عالمان و دانشمندان

می گویند شیخ جعفر کاشف الغطاء با تشویق فتحعلی شاه باعث جنگی نابرابر با روس ها و تحمیل عهدنامه ترکمانچای شده اند که بررسی مسئله، خلاف این ادعا را ثابت می کند.
نقش آیت الله کاشف الغطاء در عهدنامه ترکمانچای

پرسش:
آیا این درست است که شیخ جعفر کاشف الغطاء کسی بود که فتوایش ۶۰۰ هزار کیلومتر از خاک ایران را بر باد داد؟ آیا او بود که فتحعلى شاه را به جنگ با روس‌ها تشویق کرد و به شاه اطمینان داد که با توسل و قدرت‌های ماوراءالطبیعه، پیروزى را نصیب سپاه ایران خواهد کرد؟ و در آن جلسه، تنها میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی مخالف بوده و سرانجام فتحعلی شاه، عباس میرزا را که مخالف این جنگ نابرابر بوده، با لشکری ضعیف و فاقد تجهیزات کافی، به جنگ روس‌های مجهز و مسلح به توپ و سلاح‌های سنگین می‌رسد و ماجرا به شکست ایران و امضای عهدنامه معروف ترکمانچای و جدایی هجده شهر از ایران می‌انجامد.
 

پاسخ:
این متن، آمیزه‌ای از راست و دروغ است و این شگرد کسانی است که نمی‌توانند سخن باطل خود را ترویج کنند؛ پس آن را با برخی حقایق درمی‌آمیزند تا مخاطبان خود را به پذیرش آن وادار کنند و به فرموده امام علی علیه‌السلام: «پاره‌اى از حق و پاره‌اى از باطل در هم مى‌آمیزند و در چنین حالى، شیطان بر دوستان خود مستولى می‌شود». (1)
شیخ جعفر کاشف¬الغطاء از بزرگ‌ترین علمای شیعه و مرجع تقلید در عصر قاجار بوده است. سازندگان این متن، می‌خواهند جایگاه روحانیت شیعه را تضعیف کنند و این‌گونه وانمود کنند که علمای شیعه، افرادی ناآگاه‌اند که تصمیماتشان باعث ضرر و زیان زدن به کشور می‌گردد.
برای روشن شدن نقش مرحوم کاشف¬الغطاء در جنگ‌های ایران و روس، توجه به چند نکته حائز اهمیت است:

یکم: ایران و روس، دو دوره به جنگ با یکدیگر پرداختند: دوره اول، بین سال‌های 1219 تا 1228 ھ.ق، رخ داد و با عهدنامه گلستان پایان یافت. ولی دوره دوم جنگ‌های ایران و روس، بین سال‌های 1241 تا 1243 ھ.ق، رخ داد و با عهدنامه ترکمانچای خاتمه یافت.

دوم: کاشف¬الغطاء در سال 1227 یا 1228 فوت کرده و در زمان دوره دوم جنگ‌های ایران و روس، اصلاً زنده نبوده است. پس حکم یا اذن جهاد مرحوم کاشف¬الغطاء، مربوط به  دوره اول جنگ‌های ایران و روس است. هرچند مرحوم اقبال آشتیانی در بحث جنگ‌های ایران و روس، هیچ نامی از کاشف¬الغطاء نبرده است. (2)

سوم: در دوره اول، ظاهراً اختلافی درباره جنگ نبود و روس‌ها عملاً آغازگر جنگ بودند. مخالفت عباس میرزا و مرحوم قائم‌مقام با ادامه جنگ نیز مربوط به دوره دوم است و نه اول.

نتیجه:
پس این‌که کاشف¬الغطاء به فتحعلی شاه اذن شرعی برای اداره امور و جهاد با کفار داده، درست است؛ (3) ولی این‌که او فتحعلی شاه را تحریک کرده باشد، درست نیست؛ زیرا اساساً جنگ آغاز شده بود که کاشف¬الغطا به فتحعلی شاه اذن داد و حکم جهاد صادر کرد.

پی‌نوشت‌ها:
1. «یُؤخذُ من هذا ضغثٌ و من هذا ضغثٌ فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه»؛ نهج‌البلاغه، خطبه 50.
2. ر.ک: اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ کامل ایران؛ تاریخ ایران پس از اسلام، از ظهور اسلام تا انقراض قاجاریه (منتشرشده همراه با تاریخ ایران قبل از اسلام به قلم حسن پیرنیا)، تهران، آدینه سبز، چاپ اول، 1392 ھ.ش، ص 964 _ 985.
3. ر.ک: رحمان ستایش، محمدکاظم و نعمت‌الله صفری فروشانی، حکومت اسلامی در اندیشه فقیهان شیعه، تهران، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ اول، 1385 ھ.ش، ج 2، ص 322؛ کشف¬الغطاء، ص 394.
 

مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کردند.

پرسش:

درکتابی خواندم موسی مبرقع فردی فاسدولاابالی بوده وامام هادی برای حفظ آبروی خودبه ایران فرستاد.آیادرست است؟

پاسخ:

