حضرت محمد(ص)

وادی خیبر جلگه وسیع حاصلخیزی است به فاصله سی دو فرسنگی شمال مدینه که قوم یهود پیش از بعثت پیامبر برای سکونت و حفاظت خویش در آن دژهای هفتگانه محکمی ساخته بودند.
جنگ خیبر

جلگه وسیع حاصلخیزی را که در شمال مدینه، به فاصله سی دو فرسنگی آن قرار دارد، «وادی خیبر» می نامند و پیش از بعثت پیامبر، ملت یهود برای سکونت و حفاظت خویش در آن نقطه، دژهای هفتگانه محکمی ساخته بودند. از آنجا که آب و خاک این منطقه برای کشاورزی آمادگی کاملی داشت، ساکنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهیه سلاح و طرز دفاع، مهارت کاملی پیدا کرده بودند، و آمار جمعیت آنها بالغ بر بیست هزار بود، و در میان آنها مردان جنگاور و دلیر فراوان به چشم می خورد. (1)
جرم بزرگی که یهودیان خیبر داشتند، این بود که تمام قبائل عرب را برای کوبیدن حکومت اسلام تشویق کردند، و سپاه شرک با کمک مالی یهودان خیبر، در یک روز از نقاط مختلف عربستان حرکت کرده خود را به پشت مدینه رسانیدند.در نتیجه، جنگ احزاب که شرح آن را خواندید، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابیر پیامبر و جانفشانی یاران او، پس از یکماه توقف در پشت خندق، متفرق شدند و به وطن خود - از آن جمله یهودان خیبر به خیبر - بازگشتند و مرکز اسلام آرامش خود را بازیافت.
ناجوانمردی یهود خیبر، پیامبر را بر آن داشت که این کانون خطر را برچیند، و همه آنها را خلع سلاح کند.زیرا بیم آن می رفت که این ملت لجوج و ماجراجو، بار دیگر با صرف هزینه های سنگین، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگیزند، و صحنه نبرد احزاب بار دیگر تکرار شود.بخصوص که تعصب یهود نسبت به آئین خود، بیش از علاقه مردم قریش به بت پرستی بود، و برای همین تعصب کور بود که هزار مشرک اسلام می آورد، ولی یک یهودی حاضر نبود دست از کیش خود بردارد!
عامل دیگری که پیامبر را مصمم ساخت قدرت خیبریان را در هم شکند، و همه آنها را خلع سلاح نماید و حرکات آنان را زیر نظر افسران خویش قرار دهد، این بود که او با ملوک و سلاطین و رؤساء جهان مکاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت کرده بود.در این صورت هیچ بعید نبود که ملت یهود آلت دست کسری و قیصر شوند و با کمک این دو امپراتور، برای گرفتن انتقام، کمر ببندند، و نهضت اسلامی را در نطفه خفه سازند و یا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنانکه مشرکان را بر ضد اسلام جوان شورانیدند.
خصوصا که در آن زمان ملت یهود در جنگهای ایران و روم، با یکی از دو امپراتور همکاری داشت.از اینرو، پیامبر لازم دید، که هر چه زودتر این آتش خطر را برای ابد خاموش سازد.
بهترین موقعیت برای این کار همین موقع بود.زیرا، فکر پیامبر با بستن پیمان حدیبیه، از ناحیه جنوب (قریش) آسوده بود.وی می دانست که اگر دست به ترکیب تشکیلات یهود بزند، قریش دست کمک به سوی یهود دراز نخواهد کرد و برای جلوگیری از کمک کردن سائر قبائل شمال، مانند تیره های «غطفان » که همکار و دوست خیبریان در جنگ احزاب بودند، نقشه ای داشت که بعدا خواهیم گفت.
روی این انگیزه ها، پیامبر گرامی فرمان داد که مسلمانان برای تسخیر آخرین مراکز یهود در سرزمین عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط کسانی می توانند افتخار شرکت درین نبرد را بدست آورند که در صلح «حدیبیه » حضور داشته اند، و غیر آنان می توانند بعنوان داوطلب شرکت کنند، ولی از غنائم سهمی نخواهند داشت.پیامبر «غیله لیثی » را جانشین خود در مدینه قرار داد، و پرچم سفیدی به دست علی «ع » داد و فرمان حرکت صادر نمود.برای اینکه کاروان آنها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد که «عامر بن اکوع » ، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند.او اشعار زیر را که متن آن را در پاورقی مطالعه می فرمائید، ترنم می کرد: (2)
به خدا سوگند اگر عنایات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بودیم نه صدقه می دادیم و نه نماز می خواندیم.ما ملتی هستیم که اگر قومی بر ما ستم کنند و یا فتنه ای بر پا نمایند، ما زیر بار آنها نمی رویم.خداوندا پایداری را نصیب ما بفرما و ما را در این راه ثابت قدم گردان.
مضمون این سرودها، انگیزه این نبرد را به گونه ای روشن بیان می کند و می رساند: از آنجا که ملت یهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساخته اند، ما برای خاموش ساختن این کانون، رنج سفر را بر خود هموار نموده ایم.
مضامین سرود، آنچنان پیامبر را راضی و مسرور ساخت که آن حضرت درباره «عامر» دعا فرمود. اتفاقا «عامر» ، در این جنگ شربت شهادت نوشید.
پیامبر، به هنگام حرکت دادن سپاه اسلام، توجه خاصی به شیوه استتار نظامی داشت.او علاقمند بود که کسی از مقصد وی آگاه نشود تا دشمن را غافلگیر نموده و قبل از هرگونه اقدامی، محوطه آنها را محاصره نماید.علاوه بر این، متحدان دشمن تصور کنند، که مقصد پیامبر بسوی آنها است، و برای احتیاط در خانه های خود بمانند، و به یکدیگر نپیوندند.
شاید گروهی تصور کردند که منظور پیامبر از این راه پیمائی بسوی شمال، سرکوبی قبائل «غطفان » و «فزاره » - که همدستان یهود در جنگ احزاب بودند - می باشد.پیامبر، وقتی به بیابان «رجیع » رسید، محور حرکت ستون را به سوی خیبر قرار داد، و بدینوسیله ارتباط این دو متحد را از هم گسست، و از اینکه قبائل مزبور به یهودان خیبر کمک کنند، جلوگیری نمود.با اینکه محاصره خیبر قریب یک ماه طول کشید، با این حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را یاری نمایند. (3)
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - که دویست سوار نظام در میان آنها بود - به سوی خیبر پیشروی کرد. (4)
هنگامی که به سرزمین خیبر نزدیک شد، دعای زیر را که حاکی از نیت پاک او ست خواند: بارالها! توئی خدای آسمانها و آنچه زیر آنها قرار گرفته، و خدای زمین و آنچه بر آن سنگینی افکنده.من از تو خوبی این آبادی و خوبی اهل آن و آنچه در آن هست، می خواهم و از بدیهای آن و بدی آنچه در آن قرار گرفته، به تو پناه می برم. (5)
این دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلیر که هر کدام کانون سوزانی از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاکیست که او به منظور کشورگشائی، و توسعه طلبی و انتقام جوئی پا به این سرزمین نگذاشته است.او برای این آمده است که این کانون خطر را که هر لحظه ممکن است، پایگاهی برای مشرکان بت پرست، قرار بگیرد، در هم بکوبد، تا نهضت اسلامی از این ناحیه تهدید نشود.شما خواننده گرامی، خواهید دید که پیامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح، اراضی و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزیه » در برابر حفظ جان و مال آنها، اکتفاء کرد.
نقاط حساس و راهها شبانه اشغال می شود.
دژهای هفتگانه «خیبر» ، هر کدام نام مخصوصی داشتند و نامهای آنها به قرار زیر بود: ناعم، قموص، کتیبه، نسطاة، شق، وطیح، سلالم.برخی از این دژها گاهی به یکی از سران آن دژ منسوب می شد، مثلا می گفتند: دژ «مرحب » و..
همچنین، برای حفاظت و کنترل اخبار خارج دژ، در کنار هر دژی، برج مراقبت ساخته شده بود، تا نگهبانان برجها، جریان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طوری بود، که ساکنان آنها بر بیرون قلعه کاملا مسلط بودند و با منجنیق و غیره می توانستند دشمن را سنگباران کنند. (6) در میان این جمعیت بیست هزاری، دو هزار مرد جنگی و دلاور بود که فکر آنها از نظر آب و ذخائر غذائی کاملا آسوده بود، و در انبارها، ذخایر زیادی داشتند.این دژها آنچنان محکم و آهنین بودند که سوراخ کردن آنها امکان نداشت، و کسانی که می خواستند خود را به نزدیکی دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و یا کشته می شدند.این دژها سنگرهای محکمی برای جنگاوران یهود به شمار می رفت.
مسلمانان، که در برابر چنین دشمن مجهز و نیرومندی قرار گرفته بودند، باید در تسخیر این دژها از هنرنمائی نظامی و تاکتیکهای جنگی حداکثر استفاده را بنمایند. نخستین کاری که انجام گرفت، این بود که شبانه تمام نقاط حساس و راهها، به وسیله سربازان اسلام اشغال گردید.اینکار بقدری مخفیانه و در عین حال سریع انجام گرفت، که نگهبانان برجها نیز از این کار آگاهی نیافتند.صبحگاهان که کشاورزان «خیبر» ، با لوازم کشاورزی از قلعه ها بیرون آمدند، چشمهای آنها به سربازان دلیر و مجاهد اسلام افتاد، که در پرتو قدرت ایمان و بازوان نیرومند و سلاحهای برنده، تمام راهها را به روی آنها بسته اند، که اگر قدمی فراتر بگذارند، فورا دستگیر خواهند شد.این منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، که بی اختیار پا به فرار گذاردند، و همگی گفتند که: محمد با سربازانش اینجاست و فورا درهای دژها را سخت بسته و در داخل دژها شورای جنگی تشکیل گردید.وقتی چشم پیامبر به لوازم تخریبی مانند بیل و کلنگ افتاد، آن را به فال نیک گرفت و برای تقویت روحیه سربازان اسلام فرمود: «الله اکبر خربت خیبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین »: «ویران باد خیبر! وقتی بر قومی فرود آئیم چه قدر بد است روزگار بیم داده شدگان » .نتیجه شورا این بود که زنان و کودکان را در یکی از دژها، و ذخائر غذائی را در دژ دیگر جای دهند و دلیران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تیر از بالا دفاع کنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصی از دژ بیرون آیند و در بیرون دژ با دلیران اسلام بجنگند.دلاوران یهود از این نقشه تا آخر نبرد دست برنداشته، از این جهت، توانستند مدت یک ماه در برابر ارتش نیرومند اسلام مقاومت کنند، به طوریکه گاهی برای تسخیر یک دژ ده روز تلاش انجام می گرفت و نتیجه ای به دست نمی آمد.
سنگرهای یهود فرو می ریزد
نقطه ای را که از نظر اصول نظامی چندان حائز اهمیت نبود، و سربازان یهود کاملا بر آنجا تسلط داشتند، و حاجب و مانعی از هدف گیری و تیراندازی دشمن و سنگباران کردن مرکز اردوی اسلام نبود.روی این جهت، یکی از دلاوران کارآزموده اسلام، به نام «حباب بن منذر» ، حضور پیامبر رسید و چنین گفت: اگر شما به فرمان خدا در این نقطه فرود آمده اید، من کوچکترین اعتراضی بر این مطلب ندارم.زیرا دستور خداوند بالاتر از هرگونه نظر و پیش بینی ما است، ولی اگر فرود در این نقطه یک امر عرفی و عادی است، بطوری که افسران می توانند در آن اظهار نظر کنند، در این صورت ناچارم بگویم که این نقطه، چشم انداز دشمن است، و در نزدیکی دژ «نسطاة » قرار گرفته، و تیراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، می توانند قلب لشکر را هدف گیری کنند.
پیامبر با استفاده از یکی از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افکار دیگران چنین فرمود: اگر شما نقطه بهتری را معرفی نمائید، آنجا را اردوگاه خود قرار می دهیم. «حباب » ، پس از بررسی اراضی خیبر، نقطه ای را تعیین نمود، که در پشت نخل ها قرار گرفته بود.در نتیجه، ستاد جنگ به آنجا انتقال یافت، و در طول مدت تسخیر خیبر، هر روز افسران و پیامبر از آنجا بسوی دژها می آمدند و شبانگاه به ستاد ارتش باز می گشتند. (7)
درباره جزئیات نبرد خیبر نمی توان نظر قاطع ابراز کرد، ولی از مجموع کتابهای تاریخ و سیره چنین استفاده می شود که سربازان اسلام، دژها را یک یک محاصره می کردند، و کوشش می نمودند که ارتباط دژ محاصره شده را از دژهای دیگر قطع نمایند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ دیگر می پرداختند.دژهائی که با یکدیگر ارتباط زیرزمینی داشتند و یا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برمی خاستند، گشودن آنها به کندی صورت می گرفت، ولی دژهائی که رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولی گشته، و یا روابط آنها با خارج به کلی بریده شده بود، تسلط بر آنها به آسانی انجام می گرفت و قتل و خونریزی کمتر اتفاق می افتاد و کار به سرعت زیاد پیش می رفت.
به عقیده گروهی از تاریخ نویسان، نخستین دژی که از خیبر پس از رنجهای فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم » بود.گشودن این دژ به قیمت کشته شدن یکی از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصاری » و زخمی گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.افسر مزبور به وسیله سنگ بزرگی که از بالا پرتاب کرده بودند، کشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابن اثیر، در «اسد الغابه » (8) پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمی برای پانسمان به نقطه ای که در لشکرگاه برای اینکار اختصاص داده شده بود، انتقال یافتند و همگی پانسمان شدند. (9) همچنین، دسته ای از زنان «بنی الغفار» که به اجازه پیامبر به خیبر آمده بودند، در یاری مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتی که برای زن در اردوگاه مشروع بود، فداکاری و جانبازی عجیبی از خود نشان می دادند. (10)
شورای نظامی تصویب نمود که پس از فتح دژ «ناعم » ، سربازان متوجه قلعه «قموص » شوند و ریاست این دژ با فرزندان «ابی الحقیق » بود.این دژ با فداکاری سربازان اسلام گشوده شد، و «صفیه » ، دختر «حیی بن اخطب » که بعدها در ردیف زنان پیامبر قرار گرفت، اسیر گردید.
این دو پیروزی بزرگ روحیه سربازان اسلام را تقویت کرد، و رعب و وحشت بر قلوب یهودیان مستولی گشت.ولی مسلمانان از نظر مواد غذائی در مضیقه عجیبی قرار گرفته بودند، بطوری که برای رفع گرسنگی، از گوشت برخی از حیوانات که خوردن گوشت آنها مکروه است استفاده می نمودند.و دژی که مواد غذائی فراوانی در آنجا بود، هنوز به دست مسلمانان نیافتاده بود.
پرهیزکاری در عین گرفتاری
در این حالت که گرسنگی شدید، بر مسلمانان مستولی گردیده بود و آنان با خوردن گوشت حیواناتی که خوردن آنها مکروه است، گرسنگی را برطرف می کردند، چوپان سیاه چهره ای که برای یهودیان گله داری می کرد، حضور پیامبر شرفیاب گردید و درخواست نمود که حقیقت اسلام را بر او عرضه بدارد.او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پیامبر ایمان آورد، و گفت: این گوسفندان همگی در دست من امانت است، و اکنون که رابطه من با صاحبان گوسفندان بریده شد، تکلیف من چیست؟ !
پیامبر در برابر دیدگان صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: «در آئین ما خیانت به امانت یکی از بزرگترین جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببری و همه را به دست صاحبانشان برسانی » .او دستور پیامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شرکت کرد و در راه اسلام جام شهادت نوشید. (11)
آری، پیامبر نه تنها در دوران جوانی، لقب «امین » گرفته بود، بلکه در تمام حالات امین و درستکار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گله های قلعه، در صبح و عصر، کاملا آزاد بود، و یک نفر از مسلمانان در فکر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زیرا آنان در پرتو تعالیم عالی رهبر خود، امین و درستکار بار آمده بودند.تنها یک روز که گرسنگی شدیدی بر همه آنها غالب گردیده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگیرند، و باقیمانده را رها کنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شدید در کار نبود، هرگز دست به چنین کار نمیزد.از اینرو، هر موقع شکایت سربازان خود را از گرسنگی می شنید، دست به دعا بلند می کرد و می گفت: بارالها! دژی که مرکز غذا است، به روی سربازان بگشا و هرگز اجازه نمی داد، بدون فتح و پیروزی به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن این مراتب، غرض ورزی گروهی از خاورشناسان تاریخ معاصر روشن می گردد.آنان برای کوچک کردن اهداف عالی اسلام، سعی می کنند اثبات کنند که نبردهای اسلام برای غارتگری و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمی دانسته اند.ولی جریان فوق و امثال آن که در صفحات تاریخ ثبت گردیده است، گواه گویایی بر دروغ پردازی آنان می باشد.زیرا پیامبر در سخت ترین لحظات، لحظاتی که سربازان فداکار وی با مرگ و گرسنگی دست به گریبان بودند، اجازه نمی دهد چوپان گله به صاحبان یهودی خود خیانت ورزد، در صورتی که می توانست همه آنها را یکجا مصادره کند.
دژها یکی پس از دیگری گشوده می شود
پس از فتح قلعه های مزبور، سپاهیان اسلام به طرف دژهای «وطیح » و «سلالم » یورش آوردند.ولی مسلمانان با مقاومت سرسختانه یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.از اینرو، سربازان دلیر اسلام با جانبازی و فداکاری و دادن تلفات سنگین - که سیره نویس بزرگ اسلام «ابن هشام » آنها را در ستون مخصوص گرد آورده است - نتوانستند پیروز شوند و بیش از ده روز با جنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتیجه به لشکرگاه باز می گشتند.
در یکی از روزها، «ابی بکر» مامور فتح گردید و با پرچم سفید تا لب دژ آمد. مسلمانان نیز به فرماندهی او حرکت کردند، ولی پس از مدتی بدون نتیجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر کدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متهم نمودند.
روز دیگر فرماندهی لشکر به عهده «عمر» واگذار شد.او نیز داستان دوست خود را تکرار نمود و بنا به نقل طبری، (13) پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصیف دلاوری و شجاعت فوق العاده رئیس دژ «مرحب » ، یاران پیامبر را مرعوب می ساخت.این وضع، پیامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود.در این لحظات پیامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را که در صفحات تاریخ ضبط است، فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله علی یدیه لیس بفرار»: (14)
این پرچم را فردا به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوست می دارند و خداوند این دژ را به دست او می گشاید.او مردیست که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمی کند و بنا به نقل طبرسی و حلبی چنین فرمود: کرار غیر فرار، یعنی به سوی دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمی کند. (15)
این جمله که حاکی از فضیلت و برتری معنوی و شهامت آن سرداری است که مقدر بود فتح و پیروزی به دست او صورت بگیرد، غریوی از شادی توام با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت.هر فردی آرزو می کرد (16) که این مدال بزرگ نظامی نصیب وی گردد، و این قرعه به نام او افتد.
سیاهی شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند.
نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند.آفتاب با طلوع خود، سینه افق را شکافت، خورشید با اشعه طلائی خود دشت و دمن را روشن ساخت.سرداران گرد پیامبر آمده و دو سردار شکست خورده، با گردنهای کشیده متوجه دستور پیامبر شده و می خواستند هر چه زودتر بفهمند که این پرچم پرافتخار به دست چه کسی داده خواهد شد. (17)
سکوت پرانتظار مردم، با جمله پیامبر که فرمود: «علی کجا است؟ !» درهم شکست.در پاسخ او گفته شد که او دچار درد چشم است، و در گوشه ای استراحت نموده است.پیامبر فرمود او را بیاورید.طبری می گوید: علی را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند.این جمله حاکی است که عارضه چشم به قدری سخت بوده که سردار را از پای درآورده بود.پیامبر دستی بر دیدگان او کشید، و در حق او دعا نمود.این عمل و آن دعا، مانند دم مسیحائی، آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامی اسلام تا پایان عمر به درد چشم مبتلا نگردید.
پیامبر به علی دستور پیشروی داد.همچنین، یادآور شد که قبل از جنگ نمایندگانی را بسوی سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید.اگر آن را نپذیرفتند، آنها را به وظایف خویش تحت لوای حکومت اسلام آشنا سازد که باید خلع سلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه حکومت اسلامی آزادانه زندگی کنند. (18) و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.جمله زیر، آخرین جمله ای بود که مقام فرماندهی بدرقه راه علی ساخت و گفت: «لئن یهدی الله بک رجلا واحدا خیر من ان یکون لک حمر النعم »: هرگاه خداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موی مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنی. (19)
آری، پیامبر عالیقدر در بحبوحه جنگ، باز در فکر راهنمائی مردم بوده و همین، می رساند که تمام این نبردها برای هدایت مردم بوده است.
پیروزی بزرگ در خیبر
هنگامی که امیرمؤمنان «ع » ، از ناحیه پیامبر مامور شد که دژهای «وطیح » و «سلالم » را بگشاید (دژهائی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمی بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود، «ذو الفقار» را حمایل نموده، «هروله » کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگی است، بسوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر به دست او داده بود، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود.در این لحظه در خیبر باز گردید، و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.نخست برادر «مرحب » به نام «حارث » ، جلو آمد هیبت نعره او آنچنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علی «ع » بودند، بی اختیار عقب رفتند، ولی علی مانند کوه پای بر جا ماند.لحظه ای نگذشت که جسد مجروح «حارث » ، به روی خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، «مرحب » را سخت غمگین و متاثر ساخت.او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود، و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، در حالی که «کلاه خود» را روی آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را می خواند:
قد علمت خیبر انی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب:
در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم، قهرمانی کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم.
ان غلب الدهر فانی اغلب و القرن عندی بالدماء مخضب (20)
اگر روزگار پیروز است، من نیز پیروزم، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند، با خون خویشتن رنگین می گردند.
علی نیز رجزی در برابر او سرود، و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت:
انا الذی سمتنی امی حیدرة ضرغام آجام و لیث قسورة:
من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم.
عبل الذراعین غلیظ القصره کلیث غابات کریه المنظرة:
بازوان قوی و گردن نیرومند دارم، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم.
رجزهای دو قهرمان پایان یافت.صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظران پدید آورد.ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت. این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند.و عده ای که فرار نکردند، با علی تن به تن جنگیده و کشته شدند.علی یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود.در این کشمکش، یکنفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علی زد و سپر از دست وی افتاد.علی فورا متوجه در دژ گردید، و آن را از جای خود کند، و تا پایان کارزار به جای سپر به کار برد.پس از آنکه آن را بروی زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آنجمله ابو رافع، سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند. (21) در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهی گشوده شد.
یعقوبی، در تاریخ خود (22) می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود.شیخ مفید، در ارشاد (23) به سند خاصی از امیر مؤمنان، سرگذشت کندن در خیبر را چنین نقل می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و پس از پایان نبرد آن را مانند پل به روی خندقی که یهودیان کنده بودند، قرار دادم.سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی؟ گفتم به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم.
نویسندگان سیره مطالب شگفت انگیزی درباره کندن باب خیبر و خصوصیات آن و رشادت های علی «ع » که در فتح این دژ انجام داده، نوشته اند.این حوادث، هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد.امیرمؤمنان، خود در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است.آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: «ما قلعتها بقوة بشریة و لکن قلعتها بقوة الهیة و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضیة » (24) یعنی من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم، بلکه در پرتو نیروی خداداد و با ایمانی راسخ به روز باز پسین این کار را انجام دادم.
تحریف حقایق
اگر از حق نگذریم، باید بگوئیم «ابن هشام » ، در سیره خود و «ابو جعفر طبری » ، در تاریخ خویش، مشروح مبارزه علی «ع » را در خیبر آورده و جزئیات جریان را مو به مو تشریح نموده اند، ولی در پایان بحث احتمال موهومی را - که قتل مرحب وسیله محمد بن مسلمه بود - ذکر کرده و می گویند:
برخی معتقدند که مرحب، به وسیله محمد بن مسلمه کشته شد، زیرا او برای گرفتن انتقام برادر خود که در فتح دژ «ناعم » وسیله یهودیان کشته شده بود، از طرف پیامبر ماموریت یافت، و در این کار نیز موفق گردید.این احتمال آن چنان بی پایه است که هرگز با تاریخ مسلم و متواتر اسلام نمی تواند برابری کند.علاوه بر این، این افسانه تاریخی یک سلسله اشکالاتی دارد که از نظر خوانندگان می گذرانیم:
1- طبری و ابن هشام، این افسانه تاریخی را از صحابی بزرگ جابر بن عبد الله نقل کرده اند (25) و ناقل این داستان این مطلب خلاف را از زبان این مرد بزرگ نقل کرده، در صورتی که جابر در تمام غزوات افتخار رکاب پیامبر را داشته، جز در این غزوه، که توفیق شرکت در آن را نیافت.
2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود که فاتح خیبر گردد و در طول تاریخ خود، نمونه بارزی از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پیامبر مامور شد کعب بن الاشرف یهودی را - که پس از جنگ بدر، مشرکان را برای تجدید جنگ با مسلمانان تحریک می کرد - به قتل برساند.او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پیامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمی دانم آیا در این قسمت موفقیت به دست خواهم آورد یا نه؟ پیامبر پس از مشاهده این وضع، چهار نفر همراه او فرستاد که با کمک آنها شر کعب را که خواهان تجدید جنگ میان مسلمانان و مشرکان بود، قطع کند.آنان در نیمه شب با نقشه خاصی، دشمن خدا را کشتند، ولی محمد بن مسلمه از کثرت ترس و وحشت، یکی از یاران خود را مجروح ساخت. (26) بطور مسلم، صاحب چنین روحیه ای نمی تواند دلاوران خیبر را عقب زند.
