پرسش وپاسخ

هر گونه عدم اطاعت والدین که موجب آزرده‌خاطر شدن آن‌ها شود را عاق والدین می‌گویند.
عاق والدین

با ورود تکنولوژی و مدرنیته در جوامع اسلامی، گسستگی و سردی روابط عاطفی بیش از پیش نمایان گشته و نتیجه آن دوری افراد از اطرافیان خصوصاً والدین شده است، در اینکه منظور از عاق والدین چیست، می‌توان گفت هر گونه عدم اطاعت و آزار و اذیت پدر و مادر به انحاء مختلفی با رفتار و کردار را که موجب آزرده خاطر شدن ایشان شود، عاق والدین می‌گویند که از گناهان کبیره است، در قرآن مجید از قول عیسی بن مریم حکایت می‌کند که «وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا»؛ و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و جابر و عصیانگر قرار نداده است.

در همان سوره در اوصاف یحیی(ع) چنین آمده است: «وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّارًا عَصِیًّا»؛ و نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و جبار و عصیانگر نبود، در این دو آیه شریفه عاق والدین را به سه صفت یاد فرمود: جبار(گردن‌کش و ستمگر)، شقی(تیره‌بخت) و عصی(نافرمانی‌کننده و گنهکار) و به هر یک از آن‌ها وعده عذاب داده شده است.

سعید وطن‌دوست در کتاب مسلمان شناسنامه‌ای درباره عواقب عاق والدین در دنیا و آخرت می‌نویسد: با توه به این آیات و روایات بسیاری که در این باب آمده است، می‌توان عواقب عقوق والدین در دنیا و آخرت را این گونه بر شمرد:

1-موجب خشم خدا و پیغمبر(ص) است.

2-مانع قبولی نماز است.

3-سلب توفیق می کند و گره در کار می‌ اندازد.

3-دعا اجابت نمی‌شود.

4-فقر و تنگدستی می‌آورد.

5-موجب جوان‌مرگی است.

6- سبب گرفتگی زبان هنگام مرگ برای ادای شهادتین است.

7-مایه حزن و اندوه و عذاب دنیاست.

8-خداوند با عاق والدین سخن نمی گوید.

9-خداوند نگاه رحمت به او ندارد.

10-عاق والدین از جمله فراموش‌شدگان است.

11-بهشت بر عاق والدین حرام است.

متأسفانه وضع تمدن ماشینی چنان است که رابطه پدران و مادران را از فرزندان خیلی زود قطع می‌کند، آن چنان که کمتر روابط عاطفی بعد از بزرگ شدن در میان آن‌ها دیده می‌شود.

در حدیثی از امام صادق می‌خوانیم: مردی نزد پیامبر(ص) آمده، عرض کرد: ای پیامبر(ص) به چه کسی نیکویی کنم؟ فرمود: به مادرت، عرض کرد: بعد از او به چه کسی؟ فرمود: به مادرت، بار سوم عرض کرد: بعد از او به چه کسی؟ فرمود: به مادرت، در چهارمین بار که این سؤال را تکرار کرد، فرمود: به پدرت.

در حدیث دیگری می‌خوانی: جوانی نزد پیامبر(ص) برای شرکت در جهاد آمد (آنجا که جهاد واجب عینی نبود)، پیامبر(ص) فرمود: آیا مادری داری؟ عرض کرد: آری! فرمود: در خدمتمادر باش که بهشت زیر پای مادر است، شاید این سفارشات به دلیل زحماتی است که مادر در طی دوران رشد کودک متحمل شده است: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»؛ ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، مادرش او را با ناراحتی حمل می‌کند و با ناراحتی وضع حمل می کند و دوران حمل و از شیرگرفتنش ۳۰ ماه است.

«ای اسماء، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها».
یا محمد

یکی از احکام و دستورات الهی و البته دین مبین اسلام برای انسان ها اعم و زن و مرد رعایت حجاب و پوشش است و در قرآن کریم در آیات سوره نور صراحتاً بر این موضوع تصریح شده است.

با توجه به فرارسیدن ولادت حضرت رسول(ص) گذر کوتاهی بر چگونگی حجاب و پوشش در دوران زندگانی ایشان داشتیم.

گرچه دقیقاً معلوم نیست که در زمان رسول خدا(ص) و علی (ع) حجاب چگونه بوده و با بدحجاب ها چگونه برخورد می شده است، اما آنچه از لحن آیات و روایات استفاده می شود، این است که در آن زمان رعایت حجاب لازم بوده است؛ زیرا حجاب از واجبات الهی بود. باید واجبات و حدود و احکام الهی در عصر رسول خدا و علی (ع) بیشتر رعایت می‌شد؛ چون که بر امام و حاکم است که به این مسائل اهمیت دهد.

«آنچه پروردگار بر عهده امام گذارده است... زنده کردن سنت‌ها و اجرای احکام الهی است». (1)

در جای دیگر، یکی از وظایف مهم حاکم و رهبر، امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی بیان شده است. (2) بی حجابی، از منکرات اسلام است که باید از آن نهی شود. در صورت وجود چنین مسئله ای، حضرت رسول (ص) و علی (ع) این وظیفه را بهتر انجام می دادند. افزون بر این، در عصر آنان رعایت پوشش مورد توجه توده مَردم، اعم از مسلمان و غیر مسلمان بود. مانند این عصر بی حجابی و بدحجابی رایج نبود. ازسوی دیگر، در سوره احزاب دستور کلی در باره حجاب آمده است که همگان ملزم به رعایت آن بودند: ای پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو که روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است». (3)

پیامبر (ص) و علی (ع) علاوه بر تأکیدهایی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستور العمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون شده اند؛ مثلاً روزی اسما که خواهر زن پیامبر بود، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسما، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها». (4)

 

پی‌نوشت ‌ها:

1. فیض الاسلام، نهج البلاغه، ص 302، خطبه 105، تهران، چاپ آفتاب.

2. بحار الانوار، ج 93، ص 41.

3. احزاب (33)، آیه 95.

4. سنن ابی داود، ج 2، ص 383، بی نام.

درباره حق‌الناس شاید بتوان گفت که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی‌کنند.
شفاعت

از میان حقوقی که به گردن انسان است نسبت به حق الناس باید اهمیت ویژه ای قائل بود و سعی کرد تا زنده هستیم نگذاریم حقی از کسی بر گردن ذمه ما باقی بماند چرا که در روز قیامت مجبور خواهیم شد برای راضی شدن کسی که حقی از او ضایع کرده ایم از اعمان نیکمان صرف نظر کنیم  و این موضوع در عالم آخرت بسیار برای انسان سخت و دشوار خواهد بود چراکه هرچه انسان اعمال نیک و خیر هم داشته باشد باز حسرت می خورد که چرا اعمال نیک بیشتری انجام نداده است.

نوشتاری که در ادامه می خوانیم از سوی «مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی» در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته، به این پرسش اصلی پاسخ داده است که آیا حضرت رسول(ص) و سایر ائمه اطهار علیهم السلام می‌توانند به اذن الهی حق‌الناسی را که بر گردن داریم، شفاعت کنند؟

طبق جست و جویی که در آیات و روایات داشتیم در این خصوص به مطلبی که به صورت قطعی بخواهیم به آن استناد کنیم دست نیافتیم و اصل وساطت و شفاعت اهل بیت علیهم السلام در مورد حق الناس در روز قیامت گرچه عقلا محال نیست. اما عملا باید ببینیم که چگونه می تواند موثر باشد؛ زیرا در شفاعتی که مربوط به حق الله است چون حق ضایع شده مستقیما با خداوند متعال در ارتباط است و اهل بیت محبوب خداوند متعال هستند وساطت آنها می تواند موثر باشد.

اما درباره حق الناس، موضوع متفاوت است مگر اینکه بگوییم اهل بیت با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی کنند بلکه به اذن خدا درخواست و حاجت کسی که حق وی ضایع شده را برآورده می سازند و به گونه ای او را راضی می کنند.

بیانات علماء نیز در این باره متفاوت است به عنوان نمونه در تفسیر حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر می خوانیم: «به اشخاصی از انبیاء و اولیاء ممکن است حق شفاعت داده شود و این حق شفاعت هم در موضوع حق اللّه است نه حق الناس»

اما در تفسیر مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن روایتی از امام رضا علیه السلام به نقل از رسول خدا(ص)‌آمده که:

«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وُلِّینَا حِسَابَ شِیعَتِنَا فَمَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَکَمْنَا فِیهَا فَأَجَابَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ اسْتَوْهَبْنَاهَا فَوُهِبَتْ لَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَنَا کُنَّا أَحَقَّ مِمَّنْ عَفَی وَ صَفَحَ»؛

چون روز قیامت شود حسابرسی شیعیان ما بما واگذار می ‏شود، پس هر کس مظلمه و بدهی و گناهش میان او و خداوند است ما داوری کرده و هر چه حکم کنیم خداوند امضاء می‏ فرماید، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و مردم است، ما از مردم تقاضا می کنیم او را ببخشند، و آنان می‏ بخشند، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و ما اهل بیت است ما سزاوارتر از همه کس به بخشش و عفو و گذشت هستیم.

در سند این روایت افرادی هستند که ثقه بودن آنها مجهول و ناشناخته است و باید توجه داشت که اگر این حدیث حدیث صحیحی هم باشد باز هم بدین معنا نیست که هر کسی که حق الناس یا حق الله بر عهده وی باشد توسط حضرات معصومین علیهم السلام شفاعت می شوند بلکه شفاعت شونده دارای شرایطی است که در کتب مرتبط ذکر شده است. به عنوان نمونه شخص شفاعت شونده نماز را سبک نشمارد و ... .