ابوجعفر، معروف به «موسي مبرقع»، از رجال عالي نسب شيعه و از بزرگان سادات رضوي، فرزند امام جواد عليه السلام و برادر امام هادي عليه السلام از طرف پدر و مادر، مادرش ام ولد (کنيز) بود و «سمانه مغربيه» نام داشت. ولادت او معلوم نيست، اما به سال 296 ه در قم وفات کرد. درباره ميزان علم و دانايي او چيزي در منابع نيامده، اما از پرسش هايي که يحيي بن اکثم، قاضي مأمون، از وي داشته است، به دست مي آيد که وي به احکام دين و فقه آشنا بوده است. بنابر گزارشي هنگامي که متوکّل سعي داشت امام هادي عليه السلام را به دربار خود بکشاند، اما موفق نشد، به پيشنهاد بعضي از درباريان، او را، که همچون برادرش امام هادي عليه السلام معروف به «ابن الرضا» بود، به دربار فراخواند. هدف متوکّل از اين کار، تخريب چهره خاندان امام رضا عليه السلام بود. امام هادي عليه السلام ، که از اين موضوع مطّلع شد، وي را از رفتن منع کرد، اما او نپذيرفت و سه سال در خدمت متوکّل بود و از نديمان وي به شمار مي آمد. پس از آن، در سال 256 ه از کوفه وارد قم شد، اما اهل قم، يعني طايفه جليل القدر «اشعريه» وي را نشناختند و او را بيرون کردند و او بناچار به کاشان منتقل شد و در آنجا مورد تکريم احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي (م 280 ق) قرار گرفت. پس از چندي اهل قم قدر او را دانستند و وي را به قم بازگرداندند و از اموالشان براي او خانه خريدند و بخشي از سهم باغات و مزارع خويش را به وي اختصاص دادند. سپس خواهران او زينب (م. ح 260 ق)، ام محمّد و ميمونه (از دختران امام جواد عليه السلام) نزد وي به قم آمدند و پس درگذشت آنان، در کنار مرقد مطهّر فاطمه معصومه عليهاالسلام، دختر امام موسي کاظم عليه السلام ، مدفون شدند. وي تا آخر عمر در قم اقامت داشت تا اينکه در شب چهارشنبه هشتم ربيع الثاني سال 296 ه وفات کرد و فرماندار قم، عبّاس بن عمرو الغنوي، بر او نماز گزارد و سپس در منزل خودش و به قولي در منزل محمّد بن ابي خالد اشعري ملقّب به «شنبوله» دفن شد. پس از مرگ او، همسرش بريهيه وفات کرد و در کنار شوهرش مدفون گشت.

علاّمه نوري طبرسي (م 1320 ق) درباره احوال وي و همچنين ذريّه اش، کتاب جامعي با عنوان البدر المشعشع في احوال ذرّيّة موسي المبرقع نوشته است که شرح حال کامل او در آنجا آمده است. همچنين کتاب ديگري به زبان فارسي با نام ترجمة موسي المبرقع تأليف شيخ محمّد کجوري طهراني (م 1353 ق) نوشته که حجم آن بيش از کتاب سابق است.(1)

بنا براين مطلبي که نوشته ايد صحت ندارد ،واز وي به خوبي ونيکي ياد شده و علما در باره فرزندان او وفضل انان ،کتاب  ها نوشته ا ند..

وروايتي که نقل شده که موسي مبرقع چند سال در دربار متوکل بود براساس نظريه حديث شناس بزرگ محدث نوري سندش ضعيف است وقابل پذيرش نيست (2) در همين کتاب امده که مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کرده واورا مورد احترام وتکريم قرار دادند وهداياي زيادي به اوبخشيدند (3) که همين جريان نيز مويد ان است که موسي مبرقع ،از خط امامت و مکتب پدر وبرادر خود خارج نشده بود ،بايد توجه داشت که به مجرد نقل روايتي بر عليه  فرزند بلا فصل امام معصوم، نمي توان نظر داد ،بلکه بايد روايت را بررسي کرد که ايا معتبراست ياخير ،همچنين بايد زندگي اورا نيز مورد بررسي قرارداد .مخصوصا با توجه به اين که بزرگاني چون محدث نوري ومحدث قمي فبه عظمت از وي ياد کرده اند.

پی نوشت:

  1. برگرفته از سايت حوزه نت.
  2. سفينه البحار ،محدث قمي ،ج 2 ص652 واژه موسي.
  3. همان ،ص 6539.

معرّفی کتاب در مورد بزرگانی همچون امام خمینی (ره)
● آغاز نهضت. مهاجري. ● انقلاب ايران و رهبري امام خميني. سيروس پرهام. ● بيوگرافي پيشوا. ● زندگينامه سياسي امام خميني. محمد حسن رجبي. ● اختران تابناك يا كشف‌ال...

معرفی کتاب

شرح : با سلام لطفا کتاب در مورد بزرگانی همچون امام خمینی (ره) به من معرفی کنید.

با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با این مركز.

به منابع زير مراجعه نمائيد .

● آغاز نهضت. مهاجري. (بيجا) (بيتا)، 124 ص.

● اختران تابناك يا كشفالكواكب: زندگي مشاهير امامزادگان و علماء آل ابي طالب و شرح حال امام امت ايتالله العظمي حاج آقا روحالله الموسوي الخميني و امام موسي صدر رهبر شيعيان لبنان. ذبيحالله محلاتي. تهران: اسلاميه، 1361.

● انقلاب ايران و رهبري امام خميني. سيروس پرهام.

تهران: امير كبير، 1357. 88ص.

 امام خميني. نصرالله روحاني شهرضائي. (بيجا): مهر، (بيتا).

● بيوگرافي پيشوا. (بيجا): انتشارات پانزدهم خرداد، (بيتا)، 1953.

عنوان روي جلد: زندگينامه امام خميني.

● زندگينامه سياسي امام خميني. محمد حسن رجبي. تهران: كتابخانه ملي جمهوري .

سيماي پر هيز كاران ، رضا مختاري .

شيخ بهايي چه كسي بود ؟
شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد ...

