطاب داشته است؛ جریان ازدواج امام حسین (ع) با این بانو مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت تا پوچی استدلال وی برای خواننده محترم ثابت شود و در مورد بقیه موارد خواننده محترم را به مطالعه چند کتاب ارجاع خواهیم داد.

1. نقد ادعای گرگیج در مورد غیر صحیح بودن عقد امام حسین (ع) و شهربانو در صورت عدم پذیرش مشروعیت خلافت عمر بن خطاب

قبل از نقد و بررسی گزارش‌های تاریخی مربوط به ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو بیان این نکته الزامی است که سخنان گرگیج در مورد غیر صحیح بودن عقد امام حسین (ع) و شهربانو در صورت عدم پذیرش مشروعیت خلافت عمر بن خطاب؛ امری برخلاف تمام مذاهب اسلامی است؛ چرا که هیچ لازم و ملزومی بین این دو مطلب وجود ندارد.

 مطالعه ادوار مختلف تاریخی نشان می‌دهد که زنان زیادی توسط برخی حکومت های غیرمسلمان و ظالم به عنوان کنیز گرفتار می‌شدند و توسط دلالان برده و کنیز به بلاد اسلامی انتقال می‌یافتند، اما با این وجود تمام عالمان مذاهب اهل سنت با اینکه حکومت این افراد و جنگ‌های آن‌ها را نامشروع می‌دانستند فتوا به حرمت ازدواج با این کنیزان نداده‌اند و همه آنان ازدواج با این کنیزان را جایز شمرده‌اند، حال چگونه کسی می‌تواند ادعا کند که ازدواج با اسیران جنگی که در فتوحات دوره خلفای نخستین گرفتار شدند برای کسانی که خلافت آن‌ها را مشروع نمی‌دانستند امری حرام و باطل است.

 بر اساس فقه شیعی نیز که جهاد ابتدایی بدون اذن امام معصوم جایز نیست اگر جنگی بدون اذن معصوم (ع) شکل بگیرد غنائم حاصل از این نوع جهاد از آن خدا، رسول و امام معصوم (ع) است، لذا تصرف در این غنائم تنها بر امام و کسی که از جانب امام اجازه گرفته است جایز است. (2) حال اگر ثابت شود که فتوحات در دوره خلفا بدون اذن امام معصوم (ع) بوده است تصرف در غنائم تنها بر امام و کسانی که از جانب امام اجازه داشتند جایز بوده است و لذا بر اساس گزارشی که گرگیج در مورد ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو نقل کرده است این ازدواج بر اساس فقه شیعی نظر به رضایت امام علی (ع) به آن صحیح بوده است.

اما اگر شهربانو به عنوان یک زن آزاد با امام حسین (ع) ازدواج کرده است، مشروع یا عدم مشروع دانستن خلافت عمر بن خطاب هیچ ضرری به این ازدواج - حتی اگر او عاقد بوده باشد، نمی‌زند. بر اساس ادعای گرگیج بین امام حسین (ع) و شهربانو توسط عمر بن خطاب خطبه عقد خوانده شده است. البته این بیان برخلاف گزارش‌هایی است که حذیفه بن یمان را عاقد این عقد به امر امام علی (ع) بیان کرده‌اند. (3) این سخن بیان کننده این است که شهربانو به عنوان یک زن آزاده و نه کنیز با امام حسین (ع) ازدواج کرده است چرا که خواندن عقد وقتی معنا پیدا می‌کند که وی آزاد بوده باشد و بر اساس تمام مذاهب اسلامی خطبه عقدی که توسط مسلمان «مؤمن یا فاسق» خوانده می‌شود صحیح است.

