دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

معروف است هارون الرشید برای اذیت کردن امام کاظم علیه السلام، زنی گنهکار را به زندان ایشان فرستاد ولی ظاهرا واقعیت تاریخی با آنچه بین مردم معروف است تفاوت دارد.
ماجرای فرستادن زن گنهکار به زندان امام کاظم علیه السلام

پرسش:
ماجرای فرستادن زن رقاصه نزد امام کاظم علیه السلام چیست؟ آیا صحت دارد؟
 

پاسخ:
اصل ماجرای حضور کنیزی نزد امام کاظم علیه السلام در برخی منابع آمده و مانعی از پذیرش آن نیست. ولی به نظر می‌رسد در برخی تعابیر، بی‌دقتی رخ‌داده است. مرحوم ابن شهرآشوب (متوفای 588 ھ.ق) این ماجرا را از کتابی به نام «الانوار» نقل کرده که احتمالاً از تألیفات ابن همّام اِسکافى (متوفای ۳۳۶ ھ.ق) ملقّب به کاتب و مشهور به «ابن همّام اِسکافی» است. (1)

 اصل داستان
راوی این داستان فردی به نام عامری است که می‌گوید: هارون‌الرشید، کنیز زیبا و رخشانی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به زندان فرستاد. امام به هارون پیغام داد: «بَل أنتُم بِهَدیّتکُم تَفرَحُون». (2)  یعنی «این شما هستید که با هدایای خود، شادمان می‌شوید». [این جمله، همان جمله‌ای است که حضرت سلیمان علیه-السلام با دیدن هدایای ملکه سبا بر زبان آورد و خود را بی‌نیاز از آن خواند و آنچه را خدا به او داده بود، برتر از آن هدایا شمرد. گویا امام کاظم علیه¬السلام بابیان این عبارت قرآنی، ضمن قیاس خود با سلیمان نبی، عظمت شأن و جایگاه والای امامت را به هارون یادآوری می‌کرد و او را که به خلافت ظاهری و مسند قدرت و امکانات مادی‌اش دل‌خوش بود، تحقیر می‌کرد].
امام کاظم علیه¬السلام در ادامه فرمود: «من به این کنیز و امثال آن نیازی ندارم». هارون با شنیدن این پیام، از خشم برآشفت و به‌واسطه گفت: «نزد او برگرد و به او بگو: نه به رضایتِ تو زندانی‌ات کرده‌ایم و نه به رضایت تو برایت خدمتکار گماشته‌ایم! کنیز را نزد او بگذار و بیا». واسطه نیز همین کار را انجام داد و برگشت. مدّتی بعد، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا از حال کنیز جویا شود. خادم به زندان رفت و [باکمال تعجب] دید آن کنیز به سجده افتاده، سرش را بالا نمی‌آورد و همچنان می‌گوید: «قُدّوس! سُبحانکَ سُبحانکَ»؛ یعنی: «خدایا! تو پاک و منزّهی، منزّهی!». 
وقتی جریان را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خدا سوگند! موسی بن جعفر، دختر را جادو کرده است. او را بیاورید». پس آن کنیز را نزد هارون آوردند، در حالی که می‌لرزید و نگاهش را به آسمان دوخته بود [و ساکت بود]. هارون پرسید: «تو را چه شده؟». کنیز گفت: «موضوع من، چیز تازه‌ای است [که تا به حال تجربه نکرده بودم]. در حالی که من نزد موسی بن جعفر بودم، او شب و روز به نماز می‌ایستاد و بعد از نماز هم مشغول [ذکر گفتن و] تسبیح و تقدیس خداوند می‌شد. به او عرض کردم: سرورم! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟! عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس این‌ها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم. باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود. پر بود از سکوهایی که با فرش‌های نفیس دیبا و زربفت فرش شده بود  و روی آن فرش‌‏ها خدمتکارانی از مرد و زن بودند که هرگز کسی را به نیکویی آن‏‏ها مشاهده نکرده‌ام و هرگز لباسی همانند آنچه آن‏ها به تن داشتند، ندیده‌ام. لباس‌هایی از ابریشم سبز بر تن و تاج‌هایی از دُرّ و یاقوت بر سر و ظرف‌های آب و دستمال و غذاهای متنوّعی آماده بر دست داشتند! با مشاهده این صحنه، در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که این خادم به سراغم آمد و مرا بلند کرد و اینک اینجا هستم».
هارون [خشمگین شد و] گفت: «ای پلید! شاید وقتی به سجده رفتی، خوابت برده و این‌ها را در خواب دیده‌ای»! کنیز گفت: «نه، به خدا سوگند. سرورم! این واقعیات را پیش از سجده دیدم. به خاطر مشاهده این‌ها بود که به سجده افتادم». هارون به خادم خود گفت: «این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود».
آن کنیز به نماز روی آورد [و از آن پس، همواره مشغول نماز بود] و هنگامی‌که علّت آن را می‌پرسیدند، می‌گفت: «عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را در چنین حالتی دیده‌ام». هنگامی‌که از خاطره آن روز سؤال می‌شد، می‌گفت: «وقتی چشم من باز شد و آن صحنه‌‏ها را دیدم، کنیزکانی که آنجا بودند، مرا صدا کردند و گفتند: فلانی! از بنده صالح خدا دور شو تا ما نزد او بیاییم. ما از آنِ اوییم، نه تو»!
راوی این داستان می‌گوید: آن کنیز همواره در همین حال [عبادت و بندگی خدا] سپری می‌کرد تا این‏که چند روز قبل از شهادت امام کاظم  علیه‌السلام  از دنیا رفت. (3)

بررسی
با توجه به این‏که ابن شهرآشوب این داستان را از کتابی کهن مربوط به قرن چهارم نقل کرده، می‌توان به آن اعتماد کرد. در محتوای گزارش نیز مطلب غیرقابل قبولی به چشم نمی‌خورد؛ اما عبارتی که در ابتدای این گزارش در وصف آن کنیز آمده این است: «جاریه خصیفه لها جمال و وضاءه». تعبیر «لها جمال و وضاءه» صراحت دارد به این‏که آن کنیز، زیبارو بوده و چهره رخشانی داشته است. پس بعید نیست که هارون‌الرشید می‌خواسته امام کاظم علیه¬السلام را با آن کنیز بفریبد و اسباب بدنامی امام را فراهم سازد و به تعبیر برخی از تاریخ‌پژوهان، هارون می‌خواسته فریفته شدن امام به‌واسطه آن کنیز را دستاویزی برای فشار بیش‏تر بر امام قرار دهد. (4)
اما اینکه آن زن «رقاصه» یا بدکاره بوده باشد، درست نیست. تعبیر «خصیفه» که در نسخه‌های موجود از مناقب ابن شهرآشوب و نیز در بحارالانوار و دیگر آثار چاپی آمده، از ریشه «خ ص ف» به معنای وصله، پینه، وصله کردن، ملاصق چیزی بودن و سیاه‌وسفید بودن و… است. (5) هیچ‌یک از معانی این ماده، متناسب با این متن نیست و ازاین‌رو، به‌احتمال زیاد، تصحیفی رخ‌داده و در اصل «حصیفه» بوده است که به معنای «زن بافهم، زن باشعور و فهمیده، زن خوش فکر و نظر» به کار می‌رود. (6) ادامه روایت هم مؤیّد این معنا است و نشان می‌دهد که آن کنیز، زنی فهمیده بوده که آن‌گونه از رفتار امام کاظم علیه¬السلام متأثّر شده و به نماز و عبادت روی آورده است.
اما اگر احتمال تصحیف و تحریف را هم نپذیریم و بر همان تعبیر «خصیفه» اصرار داشته باشیم، بازهم هیچ دلالتی بر این ندارد که آن زن رقاصه یا بدکاره بوده باشد؛ کما این‏که برخی مترجمان نیز این کلمه را «فربه» ترجمه کرده‌اند؛ (7) ولی این ترجمه خالی از تکلف نیست؛ زیرا این معنا با هیچ‌یک از معانی ماده «خصف» سازگار به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
خلاصه این‏که ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم علیه¬السلام در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد، علی‌رغم اینکه مشهور شده، هیچ مستندی ندارد. در روایت مذکور، در وصف آن کنیز تعبیر «خصیفه» به کار رفته که احتمالاً تصحیفی از «حصیفه» به معنای «زن فهمیده و خوش‌فکر و نظر» باشد و برفرض هم که تصحیفی رخ نداده باشد، بازهم دلالتی بر رقاصه بودن و یا بدکاره بودن آن زن ندارد.

برای مطالعه بیش‏تر:
مقتل معصومین علیهم‌السلام، جلد سوم، بخش نهم: شهادت‌نامه امام موسی کاظم علیه¬السلام.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابوعلی، محمد بن همام بن سهیل اسکافى (۲۵۸-۳۳۶ ھ.ق)، ملقّب به کاتب، مشهور به «ابن هَمّام اِسْکافی»، از علمای شیعه در دوران غیبت صغری است. وی کتابی به نام «الانوار» داشته که اصل آن به دست ما نرسیده؛ ولی خلاصه‌ای از آن به نام «مُنْتَخَبُ الْاَنْوار فی تاریخ الاَئمّه الاَطْهار» (تحقیق و استدراک: علیرضا هَزار، قم، دلیل ما، 1422 ھ.ق/ 1380 ھ.ش) منتشرشده که احتمالاً همان نسخه‌ای است که در اختیار علامه مجلسی بوده است. برای توضیحات بیش‏تر درباره این کتاب، ر.ک: تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ایران: انتشارات اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، 1408 ھ.ق، ج 2، ص 412 ـ 413، ش 1646.
2. سوره نمل (27)، آیه 36: ﴿ فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ﴾؛ وقتی [فرستاد‌ه‌ی ملکه همراه با هدیه او‏] نزد سلیمان آمد، [سلیمان‏]  گفت: «آیا مرا به مالى کمک مى‏دهید؟! آنچه خدا به من عطا کرده، بهتر است ازآنچه به شما داده است. 
[نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نمایید.
3.  ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 297؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج ۴۸، ص ۲۳۸  ـ 239.
4. پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 202.
5. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «خ ص ف»: خَصَفَ النعلَ یخْصِفُها خَصْفاً: ظاهَرَ بعضها على بعض و خَرَزَها و هی نَعْلٌ خَصِیفٌ؛ و کلُّ ما طُورِقَ بعضُه على بعض، فقد خُصِفَ.… و الخصَفُ و الخَصَفهُ: قِطْعَهٌ مما تُخصَفُ به النعل‏… و حَبْلٌ أَخْصَفٌ و خَصیفٌ: فیه لوْنان من سوادٍ و بیاض... .
6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «ح ص ف»: حصف: الحَصافهُ: ثَخانهُ العَقْل. حَصُفَ، بالضم، حَصافهً إذا کان جَیِّدَ الرأْیِ مُحْکَم العقل و هو حَصِفٌ و حَصِیفٌ بَیِّنُ الحَصافهِ.
7. گروه نویسندگان، مقتل معصومان علیهم‌السلام، ترجمه: محمود لطیفی، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف، چاپ اوّل، 1386 ھ.ش، ج 3، ص 269، ش 243.