 شيخ بهايي چه كسي بود ؟ تفسيري از كارهاي وي را شرح دهيد؟

شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد شيخ بهايي به كشورهاي مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيدمتعدد در رشته هاي مختلف را درك كـرده، و بـه عـلاوه داراي اسـتـعداد و ذوقي سرشار بوده است، مردي جامع بوده و تاليفات مـتـنوعي دارد هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضي دان و هم فقيه و هم مفسر از طـب نـيـز بـي بهره نبوده است. او اولين كسي است كه يك دوره فقه غير استدلالي به صورت رساله عـمـليه به زبان فارسي نوشت كه به نام جامع عباسي معروف است. شيخ بـهـايـي چون فقه رشته اختصاصي و تخصصي اش نبوده، از فقها طراز اول به شمار نمي رود، ولي شـاگـردان زيـادي تـربـيـت كـرده اسـت مـلا صـدراي شـيرازي و ملا محمد تقي مجلسي اول (پـدرمجلسي دوم، صاحب كتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آيات الاحكام ازشاگردان اويند، منصب شيخ الاسلامي ايران پس از محقق كركي به شيخ علي منشار پدر زن شـيخ بهايي رسيد و پس از او به شيخ بهايي رسيد همسرشيخ بهايي كه دختر شيخ علي منشار بـوده اسـت، زن فاضله و فقيهه بوده است. شيخ بهايي مردي جهانگرد بود، به مصر، شام، حجاز، عراق، فلسطين، آذربايجان وهرات مسافرت كرده است.

 شيخ بهايي نه تنها درفقه و حكمت و رياضيات و لغت و حـديـث دسـت داشـتـه است، بلكه او واجد كمالات و  علوم معقول و منقول بود. اطلاعات وسيعي كه او در رشته هاي مختلف داشته، به شهرت وي كمك بسياري كرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نيستند كه او را مي شناسند، بلكه توده مردم هم با اسم او آشنايي كامل دارند.

 شيخ بهايي، در سال 953 در بعلبك از توابع جبل عامل در يك خاندان علم و دانش كه تبار ونسب خود را به حارث همداني  مـي رسـانـنـد، به دنيا آمد. پدر عاليقدر او، (متوفي 984 ه ق)، يكي از شاگردان مبرز فقيه نامدار شيعه، مرحوم شهيد ثاني (مستشهد 966 ه ق) است او كه خود صاحب نظر بوده و كتبي در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است، پس از شهادت شهيد ثاني در ايام جواني، در اثرسختگيريها و كارشكنيهايي كـه در امـور شيعه در جبل عامل پيش آمده بود، به ايران منتقل گرديد كودك نوپا نيز همراه پدر بـود در عـهد حكومت صفويه كه حركت سياسي با تز دفاع از اهل بيت (ع) و دوستي و مودت آل عـصـمـت (ع) شـروع شـده بـود، به حكومت صفوي پيوست و با خاندان بزرگ منشار كه عنوان شيخ الاسلامي حكومت را داشت، وصلت نمود.

شـيـخ بـهـايـي در اثـر ذكاوت و استعداد فطري كه داشت، با بهره گيري از پدر ومحيط علمي و فضيلتي اصفهان توانست در علوم و دانشهاي متداول عصر تبحري به دست آورد، تا آنجا كه برخي در توصيف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دين در قرن حادي عشر كه رياست مذهب و ملت به او منتهي گرديد.

وي محضر اساتيد متعددي را در رشته هاي گـونـاگـون درك كـرده ، موفق به آفرينش تاليفات متنوع و گوناگوني شد. او هم اديب بوده و هم شاعر، فيلسوف و هم رياضي دان و منجم و مهندس، و هم فقيه اصولي و هم مفسر، و از طب و پزشكي بي بهره نبوده است.

 وفات شيخ در دوازدهم شوال سال1030 يا 1031 ه.ق.  ه ق در شهراصفهان روي داده است. (1)

پي نوشت:

1. عقيقي بخشايشي - تلخيص از كتاب فقهاي نامدار شيعه، ص 209.

برگرفته از:

www.andisheqom.com/Files/olama.php?level=4scid=30977

در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه با وجود تنگی نفس هر غذایی را می خورد
مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد.

 در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه ایشان با وجود تنگی نفس از هر غذایی استفاده می كرد و برایش اهمیتی نداشت.این رفتار با این حكم شرعی كه استفاده از هر چیزی كه برای بدن ضر داشته باشد جایز نیست و نیز (لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام)ظاهرا ناسازگار است؟

مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد. افزون بر این برداشت از اين قاعده مطلق ضرر نيست؛ بلكه در ضررهاي قابل اعتنا  بايد جلوگيري شود (1) و گرنه در شهر پر دودي مثل تهران كه براي دستگاه تنفسي آسيب زا است ،كسي نبايد بماند و زندگي در آن نبايد مجاز باشد،حال آن كه كسي به اين گونه ضررها توجه نمي كند. گزارشي كه در باره شيخ عباس قمي داديد،بر فرض صحت مي تواند از اين گونه ضررها باشد.

پي نوشت  :

1. آیت الله زنجانی ،توضیح المسائل ،م 2639؛ آیت الله مكارم ،توضیح المسائل ،م 2262

سخنان و كتب دکتر علی شریعتی تا چه حدي اعتبار دارد؟
دكتر علي شريعتي از چهره‏هاي شناخته شده فرهنگي و مبارزه و زجر كشيده از حكومت ستم شاهي بود.

دكتر علي شريعتي معتقد است شيعه در دوره شاه عباس دچار انحراف شده مثلا در عصمت پيامبران و ... سخنان و كتب وي تا چه حدي اعتبار دارد؟لطفا توضيح بدهيد.ممنون

ما در مقام نقد و بررسي افراد و اشخاص نيستيم و بررسي و نقد مبسوط نسبت به آثار مولفان هم در حيطه مسئوليت هاي اين مركز نيست، اگر در مورد برخي از مطالب مشخص در كتب و آثار نويسندگان سوالي داريد دقيقا مطرح نماييد تا مورد نقد و تامل قرار گيرد. اما در مورد پرسش شما پاسخي كلي ارائه مي گردد:

دكتر علي شريعتي از چهره‏هاي شناخته شده فرهنگي و مبارزه و زجر كشيده از حكومت ستم شاهي بود. در دهه پنجاه و قبل از شكوفايي و پيروزي انقلاب اسلامي ايران در جهت بيداري، آگاهي بخشيدن به قشر جوان و تحصيل كرده و شوراندن آنان بر ضد حكومت ستم پيشه پهلوي نقش ارزنده‏اي را ايفا نمود.