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که در برخی دعاها نیز آمده که ما از خود خداوند متعال می خواهیم که اگر حق الناسی بر گردن ماست خداوند متعال با عنایت خود، آن شخص را از ما راضی بگرداند.

در دعای روز دوشنبه می خوانیم:

«وَ أَسْأَلُکَ فِی مَظَالِمِ عِبَادِکَ عِنْدِی فَأَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِکَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ کَانَتْ لَهُ قِبَلِی مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِیَّاهُ فِی نَفْسِهِ أَوْ فِی عِرْضِهِ أَوْ فِی مَالِهِ أَوْ فِی أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِیبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَیْهِ بِمَیْلٍ أَوْ هَوًی أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِیَّةٍ أَوْ رِیَاءٍ أَوْ عَصَبِیَّةٍ غَائِبا کَانَ أَوْ شَاهِدا وَ حَیّا کَانَ أَوْ مَیِّتا فَقَصُرَتْ یَدِی وَ ضَاقَ وُسْعِی عَنْ رَدِّهَا إِلَیْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ فَأَسْأَلُکَ یَا مَنْ یَمْلِکُ الْحَاجَاتِ وَ هِیَ مُسْتَجِیبَةٌ لِمَشِیَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَی إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّی بِمَا [بِمَ‏] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِی مِنْ عِنْدِکَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُکَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّکَ الْمَوْهِبَةُ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»؛

از تو درخواست می کنم ادای حقوق بندگانت را که بر عهده دارم، پس هر بنده ‏ای از بندگانت و هر کنیزی از کنیزانت که او را نزد من حقیّ پایمال شده‏ باشد که در آن به جان یا آبرو یا مال، یا خانواده ‏اش یا فرزندش ستم روا داشته ‏ام یا غیبتی از او کرده‏ ام یا بر اثر میل خود یا خواهش دل یا تکبّر یا غضب یا خودنمایی یا تعصّب بر او باری نهاده ‏ام، این بنده یا کنیزت غایب‏ باشد یا حاضر، زنده باشد یا مرده، و دستم کوتاه شده و وسعم نمی رسد از پرداخت آن حق یا طلب‏ حلالیت از او، از تو می خواهم ای کسی ‏که رفع نیازها در اختیار اوست، و آن حاجات در مقابل مشیّت او اجابت‏ پذیر و به جانب‏ اراده ‏اش شتابانند که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و آن بنده را که بر او ستمی کردم هرگونه که خواهی از من راضی گردانی و از جانب‏ خود مرا رحمت عطا نمایی، چه آمرزیدن از تو نکاهد و بخشیدن به تو زیان نرساند، ای مهربان‏ترین مهربانان.

از این دعا امکان پادرمیانی خدا و راضی نمودن شخصی که حق وی ضایع شده استفاده می شود زیرا دعا نسبت به امر محال صورت نمی گیرد و اگر چنین دعایی صورت گرفته دلالت بر امکان چنین کاری دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. بلاغی، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، قم، انتشارات حکمت، 1386ق، جلددوم مقدمه، ص597.

2. موسوی سبزواری سید عبد الاعلی، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه اهل بیت( ع)، 1409ق، ج‏4، ص 239

3. مفاتیح الجنان، باب اول، فصل سوم، در ذکر دعاهای ایّام هفته، دعای روز دوشنبه.

از آنجا که فقیهان و محدثان غیرشیعه هم‌عصر امام صادق(ع) حضرت را به راستگویی در نقل روایات ستوده‌اند، ایشان به لقب «صادق» شهرت یافته است.
امام صادق

ما شیعیان معتقدیم که همه امامان از یک نور هستند و دانش آنها یکسان است. امام پیشین دانش‌هایی را که از پدر خویش دریافت کرده بود، به فرزند خویش منتقل می‌کرد و در مقام علم و فضیلت، هیچ امامی بر امام دیگر برتری نداشت.

هر کدام بنابر موقعیت زمان و مکانی که داشت، وظایف خود را به انجام رساند، مثلاً در زمان حضرت علی(ع)، دورانی اقتضا می‌کرد حضرت خانه‌نشین شود و در حکومت دخالتی نکند، اما در زمانی دیگر با هجوم مردم برای بیعت، به امر حکومت اقدام نمود. سیدالشهدا برای حفظ دین، جان خود و یارانش را نثار کرد. بنابر این تمام امامان(ع) الگوی زندگی ما انسان‌ها و شیعیان در اوضاع مختلف هستند و مذهب شیعه منتسب به همه آنها است.

اما اصطلاح مذهب جعفری، اشاره به روش شیعیان در مسائل فقهی و احکام دینی است، در مقابل مذاهب چهارگانه فقهی اهل سنت (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی)، همان گونه که به شیعیان در مسایل اعتقادی و نوع حکومت و سیاست، مذهب علوی یا علویون گفته می‌شود.

مذهب جعفری به دلیل گسترش و کثرت روایات فقهی از امام صادق(ع) است. اگرچه امامان دیگر نیز در بیان احکام و معارف اسلام (تشیع) نقش داشته‌اند، اما تأثیر آنها با توجه به موقعیت زمانی شان از امام صادق(ع) کمتر بود. در عین حال که دانش امام جعفر(ع) نیز از پدران بزرگوار به ایشان منتقل شده بود.

امامان معصوم در نشر و گسترش دانش‌های دینی که مورد نیاز مردم بود، از هیچ کوشش فرو گذار نمی‌کردند و در هر زمانی که فرصت را آماده می‌دیدند، به این امر اقدام می‌کردند، اما با موقعیت زمانی ویژه‌ای که برای امام صادق(ع) فراهم آمد، حضرت بهتر توانست این وظیفه مهم را به انجام رساند، به همین خاطر مذهب شیعه را مذهب جعفری می‌نامند.

مذهب تمام ائمه دوازده‌گانه،‌ همه یکی است و این طور نیست که هر یک مذهب خاصی داشته باشند، اما بعضی از ائمه در زمان بنی امیه و بنی عباس، اسیر و زندانی و شهید شدند و مسلمانان جرأت ارتباط با آنان را نداشتند. ائمه معمولاً در اختناق شدیدی به سر می‌بردند و فرصت ارتباط با مردم و نشر احکام و تعالیم دین مقدس اسلام را نداشتند، مثلاً امام علی نقی(ع) و امام حسن عسکری را در وسط پادگانی جا داده بودند تا کسی از مسلمانان نتواند با آن حضرات در تماس باشد، به این جهت مسلمانان نتوانستند معارف را از آنان دریافت کنند.

اما در زمان حضرت امام جعفر صادق(ع) و مختصری از زمان پدر بزرگوارشان امام محمد باقر(ع) این رعب و اختناق کم شد، که به این دلیل بود که بنی عباس و بنی امیه سرگرم نزاع‌های سیاسی بودند تا بتوانند خلافت را به دست آورند. در این مدت امام جعفر صادق(ع) توانستند آشکارا تعلیم و تدریس داشته باشند و شاگردان حضرت به ۴۰۰۰ نفر رسید. در کتب تاریخی ذکر کرده‌اند: در کوفه و بغداد راویان حدیث آن حضرت بیش از ۷۰ هزار نفر بودند، از این رو بیشتر معارف از طریق آن حضرت صادر گشته، بنابر این مذهب شیعه اثناعشری را جعفری می‌نامند. افزون بر این نکات و عوامل ذیل در نامگذاری شیعه به شیعه جعفری دخالت داشته است:

1ـ چهره شاخص و سرشناس حضرت میان تمام فرق‌ها و گروه‌های مسلمان.

2ـ عنوان «مذهب جعفری» شیعیان پیرو مکتب فقهی اهل بیت را از شیعه زیدیه که از فقه اهل بیت پیروی نمی‌کنند، جدا می‌سازد.

اما اینکه چرا فقط به امام ششم، صادق گفته می‌شود به این دلیل است که چون فقیهان و محدثان معاصر ایشان (که شیعه هم نبوده‌اند) حضرت را به راستگویی در نقل روایات به این لقب ستوده‌اند، به لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامی را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن، آفتاب را به روشن وصف کردن است!

تمام ائمه دوازده‌گانه صادق بوده‌اند، چرا که اگر این وصف در آنها نباشد، اعتماد و اطمینان که برای پیوند معنوی پیروان و پیشوایان لازم است، حاصل نمی‌شود.

صرف ادعای شیعه بودن باعث نجات آدمی نمی شود بلکه ایمان و التزام قلبی و باور به اعتقادات مذهب حقه (تشیع) لازم است.
شیعه

یکی از سوالاتی که همیشه مطرح می شود در خصوص حدیثی از امام صادق(ع) است که بر اساس آن شیعیان وارد دوزخ نخواهند شد. این مساله همیشه محل بحث و سوال بوده اما پاسخ به آن چیست؟

حدیثی که از امام صادق ـ علیه السلام ـ در این باب وارد شده این است که راوی می گوید به امام صادق ـ علیه السلام ـ گفتم: شنیدم که می گفتی همه شیعیان برغم آنچه در آنهاست (گناهانی که دارند) در بهشت جای دارند. فرمود: به تو راست گفتم. بخدا سوگند که همه آنها در بهشت جای دارند. گفتم: فدایت شوم گناهان، بسیارند و بزرگ! فرمود: اما در قیامت همگی شما با شفاعت پیامبر که خواسته اش برآورده می شود و یا جانشینش در بهشت خواهید بود امّا بخداوند سوگند که من در برزخ بر شما می ترسم. گفتم برزخ چیست؟ فرمود: همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت. [1]

با توجه به این روایت پس از قیامت و محاسبه اعمال هیچ شیعه ای از شیعیان داخل جهنم نمی شود بلکه به شفاعت وجود مقدس رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ یا یکی از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ مشمول عنایات الهی قرار می گیرد و اهل نجات خواهد شد.