 2. ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو

گزارش‌های تاریخی که جریان ازدواج دختر یزدگرد سوم به نام شهربانو با امام حسین (ع) و مادری امام سجاد (ع) را بیان کرده‌اند، دچار آشفتگی و تضاد هستند و اختلافات فراوان در روایات درباره نام، نسب، اصالت، زمان اسارت مادر امام سجاد (ع) موجبِ اختلاف دیدگاه مورخین و محققین دراین‌باره شده است. (4)

نتیجه‌:

بر اساس آنچه بیان گردید اولاً: در صورت پذیرفتن گزارشی که گرگیج در مورد ازدواج امام حسین (ع) و شهربانو نقل کرده است، هیچ تلازمی بین این ازدواج و پذیرفتن مشروعیت خلافت عمر بن خطاب وجود ندارد و بر اساس نظر تمام علمای مذاهب اسلامی این ازدواج حتی با عدم پذیرش مشروعیت عمر صحیح بوده است. ثانیاً: اختلاف  در روایات و گزارشات تاریخی مربوط به مادر امام سجاد (ع) اظهارنظر قطعی درباره نسب مادری ایشان را مشکل می‌سازد، لذا استناد غیر مرجّح گرگیج به یک گزارش از بین چندین روایت برای اثبات مشروعیت خلافت عمر بن خطاب علمی و موجّه نیست.

کلمات کلیدی:

شهربانو، ازدواج امام حسین، فتوحات، عمر بن خطاب.

 

 معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

-«سید جعفر شهیدی» کتاب «زندگانى على بن الحسین (ع)» نشر فرهنگ اسلامی تهران برای مطالعه در زمینه ازدواج امام حسین (ع) با شهربانو.

-«حسینی میلانی» کتاب «ازدواج ام‌کلثوم با عمر» نشر حقایق اسلامی قم برای مطالعه در زمینهٔ پاسخ به شبهه ازدواج ام‌کلثوم با عمر.

-«مصطفی محسنی» کتاب «ورود اسلام به ایران و شبهات پیش رو» نشر بوستان کتاب وابسته به دفتر تبلیغات قم در زمینه پاسخ به شبهه حضور حسنین (ع) در فتوحات و دیگر شبهات مربوط به فتوحات دوره خلفا.

پی‌نوشت‌ها:

1. سخنان این فرد مورد نقد دیگر علمای محترم اهل سنت قرار گرفته است و بر این مطلب تأکید کردند که سخنان ایشان قابل دفاع نیست. https://www.dana.ir/news/171685.html/

2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دار الحدیث، قم، ۱۴۲۹ ق، ج 5، ص 43- 44، ش 1.

3. ثقفى، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال، الغارات أوالإستنفار و الغارات (ط - الحدیثه)، 2 جلد، انجمن آثار ملى - تهران، چاپ: اول، 1395 ق، ج 2، ص 825؛ طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه (ط - الحدیثه)، 1 جلد، بعثت - ایران؛ قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص 195.

4. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۰۳؛ کلینی، همان، ج ۲، ص ۳۶۹؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، تصحیح سید مهدی حسینی لاجوردی، ناشر میرزا محمدرضا مهتدی، ۱۳۷۷ ق، ج ۲، ص ۱۲۸؛ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ص ۴۹۲؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، چ دوم، ج ۱، ص ۳۱۴؛ محمدهادی یوسفى غروی، مقاله «حول السیده شهربانو»، مجله رساله الحسین (ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربیع‌الاول ۱۴۱۲.

اين حديث در کتاب شريف بحار الانوار، جلد 81، ص 225، نقل شده است و هم چنين احاديثي ديگري در باب پرستاري از مريض نقل شده است.

پرسش: 
اجر پرستاري از بيمار آنقدر اهميت دارد که پيامبر خدا صلي‏ الله ‏عليه و‏آله وسلّم فرمودند : هر کس يک شبانه روز بيماري را پرستاري کند ، خداوند ، او را همراه با ابراهيم خليل ، برمي‏ انگيزد و به سان برقي پُر درخشش ، از صراط مي‏گذرد . [2]
((ايا اين حديث صحت دارد؟))اگر درست است ايا جز پرستاري مشاغل ديگري هم هستند که موجب سعادت اخرت شوند؟

 