دكتر علي شريعتي هم از يك سري امتيازها و فعاليت‏هاي مثبت، سازنده و ارزشمند بهره‏مند بود، هم يك سري ضعف‏ها و كاستي هايي داشت، از جمله:

1- ايشان فردي بود كه نسبت به اسلام سوز و دغدغه داشت، و آن چه را مي‏گفت، باور داشت. در عين حال از انديشه‏هاي مكاتب عصر خود به ويژه اگزيستانسياليسم و تفكرات ماركسيستي متأثر بود و تا حدودي با ادبيات آن‏ها سخن مي‏گفت كه اين تأثير پذيري به نحوي منشأ انديشه التقاطي گرديد. هر چند مرحوم دكتر علي شريعتي در مواردي به نقد ماركسيسم پرداخت، اما نفوذ تفكرات ماركسيستي در وي چنان بود كه ماركسيسم را با همان ادبيات ماركسيستي و تحت تأثير همان نگرش‏ها به نقد و چالش مي‏كشيد. وي به همان وضعي گرفتار مي‏شد كه از آن مي‏گريخت. تصويري كه شريعتي از اسلام ارائه نموده، در موارد متعددي آلوده به اين گونه افكار است، مثلاً تحليلي كه از قيام امام حسين(ع) ارائه نموده است، با آموزه هاي ديني همسويي ندارد، از اين رو است كه شهيد مطهري از آن به روضه ماركسيستي ياد مي‏كند. :" اين كتاب- حسين وارث آدم - نوعي توجيه تاريخ است براساس مادي ماركسيستي، نوعي روضه ماركسيستي است براي امام حسين كه تازگي دارد.(1)

2- ايشان سخنوري توانا بود و قدرت بيان خوبي داشت. مطالب را با شور و نشاط بيان مي‏كرد، اين پديده سبب شد كه نسل پرشور و انقلابي با اشتياق تمام به سوي او گراييده و آرمان خويش را در او مي‏جوييدند. امّا ضعفي كه از اين ناحيه گرفتار شد، اين بود كه مسائل اسلامي را با ظاهري زيبا ولي با انديشه‏هاي بدلي و گاهي غير ديني بيان مي‏داشت؛ ريشه اين وضع و حال، فقدان آگاهي ژرف و عميق از اسلام ناب بود.

3- دركي كه دكتر علي شريعتي از اسلام داشت، اسلامي بود كه در صحنه زندگي و جامعه حضور داشت، از دين در حاشيه و بي مسئوليت، سخت گريزان و متنفر بود. اين يكي از نقاط خوب و مثبت ايشان است، ليكن او در اين راه گرفتار يك بُعدي گرايي شده، بيشترين همتش در نگاه به اسلام از بُعد انقلابي و مبارزه بود، اما نسبت به مسائل معنوي و برخي علما ء بي مهري نشان مي‏داد، تا جايي كه عالمان بزرگي را كه به هدايت جامعه و نشر تعاليم اخروي و ديني پرداخته بودند، گرفتار طعن و تمسخر ساخت.

4- اگر چه تخصصش در جامعه‏شناسي بود، ولي به مقتضاي شغل معلمي از معلومات عمومي خوبي بهره‏مند بود، و در بسياري از زمينه‏ها اظهار نظر مي‏كرد. از همين جهت دچار ضعف شد، چون بسياري از ابعاد اسلام تخصص‏هاي ويژه‏اي مي‏طلبد تا آدمي بتواند نظر درستي بدهد. طبيعي است كه انسان با توان محدودش نمي‏تواند در زمينه هايي كه تخصص ندارد نظر درستي بدهد. متأسفانه مرحوم دكتر اظهار نظرهايي در زمينه‏هاي مختلف اسلامي داشت كه از استواري لازم بي بهره بود.

 آثار دكتر شريعتي مانند آثار ديگر محققان و نويسندگان امتيازات و اشكالاتي دارند. نمي توان حكم كلي براي آن ها صادر كرد.

در مجموع درباره كتابهاي ايشان سه ديدگاه وجود دارد.

1. برخي كتابهاي ايشان را مفيد دانسته و از آن ها به عنوان آثار موفق ياد مي نمايند.

2. در مقابل عدهاي، كتابهاي ايشان را نه تنها مفيد نمي دانند، بلكه مضر هم مي دانند.

3. ديدگاه سوم آن است كه آثار وي مانند آثار ديگران هم خوبي و هم اشكالاتي دارند. به نظر مي رسد ديدگاه سوم واقع بينانه تر است.

بر اين اساس ميتوان كتابهاي ايشان را خواند، مشروط بر اين كه همه آن ها درست و مطابق با نظريات اسلام تلقي نكنيم و توانائي شناخت مطالب صحيح و غير صحيح آنها را نيز داشته باشيم.

 مطلب ايشان در باره عصمت نادرست است. درباره عصمت پيامبران، به كتاب هاي: عصمت، ضرورت و آثار آن  ، دكتر سيد موسي هاشمي تنكابني و عصمت، آيت الله سبحاني، مراجعه نماييد.

