قرآن

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟

«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»(1)؛ هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار مي‏دهي كه فساد و خونريزي كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مي‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقائقي را مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.

به نظر مي رسد سوال شما اين است كه خداوند چه نيازي داشت تا انسان را خليفه و جانشين خودش در روي زمين قرار دهد و حكمت و فلسفه اينكه انسان جانشين خداوند است، چيست؟

آيت الله جوادي آملي كه مفصل درباره اين آيه و خلافت خداوند توضيح داده اند به فلسفه جعل خليفه از طرف خداوند هم پاسخ داده اند و چنين آورده اند:

چرا خداوند براي عمارت زمين و تدبير انسان‏ها و تكميل نفوس و اهداف ديگر، بي‏واسطه اقدام نمي‏كند و براي خود جانشين نصب مي‏كند؟

برخي مفسّران در پاسخ پرسش مزبور گفته‏اند: علت جعل خليفه و نصب واسطه، قصور و ناتواني و ضعف مردم و كامل نبودن قابليت آنان از دريافت بي‏واسطه فيض است؛ چنان كه بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نيز از همين بابت است و اگر بنا بود فرشته‏اي پيامبر شود باز هم در صورت انسان ظاهر مي‏گشت.

بر اساس همين نكته است كه حتي پيامبران نيز در تلقّي وحي با هم متفاوتند؛ يعني چون ظرفيت‏ها و استعدادهاي آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمي‏توانند چون موساي كليم(ع) در ميقات و چون پيامبر اكرم (ص) در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگويند، بلكه عدّه‏اي از طريق خواب يا الهام و گروهي ديگر از طريق نزول ملك و حتّي خود موساي كليم و نيز نبي مكرّم اسلام در غالب يا اغلب موارد، از طريق نزول ملك، وحي و پيام الهي را دريافت مي‏كنند.

نصب خليفه گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه قرار مي دهد و گاهي بر اثر ناتواني كسي است كه خليفه مي شود؛ قسم اوّل در جايي تصور دارد كه قرار دهنده خليفه، بر اثر غيبت يا ناتواني و ضعف نتواند به كارهاي خود رسيدگي كند و چنين چيزي نسبت به خداوندي كه دائم الحضور است و هيچ‏گونه ضعفي درباره او تصور نمي‏شود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصوّر است قسم دوم، يعني ناتواني و ضعف قابل(انسان ها) است؛ به اين بيان كه، فيض خداي سبحان گرچه نسبت به همه موجوداتْ دائمي است، اما غالب آنها به ويژه موجودهاي زميني توان آن را ندارند كه بي‏واسطه فيض و احكام و علوم و معارف الهي را دريافت كنند، بلكه نيازمند به واسطه‏اي هستند كه با زبان آنان آشنا و براي آنان محسوس و ملموس باشد.

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه30.

2. جوادي آملي، عبدالله، تسنيم، انتشارات اسراء، ج3، ص 128.

بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام میدهد هدفى براى آن در نظر دارد

بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام میدهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه عالمتر و حكيمتر است، بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست اين سؤال پيش می ‏آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان بر طرف می‏شد؟ آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخگويى به آن آفريده است؟ در حالى كه می‏دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت است و غنى بالذات. پس طبق مقدمه اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته، و طبق مقدمه دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاكش كند. نتيجتا بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمىیگردد، و مايه كمال خود آنها است.(1) در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى در باره هدف آفرينش انسان شده است كه آنها را ذكر مي نماييم: 1- « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(2) و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند. اين آيه تنها روى مساله عبوديت و بندگى تكيه می‏كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهايى آفرينش جن و انسان معرفى مینمايد. 2- «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(3)؛ او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كدامين نفر بهتر عمل می‏كنيد. در اينجا مساله آزمايش و امتحان انسانها از نظر حسن عمل به عنوان يك هدف معرفى شده است. 3- «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً»(4): خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مى‏شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است، و علم او به همه موجودات احاطه دارد. و در اينجا " علم و آگاهى از قدرت و علم خداوند" به عنوان هدفى براى آفرينش آسمانها و زمين (و آنچه در آنها است كه شامل انسان هم مي شود) ذكر شده است. 4- «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»(5)؛ اگر پروردگارت مى‏خواست همه مردم را امت واحده (و بدون هيچگونه اختلاف) قرار مى‏داد، ولى آنها همواره مختلفند مگر آنچه پروردگارت رحم كند، و براى همين (رحمت) آنها را آفريده است. بر طبق اين آيه رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است. اندكى تامل در مفهوم اين آيات، و آنچه مشابه آن است، نشان مى‏دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست، در واقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهايى‏اند و بعضى نتيجه آن. هدف اصلى همان" عبوديت" است و مساله " علم و دانش" و" امتحان و آزمايش" اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى‏گيرند، و" رحمت واسعه خداوند" نتيجه اين عبوديت است. به اين ترتيب روشن مى‏شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده‏ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت" عبادت" چيست؟ عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را. و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتيجه نهائيش نيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است.(6) در بيشتر تفاسير «ليعبدون» در سوره ذاريات را به «ليعرفون» معنا كرده اند يعني هدف از خلقت جن و انس، شناخت و معرفت خداوند مي باشد كه اين تفسير با بعضي روايات از جمله حديث قدسي «كنتُ‏ كنزاً مَخفيّاً، فأحببتُ أن اعْرف، فخلقتُ الخَلْقَ لِأُعْرف‏»(7)؛ (خداوند مي فرمايد) من گنجي مخفي بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم، تاييد مي شود. در واقع عبادت خدا هم براي رسيدن به همين شناخت اوست و تا معرفت كامل صورت نگيرد عبادت حقيقي هم صورت نگرفته است. لازم است به اين نكته نيز اشاره شود كه تمام اين اهدافي كه به عنوان هدف زندگي و خلقت انسان نام برده شد، مانند امتحان، عبادت، معرفت به خدا و... در راستاي سير تكاملي انسان است و براي اين است كه اين انسان درجات كمال و سعادت را طي كند و گرنه خداوند نيازي به عبادت و شناخت ما ندارد. پي نوشت ها: 1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج‏22، ص385. 2. ذاريات(51)آيه56. 3. ملك(67)آيه2. 4. طلاق(65)آيه12. 5. هود(11)آيه118و119. 6. تفسير نمونه، ج22، ص387. 7. مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، چاپ بيروت، ج‏84، ص 199.

خداوند منان در اين آيه مي فرمايد:

«إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُون‏؛( 1) هر گاه نيكي به تو رسد، آن ها را ناراحت مي‏كند و اگر مصيبتي به تو رسد، مي‏گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته‏ ايم.» و بازمي‏گردند در حالي كه خوشحالند!

دانستن اين مسئله كه اين بلا و گرفتاري هايي كه بوجود مي آيد به خاطر گناه است يا بخاطر امتحان بسيار سخت است؛ اما در صورتي آشكار خواهد شد كه شما به رفتارها و برخوردهايي كه در مقابل انسان ها و خالق هستي انجام مي دهيد نظارت و مراقبت كافي را انجام دهيد و در برابر اين مراقبت اگر ديديد گناهان ويژه اي انجام نداديد كه مستحق اين نوع عذاب باشد، پس سعي كنيد به عنوان امتحان و آزمايش ملاحظه نماييد و صبوري را پيشه كنيد كه بر آن ها اجري فراوان و پاداش هايي بهشتي قرار دارد .

در هر دو صورت عبادت و خلوص نيت خويش را در برابر خدا بالا ببريد و از آنچه كه انجام دايد و شايد حق بندگي را انجام نداديد و متوجه نبوديد، توبه كنيد تا در برابر بلا صبور شده و ماجور هم بشويد.

در علل و حكمت گرفتاري‌ها و بلا ها به دو امر مهم اشاره كرديد كه به بيان ديگري مختصرا توضيحي مي دهيم:

بلاهايي كه به انسان مي رسد مي تواند به دو گونه باشد:

اول:

نتيجه عملكرد خود انسان است و در واقع مي تواند كفاره گناهان يا عذاب دنيوي يا كاستن از عذاب اخروي در دنيا باشد.