حال در اینجا دو پرسش اساسی به ذهن می آید اولاً مراد از شیعه چه کسانی هستند ثانیاً شفاعت به چه معنایی است و آیا مطلقاً شامل حال شیعیان می شود یا شرائطی هم دارد.

ابتدا می پردازیم به پرسش اول که مراد از شیعه چه کسانی هستند. برای پاسخ به این پرسش مراجعه می کنیم به متون روایی خود و از خود روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تعریف شیعه و یا اوصاف شیعیان را بدست می آوریم.

1. امام رضا ـ علیه السلام ـ می فرماید: شیعیان ما تسلیم امر ما هستند و به فرمایشات ما عمل می کنند با دشمنان ما مخالفند پس هر کس این گونه نباشد از ما نیست. [2]

2. جابر جعفی گفت: امام محمدباقر ـ علیه السلام ـ فرمود:

ای جابر آیا کافی است برای کسی که ادعای تشیع داردبگوید که دوستدار ما اهل بیت است؟ بخدا سوگند شیعة ما نیست مگر آن کسی که تقوای خدا را رعایت کند و از او اطاعت نماید. [3]

3. امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: (عذرتراشی نکنید در معاصی خدا) و رأیهای باطل را متابعت نکنید (که ما شیعه هستیم و انتساب به اهل بیت اسباب نجات ماست) «بخدا قسم که نیست شیعة ما مگر کسی که اطاعت خدای تعالی کند. »[4]

پس، از منظر روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شیعه کسی است که ملتزم به دستورات آنان باشد و در عمل هم فردی کوشا باشد. در همین جا سؤال دیگری مطرح می شود آن اینکه اگر شیعه تنها کسانی باشند که مطیع فرمان خدا و اهل تقوی و عمل صالح هستند دیگر چه نیازی به شفاعت هست به عبارت دیگر آنچه باعث نجات این گونه افراد می شود همان ایمان و عمل صالحشان می باشد.

برای رسیدن به پاسخ این پرسش لازم است بپردازیم به معنای شفاعت و شرائط آن که در پرسش دوم مطرح کردیم.

حقیقت شفاعت چیزی نیست جز وصول رحمت و مغفرت و فیض پروردگار به بندگانش از طریق اولیاء و برگزیدگان از عبادش.

همانگونه که خداوند متعال هدایتش را از طریق انبیاء و نخبگان از بندگان به عموم مردم در دنیا ارزانی می کند همچنین مغفرتش را به سوی گنهکاران از طریق همین انسانهای وارسته در روز قیامت ارسال می کند. [5]

و اما شرائط شفاعت شوندگان، آیا هر کسی مشمول شفاعت اولیاء دین قرار می گیرد یا تحت شرائط خاصّی انسانهای گنهکار موفق به شفاعت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ یا یکی از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ می شود.

شرائط شفاعت شوندگان:

1. شرک بخدا نداشته باشد.

2. از روی اخلاص شهادت به وحدانیت حق داشته باشد.

3. معتقد به پیامبران و روز رستاخیز و آنچه که خدا بر پیامبرانش نازل فرموده است.

4. شفاعت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را تکذیب نکنند.

5. نماز را خفیف نشمرد.

حال اگر کسی با ایمان بخدا (و حفظ امورات فوق) از دنیا برود ولو مبتلا به معاصی و گناهانی هم باشد که موفق به توبه نشده است ولی بواسطه داشتن گوهر «ایمان» جهنمی نخواهد بود البته بار سنگین گناهان او بوسیله مصائب دنیا و سختیهای برزخ و مواقف آغازین رستاخیز سبک می گردد و اگر با این ها از آلودگی گناهان پاک نشد به وسیله شفاعت از عذاب دوزخ نجات می یابد. [6]

پس با توجه به مطالب بیان شده باید اینچنین پاسخ نهایی را داد که:

صرف ادعای شیعه بودن باعث نجات آدمی نمی شود بلکه ایمان و التزام قلبی و باور به اعتقادات مذهب حقه (تشیع) لازم است و در عمل هم باید فردی مطیع بود حال اگر شیعه ای پیدا شد که در ایمان و باور قلبی معتقد بخدا و رسول و امامان معصوم است و در عمل هم بی اعتناء به فرامین الهی نیست ولی گرفتار خیلی رذایل اخلاقی است، تا موقعی که این صفات ناپسند او را از ایمان و باور قلبی اش خارج نمی کند و در حال مرگ با ایمان از دنیا می رود قابلیت دارد که در روز قیامت شفاعت اولیاء دین شامل حال او شود چون بواسطة گوهر ایمان در قلب او این قابلیت را دارد که مورد شفاعت قرار گیرد ولو معاصی کثیری از او صادر شده باشد.

پس اگر کسی مدّعی است شیعه دوازده امامی است ولی امر نماز را خفیف می شمرد ولو به ظاهر محبت اهل بیت هم در دل داشته باشد و با آن حال از دنیا برود اینچنین شخصی قابل برای شفاعت شدن نیست چون از شرائط قابلیت برای شفاعت شدن این است که آدمی مؤمن به خدا و پیامبر و هر آنچه که بر او نازل شده باشد و نماز را خفیف نشمرد و فرض این است که اینچنین آدمی در امر نماز کوتاهی کرده و این مسأله مهم را خفیف شمرده است.

در نتیجه روایت امام صادق ـ علیه السلام ـ اینچنین معنی می شود.

هیچ شیعه ای به جهنم نمی رود. با آن تعریفی که از شیعه بیان شد. شیعیان دو دسته می شوند شیعه ای که عملش او را بهشتی می کند و شیعه ای که برای بهشتی شدنش عملش کافی نیست و با انضمام شفاعت بهشتی می شود. پس شیعیان چه از گروه اول باشند و چه از گروه دوم جهنم نخواهند رفت اما عذاب و عقاب بر گنهکاران شیعه در برزخ حتمی است (البته اگر در دنیا یا هنگام جان کندن با مکافات و عذاب گناهانشان پاک نگردند) چرا که ائمه قول و وعدة شفاعت در برزخ را به ما نداده اند و به عهده ما و خدا گذاشته اند.

همچنین در این زمینه لازم است به روایتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ نیز توجه کرد که خطاب به جابر می فرماید:

«. . . ای جابر جز با اطاعت و فرمانبرداری از خدای متعال تقرّب به او حاصل نمی شود با ما (آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ) بَرات رهایی از دوزخ نیست و هیچ یک از شما بر خدا حجّتی ندارد، هر کس مطیع خداست ولی و دوستدار ماست و هر کس نافرمانی خدا را نماید با ما دشمن است. ولایت ما اهل بیت جز با عمل (به فرامین الهی) و پرهیز (از معاصی) بدست نمی آید. »[7]

 

برای مطالعه بیشتر به کتاب های ذیل مراجعه فرمایید:

1. معاد در قرآن، تفسیر موضوعی، ج 5، آیت الله جوادی آملی.

2. منشور جاوید، ج 8، آیت الله سبحانی.

3. عدل الهی. شهید مرتضی مطهری.

4. معاد، محسن قرائتی.

پی نوشت ها:

[1]. فروع کافی، کلینی، ج 3، ص 242، کتاب الخبائز، ح 3، دارالکتب الاسلامیه، 1367 هـ ش.

[2]. شیخ صدوق، صفات الشیعه،ص 18، انتشارات زراره، چاپ اول، 1379.

[3]. شیخ صدوق، صفات الشیعه، ص 38.

[4]. کلینی، اصول کافی. ج 2، ص 73، ح1، دارالکتب الاسلامیه، تهران 1388 هـ ق.

[5]. ر. ک. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 4،ص 344، مؤسسه امام صادق، چاپ پنجم، سال 1423 هـ ق.

[6]. ر. ک: سبحانی، جعفر الالهیات، ج 4، ص 347-348.

ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی،آموزش عقاید، ص 481، ناشر شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ پنجم، بهار 1380.

[7]. صفات الشیعه، شیخ صدوق، ص 40.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی و جهانی
پیامبر اکرم

قرآن کتابی است فوق افکار بشر، کسی تا کنون نتوانسته کتابی همانند آن را بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانی است.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی، جهانی و روحانی.

پیامبران پیشین می‏بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند، در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پیامبران، آن را تکمیل می‏کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام(ص) غیر از قرآن نیز صادق است.

ولی قرآن یک معجزه گویا است، نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می‏کند، مخالفان را به مبارزه می‏خواند محکوم می‏سازد، و از میدان مبارزه، پیروز، بیرون می‏آید، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر(ص) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه می‏دهد، هم دین است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.

قرآن مرز" زمان و مکان" را در هم شکسته و ما فوق زمان و مکان قرار گرفته است، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتی معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن، روی نوار معینی از زمان، و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عده خاصی صورت گرفته است، سخن گفتن نوزاد مریم ع و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینی بوده و چنان که می‏دانیم، اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم، کم‏رنگتر جلوه می‏کنند، و این از خواص امور زمانی است.

ولی قرآن، بستگی به زمان و مکان ندارد، هم چنان به همان قیافه‏ای که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می‏کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت، بدیهی است که یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

اما روحانی بودن آن:

امور خارق‏العاده‏ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانی داشته: شفای بیماران غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان، سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره، و. . . همه جنبه جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می‏کنند، ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ می‏کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می‏سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می‏نماید معجزه‏ای است که تنها با مغزها و اندیشه‏ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری چنین معجزه‏ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد(1).