پي نوشت‏:

1. شهيدمطهري، مجموعه ‏آثار، انتشارات صدرا، ج‏17، ص 671

شیخ مفید چه كسی بود ؟
محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام و كنیه اش ابو عبدالله است و دریازدهم ذی قعده درسال 336 ه ق در منطقه سویقه از توابع عكبری در شمال بغداد دیده به جهان گشود.

شیخ مفید چه كسی بود تفسیری از كارهای وی را شرح دهید؟

در میان دانشمندان اسلامی، بزرگانی یافت می شوند كه در پیشرفت احكام الهی درجوامع تاثیر بسیار داشته، آثاری جاویدان ازخود به جای گذاشته اند شیخ مفید، در شمارچنین دانشمندانی جای دارد.

نامش محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام و كنیه اش ابو عبدالله است و دریازدهم ذی قعده (سالروز میلاد حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضاعلیه السلام)درسال 336 ه .ق. (در منطقه سویقه از توابع عكبری در شمال بغداد )  دیده به جهان گشود. (1)

شیخ طوسی، در كتاب رجال خود، دربخش كسانی كه از ائمه روایت نقل نكرده اند،از این عالم گرانسنگ این گونه یاد می كند:

«محمد بن محمد بن نعمان دانشمندی بزرگ و موثق است.» (2) او در فهرست می نویسد: «محمد بن محمد به نعمان معروف به «ابن معلم » از متكلمان امامیه است و در زمان او ریاست علمی و دینی شیعه به اومنتهی گردید. در علم فقه و كلام بر هر كس برتری داشت. دانشمندی حاضر جواب بود ونزدیك به 200 جلد كتاب از او به یادگار مانده است. (3)

ابن شهر آشوب در مورد وی می نویسد:شیخ مفید ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان از شاگردان ابو جعفر بن قولویه بود وحضرت ولی عصر او را به «شیخ مفید» ملقب فرمود. (4)

نجاشی - كه خود از زمره شاگردان آن عالم گرانمایه است.- در باره استادش می گوید:

استاد ما - رضی الله عنه - مقام والای او درعلم و كلام و روایت و وثاقت، مشهورتر ومعروفتر از آن است كه به وصف آید. (5)

جایگاه و مقام علمی و دینی شیخ مفیدزمانی بهتر روشن می گردد كه عصر وی موردبررسی قرارگیرد.

عصر حیات

در عصر شیخ مفید، شیعیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و وجود عالم بزرگواری چون شیخ مفید در میان آنان به اعتبارشان می افزود. شیخ از پراكندگی شیعیان ممانعت ورزید، آنان را از خطر تفرقه نجات داد، با اعتبار خویش اوضاع اسفبارآن ها را سامان بخشید و آن ها را به اوج عزت رسانید. شیخ مفید در محله كرخ بغداد - كه مركز شیعیان بود.- می زیست و مسجدمعروف «براثا»- كه اكنون زیارتگاه شیعیان است.- محل تدریس وی بود. (6)

از سوی دیگر، دوران شیخ مفید دوران رونق مباحث كلامی و اصولی در میان دانشمندان اهل سنت بود. پیش از وی،شیعیان در مسائل كلامی و اصولی حلقه های درس تشكیل داده بودند و شیخ صدوق - كه ریاست علمی و دینی شیعیان را عهده داربود.- سبك ساده ای در تصنیف و تالیف كتب پیش گرفت و بر همان شیوه نیز فتوا داد.سبك ساده بیانی صدوق، جهت تفهیم مسایل كلامی و اعتقادی سودمند بود، ولی باپیشرفت علمای اهل سنت در آن علوم، ادامه آن سبك سبب ركود جامعه شیعی می شد. براین اساس، ایجاد یك تحول، ضروری به نظرمی رسید. در این زمان شیخ مفید با استفاده از مبانی علم كلام و اصول راه بحث و استدلال را بر شیعیان گشود; ابواب فقه را با دقت موردتجزیه و تحلیل قرار داد، هر موضوعی را درجایگاه خویش بیان كرد و با این روش، جامعه مسلمانان را با روش صحیح استدلال آشناساخت (7)

شیخ مفید نه تنها نزد علمای شیعه بلكه نزد علمای اهل سنت نیز مقامی والا داشت وآن ها نیز او را می ستودند.

ابن ندیم - كه از معاصران او بود.- در باره وی می نویسد:«دانشمندی با هوش و بافراست است. من او را دیده ام، دانشمندی عالیقدر است. (8)

ابن حجر عسقلانی در باره وی می نویسد:«مفید بسیار پارسا و فروتن وپاسدار علم بود. گروهی از دانشمندان ازمحضر او بهره جستند. او چنان در مكتب تشیع والامقام است كه معروف است بر هردانشمندی منت (حق) دارد.» (9)

شیخ مفید در مناظره از قدرت خارق العاده ای بر خوردار بود و مخاطب خویش رابه خوبی اقناع می كرد.

خطیب بغدادی - كه از علمای اهل سنت وهم عصر شیخ مفید بود.- می گوید: «او، اگرمی خواست، قدرت داشت ثابت كند كه ستون چوبی از طلا است ». نام های چند تن ازعلمای اهل سنت - كه شیخ مفید اغلب باآن ها مناظره می كرد.- عبارت است از: علی بن عیسی رمانی، قاضی ابوبكر باقلانی و قاضی عبدالجبار معتزلی.