در تاریخ موارد متعددی نقل شده است که بزرگان دینی به زیارت اهل قبور می رفتند و در کنار قبور آن ها نماز می خواندند.
جواز نماز در کنار قبور

سؤال:

آیا نماز کنار قبور در تاریخ وجود داشته است؟

پاسخ:
در روایت آمده است که فاطمه زهرا (علیها السلام) هر هفته روز جمعه کنار قبر حضرت حمزه حضور می‌یافت و در آنجا نماز می‌گزارد و گریه می‌کرد.
ناگفته نماند که مسلمانان نیز به این سیره عمل می‌کردند. برای نمونه، ابن خلکان می‌گوید: سیده نفیسه، دختر حسن بن زید بن حسن بن علی علیه‌السلام در محله‌ای به نام «درب السباع» به خاک سپرده شده و قبر او در مصر معروف به استجابت دعاست و بسیار هم مجرّب است. (1) 
شافعی همیشه به زیارت قبر ابوحنیفه می‌رفت و در آنجا دعا می‌کرد و نماز می‌خواند. علی بن میمون می‌گوید: از شافعی شنیدم که گفت: من به قبر ابوحنیفه تبرک می‌جویم و هرروز به زیارت قبرش می‌آیم و هرگاه حاجتی داشتم، دو رکعت نماز می‌گزارم و کنار قبر ابوحنیفه حاجتم را از خدا می‌طلبم. (2) 

نتیجه:
در گزارش‌ها وجود دارد که حضرت زهرا بارها به سر قبر حمزه عموی خود رفته و آن را زیارت کرده و نماز می گذارد. حتی ایشان بر سر قبر شریف پدر خود پیامبر می¬رفت و آن را زیارت می¬نمود. حتی عایشه هم بر سر قبر برادرش می رفت و آن را زیارت می نمود.

پی نوشت:
1 . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5 ص 424.: «وقبرها معروف بإجابة الدعاء عنده، وهو مجرب، رضي الله عنها».
2 . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج1، ص445.: «حدثنا علي بن ميمون، قال: سمعت الشافعي، يقول: إني لأتبرك بأبي حنيفة وأجيء إلى قبره في كل يوم، يعني زائرا، فإذا عرضت لي حاجة صليت ركعتين، وجئت إلى قبره وسألت الله تعالى الحاجة عنده، فما تبعد عني حتى تقضى». 

بر خلاف ادعای وهابیت، زیارت اهل قبور توسط بانوان، در صدر اسلام هم سابقه داشته و از منظر دین، منعی برای آن وجود ندارد.
زیارت قبور توسط زنان در صدر اسلام

سؤال:
آیا ازلحاظ تاریخی در صدر اسلام زنان به زیارت قبور می‌رفتند؟
 

پاسخ:
در گزارشی می خوانیم: إنّ فاطِمَه کانَت تَزورُ قبر عمَّها حمزه کُلّ جُمُعهٍ فَتُصَلّی و تَبکی عِندَهُ. (1) فاطمه زهرا (علیها السلام) هر جمعه به زیارت قبر عمویش حمزه می‌رفت و آنجا نماز می‌خواند و گریه می‌کرد.
همچنین ابن أبی ملیکه می‌گوید: رَأَیتُ عائِشَهَ تَزُور قَبرَ أخیها عَبدالرَّحمان بن ابی بکر وَ ماتَ بالحبشی وَ قُبر بمکه. (2) عایشه را دیدم که به زیارت قبر برادرش، عبدالرحمان می‌رفت. او در منطقه‌ای به نام حبشی (که در نزدیکی مکه است) مُرد و به مکه انتقال یافت و مدفون شد.
ابن ابی ملیکه می‌گوید:روزی عایشه از قبرستان بازمی‌گشت. از وی پرسیدند: از کجا می‌آیی؟ گفت: از نزد قبر برادرم عبدالرحمان. پرسیدند: مگر پیامبر از زیارت قبور منع ننموده بود؟ گفت: «نهی کرده بود، اما بعد دستور به زیارت داد». (3) 

نتیجه:
در گزارش‌ها وجود دارد که حضرت زهرا بارها به سر قبر حمزه عموی خود رفته و آن را زیارت می‌کردند. حتی ایشان بر سر قبر شریف پدر خود پیامبر می¬رفت و آن را زیارت می¬نمود. حتی عایشه هم بر سر قبر برادرش می¬رفت و آن را زیارت می¬نمود.

پی نوشت:
1 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 1، ص 533.
2 . صنعانی عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 570.
3 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج 1، ص 532، ح1392.
 

وهابیت ساخت بنا بر روی قبور را حرام می داند و بناهای روی قبور بقیع را تخریب کرد در حالی که از لحاظ تاریخی، جواز آن در صدر اسلام اثبات شده است
ساخت بنا بر روی قبور در صدر اسلام

سؤال:
در تاریخ صدر اسلام بنا و تأسیس قبور وجود نداشته چرا شما شیعیان آن را انجام می¬دهید؟
 

پاسخ:
با مراجعه به تاريخ مسلمانان بعد از ظهور اسلام پي مي‏بريم که بناي بر قبور، سيره عملي مسلمانان در طول تاريخ بوده و مورد اعتراض هیچ‌یک از صحابه و تابعين تا اين زمان واقع نشده است؛ تنها گروهکي به نام وهابيان در عمل و گفتار با اين کار مخالفت نموده‏اند. اینک به نمونه‏هايي از اين سيره عملي اشاره مي‏کنيم:

1. امام علی (علیه السلام) بدن پاک پيامبر (صلی‌الله عليه واله) را در خانه‏اي آن حضرت دفن نمود. و از آن زمان به بعد، آن مکان مورد توجّه خاص مسلمانان قرارگرفته است.

2. بخاري در صحيح خود روايت کرده: بعد از وفات حسن بن حسن بن علي (علیهماالسلام) همسر او تا يک سال قبّه‏اي بر قبر او زد و به عزاداري پرداخت. (1)  ملاعلی قاري در شرح حديث می‌گويد: «ظاهر اين است که زدن قبه به جهت اجتماع دوستان بر قبر او براي ذکر و قرائت قرآن و حضور اصحاب براي دعا و مغفرت و رحمت بوده است.» (2) 

3. ابن شبه نقل مي‏کند که: عقيل بن ابی‌طالب در خانه خود چاهي کند. در آن هنگام به سنگي برخورد کرد که در آن نوشته بود: اين قبر حبيبه دختر صخر بن حرب است. عقيل چاه را پر از خاک کرد و روي آن اتاقي بنا نمود. (3)  ‌

4. سمهودي در کتاب وفاء الوفاء در توصيف مزار حمزة بن عبدالمطلب مي‏گويد: «بر مزار او قبه‏اي عالي، زيبا و محکم است... که در ايام خلافت خليفه عباسي ناصر دين الله، سال 570 ق، ساخته‌شده است.» (4) ‌

وي همچنين به تعداد ديگري از بقاع اشاره می‌کند که داراي بنا يا بقعه بوده‌اند که آن‌ها را بيان می‌کنيم:
- ائمه مدفون در بقيع: «و عليهم قبة شامخة في الهواء.» (5) ‌
- فاطمه بنت اسد (سلام‌الله علیها): «قبر فاطمه بنت أسد و عليها قبة في آخر البقيع‏.» (6) ‌
- عباس بن عبدالمطلب: «كان إذا زار البقيع وقف أمام قبلة قبة العباس و سلم على فاطمة سلام الله علیها» (7)  ‌
ـ عقيل بن ابی‌طالب: «و قبر عقيل بن أبي طالب أخي علي رضي الله تعالى عنهما في قبة أول البقيع...» (8) ‌
ـ عثمان بن عفان: «مشهد عثمان بن عفان و عليه قبة عالية ابتناها أسامة بن سنان الصالحي أحد أمراء السلطان السعيد صلاح الدين يوسف بن أيوب في سنة إحدى و ستمائة.» (9) ‌
ـ مالک بن انس: «مشهد أبي عبد الله مالك بن أنس الأصبحي إمام دار الهجرة... عليه قبة صغيرة و إلى جانبه في المشرق و الشام قبة لطيفة أيضا.» (10) ‌
ـ مالک بن سنان: «مشهد مالك بن سنان، والد أبي سعيد الخدري، في غربي المدينة ملاصقا للسور و عليه قبة قديمة البناء بها محراب.» (11)  ‌
ـ نفس زکيّة: «المشهد المعروف بالنفس الزكية... وعليه بناء كبير بالحجارة السود، قصدوا أن يبنوا عليه قبة فلم يتفق و هو داخل مسجد كبير مهجور.» (12) 
ـ عبدالله بن عباس: « ... قبر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب في قبة عالية.» (13) 

5. ابن سعد در «طبقات» نقل مي‏کند: «بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او در بقيع، پيامبر (صلی‌الله عليه واله) سنگ بزرگي بر سر قبر او گذاشت و فرمود: اين، نشانه‏اي بر قبر او است.» (14) ‌عمرو بن حزم مي‏گويد: «قبر عثمان بن مظعون را ديدم؛ درحالی‌که چيز بلندي در کنار او مانند علم قرار داده بودند.» (15) ‌

6. ابن سعد از امام باقر (علیه‌السلام) روايت کرده که: «فاطمه دختر رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) کنار قبر حمزه مي‏آمد و آن را اصلاح مي‏کرد.» (16) ‌
کساني که مخالف بناي بر قبورند، با هر نوع برجستگي بر روي قبور مخالت می‌نمايند و دليل آن‌ها برخي از روايات است که سنداً و يا از جهت دلالت تمام نمی‌باشند. ازاین‌رو، بسياري از علما نهي در اين روايات را حمل بر کراهت نموده‌اند؛ همچنان بخاري نيز همين امر را انجام داده است. (17)  ‌
علاوه بر اين‌که علما اين حکم کراهتي (کراهت ساخت بنا بر قبور) را اختصاص به قبور مردم عادي قرار داده‌اند و انبيا و اوليا و صالحان را از تحت آن خارج نموده‌اند.
سيّد بکري مي‏گويد: «از عدم جواز بناي بر قبور، قبور انبيا و شهدا و صالحان و امثال آن‏ها استثنا مي‏شود.» (18) 
عالم برجسته اهل تسنن، احمد صديق الغماري نيز درباره بناي بر قبور اوليا و صالحان می‌گويد: «وأما الأولياء والصالحون فنص جماعة على جوازه، بل استحبابه في حقهم تعظيماً لحرمتهم وحفظاً لقبورهم من الامتهان والاندثار الذي يعدم معه الانتفاع بزيارتهم والتبرك بهم.» (19)  اما در خصوص اوليا و صالحان، پس جماعتي تصريح به جواز، بلکه استحباب ساخت بنا بر قبور آن‌ها نموده‌اند و اين امر، به جهت بزرگ نگه‌داشتن شأن و جايگاه آنان و به دلیل حفظ قبورشان از تحقير و از بين رفتن است؛ زيرا با کوچک شمردن و يا از بين رفتن قبور آنان، بهره‌مندي از آنان نيز منتفي می‌شود.
با توجه به اين ادله، ترديدي باقي نمی‌ماند که بناي بر قبور اولياي الهي، در تاریخ وجود داشته و مشکل شرعي ندارد، بلکه امري مطلوب و مرغوب است. احتمالاً به جهت همين دلايل بوده است که بسياري از اهل سنت نيز بر روي قبور بزرگان خود بناهايي رفيع ساخته‌اند؛ به‌عنوان‌مثال:
- قبر «ابوحنيفه» در بغداد، از ديگر جاهايى است كه همچنان آباد است و بنايى سترگ و گنبد دارد.
ـ قبر «ابوهریره» در مصر است كه زيارتگاه بوده و از ساختمان و گنبدى درخور برخوردار است.
ـ قبر «عبدالقادر گيلانى» در بغداد است كه صحن و ضريح و گنبد دارد.

نتیجه:
با توجه به عملکرد صحابه تأسیس بنا بر سر قبور در صدر اسلام اتفاق افتاده است. اولین نمونه قبر شریف پیامبر است که در مکانی مسقف، بدن شریف را دفن کردند. عقیل پس از برخورد به قبری درون‌چاهی که حفر می¬کرد، چاه را پر از خاک نمود و ساختمانی را بر روی آن احداث نمود. بر سر قبر حمزه بنایی احداث شد بر سر قبور امامان مظلوم شیعه در بقیع ساختمان و بنا احداث شد. همچنین بر سر قبر فاطمه بنت اسد بنایی ساخته شد؛ و موارد دیگر که در صدر اسلام رخ داد اما وهابیت با همه سَبُعیَتی که داشتند قبور در بقیع را تخریب نمودند.

پی نوشت:
1 . صحيح بخاري، کتاب الجنائز، حديث 62.: «بَاب مَا يُكْرَهُ مِنْ اتِّخَاذِ الْمَسَاجِدِ عَلَى الْقُبُورِ وَلَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ ضَرَبَتْ امْرَأَتُهُ الْقُبَّةَ عَلَى قَبْرِهِ سَنَةً ثُمَّ رُفِعَتْ فَسَمِعُوا صَائِحًا يَقُولُ أَلَا هَلْ وَجَدُوا مَا فَقَدُوا فَأَجَابَهُ الْآخَرُ بَلْ يَئِسُوا فَانْقَلَبُوا.»
2 . ملا علی قاری، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 3، ص1249.: «وعن البخاري تعليقا أي بلا إسناد قال لما مات الحسن بن الحسن بن علي رضي الله عنهم ضربت امرأته القبة أي الخيمة على قبره سنة الظاهر أنه لاجتماع الأحباب للذكر والقراءة وحضور الأصحاب للدعاء بالمغفرة والرحمة.»
3 . تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 120.: «قبر أم حبيبة زوج النبي صلى الله عليه وسلم رضى الله عنها؛ حدثنا محمد بن يحيى قال، أخبرني عبد العزيز بن عمران، عن يزيد بن السائب قال، أخبرني جدي قال: لما حفر عقيل بن أبي طالب في داره بئرا وقع على حجر منقوش مكتوب فيه: قبر أم حبيبة بنت صخر بن حرب، فدفن عقيل البئر، وبنى عليه بيتا».
4 . وفاء الوفاء، سمهودي، ج 3 ص 104، مشهد حمزه.: «مشهد سيد الشهداء حمزة بن عبد المطلب، عم رسول الله صلى اللّه عليه و سلم و رضي الله تعالى عنه؛ و سيأتي ذكره مع شهداء أحد في الفصل بعده و عليه قبة عالية حسنة متقنة و بابه مصفح كله بالحديد بنته أم الخليفة الناصر لدين الله أبي العباس أحمد بن المستضئ، كما قاله ابن النجار و ذلك في سنة تسعين و خمسمائة...»
5 . وفاء الوفاء، سمهودي، ج 3، ص 100.
6 . همان، ص 86.
7 . همان ص 94
8 . همان ص 96
9 . همان ص 102
10 . همان ص 102
11 . همان ص 105
12 . همان ص 105
13 . همان ص 183
14 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 303.: «فَكَانَ أَوَّلُ مَنْ قُبِرَ هُنَاكَ عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ. فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - حَجَرًا عِنْدَ رَأْسِهِ وَقَالَ: هَذَا فَرَطُنَا».
15 . همان، ج 3، ص 304.: «أَخْبَرَنَا وَكِيعُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ قَالَ: رَأَيْتُ قَبْرَ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ وَعِنْدَهُ شَيْءٌ مُرْتَفِعٌ. يَعْنِي كَأَنَّهُ عَلَمٌ».
16 . همان ج 3، ص13.: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ:كَانَتْ فَاطِمَةُ تَأْتِي قَبْرَ حَمْزَةَ تَرُمُّهُ وَتُصْلِحُهُ ».
17 . صحيح بخاري، کتاب الجنائز، بَاب مَا يُكْرَهُ مِنْ اتِّخَاذِ الْمَسَاجِدِ عَلَى الْقُبُور، ج2، ص88.
18 . البکری الدمیاطی، اعانة الطالبين، ج 2، ص 120.: «نعم قبور الصالحين يجوز بناؤها ولو بقية لإحياء الزيارة والتبرك».
19 . احياء المقبور، احمد الصديق الغماري، ص 1-7.
 

وهابیت مشروعیت توسل، شفاعت، زیارت اهل قبور و امثال آن را زیر سوال می برد و آن را مصداق شرک و درخواست از غیر خدا می داند در حالی که هیچ منافاتی با اخلاص ندارند.
مشروعیت توسل، شفاعت، زیارت اهل قبور

سؤال:
 آیا در تاریخ صدر اسلام توسل، تبرک، زیارت قبور و شفا یافتن... وجود داشته که شما شیعیان به آن معتقد هستید؟
 