پاسخ: 
اين حديث در کتاب شريف بحار الانوار، جلد 81، ص 225، نقل شده است و هم چنين احاديثي ديگري در باب پرستاري از مريض نقل شده است. البته اين احاديث عموم کساني را که از مريض مراقبت مي کنند شامل مي شود و طبيعي است که پرستاران نيز شامل اين احاديث مي باشند و در مجموع مي توان گفت که خداوند به همه بندگانش که در رفع نيازهاي مومنين و بندگان خدا، خدمت مي کنند مثل پرستاري از ايتام، خدمت به سالخوردگان به ويژه پدر و مادر وتامين نياز هاي زندگي فقرا و نيازمندان، و ساير کار هاي که جنبه عمومي دارد و براي برطرف کردن نياز نياز مندان و اقشار محروم جامعه انجام گيرد، ثواب هايي زيادي براي آنان در روايت ذکر شده است اين نکته نيز اهميت دارد که انجام واجبات وترک محرمات و انجام وظايف شخصي نيز در اولويت قرار دارد. به عنوان نمونه به حديث ذيل توجه فرماييد. 
قالَ الإمامُ الصّادقُ - عليه السلام - : قَضاءُ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ أفْضَلُ مِنْ ألْفِ حَجَّة مُتَقَبَّلة بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَة لِوَجْهِ اللهِ، وَ حِمْلانِ ألْفِ فَرَس في سَبيلِ اللهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها. 
«أمالي الصدوق، ص 197»
امام جعفر صادق(عليه السلام) فرمود: برآوردن حوائج و نيازمندي هاي مؤمن از هزار حجّ مقبول و آزادي هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است.

 

بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است.

پرسش: 
چه  پرستار تا چه حدي در برابر بيمار وظيفه دارد؟ بعضي بيماران واقعا پرتوقع هستند. توي اين وضعيت کار مي کنيم و با تاخير حقوق مي گيريم! با اين وضعيت اقتصادي، نمي توانيم مخارجمان را تامين کنيم! گاهي واقعا انگيزه و حوصله کار نداريم. چه بايد کرد؟ آيا مديون مي شويم و حق الناسي به عهده ماست؟ ممنون که کامل توضيح ميدهيد.

 