شیخ مفید و تبعید:

شیخ مفید در عصر عضدالدوله دیلمی وحكومت آل بویه - كه دوران عزت و اقتدارشیعه بود.- می زیست و اكثر مناظرات وی درهمین دوران صورت گرفت. شیخ در زمان وفات عضدالدوله 34 ساله بود. البته این دوران آزادی برای شیخ و شیعیان چندان پایدار نبود; زیرا به زودی دوران دستگیری وتبعید شیخ و دوستانش آغاز شد.ابن اثیر ازآن دوران این گونه یاد می كند: «در سال 409ه . سلطان الدوله، پسر بهاءالدوله، ابن سهلان را به حكومت بغداد منصوب كرد.چون او وارد بغداد شد، ابو عبدالله بن نعمان،فقیه شیعه، راتبعید كرد. (10)

استادان شیخ:

شیخ مفید از علمای بزرگوار شیعه ودانشمندان اهل سنت بهره برد. نام های شماری از استادان شیخ عبارت است از:

1 - جعفر بن محمد قولویه قمی.

2 - ابو غالب زراری.

3 - ابن جنید اسكافی.

4 - ابو حفص عمر بن محمد (معروف به ابن زیات).

5 - ابوالحسن علی بن مالك النحوی.

شاگردان شیخ:

در محضر او جمع كثیری از دانش پژوهان شیعه و سنی حضور یافتند و بهره های وافرجستند. نام های شماری از شاگردان موفق شیخ چنین است:سید رضی، سید مرتضی،شیخ طوسی، ابوالعباس نجاشی (رجالی مشهور) و سالار بن عبدالعزیز(سلار). همه این دانشمندان، از بزرگان شیعه به شمارمی آیند; در نشر احكام الهی سهم به سزایی داشتند و منشا خیرات فراوان بودند.

آثار شیخ مفید:

شیخ در سایه پشتكار فراوان در كلیه علوم اسلامی تالیف و تصنیف دارد و تقریبا از همه موضوعات علمی ودینی سخن به میان آورده است. ذهبی - كه خود از بزرگان و علمای اهل سنت است.- از كتابهای این دانشمند شیعی باعبارت «تصانیف بدیعة و كثیرة » یادمی كند. (11)

و نجاشی، شاگرد با ارزش شیخ، 175 كتاب برای وی ذكر می كند. نامهای شماری ازكتابهای او عبارت است از: عیون و محاسن،مختصری در غیب، مصابیح النور، اصول الفقه، فرائض شرعیه، ایمان ابی طالب،مسایل اهل خلاف، الایضاح فی الامامة،الارشاد، كشف السرائر.... (12)

ابن شهر آشوب در كتاب خویش 52 كتاب را بر می شمارد و افزون بر آنچه شیخ طوسی ونجاشی ذكر كرده اند، از 15 كتاب دیگر نام می برد بر این اساس، شمار كتابهای شیخ 190 عنوان می شود. (13)

افول ستاره:

نجاشی، شاگرد عالیقدر شیخ، از زمان فراق استاد چنین می گوید: «مفید (ره) سه شب مانده به آخر ماه رمضان سال 413 ه . وفات یافت و ولادتش روز یازدهم ذی قعده سال 336 ه. بود. شریف مرتضی ابو القاسم علی بن حسین (سید مرتضی) در میدان اشنان برپیكر او نماز گزارد. میدان با وجود وسعت فراوانی كه داشت، از كثرت معیت به تنگ آمده بود. بعد از نماز، جسد مطهرش را درخانه اش به خاك سپردند. چند سال بعد او رابه مقابر قریش، كنار مرقد حضرت امام موسی بن جعفرعلیه السلام منتقل ساختند. (14)

پی نوشت ها:

1 - البته گروهی معتقدند در سال 338 به دنیاآمده است.(رجال، نجاشی، ص 403).

2 - رجال، شیخ طوسی، ص 514.

3 - فهرست، شیخ طوسی، ص 157.

4 - معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 112.

5 - رجال، نجاشی، ص 399.

6 - مفاخر اسلام، علی دوانی، ج 3، ص 241.

7 - همان، ص 242.

8 - فهرست ابن ندیم، ص 266.

9 - لسان المیزان، ابن حجرعسقلانی، ج 5، ص 368.

10 - مفاخر اسلام، ج 3، ص 253.

11 - میزان الاعتدال، ذهبی، ج 4، ص 26 و 30.

12 - رجال، نجاشی، ص 399.

13 - معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 207.

14 - رجال، نجاشی، ص 402.برگرفته از :

http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=4180MagazineNumberID=4749MagazineArticleID=38506

سیدبن طاووس و صوفیه
صوفيه براي رواج كالاي فاسد خويش خود را به امامان معصوم عليهم السلام مي بندند و گاهي علماي ما مانند سیدبن طاووس كلمات آنان را بر ضد خودشان مي آورند . . .

2. سيد بن طاووس در كتب تراجم  جزو صوفيه يا متهمين به تصوف شناخته مي شود . دفاعهايي كه مرحوم سيد از عقايد صوفيه كرده اند ، سبب شده است كه سيد را به عنوان يك شخصيت صوفي در كتب تراجم معرفي كنند؟

3. علاوه برا اين ايشان اساتيدي داشت كه جزء صوفيه رسمي بودند  و خرقه مي دادند . و اسناد صوفيه را به ائمه در طرائف مطرح مي كند و مي گويد همه صوفيه به امير المومنين مي رسند؟

4. در فهرست اساتيد مرحوم سيد ، برجسته ترين استاد ايشان كه بيش از همه از او تعريف مي كند ، جناب كمال الدين حيدربن محمد حسيني است كه از سادات است... اين بزگوار كه از علماي شيعه است و جزو روات نهج البلاغه است ، جزو صوفيه رسمي است و در زمان خودش ، عده اي از ايشان خرقه گرفته اند.