پاسخ:
نمونه‌های تاریخی از توسل و آمرزش در قرآن وجود دارد.
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيما؛ (1) ‌ اگـر آنـان هنگام ستم بر خويشتن، نزد تو مى‌آمدند و از خدا درخواست آمرزش مى‌کردند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى‌نمود، خدا را توبه‌پذیر و مهربان مى‌يافتند.»
در داستان برادران حضرت يوسف، درخواست وساطت در استغفار و طلب بخشش از درگاه خداوند صراحتاً از جانب برادران گنه‌کار در نزد پدرشان نقل‌شده است كه گفتند:
«يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ؛ (2)‌  اى پدر! براى ما استغفارکن که ما خطاکار بوديم. ‌»
حضرت يعقوب نيز اين تقاضا را نه‌تنها انکار نکرد، بلکه به آن‌ها قول مساعد داد و فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي؛ به‌زودى براى شما از درگاه خداوند تقاضاى آمرزش مى‏کنم. ‌»
با توجه به مطالب مذكور بايد بگوييم كه درخواست از غير خداوند متعال زماني بوي شرك دارد كه ما درخواست شونده را مستقل از خداوند متعال و در عرض خداوند متعال بدانيم؛ اما اگر درخواست شونده را مستقل از خداوند متعال ندانيم و او را وسيله‌ای براي استجابت دعا قرار دهيم، نه‌تنها با شرك منافات ندارد؛ بلكه درآیات و روايات نمونه‌هاي فراواني ازاین‌گونه اعمال يافت می‌شود كه دلالت بر جواز و مطلوبيت آن دارد.
چنان‌كه در كتاب صحيح بخاري كه نزد اهل سنت اصح كتب بعد از قرآن است، نقل‌شده كه خليفه دوم در جريان طلب باران به عموي پيامبر‌(صلی الله علیه و آله) متوسل شده و گفته: « اللهم إنا كنا نتوسل إليك بنبينا فتسقينا وإنا نتوسل إليك بعم نبينا فاسقنا‌؛ (3)‌  خدايا! ما به‌واسطه پيامبران به‌سوی تو متوسل می‌شويم. پس ما را سيراب نما و ما به‌واسطه عموي پيامبرمان به‌سوی تو متوسل می‌شويم، پس ما را سيراب نما‌.»
اما مسئله تبرک به قبور و درودیوار و ضريح هم يک اصل روشن قرآني دارد و آن این‌که برخي از اشيا و اجسام به‌واسطه موقعيت خاص و شرایط ويژه‌ای که می‌يابند، مقدس و متبرک و ارزشمند می‌گردند؛ همانند سنگ‌هاي خانه خدا که در موارد بسيار با سنگ‌هاي جديد تعويض شد و يا پرده خانه خدا که هرساله تعويض می‌شود؛ اما به‌محض قرار گرفتن بر روي اين خانه باعظمت، مقام و مرتبه‌ای خاص و حرمتي بالا می‌يابد که مؤمنان به آن چسبيده و خود را بدان متبرک می‌سازند؛ نظير اين موارد در حجر الاسود يا جلد و صفحه قرآن و... هم ديده می‌شود و البته موارد متعدد بسيار ديگري نيز می‌توان براي آن يافت.
ما معتقديم همه آنچه به اوليای الهي منسوب می‌شود، مانند مکان زندگي يا محل دفن و... به دليل اين انتساب می‌تواند واجد همين تقدس و ارزش باشد؛ البته بدون آن‌که در اين مسئله نوعي افراط و خروج از مباني فکري و رفتارهاي عملي مشرکانه و نوعي پرستش تحقق بپذيرد. درواقع، همان‌گونه که حقيقت پيامبر به روح الهي او است و جسم او به دليل همراهي با اين روح بلند ارزش می‌يابد و دست او بوسيدني است، همين بدن در هرکجا دفن گردد، لازم الاحترام است و مکان دفن او و ضريح او نيز متبرک و ارزشمند و لازم الاحترام خواهد بود.
حقيقت اين عمل، چيزي جز تکريم حقيقت روح نبوي و جايگاه نبوت نيست و شيعيان نيز در تکريم مکان دفن پيامبران و امامان جز اين امر را قصد نمی‌کنند و به‌هیچ‌وجه، از اين تکريم و تقديس نوعي هم‌عرضي اين بزرگواران با خداوند را به مخيله خود راه نمی‌دهند و به همين دليل، در هنگام نماز در يکي از بزرگ‌ترين زيارتگاه شيعيان در مشهد الرضا (علیه‌السلام) جمعیت چند ده هزار نفری پشت به حرم و بارگاه و روبه‌قبله به نماز می‌ايستند و اصولاً در اين حرم و حرم‌هاي ديگر در وقت نماز، درب ورودي ضريح بسته می‌شود و همه متوجه عبادت واجب خود می‌شوند.
البته مسئله تبرک به اشياء منتسب به اوليای الهي، داراي شاهد قرآني نيز هست؛ آنجا که حضرت يوسف پيراهن خود را براي استشفای چشم پدر می‌فرستد و می‌گويد:
«اذْهَبُوا بِقَميصي‏ هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبي‏ يَأْتِ بَصيرا‌ (4)؛  اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد، بينا مى‏شود!‌» روشن است که الياف اين پيراهن با ساير پيراهن‌ها تفاوتي ندارد؛ اما انتساب آن با پيامبر الهي و اتصال آن با آن بدن مطهر، خاصيتي خاص به او می‌دهد که می‌تواند چشمي نابينا را بينا نمايد. پس اصل تبرک این‌گونه اشيا، مبناي قرآني نيز دارد.
اثبات تاریخی تبرک در عصر پیامبر و معصومین
بنابر برخی روایات، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به اصحاب امر کرد که از چاه ناقه صالح تبرک بجویند و این دلیل بر جواز تبرک به آثار انبیا و صالحان است، اگرچه از دنیا رفته باشند. (5) 
در شب ازدواج حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها)، پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله) پس از وضو، بقیه آب وضوی خویش را به سروصورت و بدن ایشان پاشید و از خدا خواست تا به او و نسلش برکت بخشد. (6) 
امام علی (علیه‌السلام) در روایتی بیان می‌نماید که به برکت لمس کردن چشمان وی توسط پیامبر (صلی‌الله علیه واله) در جنگ خیبر که به‌شدت درد می‌کرد، دیگر گرفتار چشم‌درد نشده است. (7) 
در نقلی بیان‌شده که حضرت آب وضویش را بر روی فرد بیماری ریخت و به برکت آن شفا یافت. (8) 
در چند روایت نقل‌شده که ایشان پس از انجام اعمال حج، موهای خویش را تراشید و مسلمانان موها را برای تبرک بین خود تقسیم کردند. (9) 
در شب معراج، در مکان‌هایی که منسوب به پیامبران بوده، نماز خواندند. (10)  این نمازخواندن در آن مکان‌ها وجهی نداشته جز اینکه آن مکان‌ها به‌واسطه آن پیامبران متبرک شده بود.
در جریان دفن فاطمه بنت اسد؛ مادر حضرت علی (علیه‌السلام)، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) وی را بالباس خودشان کفن نمود (11)  و قبل از به خاک سپردن او، لحظاتی در قبرش خوابید تا به‌واسطه ایشان سختی قبر بر او آسان گردد. (12) 
عبدالله بن ابی نیز از حضرت درخواست کرد که او را در لباسی که بر تن داشته‌اند به خاک بسپارد و با این عمل به دنبال تبرک به لباس حضرت و جلوگیری از عذاب الهی بوده است. (13) 
همچنین بخاری در باب «صفات پیامبر» روایتی را از قول «ابی جحیفه» آورده که گفت: «پیامبر در ابطح بود و برای آن حضرت خیمه‌ای سرپا کرده بودند، در این حال بلال اذان نماز را سرود و سپس مانده آب وضوی پیامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرک جستند)». (14) 
حتی در برخی از نقل‌ها تبرک به وسائل شخصی پیامبر در تاریخ گزارش‌شده است؛ مانند عصا، لباس، عبا،  عمامه، کفش، سجاده، قبضه شمشیر،  پرچم و تخت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ازجمله این موارد است.
شفا یافتن چشمان مبارک حضرت علی (علیه‌السلام) توسط پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) در جریان جنگ خیبر از نمونه¬های شفا دادن توسط پیامبر است. (15) 
اثبات تاریخی زیارت قبور
ابوهریره می¬گوید: پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله) کنار قبر مادرش حضرت آمنه آمدند و گریه کردند. کسانی که همراه آن حضرت بودند از گریه پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله) به گریه افتادند. (16) 
سیره پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله) در زیارت قبور: 
عایشه می‌گوید پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله) همواره در اواخر شب، خانه را به‌قصد زیارت بقیع ترک می‌کرد. وقتی وارد بقیع می‌شد، می‌فرمود: درود بر شما ای ساکنان خانه افراد باایمان آنچه به وقوع آن در آینده وعده داده‌ شده‌اید، سراغ شما آمد. شما میان مرگ و روز رستاخیز به سر می¬برید. ما نیز اگر خداوند بخواهد به شما خواهیم پیوست. خداوندا اهل بقیع را بیامرز. (17) 
عبدالله بن ابی ملیکه در روایتی می¬گوید: روزی عایشه از زیارت قبور برمی¬گشت، پرسیدم از کجا     می¬آیی؟ گفت از زیارت قبر برادرم عبدالرحمان به او گفتم مگر پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) از زیارت قبور نهی نکرده بودند؟ جواب داد چرا ابتدا نهی کرده بودند اما بعدا اجازه دادند. (18) 

نتیجه:
قرآن کریم بیانگر جواز، بلکه مطلوبیت توسل است. چنانکه در داستان فرزندان حضرت یوسف، آنان پدر خود را واسطه شفاعت قرار دادند. در تاریخ اسلام نیز گزارشات مختلفی در بیان توسل صحابه به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یا افراد وجیه از امت آمده است. چنانکه خلیفه دوم برای طلب باران به عباس عموی پیامبر متوسل شده  و از خدا طلب باران می کند. بوسیدن و متبرک شدن به دیواره‌های کعبه نیز از مصادیق تبرک محسوب می‌شود. همچنین شفا یافتن چشمان نابینای حضرت یعقوب از پیراهن فرزندش حضرت یوسف از وقایع تاریخی شفا و تبرک است.

پی نوشت:
1 . نساء 64
2 . یوسف 97
3 . بخاري، صحيح بخاري، بَابُ سُؤَالِ النَّاسِ الإِمَامَ الِاسْتِسْقَاءَ إِذَا قَحَطُوا، ج2، ص27، ح1010.
4 . یوسف 93.
5 . قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج ۱۱، ص ۴۷.
6 . قندوزی، ینابیع المودة، ج2، ص123.
7 . بخاری، صحیح البخاری، ج4، ص47، ح2942.: « فَقِيلَ: يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، فَأَمَرَ، فَدُعِيَ لَهُ، فَبَصَقَ فِي عَيْنَيْهِ، فَبَرَأَ مَكَانَهُ حَتَّى كَأَنَّهُ لَمْ يَكُنْ بِهِ شَيْءٌ،». و ...
8  . بخاری، صحیح البخاری، بَابُ صَبِّ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَضُوءهُ عَلَى المُغْمَى عَلَيْهِ، ج ۱، ص 50، ح194.
9 . بیهقی، السنن الکبری، ۱۳۵۵ ق، ج ۷، ص ۶۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ ق، ج ۵، ص ۱۸۹.
10 . شامی، سبل الهدی، ۱۴۱۴ ق، ج ۳، ص ۸۰-۸۱.
11 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص116، ح4574.
12 . همان.
13 . سمرقندی، تفسیر سمرقندی،  ج ۲، ص ۲۵۵.
14  . بخاری، صحیح البخاری، باب صفة النبی (صلی الله علیه و آله)، ج4، ص190، ح3566.
15  . ر.ک: علی احمدی المیانجی، التبرک، صص243-171.
16 . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بَابُ مَا يُقَالُ عِنْدَ دُخُولِ الْقُبُورِ وَالدُّعَاءِ لِأَهْلِهَا، ج2، ص669، ح974.
17 . همان ص 86
18 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 532، ح1392.
 

ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جایز بوده و حتی در زمان خلیفه اول هم حکم جواز آن پابرجا بوده است ولی در زمان خلیفه دوم ممنوع شده است.
ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله)

سؤال :
 آیا ازلحاظ تاریخی اصحاب به متعه عمل می کردند؟ و آیا عمل آنها بر اساس دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حکم اسلام بود؟
 

پاسخ :
جابر بن عبدالله و سلمة بن اکوع نقل کرده‌اند که منادي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صدا زد که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) متعه زنان را به شما اجازه داده است. (1) 
جابر بن عبدالله مي‌گويد: ما در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر متعه مي‌کرديم تا اين‌که عمر ما را از اين کار نهي کرد. (2) 
بر اساس روايت اخير، اين کار حتي در زمان ابوبکر نيز انجام مي‌شد و از زمان خليفه دوم، ممنوع اعلام شد.
ابن عباس مي‌گويد: «متعه، رحمتي از جانب خداوند براي امت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود که اگر از آن نهي نمي‌شد، دیگر کسی به زنا احتياج پيدا نمی‌کرد؛ مگر عده اندکي از مردم.‌» (3) 
 ابوالقاسم کوفی می‌گوید: بعضی از علمای شیعه نقل کرده‌اند که وقتی ابن عباس وارد مکه شد و عبدالله بن زبیر نیز بر فراز منبر خطبه می‌خواند چون نظرش به ابن عباس افتاد که نابینا بود گفت ای مردم، کوری نزد شما آمده که خدا دل او را نیز کور کند، او عایشه امّ المؤمنین را دشنام می‌دهد و نزدیکان و اصحاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را لعن می‌کند و متعه را حلال می‌شمارد، درحالی‌که زنای محض است.
این گفتار بر ابن عباس سنگین آمد، در آن حال غلامش (عکرمه که دست او را گرفته بود) صدا زد و گفت: مرا نزدیک او ببر، پس او را نزدیک برد تا اینکه مقابل او ایستاد و شعری به این مضمون خواند: زمانی که با گروهی روبرو می‌شویم، آن گروه را متلاشی می‌کنیم‌. ... تا اینکه گفت: و اما اینکه می‌گویی: متعه را درحالی‌که زنای محض است، حلال می‌دانم؛ به خدا قسم! در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) به آن عمل می‌شد و پس از ایشان نیز پیامبری برانگیخته نشد؛ دلیل جواز آن نیز گفته عمر بن خطاب است که می‌گفت: دو متعه در زمان رسول‌الله (صلی‌الله علیه واله) وجود داشت و من آن¬دورا منع می‌کنم و مرتکبین را مجازات می‌کنم و ما گواهی او جواز متعه در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را می‌پذیریم و تحریم او را قبول نمی‌کنیم. تو نیز از متعه متولدشده‌ای، پس وقتی از این چوب (منبر) پایین آمدی از مادرت در مورد بُردهای (پیراهن) عوسجه بپرس! 
عبداللَّه بن عباس رفت و عبدالله بن زبیر نیز پایین آمد و با سرعت به‌سوی مادرش رفت و گفت: درباره بُردهای عوسجه برایم بگو! و با عصبانیت اصرار کرد، مادرش گفت: پدرت با رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) بود و مردی به نام عوسجه دو برد (پیراهن) را به او هدیه کرد و پدرت از بی‌همسری به پیامبر (صلی‌الله علیه واله) گلایه و شکایت کرد، آنگاه آن حضرت یکی از دو پیراهن را به او داد و او نیز نزد من آمد و با آن پیراهن مرا متعه کرد و پیراهن دیگر آورد و به‌وسیله آن‌ها مرا متعه کرد و من به تو حامله شدم، پس تو فرزند متعه هستی! ...» (4) 

نتیجه:
با توجه به منابع تاریخی و روایی این موضوع در بین اصحاب وجود داشته و مورد تأیید پیامبر (ص) بوده و برخی از اصحاب بدان عمل می نمودند.

پی نوشت: 
1 . مسلم، صحيح مسلم، ج 2، ص1024، ح1405.
2 . همان ج 4 ص 31
3 . ابن کثير، البدايه والنهايه، ج 2، ص 488
4 . ابوالقاسم کوفی، الاستغاثه فی بدع الثلاثه، ش، ص 75
 

در جمع یا عدم جمع بین صلاتین، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است ولازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نمازخواندن پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
سنت پیامبر (صل الله علیه و آله) در جمع یا عدم جمع بین صلاتین

سؤال:
 آیا ازنظر تاریخی پیامبر (صلی الله علیه وآله) جمع بین الصلاتین می نمود؟
 

 

پاسخ:
سنت فعلی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنانکه بیانگر تفریق بین نمازهای یومیه است، بیانگر جمع بین دو نماز نیز بوده؛ زیرا آن حضرت در مواقعی و در راستای تسهیل بر مکلّفین و بیان مشروعیت جمع میان دو نماز، بدون هیچ عذری در شهر مدینه بین نمازهای (ظهر و عصر: ظهرین) و (مغرب و عشاء: عشائین) جمع نموده اند که چنین سنتی بیانگر آن است که نامگذاری نمازها به ظهر و عصر و مغرب و عشاء، منصرف به فرد افضل آن بوده و یا اینکه از سوی شارع مقدس در نامگذاری این نمازها توسعه ای صورت پذیرفته؛ زیرا در غیر این صورت می بایست نماز های جمعی پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غیر وقت آن خوانده شده و اینکه آن حضرت خود مشروعیّت خواندن نماز در غیر وقت آنرا داده باشد که فساد چنین امری روشن و واضح است.
«سعید بن جبیر» از «ابن عباس» روایت نموده که وی گفت: «جَمَعَ‏ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآله وَسَلَّمَ) بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ، بِالْمَدِينَةِ. فِي غَيْرِ خَوْفٍ وَ لَا مَطَرٍ. (فِي حَدِيثِ وَكِيعٍ) قَالَ قُلْتُ لِابْنِ عَبَّاسٍ: لِمَ فَعَلَ ذَلِكَ؟ قَالَ: كَيْ لَا يُحْرِجَ أُمَّتَهُ». (1)  «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بین (نمازهای) ظهر و عصر و مغرب و عشاء در مدینه و بدون خوف و باران جمع نمود. و در حدیث «وکیع» آمده است که «سعید بن جبیر» گوید به «ابن عباس» گفتم: چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین کرد که در پاسخ گفت: تا اینکه امتش به سختی نیفتد».
در روایت دیگری که در صحیح مسلم روایت شده آمده است که «عبدالله بن شقیق» گفت: «ابن عباس در بصره برای ما خطبه خواند و آنرا تا غروب خورشید و پدیدار شدن ستارگان طول داد. مردم هم می گفتند: وقت نماز است! وقت نماز است! در این اثنا مردی از قبیله ی «بنی تمیم» به نزد وی آمد که پیوسته از گفتن: وقت نماز است! وقت نماز است! دست بردار نبود. «ابن عباس»! خطاب به وی گفت: تو سنت را به من یاد می دهی! ای بی مادر! سپس «ابن عباس» گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می کرد. «عبدالله بن شقیق» گفت: بدان علت چیزی در دلم خطور نمود تا آنکه به نزد «ابوهریرة» آمدم و در مورد آن پرسیدم و او نیز سخن «ابن عباس» را تأئید نمود». (2) 
براین اساس پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) در مواقع متعددی بدون آنکه عذر خاصی وجود داشته میان نمازها جمع نموده اند که چنین امری در راستای بیان رخصت در جمع میان دو نماز است و چنین رخصتی صورت جمعی را که برخی از مذاهب فقهی اهل سنت با عنوان «جمع صوری» بیان داشته اند را رد می نماید. (3)  زیرا ظاهر جمع میان دو نماز آن است که دو نماز در یک وقت خوانده شوند، در غیر این صورت تعلیل آن به توسعه و تخفیف بر امت بی معنا است. این تعلیل گویای آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با این کار خواسته اند مشقّتی را از امت خویش برطرف سازند و اگر هر کدام از نمازها در وقت خود خوانده شود به اینکه مکلّف یکی از نمازها (ظهر-مغرب) را تأخیر انداخته تا با نماز بعد (عصر- عشاء) بخواند چنین امری نیاز به تعلیل نداشت و هر انسان عاقلی چنین جمعی را درک می نمود.

نتیجه:
طبق گزارش‌هایی که در منابع وجود دارد پیامبر هم نمازهای خود را جمع خواندند هم جداگانه. فلسفه اصلی جمع خواندن نمازها در تصریح روایات تسهیل بر امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است بر این اساس هر چند تفریق بین نمازها برای کسانی که وقت شناس بوده و امکان چنین امری برای آنان وجود داشته افضل است؛ اما در بیان صریح سنت جمع خواندن نمازها نیز بی اشکال و در راستای تسهیل انجام عبادات از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تشریع شده است.