پاداش و كيفر بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آن ها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است و  مي‌فرمايد: «هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد، ‌به خاطر كارهايي است كه  انجام داده‌ايد». (2)

گاهي مصائب جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است. از اين رو مي‌فرمايد: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (3)

دوم:

 بلاها و مشكلاتي كه در دنيا براي انسان وجود دارد، در لوح محفوظ ثبت شده و بايد به وجود بيايد كه آزمون الهي و امتحان بنده از اين قبيل است:

 «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ؛ (4) هيچ مصيبتي (ناخواسته) در زمين و نه در وجود شما روي نمي‏دهد مگر اين كه همه آن ها قبل از آن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خدا آسان است».

 هر كه در اين بزم مقربتر است   جام بلا بيشترش مي دهند

اين ابتلائات الهي، وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها،تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.

« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ؛ (5) قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهشي در مال ها و جان ها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان»‏.

البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل خيلي از آيات قرآن مجيد داراي استثنائاتي است؛ مانند بلا ها و مشكلاتي كه براي پيامبران و ائمه و اولياء و مؤمنان واقعي به وجود مي آيد، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند، ‌ولي مي‌توان گفت: بيشتر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است.

پي‌نوشت:

1. توبه (9) آيه 50 .

2. شوري (42) آيه 30.

3. روم (30) آيه 41.

4. حديد(57) آيه 22 .

5. بقره (2) آيه 55 .

 

 

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده

در قرآن سخن از آفرينش اولين انسان و همسرش و نسل آن دو است كه اولين انسان و همسرش را از خاك آفريده و نسل آن دو را از آبي گنديده و متعفن (مني) خلق كرده است:

بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (1)

آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.

منظور از "طين" و خاك همان ماده اوليه خلقت آدم و حوا است كه در جاي ديگر "الارض= زمين" (2) ، "حمأ مسنون =لجن متعفن" (3)، "صلصال كالفخار= گل خشكيده سفال مانند"(4) گفته شده است و منظور از "ماء مهين = آب متعفن" همان مني مرد است كه در رحم زن با تخمك او تركيب شده و نطفه حاصل مي گردد.

پي نوشت ها:

1. سجده (32) آيه 7-8.

2. هود (11) آيه 61.

3. حجر (15) آيه 26.

4. الرحمن (55) آيه 14.

اين پرسش شما مبهم است اما توجه بفرماييد كه خداوند در قرآن مجيد بيان كرده است كه حضرت آدم(ع)و همسرش از خاك خلق و آفريده شده است كه آيات زيادي به اين مساله اشاره دارد كه به دو مورد اشاره مي كنيم :

1. قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ ؛ (1) شيطان گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريده‏اي و او را از گل!»       

2. إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طينٍ  ؛ (2) و به خاطر بياور هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشري را از گل مي‏آفرينم!

اما تمام انسان ها و پيامبران الهي را از نسل او به نام(( ماءٍ مَهين )) به وجود آورده است كه در اين مورد هم آيات زيادي وارد شده است كه به دو مورد اشاره مي كينم :

1- ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين؛ (3) سپس نسل او را از عصاره‏اي از آب ناچيز و بي‏قدر آفريد.    

2-أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهينٍ؛ (4) آيا شما را از آبي پست و ناچيز نيافريديم،      

و آن مطلبي كه شما راجع به آفرينش پيامبر خدا حضرت محمد (ص ) گفتيد، منظور آفرينش ظاهري و معمولي نيست زيرا ترتيب آفرينش همان طوري كه از آدم شروع و به خاتم و سپس اهل بيت و تا اين جا رسيده است ولي راجع به شخصيت پيامبر اسلام و اهل بيت علاوه بر آن، آفرينش نوري و آسماني دارند يعني قبل از اين كه جسمشان به زمين وارد شوند نور وجوديشان در آسمان به وجود آمده است.و اين به خاطر فضيلت و مقامي است  كه پيامبر اسلام و اهل بيت نزد خدا دارند:

َّقَالَ‏ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُ‏ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّه‏ :...أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَ تَمْجِيدِهِ‏  ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا  أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا؛ ( 5)... پس از آن ارواح ما را به توحيد و تمجيد خود گويا فرمود و به نطق در آورد پس از آن ملائكه را آفريد چون ملائكه مشاهده كردند كه ارواح ما يك نور است امر ما را بزرگ شمردند.