5. يكي از بزرگان كمال الدين ميثم بحراني شارح نهج البلاغه است . در احوالات او گفته اند كه ايشان ابتدا مشغول به تحصيل علوم رسمي بود و فلسفه مي خواند و بعد از مدتي ديد كه اين ها فائده ندارد دها كرد و صوفي شد و خودش اهل خرقه است و معتقد است كه خرقه صوفيه به ائمه برمي گردد؟

6. بزرگترين شخصيت در قرن هشتم ، علامه حلي است... مطلقا در برابر صوفيه جبهه گيري نمي كند و با صوفيه همكاري مي كردند؟

7. ابن بطوطه در جلد اول صفحه 421 رحله ابن بطوطه مي گويد من وارد بجف كه شدم ، در مقابل حرم اميرالمومنين خانقاه هاي بسيار زيادي بود؟

8. در همين دوره در گزارش كه از مدرسه سالانيه اولجايتو به دست ما رسيده است... در اين مدرسه بيست نفر مرشد صوفي مي آورند كه مخصوص تدريس تصوف بودند؟

9. شما تا قرن هفتم و هشتم كسي را پيدا نمي كنيد كه اعتقاد داشته باشد كه امام عالم به ما كان و مايكون و ما هو كائن الي يوم القيمه است. مطلقا علم امام را منكرندو مي گويند كه اصلا معنا ندارد كه انساني به همه هستي علم داشته باشد؟

10. شيخ بهايي كه تصوفش اظهر من الشمس است و احتياج به توضيح ندارد؟

11. مير لوحي در كتاب هايش ... مي گويد گول نخوريد كه مجلسي ثاني با تصوف مخالف است. او هم مثل پدرش صوفي است و فعلا براي اين كه زمانه اقتضاء نمي كند. تظاهر به مخالفت با تصوف مي كند و به خاطر همين ، به شدت به ايشان اهانت مي كند؟

12. مجلسي دوم با شهيد قريب العد است و مي گويد ، شهيد از صوفيه بود و اهل معرفت و عرفان بود

ماجراي تهمت تصوف به عالمان بزرگوار شيعه توسط برخي ايراد شده بود كه نقد آن  در سايت سمات تحت عنوان مقاله پاسخي به اتهام تصوف و صوفي گري به تشيع و علماي شيعه ارائه گرديده كه ما برخي از مطالب آن را خدمتتان بيان ميكنيم و شما را به مطالعه آن توصيه مي نماييم.(1)

قرن ششم تا دهم ،اين فاصله، اوج شكوفايي تصوف در جهان اسلام است و در اين دوره، حكمت و عرفان وارد جهان اسلام شده است و به شكل وسيعي علماي ما را تحت تأثير قرار داده است.

شما اگر كتاب هاي سيد بن طاووس را به وسيله رايانه جستجو كنيد، شايد به ندرت برخورد كنيد كه مرحوم سيد از تصوف مدحي كرده باشد يا اسمي از صوفيه آورده باشد.

بلكه يك مورد هم پيدا نمي شود، و مطلب ( بدعت گزاري و انحرافات صوفيه و طرفداران ايشان) هم براي همه اهل علم واضح است تا چه رسد به امثال سيد بزرگوار! و هيچ سرّي در كار نيست!

صوفيه براي رواج كالاي فاسد خويش خود را به امامان معصوم عليهم السلام مي بندند و گاهي علماي ما مانند علامه حلي در شرح تجريد، و سيد بن طاووس در طرائف، بدون اينكه ايشان را كمترين تأييدي كنند، از باب احتجاج، كلمات آنان را بر ضد خودشان مي آورند تا ايشان را از زبان خودشان محكوم كنند.

ولي برخي م به امثال همين كلمات استشهاد كرده و خيال مي كنند كه علماي ما واقعا صوفيه را به امامان معصوم مستند مي دانند،

و چنان كه بيان خواهيم كرد مرحوم سيد بن طاووس هم در كتاب طرائف از قول امام سنيان فخر رازي نقل مي كند كه تمام علوم و معارف به علي بن ابي طالب مي رسد، و در اين ميان صوفيه را نيز نام مي برد، ولي ايشان خيال مي كنند كه اين مطالب عقيده خود سيد بن طاووس است! و اصلا توجه ندارند كه ذكر اين مطالب از باب احتجاج و استدلال بر ضد خصم، به كلماتي است كه خودش قبول دارد.

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني مي نويسد كه رحمت علي‏ شاه نعمت اللهي شيرازي (از اقطاب صوفيه)، در كتاب طرائق الحقائق كه آن را در احوال مشايخ صوفيه، و احياي رسوم ايشان نوشته است، سيد ابن طاوس و برادرش أحمد و فرزندش عبد الكريم و ابن فهد و شهيد و مجلسي اول و دوم و غير ايشان را از صوفيه شمرده است! سپس مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در مورد كساني كه اين بزرگان را به تصوف نسبت داده اند مي فرمايد: اين مطلب امر بسيار عجيب و شگفتي است كه از ايشان سر زده است! زيرا تصوفي كه به اين بزرگان مثل ابن فهد و ابن طاوس و خواجه نصير الدين و شهيد ثاني و بهائي و غيرهم نسبت داده مي شود جز انقطاع به سوي خالق جل شانه، و زهد در دنيا، و استغراق در حب خداوند تعالي و أشباه آن چيز ديگري نيست، و آن تصوفي نيست كه به بعضي از صوفيه نسبت داده مي شود كه به فساد اعتقاد مانند قول به حلول و وحدت وجود و شبه آن معتقدند، و يا اعمال مخالف شرع فاسدي دارند كه بسياري از ايشان در مقام رياضت يا عبادت و غير آن مرتكب آنها مي شوند! (2)

تكمله امل الآمل مي نويسد:«ما با تأخري كه از عصر صفويه داريم مي دانيم كه همين مشايخ رضي الله تعالي عنهم توانستند احكام شرعيه را نشر دهند و دولت صفويه را كه شعار سلطنتشان تصوف بود و ايشان و همه وزرا و لشكرشان صوفي بودند و جز طريقت صوفيان چيزي نمي دانستند، شيخ بهائي و أمثال ايشان با روش و جدال و مماشاة أحسن و حضور در مجالس ذكر ايشان، آنان را به سوي تشرع و أخذ به شريعت و تقليد و تعبد به احكام بكشانند... تا جايي كه از ايشان دولتي متشرع و پرورش دهنده فقهاء و محدثين، و مروج طريقه أهل البيت عليهم السلام ساختند.(3)

پي نوشت ها :

1. لينك  http://sematmag.com/index.php?option=com_contentview=articleid=212:2011-...