جواب دیگر:

خداوند متعال معجزه هر پیامبری را از جنس چیزی که قومش در آن‏ پیشرفت کرده‏اند قرار می‏دهد؛ چنانچه در زمان حضرت موسی سحر بر مردم غالب آمده بود و خداوند هم معجزه او را از این قبیل قرار داد و در دست آن حضرت "عصا" را به "مار" تبدیل نمود و برای او "ید بیضاء" و معجزات دیگری قرار داد، پس آن اقوام فهمیدند که این سحر نیست و به او ایمان آوردند.

و همین طور در زمان حضرت عیسی(ع) طب غالب بود و معجزه او نیز از این قبیل بود و خداوند به دست او مرده را زنده نمود و کور و مرض پیسی را شفا داد.

از این رو مردم آن زمان فهمیدند که با "طب" نمی‏شود به این کارها دست یافت لذا به حضرت عیسی ایمان آوردند.

و در زمان حضرت محمّد فصاحت و بلاغت غالب گردیده بود تا اینکه فقط با آن به یک دیگر تفاخر می‏کردند، خداوند متعال هم معجزه پیامبر را در فصاحت قرار داد و قرآنی بر او فرستاد که فصیحان فهمیدند که این از جنس کلام بشر نیست و به آن ایمان آوردند.

از این رو فصیحان و شاعرانی مانند قیس بن زهیر و کعب بن زهیر آمدند و ایمان آوردند.(2)

در همین مورد روایتی هم از امام رضا(ع)وجود دارد:

ابن سکّیت محضر ابی الحسن الرّضا(ع) عرضه داشت: چرا خداوند عزّ و جلّ موسی بن عمران را با در دست داشتن عصا و معجزه ید بیضاء و در اختیار داشتن آلت و اسباب سحر مبعوث فرمود و عیسی را طبّ داد و معجزه حضرت محمّد را کلام و خطبه‏های فصیح و بلیغ قرار داد؟

حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی وقتی موسی را مبعوث فرمود زمانی بود که اغلب مردم در آن عصر ساحر بودند. لذا جناب موسی از جانب حقّ جلّ و علا سحری آورد که در وسع و طاقت مردم نبوده و علاوه بر آن به واسطه آن سحر ساحرین را باطل می‏کرد و بدین وسیله حجّت را بر آنها تمام نمود.

و هنگامی که جناب عیسی را به سوی مردم فرستاد عصری بود که بیماری زمین‏گیری، در بین مردم شیوع داشته لا جرم به طب نیازمند بودند. لذا حضرتش از جانب حقّ عزّ و جلّ با داشتن طبّی که نظیرش در بین مردم نبود مبعوث شد، آن جناب مرده را زنده می‏کرد، کور مادر زاد و مبتلایان به پیسی را با اذن خدا شفا می‏داد و بدین وسیله خداوند حجّت را بر مردم آن عصر تمام فرمود.

و در زمانی که وجود مبارک خاتم الأنبیاء را به پیغمبری فرستاد بازار سخنوری و خطبه‏خوانی و فصاحت و بلاغت رائج بود. لذا پیامبر اکرم از جانب خدا قرآن را که مشتمل بر مواعظ و احکام شرع با کلامی در نهایت‏ فصاحت و بلاغت است آورد و بدین ترتیب اقوال و سخنان آنها را باطل نمود و حجّت حقّ عزّ و جلّ را بر مردم اثبات فرمود:

ابن سکیت عرض کرد: به خدا قسم در این زمان مثل و مانند شما کسی را ندیدم، پس حجّت خدا بر خلائق امروز چیست؟

حضرت فرمودند: حجّت عقل است که با آن صادق علی اللَّه را می‏توان شناخت و تصدیقش نمود و کاذب علی اللَّه را دانست و تکذیبش کرد.

ابن سکّیت عرض کرد: جواب تام و کامل و صحیح به خدا قسم همین است.(3)

در روایتی دیگر هم علت برتری معجزه پیامبر بیان شده است:

أَنَّ قَوْماً مِنَ الْیَهُودِ أَتَوْا مُحَمَّداً ص فَسَأَلُوهُ وَ جَادَلُوهُ فَمَا أَتَوْهُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا أَتَاهُمْ فِی جَوَابِهِ بِمَا بَهَرَهُمْ فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنْ کُنْتَ نَبِیّاً فَأْتِنَا بِمِثْلِ عَصَا مُوسَی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الَّذِی أَتَیْتُکُمْ بِهِ أَفْضَلُ مِنْ عَصَا مُوسَی ع لِأَنَّهُ بَاقٍ بَعْدِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مُتَعَرِّضٌ لِجَمِیعِ الْأَعْدَاءِ الْمُخَالِفِینَ لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَی مُعَارَضَةِ سُورَةٍ مِنْهُ وَ إِنَّ عَصَا مُوسَی زَالَتْ وَ لَمْ تَبْقَ بَعْدَهُ.(4)

گروهی از یهودیان نزد پیامبر اسلام آمدند و گفتند ای محمد اگر پیامبر هستی مثل عصای موسی معجزه بیاور پیامبر فرمود آنچه من برای شما می آورم افضل از عصای موسی است چون بعد از من تا قیامت باقی است و متعرض همه دشمنان و مخالفین می شود و هیچ کس قادر نیست با حتی یک سوره آن معارضه کند، ولی عصای موسی از بین رفته و بعد از او باقی نمانده است.

این روایت اشاره به این مطلب دارد که قرآن چون جاودانه و برای همیشه است معجزه برتر و اصلی پیامبر اسلام می باشد.

 

پی نوشت ها:

1. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات اسلامیه، 1374ش، ج1، ص131.

2. محرمی، غلام حسین، جلوه‏های اعجاز معصومین، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ص682.

3. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ترجمه محمد جواد ذهنی تهرانی، تهران، انتشارات مؤمنین، ج1، ص421.

4. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، الوفا، 1404ق، ج17، ص265.

همه مسلمانان در عین حال که با هم اختلاف دارند می توانند با تکیه بر مشترکات بسیاری که دارند در برابر دشمنان اسلام صف واحدی را تشکیل دهند .
شیعه,سنی

وحدت اسلامی به معنای یکی شدن مذاهب نیست. این وحدت نه شدنی است و نه منظور داعیان این وحدت است. وحدت به معنای نادیده گرفتن اختلافات و شیعه شدن سنی، یا سنی شدن شیعه نیست.

مقصود از وحدت اسلامی همبستگی مسلمانان و اتحاد پیروان مذاهب گوناگون با وجود اختلافات مذهبی، در برابر دشمنان اسلام و بی گانگان است.

معنای صحیح وحدت شیعه و اهل سنت این است که با توجه به این که بین دو مذهب مشترکات بسیاری است، دو گروه باید بر محور این مشترکات به هم نزدیک شوند؛ برای حفظ و تعالی اسلام با همدیگر همکاری و همیاری داشته باشند؛ چرا که هر دو دشمن واحدی دارند. دشمنان اسلام، دشمنان هر دو مذهب هستند. در برابر این دشمنان و برای جلوگیری از سوء استفاده آنان از اختلافات باید در مقابل آنها بر وجوه اشتراک خود تکیه کنند، تا بتوانند بر دشمنان اسلام که دشمن مشترک شیعه و سنی هستند، از خود دفاع کنند.

شیعه و سنی، قرن‌های طولانی است که در مسائل گوناگون تفاوت نظر دارند و این امر، گاه از سوی فتنه انگیزان مایه گسست‌ها، بلکه نزاع‌های فراوان در تاریخ شده است، و بی‌گمان، یکی از عللِ ضعف مسلمانان در حال حاضر در برابر هجمه استعمار غرب، همین امر بوده است.

شیعه و سنی هر دو مسلمان و در اعتقادات، احکام، اخلاق و. . . دارای مشترکات زیادی هستند، البته اختلاف هایی هم دارند که انکارشدنی نیست، اما این اختلاف ها نباید منجر به خصومت و دشمنی شود و به اساس اتحاد و برادری اسلامی ضربه وارد سازد.

علامه شرف الدین می گوید: "سیاست سبب جدایی شیعه و سنی شد، همو نیز باید سبب اتحاد شیعه و سنی شود".(1) منظور این است که سیاست استعماری و دسیسه های بی گانگان فرق اسلامی و از جمله شیعه و سنی را از هم جدا کرده است، باید سیاست اسلامی به منظور مقابله با دشمن مشترک نیز آنها را به هم پیوند دهد.

 

وحدت و مناظرات علمی

وحدت به معنای ترک و تعطیل کردن مباحثات و مناظرات علمی بین این دو مذهب نیست. با حفظ وحدت و یک پارچگی نیز می توان در محیط های علمی مناظرات علمی برقرار کرد؛ به گونه ای که دشمنان نیز نتوانند سوء استفاده نمایند. روشن است که برای رسیدن به اتحاد، نخست باید عوامل تفرقه و موانع اتحاد را از سر راه برداشت، و به طرفین شناختی صحیح از عقاید و افکارِ یکدیگر بخشید، و این، جز با بحث و مذاکره علمی بین دانشمندان ممکن نیست. "اتحاد" به معنای نفی آزادی اندیشه و تحقیق، حقیقتجویی و عدالت خواهی نیست. اتحادی مطلوب است که در کنار این ارزش ها مطرح گردد.

اگر این مباحثات و مناظرات علمی با روش های علمی و رعایت آداب مناظره صورت گیرد، نه تنها سبب تفرقه و جدایی بین دو مذهب نخواهد شد، بلکه منجر به شناخت صحیح یکدیگر و تقریب و در نتیجه وحدت نیز می شود. از این رو مناظرات علمی نه تنها تفرقه انگیز نیست که وحدت آفرین است.

وحدت در گذر زمان

با مطالعه در تاریخ اسلام می توان شواهد فراوانی از وحدت و هم گرایی و ثمرات آن در بین مذاهب اسلامی یافت و آنها را به عنوان اسوه و نمونه به جوامع اسلامی معرفی نمود.

سیره حضرت علی (ع) بهترین الگو و اسوه برای برقراری اخوت و وحدت اسلامی است. ایشان برای حفظ وحدت مسلمانان نه تنها از حقوق خویش می گذشت، بلکه از همکاری با مخالفان خود نیز دریغ نمی کرد.

بزرگانی از هر دو مذهب شیعه و سنی در جهت پا گرفتن این وحدت کوشیده اند. افرادی؛ چون آیت الله بروجردی، حضرت امام خمینی، علامه شرف الدین، سید جمال الدین اسدآبادی، امام موسی صدر از میان شیعه و شیخ شلتوت و محمد عبده و دیگران از بین اهل سنت را باید نام برد که در عرصه شکل گیری وحدت بین مسلمانان گام های مؤثری برداشتهاند.

با مراجعه به تاریخ نیز می توانیم شواهد فراوانی از همکاری و وحدت شیعه و سنی بیابیم. برای نمونه صاحب بن عباد شیعه، که در دوران عباسیان وزیر بود، قاضی عبد الجبار را که از بزرگان اهل سنت بود، به سمت قاضی القضاتی منصوب کرد.

در بین مسلمانان زمینه های وحدت بسیاری وجود دارد که با محور قرار دادن آنها می توان وحدت بین مسلمانان و قدرت یافتن آنها را شاهد بود؛ قرآن، رسول اکرم (ص)، حضرت علی (ع)، مسئله مهدویت، محبت اهل بیت (ع)، دفاع از مردم فلسطین، مقابله با دشمنی های اسرائیل و آمریکا، از زمینه های وحدت امت اسلامی هستند.

 

پی نوشت:

1. شرف الدین، عبد الحسین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه، دوانی، علی، ص 8، چاپ دوم، کتابخانه بزرگ اسلامی، 1396ق.

حضرت علی(ع) می فرمایند: ما را از حدّ و مرز بندگی فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛
غلو

آيا ولايت خدا با ولايت پيامبر اكرم و ائمه يكي است؟

پاسخ: ولايت بر سه نوع است:

۱- ولايت تكويني: كه عبارت است از سرپرستي موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عيني داشتن در آن ها مانند ولايت نفس انسان بر قواي دروني خودش. هر انساني نسبت به قواي اداركي خود مانند نيروي وهمي و خيالي و نيز بر قواي تحريكي خويش مانند شهوت و غضب ولايت دارد. بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد. اگر دستور ديدن مي دهد، چشم او اطاعت مي كند. اگر دستور شنيدن مي دهد، گوش او مي شنود. اين پيروي و فرمانبري در صورتي است كه نقصي در اعضا وجود نداشته باشد.

بازگشت ولايت تكويني به علت و معلول است. اين نوع ولايت تنها بين علت و معلول تحقق مي يابد. براساس آن هر علتي ولي و سرپرست معلول خويش است. هر معلولي مولي عليه و سرپرستي شده ودر تحت ولايت و تصرف علت خود مي باشد.

از اين رو ولايت تكويني( رابطه علي و معلولي ) هيچ گاه تخلف بردار نيست. نفس انسان اگر اراده كند كه صورتي را در ذهن خود ترسيم كند، اراده كردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهني اش همان.

۲- ولايت بر تشريع: ولايت بر تشريع همان ولايت بر قانونگذاري و تشريع احكام است، يعني اين كه كسي سرپرست وضع قانون و اصول و مواد قانوني باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعي و تكويني، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلف پذير نيست، يعني با اراده مبدء وضع قانون بدون فاصله اصل قانون جعل مي شود ليكن در مقام امتثال قابل تخلف و عصيان است. ممكن است افراد بشر قانون قانونگذار را اطاعت كنند. ممكن است دست به عصيان زده و آن را نپذيرند، زيرا انسان بر خلاف حيوانات آزاد آفريده شده و مي تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد.

۳- ولايت تشريعي: ولايت تشريعي يعني نوعي سرپرستي كه نه ولايت تكويني است و نه ولايت بر تشريع و قانون، بلكه ولايتي است در محدوده تشريع و تابع قانون الهي. اين نوع ولايت عبارت است از اداره جامعه بر اساس آنچه كه در قانون معين شده است و اجراي آنچه كه در تشريع مشخص شده است.(۱)

تمام اين سه نوع ولايت به صورت حقيقي و بالاصاله و بالذات به خدا اختصاص دارد لكن پيامبر و ائمه از آن جا كه انسان كامل بوده و مظهر و تجلي خدا مي باشند، در تمام اين انواع ولايت نيز مظهر و تجلي و نشانه حضرت حق هستند. بنابراين همه ولايت تكويني دارند. هر جائي كه خدا اذن و اجازه دهد و هم ولايت بر تشريع دارند، هر جائي كه خدا اذن دهد و هم ولايت تشريعي دارند، يعني از طرف خدا مامور اداره جامعه انساني مي باشند؛ بنابراين ولايت آن ها مقيد به اذن و خواست الهي است، در حالي كه ولايت خداوند به هيچ قيدي مقيد نيست.

ولايت بالذات از آن خداوند است و بالعرض از آن پيامبر و ائمه مي باشد. ولايت پيامبر و ائمه اطهار تجليات و مظاهر ولايت الله مي باشد. اين كه مي فرمايد: ‌"‌انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا "(۲) به اين معنا نيست كه انسان چند ولي متفاوت و در عرض هم دارد كه يكي خدا و يكي پيامبر و يكي ائمه هستند؛ بلكه با توجه به آيه "‌فالله هو الولي " معناي آيه اين است كه تنها ولي حقيقي و بالذات خدا
است. پيامبر و ائمه ولي بالعرض و مظهر ولايت خدايند. به تعبير لطيف قرآن آيه و نشانه ولايت الهي هستند.(۳) بنابراين ولايت پيامبر و ائمه، نسبت به ولايت الهي مقيد است، اما نسبت به موارد پايين تر از خداوند مطلق است.

بنابراين معناي اطلاق در ولايت روشن مي شود كه عبارت است از ولايت تكويني و ولايت تشريعي. پيامبر و ائمه نيز به اذن و دستور و اجازه خدا برآن ولايت دارند. يعني همان گونه كه هر آنچه خدا فرموده، بايد اطاعت شود، بايد هر آنچه كه از پيامبر و ائمه به ما رسيده است، ‌اطاعت شود. " َ. . . ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ"(۴) نيز مي فرمايد "‌و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله"(۵) ولايت ايشان تحت ولايت خدا و مظهر و تجلي ولايت حق تعالي است. آن ها مقهور خدا مي باشند، نه اين كه در برابر خدا استقلال ولائي داشته باشند.

اما در مورد اينكه ائمه آيا بر يكديگر ولايت دارند، در هر زمان يك فرد انسان مظهر ولايت الهي است. بقيه افراد جامعه مولي عليه و تحت سرپرستي او مي باشند. بنابراين در زمان پيامبر اكرم ولايت از آن ايشان بود. حضرت امير المومنين و ديگر ائمه تحت ولايت و سرپرستي ايشان بودند. در زمان امام حسن عليه السلام امام و ولي ايشان بود. امام حسين عليه السلام در تحت ولايت و سرپرستي ايشان قرار داشتند. در مورد بقيه ائمه نيز به همين گونه است.

نيز امام بعدي كه زماني تحت ولايت امام قبلي بود، ولايت بر امام قبل از خود ندارد. طبق سوال شما اگر حضرت زهرا سلام الله عليها در زمان امامت و ولايت امام حسن عليه السلام زنده بود، تحت ولايت و سرپرستي امام زمان خود يعني حضرت امام حسن بودند.

در مباحث ولايت و انواع آن و چگونگي ارتباط ولايت خدا و ولايت پيامبر و ائمه مي توانيد به تفسير الميزان، ج ۶، ص ۱۳ الي ۱۹ مراجعه فرمائيد. نيز كتاب " طريق عرفان " اثر علامه طباطبائي و " مصباح الولايه " اثر امام خميني.

پي نوشت ها:
۱-ولايت فقيه، ‌‌ص ۱۲۳-۱۲۴.
۲. مائده(۵)، آيه ۵۵.
۳. ولايت فقيه، ‌آيت الله جوادي آملي، ‌ص ۱۳۱.
۴. حشر(۵۹)، ‌آيه ۷.
۵. نساء(۴)، آيه ‌.

*غاليان چه کسانی هستند و چرا امام صادق(ع) غالیان را لعن کرده اند؟

پاسخ به این پرسش ضمن چند نكته ارائه مي گردد:

۱. معناي غلوّ: "غلوّ" در لغت به معناي تجاوز و بالا رفتن هر چيز از اندازه خود معرفي شده است۱ اما در اصطلاح علم مذاهب و فِرَق، به گروه هايي غالي گفته مي شود كه انساني را به مرتبه خدايي يا فرد عادي را به مقام پيامبري رسانده باشند. ۲ و مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) در تعريف غلات چنين آورده اند: "غاليان، متظاهران به دين اسلام بوده و در عين حال به اميرالمؤمنين و ائمه از خاندان حضرتش(عليهم السلام) الوهيّت و يا نبوّت را نسبت مي دهند و در توصيف فضايل آنان در دين و دنيا تجاوز از حدّ و گزافه گويي كرده و از راه اعتدال بيرون رفته اند. "۳ و به عبارتي در حق اهل بيت(عليهم السلام)مطالبي را مي گويند و معتقدند كه خود آن بزرگواران نفرموده اند. ۴

بي گمان، پديده شوم غلوّ و افراط گرايي، از جمله آفاتي است كه گريبان گير همه اديان و مذاهب مهمّ، اعمّ از الهي و غير الهي، در طول تاريخ شده است و اختصاصي به جهان اسلام ندارد؛ متأسفانه در بيش تر كتاب هاي علم فِرَق و مذاهب، اين پديده انحرافي به "شيعه" و يا همان "اماميّه" نسبت داده شده و در تعريف خود از غلوّ آورده اند كه "آنان فرقه هايي از شيعه هستند كه درباره ائمه خود گزافه گويي كرده و... "۵ و برخي آنان عقايد صحيحي هم چون "بداء" و رجعت را در كنار تشبيه و تناسخ و... كه دامان شيعه از آن دور است به آنان نسبت داده اند.

۲. نكوهش غاليان: در سخنان معصومان(عليهم السلام) كه گروه هاي مختلفي از غلات در زمان خود ائمه(عليهم السلام) بوده اند و اهل بيت(عليهم السلام) با پديده غلوّ و غاليان، به شدّت ايستادگي كرده و عقايد آنان را محكوم نموده و آنان را از شيعه جدا دانسته اند و به شيوه هاي گوناگون، از لعن و نفرين گرفته تا صدور فرمان كشتن درباره رؤساي آنان، به مبارزه پرداختند، امام صادق(عليه السلام)در حديثي مي فرمايند: "به هوش باشيد كه غلات، جوانان شما را فاسد و تباه نكنند؛ زيرا غلات بدترين خلق خدا هستند، عظمت خدا را كوچك پنداشته و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيّت مي كنند. به خدا قسم! كه غلات از يهود و نصارا و مجوس و مشركان بدترند. "۶ و در حديثي ديگر آن حضرت مي فرمايد: "لعنت خدا بر كسي باد كه ما را پيامبر بداند. "۷ اين دو روايت به روشني بيان گر معناي غلوّ در سخنان معصومين(عليهم السلام) نيز هست. افزون بر اين، غاليان در بُعد عمل، غالباً قائل به اباحيگري بوده و نسبت به هيچ واجب و حرامي گردن نمي نهادند و حتي محرّماتي مانند لواط و ازدواج با محارم را نيز حلال مي شمرده اند. ۸ هر چند بيشتر فرقه هاي غالي منقرض گشته اند، ولي فرقه هايي مانند فرقه ضالّه بابيه و بهائيه، هنوز هم وجود داشته كه خارج از اسلام شناخته مي شوند. ۹

۳. گمان غلوّ: در بين محدثين و متكليمن شيعه، علمايي بوده اند كه با ديد كلامي خود به اين نتيجه رسيده اند كه معصومين(عليهم السلام)داراي حدّ خاصي از صفات و فضايل مي باشند و اعتقاد به بيش از آن حدّ را جايز ندانسته و غلوّ شمرده اند. معركه اصلي اين نزاع در قرن سوم و چهارم قمري بين قمّي ها و بغدادي ها در مسئله "سهو النّبي(صلي الله عليه وآله وسلم)" بوده كه قمّي ها و در رأسشان مرحوم شيخ صدوق و استادشان، اولين درجه غلوّ را اعتقاد به نفي سهو از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و امامان(عليهم السلام)دانسته اند. ۱۰ و در مقابل، متكلمان و محدثان بغدادي به زعامت شيخ مفيد(رحمه الله)، قائل به آن بوده و علماي قمّي را مقصّر ناميدند۱۱ و نتيجه نظر قمي ها را، پايين آوردن شأن و منزلت ائمه(عليهم السلام) از جايگاه بلندشان دانسته اند.

بديهي است كه غلوّ به اين معنا ـ اگر در واقع غلو بدانيم ـ با غلوّ اصطلاحي فرق بسيار داشته و بيشتر در حيطه غلوّ در لغت است. از همين رو هيچ كدام از اين دو گروه، ديگري را تكفير نكرده، زيرا اثبات و نفي اين گونه صفات براي ائمه هدي(عليهم السلام) از اصول اوليه اعتقادات نيست و اصل اين بحث كه آيا اين نوع عقايد صحيح بوده و يا غلوّ است؟ جايگاهش در بحث هاي كلامي است و ملاك معتبر در اينجا، همانند ساير موضوعات، قرآن كريم و سنّت قطعي و عقل مي باشد.

۴. حقيقت در مورد ائمه(عليهم السلام): واقعيت اين است كه ائمه معصومين(عليهم السلام) از نظر جسم مادي، بشري همانند ما هستند ولي از جهت صفات كمال، در مرتبه بسيار بلندي قرار دارند، به گونه اي كه انسان هاي عادي حتي نمي توانند تصوّر آن را بنمايند، چه رسد كه بتوانند آنان را در حدّ خود توصيف كنند. نكته مهمّ اين است كه نبايد درباره اين صفات، آن چنان بگوييم و معتقد باشيم كه آنان را از مخلوق بودن و بنده خدا بودن خارج نموده و يا به گونه اي مطرح كنيم كه بوي استقلال از آن صفات كمال به مشام برسد؛ زيرا آنان هر چه دارند ريشه از ذات الهي است، همان گونه كه خداوند متعال در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - مي فرمايد: "و ]او را به عنوان[ رسول و فرستاده به سوي بني اسرائيل ]قرار داده، كه به آن ها گويد: [من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام، من از گِل چيزي به شكل پرنده مي سازم، سپس در آن مي دمم (فيكون طيراً بأذن الله) پس به فرمان و اذن خدا، پرنده اي مي گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ]=پيسي[ رابهبودي مي بخشم (و أحي الموتي بأذن الله) و مردگان را به اذن خداوند زنده مي كنم. "(آل عمران،۴۹)

بنابراين تمامي اين صفات و فضايل و معجزات انبياء الهي را مي توان در سايه "اذن خدا" براي ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز قائل شد. امام علي(عليه السلام) درسخني، ضمن پرهيز از غلوّ در مورد اهل بيت(عليهم السلام) حقيقت و حدّ اعتقاد به آنان را به روشني بيان كرده و فرموده اند: ما را از حدّ و مرز بندگي (خدا) فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد (و به آن چه كه ما استحقاق آن را داريم) نخواهيد رسيد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛ زيرا من از غلوّ كنندگان بيزارم. ۱۲

۵. غلوّ در قرآن: با توجه به تأكيد فراوان قرآن كريم به توحيد خداوندي و به عبارتي "توحيد محوري" قرآن، و با عنايت به معناي غلوّ به اين كه موجودهايي اعم از انسان، فرشته، جن، حيوان، ستاره و... از حدّ خود فراتر روند و تا مرز خدايي پرستش شوند و يا اگر مقدسند، بيش از حدّ خود مقدس شمرده شوند، استفاده مي شود كه غلوّ در ذات به هر شكل، با روح توحيد منافات دارد و قرآن كريم، در جاي جاي خود به مواردي از غلوّ انسان ها درباره موجودات طبيعي، انسان ها، پيامبران الهي و ملائكه و جن اشاره كرده (ملاحظه كنيد: (اسراء،۴۰)؛ (زخرف،۱۹)؛ (آل عمران،۸۰)؛ (نساء،۱۷۲)؛ (سباء،۴۰ و ۴۱) و در موردي به اهل كتاب (مسيحيان) خطاب فرموده: "يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُم؛ اي اهل كتاب ]=مسيحيان[ در دين خود غلوّ نكنيد و بر خداوند جز گفتار حق مگوييد ]مگوييد خدا از الوهيت، به وجود عيسي منقلب گشته، يا همانند روح در قالب وي حلول نموده[ جز اين نيست كه مسيح، عيسي بن مريم، فرستاده خدا و كلمه اوست كه به مريم القاء نموده و هم روحي از جانب اوست ]كه حيات بخش نفوس است [پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد و مگوييد: ]خدا[ سه گانه است ]از اين سخن [خودداري كنيد كه به خير شماست؛ جز اين نيست كه خداوند خدايي يگانه است، منزه است از اين كه او را فرزندي باشد. "(نساء،۱۷۱)

در فرازي ديگر مي فرمايد: "بگو: اي اهل كتاب در دين خود بناحق گزافه گويي نكنيد و از پي هوس هاي گروهي كه پيش از اين گمراه گشتند و بسياري ]از مردم[ را گمراه كردند و ]خود[ از راه راست منحرف شدند، نرويد. "(مائده،۷۷) دراين آيه به روشني يكي از مهم ترين عامل هاي اين انحراف (=غلوّ)، هواهاي نفساني بيان شده است و در جاي ديگر غلوّ آنان را توضيح داده و مي فرمايد: "وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَ لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَ هِهِم؛ (توبه،۳۰) و يهود گفتند: "عُزَير، پسر خداست. " و نصاري گفتند: "مسيح، پسر خداست. " اين سخني است ]باطل [كه به زبان مي آورند ]نه حقيقتي دارد و نه دليلي[. " سپس در ادامه مي فرمايد: "اينان، دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاي خداوند، به الوهيّت ]و خدايي[ گرفتند، با آن كه مأمور نشدند جز اين كه خداي يگانه را بپرستند، كه هيچ معبودي جز او نيست. منزّه است او از آن چه ]با وي[ شريك مي گردانند. (توبه،۳۱) و غلوّ در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - را كفر دانسته و مي فرمايد: "همانا كساني كه گفتند: خدا، همان مسيح پسر مريم است، قطعاً كافر شده اند. "(مائده،۱۷ و ۷۲).

از اين آيات مي توان استفاده كرد كه غلوّ به اين معنا در مورد ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز موجب كفر و انحراف از حق است. ۱۳

پي نوشت ها:
۱. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص ۳۷۷، دارالكتاب العربي / لسان العرب، ابن منظور، ج ۱۰، ص ۱۱۲، داراحياء التراث العربي.
۲. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، دكتر رضا برنجكار، ص ۱۵۱، مؤسسه فرهنگي طه.
۳. تصحيح الاعتقاد (من مصنفات الشيخ المفيد(رحمه الله)) محمدبن نعمان (شيخ مفيد(رحمه الله))، ج ۵، ص ۱۳۱، المؤتر العالمي لألفيه الشيخ المفيد / ر. ك: معجم مصطلحات الرجال و الدراية، محمد رضا جديدي نژاد، ص ۱۱۱، مؤسسه دارالحديث.
۴. ر. ك: دائرة المعارف الشيعة العامّة، شيخ محمد حسين الأعلمي الحائري، ج ۱۴، ص ۳۷، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
۵. فرهنگ فرق اسلامي، دكتر محمد جواد مشكور، ص ۳۴۴، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / ر. ك: الملل و النحل، الشهرستاني، ج ۱، ص ۱۷۳، دارالمعرفة، بيروت / توضيح الملل، همان، ترجمه سيد محمد رضا جلالي نائيني، ج ۱، ص ۲۳۱، اقبال ـ تهران / معجم الفِرق الاسلامية، شريف يحيي الامين، ص ۱۸۰، دارالأضواء، بيروت.
۶. ميزان الحكمه: محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي، ج ۹، ص ۴۳۸۸، ح ۱۵۲۶۲، دارالحديث.
۷. بحارالانوار، علامه مجلسي(رحمه الله)، ج ۲۵، ص ۲۹۶، ح ۵۷، دارالكتب الاسلامية.
۸. ر. ك: الفَرق بين الفِرق: عبدالقاهر البغدادي، ص ۳۱، دارالمعرفة.
۹. ر. ك: آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، همان، ص ۱۸۱.
۱۰. ر. ك: من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق(رحمه الله)، ج ۱، ص ۳۵، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱. ر. ك: تصحيح اعتقادات الامامية، همان، ص ۱۳۵.
۱۲. بحارالانوار، همان، ج ۲۵، ص ۲۷۴، ح ۲۰.
۱۳. براي اطلاع بيشتر از اين موضوع، افزون بر منابع ياد شده رجوع كنيد به: غاليان كاوشي در جريان ها و برآيندها، نعمت الله صفري فروشاني، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / مقاله جريان شناسي غلوّ، همان، فصلنامه تخصصي علوم حديث شماره ۱، ص ۱۰۸ / شيعه شناسي (پاسخ به شبهات)، علي اصغر رضواني، ج ۱، ص ۵۵۵، نشر مشعر / اهل بيت(عليهم السلام) در قرآن و حديث، محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي و حميد رضا آژير، ج ۲، ص ۸۰۴، نشر دارالحديث / الغلو في الدين في حياة المسلمين المعاصرة، عبدالرحمن بن معلا اللويحق المطيري، مؤسسة الرسالة.

«چگونه ممکن است امام زمان (عج) که بعد از شهادت امام حسن عسکری (ع) پنج ساله بودند امام شوند و کودکی پنج ساله پیشوایی مسلمین را به عهده بگیرند؟»
امام زمان

«پیشوایی به کوچکی و بزرگی نیست، بلکه مربوط به قابلیت‌ها و استعدادهاست رهبری و پیشوایی امت در کودکی که سهل، حتی در نوزادی، هم امکان دارد و هم واقع شده است داستان حضرت عیسی علیه السلام شاهد بر این سخن که در قرآن می‌فرماید: "فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی المَهْدِ صَبِیّاً * قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً".1 آیا سندی محکم‌تر از قرآن وجود دارد؟

پاسخ تفصیلی:

اولاً: اگر در اخبار اهل بیت علیهم السلام تأمل شود معلوم می‌شود که مقام نبوت و امامت یک مقام ظاهری ناچیز نیست که هر کسی صلاحیت آن را داشته باشد بلکه نبوت مقام ارجمندی است که شخص واجد آن مقام با حق تعالی ارتباط و اتصال داشته از افاضات و علوم عوالم غیبی برخوردار می‌شود، احکام و قوانین الهی بر باطن و قلب نورانی‌اش وحی و الهام می‌گردد و طوری آنها را دریافت می‌کند که از هر گونه خطا و اشتباهی معصوم است. همین‌طور ولایت و امامت مقام بزرگی است که واجد آن مقام به طوری احکام خدایی و علوم نبوت را تحمل و ضبط می‌کند که خطا و نسیان و عصیان در ساحت وجود مقدسش راه ندارد و همواره با عوالم غیبی مرتبط بوده و از افاضات و اشراقات الهی بهره مند می‌گردد. بواسطه علم و عمل پیشوا و امام انسانیت و نمونه و مظهر دین و حجت خداوندی است، معلوم است که هر کسی قابلیت و استعداد احراز این مقام شامخ را ندارد بلکه باید از حیث روح در مرتبه اعلای انسانیت باشد تا لیاقت ارتباط با عوالم غیبی و دریافت علوم و ضبط آنها را واجد باشد و از حیث ترکیبات جسمانی و قوای دماغی در کمال اعتدال باشد تا بتواند حقایق عالم هستی و افاضات غیبی را بدون خطا و اشتباه به عالم الفاظ و معانی تنزل دهد و به مردم ابلاغ کند پس پیغمبر و امام از حیث آفرینش ممتازند و به واسطه همین استعداد و امتیاز ذاتی است که خداوند متعال آنان را به مقام شامخ نبوت و امامت انتخاب می‌کنند، این امتیاز از همان اوان کودکی در وجود آنها موجود است لکن هر وقت که صلاح بود و شرایط موجود شد و مانعی در کار نبود آن افراد برجسته رسماً به مقام و منصب نبوت و امامت معرفی می‌شوند این انتخاب و نصب ظاهری چنانکه گاهی بعد از بلوغ یا در زمان بزرگی انجام می‌گیرد ممکن است در ایام کودکی تحقق پذیرد.

چنانکه حضرت عیسی علیه‌السلام در گهواره با مردم سخن گفت و خودش را پیغمبر و صاحب کتاب معرفی کرد. خداوند متعال در سوره مریم می‌فرماید: "فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی المَهْدِ صَبِیّاً * قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً و جعلنی مبارکاً این ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دمت حیاً2" مریم به عیسی اشاره کرد، گفتند: "چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟! عیسی گفت من بنده خدایم که مرا کتاب داده و به پیغمبری برگزیده است و هر کجا باشم مبارک گردانیده و به نماز و زکات تا زنده باشم سفارش کرده است.

از این آیه و آیات دیگر استفاده می‌شود که حضرت عیسی علیه السلام از همان کودکی و ایام صغر پیغمبر و صاحب کتاب بوده است.

بنابراین هیچ مانعی ندارد که کودکی در سن پنج سالگی با عوالم غیبی ارتباط داشته باشد و به وظیفه سنگین خزانه دارای و ضبط و تبلیغ احکام منصوب شود و در انجام وظیفه خویش و ادای این امانت بزرگ کاملاً نیرومند و مقتدر باشد.3

ثانیاً: حضرت امام جواد علیه السلام هم در هنگام وفات پدرش 9 ساله و یا 7 ساله بوده و امام رضا علیه السلام او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد4، که سخنان و مناظرات امام جواد علیه السلام و حل مشکلات بزرگ علمی و فقهی توسط آن حضرت تحسین و اعجاب دانشمندان اسلامی اعم از شیعه و سنی را بر انگیخته و آنان را به تعظیم در برابر عظمت علمی امام وا داشته است و هر کدام او را به نحوی ستوده‌اند و به عنوان نمونه:

سبط بن جوزی می‌گوید: (امام جواد علیه السلام ) در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود.5

ابن حجر هیتمی به اعلمیت امام جواد(ع) اعتراف نموده می‌نویسد: مأمون او را به دامادی انتخاب کرد زیرا با وجود کمی سن از نظر علم و آگاهی و حلم و بر همه دانشمندان برتری داشت.6

ثالثاً: ائمه اطهار علیه السلام هم موضوع صغر سِنّ آن جناب را پیش بینی کرده و اعلام نموده‌اند تا مورد اعتراض مخالفین و معاندین قرار نگیرد. به عنوان نمونه:

قال ابو جعفر علیه السلام : "صاحب هذالامر اصغرنا سناً و اخملنا شخصاً7" حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: حضرت صاحب الامر سن مبارکش از ما کمتر و گمنام‌تر است.

رابعاً: با اینکه آفرینش و خلقت ویژه انبیاء و ائمه طوری است که نمی‌توان آن را با افراد عادی مقایسه کرد مع الوصف در بین اطفال عادی هم گاهی افراد نادری دیده می‌شوند که از حیث استعداد و حافظه نابغه عصر خویش بوده و قوای دماغی و ادراکات آنان از مردان 40 ساله هم بهتر است. ابو علی سینا فیلسوف نامی از این افراد شمرده می‌شود از وی نقل شده است که گفته: چون به حد تمییز رسیدم مرا به معلم قرآن سپردند و پس از آن معلم ادب پس هر چه را شاگردان بر استاد ادیب قرائت می‌کردند من همه را حفظ نمودم. بعلاوه آن، استاد مرا به کتاب‌های ذیل تکلیف کرد: "الصفات" و "غریب المصنف" و "ادب الکاتب" و "اصلاح المنطق" و "العین" و "شعر و حماسه" و "دیوان رومی" و "تصریف مازنی" و "نحو سیبویه" پس همه را در مدت یک سال و نیم حفظ کردم و اگر تعویق استاد نبود در کمتر از این مدت حفظ می‌کردم. پس از آن شروع کردم به یاد گرفتن فقه و چون به 12 سالگی رسیدم بر طبق مذهب ابی حنیفه فتوا می‌دادم پس از آن شروع کردم به علم طب و "قانون" را در سن 16سالگی تصنیف نمودم و در سِنّ 24 سالگی خودم را در تمام علوم متخصص می‌دانستم.8

درباره فاضل هندی گفته شده: "قبل از رسیدن به سن 13 سالگی تمام علوم معقول و منقول را تکمیل کرده بود و قبل از 12 سالگی به تصنیف کتاب پرداخت9 و همچنین نابغه عصر ما سید محمد حسین طباطبایی.

بنابراین در صورتی که اطفال نابغه، دارای چنان مغز و قوایی باشند که در سنین خردسالی از عهده حفظ هزاران مطالب گوناگون و حل مشکلات و غوامض علوم بر آیند و نیروی محیر العقول آنان باعث اعجاب شود پس چه استبعادی دارد که خداوند متعال حضرت بقیةاللَّه و حجّت حق و علت مبقیه انسانیت را در سن 5 سالگی به ولایت منصوب گرداند و تحمل و ضبط احکام را به عهده‌اش واگذار کند؟

نتیجه آنکه عقلاً و وقوعاً هیچ استبعادی ندارد که حضرت صاحب الامر (عج) در سن 5 سالگی پیشوایی مسلمین را به عهده بگیرند.»

پی نوشت‌ها:

1 . مریم/29.

2 . مریم/29.

3 . ابراهیم امینی، دادگستر جهان (انتشارات شفق، چاپ چهاردهم، ص1373) ص122-121.

4 . اثبات الوصیه، ص161.

5 . سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، مکتبة الحیدریه، 1383 ه ق، ص359.

6 . ابن حجر هیتمی، صواعق المحرقه (ط 2، قاهره، مکتبة القاهره، 1385 ه ق) ص205.

7 . مجلسی، بحار الانوار، (اسلامیه) ج51، ص38.

8 . دادگستر جهان، ابراهیم امینی (انتشارات شفق، چاپ چهاردهم، 1373) ص124-123، به نقل از هدیة الاصباب، ط تهران، سال 1329، ص76.

9 . هدیة الاصباب، ط تهران، 1329، ص228.

اگر در تمام جهان، موجودی جز یک انسان نباشد و در تمام وجود این انسان چیزی جز یک چشم یا یک گوش نباشد، همان برای شناخت ذات پاک خداوند و علم و قدرت او کافی است. انس
خودشناسی

یکی از گام‏‌های نخستین در راه اصلاح نفس وتهذیب اخلاق و پرورش ملکات والای انسانی، خودشناسی است. انسان از طریق خودشناسی به کرامت نفس و عظمت خلقت بزرگ الهی و اهمیت روح آدمی که پرتوی از انوار الهی است، پی می‌برد و از همین راه خالق خویش را شناخته و مسیر عبودیتش را طی می‌‌کند.

در حدیثی از امام علی(ع) در جلد پنجم غرر الحکم است که ایشان می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه»؛ کسی که خود را بشناسد، تحقیقاً پروردگارش را می‌‏شناسد.

تفسیرهایی که برای این حدیث شریف شده است، منظور از خودشناسی را روشن می‌‏سازد:

1 - این حدیث شریف اشاره به برهان نظم است؛ یعنی هر کس شگفتی‏‌های ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‌‏انگیز این اعجوبه خلقت پی برد، راهی به خدا به روی او گشوده می‌‏شود، زیرا نظم عجیب و آفرینش شگفت‌‏انگیز نمی‌تواند از غیر مبدأ عالم و قادر سرچشمه گرفته باشد.

بنابراین شناختن خویش سبب معرفة اللَّه است. اگر در تمام جهان، موجودی جز یک انسان نباشد، و در تمام وجود این انسان چیزی جز یک چشم یا یک گوش نباشد، همان برای شناخت ذات پاک خداوند و علم و قدرت او کافی است، چرا که ساختمان این‏ها به قدری ظریف و پیچیده و دقیق و حساب شده است که هیچ عقلی باور نمی‌‏کند مصنوع تصادف یا طبیعت کور و کر باشد، بلکه در هر مرحله از مطالعه آن، به نشانه جدید و تازه‌‏ای از علم و قدرت آن صانع حکیم برخورد می‌‏کنیم، از میان صدها ویژگی و ریزه‌کاری عضو بینایی یعنی چشم، کافی است به چند موضوع توجه کنیم تا بدانیم، چه غوغایی در آن بر پا است:

الف) عدسی متغیر؛

معمولاً چشم را به دوربین فیلمبرداری تشبیه می‌کنند، در حالی که پیشرفته‌‏ترین دوربین‌های عکاسی دنیا در مقابل چشم انسان بازیچه‏‌ای بیش نیست، چرا که همه آن‏ها دارای عدسی ثابتی هستند که برای عکس برداری از صحنه‏‌های مختلف، باید به وسیله فیلم بردار دائماً تنظیم و کنترل شون، ولی عدسی چشم که درست پشت مردمک قرار گرفته، دائماً به طور خودکار تغییر شکل می‌دهد. گاه قطر آن بسیار کم که 1/5 میلی متر و گاه چندان زیاد می‌شود که به 8 میلی متر بالغ می‌شود و به آن اجازه می‌دهد که از صحنه‏‌های بسیار دور و بسیار نزدیک عکس برداری کند.

ب) طبقات هفتگانه چشم؛

چشم عمدتاً از هفت پرده یا هفت طبقه تشکیل شده است که به نام صلبیه (سفیدی چشم)، عنبیه، مشیمیه، جلیدیه، زلالیه، زجاجیه و شبکیه نامیده می‌شود که هر کدام ساختمان مخصوص به خود و وظیفه ویژه‏‌ای بر عهده دارد که شرح آن به درازا می‌کشد. همین قدر کافی است که بدانیم کم‏ترین دگرگونی در آن‏ها مایه اختلال بینایی می‌شود. البته در پشت شبکیه، اعصاب بینایی است که از آن جا منظره‌هایی که روی شبکیه افتاده به مغز مخابره می‌شود.

ج) حساسیت در برابر نور؛

تنظیم نور برای فیلمبرداری و عکاسی یکی از مشکل‌‏ترین کارها است و بسیار می‌شود که گروهی از متخصصان مأمور این کار می‌شوند، در حالی که چشم با تغییر دادن حساسیت خود در برابر نورهای کم و زیاد قادر است از صحنه‏‌های مختلف در نور بسیار قوی و نور بسیار ضعیف عکس برداری دقیق و جالب کند.

2 - ممکن است حدیث اشاره به برهان وجوب و امکان داشته باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند، می‌‌بیند وجودی است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایی و هوشیاری و سلامت بالاخره تمام هستی او وجودی است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بی نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقای او نیست. هر کس خود را به این ویژگی بشناسد، خدا را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است. قرآن می‌‏فرماید: ای مردم! شما (همگی) نیازمندان به خدا هستید. تنها خدا است که بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است.

3 - حدیث می‌تواند اشاره به برهان علل و معلول داشته باشد. برای این که انسان هرگاه در وجود خویش کمی دقت کند، می‌فهمد رو ح و جسم او معلول علت دیگری است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده است. هنگامی که به سراغ علت وجود خویش مثلاً پدر و مادر می‌رود، باز آن‏ها را معلول علت دیگر می‌بیند، همین طور تا بالأخره عقل حکم می‌کند که همه این علت‌‏ها نیازمند باید به علتی برسند که واجب الوجود است و نیازمند علت دیگری نیست، و او خدای سبحان است.

4 - حدیث می‌تواند اشاره به برهان فطرت باشد، یعنی هر گاه انسان به زوایای قلب و اعماق روح خود پی ببرد، نور الهی و توحید که درون فطرت او است، بر او آشکار می‌شود و از معرفةالنفس به معرفة اللَّه می‌رسد، بی‌آن که نیازی به دلیل و استدلال باشد.

5 - حدیث می‌تواند ناظر به صفات خدا باشد، به این معنا که هر کس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در او است بشناسد، به صفات پروردگار پی خواهد برد و از محدودیت خویش پی به نامحدود بودن حق تعالی می‌برد، چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است و از فنای خویش پی به بقا او می‌برد، چه اگر او فانی می‌شد، مخلوق بود نه خالق، و از نیاز خویش پی به بی نیازی او و از ضعف خویش پی به قدرت او می‌برد.

این همان مطلبی است که امیرالمؤمنین (ع) در نخستین خطبه نهج البلاغه به آن اشاره کرده است: نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وی را از صفات ممکنات پیراسته بدانند.

6 - حدیث ممکن است اشاره به فقر وجودی انسان باشد که طبعا وابسته به وجود غنی مطلق دارد. وجودی که از هر جهت فقیر و محتاج است، طبعاً فریاد می‌زند که من به غنی علی الاطلاق وابسته‌‏ام.

نتیجه: مقصود از خودشناسی عبارت است از تفکر و مطالعه در خلقت و صفات و کارهای جسم و جان و روح و روان خویشتن مانند تدبر در نظم حاکم بر بدن، نیازمند بودن، مخلوق و معلول بودن، کمال خواهی که تفکر در هر یک از موارد راهی است برای خداشناسی، افزون بر این وقتی انسان خود را شناخت، می‌فهمد که سعادت و شقاوتش در چیست و با انتخاب راه سعادت خوشبختی خود را فراهم می‌کند.

 

پی‌نوشت‏‌ها:

1 . غرر الحکم ،ج 5، ص 194، ماده عرف.

2 . ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 2، ص 437.

3 . ناصر مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 328 - 330.

4 . نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 1، ص 14.

صفحه‌ها