پس اين گونه روايات اشاره به خلقت مادي نيست.

پي نوشت:

1.ص(38 ) آيه 76.

2. همان آيه 71.

3.سجده (32 ) آيه8.

4.مرسلات (77 ) آيه 20.

5. ابن بابويه، محمد بن علي‏ ،عيون أخبار الرضا عليه السلام‏ ناشر: نشر جهان‏، چاپ: تهران‏ سال 1378نوبت اول‏ج‏1، ص262.

از ديدگاه قرآن و حديث،بلا وگرفتاري‌ها،‌ دلايل مختلفي دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

از ديدگاه قرآن و حديث،بلا وگرفتاري‌ها،‌ دلايل مختلفي دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

1. تأديب:

براي انسان‌هاي غفلت زده كه چشم و گوش و دل و عقل حقيقت‌پذير آنان از كار افتاده، گرفتاري‌ها واقعاً بلا و عذاب است،‌ چنان كه نعمت‌ها نيز بلا و مصيبت براي آنان است. خداوند در آياتي از قوم‌هاي مختلف نام مي‌برد كه به خاطر گناه،‌ بر آن‌ها عذاب فرستاد يا به بيماري‌هاي سخت مبتلا كرد. اين موضوع بيش‌تر در مورد كافران و ستمگران است.

«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ ؛(1)  اگر روي گرداندند، بگو: من شما را از صاعقه‏اي [مرگبار] چون صاعقه عاد و ثمود بيم مي‏دهم».

2. آزمون الهي:

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين؛ (2 ) قطعاً همه شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهشي در مال ها و جان ها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان.     

وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.

3. كفارة گناهان:

پاداش و كيفر، بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آن ها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است :

«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ ؛ (3) هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد ،‌ به خاطر كارهايي است كه  انجام داده‌ايد».

گاهي مصائب و بلاء جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است:

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ (4) فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند».

 البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل ديگر آيات استثنا دارد، مانند مشكلات پيامبران و اوليا و مؤمنان واقعي، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند، ‌ولي مي‌توان گفت بيش تر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است.

 امير المومنين (ع) مي‌فرمايد:

« فما من بلية و لا نقص رزق إلا بذنب حتي الخدش و الكبوة و المصيبة؛ (5) هيچ بلايي و كم شدن روزي نيست مگر به واسطه گناه،‌حتي خراش‌ها و زخم‌هاي بدن و افتادن روي زمين و هر مصيبتي ديگر».

در يك روايت جامع امام علي (ع) در مورد فلسفه بلاها مي‌فرمايد:

«إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ ؛ (6) بلاها براي ظالم تـأديب و براي مؤمنان امتحان و براي پيامبران درجه و براي اوليا كرامت و مقام است».

 بعضي از مشكلات مانند برخي از بيماري‌ها بر اثر ندانم‌ كاري يا سهل‌انگاري در امور حاصل مي‌شود كه اثر تكويني اعمال انسان به شمار مي‌رود،‌مثلاً كسي كه اصول بهداشتي را رعايت نكرده و يا در انتخاب همسر دقت ننموده، چه بسا فرزندانش را با مشكل رو به رو مي‌سازد كه ربطي به خدا ندارد.برخي از مصيبت ها يا سختي ها مي تواند از دو جهت باشد.هم كفّاره  گناهي از انسان باشد و هم آزمون الهي. برخي نيز كفاره گناه است و در عين حال مجازات الهي مي شود.  اين دو گاهي مانند هم هستند، چون چيزي كه مجازات است،  مجازات به نوعي كفاره  براي گناه مي شود و گاهي علاوه بر مجازات دنيوي، مجازات اخروي آن باقي مي ماند كه در اين صورت نمي تواند كفاره باشد.

پي نوشت :

 1.فصلت(41 ) آيه 13.

 2. بقره(2) آيه155.

3. شوري (42) ، آيه 30.

4. روم (30) ، آيه 41.

5. شيخ صدوق، الخصال، انتشارات جامعه مدرسين قم، دو جلد در يك مجلد، 1403 ه.ق ، ج 2، ص 616.

6. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت ، لبنان، 1404 ه.ق ،‌ج 78، ص 198 .

 

 

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگري در انتشار اين نسل دخالت نداشته است؛ ولي اين مسئله منافاتي با آن ندارد كه نسل ديگري از انسان ها قبل از حضرت آدم وجود داشته باشند؛ زيرا قرآن كريم نسبت به نفي يا اثبات نسل هاي قبلي اظهار نظر نكرده و عدم اظهار نظر درباره يك مسئله، به معناي نفي آن نيست. بنابراين، نمي توان نسبت تناقض به قرآن كريم داد.

البته در بعضي از روايات وارده از ائمه (ع)، مطالبي آمده كه وجود ادواري براي بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مي كند.

شيخ صدوق در كتاب خصال از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: «خداي بلندمرتبه از روزي كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچ يك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداي تعالي همه آن ها را از پوسته روي زمين آفريد و نسلي را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براي هر يك، عالمي بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت». (1)

بر اين اساس، اگر از آثار به جاي مانده از انسان هاي پيشين پي برده شود كه تاريخ آن به ميليون ها سال پيش برمي گردد، بايد گفت كه اين آثار به جاي مانده، مربوط به انسان هاي نسل كنوني نيست. انسان هايي كه قرآن از آن ها سخن به ميان آورده، مربوط به نسل حضرت آدم هستند كه در قرآن از آن ها به «بني آدم» تعبير شده است. از اين رو، تناقضي بين قرآن و يافته هاي تجربي وجود ندارد.

 

پي نوشت:

1. شيخ صدوق، خصال، ج ‏2، ص 359، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش.

 

اين بيان كلي براي همه انسان ها است كه بدانيم اين نوع در عالم خلقت تربيت پذير است

اين بيان كلي براي همه انسان ها است كه بدانيم اين نوع در عالم خلقت تربيت پذير است و در مكتبي خاص به اشاره و رمز همه آن چيزي كه محتاج به آن است را خواهد يافت.اين نوع، تحمل آن را دارد كه به او الهام شود كه خوبي يا بدي چيست، زيرا آيه قبل محمل استشهاد اين آيه و معرف آن است"وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها"(2) قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را (آفريد و) و منظّم كرد،اين يك نظم معمولي نيست! اين يك نظم در بهترين شكل و قواره است كه بدون هيچ سابقه و مقدمه اي، فطرتا تعليم پذير است.
خداي متعال وقتي از روح خود در اين پيكره دميد،"فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدين(3) هنگامي كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگي براي او سجده كنيد! از همان ابتدا؛ هر آن چه لازم داشت (از فهم خير و شرّ) به دست آورد.
مفسرين در تفسير اين آيه نوشته اند:
1.و اما(خداي متعال) در خصوص هدايت انسان فرمود" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها،فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" كه به حكم اين آيه فجور و تقواي انسان ها براي آن ها معلوم و به الهامي فطري و خدايي مشخص شده است، هر كسي مي‏داند چه كارهايي سزاوار است انجام دهد،تا رعايتش كند، و چه كارهايي سزاوار انجام نيست، ... و شايد به همين جهت فجور و تقوا را به نفس نسبت داد.(4)
2.اين آيه به يكي از مهم ترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته مي‏افزايد:" پس از تنظيم قوي و جسم و جان آدمي،" فجور" و" تقوي" را به او الهام كرد" "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها".
آري هنگامي كه خلقتش تكميل شد، و" هستي" او تحقق يافت، خداوند" بايدها و نبايدها" را به او تعليم داد، و به اين ترتيب وجودي شد از نظر آفرينش مجموعه‏اي از" گل بد بو" و" روح الهي" و از نظر تعليمات" آگاه بر فجور و تقوي" و در نتيجه وجودي است كه مي‏تواند در قوس صعودي(وقتي كه خدا شناس مي شود) برتر از فرشتگان گردد ... و در قوس نزولي(وقتي كه دنيا آرزو و آمالش مي شود) از حيوانات درنده نيز پست مي گردد گردد و به مرحله" بَلْ هُمْ أَضَلُّ" برسد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخاب گري خويش، كدام مسير را برگزيند.(5)
3.لازم به يادآوري است كه معني اين آيه "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" اين نيست كه خداي متعال عوامل فجور و تقوي را در درون جان آدمي ايجاد كرد، عواملي كه او را به فجور و آلودگي و دريدن پرده‏هاي حيا دعوت مي‏كند، و عواملي كه او را به خيرات و نيكي ها مي ‏كشاند، آن چنان كه بعضي پنداشته، و آيه را دليلي بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته ‏اند، بلكه مي ‏گويد اين دو حقيقت را به او الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده- تر راه و چاه را به او نشان داد، همان گونه كه در آيه 10 سوره بلد آمده است.
... به تعبير ديگر: خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و و جدان بيدار، به او داده كه" فجور" و" تقوي" را از طريق" عقل" و" فطرت" در مي‏يابد.
بنا بر اين، بعضي از مفسران گفته‏اند اين آيه در حقيقت اشاره به مساله" حسن و قبح عقلي" است كه خداوند توانايي درك آن را به انسانها داده است.(6)
قابل توجه اينكه خداوند نعمت هاي فراواني در اختيار بشر گذارده، ولي از ميان تمام اين نعمت ها در اينجا روي مساله الهام" فجور" و" تقوي" و درك حسن و قبح تكيه كرده، چرا كه اين مساله سرنوشت ‏سازترين مسائل زندگي بشر است.(7)
تفسير آيه شريفه در روايات:
في تفسير علي بن إبراهيم قال: أخبرني ابي عن سليمان الديلمي عن أبي بصير عن ابي عبد الله عليه السلام قال: سألته عن قول الله عز و جل: ... "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" قال: بين لها ما تأتي و ما تترك.(8)
نتيجه:
خداي متعال هرگز گناه را به انسان الهام نمي كند،او راه خوب و بد و تشخيص آن را به انسان مي آموزد. اين آموزش فطري همراه با اراده در اختيار انسان قرار مي گيرد، پس در مسيري گام بر مي دارد كه خوب و بدش به او الهام شده با اختيار تن به قبيح (فجور) يا حسن(تقوا) مي دهد.
پي نوشت ها:
1.سوره مومنون،آيه 24.
2.سوره شمس، آيه 7.
3. سوره حجر،آيه 29.
4.طباطبايي محمد حسين،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر،قم،انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏2، ص 175.
5.مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه،تهران،انتشارات دار الكتب الاسلاميه،سال 1374 ه ش،چاپ اول، ج‏27، ص 46.
6.همان.
7.همان،صفحه 47.
8.عروسي حويزي عبد علي بن جمعه،تفسير نور الثقلين،قم،انتشارات اسماعيليان،سال 1415ه ق،چاپ چهارم، ج‏5، ص 586.

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده و هر آنچه براي سعادت ابدي وي لازم است به صورت تفصيلي يا إجمالي در آن بيان شده است چنانكه خداوند متعال فرموده:«... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء...»(1) « ...و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است...»

از جمله اين سؤالات، خودشناسي است يعني إنسان براي شناخت حقيقت خود نيازمند راهنما است و بهترين راهنمايي كه مي تواند به طور كامل حقيقت إنسان را به وي بشناساند خداوند متعال است زيرا مبدأ و خالق إنسان خداوند است و هر صانعي، صنع و فعل خود را بهتر از ديگران مي شناسد.

آيات و روايات متعددي بر لزوم خودشناسي إنسان ها تأكيد دارد و در قرآن كريم يكي از مهمترين أثرات فسق و فجور  همين گمراهي إنسان ها از خود  و خود فراموشي دانسته شده چنانكه مي فرمايد:« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (2) « و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشي» گرفتار كرد، آنها فاسقانند. »

إنساني كه حقيقت خود را نمي شناسد و از آغاز و أنجام خود بي خبر است در حقيقت خود را در حد يك حيوان تنزل داده و همّ و غم خود را إرضاء تمايلات حيواني قرار مي دهد و از آنجا إنسان از قوه عقل نيز بهره مند است عقل خود را در مسير إرضاء تمايلات و شهوات حيواني پيش مي برد تا آنجا كه از حيوانات نيز درنده تر و شهوت ران تر مي شود چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون» (3) «به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)»

إنساني كه قرآن ترسيم مي كند تركيبي از روح و جسم است نه اينكه إنسانيت إنسان در جسم وي خلاصه شده باشد حتي طبق آيات الهي حقيقت إنسان همين روح وي مي باشد و هنگام مرگ، روح إنسان از بدن دنيوي وي جدا و در عالم ديگري به حيات خود إدامه مي دهد و لذا در قرآن كريم درباره مرگ تعبيراتي همچون نابود شدن و معدوم شدن و... بكار برده نشده، بلكه تعبير «توفي» بكار برده شده است.

توفّي يعني دريافت كردن و پس گرفتن. كسي كه طلبكار است وقتي طلبش را پس گرفت، مي‌گويند توفي كرده است. در مورد مرگ هم يعني جاني را كه خدا به بنده داده است از او پس مي‌گيرد.

با توجه به مطالب مذكور اهميت خودشناسي آشكار مي گردد و لازم است هر فرد مسلماني در آيات قرآن تدبر نموده و آياتي كه إشاره به حقيقت إنسان دارد را به طور كامل بررسي نمايد و ما براي اين كار مطالعه تفاسير موضوعي را پيشنهاد مي كنيم. زيرا در تفاسير موضوعي همه آيات مربوط به يك موضوع به صورت يك جا و كامل بيان شده است.

يكي از اين تفاسير، تفسير موضوعي «معارف قرآن» تأليف آيت الله مصباح يزدي است كه بخش سوم آن مربوط به إنسان شناسي است.

همچنين كتاب «تفسير إنسان به إنسان»، هدايت در قرآن ، فطرت در قرآن  و.. تأليف آيت الله جوادي آملي نيز مي تواند مفيد باشد.

 پي نوشت ها:

1. نحل(16) آيه 89.

2. حشر(59) آيه 19.

3. أعراف(7) آيه 179.

 

ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست

 ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست بدين معنا كه از خدا چيزي جدا شده و به انسان دميده شود؛ اگر در اينجا روح به خدا نسبت داده شده براي دلالت بر عُلّو و شرافت اين روح و تقدس آن است يعني خداوند متعال در روند خلقت انسان علاوه بر جسم مادي بشري، شئ ارزشمند ديگري نيز خلق نموده است كه ما همان تعبير روح يا نفس را درباره آن بكار مي بريم چنانكه خداوند متعال فرموده:« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين» (3)« سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته‏]، و علقه را بصورت مضغه [چيزي شبيه گوشت جويده شده‏]، و مضغه را بصورت استخوانهايي درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازه‏اي داديم پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است»

بعد از اينكه حقيقت انتساب روح به خدا روشن شد و فهميديم كه معناي نفخ روح اين نيست كه روحي و شيئي از خدا جدا شده و به إنسان ملحق شده پاسخ سؤال شما نيز روشن مي شود يعني همانطور كه نفس مطمئنه چيزي نيست كه از خدا جدا شده و به انسان ملحق گشته نفس اماره هم چيزي نيست كه از دم خداوند بر انسان وارد شده باشد چرا كه اساسا دم و بازدمي در كار نيست. بلكه خداوند متعال روح شريفي را براي انسان خلق نموده كه اين روح و نفس به سبب تعلق گرفتن به بدن مادي داراي شئون و مراتبي است كه علماي أخلاق طبق برداشتي كه از آيات قرآن داشته اند نام اين مراتب را نفس اماره (4) و لوّامه (5)  و مطمئنه (6)گذاشته اند.

 پي نوشت ها:

1. شيخ انصاري، فرائدالأصول، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا، ج 1، صفحه 137.

2. علامه مظفر، أصول‏الفقه، قم، اسماعيليان، بي تا، ج 2، صفحه 82

3. مؤمنون(23) آيه 14.

4. « وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي...». (يوسف(12) آيه 53) « من هرگز خودم را تبرئه نمي‏كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مي‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند...».

5. « وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قيامت(75) آيه2) « و سوگند به (نفس لوّامه و) و جدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حقّ است)».

6. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ »(فجر(89) آيه27 ) « تو اي روح آرام‏يافته».

صفحه‌ها