پاسخ: 
مقدمه:
پزشکي و پرستاري يکي از حرفه‌هاي محبوب و ارزشمند در معارف اسلامي است که با خاطر حفظ جان انسان‌ها ارزش بالايي دارد. اين حرفه نيز مانند ساير شغل‌ها اصول و قوانين اخلاقي دارد که اگر رعايت شود مي‌تواند ارزش و تقدس آن را بالاتر ببرد که در ادامه به بخشي از آن‌ها اشاره مي‌کنيم:
1. بر اساس آموزه‌هاي ديني دلسوزي و محبت به بيماران که خود را در پرستاري و مراقبت و انواع رسيدگي‌ها نشان مي‌دهد، بسيار ارزشمند است و ثواب‌هاي زيادي دارد. پيامبر خدا صلي‌الله ‏عليه و ‏آله و سلّم: «هر کس يک شبانه‌روز بيمارى را پرستارى کند، خداوند، او را همراه با ابراهيم خليل، برمى‏انگيزد و به‌سان برقى پُر درخشش، از صراط مى‏گذرد.»(1) هم‌چنين از امام على عليه‏السلام نقل است که پيامبر خدا فرمود: «هر کس در برآوردن نياز بيمارى بکوشد، خواه آن را برآورد و خواه برنياورد، از زير بار گناه خويش بيرون مى‏رود، به‌سان آن روز که از مادر، زاده شده است، در اين هنگام، مردى از انصار گفت: اى پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت! اگر بيمار از خانواده شخص باشد، آيا درصورتي‌که در برآوردن نياز خانواده خويش بکوشد، اين کار، پاداش بيشترى ندارد؟ فرمود: چرا دارد.»(2) بنابراين پرستاري يکي از باارزش‌ترين کارهاي اخلاقي است که براي سلامتي ديگران تلاش مي‌شود و حفظ جان يک انسان و زنده کردن او مساوي با زنده کرده همه عالم در قرآن دانسته شده است (3).
2. در بعد اصول اخلاقي پزشکي بسيار زياد مي‌توان نوشت و در اين زمينه کتب و مجله‌هاي اختصاصي براي اخلاق پزشکي تدوين‌شده است. مهم‌ترين اصول اخلاق پزشکي را مي‌توان در اين اصول خلاصه کرد:
الف: اصل تخصص در کار: پزشک و پرستار کارآزموده و کاردان مي‌تواند بيماري مراجعه‌کنندگان را به نيکي تشخيص بدهد و از شيوه درمان آن‌ها نيز آگاه باشد. در غير اين صورت، پي آمدهايي چون به خطر افتادن سلامتي و جان بيمار، اتلاف وقت و بازماندن فرد بيمار از کار و زندگي، پرداخت هزينه‌هاي سنگين و مصرف داروهاي بي‌اثر، در انتظار بيمار است.
ب: اصل تعهد و فداکاري: پزشکان و پرستاران همواره در معرض بيماري هستند و فداکاري و حفظ جان ديگران است که ارزش و تقدس به کار آنان مي‌بخشد؛ بنابراين اگر فداکاري و ايثار نباشد و خداي‌نکرده سود و منافع مالي در اولويت باشد از اصول اخلاقي دور شده‌ايم.
ج: اصل رازداري: پزشک و پرستار به‌نوعي محرم راز بيماران هستند و اين رازداري باعث ايجاد آرامش و حتي تلقين مثبت در بيمار مي‌شود. به همين دليل سزاوار است، پزشک و پرستار با بيمار خود، رفيق و نگه‌دار اسرار وي باشند؛ زيرا رفتار دوستانه، مايه آرامش و راحتي روان بيمار مي‌شود.
د: اصل عدالت: يعني مسائل مربوط به توزيع منابع بهداشتي درماني کمياب و تصميم‌گيري در مورد اينکه چه کسي چه درماني را دريافت مي‌کند، در اين مورد عدالت و انصاف و برابري رعايت گردد. به همه بيماران به‌صورت مساوي و بر اساس کرامت انسان امکانات و سرويس داده شود و فرقي بين فقير و غني و پولدار و تهي‌دست در خدمت‌رساني نباشد.
و: اصل سودرساني و عدم ضرر رساني: يعني فرد شاغل در اين حوزه بايد به نفع بيمار و سود او عمل کند؛ و تلاش کند که به فرد آسيبي وارد نشود.
اصول ديگري نيز مي‌توان بيان کرد مانند اصل احترام به بيمار، اصل صداقت در مورد بيماري با بيمار و...
3. در مورد سختي و فشار کار که نوشتيد حق با شماست. گاهي انسان حوصله وتوانش محدود مي‌شود، ولي لزوماً اين به معناي کم‌کاري نيست. اين طبيعي است که هر انساني در سختي‌ها و فشارها توانش محدود مي‌شود و کم مي‌آورد، ولي تا زماني که اصول را زير پا نگذاشته‌ايد و کاري عمداً خلاف سلامت بيمار انجام نداده باشيد مديوني ندارد و حق‌الناسي نيست. هرکسي ازجمله پرستار در حد توانش مسئوليت دارد. بلکه برعکس؛ کسي که در اوج سختي و فشار مالي و کاري، دست از خدمت و پرستاري و تلاش برنمي‌دارد اجر و ثواب بيشتري براي او منظور مي‌شود؛ بنابراين قدر کار و خدمت خود را بدانيد و سعي کنيد درهرحال از اصول و وظايف مقررشده براي خودتان کم نگذاريد. در اين صورت اصلاً مديون نيستيد، بلکه مأجور هستيد.
نتيجه:
پرستاري و پزشکي يکي از ارزشمندترين شغل‌هاي دنياست چراکه حفظ جان يک انسان برابر بازنده کردن تمام انسان‌هاست. در اين راستا اصولي براي اين حرفه وجود دارد مانند اصل تخصص، تعهد و فداکاري، رازداري، عدالت، سودرساني، عدم ضرر رساني، احترام و صداقت و ... که با رعايت انسان ارزش اين حرفه بالاتر مي‌رود. بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است و ارزشي بيشتر دارد.
کليدواژه‌ها:
پزشکي، پرستاري، اصول پزشکي، حق‌الناس.
منابع بيشتر براي مطالعه:
-ده مورد در اخلاق پزشکي، اطهر معين.
-درآمدي بر اخلاق پزشکي در اسلام، محمود متوسل.
-اخلاق پزشکي، نعمت‌الله يوسفيان.
-درس‌نامه اخلاق پزشکي، مهرداد نقي زاده و همکاران.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، دار الشريف الرضي، چاپ دوم، 1406 ق، ص 289.
2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1413 ق، ج 4، ص 16.
3. سوره مائده، آيه 32.

 

صفحه‌ها