پی نوشت:
1  . مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج1، ص490، ح54.
2 . همان، ح57.: «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَقِيقٍ، قَالَ: خَطَبَنَا ابْنُ عَبَّاسٍ يَوْمًا بَعْدَ الْعَصْرِ حَتَّى غَرَبَتْ الشَّمْسُ وَ بَدَتْ النُّجُومُ. وَ جَعَلَ النَّاسُ يَقُولُونَ: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. قَالَ فَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ، لَا يَفْتُرُ وَ لَا يَنْثَنِي: الصَّلَاةَ. الصَّلَاةَ. فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: أَ تُعَلِّمُنِي بِالسُّنَّةِ؟ لَا أُمَّ لَكَ‏! ثُمَّ قَالَ: رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ جَمَعَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ، وَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ. قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَقِيقٍ: فَحَاكَ فِي صَدْرِي‏ مِنْ ذَلِكَ شَيْ‏ءٌ. فَأَتَيْتُ أَبَا هُرَيْرَةَ، فَسَأَلْتُهُ، فَصَدَّقَ مَقَالَتَهُ».
3  . صورت جمع صوری بدین صورت است که نمازگزار نماز ظهر خود را در وقتی اقامه می کند که متصل به اول وقت عصر است که در این فرض نماز ظهر در آخرین زمان وقت خود خوانده می شود به اینکه پس از پایان وقت آن وقت عصر داخل می گردد که رعایت چنین ضابطه ای موافق با تعلیل روایت که نفی عسر و حرج بر مکلّفین است نخواهد بود.

در طریقه خواندن نماز، بین شیعه و اهل سنت اختلاف است لذا لازم است از نظر تاریخی بررسی شود که طریقه نماز خواندن خود پیامبر(صل الله علیه و آله) به چه صورت بوده است
شیوه نماز خواندن پیامبر (صل الله علیه و آله)

سؤال:
چرا شیوه نمازخواندن شيعيان ازلحاظ تاریخی با پيامبر (صل الله علیه و آله) متفاوت است؟
 

پاسخ:
اتفاقاً ازلحاظ تاریخی شیوه و سبک نمازخواندن شیعیان به پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) نزدیک است. امامان ما شیوه نمازخواندن را آن‌گونه که پيامبر (صلی الله علیه و آله) مي‌خواند، به ما آموختند. بدين‌سان، ما آن‌گونه نماز می‌خوانيم که پيامبر(صلی الله علیه و آله) می‌خواند. شيعيان کيفيت نماز و اصل آن را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) آموختند و به‌گونه‌ای عمل می‌کنند که او عمل کرد. اين مسئله، نه‌تنها در نماز، بلکه در بسياري از احکام دين است. بنابراين، نمازخواندن ما همانند نماز پيامبر(صلی الله علیه و آله)  و ائمه (علیهم السلام) است؛ چون طبق رواياتي که از اهل‌بیت پيامبر(صلی الله علیه و آله)  رسيده است، عمل می‌کنيم. مسلم آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكتف و دست ‌بسته نماز نمی‌خواند و يا آن ‌که در نماز از سنگ و غيره استفاده می‌كرد؛ همان‌گونه كه شيعه انجام می‌دهد.
ابن رشد (متوفی: 595هـ) نیز در بيان اختلاف در مساله تکتف ریشه آنرا امر خلفا دانسته و در این رابطه می نویسد:
«سبب و ریشه اختلاف علما در این مسأله، آن است که روایات و آثار ثابت و مسلّمی وارد شده که در آنها کیفیت نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله) به طور جامع بیان گردیده است؛ ولی در هیچ کدام نقل نشده که پیامبر (صلی الله علیه وآله) دست راست خود را بر دست چپ خود قرار می داد؛ ولی ثابت شده که مردم به چنین کاری امر می شدند». (1) 
به عنوان نمونه، روايت «ابو حمید ساعدی» بیانگر آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام نماز دستان خویش را بر هم ننهاده است. حديث «ابوحُميد ساعدى» را عدّه اى از محدّثان اهل سنت روايت كرده اند «ابوعیسی ترمذی» (متوفی:279هـ) به سند خویش از وی روایت نموده که او در حالی که در بین ده نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) که یکی از آنان «قتادة بن ربعی» بود به آنان گفت: من داناترين شما به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هستم، گفتند: به چه سبب؟ زيرا تو نه بيش از ما پيرو آن حضرت بوده اى و نه افزونتر از ما مصاحبتش كرده اى، گفت: چرا، گفتند: پس (كيفيّت نماز آن حضرت را) بر ما عرضه كن. «ابوحُميد» گفت:
رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) هرگاه مى خواست به نماز بايستد، دست ها را تا برابر شانه هايش بالا مى بُرد، سپس تكبير مى گفت و هنگامى كه همه اعضايش به حال اعتدال در جاى خود قرار مى گرفت به قرائت مى پرداخت، آنگاه تكبير مى گفت و دست ها را تا برابر شانه بالا مى بُرد، پس از آن به ركوع مى رفت و دو كف دست را بر زانوها مى گذاشت و در حال اعتدال كه نه سرش را بالا مى گرفت و نه پايين مى انداخت، ركوع را انجام مى داد. سپس از ركوع سر بلند مى كرد (مى ايستاد) و مى گفت: «سمع اللّه لمن حمده». آنگاه دست ها را تا برابر شانه ها بالا مى بُرد و تكبير مى گفت، سپس (براى سجده) متوجّه زمين شده و دست هايش را (در سجده) از پهلوهايش جدا مى گرفت، آنگاه سر از سجده برمى داشت و پاى چپش را خم مى كرد و بر آن مى نشست. انگشتان پاهايش را در سجده باز مى نمود و سجده دوم را نيز همين گونه انجام مى داد و پس از سجده، تكبير مى گفت، سپس پايش را خم كرده بر آن مى نشست در حالى كه هر عضوى به حال اعتدال قرار مى گرفت. 
ركعت بعدى را هم به همين كيفيّت انجام مى داد و پس از دو ركعت در حال قيام تكبير مى گفت و دست هايش را تا برابر شانه ها بالا مى برد همانگونه كه تكبير افتتاحيّه را انجام مى داد و در بقيّه ی نمازش نيز همين طور عمل مى كرد تا به سجده آخر. پس از آن سلام مى گفت، پاى چپ را عقب قرار مى داد و بر سمت چپ بر وَرِك (2)  مى نشست. (3)  همه گفتند: ابوحميد راست گفت، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) بدين گونه نماز مى گزارد». (4)   «ابوعیسی ترمذی» پس از نقل این خبر حکم به صحت این خبر نموده است. (5) 
مبيّن صحّت و قبول همگانىِ روايت فوق، امور ذيل است:
1. تصديق حديث «ابوحميد» از سوی ده نفر از صحابه دلالت بر قوّت حديث و ترجيح آن بر ساير ادلّه دارد. (6)  
2. ابوحُميد فرائض و سنّت ها و مستحبّات را بيان كرده و از بر هم گذاشتن دست ها يادى نكرده است و كسانى كه حاضر بودند اين امر را بر او ايراد نگرفتند و چيزى بر خلاف او ذكر ننمودند در حالى كه بر شنيدن گفتار او حريص بودند؛ زيرا آنان در ابتداى امر، تسليم گفته ی او مبنى بر اينكه او عالمترين آنها به نماز رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) است نشدند، ولى در پايان همگى گفتند: درست گفتى، رسول خدا (صلَّى اللّه عليه و آله) همين گونه نماز مى خواند. و بسیار بعيد است كه آنان كه ده نفر بودند در همان مدّت كوتاه مذاكره دچار فراموشى شده باشند.
3. حالت طبيعى دست ها در نماز، آويختن است، زيرا آويختن دست امرى طبيعى است بنابراين، حديث مذكور بر اين اصل طبيعى دلالت مى كند.
4. چنان كه در روايت آمده، حتى يكى از حاضران در مجلس هم در باره ترك بيان دست روى دست گذاردن، به «ابوحميد ساعدى» اعتراض نكردند و چنین امری بیانگر آن است که گذاشتن دست ها بر يكديگر از سنن و مستحبّات نماز نيست، چنانكه مذهب «ليث بن سعد» و «اوزاعى» و «مالك  بن انس» چنین بوده است. (7) 
همچنین مهمترین مصدر بیانگر دست بسته نماز خواندن در نماز روایتی است که بخاری نقل نموده که در آن تصریح شده که مردم امر می شدند به اینکه نماز خویش را دست بسته بخوانند و بدیهی است که اگر مشروعیت نماز از ابتدا در بیان و فعل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) به گونه دست بسته می بود، کسی دست باز نماز نمی خواند تا نیازی بدین امر بوده باشد و چنین امری خود حاکی از آن است که خلفا و پس از آن حاکمان بنی امیه مردم را به چنین امری دستور می دادند.
روايت بخاري به نقل از «سهل بن سعد» چنین است: «كَانَ‏ النَّاسُ‏ يُؤْمَرُونَ‏ أَنْ يَضَعَ الرَّجُلُ الْيَدَ الْيُمْنَى عَلَى ذِرَاعِهِ الْيُسْرَى فِي الصَّلَاةِ». (8)    «به مردم امر می شد که مرد در حال نماز دست راست خود را بر دست چپ خود قرار دهد». 
همچنین در مساله سجده بر خاک يا سنگ (زمين) چنین امری از زمان تشریع حکم آن وجود داشته چنانکه رافع بن ابي رافع از پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «نمازتان کامل و صحيح نمی‌شود، مگر این‌که در سجده پيشاني را بر زمين بنهيد.»  از زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) برخى اصحاب بر سنگ سجده می‌کردند. اصحابي چون جابر بن عبدالله انصارى اين کار را مى‌کردند؛ چه در وطن بودند و چه هنگام مسافرت. جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر (صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (9)  يكى از صحابه از این‌که پیشانی‌اش به خاك برسد، دوري مى‏كرد. پيامبر بدو فرمود: پیشانی‌ات را بر خاك بگذار. (10) 
جابر بن عبدالله انصارى مى‏گويد: با پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) نماز ظهر مى‏گزاردم كه يك قبضه از ريگ‏ها را در كف گرفتم تا سرد بشوند و بتوانم بر آن‌ها سجده كنم. (11)  روشن است که اگر سجده بر سنگ موضوعیت نداشت، لازم نبود جناب جابر سنگ‌ها را سرد کند تا بر آن‌ها سجده کند بلکه با استفاده از پارچه‌ای برای سجده این امر را بر خود آسان می¬کرد.
ازنظر تاريخي نيز روشن است که وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدینه منوره تشريف آوردند و دستور ساختن مسجدالنبي(صلی الله علیه و آله) را دادند، در آن زمان مسجد فرش نداشت. پيامبر (صلی الله علیه و آله) روي زمين و خاک‌هاي مسجد سجده  مي¬کردند. در زمان ابوبکر و عثمان و عمر و حضرت علي‌(علیه‌السلام) نيز روي زمين مسجد سجده می‌نمودند؛ بنابراین، تمام نمازهاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) روي زمين بود. سجده‌هاي پيامبر‌(صلی‌الله علیه واله) و مسلمانان صدر اسلام، روي خاک بود. پس قطعاً سجده بر خاک صحيح است. شيعيان که روي خاک سجده می‌کنند، به‌واسطه پيروي و متابعت از رسول خدا است؛ پس قطعاً نمازهایشان صحيح است.

نتیجه:
با توجه به منابع شیعه و سنی نمازی که شباهت بیشتری به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارد نماز شیعیان است؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در هنگام نماز نه دستان خود را می بست و نه بر روی زیرانداز سجده می کرد. درحالی‌که مسائل وضو، نماز و برخی از عبادات را اهل سنت تغییر دادند. بهترین وجه برای شناخت نماز پیامبر شباهت نماز حضرت علی و امامان شیعه (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. در حقیقت نماز امامان همان نماز پیامبر (علیهم السلام) است و شیعیان به تأسی از اجرای نماز توسط امامان (علیهم السلام) به نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله) هم تأسی نمودند.

پی نوشت:
1  . ابن رشد، بداية المجتهد ونهاية المقتصد، ج1، ص146.: «الْمَسْأَلَةُ الخَامِسَةُ اخْتَلَفَ الْعُلَمَاءُ فِي وَضْعِ الْيَدَيْنِ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فِي الصَّلَاةِ، فَكَرِهَ ذَلِكَ مَالِكٌ فِي الْفَرْضِ، وَأَجَازَهُ فِي النَّفْلِ. وَرَأَى قَوْمٌ أَنَّ هَذَا الْفِعْلَ مِنْ سُنَنِ الصَّلَاةِ وَهُمُ الْجُمْهُورُ. وَالسَّبَبُ فِي اخْتِلَافِهِمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَتْ آثَارٌ ثَابِتَةٌ نُقِلَتْ فِيهَا صِفَةُ صَلَاتِهِ - عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ -، وَلَمْ يُنْقَلْ فِيهَا أَنَّهُ كَانَ يَضَعُ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى الْيُسْرَى، وَثَبَتَ أَيْضًا أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يُؤْمَرُونَ بِذَلِكَ».
2  . تورك عبارت است از اين كه انسان در حال نشستن بر روى پاى چپ بنشيند، وروى پاى راست را بر كف پاى چپ قرار دهد.
3  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84؛ ابن ماجه، محمد بن يزيد، سنن الحافظ أبى عبدالله محمد بن يزيد القزويني ابن ماجه،ج2، ص162، ح862.
4  . البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص105، ح2517.: «فَقَالُوا جَمِيعًا: صَدَقَ، هَكَذَا كَانَ يُصَلِّي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِمَعْنَاهُ رَوَاهُ هُشَيْمُ بْنُ بَشِيرٍ، وَأَبُو أُسَامَةَ، وَعَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ الصَّبَّاحِ السَّمْعِيُّ وَغَيْرُهُمْ، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَرُوِيَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ، عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ وَأَصْحَابِهِ».
5  . ترمذى، محمد بن عيسى، الجامع الصحيح و هو سنن الترمذي،ج2، ص84.
6  . از آن جمله: ابو هريره، سهل ساعدى، ابو اسيد ساعدى، ابو قتاده حارث بن ربعى و محمّد بن مَسْلمه.: (البیهقی، السنن الكبرى، ج2، ص146، ح2642.: «أَنَّهُ كَانَ فِي مَجْلِسٍ فِيهِ أَبُوهُ وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَفِي الْمَجْلِسِ أَبُو هُرَيْرَةَ، وَأَبُو أُسَيْدٍ وَأَبُو حُمَيْدٍ السَّاعِدِيُّ مِنَ الْأَنْصَارِ»؛ همان، ج2، ص184، ح2774.: «أَخْبَرَنِي عَبَّاسُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ: اجْتَمَعَ أَبُو حُمَيْدٍ وَأَبُو أُسَيْدٍ، وَسَهْلُ بْنُ سَعْدٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ»).
7  . جعفر سبحانی، راهنمای حقیقت، ص511، انشارات مشعر.
8  . بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري. ج1، ص148، ح740.
 9 . احمد حنبل، مسند احمد. ج 3، ص 327.
10 . متقي هندي، كنزالعمال، ج 7، ص 465، ح 19810.
11 . سنن الإمام النسائي، ج 2، ص 204‌، باب تبريد الحصى للسجود عليه؛ احمد حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 327، ح 14506.
 

  

برخی سعی کرده اند که واقعه غدیر را به مسئله ای غیر از اعلام جانشینی حضرت علی علیه السلام مرتبط کنند در حالی که دلایل متقنی برای اثبات آن وجود دارد.
واقعه غیر خم؛ ابراز محبت یا جانشینی؟

سؤال:
هدف پیامبر (صل الله علیه و آله) در واقعه غدیر خم، انتخاب علی (علیه السلام) به‌عنوان خلیفه و جانشین نبود؛ زیرا می‌توانست این مسئله مهم را، در صحراي عرفه که همه زائران از نقاط مختلف سرزمین اسلامی در آنجا حضور داشتند، بیان کند. پس منظور پیامبر (صل الله علیه و آله)، حمایت از علی (علیه السلام) بود و این امر به دلیل شکایتی بود که تعدادي از مسلمانان، از او، نزد پیامبر (صل الله علیه و آله) برده بودند شیعیان چه پاسخی دارند؟

پاسخ:
پیش از پرداختن به پاسخ پرسش فوق، باید نکاتی را یادآور شویم:
1. حدیث غدیر ازنظر سند، قطعی الصدور و متواتر است و هیچ‌کس از مسلمانان، در صدور آن تردید نکرده است و برخی علماي اهل سنت نیز، براي اثبات متواتر بودن این حدیث، کتاب‌های مستقلی تدوین کرده‌اند. (1) 

2. هنگامی‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از حجه الوداع برمی¬گشت، جبرئیل در مکان غدیر خم نازل شد و آیه تبلیغ را بر حضرت نازل کرد: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...» (2)  «اي پیامبر آنچه را که از سوي پروردگارت مأموریت یافته‌ای ابلاغ کن و اگر نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده‌ای و از مردم بیمی نداشته باش که خداوند تو را از گزند آن‌ها مصون می¬دارد».
بعد از نزول این آیه، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دستور توقف دادند. آن‌هایی که از کاروان عقب‌مانده بودند رسیدند و کسانی که از کاروان جلو افتاده بودند بازگشتند … پس از نماز ظهر، از جهاز شتران، براي پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، سکویی ساختند. پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با صداي بلند، همگان را مخاطب قرارداد و خطبه¬اي رسا و طولانی ایراد فرمود و در ضمن آن، فرمود دو چیز گران‌بها در بین شما می¬گذارم؛ قرآن و عترتم که اهل‌بیتم هستند و خداي دانا و مهربان به من خبر داد که این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. (3) 
آنگاه فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟» (4)  آیا من نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر نیستم؟ مردم گفتند: «خدا و رسولش آگاه‌ترند» حضرت، دست امیر مؤمنان (علیه السلام) را بلند کرد، به حدي که زیر بغل حضرت آشکار شد و فرمود: «…أَنَا أَوْلَی بِهِم مِنْ أَنْفُسِهِم فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. …»صاحب اختیارتر از مردم بر خودشان من هستم. پس هر که من مولاي اویم، علی مولاي او است. این جمله را سه بار تکرار کرد. (5) 
آنگاه دست به دعا بلند کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.» (6) 
و پس از اعلان چنین امری جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً...». (7)  امروز دینتان را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را آیین شما پسندیدم. (8) 

3. بر اساس آنچه گذشت (نزول آیات، مقدمه حدیث، ویژگی‌های مکانی و تمهیدات پیامبر (صلی‌الله علیه واله) و متن سخنان ایشان و) … براي محقق منصف، تردیدي باقی نمی¬ماند که حقیقت چیست؟

4. پیامبر (صلی‌الله علیه واله)، از مدت‌ها پیش، مأمور انجام این کار بود و تصمیم داشت که آن را انجام دهد و برحسب روایت¬ها جبرئیل (علیه السلام)، این مأموریت را در مکه، عرفات و منا نیز، یادآوري کرده بود؛ اما طبق آنچه در آیه تبلیغ، آمده است، پیامبر (صلی‌الله علیه واله) نگران نپذیرفتن چنین امری از سوی مردم و در نتیجه تضعیف دین را از سوی آنان داشت. تا آنکه در روز غدیر، خداوند مصونیت حضرت را از مردم (مطابق آیه)، تضمین کرد. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدون هیچ‌گونه ترسی از مردم، مأموریت خود را به انجام رساند.

5. غدیر خم از جاهاي دیگر (مکه، منا و عرفات) مناسب‌تر بود؛ زیرا:
الف) در مکه، مردم در منازل و جاهاي مختلف پراکنده بودند و جمع‌کردن آن‌ها ممکن نبود.
ب) در مکانهای مذکور، مردم مشغول انجام مناسک و عبادت خود بودند و براي امر مهم معرفی جانشین، حاضر نمی¬شدند.
ج) از طرفی مردم در عرفات محرم بودند و محدودیت‌های احرام را داشتند و براي وقوف واجب، در آنجا گردآمده بودند و اگر پیامبر (صلی‌الله علیه واله) این کار را انجام می¬داد، امري تبعی و حاشیه‌ای و فرعی محسوب می¬شد، به‌ویژه با توجه به اینکه حضرت در عرفات خطبه‌ای طولانی درباره اخلاق رفتاري و معاشرتی مسلمانان ایراد نموده بود، درحالی‌که باید براي این امر مهم، جلسه‌ای ویژه با شرایط ویژه و منحصر به ‌فرد و به ‌یادماندنی تشکیل می¬شد.
د) تمام کسانی که به حج، مشرف شده بودند و در صحراي عرفات حضور داشتند، در غدیر خم نیز که نزدیک جحفه و مکان جدا شدن راه‌ها از یکدیگر است حضور داشتند. با این تفاوت که در عرفات، مردم در خیمه‌ها و جایگاه‌های خود پراکنده و مشغول عبادت بودند و تشکیل چنین جلسه بااهمیتی، هم با حفظ حال عبادت آن‌ها منافات داشت و هم اینکه امري تبعی و طفیلی و غیر مهم به‌حساب می-آمد.
بر اساس آنچه گفته شد، در پاسخ پرسش فوق، می¬گوییم: اگر پیامبر (ص) می‌خواست از علی (ع)، در مقابل کسانی که از او شکایت کرده بودند حمایت کند، باید فقط همان افراد را گرد می¬آورد و آن‌ها را از شکایت از امیر مؤمنان (علیه السلام)، نهی می¬کرد، نه آنکه همه مسلمانان را در آن صحراي گرم و شرایط بسیار نامناسب که گفته‌شده هوا آن‌قدر گرم بود که مردم قسمتی از لباس خود را بر سر می-کشیدند و قسمتی را زیر پا می¬گذاشتند گردآورد و ساعت‌ها متوقف کند.
تمام کسانی که در آنجا حضور داشتند، اقدام پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را براي تعیین کردن خلیفه      می¬دانستند و در طول تاریخ نیز، مطلب چنین بوده است.

در اینجا به برخی دلایل و شواهدي که خلاف گفته پرسشگر است اشاره می¬شود:
اول: صدر حدیث« اَلَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم» (9)  این حدیث گویاي این است که مسئله تعیین والی و حاکم و اولی، به تصرف بوده است نه چیز دیگر.

دوم: فرمایش‌های پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خطبه غدیر که علاوه برآوردن واژه مولی از عبارتی همچون « فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِی¬الثَّقَلَیْن» (10)  استفاده کرده است و یادآور حدیث ثقلین و مانند آن است که دیگر عذري براي کسی باقی نمی¬گذارد.

سوم: تبریک شادباش گفتن اصحاب ازجمله عمر و ابوبکر که گفتند «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلاي وَ مولی کل مومن و مومنه» (11)  حاکی از تعیین جانشین است نه رفع اختلاف و حل شکایت یک نفر از امیرمومنان (علیه السلام).

چهارم: شعرا نیز، در این باره، شعرهایی سرودند. ازجمله حسان بن ثابت، شاعر ویژه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، چکامه¬اي سرود و از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه گرفت و همان‌جا خواند:
« یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبِیّهم بِخُمٍّ وَ إِسمَع بِالرَّسُولِ مُنادیا » (12)  «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى»...

پنجم: عده زیادي از علماي اهل سنت، به دلالت حدیث غدیر، بر امامت امیر مؤمنان (علیه السلام) اعتراف دارند که در اینجا نام برخی از آن‌ها ذکر می¬شود:
امام محمد غزالی در کتاب سر العالمین؛ (13)  محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول؛ (14)  سبط بن جوزي حنفی در تذکرة الخواص؛ (15)  محمد بن یوسف گنجی شافعی، در کفایۀ الطالب؛ (16)  تقی الدین مقریزي در المواعظ والاعتبار؛ (17)  تفتازانی در شرح مقاصد. (18)  و...
بسیاري از صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین به حدیث غدیر بر خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) دلیل و حجت آورده‌اند، ازجمله: امام امیر مؤمنان (علیه السلام) در روز شوری (19)  و در روز محاصره خانه عثمان، (20)  در رحبه کوفه، (21)  در روز جمل، (22)  در حدیث الرکبان در کوفه و در جنگ صفین (23) 
حجت آوردن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن مجتبی (علیه السلام) سبط اکبر پیامبر (24)  (صلی الله علیه و آله) امام حسین (علیه السلام) (25)  احتجاج عبدالله بن جعفر طیار علیه معاویه (26)  احتجاج عمرو بن عاص علیه معاویه، (27)  حجت آوردن عمار یاسر در جنگ صفین، (28)  احتجاج اصبغ ابن نباته در مجلس معاویه، (29) 
پس از خطبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، عمامه معروف به سحاب را بر سر امیر مؤمنان (علیه السلام) گذاشت (30)  که نوعی تاج‌گذاری و حاکی از سیاسی بودن اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

6. عید قرار دادن روز غدیر خم نیز، خلاف ادعاي پرسشگر را ثابت می¬کند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی، روز 18 ذی‌حجه، جزء اعیاد اسلامی قرارگرفته است. (31)  اگر منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط حمایت از علی بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، در دوران رسالت خود، همواره اقداماتی را براي رفع اختلاف بین مسلمانان انجام داده بود. ولی هیچ‌یک از آن‌ها عید محسوب نشد و از اهمیت غدیر نیز، برخوردار نگردید.

7. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داد با او تجدید بیعت و با امیر مؤمنان (علیه السلام) به جانشینی خلافت، بیعت کنند. زید بن ارقم صحابی پیامبر گوید: «اولین کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) دست بیعت دادند عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و سپس بقیه مهاجرین و انصار و سپس سایر مردم» (32) 

8. واقعه غدیر را صد و ده صحابی، نقل کرده‌اند و هیچ حادثه تاریخی نداریم که از چنین جایگاهی در اسلام برخوردار باشد.

نتیجه:
پیامبر در طی یک مأموریت حضرت علی را به‌سوی یمن اعزام نمود. یکی از امور محوله به حضرت، اخذ جزیه از مسیحیان نجران یمن بود. آنان بُردها و پارچه‌های یمانی را به حضرت تحویل دادند. در آن زمان پیامبر عازم حج بود که حضرت علی به ایشان ملحق شد تا همراه پیامبر حج به‌جا آورد. پیامبر به حضرت علی فرمود به‌سوی لشکریانت بازگرد و همراه آنان وارد مکه شو. 
امیرالمؤمنین (علیه السلام) چون به لشگریان پیوست با تعجب آن‌ها را غرق در لباس‌های فاخر دید. حضرت به‌شدت ناراحت شد و در کمال صلابت و قاطعیت، تمام آن لباس‌ها و اموال را از آن‌ها پس گرفت. لشکر با خاطرى آزرده وارد مکه شد و مستقیماً سراغ پیامبر (ص) رفته و زبان به شکایت و گله از امیرالمؤمنین (ع) گشود. 
رسول خدا (ص) فرمود: زبان‌هایتان را از حرف‌های ناپسند نسبت به على بن ابی‌طالب (ع) کوتاه کنید. او در ذات خدا (و دین خدا) خشن است و سهل‌انگار و مسامحه گر در دینش نیست. (33)
اهل سنت بر این باورند که جریان غدیر برای دلجویی از شاکیان این داستان است درحالی‌که پیامبر پاسخ آنان را در همان ماجرا داده بود و نیازی نبود این‌همه جمعیت را در آن هوای گرم و سوزان نگاه دارد تا بگوید از علی بدگویی نکنید و او را دوست بدارید.

پی نوشت:
1. علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 31-36-154
2 . مائده 67.
3 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601، و ج3، ص160، ح4711.
4 . همان ج 3، ص118، ح4577.
5 . همان.: «ثُمَّ قَالَ: «أَتَعْلَمُونَ أَنِّي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ».
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، ح4576، و ج3، ص126، ح4601.
7 . مائده 3.
8  . ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج3، ص28.: «وَقَدْ رَوَى ابْنُ مَرْدُويه مِنْ طَرِيقِ أَبِي هَارُونَ العَيْدي، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ؛ أَنَّهَا أُنْزَلِتْ عَلَى رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غَدِير خُم حِينَ قَالَ لَعَلِيٍّ: "مَنْ كنتُ مَوْلَاهُ فَعَليٌّ مَوْلَاهُ"».
9 . احمد بن حنبل، مسنداحمد بن حنبل، ج32، ص76، ح19328.
10 . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص118، ح4576.: «عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ غَدِيرَ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمْنَ، فَقَالَ: " كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ تَعَالَى، وَعِتْرَتِي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا، فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ "».
11 . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج9، ص221، أبو القاسم علي بن حسن بن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص233.
12 . اربلی، کشف الغمه، ج 2 ص 1199.
13 . ابو حامد محمد بن محمد غزالی شافعی، سر العالمین، ج1، ص18.
14 . 36. ابن طلحه شافعي، محمّد، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ج1، ص51.
15 . سبط ابن الجوزي، تذكرة الخواص، ص299.
16 . گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص 166-167
17 . مقریزی، المواعظ والاعتبار، ج 2، ص255.
18 . تفتازانی، شرح مقاصد، ج 2 ص 290.
19 . جوینی، فرائد السمطین، ج 1 ص 319.
20 . همان
21 . مناقب خوارزمی، ص 198.
22 . مسند احمد، ج2، ص71.: «عَنْ زَاذَانَ أَبِي عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيًّا، فِي الرَّحْبَةِ وَهُوَ يَنْشُدُ النَّاسَ: مَنْ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، وَهُوَ يَقُولُ مَا قَالَ؟ فَقَامَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا، فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ يَقُولُ:" مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ"».
23 . کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 295.
24 . قندوزی حنفی، ینابیع الموده، ج 3 ص 369.
25 . کتاب سلیم بن قیس ص 320.
26 . همان ص 361.
27 . مناقب خوارزمی، ص 199.
28 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ص 21
29 . ماقب خوارزمی، ص 205.
30 . ابن قیم زاد المعاد، ج 1 ص 130.
31 . ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، ص 395، الغدیر ج 1 ص 270.
32 . علامه امینی الغدیر، ج 1 ص 270.
33. مجلسی، بحارالانوار، ج 21، ص 384.
 

صفحه‌ها