2.  آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، ناشر بيروت 1403 چاپ21، ج‏15، ص 57.

3. صدر، حسن، تكمله امل الآمل، ناشر مركز اطلاعات و مدارك اسلامي، ص 184.

مقام حضرت عبدالعظیم
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد.

 لطفا دلیل اینکه جناب حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به مقامی میرسند که امام هادی(ع) در حدیثی زیارت ایشان را برابر زیارت کربلا معرفی می فرمایند را بیان کنید ؟؟ با تشکر فراوان

بعضی افراد در دیانت به درجه ای می رسند که عَلَم و هدایتگر و واسطه بین مردم و امام شده ، مردم را به امام می رسانند، همچنان که امام واسطه بین مردم و خداست و مردم را به خدا می رساند.
چنین افرادی که به این درجه از معرفت و تقوا و دینداری رسیده اند و می توانند واسطه بین امام و مردم شوند و "باب" امام گردند ، نمی توانیم به خودی خود بشناسیم . امامان که با توجه به علم خدادادی بر باطن پاک و نورانی این افراد آگاهی دارند ، آنان را به ما معرفی می نمایند.
عبدالعظیم حسنی یکی از این افراد است که به درجه ای از معرفت و ایمان به خدا و پیامبر و امامان رسیده که می تواند واسطه بین آنان و مردم باشد . امامان معاصر با ایشان سعی داشتند این مقام معنوی را به جامعه گوشزد کنند . جمله امام هادی به فردی که از ری آمده بود ، در همین راستا است ،زیرا عبدالعظیم حسنی در خدا و پیامبر و اهل بیت محو شده ، از لاک خودیت و منیت خارج شده ، بنده خدا و مطیع پیامبر و خلیفه های خدا شده است، از این رو زیارت او مانند زیارت خلیفه های خداست.
هر کس بنده خدا شد و از منیت خارج گردید و محو در اولیای خدا شد ، به آنان ملحق می گردد . زیارت او یا زیارت مرقد او در حکم زیارت اولیا می گردد. این که چه کسی به بندگی محض رسیده و در اطاعت از پیامبر و امامان محو گردیده ، جز پیامبر و امامان به اذن خدا نمی دانند.
عبدالعظیم به درجه ای رسید که به محضر امام هادی می رسد . در محضر ایشان زانو می زند . اجازه می گیرد تا اعتقاداتش را عرضه کند . در صورت صحت ،تایید گرفته و در غیر آن صورت تصحیح کند. چنین اقدامی از جز انسان های خدایی سر نمی زند .
او نقل می کند :به محضر امام هادی رسیدم . ایشان با دیدن من فرمود: ای ابوالقاسم! خوش آمدی که به حق تو یاور و دوستدار ما هستی.
عرض کردم : ای پسر رسول خدا !می خواهم دین و اعتقاداتم را بر شما عرضه کنم تا با تصحیح و تایید شما خدا را بر آن دین ملاقات نمایم.
امام (ع) اجازه داد و عرض کردم : معتقدم که خدا یگانه ای است که با او چیزی نیست. نه شبیه غیر خود است و نه شناخت ناپذیر . نه جسم است و نه صورت و نه جوهر و نه عَرَض ،بلکه جسمیت دهنده به اجسام و صورت دهنده به صورت ها و آفریننده ذات ها و جوهر ها است . او پروردگار هر چیز و مالک و خالق و قرار دهنده و ایجاد کننده هر چیز است. محمد (ص) بنده و رسول او و خاتم پیامبران است که بعد از او تا قیامت ، پیامبری نخواهد بود . شریعتش آخرین شریعت است .باور دارم که خلیفه و ولی امر بعد پیامبرش ، امیر مؤمنان علی و بعد حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و شما (امام هادی) می باشد.
در این جا امام هادی اضافه کرد: بعد از من فرزندم حسن و سپس جانشین او که خودش را
نمی بینند و نمی توانند نامش را ببرند تا این که خدا به او اجازه ظاهر شدن دهد تا به اذن خدا زمین را بعد از پر شدن از ظلم و جور ، از عدل و داد پر کند.
عرض کردم: مولای من به این ها اقرار می کنم و اعلام می نمایم که ولیّ اینان دوست خدا و دشمن اینان دشمن خدا و پیروی از اینان پیروی از خداست . نافرمانی اینان نافرمانی خداست . باور دارم که معراج حق بوده و سوال قبر حق است . بهشت و دوزخ و صراط و میزان حق اند . در قیامت شکی نیست . واجبات بعد از باور به ولایت امامان عبارتند از : نماز ،روزه ، حج ، جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر .
امام هادی با شنیدن این اعتقادات فرمود: به خدا این دینی است که خدا برای بندگانش پذیرفته ، بر آن ثابت قدم باش که خدا تو را بر این قول حق در دنیا و آخرت ثابت بدارد . (1)
چنین اعتقاد و عملی است که فرد را به درجه ای می رساند که در امامان محو می شود و زیارت او حکم زیارت معصوم می یابد.
پی نوشت :
1. صدوق ، امالي ،چ پنجم ، بیروت ، اعلمی ، 1400 ق ، ص 419 - 420.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها