صفات

سؤالی که گاهی مطرح می شود این است که نهایت مقامی که انسان می تواند به آن برسد چیست؟ آیا می تواند تا حدی رشد معنوی کند که در حد معصومین علیهم السلام شود؟
نهایت مقام انسان

پرسش:
آیا ما انسان‌ها می توانیم به مقام امام برسیم؟ ما انسان‌ها اگر بندگی خدا رو کنیم می تونیم به کجاها برسیم و بالاترین مقام برای انسان‌ها چیست؟ آیا ما می‌توانیم شبیه و مانند حضرت فاطمه و حضرت عباس بشیم؟
 

پاسخ:
انسان‌های دارای استعداد و قابلیت‌های متفاوتی می‌باشند و هر انسانى در هر عصر و موقعیت جغرافیایى و شرایط اجتماعى که قرار داشته باشد، به حکم فطرت و به‌مقتضای عقل، دوست دارد  به‌سوی کمال، گام برمی‌دارد.
پاسخ به سؤال فوق را در قالب چند نکته بیان می‌کنیم:

الف: انسان علاوه بر بُعد مادی که قوای بدنی و اعضاء و جوارح جسمانی او را تشکیل می‌دهد، یک بُعد معنوی که همان روح و جانش باشد را نیز دارا است و از این جهت موجودی بالقوه است، یعنی هم قابلیت رشد و تکامل را دارد و هم قابلیت تنزل و تساقط؛ و به تعبیر «شهید مطهری»: «نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوّه دارد و باید آن‌ها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد». (1) بر همین اساس است که انسان می‌تواند در سیر صعودی حتی از ملائکه و فرشتگان الهی گوی سبقت را برباید و هم می‌تواند در سیر نزولی از حیوانات هم پست‌تر شود و به تعبیر قرآن کریم: ﴿أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؛ (2) آن‌ها مانند چهارپایان‌اند، بلکه بسی گمراه‌ترند.

ب: تکامل معنوی و قرب انسان به خدا به برکت عبودیت و عمل نمودن به توصیه‌های شریعت است. چنانچه امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز می‌فرمایند: «مَا تَقَرَّبَ‏ مُتَقَرِّبٌ‏ بِمِثْلِ‏ عِبَادَهِ اللَّهِ (3) نزدیک نشده است نزدیک شونده‌ای [به خداوند متعال] به [وسیله‌ای] مانند عبادت خداوند». همچنین امام باقر علیه‌السلام در بیانی به «جابر بن عبدالله انصاری» فرمودند: «یا جَابِرُ، وَ اللَّهِ‏ مَا یُتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ- تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏- إِلَّا بِالطَّاعَه (4) ای جابر به خدا قسم تقرب به‌سوی خدا حاصل نمی‌شود جز با اطاعت».

ج: حق‌تعالی دارای اسماء و صفات متعددی است، چنانچه در دعای «جوشن کبیر» به هزار و یک اسم از اسماء الهی اشاره‌ شده است.(5)

د: تکامل انسان در این است که قابلیت دارد خلیفه و جانشین خدا شود. هنگامی‌که خداوند متعال در ملأ اعلی به ملائکه اعلام می‌دارد می‌خواهد برای خود خلیفه و جانشینی برگزیند که قرآن دراین‌باره می‌فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً﴾؛ (6)  (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [= نماینده‌ای‌] قرار خواهم داد». ملائکه و فرشتگان بر موضوع خلافت به اعتراض و خصومت پرداخته و خود را در این موضوع از انسان شایسته‌تر معرفی می‌کنند:  ﴿ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ﴾؛ (7) «فرشتگان گفتند: «پروردگارا»! آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که فساد و خونریزی کند؟! (زیرا موجودات زمینی دیگر که قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خونریزی آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است)، ما تسبیح و حمد تو را بجا می‌آوریم و تو را تقدیس می‌کنیم. خداوند حکیم و متعال در پاسخ اعتراض ملائکه و در مقام تبیین شایستگی انحصاری انسان به مقام بلند خلافت الهی، مسئله تعلیم همه اسم‌ها را مطرح می‌سازد و می‌فرماید: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا﴾؛ «خدا همه اسماء را به آدم یاد داد». (8)

ه:  با توجه به اینکه خلیفه و جانشین به کسی گفته می‌شود که صفات مستخلف عنه (کسی که از او جانشینی صورت می‌گیرد) را دارا باشد، خلیفه و جانشین خدا هم کسی است که بتواند مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شود.

و: هرچند تمام انسان‌ها و نوع بشر قابلیت و شأنیت رسیدن به این مقام خلیفه‌اللهی و جانشینی خدا را دارند، اما در این میان، تنها انسان کامل و معصوم است که تمامی این مراتب را بالفعل داراست و تنها اوست که می‌تواند مظهر تمامی اسماء و صفات الهی قرار گیرد. در واقع انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: قسمی که بالقوه جامع جمیع اسماء و صفات الهی هستند، ولی همه آن‌ها را در خود بروز  نداده‌اند که همه انسان‌ها به‌صورت عموم این گونه‌اند و قسمی که همه آن‌ها را به فعلیت رسانده‌اند و مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شده‌اند که آن‌ها انسان‌های کامل و اهل‌بیت علیهم‌السلام هستند. (9)

نتیجه
انسان موجودی است که به برکت عمل نمودن به توصیه‌های شریعت، قابلیت تکامل و رشد را در امور معنوی خواهد داشت و در این میان بالاترین مقام معنوی خلیفه‌اللهی به معنای مظهر تمامی اسماء و صفات الهی شدن است که این امر مختص انسان کامل و اهل‌بیت علیهم‌السلام است، ازاین‌رو اگرچه انسان‌های معمولی نمی‌توانند به این مقام برسند، اما در حد خود این قابلیت را خواهند داشت که با بندگی حق‌تعالی، خود را به این مقام نزدیک کنند.

منابع جهت مطالعه
1-انسان کامل، مرتضی مطهری.
2-حیات حقیقی انسان در قرآن، عبدالله جوادی آملی.
3-انسان کامل از دیدگاه نهج‌البلاغه، حسن‌زاده آملی.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى‏، صدرا، ج 2، ص 274.
2. سوره اعراف، آیه 179.
3. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم‏، دارالکتاب الإسلامی‏، قم‏،1410 ق‏، ص 685.
4. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی (ط- الإسلامیه)، دارالکتب الإسلامیه، تهران، 1407، ج 2، ص 74.
5. کفعمى، ابراهیم بن على عاملى، المصباح للکفعمی (جنه الأمان الواقیه)، دارالرضی (زاهدی)، قم‏،1405 ق‏، صص 247.
6. سوره بقره، آیه 30.
7. همان.
8. سوره بقره، آیه 31.
9. آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم‏، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران‏،1422 ق‏، ج 2، ص 450.
 

 

«سميع» اشاره به علم خداوند به مسموعات يعني سخنان و گفتارها است و «بصير» اشاره به علم او به مبصرات يعني صحنه ها، اشخاص و اعمال است.

اين الفاظ هنگامي كه در مورد انسان به كار مي رود تداعي دو وسيله مخصوص شنوايي و بينايي يعني چشم و گوش مي كند. ولي مسلما هنگامي كه درباره خداوند به كار مي رود از اين مفاهيم جدا و تجريد مي شود و حقيقت علم به شنيدني ها و ديدني ها را مي رساند.(1)

آيت الله مكارم در كتاب پيام قرآن بعد از توضيح اين دو صفت خداوند و بررسي آيات قرآني كه اين دو صفت در آنها به كار رفته مي نويسد:

از مجموع آيات چنين نتيجه مي گيريم كه ذره اي از موجودات زمين و آسمان از ديده تيز بين علم پروردگار مخفي و مكتوم نيست توجه به اين حقيقت مي تواند تاثير عميقي در بيداري و تربيت انسان داشته باشد.(2)

ايشان در ادامه اثر تربيتي ايمان به سميع و بصير بودن خداوند را چنين بيان مي كند:

جهت گيري قرآن در توصيف خداوند به اين دو صفت از يكسو سطح آگاهي مسلمانان را در معرفت الله بالا مي برد و از سوي ديگر همگان را دعوت به تخلق به اين خلق كريم و شباهت يافتن به او در اين وصف عظيم مي كند و از سوي سوم آرامش به مومنان مي بخشد كه در همه حال تحت رعايت پروردگار تحت رعايت پروردگار و حمايت او قرار دارند و از سوي چهارم به آنها هشدار مي دهد كه مراقب گفتار و كردار خويش باشند كه چشم و گوش علم الهي محيط بر آنهاست.(3)

پرسشگر محترم منظور شما از فهم عملي دقيقا معلوم نيست. اگر مطالب فوق قانع كننده نيست مي توانيد به كتاب پيام قرآن مراجعه كنيد يا سوالتان را صريح تر بيان كنيد.

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي، پيام قرآن، انتشارات مدرسه امير المومنين، ج4، ص102.

2. همان، ص116.

3. همان، ص119.

ولايت فقيه به معناي اين است كه در زمان غيبت امام مهدي(عج الله) فقيهان و اسلام شناسان با داشتن يك سري شرايط و ويژگي ها و لياقت ها امور سياسي ...
آيه و روايتي درباره ضرورت ولايت فقيه وجود دارد؟

پرسش:
آيه و روايتي درباره ضرورت ولايت فقيه وجود دارد؟

پاسخ:
پرسشگر محترم سوال شما را بعد از ذكر يك مقدمه كوتاه در دو قسمت پاسخ مي دهيم:
ولايت فقيه به معناي اين است كه در زمان غيبت امام مهدي(عج الله) فقيهان و اسلام شناسان با داشتن يك سري شرايط و ويژگي ها و لياقت ها امور سياسي و رهبري امت مسلمان را برعهده بگيرند. ولايت به معناي حكومت و تصدّي امر و سرپرستي و صاحب اختياري كاري است.(1) حكومت اسلام، حكومت قانون است. در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامي، حكومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اكرم (ص)گرفته تا خلفاي آن حضرت و ساير افراد، تا ابد تابع قانون هستند.(2)
امام خميني مي فرمايد: حكومت اسلامي نه استبدادي است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است. البته نه مشروطه به معناي متعارف فعلي آن كه تصويب قوانين، تابع آراي اشخاص و اكثريت باشد. مشروطه از اين جهت كه حكومت كنندگان در اجرا و اداره، مقيد به يك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم معيّن گشته است. مجموعه شرط، همان احكام و قوانين اسلام است كه بايد رعايت و اجرا شود. لذا آن چه كه براي اثبات اين نظريه گرفته­اند، بيانگر ضرورت آن مي باشد. در اين راستا به بيان نظريه و دليل ولايت فقيه از منظر قرآن وروايت مي پردازيم
اول : اثبات ولايت فقيه از آيات  قرآن:
قرآن منبع اصلي معارف و احكام اسلام است و پيامبر مفسر، مبين و معلم قرآن است (3). تفصيل جزئيات احكام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره)بايد يافت. اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.
عقل نور خدايي و پيامبر باطني است (4). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست.
بنا بر اين با توجه به اين توضيحات ، منبع احكام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نبايد انتظار داشت همه احكام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.
لزوم حكومت از نگاه عقل بديهي است. قرآن شرايط حاكم را بيان كرده از جمله:
شرط اول : اسلام و ايمان.
لايتخذ المومنون الكافرين اولياء  من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي ؛(5) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان  ولي و سرپرست خود بگيرند. هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است .
شرط دوم : عدالت.
ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(6) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد.
ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است.
قال اني جاعلك للناس اماما"قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛(7) خدا فرمود :  تو را پيشواي مردم گماردم گفت: و از فرزندان من ؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمي رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر ( ص ) و امام معصوم (ع ) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است. در زمان غيبت امام معصوم ( ع ) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم مي فرمايد:
افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون ؛ (8)
آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند ، سزاوارتر است . از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد ، مگر آن كه راه برده شود ، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟
فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد. بايد  اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد.
فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حكم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به كسي سپرد كه صلاحيت بيش تري دارد. فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.
قرآن مي فرمايد:
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي‏ أَهْلِها؛ (9) خدا امر مي كند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.
كسي كه مي خواهد در راس حكومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد. اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند ، به حكم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.
اما دوم : روايات در قرآن:
تعداد رواياتي كه براي اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند و مباحث مربوط به آن ها، به اندازه اي است كه نيازمند تدوين كتاب و يا مقاله اي گسترده است(10). در اين مجال، امكان پرداختن به اين مبحث وسيع وجود ندارد. تنها براي آشنايي كلّي با برخي، نخست تعدادي را به صورت مختصر نقل مي كنيم:
1. در روايت معتبري، سكوني از امام صادق(ع)و ايشان از پيامبر اكرم (ص)روايت مي كنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا في الدُّنْيا;(11) فقيهان تا زماني كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.
2. شيخ كليني، از امام هفتم(عليه السلام)نقل كرده است كه در قسمتي از سخنان خود در باره  منزلت دانشمندان ديني فرمود:
الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها;(12) فقيهان دژهاي مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاي شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.
3. شيخ صدوق، توقيع شريفي(13) را از امام زمان نقل مي كند; در آن توقيع، حضرت نگاشته اند:و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلي رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم؛(14) امّا حوادث جديدي كه اتفاق مي افتد، درباره آن ها به راويان حديث (علماء) ما رجوع كنيد; زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم.
4 در مقبوله عمر بن حنظله، نقل است:از امام ششم پرسيدم: در صورتي كه دو تن از دوستان و ياران شما در مسئله اي مثل ارث يا دِيْن، اختلاف داشتند، آيا مي توانند براي داوري به حاكم و قاضي دستگاه خلافت رجوع كنند؟  فرمود:نزاع را نزد طاغوت مطرح كرده اند. هر آنچه كه به نفع آنان حكم كند، هرچند حق مسلّم شان باشد، حرام است; زيرا حقّ خود را با حكم طاغوت ستانده اند، درحالي كه، خداوند در قرآن كريم، فرمان داده است كه به طاغوت كفر ورزند. پرسيدم: پس چه كنند؟ فرمود:يُنْظُرانِ اِلي مَنْ كانَ مِنْكُمْ، قَد رَوي حَديثِنا وَ نَظَرَ في حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فَلْيَرضُوا بِهِ حَكَماً فَاِنّي قَد جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً، فَاِذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَاِنَّما بِحُكْمِ اللّهِ اسْتَخَّفَ وَ عَلَيْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَيْنا اَلرّادُّ عَلَي اللّهِ فَهُوَ عَلي حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ؛(15) از ميان خود كسي را پيدا كنند كه راوي حديث ماست. در حلال و حرام، صاحب نظر است، حكم خود را به او واگذار كنند، تا ميان ايشان داوري نمايد؛ چرا كه من، چنين شخصي را بر شما حاكم قرار داده ام . هرگاه او به حكم ما داوري نمود و حكم او پذيرفته نشد، يقيناً حكم خداوند را كوچك شمرده و ما را انكار كرده اند. كسي كه ما را انكار كند و نپذيرد ،خدا را انكار كرده ، و اين در حدّ شركِ به خداست.

پي نوشت:
1. امام خميني، ولايت فقيه، ص 40.
2. همان، ص 34.
3. نحل (16) آيه 44.
4. كافي، ج1، ص 25.
5. آل عمران (3) آيه 28.
6. هود (11) آيه 124.
7. بقره (2) آيه 35.
8. يونس (10) آيه 35.
9. نساء (4) آيه 58.
10. محقّق نراقي، عوائد الايّام، چاپ اول، 1417 - 1375 م، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، ص 532.
11. شيخ كليني،كافي، تحقيق: علي أكبر غفاري، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الكتب الإسلامية - تهران، ج 1، ص 147.
12. شيخ كليني، كافي، تحقيق: علي أكبر غفاري، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الكتب الإسلامية - تهران ، ج 1، ص38  .
13. اصطلاح توقيع، مخصوص نامه ها و پاسخ هايي است كه امام زمان (عج) در اوايل غيبت براي نوّاب و ياران نزديك خود مي فرستاد.
14. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة ،محرم الحرام 1405 - 1363 ش، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين قم ، ص 485.
15. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة موسسه آل البيت قم،سال 1409ق ج 1، ص 34.