3- فاتح خیبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم کرد و او را مقتول ساخت، بلکه پس از کشته شدن مرحب، عده ای فرار کرده و عده دیگر یک یک به میدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد کرده اند.اینک نام دلاوران یهود که پس از کشته شدن مرحب با علی به جنگ برخاسته اند:
1- داود بن قابوس 2- ربیع بن ابی الحقیق 3- ابو البائت 4- مرة بن مروان 5- یاسر خیبری 6- ضجیج خیبری.همه این شش تن، از ابطال و دلاوران یهود در بیرون خیبر بودند و بزرگترین سد و مانع در برابر گشودن دژهای دشمن شمرده می شدند.اینان در حالی که رجز می خواندند و مبارز می طلبیدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام امیرمؤمنان از پای درآمدند.داوری کنید آیا با این وضع فاتح خیبر و کشنده مرحب کیست؟ اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمی توانست پس از کشتن مرحب بسوی لشکرگاه اسلام برگردد و وجود این دلاوران را در پشت سر مرحب نادیده بگیرد بلکه باید با اینها نبرد کند، در صورتی که به اتفاق تمام تواریخ این افراد فقط با علی مبارزه کرده و به دست او از پای درآمدند.
4- این افسانه تاریخی با حدیث متواتری که از پیامبر نقل شده مخالف است، زیرا او درباره علی فرمود: «یفتح الله علی یدیه » ، یعنی این پرچم را به دست کسی می دهم که فتح و پیروزی به دست او صورت می گیرد، و فردای آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد.از طرف دیگر، یکی از بزرگترین موانع پیروزی، وجود مرحب خیبری بود که شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود.اگر کشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پیامبر باید این جمله را درباره او بفرماید نه درباره علی.
«حلبی » ، سیره نویس معروف می گوید: (27) در اینکه مرحب به دست علی «ع » از پای درآمد، شکی نیست.همچنین «ابن اثیر» می گوید: سیره نویسان و محدثان علی «ع » را کشنده مرحب می دانند و روایات متواتر در این باره نقل شده است.
«طبری » در تاریخ و «ابن هشام » در سیره خود، اندکی دچار آشفتگی شده و جریان شکست و بازگشت دو فرماندهی را که پیش از علی «ع » ، ماموریت فتح دژهای یهود یافته بودند، طوری نوشته اند که هرگز با مفهوم جمله ای که پیامبر اسلام درباره علی فرمود، تطبیق نمی کند.
پیامبر در این باره چنین فرمود: «و لیس بفرار» ، یعنی او فرماندهی است که هرگز فرار نمی کند.مفاد و مفهوم این جمله این است که علی بسان دو فرمانده گذشته نیست و هرگز او فرار نخواهد کرد، یعنی آن دو فرمانده قبلی پا به فرار گذارده و سنگر را خالی کرده بودند.در صورتی که دو نویسنده نامبرده، این نکته را تذکر نداده اند و جریان بازگشت آنان را طوری نوشته اند که آن دو کاملا انجام وظیفه نمودند، ولی موفق به فتح نشدند. (28)
سه نقطه درخشان در زندگی حضرت علی «ع »
در اینجا مطلب را با ذکر سه فضیلت درباره فاتح خیبر به پایان می رسانیم: روزی معاویه به سعد وقاص اعتراض نمود که چرا به علی ناسزا نمی گوئی؟ او در پاسخ وی چنین گفت: من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضائل علی می افتم، آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم:
1- روزی که پیامبر او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علی چنین گفت: تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد آمد.
2- روز خیبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبر او را دوست دارند.افسران و فرماندهان عالیقدر اسلام در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند.فردای آن روز، پیامبر علی را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علی پیروزی بزرگی نصیب ما نمود.
3- روزی که قرار شد پیامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پیامبر دست علی و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلی » . (29)
عوامل پیروزی
دژهای خیبر فتح شد و یهودیان با شرایط خاصی در برابر ارتش اسلام سر تسلیم فرود آوردند.ولی باید دید که عوامل پیروزی چه بوده است؟ ! و نکات برجسته این بخش همین است.پیروزی فوق العاده مسلمانان در این نبرد، در گرو عواملی بود که اکنون به طور اجمال به آنها اشاره می شود و بعدا به شرح آنها می پردازیم:
1- نقشه و تاکتیک نظامی.
2- کسب اطلاعات و تحصیل اسرار داخلی دشمن.
3- جانبازی و فداکاری همه جانبه امیرمؤمنان.
اینک ما هر سه قسمت را مورد بررسی قرار می دهیم:
1- نقشه و تاکتیک نظامی
ارتش اسلام در نقطه ای فرود آمد، که روابط یهودیان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود.به طور کلی در میان تیره های غطفان مردان شمشیرزن و بی پروا فراوان بود، و اگر آنها به کمک یهودیان شتافته و دست به دست هم داده بودند، فتح دژهای خیبر غیر ممکن بود.قبیله «غطفان » ، وقتی از حرکت ارتش اسلام آگاهی یافتند، با تجهیزات کافی برای نجات متحدان خود حرکت کردند، ولی هنوز چیزی راه نپیموده بودند، که در میان آنان شایع شد که یاران محمد «ص » از یک راه انحرافی متوجه سرزمین آنها شده اند.این شایعه به قدری قوت گرفت که آنان از نیمه راه بازگشتند، و تا پایان فتح خیبر از جایگاه خود حرکت نکردند.
تاریخ نویسان، این شایعه را معلول ندای غیبی می دانند، ولی هیچ بعید نیست که این شایعه از ناحیه مسلمانان تیره های غطفان درست شده، و طراحان این شایعه مسلمانان واقعی تیره های غطفان بوده باشند که به دستور پیامبر مامور بودند در لباس کفر، میان قبائل خود به سر ببرند.آنان به قدری در طرح این نقشه ماهر بودند که نگذاشتند ستونهای تیره های «غطفان » به سوی متحدان خود حرکت نمایند، و این مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زیرا در پرتو شایعه سازی یک مسلمان غطفانی، به نام «نعیم بن مسعود» آرتش کفر متفرق شده و دست از حمایت یهودیان برداشتند.
2- کسب اطلاعات
پیامبر اسلام در نبردها به کسب اطلاعات اهمیت فراوان می داد، و پیش از محاصره خیبر بیست تن از پیشتازان جنگ را به سرپرستی «عباد بن بشیر» ، بسوی خیبر روانه ساخت.آنان با یک نفر از یهودیان در نزدیکی خیبر روبرو شدند.عباد پس از مذاکره با او دریافت که وی از کارآگاهان یهود است.فورا دستور داد او را دستگیر کرده به حضور پیامبر بردند.او وقتی به مرگ تهدید شد، همه اسرار یهودیان خیبر را بیرون ریخت.در نتیجه، معلوم شد که خیبریان پس از گزارش رهبر منافقان، «عبد الله بن سلول » روحیه خود را سخت باخته اند، و هنوز از قبیله غطفان کمکی به آنها نرسیده است.
نمونه دیگر از کسب اطلاعات: در ششمین شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام یک نفر یهودی را دستگیر کرده خدمت پیامبر آوردند.پیامبر اوضاع و احوال یهودیان را از وی پرسید.وی گفت: اگر تامین جانی دارم، بگویم.او پس از اخذ «تامین » چنین گفت: امشب دلاوران خیبر از دژ «نسطاة » به دژ «شق » انتقال می یابند، تا از آنجا از خود دفاع کنند.شما ای ابا القاسم (کنیه پیامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح می نمائی (پیامبر فرمود ان شاء الله)، در زیرزمینهای آنجا مقادیر زیادی منجنیق، ارابه جنگی، زره و شمشیر موجود است و شما می توانید با استفاده از این وسائل، دژ «شق » را سنگباران کنید. (30) پیامبر، اگرچه از این وسائل تخریبی استفاده نکرد، ولی اطلاعاتی که این فرد دستگیر شده در اختیار او گذارد، جالب بود.زیرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد که فتح دژ «نسطاة » ، نیروی بیشتری نخواهد برد و در گشودن دژ «شق » ، باید احتیاط بیشتری بکار برد.
باز نمونه دیگر: در گشودن یکی از قلعه ها پس از سه روز معطلی، شخصی از یهودیان - شاید برای استخلاص جان خود بود که - شرفیاب خدمت پیامبر گردیده و چنین گفت: اگر یک ماه در این نقطه توقف کنی، هرگز دست بر آنها نخواهی یافت، ولی من مجرای آب این قلعه را نشان می دهم، و شما می توانید آب را به روی آنها ببندید.پیامبر با بستن آب به روی دشمن موافقت نکرد، و گفت من هرگز آب را بر روی کسی نمی بندم تا از تشنگی بمیرند، ولی دستور داد برای تضعیف روحیه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آنچنان آنان را مرعوب ساخت، که بلافاصله پس از جنگ کوتاهی تسلیم شدند. (31)
3- فداکاری امیرمؤمنان «ع »
ما مشروح فداکاری آن حضرت را به طور اجمال نوشتیم و اکنون جمله ای از خود آن حضرت نقل می نمائیم:
«ما در برابر ارتش بزرگ یهود و دژهای آهنین آنها قرار گرفتیم.دلاوران آنها هر روز از دژها بیرون آمده مبارز می طلبیدند، و گروهی را می کشتند.در این لحظه، پیامبر خدا به من دستور داد تا برخیزم و به سوی دژ بروم.من با قهرمانان آنها روبرو شدم، گروهی را کشته و گروهی را عقب راندم.آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند.من در دژ را کنده و تنها وارد شدم، و کسی در برابر من مقاومت نکرد و من در این راه کمکی جز خدا نداشتم » . (32)
مهر و عاطفه در صحنه نبرد
هنگامی که دژ «قموص » گشوده شد، «صفیه » دختر حیی ابن اخطب با زن دیگری اسیر گردیدند. «بلال » ، این دو نفر را از کنار کشتگان یهود عبور داد و خدمت پیامبر آورد. پیامبر از جریان آگاه گردید، از جای برخاست و عبا بر سر «صفیه » افکند و از او احترام کرد و برای استراحت او نقطه ای را در لشکرگاه معین کرد، سپس با لحن تند به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو رخت بربسته که این دو زن را از کنار اجساد عزیزان خود عبور دادی » ؟ ! حتی به همین اندازه اکتفا نکرد، «صفیه » را از میان اسیران به خود اختصاص داد، و رسما در ردیف زنان خود درآورد، و از این طریق شکست روحی او را جبران نمود.اخلاق و عواطف پیامبر اثر بسیار نیکی در روان «صفیه » گذارد، که بعدها در زمره زنان علاقمند و باوفای پیامبر درآمد، و در موقع احتضار پیامبر بیش از زنان دیگر اشگ می ریخت. (33)
کنانة بن ربیع به قتل می رسد: از موقعی که یهودیان «بنی النضیر» ، از مدینه رانده شدند و در خیبر سکنی گزیدند، صندوق تعاونی مشترکی برای امور همگانی و هزینه های جنگی و پرداخت خونبهای کسانی که به دست افراد قبیله «بنی النضیر» کشته می شدند تشکیل داده بودند.گزارشهای رسیده به پیامبر حاکی بود که این اموال در اختیار «کنانه » ، شوهر «صفیه » است.پیامبر «کنانه » را احضار نمود، و خواستار تعیین جایگاه این صندوق گردید.او اصل مطلب را انکار کرد و گفت هرگز از چنین امری آگاهی ندارم.دستور توقیف «کنانه » صادر گردید و قرار شد در این باره اطلاعات بیشتری بدست آورند.تحقیقات ماموران برای پیدا کردن جای این اموال آغاز گردید. سرانجام یک نفر گفت من فکر می کنم که جای این گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زیرا من در ایام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زیاد «کنانه » به این نقطه بودم. پیامبر بار دیگر کنانه را خواست و گفت: می گویند جای صندوق در فلان نقطه است، اگر در آنجا گنج به دست آید، شما کشته خواهی شد.او باز خود را به بی اطلاعی زد.به دستور پیامبر حفاری در آن آغاز گردید، و گنج «بنی النضیر» به دست سربازان اسلام افتاد.اکنون باید کنانه به سزای اعمال خود برسد، اوعلاوه بر جرم کتمان چنین امری، یکی از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور کرده بود.یعنی سنگ بزرگی را غافلگیرانه بر سر «محمود بن مسلمه » افکنده و او را کشته بود.پیامبر برای اخذ انتقام و ادب کردن سائر یهودیان - که بار دیگر با حکومت اسلامی از در حیله و تزویر و دروغ وارد نشوند - او را به دست برادر مقتول داد، و برادر مقتول، «کنانه » را به انتقام برادر خویش کشت. (34) «کنانه » آخرین فردی بود که به جرم ترور یک سردار بزرگ به قتل رسید.
غنائم جنگی تقسیم می شود: پس از گشودن دژهای دشمن و خلع سلاح عمومی و گردآوری غنائم، پیامبر دستور داد که همه غنائم در نقطه خاصی جمع آوری شود.یک نفر به دستور پیامبر در میان سربازان اسلام ندا داد که: بر هر فرد مسلمانی لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتی نخ و سوزن را - به بیت المال بازگرداند، زیرا خیانت مایه ننگ است و روز رستاخیز آتش بر جانش می شود. (35)
پیشوایان حقیقی اسلام در مساله امانت فوق العاده سختگیری نموده، حتی بازگردانیدن امانت را یکی از علائم ایمان دانسته و خیانت را از علائم نفاق شمرده اند. (36) از این جهت، روزی که از میان باقیمانده اموال یک سرباز، اموال دزدی به دست آمد، پیامبر بر جنازه او نماز نخواند.تفصیل جریان چنین است:
روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بر غلامی که مامور بستن کجاوه های پیامبر بود، تیری اصابت کرد و همان دم جان سپرد.ماموران به جستجو پرداختند، تحقیقات آنها به جائی نرسید، همگی گفتند: بهشت بر او گوارا باشد.ولی پیامبر فرمود: من با شما در این جریان هم عقیده نیستم، زیرا عبائی که بر تن او است از غنائم است و او آن را به خیانت برده و روز رستاخیز به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.در این لحظه یک نفر از یاران پیامبر گفت من دو بند کفش از غنائم بدون اجازه برداشته ام، پیامبر فرمود: آن را برگردان وگرنه روز رستاخیز به صورت آتش در پای تو قرار می گیرد. (37)
این رویداد نیز، غرض ورزی گروهی از خاورشناسان را آشکار می سازد، زیرا آنان نبردهای اسلام را غارتگری قلمداد نموده و از اهداف معنوی آن چشم پوشیده اند، و حال آنکه چنین نظم و انضباطی در یک ملت غارتگر و یغماگر قابل تصور نیست.رهبر یک ملت یغماگر، هرگز نمی تواند رد امانت را نشانه ایمان بشمارد، و آنچنان سربازان خود را تربیت کند که آن را از بردن یک بند کفش از بیت المال باز دارد.
کاروانی از سرزمین خاطره ها
پیش از آنکه پیامبر عازم خیبر شود، «عمرو بن امیه » را به دربار نجاشی فرستاده بود.هدف از اعزام سفیر به دربار حبشه این بود که پیام پیامبر را به شاه حبشه برساند و از او بخواهد که وسائل حرکت کلیه مسلمانان مقیم حبشه را فراهم آورد.نجاشی دو کشتی برای حرکت آنها ترتیب داد و کشتی مهاجران در سواحل نزدیک مدینه لنگر انداخت.مسلمانان مهاجر آگاه شدند که پیامبر رهسپار سرزمین خیبر شده، آنان نیز بی درنگ به سرزمین خیبر آمدند.مسافران حبشه موقعی رسیدند که مسلمانان تمام دژها را فتح کرده بودند.پیامبر اکرم 16 گام به استقبال جعفر بن ابیطالب رفت و پیشانی او را بوسید و فرمود نمی دانم به کدام بیشتر خوشحال شوم، از اینکه پس از سالیان درازی، موفق به ملاقات شما شده ام، یا از اینکه خداوند به وسیله برادر تو علی «ع » دژهای یهود را به روی ما گشود. (38) سپس فرمود: می خواهم امروز به تو چیزی را هدیه کنم.مردم تصور کردند که این هدیه از قماش هدایای مردم مادی است، یعنی طلا و نقره است.ناگهان پیامبر سکوت خود را در هم شکست و نماز مخصوصی را که بعدها به نام نماز جعفر طیار معروف گردید، تعلیم جعفر نمود. (39) آمار تلفات: تلفات مسلمانان در این نبرد از 20 نفر تجاوز ننمود، ولی تلفات یهودیان زیادتر بود و اسامی 93 نفر از آنها در تاریخ ضبط شده است. (40)
گذشت در هنگام پیروزی
مردان الهی و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح و پیروزی، با دشمن ناتوان و رنجور، با کمال لطف و محبت معامله می نمایند.اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سایه می افکند و از لحظه ای که دشمن تسلیم می شود، از در عطوفت وارد شده، انتقام جوئی و کینه توزی را کنار می گذارند.
پیشوای بزرگ مسلمانان پس از فتح خیبر، بالهای عطوفت خود را بر سر مردم خیبر گشود، (مردمی که با صرف هزینه های زیاد، اعراب بت پرست را بر ضد او شورانیده و مدینه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضای یهودیان خیبر را، مبنی بر اینکه آنان در سرزمین خیبر سکنی گزینند، و اراضی و نخلهای خیبر در اختیار آنها باشد و نیمی از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذیرفت. (41) حتی به نقل ابن هشام (42) ، مطلب یاد شده را خود پیامبر پیشنهاد کرد، و دست یهود را در امور کشاورزی و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.
پیامبر می توانست خون همه آنها را بریزد و یا آنان را از سرزمین خیبر براند، و یا مجبورشان سازد که آئین اسلام را بپذیرند.اما بر خلاف پندار یک شت خاورشناس مغرض و سربازان علمی استعمار، که تصور می کنند: «آئین اسلام، آئین زور و شمشیر است، و مسلمانان به زور سر نیزه ملل مغلوب را وادار کردند که آئین اسلام را بپذیرند» ، هرگز چنین کاری نکرد، بلکه آنان را در اقامه شعائر دینی خود و اصول و فروع مذهب خویش آزاد گذارد.
اگر پیامبر با یهود خیبر نبرد کرد، از این نظر بود که: خیبر و ساکنان آن، کانون خطری برای اسلام و آئین توحید بودند، و پیوسته با مشرکان در براندازی حکومت نوبنیاد اسلام همکاری می کردند.روی این نظر، پیامبر ناچار بود با آنها نبرد کند و همه آنها را خلع سلاح نماید، تا زیر حکومت اسلامی، با کمال آزادی به امور کشاورزی و اقامه شعائر مذهبی خود بپردازند.در غیر این صورت، زندگی برای مسلمانان مشکل بود، و پیشرفت آئین اسلام متوقف می گردید.
اگر از یهودیان جزیه گرفت، برای این بود که آنان از امنیت حکومت اسلامی بهره مند بودند و حفظ جان و مال آنها برای مسلمانان لازم بود.و طبق محاسبات دقیق، مقدار مالیاتی که هر مسلمان موظف بود، به حکومت اسلامی بپردازد، بیشتر از جزیه ای بود که دولت اسلام از ملت های یهود و نصاری می گرفت.مسلمانان باید خمس و زکات بدهند و گاهی از اصل اموال خود نیازمندیهای دولت اسلامی را برطرف سازند و در برابر آن یهود و مسیحیانی که زیر لوای اسلام زندگی می کنند، و از حقوق فردی و اجتماعی بهره مند می شوند، باید در برابر این حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغی تحت عنوان جزیه بپردازند، و حساب «جزیه » اسلامی از «باج گرفتن » جدا است.
نماینده ای که هر سال از طرف پیامبر برای ارزیابی محصول خیبر و تنصیف آن معین می شد، فردی ارزنده و دادگر بود، که عدالت و دادگستری او مورد اعجاب یهود قرار می گرفت.این شخص، «عبد الله رواحه » بود که بعدها در جنگ «موته » کشته شد.او سهمیه مسلمانان را از محصول خیبر تخمین می زد.و گاهی یهود تصور می کردند که او در حدس خود اشتباه کرده و زیاد تخمین زده است.او در پاسخ آنها می گفت: من حاضرم قیمت تعیین شده را به شما بپردازم، و باقیمانده، مال مسلمانان باشد.
یهود در برابر این دادگری می گفتند: بهذا قامت السموات و الارض: در سایه اینگونه عدل و داد، آسمانها و زمین استوار گردیده است. (43)
در اثناء گردآوری غنائم جنگ، قطعه ای از تورات به دست مسلمانان افتاد. یهودیان از پیامبر درخواست نمودند که آن قطعه را به خود آنها بازگرداند.پیامبر به مسؤل بیت المال دستور داد که آن را رد کند.
رفتار لجوجانه یهود:
در برابر این عواطف سرشار، یهود از خودسری و خیانت خود دست برنداشته و در کمین پیامبر و یاران او نشسته و نقشه هائی می کشیدند.اینک به دو نمونه از رفتار یهود اشاره می نمائیم:
1- گروهی، زن یکی از اشراف یهود را به نام «زینب » فریب دادند که پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد.نقشه وی از این قرار بود که آن زن، کسی را خدمت یکی از یاران پیامبر فرستاد و از او پرسید که پیامبر اسلام کدام عضو از گوسفند را دوست می دارد.او در پاسخ گفت: ذراع گوسفند مطبوعترین عضو برای او است.زینب، گوسفندی را بریان کرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و بعنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد.پیامبر نخستین لقمه ای را که به دهان خود گذارد، احساس کرد که مسموم است.فورا آن را از دهان درآورد، ولی هم غذای او، «بشر بن براء معرور» که از روی غفلت چند لقمه از آن خورده بود، پس از مدتی بر اثر سم درگذشت.پیامبر دستور داد که زینب را احضار کنند.سپس به او گفت: چرا چنین جفائی را بر من روا داشتی؟ ! وی در پاسخ به عذر کودکانه ای متمسک شد و گفت تو اوضاع قبیله ما را بر هم زدی، من با خود فکر کردم که اگر فرمانروا باشی، با خوردن این سم از بین خواهی رفت، و اگر پیامبر خدا باشی قطعا از آن اطلاع یافته و از خوردن آن خودداری خواهی نمود.پیامبر از سر تقصیر او درگذشت، و گروهی را که او را به این کار وادار کرده بودند تعقیب ننمود.بدون شک اگر چنین حادثه ای برای غیر پیامبر از فرمانروایان دیگر رخ داده بود، زمین را با خون آنان رنگین می ساختند و دسته ای را به حبسهای طولانی محکوم می نمودند. (44) این سوء قصد، که از طرف یک زن یهودی صورت گرفت، بسیاری از یاران پیامبر را نسبت به «صفیه » یهودی که در شمار زنان پیامبر درآمده بود، بدگمان ساخت.آنان چنین می پنداشتند که وی ممکن است شبانه به جان پیامبر آسیب برساند.از اینرو، ابو ایوب انصاری در خیبر و اثناء راه، حفاظت خیمه پیامبر را بر عهده داشت، و خود پیامبر از این دلسوزی آگاه نبود.بامدادان، که پیامبر از خیمه بیرون آمد، دید، ابو ایوب با شمشیر کشیده دور خیمه قدم می زند.علت را پرسید او گفت هنوز آثار عصبیت و کفر از دل این زن (صفیه) که اکنون در شمار همسران شما است، بیرون نرفته و از سوء قصد او مطمئن نبودم.از این جهت، شب را تا به صبح گرد این خیمه قدم می زدم که جان شما را حفاظت نمایم.پیامبر از عواطف دوست دیرینه خود خوشحال شد و در حق وی دعا کرد. (45)
2- نمونه دیگر از جفا و ستم یهود، در برابر محبتهای بزرگ پیامبر اینست که: در یکی از سالها «عبد الله بن سهل » ، از طرف پیامبر ماموریت یافت که محصول خیبر را به مدینه انتقال دهد.او موقعی که انجام وظیفه می کرد، مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت.در این حمله، او از ناحیه گردن سخت آسیب دید، و با گردن شکسته به روی زمین افتاد و جان سپرد.دسته مهاجم جسد او را در میان چشمه ای افکندند، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبر فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده اش آگاه ساختند.برادر مقتول «عبد الرحمن بن سهل » ، با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند، و جریان را به عرض وی رسانیدند.برادر مقتول خواست آغاز به سخن کند.از آنجا که سن او از سائر حضار کمتر بود، پیامبر به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بده افراد بزرگتر از شما سخن بگویند.سرانجام پیامبر فرمود: اگر قاتل «عبد الله » را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم، آنان از در تقوی و پرهیزگاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم.پیامبر فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم، و قاتل او را نمی شناسیم تا در سایه این قسم، ذمه آنان از خون عبد الله بری شود؟ آنان گفتند عهد و پیمان و قسم ملت یهود، پیش ما اعتبار ندارد. پیامبر در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است، باید دیه آن را بپردازید.آنان در پاسخ نامه پیامبر سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خون وی آلوده نیست و از قاتل وی نیز اطلاع نداریم.پیامبر دید کار به بن بست رسیده، برای اینکه خونریزی مجدد راه نیافتد، خود شخصا دیه عبد الله را پرداخت. (46) و بار دیگر از این راه به ملت یهود اعلام نمود، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست.اگر او سیاستمداری معمولی بود، جریان «عبد الله » را دستاویز خویش قرار داده و به زندگی گروهی از آنان خاتمه می داد.و - همانطوری که قرآن معرفی می نماید - پیامبر رحمت و مظهر لطف خدا است، تا مجبور نشود و کارد به استخوان نرسد، دست به قبضه شمشیر نمی برد. (47)
دروغ مصلحت آمیز
بازرگانی به نام «حجاج بن علاط » ، در سرزمین خیبر حاضر بود، که با مردم مکه داد و ستد داشت.عظمت چشمگیر اسلام و رفتار عطوفانه پیامبر با این ملت لجوج، قلب او را روشن ساخت.از اینرو، خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد.سپس برای گردآوری مطالبات خود از مردم مکه، نقشه زیرکانه ای کشید.او از دروازه مکه وارد شد، دید سران قریش در انتظار خبرند، و از جریان خیبر سخت نگران می باشند.همگی دور شتر او را گرفته، و با بی صبری هر چه تمامتر از اوضاع «محمد» سؤال می کردند.او در پاسخ آنها گفت: «محمد» شکستی خورد که مانند آن را نشنیده اید و یاران او کشته و یا دستگیر شدند، و خود او دستگیر شده و سران یهود تصمیم دارند که او را به مکه آورند و در برابر دیدگان قریش اعدام نمایند.این گزارش دروغ آنچنان آنها را خوش حال ساخت، که از فرط سرور در پوست نمی گنجیدند.سپس رو به مردم کرد و گفت: در برابر این بشارت خواهش می کنم هر چه زودتر مطالبات مرا بدهید تا من، پیش از سوداگران دیگر به سرزمین خیبر روم، و اسیران را خریداری کنم.مردم فریب خورده که دست از پا نمی شناختند، در مدت کمی تمام مطالبات او را پرداختند.
انتشار این خبر «عباس » ، عموی پیامبر را ناراحت ساخت.او خواست با «حجاج » ملاقات کند.اما وی با اشاره چشم و ابرو، به عباس رسانید که حقیقت را بعدا به او خواهد گفت.حجاج در آخرین لحظات حرکت، با عموی پیامبر مخفیانه ملاقات کرد و گفت من اسلام آورده ام و این نقشه برای این بود که طلبهای خود را گرد آورم، و خبر صحیح اینست که:
روزی که من از خیبر حرکت کردم، تمام دژهای خیبر به دست مسلمانان افتاده بود، و «صفیه » دختر پیشوای آنها، حیی بن اخطب اسیر گردید، و در ردیف زنان پیامبر قرار گرفت و این مطلب را سه روز پس از حرکت من انتشار بده.سه روز بعد، عباس بهترین لباس خود را پوشید، و با گرانترین عطرها خود را خوشبو ساخت، و عصا به دست گرفته وارد مسجد شد، و شروع به طواف کعبه نمود.قریش از تظاهر عباس به فرح و سرور در تعجب فرو ماندند، زیرا در برابر این مصیبت بزرگی که به برادرزاده اش وارد آمده، باید لباس عزا بر تن کند.او تعجب آنان را با گفتار زیر از بین برده گفت: گزارشی که «حجاج » به شما داد، نقشه زیرکانه ای بود که مطالبات خود را از شما وصول کند.او اسلام آورده و موقعی از خیبر حرکت نموده بود، که بزرگترین پیروزی نصیب «محمد» شده و یهودیان خلع سلاح شده، گروهی از آنها کشته و دسته ای اسیر گردیده بودند.سران قریش از شنیدن این خبر بیش از حد ملول گشتند و چیزی نگذشت که خبر فتح و پیروزی مسلمانان به گوش آنان رسید. (48)

پی نوشت ها:
1. «سیره حلبی » ، ج 3/36، «تاریخ یعقوبی » ، ج 2/46.
2. و الله لو لا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا انا اذا قوم بغوا علینا و ان اراد وافتنة ابینا فانزلن سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا
3. «سیره ابن هشام » ، ج 2/330.
4. «امالی طوسی » /164- ابن هشام در سیره خود ج 2/328.تاریخ حرکت سربازان اسلام را ماه محرم و ابن سعد در طبقات ج 2/77، تاریخ آنرا جمادی الاولی سال هفتم می دانند.و چون اعزام سفیران در ماه محرم همان سال انجام گرفت، از این جهت نظریه دوم استوارتر به نظر می رسد.بخصوص که مهاجران حبشه پس از نامه پیامبر به «نجاشی » به وسیله «عمرو بن امیه » ، در خیبر به پیامبر رسیدند.زیرا مدت زمانی لازم است که سفیر پیامبر از مدینه به حبشه برود و از آنجا همراه مهاجران به مدینه و خیبر بازگردد.و چون حرکت سفیران در ماه محرم بود، طبعا، باید نبرد خیبریان در ماههای بعد انجام گرفته باشد.
5. اللهم رب السموات و ما اظللن و رب الارضین و ما اقللن...نسالک خیر هذه القریة و خیر اهلها و خیر ما فیها، و نعوذ بک من شرها و شر اهلها و شر ما فیها - «کامل » ، ج 2/147.
6. «سیره حلبی » ، ج 3/38.
7. «سیره حلبی » ، ج 3/39.
8. «اسد الغابه » ، ج 4/334.
9. «سیره حلبی » ، ج 3/40.
10. «سیره ابن هشام » ، ج 3/342.
11. «سیره ابن هشام » ، ج 3/345.
12. «سیره ابن هشام » ، ج 3/346 و 350.
13. «تاریخ طبری » ، ج 2/300.
14. «مجمع البیان » ، ج 9/120، «سیره حلبی » ، ج 2/43، «ج 2/43، «سیره ابن هشام » ، ج 3/349.
15. مورخ بزرگ اسلام، ابن ابی الحدید از سرگذشت فرار این دو سردار، سخت متاثر گشته و در قصیده معروف خود چنین می گوید:
و ما انس لا انس اللذین تقدما و فرهما و الفر، قد علما
خوب اگر همه چیز را فراموش کنم که هرگز سرگذشت این دو سردار را فراموش نخواهم کرد، زیرا آنان شمشیر به دست گرفته و به سوی دشمن رفتند و با اینکه می دانستند فرار از جهاد حرام است، پشت به دشمن کرده فرار نمودند.
و للرایة العظمی و قد ذهبابها ملابس ذل فوقها، و جلابیب
آنها پرچم بزرگ را به سوی دشمن بردند، ولی در عالم معنی پرده هائی از ذلت و خواری آن را پوشانیده بود.
یشلهما من آل موسی شمر دل طویل نجاد السیف، اجید یعبوب
یک جوان تندرو از فرزندان موسی آنان را طرد می کرد، جوان بلندبالا که بر اسب تندرو سوار بود.
16. هنگامی که علی در خیمه سخن فوق را از پیامبر شنید، با دلی پر از شوق چنین گفت: اللهم لا معطی لما منعت و لا مانع لما اعطیت - «سیره حلبی » ، ج 3/41.
17. عبارت تاریخ طبری در این بحث چنین است: فتطاول ابو بکر و عمر.
18. «بحار» ، ج 21/28.
19. «صحیح مسلم » ، ج 5/195، «صحیح بخاری » ، ج 5/22 و 23.
20. ابن هشام، در سیره خود، رجز «مرحب » را به گونه دیگر نقل کرده است.
21. «تاریخ طبری » ، ج 2/94، «سیره ابن هشام » ، ج 3/349.
22. ج 2/46.
23. «ارشاد» /59.
24. «بحار» ، ج 21/21.
25. «سیره ابن هشام » ، ج 3/348.
26. «سیره ابن هشام » ، ج 2/65.
27. «سیره حلبی » ، ج 3/44.
28. «سیره ابن هشام » ، ج 3/349.
29. «صحیح مسلم » ، ج 7/120.
30. «سیره حلبی » ، ج 3/41.
31. همان مدرک/47.
32. «خصال » ، ج 2/16.
33. «تاریخ طبری » ، ج 3/302.
34. «سیره ابن هشام » ، ج 3/337، «بحار» ، ج 21/33.
35. ردوا الخیاط و المخیط فان الغلول عار و شنار و نار یوم القیامة.
36. «وسائل الشیعة » ، باب جهاد نفس، حدیث 4.
37. «سیره ابن هشام » ، ج 3/339.
38. بایهما اشد سرورا؟ بقدومک یا جعفر ام بفتح الله علی ید اخیک خیبر.
39. «خصال » ، ج 2/86، «فروع کافی » ، ج 1/129.
40. «بحار» ، ج 21/32.
41. «سیره ابن هشام » ، ج 1/337.
42. همان مدرک/356.
43. «سیره ابن هشام » ، ج 2/354، «فروع کافی » ، ج 1/405.
44. معروف اینست که پیامبر در کسالت وفات خود می فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح برای من آورد.اگرچه پیامبر اولین لقمه را بیرون انداخت، ولی آن زهر خطرناک با آب دهان پیامبر کمی مخلوط شد و روی دستگاههای بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.
45. «سیره ابن هشام » ، ج 2/339- 340، «بحار» ، ج 21/6.
46. «سیره ابن هشام » ، ج 3/369- 370.
47. تجاوز یهود منحصر به اینها نبود.آنان، گاهگاهی با نقشه های مختلفی به مسلمانان آسیب می رساندند، اینکه در دوران خلافت عمر، فرزند او عبد الله که با گروهی برای بستن قرارداد به خیبر رفته بود، از ناحیه یهود آسیب دید.خلیفه وقت از جریان آگاه گردید، و در فکر چاره برآمد.سپس به استناد حدیثی که بعضی از پیامبر نقل کرده بودند، به اصحاب پیامبر گفت: هر کسی طلبی از مردم خیبر دارد، بگیرد، زیرا من دستور خواهم داد، که آنان این سرزمین را ترک گویند.چیزی نگذشت که یهود خیبر به جرم تجاوزهای مکرر از خیبر رانده شده و شبه جزیره را ترک گفتند.
48. «بحار» ، ج 21/34.

 

«ای اسماء، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها».
یا محمد

یکی از احکام و دستورات الهی و البته دین مبین اسلام برای انسان ها اعم و زن و مرد رعایت حجاب و پوشش است و در قرآن کریم در آیات سوره نور صراحتاً بر این موضوع تصریح شده است.

با توجه به فرارسیدن ولادت حضرت رسول(ص) گذر کوتاهی بر چگونگی حجاب و پوشش در دوران زندگانی ایشان داشتیم.

گرچه دقیقاً معلوم نیست که در زمان رسول خدا(ص) و علی (ع) حجاب چگونه بوده و با بدحجاب ها چگونه برخورد می شده است، اما آنچه از لحن آیات و روایات استفاده می شود، این است که در آن زمان رعایت حجاب لازم بوده است؛ زیرا حجاب از واجبات الهی بود. باید واجبات و حدود و احکام الهی در عصر رسول خدا و علی (ع) بیشتر رعایت می‌شد؛ چون که بر امام و حاکم است که به این مسائل اهمیت دهد.

«آنچه پروردگار بر عهده امام گذارده است... زنده کردن سنت‌ها و اجرای احکام الهی است». (1)

در جای دیگر، یکی از وظایف مهم حاکم و رهبر، امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی بیان شده است. (2) بی حجابی، از منکرات اسلام است که باید از آن نهی شود. در صورت وجود چنین مسئله ای، حضرت رسول (ص) و علی (ع) این وظیفه را بهتر انجام می دادند. افزون بر این، در عصر آنان رعایت پوشش مورد توجه توده مَردم، اعم از مسلمان و غیر مسلمان بود. مانند این عصر بی حجابی و بدحجابی رایج نبود. ازسوی دیگر، در سوره احزاب دستور کلی در باره حجاب آمده است که همگان ملزم به رعایت آن بودند: ای پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو که روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است». (3)

پیامبر (ص) و علی (ع) علاوه بر تأکیدهایی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستور العمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون شده اند؛ مثلاً روزی اسما که خواهر زن پیامبر بود، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسما، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها». (4)

 

پی‌نوشت ‌ها:

1. فیض الاسلام، نهج البلاغه، ص 302، خطبه 105، تهران، چاپ آفتاب.

2. بحار الانوار، ج 93، ص 41.

3. احزاب (33)، آیه 95.

4. سنن ابی داود، ج 2، ص 383، بی نام.

درباره حق‌الناس شاید بتوان گفت که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی‌کنند.
شفاعت

از میان حقوقی که به گردن انسان است نسبت به حق الناس باید اهمیت ویژه ای قائل بود و سعی کرد تا زنده هستیم نگذاریم حقی از کسی بر گردن ذمه ما باقی بماند چرا که در روز قیامت مجبور خواهیم شد برای راضی شدن کسی که حقی از او ضایع کرده ایم از اعمان نیکمان صرف نظر کنیم  و این موضوع در عالم آخرت بسیار برای انسان سخت و دشوار خواهد بود چراکه هرچه انسان اعمال نیک و خیر هم داشته باشد باز حسرت می خورد که چرا اعمال نیک بیشتری انجام نداده است.

نوشتاری که در ادامه می خوانیم از سوی «مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی» در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته، به این پرسش اصلی پاسخ داده است که آیا حضرت رسول(ص) و سایر ائمه اطهار علیهم السلام می‌توانند به اذن الهی حق‌الناسی را که بر گردن داریم، شفاعت کنند؟

طبق جست و جویی که در آیات و روایات داشتیم در این خصوص به مطلبی که به صورت قطعی بخواهیم به آن استناد کنیم دست نیافتیم و اصل وساطت و شفاعت اهل بیت علیهم السلام در مورد حق الناس در روز قیامت گرچه عقلا محال نیست. اما عملا باید ببینیم که چگونه می تواند موثر باشد؛ زیرا در شفاعتی که مربوط به حق الله است چون حق ضایع شده مستقیما با خداوند متعال در ارتباط است و اهل بیت محبوب خداوند متعال هستند وساطت آنها می تواند موثر باشد.

اما درباره حق الناس، موضوع متفاوت است مگر اینکه بگوییم اهل بیت با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی کنند بلکه به اذن خدا درخواست و حاجت کسی که حق وی ضایع شده را برآورده می سازند و به گونه ای او را راضی می کنند.

بیانات علماء نیز در این باره متفاوت است به عنوان نمونه در تفسیر حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر می خوانیم: «به اشخاصی از انبیاء و اولیاء ممکن است حق شفاعت داده شود و این حق شفاعت هم در موضوع حق اللّه است نه حق الناس»

اما در تفسیر مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن روایتی از امام رضا علیه السلام به نقل از رسول خدا(ص)‌آمده که:

«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وُلِّینَا حِسَابَ شِیعَتِنَا فَمَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَکَمْنَا فِیهَا فَأَجَابَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ اسْتَوْهَبْنَاهَا فَوُهِبَتْ لَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَنَا کُنَّا أَحَقَّ مِمَّنْ عَفَی وَ صَفَحَ»؛

چون روز قیامت شود حسابرسی شیعیان ما بما واگذار می ‏شود، پس هر کس مظلمه و بدهی و گناهش میان او و خداوند است ما داوری کرده و هر چه حکم کنیم خداوند امضاء می‏ فرماید، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و مردم است، ما از مردم تقاضا می کنیم او را ببخشند، و آنان می‏ بخشند، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و ما اهل بیت است ما سزاوارتر از همه کس به بخشش و عفو و گذشت هستیم.

در سند این روایت افرادی هستند که ثقه بودن آنها مجهول و ناشناخته است و باید توجه داشت که اگر این حدیث حدیث صحیحی هم باشد باز هم بدین معنا نیست که هر کسی که حق الناس یا حق الله بر عهده وی باشد توسط حضرات معصومین علیهم السلام شفاعت می شوند بلکه شفاعت شونده دارای شرایطی است که در کتب مرتبط ذکر شده است. به عنوان نمونه شخص شفاعت شونده نماز را سبک نشمارد و ... .

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که در برخی دعاها نیز آمده که ما از خود خداوند متعال می خواهیم که اگر حق الناسی بر گردن ماست خداوند متعال با عنایت خود، آن شخص را از ما راضی بگرداند.

در دعای روز دوشنبه می خوانیم:

«وَ أَسْأَلُکَ فِی مَظَالِمِ عِبَادِکَ عِنْدِی فَأَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِکَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ کَانَتْ لَهُ قِبَلِی مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِیَّاهُ فِی نَفْسِهِ أَوْ فِی عِرْضِهِ أَوْ فِی مَالِهِ أَوْ فِی أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِیبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَیْهِ بِمَیْلٍ أَوْ هَوًی أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِیَّةٍ أَوْ رِیَاءٍ أَوْ عَصَبِیَّةٍ غَائِبا کَانَ أَوْ شَاهِدا وَ حَیّا کَانَ أَوْ مَیِّتا فَقَصُرَتْ یَدِی وَ ضَاقَ وُسْعِی عَنْ رَدِّهَا إِلَیْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ فَأَسْأَلُکَ یَا مَنْ یَمْلِکُ الْحَاجَاتِ وَ هِیَ مُسْتَجِیبَةٌ لِمَشِیَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَی إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّی بِمَا [بِمَ‏] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِی مِنْ عِنْدِکَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُکَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّکَ الْمَوْهِبَةُ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»؛

از تو درخواست می کنم ادای حقوق بندگانت را که بر عهده دارم، پس هر بنده ‏ای از بندگانت و هر کنیزی از کنیزانت که او را نزد من حقیّ پایمال شده‏ باشد که در آن به جان یا آبرو یا مال، یا خانواده ‏اش یا فرزندش ستم روا داشته ‏ام یا غیبتی از او کرده‏ ام یا بر اثر میل خود یا خواهش دل یا تکبّر یا غضب یا خودنمایی یا تعصّب بر او باری نهاده ‏ام، این بنده یا کنیزت غایب‏ باشد یا حاضر، زنده باشد یا مرده، و دستم کوتاه شده و وسعم نمی رسد از پرداخت آن حق یا طلب‏ حلالیت از او، از تو می خواهم ای کسی ‏که رفع نیازها در اختیار اوست، و آن حاجات در مقابل مشیّت او اجابت‏ پذیر و به جانب‏ اراده ‏اش شتابانند که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و آن بنده را که بر او ستمی کردم هرگونه که خواهی از من راضی گردانی و از جانب‏ خود مرا رحمت عطا نمایی، چه آمرزیدن از تو نکاهد و بخشیدن به تو زیان نرساند، ای مهربان‏ترین مهربانان.

از این دعا امکان پادرمیانی خدا و راضی نمودن شخصی که حق وی ضایع شده استفاده می شود زیرا دعا نسبت به امر محال صورت نمی گیرد و اگر چنین دعایی صورت گرفته دلالت بر امکان چنین کاری دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. بلاغی، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، قم، انتشارات حکمت، 1386ق، جلددوم مقدمه، ص597.

2. موسوی سبزواری سید عبد الاعلی، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه اهل بیت( ع)، 1409ق، ج‏4، ص 239

3. مفاتیح الجنان، باب اول، فصل سوم، در ذکر دعاهای ایّام هفته، دعای روز دوشنبه.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی و جهانی
پیامبر اکرم

قرآن کتابی است فوق افکار بشر، کسی تا کنون نتوانسته کتابی همانند آن را بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانی است.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی، جهانی و روحانی.

پیامبران پیشین می‏بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند، در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پیامبران، آن را تکمیل می‏کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام(ص) غیر از قرآن نیز صادق است.

ولی قرآن یک معجزه گویا است، نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می‏کند، مخالفان را به مبارزه می‏خواند محکوم می‏سازد، و از میدان مبارزه، پیروز، بیرون می‏آید، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر(ص) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه می‏دهد، هم دین است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.

قرآن مرز" زمان و مکان" را در هم شکسته و ما فوق زمان و مکان قرار گرفته است، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتی معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن، روی نوار معینی از زمان، و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عده خاصی صورت گرفته است، سخن گفتن نوزاد مریم ع و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینی بوده و چنان که می‏دانیم، اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم، کم‏رنگتر جلوه می‏کنند، و این از خواص امور زمانی است.

ولی قرآن، بستگی به زمان و مکان ندارد، هم چنان به همان قیافه‏ای که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می‏کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت، بدیهی است که یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

اما روحانی بودن آن:

امور خارق‏العاده‏ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانی داشته: شفای بیماران غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان، سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره، و. . . همه جنبه جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می‏کنند، ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ می‏کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می‏سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می‏نماید معجزه‏ای است که تنها با مغزها و اندیشه‏ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری چنین معجزه‏ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد(1).

جواب دیگر:

خداوند متعال معجزه هر پیامبری را از جنس چیزی که قومش در آن‏ پیشرفت کرده‏اند قرار می‏دهد؛ چنانچه در زمان حضرت موسی سحر بر مردم غالب آمده بود و خداوند هم معجزه او را از این قبیل قرار داد و در دست آن حضرت "عصا" را به "مار" تبدیل نمود و برای او "ید بیضاء" و معجزات دیگری قرار داد، پس آن اقوام فهمیدند که این سحر نیست و به او ایمان آوردند.

و همین طور در زمان حضرت عیسی(ع) طب غالب بود و معجزه او نیز از این قبیل بود و خداوند به دست او مرده را زنده نمود و کور و مرض پیسی را شفا داد.

از این رو مردم آن زمان فهمیدند که با "طب" نمی‏شود به این کارها دست یافت لذا به حضرت عیسی ایمان آوردند.

و در زمان حضرت محمّد فصاحت و بلاغت غالب گردیده بود تا اینکه فقط با آن به یک دیگر تفاخر می‏کردند، خداوند متعال هم معجزه پیامبر را در فصاحت قرار داد و قرآنی بر او فرستاد که فصیحان فهمیدند که این از جنس کلام بشر نیست و به آن ایمان آوردند.

از این رو فصیحان و شاعرانی مانند قیس بن زهیر و کعب بن زهیر آمدند و ایمان آوردند.(2)

در همین مورد روایتی هم از امام رضا(ع)وجود دارد:

ابن سکّیت محضر ابی الحسن الرّضا(ع) عرضه داشت: چرا خداوند عزّ و جلّ موسی بن عمران را با در دست داشتن عصا و معجزه ید بیضاء و در اختیار داشتن آلت و اسباب سحر مبعوث فرمود و عیسی را طبّ داد و معجزه حضرت محمّد را کلام و خطبه‏های فصیح و بلیغ قرار داد؟

حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی وقتی موسی را مبعوث فرمود زمانی بود که اغلب مردم در آن عصر ساحر بودند. لذا جناب موسی از جانب حقّ جلّ و علا سحری آورد که در وسع و طاقت مردم نبوده و علاوه بر آن به واسطه آن سحر ساحرین را باطل می‏کرد و بدین وسیله حجّت را بر آنها تمام نمود.

و هنگامی که جناب عیسی را به سوی مردم فرستاد عصری بود که بیماری زمین‏گیری، در بین مردم شیوع داشته لا جرم به طب نیازمند بودند. لذا حضرتش از جانب حقّ عزّ و جلّ با داشتن طبّی که نظیرش در بین مردم نبود مبعوث شد، آن جناب مرده را زنده می‏کرد، کور مادر زاد و مبتلایان به پیسی را با اذن خدا شفا می‏داد و بدین وسیله خداوند حجّت را بر مردم آن عصر تمام فرمود.

و در زمانی که وجود مبارک خاتم الأنبیاء را به پیغمبری فرستاد بازار سخنوری و خطبه‏خوانی و فصاحت و بلاغت رائج بود. لذا پیامبر اکرم از جانب خدا قرآن را که مشتمل بر مواعظ و احکام شرع با کلامی در نهایت‏ فصاحت و بلاغت است آورد و بدین ترتیب اقوال و سخنان آنها را باطل نمود و حجّت حقّ عزّ و جلّ را بر مردم اثبات فرمود:

ابن سکیت عرض کرد: به خدا قسم در این زمان مثل و مانند شما کسی را ندیدم، پس حجّت خدا بر خلائق امروز چیست؟

حضرت فرمودند: حجّت عقل است که با آن صادق علی اللَّه را می‏توان شناخت و تصدیقش نمود و کاذب علی اللَّه را دانست و تکذیبش کرد.

ابن سکّیت عرض کرد: جواب تام و کامل و صحیح به خدا قسم همین است.(3)

در روایتی دیگر هم علت برتری معجزه پیامبر بیان شده است:

أَنَّ قَوْماً مِنَ الْیَهُودِ أَتَوْا مُحَمَّداً ص فَسَأَلُوهُ وَ جَادَلُوهُ فَمَا أَتَوْهُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا أَتَاهُمْ فِی جَوَابِهِ بِمَا بَهَرَهُمْ فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنْ کُنْتَ نَبِیّاً فَأْتِنَا بِمِثْلِ عَصَا مُوسَی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الَّذِی أَتَیْتُکُمْ بِهِ أَفْضَلُ مِنْ عَصَا مُوسَی ع لِأَنَّهُ بَاقٍ بَعْدِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مُتَعَرِّضٌ لِجَمِیعِ الْأَعْدَاءِ الْمُخَالِفِینَ لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَی مُعَارَضَةِ سُورَةٍ مِنْهُ وَ إِنَّ عَصَا مُوسَی زَالَتْ وَ لَمْ تَبْقَ بَعْدَهُ.(4)

گروهی از یهودیان نزد پیامبر اسلام آمدند و گفتند ای محمد اگر پیامبر هستی مثل عصای موسی معجزه بیاور پیامبر فرمود آنچه من برای شما می آورم افضل از عصای موسی است چون بعد از من تا قیامت باقی است و متعرض همه دشمنان و مخالفین می شود و هیچ کس قادر نیست با حتی یک سوره آن معارضه کند، ولی عصای موسی از بین رفته و بعد از او باقی نمانده است.

این روایت اشاره به این مطلب دارد که قرآن چون جاودانه و برای همیشه است معجزه برتر و اصلی پیامبر اسلام می باشد.

 

پی نوشت ها:

1. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات اسلامیه، 1374ش، ج1، ص131.

2. محرمی، غلام حسین، جلوه‏های اعجاز معصومین، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ص682.

3. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ترجمه محمد جواد ذهنی تهرانی، تهران، انتشارات مؤمنین، ج1، ص421.

4. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، الوفا، 1404ق، ج17، ص265.

حضرت علی(ع) می فرمایند: ما را از حدّ و مرز بندگی فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛
غلو

آيا ولايت خدا با ولايت پيامبر اكرم و ائمه يكي است؟

پاسخ: ولايت بر سه نوع است:

۱- ولايت تكويني: كه عبارت است از سرپرستي موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عيني داشتن در آن ها مانند ولايت نفس انسان بر قواي دروني خودش. هر انساني نسبت به قواي اداركي خود مانند نيروي وهمي و خيالي و نيز بر قواي تحريكي خويش مانند شهوت و غضب ولايت دارد. بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد. اگر دستور ديدن مي دهد، چشم او اطاعت مي كند. اگر دستور شنيدن مي دهد، گوش او مي شنود. اين پيروي و فرمانبري در صورتي است كه نقصي در اعضا وجود نداشته باشد.

بازگشت ولايت تكويني به علت و معلول است. اين نوع ولايت تنها بين علت و معلول تحقق مي يابد. براساس آن هر علتي ولي و سرپرست معلول خويش است. هر معلولي مولي عليه و سرپرستي شده ودر تحت ولايت و تصرف علت خود مي باشد.

از اين رو ولايت تكويني( رابطه علي و معلولي ) هيچ گاه تخلف بردار نيست. نفس انسان اگر اراده كند كه صورتي را در ذهن خود ترسيم كند، اراده كردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهني اش همان.

۲- ولايت بر تشريع: ولايت بر تشريع همان ولايت بر قانونگذاري و تشريع احكام است، يعني اين كه كسي سرپرست وضع قانون و اصول و مواد قانوني باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعي و تكويني، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلف پذير نيست، يعني با اراده مبدء وضع قانون بدون فاصله اصل قانون جعل مي شود ليكن در مقام امتثال قابل تخلف و عصيان است. ممكن است افراد بشر قانون قانونگذار را اطاعت كنند. ممكن است دست به عصيان زده و آن را نپذيرند، زيرا انسان بر خلاف حيوانات آزاد آفريده شده و مي تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد.

۳- ولايت تشريعي: ولايت تشريعي يعني نوعي سرپرستي كه نه ولايت تكويني است و نه ولايت بر تشريع و قانون، بلكه ولايتي است در محدوده تشريع و تابع قانون الهي. اين نوع ولايت عبارت است از اداره جامعه بر اساس آنچه كه در قانون معين شده است و اجراي آنچه كه در تشريع مشخص شده است.(۱)

تمام اين سه نوع ولايت به صورت حقيقي و بالاصاله و بالذات به خدا اختصاص دارد لكن پيامبر و ائمه از آن جا كه انسان كامل بوده و مظهر و تجلي خدا مي باشند، در تمام اين انواع ولايت نيز مظهر و تجلي و نشانه حضرت حق هستند. بنابراين همه ولايت تكويني دارند. هر جائي كه خدا اذن و اجازه دهد و هم ولايت بر تشريع دارند، هر جائي كه خدا اذن دهد و هم ولايت تشريعي دارند، يعني از طرف خدا مامور اداره جامعه انساني مي باشند؛ بنابراين ولايت آن ها مقيد به اذن و خواست الهي است، در حالي كه ولايت خداوند به هيچ قيدي مقيد نيست.

ولايت بالذات از آن خداوند است و بالعرض از آن پيامبر و ائمه مي باشد. ولايت پيامبر و ائمه اطهار تجليات و مظاهر ولايت الله مي باشد. اين كه مي فرمايد: ‌"‌انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا "(۲) به اين معنا نيست كه انسان چند ولي متفاوت و در عرض هم دارد كه يكي خدا و يكي پيامبر و يكي ائمه هستند؛ بلكه با توجه به آيه "‌فالله هو الولي " معناي آيه اين است كه تنها ولي حقيقي و بالذات خدا
است. پيامبر و ائمه ولي بالعرض و مظهر ولايت خدايند. به تعبير لطيف قرآن آيه و نشانه ولايت الهي هستند.(۳) بنابراين ولايت پيامبر و ائمه، نسبت به ولايت الهي مقيد است، اما نسبت به موارد پايين تر از خداوند مطلق است.

بنابراين معناي اطلاق در ولايت روشن مي شود كه عبارت است از ولايت تكويني و ولايت تشريعي. پيامبر و ائمه نيز به اذن و دستور و اجازه خدا برآن ولايت دارند. يعني همان گونه كه هر آنچه خدا فرموده، بايد اطاعت شود، بايد هر آنچه كه از پيامبر و ائمه به ما رسيده است، ‌اطاعت شود. " َ. . . ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ"(۴) نيز مي فرمايد "‌و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله"(۵) ولايت ايشان تحت ولايت خدا و مظهر و تجلي ولايت حق تعالي است. آن ها مقهور خدا مي باشند، نه اين كه در برابر خدا استقلال ولائي داشته باشند.

اما در مورد اينكه ائمه آيا بر يكديگر ولايت دارند، در هر زمان يك فرد انسان مظهر ولايت الهي است. بقيه افراد جامعه مولي عليه و تحت سرپرستي او مي باشند. بنابراين در زمان پيامبر اكرم ولايت از آن ايشان بود. حضرت امير المومنين و ديگر ائمه تحت ولايت و سرپرستي ايشان بودند. در زمان امام حسن عليه السلام امام و ولي ايشان بود. امام حسين عليه السلام در تحت ولايت و سرپرستي ايشان قرار داشتند. در مورد بقيه ائمه نيز به همين گونه است.

نيز امام بعدي كه زماني تحت ولايت امام قبلي بود، ولايت بر امام قبل از خود ندارد. طبق سوال شما اگر حضرت زهرا سلام الله عليها در زمان امامت و ولايت امام حسن عليه السلام زنده بود، تحت ولايت و سرپرستي امام زمان خود يعني حضرت امام حسن بودند.

در مباحث ولايت و انواع آن و چگونگي ارتباط ولايت خدا و ولايت پيامبر و ائمه مي توانيد به تفسير الميزان، ج ۶، ص ۱۳ الي ۱۹ مراجعه فرمائيد. نيز كتاب " طريق عرفان " اثر علامه طباطبائي و " مصباح الولايه " اثر امام خميني.

پي نوشت ها:
۱-ولايت فقيه، ‌‌ص ۱۲۳-۱۲۴.
۲. مائده(۵)، آيه ۵۵.
۳. ولايت فقيه، ‌آيت الله جوادي آملي، ‌ص ۱۳۱.
۴. حشر(۵۹)، ‌آيه ۷.
۵. نساء(۴)، آيه ‌.

*غاليان چه کسانی هستند و چرا امام صادق(ع) غالیان را لعن کرده اند؟

پاسخ به این پرسش ضمن چند نكته ارائه مي گردد:

۱. معناي غلوّ: "غلوّ" در لغت به معناي تجاوز و بالا رفتن هر چيز از اندازه خود معرفي شده است۱ اما در اصطلاح علم مذاهب و فِرَق، به گروه هايي غالي گفته مي شود كه انساني را به مرتبه خدايي يا فرد عادي را به مقام پيامبري رسانده باشند. ۲ و مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) در تعريف غلات چنين آورده اند: "غاليان، متظاهران به دين اسلام بوده و در عين حال به اميرالمؤمنين و ائمه از خاندان حضرتش(عليهم السلام) الوهيّت و يا نبوّت را نسبت مي دهند و در توصيف فضايل آنان در دين و دنيا تجاوز از حدّ و گزافه گويي كرده و از راه اعتدال بيرون رفته اند. "۳ و به عبارتي در حق اهل بيت(عليهم السلام)مطالبي را مي گويند و معتقدند كه خود آن بزرگواران نفرموده اند. ۴

بي گمان، پديده شوم غلوّ و افراط گرايي، از جمله آفاتي است كه گريبان گير همه اديان و مذاهب مهمّ، اعمّ از الهي و غير الهي، در طول تاريخ شده است و اختصاصي به جهان اسلام ندارد؛ متأسفانه در بيش تر كتاب هاي علم فِرَق و مذاهب، اين پديده انحرافي به "شيعه" و يا همان "اماميّه" نسبت داده شده و در تعريف خود از غلوّ آورده اند كه "آنان فرقه هايي از شيعه هستند كه درباره ائمه خود گزافه گويي كرده و... "۵ و برخي آنان عقايد صحيحي هم چون "بداء" و رجعت را در كنار تشبيه و تناسخ و... كه دامان شيعه از آن دور است به آنان نسبت داده اند.

۲. نكوهش غاليان: در سخنان معصومان(عليهم السلام) كه گروه هاي مختلفي از غلات در زمان خود ائمه(عليهم السلام) بوده اند و اهل بيت(عليهم السلام) با پديده غلوّ و غاليان، به شدّت ايستادگي كرده و عقايد آنان را محكوم نموده و آنان را از شيعه جدا دانسته اند و به شيوه هاي گوناگون، از لعن و نفرين گرفته تا صدور فرمان كشتن درباره رؤساي آنان، به مبارزه پرداختند، امام صادق(عليه السلام)در حديثي مي فرمايند: "به هوش باشيد كه غلات، جوانان شما را فاسد و تباه نكنند؛ زيرا غلات بدترين خلق خدا هستند، عظمت خدا را كوچك پنداشته و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيّت مي كنند. به خدا قسم! كه غلات از يهود و نصارا و مجوس و مشركان بدترند. "۶ و در حديثي ديگر آن حضرت مي فرمايد: "لعنت خدا بر كسي باد كه ما را پيامبر بداند. "۷ اين دو روايت به روشني بيان گر معناي غلوّ در سخنان معصومين(عليهم السلام) نيز هست. افزون بر اين، غاليان در بُعد عمل، غالباً قائل به اباحيگري بوده و نسبت به هيچ واجب و حرامي گردن نمي نهادند و حتي محرّماتي مانند لواط و ازدواج با محارم را نيز حلال مي شمرده اند. ۸ هر چند بيشتر فرقه هاي غالي منقرض گشته اند، ولي فرقه هايي مانند فرقه ضالّه بابيه و بهائيه، هنوز هم وجود داشته كه خارج از اسلام شناخته مي شوند. ۹

۳. گمان غلوّ: در بين محدثين و متكليمن شيعه، علمايي بوده اند كه با ديد كلامي خود به اين نتيجه رسيده اند كه معصومين(عليهم السلام)داراي حدّ خاصي از صفات و فضايل مي باشند و اعتقاد به بيش از آن حدّ را جايز ندانسته و غلوّ شمرده اند. معركه اصلي اين نزاع در قرن سوم و چهارم قمري بين قمّي ها و بغدادي ها در مسئله "سهو النّبي(صلي الله عليه وآله وسلم)" بوده كه قمّي ها و در رأسشان مرحوم شيخ صدوق و استادشان، اولين درجه غلوّ را اعتقاد به نفي سهو از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و امامان(عليهم السلام)دانسته اند. ۱۰ و در مقابل، متكلمان و محدثان بغدادي به زعامت شيخ مفيد(رحمه الله)، قائل به آن بوده و علماي قمّي را مقصّر ناميدند۱۱ و نتيجه نظر قمي ها را، پايين آوردن شأن و منزلت ائمه(عليهم السلام) از جايگاه بلندشان دانسته اند.

بديهي است كه غلوّ به اين معنا ـ اگر در واقع غلو بدانيم ـ با غلوّ اصطلاحي فرق بسيار داشته و بيشتر در حيطه غلوّ در لغت است. از همين رو هيچ كدام از اين دو گروه، ديگري را تكفير نكرده، زيرا اثبات و نفي اين گونه صفات براي ائمه هدي(عليهم السلام) از اصول اوليه اعتقادات نيست و اصل اين بحث كه آيا اين نوع عقايد صحيح بوده و يا غلوّ است؟ جايگاهش در بحث هاي كلامي است و ملاك معتبر در اينجا، همانند ساير موضوعات، قرآن كريم و سنّت قطعي و عقل مي باشد.

۴. حقيقت در مورد ائمه(عليهم السلام): واقعيت اين است كه ائمه معصومين(عليهم السلام) از نظر جسم مادي، بشري همانند ما هستند ولي از جهت صفات كمال، در مرتبه بسيار بلندي قرار دارند، به گونه اي كه انسان هاي عادي حتي نمي توانند تصوّر آن را بنمايند، چه رسد كه بتوانند آنان را در حدّ خود توصيف كنند. نكته مهمّ اين است كه نبايد درباره اين صفات، آن چنان بگوييم و معتقد باشيم كه آنان را از مخلوق بودن و بنده خدا بودن خارج نموده و يا به گونه اي مطرح كنيم كه بوي استقلال از آن صفات كمال به مشام برسد؛ زيرا آنان هر چه دارند ريشه از ذات الهي است، همان گونه كه خداوند متعال در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - مي فرمايد: "و ]او را به عنوان[ رسول و فرستاده به سوي بني اسرائيل ]قرار داده، كه به آن ها گويد: [من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام، من از گِل چيزي به شكل پرنده مي سازم، سپس در آن مي دمم (فيكون طيراً بأذن الله) پس به فرمان و اذن خدا، پرنده اي مي گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ]=پيسي[ رابهبودي مي بخشم (و أحي الموتي بأذن الله) و مردگان را به اذن خداوند زنده مي كنم. "(آل عمران،۴۹)

بنابراين تمامي اين صفات و فضايل و معجزات انبياء الهي را مي توان در سايه "اذن خدا" براي ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز قائل شد. امام علي(عليه السلام) درسخني، ضمن پرهيز از غلوّ در مورد اهل بيت(عليهم السلام) حقيقت و حدّ اعتقاد به آنان را به روشني بيان كرده و فرموده اند: ما را از حدّ و مرز بندگي (خدا) فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد (و به آن چه كه ما استحقاق آن را داريم) نخواهيد رسيد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛ زيرا من از غلوّ كنندگان بيزارم. ۱۲

۵. غلوّ در قرآن: با توجه به تأكيد فراوان قرآن كريم به توحيد خداوندي و به عبارتي "توحيد محوري" قرآن، و با عنايت به معناي غلوّ به اين كه موجودهايي اعم از انسان، فرشته، جن، حيوان، ستاره و... از حدّ خود فراتر روند و تا مرز خدايي پرستش شوند و يا اگر مقدسند، بيش از حدّ خود مقدس شمرده شوند، استفاده مي شود كه غلوّ در ذات به هر شكل، با روح توحيد منافات دارد و قرآن كريم، در جاي جاي خود به مواردي از غلوّ انسان ها درباره موجودات طبيعي، انسان ها، پيامبران الهي و ملائكه و جن اشاره كرده (ملاحظه كنيد: (اسراء،۴۰)؛ (زخرف،۱۹)؛ (آل عمران،۸۰)؛ (نساء،۱۷۲)؛ (سباء،۴۰ و ۴۱) و در موردي به اهل كتاب (مسيحيان) خطاب فرموده: "يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُم؛ اي اهل كتاب ]=مسيحيان[ در دين خود غلوّ نكنيد و بر خداوند جز گفتار حق مگوييد ]مگوييد خدا از الوهيت، به وجود عيسي منقلب گشته، يا همانند روح در قالب وي حلول نموده[ جز اين نيست كه مسيح، عيسي بن مريم، فرستاده خدا و كلمه اوست كه به مريم القاء نموده و هم روحي از جانب اوست ]كه حيات بخش نفوس است [پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد و مگوييد: ]خدا[ سه گانه است ]از اين سخن [خودداري كنيد كه به خير شماست؛ جز اين نيست كه خداوند خدايي يگانه است، منزه است از اين كه او را فرزندي باشد. "(نساء،۱۷۱)

در فرازي ديگر مي فرمايد: "بگو: اي اهل كتاب در دين خود بناحق گزافه گويي نكنيد و از پي هوس هاي گروهي كه پيش از اين گمراه گشتند و بسياري ]از مردم[ را گمراه كردند و ]خود[ از راه راست منحرف شدند، نرويد. "(مائده،۷۷) دراين آيه به روشني يكي از مهم ترين عامل هاي اين انحراف (=غلوّ)، هواهاي نفساني بيان شده است و در جاي ديگر غلوّ آنان را توضيح داده و مي فرمايد: "وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَ لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَ هِهِم؛ (توبه،۳۰) و يهود گفتند: "عُزَير، پسر خداست. " و نصاري گفتند: "مسيح، پسر خداست. " اين سخني است ]باطل [كه به زبان مي آورند ]نه حقيقتي دارد و نه دليلي[. " سپس در ادامه مي فرمايد: "اينان، دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاي خداوند، به الوهيّت ]و خدايي[ گرفتند، با آن كه مأمور نشدند جز اين كه خداي يگانه را بپرستند، كه هيچ معبودي جز او نيست. منزّه است او از آن چه ]با وي[ شريك مي گردانند. (توبه،۳۱) و غلوّ در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - را كفر دانسته و مي فرمايد: "همانا كساني كه گفتند: خدا، همان مسيح پسر مريم است، قطعاً كافر شده اند. "(مائده،۱۷ و ۷۲).

از اين آيات مي توان استفاده كرد كه غلوّ به اين معنا در مورد ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز موجب كفر و انحراف از حق است. ۱۳

پي نوشت ها:
۱. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص ۳۷۷، دارالكتاب العربي / لسان العرب، ابن منظور، ج ۱۰، ص ۱۱۲، داراحياء التراث العربي.
۲. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، دكتر رضا برنجكار، ص ۱۵۱، مؤسسه فرهنگي طه.
۳. تصحيح الاعتقاد (من مصنفات الشيخ المفيد(رحمه الله)) محمدبن نعمان (شيخ مفيد(رحمه الله))، ج ۵، ص ۱۳۱، المؤتر العالمي لألفيه الشيخ المفيد / ر. ك: معجم مصطلحات الرجال و الدراية، محمد رضا جديدي نژاد، ص ۱۱۱، مؤسسه دارالحديث.
۴. ر. ك: دائرة المعارف الشيعة العامّة، شيخ محمد حسين الأعلمي الحائري، ج ۱۴، ص ۳۷، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
۵. فرهنگ فرق اسلامي، دكتر محمد جواد مشكور، ص ۳۴۴، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / ر. ك: الملل و النحل، الشهرستاني، ج ۱، ص ۱۷۳، دارالمعرفة، بيروت / توضيح الملل، همان، ترجمه سيد محمد رضا جلالي نائيني، ج ۱، ص ۲۳۱، اقبال ـ تهران / معجم الفِرق الاسلامية، شريف يحيي الامين، ص ۱۸۰، دارالأضواء، بيروت.
۶. ميزان الحكمه: محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي، ج ۹، ص ۴۳۸۸، ح ۱۵۲۶۲، دارالحديث.
۷. بحارالانوار، علامه مجلسي(رحمه الله)، ج ۲۵، ص ۲۹۶، ح ۵۷، دارالكتب الاسلامية.
۸. ر. ك: الفَرق بين الفِرق: عبدالقاهر البغدادي، ص ۳۱، دارالمعرفة.
۹. ر. ك: آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، همان، ص ۱۸۱.
۱۰. ر. ك: من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق(رحمه الله)، ج ۱، ص ۳۵، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱. ر. ك: تصحيح اعتقادات الامامية، همان، ص ۱۳۵.
۱۲. بحارالانوار، همان، ج ۲۵، ص ۲۷۴، ح ۲۰.
۱۳. براي اطلاع بيشتر از اين موضوع، افزون بر منابع ياد شده رجوع كنيد به: غاليان كاوشي در جريان ها و برآيندها، نعمت الله صفري فروشاني، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / مقاله جريان شناسي غلوّ، همان، فصلنامه تخصصي علوم حديث شماره ۱، ص ۱۰۸ / شيعه شناسي (پاسخ به شبهات)، علي اصغر رضواني، ج ۱، ص ۵۵۵، نشر مشعر / اهل بيت(عليهم السلام) در قرآن و حديث، محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي و حميد رضا آژير، ج ۲، ص ۸۰۴، نشر دارالحديث / الغلو في الدين في حياة المسلمين المعاصرة، عبدالرحمن بن معلا اللويحق المطيري، مؤسسة الرسالة.

مرکز پاسخگویی به سوالات دینی در پاسخ به دو سوال درباره توسل به پیامبر بعد از رحلت آن حضرت و علت عدم بیعت مردم با علی(ع) پس از رحلت پیامبر(ص) پاسخ گفته است.
پیامبر(ص)

آیا دلیلی بر مشروعیت توسل به پیامبر(ص) پس از رحلت نیز داریم؟

پاسخ: در این مورد به چند نمونه از روایاتی كه بر مشروعیت توسل به پیامبر(صلی الله علیه وآله) بعد از وفات دلالت دارد اشاره می كنیم:

۱ـ سمهودی از طبرانی در جامع كبیر خود از عثمان بن حینف نقل می كند كه مردی برای حاجتی نزد عثمان بن عفّان (خلیفه سوم) آمد و رفت می كرد، ولی خلیه هیچ التفاتی و نظری در حاجت او نكرد پس با عثمان بن حنیف ملاقات كرد و شكایت كرد به او این موضوع را، عثمان بن حینف به او گفت: به خانه برو و وضو بگیر، سپس به مسجد بیا بعد دو ركعت نماز بگزار و بگو:

خدایا! من از تو درخواست می كنم و رو می آورم به سوی تو به واسطه پیغمبرمان محمد(صلی الله علیه وآله) پیامبر رحمت، ای محمد! به درستی كه من رو آوردم به وسیله تو به سوی خدای تو این كه حاجت مرا بر آورده سازی.

پس حاجت خود را یاد آور شو. آن مرد رفت و آن گونه انجام داد، سپس به در خانه عثمان (خلیفه سوم) رفت، كسی كه در را می گشاید آمد و دست او گرفت و نزد خلیفه بر. عثمان حاجت او را پرسید، او حاجت خود را ذكر كرد و خلیفه آن را برآورده نمودوبه او گفت هرگاه حاجتی داشتی آن را یاد آور شو، سپس از نزد عثمان خارج شد، پس ابن حنیف را ملاقات كرد به او گفت خدا به تو جزای خیر دهد، خلیفه در حاجت من نظر نمی كرد تا این كه تو با او در این باره سخن گفتی.

ابن حنیف در جواب گفت: به خدا قسم! من با او سخن نگفته ام ولی شاهد بودم شخص نابینایی نزد رسول خدا آمد و از نابینایی خویش شكایت نمود، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او گفت: اگر خواسته باشی دعا میكنم و یا این که صبر كن، او گفت ای رسول خدا، برای من کمک كار و عصاكشی نیست و بر من این نابینایی بسیار مشقّت دارم، رسول خدا به او فرمود: «برو وضو بگیر ودو ركعت نماز بخوان و دعا كن به همین دعا!»

ابن حنیف گفت: به خدا قسم! ما از هم جدا نشده بودیم و گفت وگوی ما طول كشید تا این كه آن مرد بر ما داخل گردید مثل این كه هیچ نابینا نبوده است.

سمهودی می گوید: «همین جریان را بیهقی نیز از دو طریق نقل كرده است(۱)».(۲)

این جریان هم توسی به رسول خدا پس از وفات آن حضرت اس به دستور ابن حنیف هم سند دیگری است بر آن چه از ابن حنیف نسبت به زمان حیات آن حضرت نقل گردیده است.

۲ـ سمهودی نقل میكند: اهل مدینه را قحطی شدیدی گرفت، مردم به عایشه شكایت كردند، عایشه گفت به قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بنگرید و از آن روزنه ایبه سوی آسمان قرار دهید به طوری كه بین قبر و بین آسمان سقفی نباشد، این كار را انجام دادند، پس باران بارید به نحوی كه گیاه رویید و شتران فربه شدند و این سنّتی شد برای اهل مدینه كه در مواقع خشك سالی، روزنه ای را به سوی آسمان باز میكنند. (۳)

این یك نوع توسل عملی است به قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعداز وفات آن حضرت.

۳ـ از محمد بن عبیداللّه بن عمرو و عتبی نقل شده است كه گفت: نزد قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نشسته بودم كه عربی بادیه نشین آمد و گفت: «السلام علیك یا رسول اللّه!»

و در روایتی گفت: «سلام بر تو ای بهترین رسولان! به راستی كه خداوند فرو فرستاد بر تو كتابی راست و صادق در آن كتاب گفته: اگر آنها هنگامی كه به خود ستم كردند نزد تو می آمدند پس استغفار و طلب آمرزش مینمودند ازخداوند طلب آمرزش می نمودند از خداوند و طلب آمرزش می نمودند برای آنها رسول، خداوند را توبه پذیر و بخشاینده می یافتند. نزد تو آمدم در حالی كه استغفار میكنم ازگناه خود».

بعد آن عرب استغفار نمود و برگشت، خواب بر چمان من غلبه كرد، پیامبر را در خاب دیدم، پس فرمود: «ای عتبی! سراغ این اعرابی برو و بشارت ده او را به این كه خداوند آمرزید و بخشید تو را»، من پشت سر او رفتم و او را نیافتم این حكایت را سمهودی در وفاءالوفا یاد آور شده و آن راذكر كرده است. (۴)

در این حكایت، مخاطب خداوند است و پیامبر رادر طلب و مغفرت، واسطه قرار داده است.

در كتاب وفاء الوفا میگوید: «ای حكایت مشهور است و حكایت نموده اند آن را نویسندگان درمناسك از تمام مذاهب و آن را نیكو شمرده از ادب زیارت كننده شمرده اند: ابن عساكر هم در تاریخ خود آن را آورده است و ابن جوزی در مشیرالغرام وغیر آن دو با سندهایی از محمد بن حرب هلالی»، بعد حكایت را نقل میكند. (۵)

۴ـ بیهقی و ابن شیبه روایت كرده اند كه: «در زمان خلافت عمر، مردم را قحطی گرفت پس بلال بن حرث ـ كه از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بودـ به سوی قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) آمد وگفت: ای روسل خدا! امت هلاك شدند، برای آنان طلب آب (باران) كن، پس بلال رسول خدا را در خواب دیده كه به او خبر داد به زودی (مردم) سیراب می شوند» (۶)

در این بلال پیغمبر را بعد از وفات، مخاطب قرار می دهد و از او طلب باران میكند و سیراب شدن امت را می خواهد و پس از وفاتش به آن حضرت توسل می نماید واگر اینیك بدعت و عمل خلاف و منكر بود، هرگز صحابی رسول خدا در محضر اصحاب رسول خدا و مسلمین، چنین عملی را انجام نمی داد.

۵ـ «در خلاصة الكلام از مواهب اللدنیة نقل میكند: ابن فدیك كه از پیروان تابعین و از پیشوایان مورد وثوق و مشهور است، از او در دو صحیح مسلم و بخاری و غیر این دو روایت شده كه شنیدم از بعضی از علما و صالحان كه میگفت به ما چنین رسیده است كه: كسی كه بایستد نزد قبر پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و بخواند آیه «یا أیها الَّذین آمَنوا...» و هفتاد بار بگوید: صلّی اللّه علیك یا محمّ! ملكی اورا صدا می زند: (درود بر تو باد ای فلان!) و هیچ حاجتی از او ساقط نمی شود. بعد می گوید: این را كه در مواهب از ابن فدیك نقل كرده بیهقی نیز آن را نقل میكند».

این هم طلب حاجت وتوسل به پیامبر بعد از وفات آن بزرگوار و هم خطاب به آن حضرت بعد از مرگ است و دلالت می كند بر ارتباط با پیامبر بعد از حیات آن حضرت. (۷)

پی نوشت:

۱-وفا الوفاء ج ۴ ص ۱۳۷۳

۲-طبرانی، المعجم الكبیر، ج ۹، ص ۳۰، باب ما اسند الی عثمان بن حنیف، رقم ۸۳۱۱

۳وفاءالوفا، ج ۴، ص ۱۳۷۴

۴-همان، ص ۲۵۸ ـ ۲۵۹

۵-وفاء الوفا، ج ۴، ص ۱۳۶۱.

۶-زینی دحلان الدرر السنیة، ج ۱، ص ۹.

۷-كتاب دعا و توسل، صفحه ۱۲۸، ۱۳۷

پرسش و پاسخ دینی
بر اساس شواهد قطعی تاریخی، آنچه مسلم است این است كه كوتاهی و قصور مسلمانان صدر اسلام و حداقل مسلمانان ساكن مدینه، در رابطه با موضوع خلافت امیر المؤمنین ـ علیه ا
امام علی

چرا مسلمین بعد از رحلت پیامبر (ص) با حضرت علی (ع) بیعت نکردند؟

قبل از پرداختن به علل و ریشه یابی عدم اطاعت مسلمانان صدر اسلام نسبت به موضوع خلافت علی ـ علیه السّلام ـ تذكر این نكته لازم است كه: بر اساس شواهد قطعی تاریخی، آنچه مسلم است این است كه كوتاهی و قصور مسلمانان صدر اسلام و حداقل مسلمانان ساكن مدینه، در رابطه با موضوع خلافت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از باب جهل و بی خبری نبوده است بلكه این بی تفاوتی، سكوت و عدم اطاعت - بنابراین به عواملی كه ذیلاً اشاره می شود - از روی توجه و آگاهی بوده است.

زیرا شخصیت ممتاز امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ برای مسلمانان صدر اسلام، یك چهره ای شناخته شده و كاملاً آشنا بود و برتری و درخشش حضرت در میان اصحاب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و لیاقت و شایستگی حضرت برای امر خلافت و زعامت امت بعد از پیامبر، بر همگان آشكار بود.

از سوی دیگر با توجه شایستگی های منحصر به فرد امیر المؤمنین و بنابراین به دستور وحی، پیامبر اكرم ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مكرراً مسأله خلافت و جانشینی علی ـ علیه السّلام ـ را در موارد متعددی مطرح و اعلام نموده بود كه مهم ترین آن، صحنة با شكوه غدیر است كه پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را در حضور جمعیت انبوه حاضر به خلافت بعد از خود معرفی نمود و از حاضران نیز بیعت گرفت. این جریان در منابع شیعه و سنی از طرق صحابه به طور متواتر منعكس شده است.

با اینكه انتظار می رفت - با توجه به زمینه سازی پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ بلافاصله بعد از رحلت حضرت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ زمام امور را در درست گیرد و رهبری امت و مقام خلافت را بر عهده بگیرد. اما عملاً چنین نشد و مسیر خلافت به انحراف كشانده شد و علی ـ علیه السّلام ـ از صحنة سیاسی و مركز تصمیم گیری به كنار گذاشته شد!؟

بررسی و ریشه یابی عوامل این رخداد مهم تاریخی نیاز به تبیین و تحلیل گسترده دارد كه در اینجا به اختصار به چند چیز به عنوان عوامل اساسی و كلیدی این رخداد تلخ، اشاره می گردد:

۱. دنیا طلبی و عافیت خواهی

روحیة دنیا طلبی و عافیت خواهی اكثر مردم، مخصوصاً گروه خواص و نخبگان جامعه آن روز، یكی از مهم ترین علل بی تفاوتی و رویكرد محافظه كارانة آنان نسبت به این رخداد تلخ، محسوب می شود. این امر باعث گردید كه مردمان آن روز كه حماسه های بی نظیر امیر المؤمنین را در صحنه های جهاد به چشم سر مشاهده كرده بودند و سخنان پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ را در مورد شخصیت بی همانند علی ـ علیه السّلام ـ مخصوصاً موضوع وصایت حضرت را، شنیده بودند - با این حال در موقعیت حساس هنگامه رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را تنها بگذارند و در مقابل توطئه گروه كودتاچیان كه به سركردگی خلیفه دوم و اول در سقیفه طرح تصاحب قدرت و غصب خلافت را در انداختند، از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ حمایت ننمایند و انحراف آشكار مسیر خلافت را نظاره گر باشند.

از این جهت دنیا طلبی و حفظ جان و مال و موقعیت مانع از عكس العمل آنان در این خصوص گردید و از موضع گیری در برابر مجموعة سقیفه را كه با خطرات احتمالی مواجه بود. خود را كنار نگهداشتند و سكوت و بی تفاوتی را برای خود ترجیح دادند كه این روحیه البته معلول ضعف ایمان آن بود كه بدان اشاره می شود.

۲. قوم محوری و قبیله گرائی

عمدة مسلمانان و كسانی را كه در كنار پیامبر حضور داشتند، با توجه به ظهور اسلام در جزیرة العرب - مجموعة اعراب مسلمان مكه و مدینه (مهاجرین و انصار) تشكیل می دادند. آنان علی رغم گرویدن به اسلام، علقه های قومی و فرهنگ قبیله محوری هنوز در تصمیم گیری های آنان دخیل بود.

در اولین لحظات بعد از رحلت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ گروه مهاجرین مكه و در رأس آنان ابوبكر و همفكرانش در برابر قبایل انصار به صف آرای پرداختند و با اكثریت گروه انصار به پیشوای "سعد بن عباده"[۱] رئیس خزرجیان، ‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نیز با حیله های حساب شده و تهدید خلیفه دوم، در این رقابت پیروز گردیدند و قدرت را تصاحب نمودند.

در چنین اوضاع و احوالی كه رگه های جاهلیت قوم گرائی گل كرده بود و دو طایفة مهاجر و انصار بر سر خلافت پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ به جنگ و ستیز برخواسته بودند، فقط عده اندكی از پیروان راستین پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ و رجال بنی هاشم به علی ـ علیه السّلام ـ وفادار ماندند كه این تعداد نیز بسیار كم و انگشت شمار بودند و در حدی نبودند كه بتوانند حركت جامعه را از وضعیت به وجود آمده تغییر دهند زیرا رنگ نفاق در چهره اكثر مدعیان تقرب پیامبر ـ‌ صلّی الله علیه و آله ـ مشهود بود همان هایی كه بعداً جریان هایی مثل ناكثین و مارقین و ... در برابر حضرت علی ـ علیه السّلام ـ پدید آورند.

۳. قریب العهد بودن به اسلام

بسیاری از مسلمانان، به تازگی به اسلام گرویده بودند و آگاهی عمیق و ایمان راسخ نسبت به آموزه های دینی و قرآنی نداشتند، طبیعی بود كه از سوی این عده نیز انتظار حركت اصلاحی و حمایت از حضرت در آن شرایط وجود نداشت بلكه حتی خطر تفرقه و ارتداد در میان آنان نیز وجود داشت. خود امیر المؤمنین در این رابطه می فرماید:

«به خدا سوگند اگر خطر ایجاد اختلاف و شكاف در میان مسلمانان نبود و بیم آن نمی رفت كه بار دیگر كفر و بت پرستی به سرزمین اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود. من موضع دیگری در برابر آنان می گرفتم، لكنا علی غیر ماكنا لهم علیه».[۲] بدیهی است كه از چنین مجموعة كه خطر ارتداد بسیار از آنان موجب سكوت حضرت گردید، توقعی حمایت و دفاع و ایثار نخواهد بود. [۳]

۴. كینه و عقده نسبت به حضرت

بسیاری از قبایلی كه در مكه و در مدینه و اطراف آن زندگی می كردند نسبت به علی ـ علیه السّلام ـ بی مهر بودند و كینه او را در دل داشتند زیرا علی بود كه پرچم كفر این قبایل را سرنگون كرد و قهرمانان آنان را به خاك ذلت افكند. این افراد هر چند بعدها پیوند خود را به اسلام اعلام نمودند ولی در باطن - علی رغم تظاهر به اسلام - بغض و عداوت علی ـ علیه السّلام ـ را در دل داشتند. [۴]

بنابراین با توجه به عقده ها و كینه های دیرینة جمعی، تازگی و نوآموزی بسیار دیگر، گرایش طایفه ای و قومی جمعی دیگر، و مهم تر از همه قدرت طلبی عناصر مطرح و در میان اصحاب پیامبر و محافظه كاری و نفاق نخبگان همه و همه عواملی بودند كه زمینة حمایت مردمی از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را به حداقل رسانده و امام ـ علیه السّلام ـ را مجبور به انتخاب به سكوت تلخ نمایند.

پی نوشت ها:
[۱] . پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص ۲۰۱ - ۲۰۹، چاپ سوم، ۱۳۶۶، انتشارات جهان آراء.
[۲] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص ۳۰۷، چاپ اول قاهره، دارالاحیاء الكتب العربیه، ۱۳۷۸ هجری قمری.
[۳] . سیرة پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص ۶۳ - ۷۲. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ، ۱۳۷۴ هجری قمری، قم.
[۴] . پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السّلام ـ، جعفر سبحانی، ص ۲۱۹.

با آن که در قرآن آمده است انسان بیش از شش همسر در یک زمان نمی تواند داشته باشد چرا پیامبر(ص) بیش از این تعداد همسر داشته اند؟

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
قبل از بيان دلايل تعدد همسران پيامبر اسلام(ص) بايد به چند نكته توجه داشته باشيم:
1. اينكه شما فرموده ايد طبق آيات قرآن انسان نمي تواند در يك زمان بيش از شش همسر داشته باشد، درست نيست، بلكه طبق احكام اسلامي، بنابر مصالحي يك مرد مي تواند چهار همسر دائم اختيار كند.
در روايتي محمّد بن سنان مى‏ گويد: يكى از علل و اسرار حلال بودن چهار زن براى يك مرد آن است كه تعداد زنان از مردان بيشتر مى‏ باشد چنانچه حق تبارك و تعالى در قرآن مى‏ فرمايد: فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ(1) (اى مؤمنين نكاح كنيد با زنانى كه براى شما حلال هستند و آنها را به ازدواج خود در آوردى دو تا و سه تا و چهار تا ...)
تقدير اين آيه آن است كه اگر خواستيد با دو تا و در صورتى كه بخواهيد با سه يا چهار تا از زنان اهل ايمان ازدواج كنيد و با اين تقدير حق عزّ و جل غنى و فقير را در توسعه قرار داده و فرموده مرد مى‏ تواند به مقدار توان و طاقتش اقدام به امر ازدواج كند ولى حدّ آن تزويج دائمى چهار زن بوده نه بيشتر.(2)
2. از سخن شما اينگونه برداشت مي شود كه گويا پيامبر(ص) در مورد ازدواج و تعداد همسر، محدوديتي نداشته است، حال آنكه قرآن كريم ازدواج نا محدود براي پيامبر را مطرح نكرده؛ بلكه حضرت نه زن اختيار نموده بود كه دلايل آن در ادامه پاسخ بيان مي شود. و با نازل شدن آيه ي « لَا يحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِنْ بَعْدُ وَلَا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ رَقِيبًا»(3) : بعد از اين ديگر زني بر تو حلال نيست، و نمي‌تواني همسرانت را به همسران ديگري مبدل كني [= بعضي را طلاق دهي و همسر ديگري به جاي او برگزيني‌] هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه كه بصورت كنيز در ملك تو درآيد! و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است »
پيامبر ديگر زن اختيار نكرد.
اهداف و حكمت هاي ازدواج پيامبر را مي بايست در اهداف بلند و ارزشي جستجو نمود كه مهم ترين آن بدين شرح است:
1. هدف سياسي ـ تبليغي:
يكي از اهداف ازدواج هاي پيامبر هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي واجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي وسياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكنيهاي آنان وحفظ سياست داخلي وايجاد زمينة مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.

در راستاي اين اهداف پيامبر با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگِ «تيم»، با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدي»، با ام حبيبه دختر ابوسفيان از قبيلة نامدار بنياميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بني اسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.
در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير «ابن خلدون» جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود، (4) بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر با قبايل بزرگ قريش، به ويژه با قبايلي كه بيش از ديگران با پيامبر دشمن بودند، مانند: بني اميه و بني اسرائيل، ازدواج نمود. امّا با قبايل انصار كه از سوي آنان هيچ خطري احساس نمي شد و آنان نسبت به پيامبر دشمني نداشتند، ازدواج نكرد.
2. هدف تربيتي:
پيامبر حمايت از محرومان و واماندگان را جزء آيين نجات بخش خويش قرار داد. قرآن مردم را به حمايت از واماندگان و محرومان و ايتام فرا مي خواند. پيامبر در مناسبت هاي مختلف مردم را به اين كارخداپسندانه تشويق نمود، و در عمل براي مردان بيچاره و وامانده در كنار مسجد «صفه» را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سكني داد.
اين حمايت عملي و صفه نشيني مربوط به مردان بود، اما درباره زنان با توجه به موقعيت آنان، اين گونه راه حل براي رهايي آنان از مشكلات پسنديده نبود، بلكه رسول خدا (ص) براي زنان راه حل ديگري را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داري كه بازتاب شرايط اجتماعي بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشويق نمود كه زنان بي سرپرست و يتيم دار را به تناسب حالشان، با پيوند زناشويي به خانه هاي خويش راه بدهند، تا آنان و يتيمانشان از رنج بي سرپرستي و تنهايي و فقر مالي و عقده هاي رواني رهايي يابند؛ و خود نيز در عمل به اين كار تن داد تا مسلمانان در عمل تشويق شوند و در مسير رفع محروميت واماندگان قدم بردارند.
پيامبر با زنان بيوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان يتيمشان به خانة خويش راه داد، تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشكلات گام برداشته باشد و هم الگوي خوبي براي مردم در اين امر باشد.
3. هدف رهايي بردگان:
اسلام با برنامه ريزي دقيق و مرحله به مرحله در جهت آزادي اسيران گام برداشت. رسول خدا از شيوه هاي خوب و متعدد براي آزادي اسيران بهره جست كه ازدواج از جملة آنها است. جويريه و صفيه كنيز بودند. پيامبر اين دو را آزاد كرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدين وسيله به مسلمانان بياموزد كه مي شود با كنيز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شريك زندگي قرار داد. در ازدواج پيامبر با جويريه بسياري از كنيزان آزاد شدند.
توضيح اين كه:
جويريه در غزوه بني مصطلق اسير شده بود و در سهم غنيمتي رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وي را آزاد كرد و سپس با وي ازدواج نمود. كار حضرت براي يارانش الگوي خوبي شد و تمامي اسيران غزوه بني مصطلق كه حدود دويست تن بودند،آزاد شدند.
4. نجات زن و جلوگيري از غلتيدن وي در دامن بستگان مشرك و كافر:
برخي از زناني كه مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و يا ارتداد شوهر، بي سرپرست مي شدند و زندگي بر آنان بسيار مشكل بود و در وضع بسيار اشفته اي به سر مي بردند، همانند ام حبيبه، دختر ابوسفيان كه همراه شوهرش به حبشه هجرت كرد و در آن جا بي سرپرست شد. نه مي توانست در آن جا بماند و نه به مكه نزد پدرش برگردد.
پيامبر وقتي كه از مشكل وي با خبر شد، پيكي براي نجاشي پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبيبه را به عقد پيامبر در آورد. اين ازدواج باعث شد كه وي از بي سرپرستي نجات پيدا كند و به دامن بستگان مشرك خويش نغلتد.
5. طرد سنت غلط و جاهلي:
در اسلام «پسرخوانده» حكم پسر واقعي را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نيست. در حالي كه در جاهليت احكام پسر واقعي را بر پسر خوانده سرايت مي دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام اين حكم را باطل نمود. (5)
پيامبر به دستور خدا با «زينب بنت حجش» كه همسر مطلقه زيدبن حارثه، پسرخوانده پيامبر بود، ازدواج نمود، تا حكم جاهلي را در عمل باطل كند و مردم پذيراي نقض حكم جاهلي باشند. (6)
اگر اين ازدواج صورت نمي گرفت، ممكن بود زيدبن حارثه، يا پسرش اسامه بن زيد، بعد از رحلت پيامبر به عنوان پسر و وارث پيامبر مطرح مي شد و مسير امامت و وراثت خاندان پيامبر دگرگون مي شد.
توجه به آيات سوره احزاب اين واقعيت را بيان خواهد كرد كه ازدواج هاي رسول الله(ص) تحت امر الهي بوده است.

پى‏ نوشت‏ ها:
1. نسا ء (4) آيه 3 .
2. صدوق، علل الشرائع،انتشارات داوري، قم، ج‏2، ص 504، باب 271.
3. احزاب (33) آيه 52.
4. عبدالرحمان بن محمد مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 286، نشر موسسه الاعلمي ، بيروت بي تا.
5. احزاب (33) آيه 4.
6. همان، آيه 37.
موفق باشید.

آیا در احادیث و روایات یک مورد از برخورد (مجازات) پیامبر اسلام با فرد بی حجاب وجود دارد؟با سند ذکر کنید؟

حجاب و پوشش از واجبات است و در آيات و روايات اين وجوب تاكيد شده است و ترك آن گناه است. اما همه گناهان حد و تعزير ندارند.
رعايت نكردن پوشش، قطعا گناه است، ولي به خاطر رعايت نشدن اين واجب در زمان پيامبر و امام علي كه حكومت داشتند، تعزير و تنبيهي در روايات وارد نشده است.
البته اين كه آن دو بزرگوار كه مدتي در مصدر حكومت بوده اند، كسي را به جهت رعايت نكردن پوشش در جامعه تعزير نكرده باشند، به اين معنا نيست كه حكومت اجازه تعزير به جهت رعايت نكردن حجاب را ندارد. زيرا تعزير از اختيارات حكومت است و حكومت مي تواند كسي را كه با رعايت نكردن پوشش، باعث ناامني روحي افراد جامعه شده و اغواگري مي كند، تنبيه كند. زيرا دفاع از آزادي و امنيت روحي، رواني جامعه وظيفه حكومت است. (1)
پي نوشت ها:
1. مكارم شيرازي، احكام بانوان، ج1، ص186(سؤال 679).
موفق باشید.

جریان ازدواج پیامبر با زینب دختر جحش

پانزده قرن پیش در شبه‌جزیره حجاز، آخرین پیامبر خدا براى رساندن پیام زندگى‏ بخش و هدایتگر خداوند به انسان‏ها برانگیخته شد. فرزند عبدالله و نواده عبدالمطلب، مدت بیست‌وسه سال در مکه و مدینه تلاش کرد وظیفه تبلیغى خویش را به بهترین صورت انجام دهد. آن بزرگوار علاوه بر پیام‏رسانى، «تراز مکتب» و «الگوى برترین» براى همگان بود و حق‌تعالی الگو بودن ایشان را به رسایى و روشنى اعلام کرد: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ (1) به‌یقین رسول خدا براى شما الگوى نیکویى است!» از شگرد دشمن براى تخریب اسلام و بنیان‏ هاى آن، هجوم به شخصیت والاى پیامبر و بستن افتراهاى نفرت‏آور به ساحت مقدس ایشان بود، تا چهره نورانى و جذاب برترین الگو آشفته گردد و تبهکاران، ستمگران و هواپرستان بتوانند اقدامات ناجوانمردانه و شهوانى خود را موجّه جلوه دهند و وانمود کنند رگه‏ هایى از لغزش و کژروى در رفتار پیامبر وجود دارد! دست جعل و تحریف از آغاز بعثت، پدیدار گشت و روایاتى ساخت که تصویرگر انسانى ستمکار، شهوتران و دنیاطلب از آخرین برگزیده خدا بود! ازدواج‏هاى پیامبر (ص) یکى از صحنه‏ هایى که جولانگاه حدیث‏ سازان حرف ه‏اى گشت، ازدواج‏ هاى رسول خدا (ص) بخصوص ازدواج حضرت با دخترعمه‌اش «زینب دختر جحش» است. از نکته‏ هاى قابل توجه اینکه ذیل آیات همان سوره‏اى که رسول خدا به‌عنوان اسوه معرفى شده، روایاتى جعل شده و پیامبر را عاشق همسر مرد دیگرى (آن هم همسر پسرخوانده‏ اش) معرفى کرده، تهمت‏ هایى زده‏ اند که از ساحت یک انسان عادى به دور است، چه رسد به ساحت پیامبر عظیم خدا! شناسایى زید و زینب‏ زید فرزند «حارثة بن‏شراحیل کلبى» بود. غارتگران او را در کودکى از قافله‏ اى ربودند و در بازار عکاظ مکه به‌عنوان غلام در معرض فروش گذاشتند. (2) رسول خدا پیش از بعثت براى خدیجه تجارت مى‏ کرد و براى انجام امور تجارى به بازار عکاظ رفت و زید را آنجا دید، که مورد توجه ایشان قرار گرفت، پس او را خرید. (3) پس‌ازاینکه رسول خدا زید را خرید [یا به رسول خدا بخشیده شد]، خانواده‏ اش که جویاى اخبار او بودند، از حال‌وروز وى خبردار شدند. پدرش به محضر پیامبر رسید و تقاضا کرد قیمت فرزندش را گرفته و او را آزاد کند تا نزد خانواده‏ اش بازگردد. رسول خدا پیشنهاد جالبى مطرح کرد و فرمود: اجازه دهیم زید خود انتخاب کند که نزد خانواده‏ اش بازگردد یا در خانه پیامبر و خدیجه و در خدمت آنان بماند. با توافق طرفین «زید» مجاز به اختیار شد و او ماندن در خدمت پیامبر و بودن در منزل ایشان را بر بازگشت نزد پدر و مادر و خویشاوندان ترجیح داد! انتخاب «زید» براى پدر و خویشاوندانش سنگین و تحقیرکننده جلوه کرد و پدر خشمگین در حضور همگان، او را دیگر فرزند خود ندانست و از ارث محروم کرد. رسول خدا به پاس قدردانى از انتخاب «زید» و براى جبران ضربه‏ اى که توسط خانواده‏ اش به او وارد گشت، در همان جمع «زید» را فرزندخوانده خود معرفى کرد. بدین گونه به «زید بن محمد» مشهور گشت، تا اینکه آیه چهار و پنجم احزاب نازل شد و دستور داد فرزندخوانده‏ ها را به نام پدران واقعى خود بخوانند که حق و حقیقت است؛ نیز ارث بردن فرزندخوانده را منع کرد. از آن به بعد دوباره او را «زید بن‏حارثه» خواندند. زید بن‏ حارثه تا آخر عمر خدمتکارىِ رسول خدا را رها نکرد و از اولین ایمان آورندگان به حضرت بود. رسول خدا نیز علاقه خاصى به ایشان داشت و پس از هجرت به مدینه، دخترعمه‌اش را به عقد وى درآورد. زینب دختر «جَحش بن‏ رئاب اسدى» از قریش و مادرش «امیمه» دختر عبدالمطلب و عمه پیامبر بود. ازدواج زید و زینب‏ عده‏ اى از قریش خواستار زینب بودند، ولى زینب که نظرش به پیامبر بود و دوست داشت همسر ایشان گردد، خواهرش را نزد رسول خدا فرستاد تا از او راهنمایى بطلبد. راهنمایى طلبیدن، پیام دادن غیر آشکار هم بود که اگر رسول خدا اقدام نکند، ممکن است دیر شود و او به عقد دیگرى درآید. رسول خدا به فرستاده زینب گفت که پسرخوانده‏ ام زید بن‏ حارثه براى شوهرىِ او مناسب‏ ترین است. زینب و اطرافیانش هنوز پابسته اعتقادات و رسوم جاهلى بوده، برده‏ هاى آزاد شده (موالى) را کفو و هم‏شأن دختران اَشراف و آزاد نمى‏ دانستند و ازدواج با آنان را جایز نمى‏ شمردند. ازاین‌رو راهنمایى رسول خدا براى آنان سنگین و نپذیرفتنى بود، ولى رسول خدا به امر خدا درصدد لغو کردن رسوم غلط جاهلى بودند. ایشان مؤمنان را کفو هم مى‏ دانستند و شرافت قبیلگى و نسبى را برترى‏دهنده نمى‏ دانست و اَشراف را برتر از افراد گمنام و بى‏نشان نمى‏ شمرد، ازاین‌رو زیدِ آزاد شده مؤمن که جزو «آزادشدگان» بود، در نظر ایشان و به‌حکم خدا، با «زینب هاشمى قریشى» هم‏شأن بود و ازدواجشان جایز. آیه هم نازل شد و به‌صراحت حکم خدا و رسول را شایسته پیروى دانست: «مردان و زنان مؤمن حق ندارند هرگاه خدا و رسول خدا در مورد امرى حکم کردند، خود را در مورد آن کارشان، صاحب اختیار بدانند و هر کس عصیان خدا و رسول کند، آشکارا گمراه گردیده است.» (4) با نزول آیه، زینب و خانواده‏ اش ملاک جاهلى را دور انداختند و پذیرفتند که دخترى آزاد و اشراف‏ زاده، با مردى گمنام و مؤمن ازدواج کند و او را هم‏شأن خود بداند و برترى‏ هاى ظاهرى دنیایى را بى‏ اهمیت بشمارد. طلاق زید و ازدواج پیامبر پس از گذشت مدتى، زید تصمیم به طلاق همسرش گرفت و بالاخره از او جدا شد. بعد از تمام شدن عِدّه زینب، رسول خدا به امر حق‌تعالی با او ازدواج کرد. متأسفانه دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه از این ازدواج، یک رمان عشقى ساختند که در آن مثلث عشقى، پیامبر مردى است که به زن شوهردارى دل‏بسته مى‏ گردد؛ زید ضلع دیگر این مثلث عشقى است که فداکارى مى‏ کند و از عشق خود مى‏ گذرد؛ زینب ضلع سوم است که به پیامبر دل‌بسته بود اما به اجبار با زید ازدواج کرده، پس از مدتى فراق از رسول خدا، بالاخره به وصال ایشان دست مى‏ یابد!! شرح رخداد در این رمان عشقى ساختگى، ساحت مقدس و پاک پیامبر و حتى ساحت حق‌تعالی مورد تعرض قرار مى‏ گیرد، تا دلدادگى‏ هاى شهوانى دیگران توجیه شود و امرى عادى و طبیعى جلوه گردد. براى اینکه به عمق جنایتى که در حق رسول خدا رفته، نیز تهمت‏ هاى سنگینى که به ایشان وارد شده، پى ببریم، ابتدا داستان این ازدواج را از زبان قرآن مى‏ شنویم، سپس به روایات ساختگى و توجیه‏ هاى دردآور آن نظر مى‏ اندازیم. قرآن و ازدواج پیامبر با زینب‏ داستان این ازدواج به طور روشن در یک آیه مطرح شده است: «به یادآور که به آن کس که خدا به او نعمت داده و تو نیز به او احسان کرده‏ اى، گفتى: همسرت را [برخلاف میلت‏] نگه‌دار و از خدا بترس و در ضمیر خود آنچه را خدا آشکار مى‏ کند، پنهان مى‏ کردى و [این پنهان کردن ازآن‌جهت بود که ]خوف مردم داشتى و خدا سزاوارتر است به این‌که از او بترسى، پس آنگاه که «زید» بهره خود از آن زن گرفت، او را به ازدواج تو درآوردیم، تا بر مؤمنان در ازدواج با همسرانِ فرزندخواندگانشان نشان حرج و مشکلى نباشد، هرگاه فرزندخواندگانشان از آنان بهره گرفتند [و آن‌ها را طلاق دادند] و امر خدا انجام‏ شدنى است.» (5) شرح آیه: نعمت‏ یافتگان‏ آن‌کس که خدا به او نعمت داد، زید بن‏ حارثه بود که خداوند به او نعمت ایمان به رسول خدا را داد و قلب رسولش را به او متمایل ساخت؛ نیز توفیق همراهى با پیامبر را به او بخشید و نام او را براى همیشه در قرآن (به‌عنوان یکى از نعمت‏ یافتگانِ خود) ثبت کرد؛ نعمت‏ یافتگانى که عبارتند از: پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحان. پس، از نعمت‏ هاى خداوند به «زید»، تأیید عضویت او در زمره صالحان مى‏ باشد که در این آیات اشاره شده است. پیامبر به «زید» احسان کرد که او را آزاد ساخت و به‌عنوان فرزندخوانده خود معرفى کرد، نیز دخترعمه‌اش را به ازدواج او درآورد و براى سر گرفتن ازدواج وساطت کرد. توصیه به ادامه زناشویى‏ زید پس از مدتى همسرى با زینب، تصمیم به طلاق همسرش مى‏ گیرد. در این زمینه با پیامبر مشورت مى‏ کند، رسول خدا او را به رویگردانى از این تصمیم دعوت کرده، اقدام به طلاق و جدایى را مناسب نمى‏ داند: «اَمْسِکْ عَلَیْکَ زوجَکَ و اتّقِ اللَّهَ». بنا بر ظاهر آیه، زید به همسرش بى‏ رغبت شده، به نگه‌داشتن او علاقه‏ مند نبوده، مى‏ خواسته او را طلاق دهد، چنان‌که در طلاق دادن هم پافشارى کرده است. پیامبر او را به تحمل همسرى زینب سفارش مى‏ کند و از طلاق دادن پرهیز مى‏ دهد (امسک علیک زوجک و اتق اللَّه). اینکه از نگه‌داشتن زینب در همسرى، با لفظ «اَمْسِکْ عَلَیْکَ» یاد کرده، معلوم مى‏ شود براى «زید» ادامه این پیوند سخت بوده، رسول خدا او را به تحمل و پذیرش این سختى، سفارش کرده؛ طلاق چون حلالى است که خداوند آن را خوش ندارد، پس جز در مواقع ناچارى، پسندیده نبوده و باید خداترسى مانع آن باشد. آگاهى پیامبر از فرجام کار به‌صراحت آیه، رسول خدا مطلبى در این زمینه در ذهن خود پنهان مى‏ کرده که خداوند آن را آشکار ساخته؛ در آیات فقط «همسرِ پیامبر شدن» از جانب حق‌تعالی آشکار شده، پس آنچه پیامبر پنهان مى‏ کرده، همین مطلب بوده است. رسول خدا آگاه شده بود که زید زینب را طلاق خواهد داد و خداوند براى کوبیدن سنت جاهلى (ممنوعیت ازدواج با همسر مطلّقه پسرخوانده)، زینب را به همسرى پیامبر درخواهد آورد. این آگاهى زمانى بود که زینب هنوز همسر زید بود. وقتى پیامبر (که به سرانجام کار آگاهى پیدا کرده بود) با اصرار زید براى طلاق همسرش روبرو شد، ترسید اگر مخالفت نکند و زید را منع ننماید، بعد که خداوند زینب را به همسرى او درمی‌آورد، ملامتگران و دشمنان بگویند: رسول خدا به زینب دل‌بسته بود و زید را به طلاق او تشویق کرد و یا منع نکرد، تا سرانجام زید او را طلاق داد و خودش با وى ازدواج کرد! چنین کسى لیاقت پیامبرى و الگو بودن را ندارد! دشمنان با این تبلیغات منفى مردم را از او روگردان مى‏ کردند و به رسالت الهى او ضربه مى‏ زدند. ترس از خدا، نه بنده خدا! ترس رسول خدا، «بیم براى خود» و «خوف از مردم» نبود، بلکه خوف از گمراه شدن مردم در اثر تبلیغات نادرست دشمنان بود. [و تخشى الناسَ ]این خوف ارزشمند و مرتبه‏ اى از خوف در مسیر الهى است، ولى خداوند او را از این نوع خوف بر حذر مى‏ دارد و مى‏ گوید که باید امر را به خدا بسپارى و به وظیفه‏ ات عمل کنى و ترس از بعضى پیامدها تو را از انجام‌وظیفه بازندارد. خوف از خدا تو را به انجام‌وظیفه سوق مى‏ دهد و خوف از گمراهى مردم به خاطر انجام‌وظیفه، تو را سُست مى‏ کند، پس باید به خوف نوع اوّل رو آورى و خوف نوع دوم را فروگذاری. (6) آخرین راه‌حل‏ زید زمانى زینب را طلاق داد که نیازش برآورده شده و دیگر به او میلى نداشت. او بعد از مدتى زناشویى و کامجویى از زینب، به دلایل مختلف از وى سیر مى‏ گردد و ادامه زندگى با زینب برایش جاذبه‏ اى ندارد، پس به طلاق زنش تصمیم مى‏ گیرد. عبارت آیه در این مورد عبارت است از: «لمّا قضى زیدٌ منها وطراً». زمخشرى در توضیح این عبارت گوید: «هرگاه فردى به چیزى نیاز داشته باشد و به حاجتش از آن چیز دست یابد، گویند: «قضى منه وطره» پس معناى عبارت آن است که: زید دیگر حاجتى به زینب نداشت و همت و خواسته‏ اش از وى به سر رسید و با رضایت خاطر از او گذشت و طلاقش داد.» (7) در تفسیر قرطبى آمده: «وطر» به هر حاجتى گویند که مورد همت فرد باشد. (8) در المیزان آمده که «قضاء الوطر» کنایه از آمیزش و بهره بردن جنسى است؛ (9) یعنى زید از او بهره جنسى دلخواهش را گرفته و دیگر به او رغبتى نداشت. شوکانى مى‏ گوید: «قضاء الوطر» یعنى به نهایت آنچه نفس از چیزى مى‏ خواهد، رسیدن و زمانى گفته مى‏ شود: «قضى وطراً منه» که فرد به آنچه خواسته، رسیده باشد. پس معناى آیه این است که زید حاجتش را با نکاح زینب برآورده کرده، به‌نحوی‌که دیگر به وى حاجتى نداشت. (10) در الوسیط هم آمده: «قضاء الوطر» یعنى به نهایت تقاضاى نفس از چیزى رسیدن. بنابراین معلوم مى‏ شود که زید در مدت همسرى با «زینب» کمال بهره جنسى را از او گرفته، به دلایل مختلف به او بى‏ رغبت شده، تصمیم به طلاق او گرفته بود. ظاهراً بى‏ رغبتى زید، نتیجه بداخلاقى خودش بوده (که نمى‏توانسته مدت طولانى با یک همسر به سر کند و بعد از گذشت مدتى او را طلاق مى‏ داده، طلاق‏ هاى متعدد او را، دلیل این احتمال دانسته‏ اند) (11) یا اینکه زینب به او فخر مى‏ فروخته، او را مى‏ آزرده، درنتیجه «زید» به سبب اخلاق بد «زینب» از وى دل زده شده و تصمیم به طلاق گرفته است. در هر دو حال، بهتر و ارزشمندتر این بود که زید اخلاقش را اصلاح یا بداخلاقى‏ هاى زینب را تحمل کند و طلاق کار پسندیده و ارزشمندى نبود، ازاین‌رو حضرت رسول (ص) ایشان را نهى کرد و به نگه‌داشتن همسر سفارش فرمود. اگر زینب خواهان طلاق بود و بر آن اصرار داشت و زید خواهان نگهدارى زینب بود، امر به نگهدارى دلیلى نداشت. اگر هر دو از هم دل زده شده و خواهان طلاق بودند، نیز امر به نگهدارى و رعایت تقوا براى خوددارى از طلاق، وجه چندانى نداشت. این امر زمانى جا دارد که فقط مرد اقدام به طلاق کند. این اقدام حداقل مکروه است و نهى از آن و امر به مراعات تقوا براى پرهیز از طلاق جا دارد. ازدواجى به خواست خدا براى ازدواج بعدى زینب، هیچ‌کدام (زید و زینب و یا پیامبر) نقشه‏ اى نداشتند و اصلاً تصور آن‌هم در ذهن زید یا زینب نبود، زیرا هنوز گمان داشتند ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده حرام است. قرآن تا آن زمان فقط اصل پدرخواندگى را باطل خواند، ارث بردن را منع کرده و دستور داده بود فرزندخواندگان را به نام پدران واقعى‏ شان بخوانند، ولى هنوز جواز ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را اعلام نکرده بود. پیامبر هم گرچه نورخان‌تر خبردار شده بود، ولى عشقى به زینب نداشت، حتى به خاطر انعکاس نامطلوب و پیامدهاى ناخوشایند احتمالى، از این ازدواج گریزان بود، ازاین‌رو خداوند به‌صراحت اعلام مى‏ کند: «زوَّجناکها؛ ما او را به ازدواج تو درآوردیم» که در عدم رغبت و عدم اقدام پیامبر صراحت دارد. تبلیغ عملى‏ هدف این تزویج، براى رسیدن پیامبر به مطلوبش نبود (که اصلاً مطلوبیتى در کار نبود) بلکه براى بى‏اعتبار ساختن حکم جاهلىِ ممنوعیت ازدواج با مطلقه پسرخوانده بود. حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده، در آن جامعه مقبولیت عمومى داشت و صرف اعلام الغاى آن، قبح آن را نزد عموم، از بین نمى‏ برد. باید شخصیت بلندمرتبه‏ اى سپر گردد و پرچمدار چنین اقدامى شود، تا قبح آن در ذهن جامعه از بین برود و دیگران جرئت چنین اقدامى را پیدا کنند. معلوم است این اقدام براى اولین فرد، بسیار سخت و جهادى عظیم است و جز شخص اوّل اسلام، دیگران را طاقت چنین جهادى نیست، ازاین‌رو خداوند پیامبر را به سنت‏ شکنى مأمور کرد، حتى پروردگار براى دفاع از وى وارد صحنه مى‏ شود و اعلام مى‏ کند: «زوجناکها؛ ما او را به ازدواج تو در آوردیم.» و در آخر مى‏ فرماید: «و کان امر اللَّه مفعولاً؛ امر خدا انجام‏ شدنى است». با این جمله دوباره تأکید مى‏ کند که این ازدواج نه مورد انتظار زید و زینب و نه مورد رغبت رسول خدا، بلکه فقط «امر خدا» بود و باید انجام مى‏ پذیرفت؛ پیامبر هم که در مقابل دستور خدا تسلیم محض است و هیچ نوع انکار و سرپیچى ندارد. رمان‏ سازان و ازدواج پیامبر متأسفانه دست‏ هاى خیانتکار جعل‏ کنندگان، از صدر اسلام براى آشفته و واژگون نشان دادن احکام و معارف دین، نیز براى زشت ساختن چهره نورانى پیامبر (ص) و رهبران معصوم اسلام (ع) به کار افتاد و احادیثى ساختند و از زبان آنان نقل کردند، یا رفتارى را بدانان نسبت دادند که نه توسط آن‌ها انجام شده بود و نه با مقام قدسى و والاى آنان سازگارى داشت. رسول خدا که با این اقدامات خائنانه روبرو شد، ضمن اعلام بیزارى از حدیث‏ سازان، قرآن را به‌عنوان معیار و میزان شناسایى احادیث صحیح از احادیث جعلى معرفى کرد و فرمود: اگر حدیثى با قرآن ناسازگار بود، جعلى است و آن را دور بیندازید. براى نشان دادن ساختگى بودن این رمان رسول خدا و زینب نیز بهترین راه ارائه و عرضه روایات بیانگر آن رمان زشت و ناپسند به قرآن است. این رمان ویرانگر متأسفانه در کتب حدیثى و تفسیرى سنى و شیعه وارد شده و ثبت گردیده، برخى عالِمان به‌جای دقت در مضمون حدیث و تصریح بر جعلى بودن آن، به توجیه آن پرداخته و زمینه حمله‏ هاى بیشتر دشمنان به‌ویژه غربیان را فراهم کرده‏ اند. این روایت نادرست به مضمون زیر است: پیامبر به زید بن‏ حارثه علاقه شدیدى داشت و دخترعمه‌اش (زینب دختر جحش) را به عقد وى درآورد. روزى رسول خدا براى دیدار زید به خانه‏ اش مراجعه کرد و با همسرش روبرو شد و زیبایى وى پیامبر را به شگفتى و تحسین وا‌داشت. زید از جریان آگاه شد و احساس کرد پیامبر به همسرش تعلق‌خاطر پیدا کرده، او را طلاق داد و رسول خدا پس از تمام شدن عِدّه زینب با او ازدواج کرد. در بیان جزئیات این رمان خیالى، گزارش و نقل‏ هاى مختلفى وجود دارد که بعضى شرم‏ آور و توهین به خدا و رسول است و با اصول جوانمردى، عفت و پاکدامنى ناسازگارى دارد. جزئیات این رخداد و ناسازگارى آن با بیان قرآن و بزرگوارى و شخصیت والاى پیامبر به شرح زیر است: 1- چگونگى رویارو شدن پیامبر و زینب‏ بنا بر نقلى رسول خدا روزى براى انجام کارى به درِ خانه زید مراجعه کرد و همسر وى را درحالی‌که پوشش کامل داشت دید. (12) نقل‏ هاى دیگرى نیز گفته‏ اند که پیامبر زینب را دید، که منظورشان دیدن با پوشش کامل باشد. اما نقل‏ ها نوع برخورد را طور دیگر هم گفته‏ اند: زینب وسط اتاق نشسته بود و خود را معطّر و آرایش مى‏ کرد. رسول خدا در را باز کرد و او را دید. (13) بنابراین نقل، رسول خدا بدون آگاهى دادن به اهل خانه در را بازکرده و زن خانه را درحالی‌که در خلوت خود به خودآرایى مشغول بوده، دیده است. بنا بر نقل دیگر، لحظه‏ اى که رسول خدا جلوى درِ خانه منتظر زید بود، باد پرده‏ اى را که بر در آویزان بود، کنار مى‏ زند و زینب را که در آن لحظه وسط حجره سر برهنه نشسته بود، مى‏ بیند، (14) یا وى را در حال استحمام مى‏ بیند. (15) بنابراین نقل، رسول خدا تا مقابل درِ خانه آمده، بدون اینکه اهل خانه متوجه شده باشند و در آن لحظه باد پرده را کنار زده و ایشان زن خانه را سر برهنه یا عریان دیده است! بنا بر نقل روح‏ المعانى ظاهراً زینب جلو درِ خانه آمده، درحالی‌که کاملاً پوشیده نبوده (زیرا عجله داشت که جواب رسول خدا را بدهد و ایشان را معطل نگذارد) و پیامبر را براى ورود به خانه دعوت کرده است. (16) دقت و تأمل در نوع رودررو شدن رسول خدا و زینب - اگر صورت گرفته باشد - نشان مى‏ دهد که گزارش‏ ها غالباً ساختگى است. البته ممکن است رسول خدا براى دیدن زید به درِ خانه او مراجعه کرده باشد و با شنیدن صداى حضرت، همسر زید متوجه شده باشد، آنگاه با پوشش کامل با ایشان رو در رو گردیده، ضمن آگاهاندن از عدم حضور زید، ایشان را به منزل دعوت کرده باشد. این نوع روبرو شدن کاملاً طبیعى است و نمى‏ توان پیامد ناخوشایندى را بدان استناد داد. اما اینکه رسول خدا آرام و بى‏ خبر به طرف منزل بیاید و مقابل در بایستد و بدون فهماندن اهل منزل، پرده را کنار بزند یا در را باز کند و اهل منزل را در حال خلوت‏شان مشاهده کند یا مقابل در و پرده بایستد، به گونه‏ اى که اگر باد پرده را کنار زد، بتواند اندرون و زن خانه را ببیند، آن هم در حال برهنه بودن سر و بدن یا در حالى که داشته خود را شستشو مى‏ داده، چنین رفتارى از ساحت هر جوانمردى بخصوص رسول خدا به دور است و سنت و سیره ایشان، بیانگر خلاف آن مى‏ باشد. پیامبر (ص) حتى براى ورود به خانه دخترش فاطمه (س) اذن مى‏ گرفت و بدون اطلاع وارد نمى‏ شد. خانه‏ هاى آن زمان غالباً اتاق بوده و درِ حجره به فضاى جلوى آن باز مى‏ شده، دیوارى آن اتاق را جدا نمى‏ کرده است. افراد معمولاً نزدیک اتاق مى‏ آمدند و صاحب حجره را صدا مى‏ کردند و با او ملاقات مى‏ کردند. سیره رسول خدا این گونه بود که وقتى به نزدیکى اتاق مى‏ رسید، سه بار با صداى بلند به ساکنان سلام مى‏ کرد و بین هر سلام با سلام بعدى چند لحظه فاصله بود. اگر بعدِ هر یک از سلام‏ها، اهل خانه جواب و اجازه داخل شدن مى‏ دادند، حضرت داخل حجره مى‏ شد و گرنه پس از سلام سوم بازمى‏ گشت. امام على (ع) نقل مى‏ کند که همسرش را براى گرفتن خادمى خدمت رسول خدا (ص) فرستاد، ولى حضرت زهرا نتوانست در حضور دیگران تقاضاى خود را به پدر بگوید و بازگشت. امام مى‏ فرماید: روز بعد من و همسرم، زیر روپوشى در حال استراحت بودیم، که پیامبر به درِ خانه ما آمد و براى گرفتن اجازه ورود مطابق سیره و روش خود با صداى بلند فرمود: السلام علیکم. من و همسرم چون در حال استراحت و خوابیده بودیم، از شرم سکوت کردیم. حضرت براى بار دوم سلام کرد و ما همچنان ساکت بودیم. ایشان براى بار سوم هم سلام کرد و من ترسیدم اگر جواب نگویم، حضرت مطابق سیره و روشى که داشتند، بازگردد و از برکت دیدارش محروم شویم، از این‏رو عرض کردم: و علیک السلام یا رسول اللَّه! داخل شوید. (17) بنا بر بیان حضرت امیر (ع) سنت و شیوه رسول خدا همیشه این گونه بود. بنا بر نقل دیگرى از حضرت امیر، روزى پیامبر (ص) به ایشان مبلغى براى خرید پیراهن مى‏ دهند و امام پیراهنى براى ایشان مى‏ خرند ولى حضرت پیراهن را گران‏قیمت دانسته و براى خرید پیراهن ارزان‏ترى اقدام مى‏ کنند و به همراهى امام راهىِ بازار مى‏ شوند. در بین راه کنیزى را گریان مى‏ یابند زیرا پولى که صاحبش به او براى خرید داده گم کرده بود. پیامبر به اندازه‏ اى که گم کرده بود به وى مى‏ پردازند و به بازار مى‏ روند و پیراهنى ارزان‏تر خریدارى مى‏ کنند و البته آن پیراهن را نیز به فقیر برهنه‏ اى مى‏ بخشند و پیراهن دیگرى به همان قیمت براى خود خرید مى‏ کنند و به هنگام بازگشت به منزل دوباره آن کنیز را گریان مى‏ یابند که چون دیر شده از مراجعت به خانه خوف دارد که مبادا صاحبش او را تنبیه کند. پیامبر به همراه کنیز به سوى خانه صاحبش روان شده و وقتى به نزدیکىِ درِ منزل صاحب کنیز مى‏ رسند براى اجازه ورود گرفتن با صداى بلند مى‏ فرمایند: «السلام علیکم یا اهل الدار». اهل منزل براى شنیدن دوباره و سه‏ باره صداى رسول خدا و تکرار دعاى ایشان سکوت مى‏ کنند و حضرت بار دوم و سوم هم سلام را تکرار مى‏ فرمایند و بعد از بار سوم جواب و اجازه ورود مى‏ شنوند و وقتى از آنان مى‏ پرسند که مگر بار اول نشنیدید که جواب ندادید؟ مى‏ گویند: [چون سیره و روش شما را مى‏ دانستیم که سه بار سلام مى‏ فرمایید] دوست داشتیم بیشتر براى ما دعا کنید. (18) بنابراین محال است رسول خدا آرام و بى‏ صدا تا درِ منزل برود و پشت در بماند تا اگر پرده کنار رفت، داخل اتاق را ببیند و یا بدون اجازه اهل خانه، در را باز کند و به زن نامحرم چشم بدوزد! رسول خدا (ص) نگاه خود را کاملاً کنترل مى‏ کرد و از دیدن منظره‏ هاى حرام از جمله زنان نامحرم بازمى‏ داشت. امام على (ع) نقل مى‏ کند: روزى همراه رسول خدا و جمعى از یاران در فضاى باز نشسته بودیم. آن روز بارانى بود و زمین پُر از گِل و لیز؛ در این هنگام زنى سواره از آنجا مى‏ گذشت، ناگاه دستان مَرْکَبش به حفره‏ اى فرو رفت و زن که سوار بود، سقوط کرد. رسول خدا براى اینکه مبادا قسمتى از بدن زن نمایان گردد و چشم ایشان بر بدن برهنه او بیفتد، صورت خود را برگرداند. اصحاب عرض کردند: این زن شلوار پوشیده بود [و به این جهت هیچ جاى بدنش آشکار نشد. ] رسول خدا سه بار فرمود: «خدایا! زنانى را که شلوار مى‏ پوشند بیامرز.» سپس در مورد پوشیدن شلوار به اصحاب سفارش کرد. (19) چگونه ممکن است پیامبرى که این اندازه احتیاط مى‏ کند، جلو در منزل زید به بهانه‏ اى بایستد، تا اگر احتمالاً در باز شد یا پرده کنار رفت، داخل را ببیند؟! بنابراین حدیث قطعاً ساخته و پرداخته ظالمان است. 2- دل‏بستگى به همسر زید بعضى از نقل‏ها صراحت دارد وقتى پیامبر زینب را دید، دل‏بسته او شد، با اینکه پیشتر به او توجهى نداشت، زیرا اگر پیش از آن به زینب علاقه داشت، او را به عقد خود در مى‏ آورد، (20) بخصوص که زینب نیز علاقه و انتظار داشت رسول خدا وى را به عقد خود در آورد. نقل دیگر فراتر رفته و از دلدادگى شدید پیامبر سخن گفته است: «زینب در قلب او جایگاه عجیبى پیدا کرد.» (21) گزارش سومى خدا را هم به پشتیبانى از این عشق و دلدادگى وارد صحنه کرده است: «زینب گوید: هنگامى که رسول خدا به من دل‏بسته شد، زید دیگر نتوانست از من کام بگیرد و قلبش از من منصرف شد، آن هم نه به خواست خودش، بلکه به منع خدایى.» در بعضى روایات آمده که از آن لحظه به بعد هر گاه زید مى‏ خواست از زینب کام بگیرد، بدنش متورم مى‏ شد! (22) در نقل دیگرى آمده: خداوند علاقه به زینب را از زید گرفت و وى را نسبت به زینب بى‏ علاقه ساخت. (23) بعضى گزارش‏ها از دلدادگى رسول خدا به صراحت صحبت نکرده، بلکه گفته: زیبایى زینب، رسول خدا را به شگفتى و تحسین آورد! (24) اعجاب و دلدادگى را از کلامى که به رسول خدا نسبت داده‏ اند، برداشت کرده‏ اند. در مورد اینکه پیامبر با مشاهده زینب چه کلامى فرمود؛ هم اختلاف است. بنا بر نقلى رسول خدا با دیدن قد و قامت رعناى زینب شگفت‏زده شد و فرمود: «سبحان الذى خلقک» و منظورش این بود که «منزهى تو اى خدا! از اینکه دخترانى از ملائکه بگیرى که محتاج چنین شستشوى بدن خود باشند.» و مى‏خواست با کلام خود اعتقاد مشرکان را نفى کند که فرشتگان را دختران خدا مى‏ دانستند. (25) این کلام هم آشفته است و وجه آن روشن نیست. چه ربطى بین ملائکه، دختر خدا بودن، زینب و شستشوى بدن وجود دارد که پیامبر این گونه سخن گفته باشد؟! بنا به نقل دیگرى فرمود: «سبحان اللَّه خالق النور و تبارک اللَّه احسن الخالقین». (26) این کلام هم اگر از رسول خدا صادر شده باشد، هیچ دلالتى بر علاقه و دلدادگى ندارد. بنا بر نقل سوم حضرت فرمود: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب» (27) یا «سبحان اللَّه یا مقلّب القلوب ثَبِّتْ قلبى» (28) یا «سبحان العظیم، سبحان اللَّه مصرِّف القلوب». (29) اگر این کلام‏ها صادر شده باشد - که قطعاً دروغ است - چون زینب، شوهر داشته، علاقه یافتن به وى مقدمه گناه یا در سختى و مشکل واقع شدن است، از این‏رو رسول اللَّه به خدا پناه برده و کمک طلبیده است تا به وى متمایل نگردد. گرچه همه این روایات را جعلى مى‏ دانیم (چون با قرآن منافات دارند و قابل قبول نیستند) اما ذکر این نکته لازم است که تحسین و شگفتى به هیچ وجه با عشق و دلدادگى همراه همیشگى (لازم و ملزوم) نیست. بسیار اتفاق مى‏افتد که انسان‏ها زیبایى زنانى را تحسین کنند، ولى اصلاً بدانان متمایل نمى‏شوند؛ رسول خدا برترین و والاترین انسان بود و بر امیال خود چیرگى داشت و اجازه نمى‏داد دلش به هر سو میل کند. از سوى دیگر زنان جامعه بر سه دسته هستند. 1. از محارم هستند، که انسان (چه رسد به مؤمن) نسبت به محارم خود تمایل نفسانى پیدا نمى‏ کند، هر چند زیبایى آنان تحسین‏ برانگیز باشد. در این حال رابطه با محارم اصلاً رنگ و بوى لذت‏ طلبى و لذت‏ جویى ندارد. 2. زنان شوهردار هستند که امکان ازدواج و کامجویى حلال از آنان وجود ندارد. در اینجا هم مؤمن با تمایل‏ هاى نفسانى خود مبارزه مى‏ کند و سعى مى‏ نماید نفس خود را کنترل کند، تا به هیچ زن شوهردارى (هر چند در رعنایى فوق‏العاده باشد) متمایل نگردد. 3. دختران و زنان بیوه‏اى هستند که امکان ازدواج و کامجویى حلال از آنان وجود دارد. در اینجا مؤمن اگر مصلحت خود و طرف مقابل را در ازدواج ببیند، براى کامجویى حلال اقدام مى‏ کند و به خواستگارى و ازدواج اقدام مى‏ نماید. زینب همسر زید بود و براى هیچ انسان دیگرى از جمله رسول خدا امکان کامجویى حلال از وى متصور نبود، پس حتى اگر رسول خدا او را دیده، از رعنایى فوق‏ العاده‏ اش به تعجب و تحسین وادار شده باشد، باز به او متمایل نمى‏ گردد و اجازه فکر کردن به او را به خود نمى‏ دهد. پاکدامنى رسول خدا به شهادت قرآن‏ رسول خدا به مرحله‏ اى از ایمان، پارسایى و محبت به جمال و جلال خداوند رسیده بود که هیچ جمال و زیبایى دیگرى نمى‏ توانست او را متوجه خویش گرداند. قرآن خطاب به آن حضرت مى‏ فرماید: «لا یَحِلُّ لَکَ النساءُ مَن بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ؛ (30) بعد از این زنان [= همسرانت که تو را برگزیدند] هیچ زنى بر تو حلال نیست و جایز نیست زن دیگرى به جاى اینان اختیار کنى، هر چند [به فرض‏] زیبایى او تو را به اعجاب و تحسین وا دارد.» در آیه از حرف شرط «لو» که دلالت بر امتناع دارد، استفاده شده، تا اعلام کند که رسول خدا بشر است و به اقتضاى بشر بودن ممکن است زیبایى خیره‏ کننده زنى او را به شگفتى و تحسین وا دارد، ولى چنین حالتى براى حضرت فقط در عالم فرض و تصور و احتمال است اما در عالَم واقع ایشان به هیچ وجه دلداده رعنایى نمى‏ گردد و هیچ جمالى جز جمال حق نمى‏ تواند او را متوجه خود کند. این کلام همانند آیه‏ اى است که در مورد وجود دو خداوند در جهان آفرینش بحث مى‏ کند: «لَوْ کانَ فیهما آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا؛ (31) اگر در زمین و آسمان جز خداى یگانه، خداى دیگرى بود، فاسد مى‏ شدند.» آیه فوق هم با حرف شرط «لو» آمده تا بگوید: اگر فرض کنیم خداى دیگرى بود، چنین مى‏ شد؛ گرچه خداى دیگر امکان وقوع ندارد و هیچ آفریدگار دیگرى نیست. در آیه مربوط به پیامبر هم با آوردن حرف «لو» اشاره مى‏کند که اگر فرضاً تو، اى پیامبر، تحت تأثیر زیبایى و رعنایى زنى قرار گیرى، حق ندارى با او ازدواج کنى یا به جاى یکى از زنانت او را بگیرى؛ گرچه تو نه در گذشته تحت تأثیر زیبایى و رعنایى زنى قرار گرفته‏ اى و نه در آینده قرار خواهى گرفت. حتى ازدواج با خدیجه هم - که محبوب‏ترین همسر رسول خدا بود - این گونه نبود، بلکه خدیجه دلداده رسول خدا شد و به حضرت پیشنهاد ازدواج داد. رسول اللَّه هم که جوان عزبى بود، وقتى شایستگى‏ هاى فراوان ایشان را دید، دعوتش را اجابت کرد و با وى ازدواج نمود. پاکدامنى، سیره پیامبر (ص) نکته دیگر اینکه اگر کسى بعد از دیدن زنى، عبارت‏هاى گزارش سوم را گفته باشد، شنونده بدون اینکه از هوش و فراست فوق‏ العاده‏ اى هم برخوردار باشد، مى‏ فهمد که گوینده به آن زن متمایل یا دل‏بسته شده، از خداوند براى نجات از این وضع کمک مى‏ طلبد. در اینجا نیز جعل‏ کنندگان متوجه نبوده و خیال کرده‏ اند براى فهم این نکته، زیرکى فوق‏ العاده‏ اى لازم است، از این‏رو تصریح کرده‏ اند که زید با زیرکى، دلدادگى رسول خدا را متوجه شد! (32) رمان‏ سازان رسول خدا را دلداده زن شوهردارى جلوه مى‏ دهند که دلدادگى را پنهان مى‏ کند، سپس به توجیه و تجویز دلدادگى اقدام مى‏ نمایند: «اینکه دل انسان به زن شوهردارى متمایل شود - تا وقتى که او را به انجام کار خلاف شرعى وا ندارد و در کتمان آن سعى داشته باشد - گناه نیست، زیرا دلدادگى فعل فرد و در حوزه قدرت او نمى ‏باشد.» (33) گرچه این حرف درست است، ولى مربوط به انسان‏ هاى عادى یا حداکثر متوسط است، که ممکن است بعضى چیزهاى نامشروع را دل‏شان طلب کند اما در مقابل این درخواست مقاومت کنند. چنین ایستادگى جهادى بزرگ است و پاداش بزرگ دارد. کتمان و پوشاندن چنین دلدادگى‏ هایى واقعاً ارزشمند است و روایت زیر ظاهراً ناظر به این دلدادگى‏ هاست: مجاهد شهید در راه خدا اجرش بالاتر از پاکدامنى نیست که به نامشروعى دل‏بسته شود و توان به دست آوردن آن را داشته باشد، اما پارسایى ورزد (و از اقدام براى تصاحب آن خوددارى نماید و آن را در ذهن خود دفن کند.) (34) اما این مربوط به انسان‏ هاى عادى یا متوسط است ولى انسان‏ هاى صالح و جهادگر با هوا و هوس، به مقام کنترل نفس و قلب مى‏ رسند و اجازه نمى‏ دهند قلب‏شان دلداده نامشروع از جمله زنِ شوهردار گردد. رسول خدا در مقامى است که اصلاً چنین توهماتى در مورد او جا ندارد. سیره حضرت هم بیانگر خلاف این حالت است. بى‏ نیازى از حرام، با وجود حلال‏ از آموزه‏ هاى مهم مکتب رسول خدا (ص) و امامان معصوم صلوات اللَّه علیهم اجمعین، که تربیت‏ شدگان مکتب حضرت بودند، این بود که با پناه بردن به حلال، خود را از نزدیک شدن یا متمایل گردیدن به حرام باز دارید و هر گاه مثلاً نگاهتان به زن رعنا و دل فریبى افتاد، به همسران حلال خود توجه کنید. (35) امام على (ع) که برترین تربیت‏ شده مکتب رسول خدا (ص) است مى‏ فرماید: هر گاه زیبایى زنى یکى از شما را به شگفتى و تحسین وا داشت، به همسر حلال خود رو کند که نزد او همان را خواهد یافت، و اجازه ندهد شیطان از آن صحنه روزنه‏ اى به قلب او پیدا کند، و چشم از آن زن بگرداند، و اگر هم همسر ندارد [که با رو آوردن به او خود را در امان بدارد] دو رکعت نماز بگزارد و بسیار حمد خدا کند و بر پیامبر و آلش درود فرستد و از فضل و بخشش خدا روزىِ حلال بطلبد که خدا به فضل خود برایش امکان حلالى فراهم خواهد آورد که او را از حرام بى‏ نیاز گرداند. (36) این تربیتى است که رسول خدا و امامان براى ایمان آورندگان به دین مى‏ خواستند، پس چگونه ممکن است خود این تربیت را وا گذارند و دل‏بسته زنِ شوهردار شوند؟! 3- پیشنهاد عجیب زید به همسرش و دلداده او! بنا بر این نقل‏هاى جعلى و زشت، وقتى زینب خبر آمدن رسول خدا و جملاتى را که با دیدن او بر زبان ایشان جارى شده بود براى همسرش گفت، زید به فراست دریافت که رسول خدا دلداده همسرش شده است. از این‏رو به همسرش گفت: آیا مى‏خواهى تو را طلاق دهم تا رسول خدا با تو ازدواج کند، چون ظاهراً تو به قلب ایشان راه یافته‏ اى؟! زینب بدون اینکه به همسرش وفادارى نشان دهد و بدون اینکه دلدادگى یک مرد به زنِ شوهردارى (آن هم زن پسرخوانده) را محکوم کند، به فکر خود بوده و جواب مى‏ دهد: مى‏ترسم طلاقم دهى و پیامبر مرا به همسرى نگیرد! زید براى اطمینان یافتن از اینکه رسول خدا با زینب ازدواج خواهد کرد و همسرش پس از طلاق، بى‏ شوهر نمى‏ ماند، به محضر رسول خدا مشرّف مى‏ شود و عرض مى‏ کند: پدر و مادرم به فدایت! زینب مرا از آنچه هنگام آمدن شما به منزل ما رخ داده، خبردار کرده است. آیا مى‏ خواهید همسرم را طلاق دهم تا با او ازدواج کنید؟ پیامبر در جواب او را نهى کرده و به تقوا سفارش مى‏ کند. (37) اگر ما غیرت ایمانى و اسلامى زید و رسول خدا را هم نادیده بگیریم، آیا غیرت عربى آن دو این است؟ آیا ناقلان این سخنان چنین رفتارى را براى خود مى‏ پسندند و حاضرند اگر مردِ زن‏ دارى، دلباخته همسرشان شد، او را در دلدادگى بى‏ گناه بدانند و حتى سعى کنند امکان رسیدن دلداده به همسر خود را با طلاق دادن وى فراهم کنند؟! آیا این عمل صالح است؟ آیا این حد بى‏ وفایى از زنى، رواست؟! متأسفانه در مقام توجیه این احادیث ناروا برآمده و خواسته‏ اند اقدام زید را ایثار بدانند، از این‏رو گفته‏ اند: اینکه مردى همسر خود را طلاق دهد و آزاد کند تا دوست دلداده‏ اش با او تزویج نماید، امر قبیحى نزد آنان نبود، به همین جهت مهاجران وقتى به مدینه آمدند، با حسن استقبال انصار روبرو گشتند و انصار آنان را در همه دارایى خود سهیم ساختند، حتى مردانى بودند که دو زن داشتند و یکى را آزاد کردند تا با برادر مهاجرشان ازدواج کند. (38) متأسفانه اینان براى توجیه یک حدیث جعلى، هم به انکار عادت و غیرت عرب برمى‏ خیزند و هم اقدام ارزشمند انصار را خدشه‏ دار مى‏ کنند. مهاجران وقتى به مدینه آمدند، هیچ چیز نداشتند. آنان زن و فرزند و دارایى خود را در مکه وا نهاده و هجرت کرده بودند و در مدینه بى‏ پناه، بدون پناهگاه و نیازمند بودند. انصار فداکارى کردند و آنان را در دارایى خود سهیم ساختند. چون مهاجران توان و امکان مادى براى ازدواج نداشتند و زنان و دختران بیوه یا مجردى هم در مدینه نبود که با آنان ازدواج کنند، انصار چاره را در این دیدند که همسران دوم و سوم خود را طلاق دهند و به یک همسر بسنده کنند تا مهاجران امکان ازدواج یابند و از لحاظ غریزى در عسر و حرج نیفتند. این گونه نبود که مهاجرى به همسر برادر انصارى طمع کند و برادرِ انصارى، طمع کردن او را جایز دانسته، با طلاق دادن زنش، امکان وصال آنان را فراهم سازد. همان طور که پیش از این گفتیم، در سنت عرب جاهلى، ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده حرام بود و این سنت هنوز باطل نشده، آیات ابطال این سنت جاهلى هنوز نازل نشده بود. زید و زینب طبق عرف جامعه اصلاً ازدواج رسول خدا با زینب را جایز نمى‏ دانستند؛ پس چگونه ممکن است پیشنهاد ازدواجى را بدهند که ممنوع است؟ 4- پیامبر دو رو!؟ همان گونه که در شرح آیه گفتیم رسول خدا از طریق وحى خبردار شده بود که باید با زینب ازدواج کند و به زودى زید او را طلاق خواهد داد اما چون از سرزنش دشمنان مى‏ ترسید که این وصلت را بهانه کنند و بدان وسیله مردم را از ایشان روگردان سازند، خبر این جریان را در دل خود پنهان کرده، سعى داشت تا مى‏ تواند از رخ دادن آن جلوگیرى کند و آن را به تأخیر بیندازد، ولى خداوند تزویج او با زینب براى منسوخ شدن رسم جاهلى را اعلام نمود. متأسفانه رمان‏ سازان گفته‏ اند که رسول خدا دلباخته زینب شده، به شدت علاقه‏ مند بود که زید او را طلاق دهد، ولى علاقه خود را پنهان مى‏ کرد و به ظاهر زید را منع مى‏ کرد (39) که خداوند او را به جهت این دورویى سرزنش کرد! یکى از توجیه‏ کنندگان این جعلیات مى‏ گوید: وقتى ازدواج رسول خدا و اجازه دادن او به زید براى طلاق زینب اینقدر مصلحت دارد از جمله 1- زینب که دختر عمه اوست از بیوگى نجات مى‏ یابد، 2- به شَرَف «مادر مؤمنان» بودن نائل مى‏ گردد، 3- مشکل ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده هم برطرف مى‏ گردد، پس سزاوار است خداوند پیامبرش را به خاطر کتمان علاقه به زینب و دستور ظاهرى به زید، سرزنش کند و از پیامبر جز یک رنگى و یکسانى ظاهر و باطن نپذیرد، تا شایسته مقتدا بودن باشد. (40) از نظر این افراد وقتى زید به رسول خدا عرض کرد «مى‏ خواهم همسرم را طلاق دهم»، رسول اللَّه با اینکه علاقه داشت زید او را طلاق دهد تا بتواند با زینب ازدواج کند، ولى به زید گفت: «تقوا داشته باش و او را نگه دار». خداوند پیامبر را براى گفتن این جمله سرزنش مى‏ کند، و چون زشت بود پیامبر در جواب زید بگوید: «طلاقش بده، من حاضرم با او ازدواج کنم و علاقه‏ مند به ازدواج با وى هستم»، پس سرزنش خداوند به این سبب است که چرا سکوت نکردى و یا چرا به او نگفتى: «خودت بهتر مى‏ دانى.» (41) متأسفانه این افراد مى‏ گویند: جمله «امسک علیک زوجک و اتق اللَّه» را رسول خدا گفته، ولى در باطن غیر آن را مى‏ خواسته، از این‏رو گفتن آن جمله را مناسب ندانسته و سرزنش خداوند را به آن جمله استناد داده‏ اند؛ در حالى که جمله رسول خدا نصیحت و امر به اصلاح ذات البین است و پیامبر صرفاً به خاطر گفتن این فرمایش سرزنش نشده است. سرزنش خداوند به خاطر این بود که پیامبر مى‏ ترسید اگر این جمله را نگوید، بعداً که با زینب به امر خدا ازدواج کرد، دشمنان و منافقان، این وصلت و پیوند را از روى دلدادگى تفسیر کنند و بگویند چون دلداده زینب بود، هنگام مشاوره زید، او را از طلاق نهى نکرد؛ بدین گونه مردم را از پیامبر دور کنند و چهره پاکش مخدوش گردد و زمینه ایمان آوردن دیگران از بین برود. این ترس گرچه به‏ جا و پسندیده بود، ولى خداوند براى انسان والامقامى چون پیامبر خوش نداشت. او نباید از غیر خدا وحشت داشته باشد و باید همه کار را به خدا واگذارد. در چنین مواقعى حتى ترس از کجروى و انحراف مردم او را به گفتن سخنى یا خوددارى از اقدامى باز ندارد. بنا بر گفته آنان رسول خدا نه به خاطر علاقه‏ مند شدن به زن شوهردار، بلکه به خاطر پنهان کردن این علاقه نکوهش شده، زیرا به ادعاى آنان، علاقه‏ مندى به زن شوهردار، از اختیار عاشق خارج است و فرد بر چیز غیر اختیارى سرزنش نمى‏ شود و غالباً بشر به چنین علاقه‏ هایى گرفتار مى‏ شود اما تا زمانى که پنهانى است و فرد براى رسیدن به زن شوهردار اقدامى نکرده، گناه نیست. همچنان که گفتیم

اوّلاً انسان‏ هاى والا به حدى از کنترل نفس رسیده‏ اند که مى‏ توانند از ورود چنین علاقه‏ هایى به قلب خود جلوگیرى کنند. گرفتار شدن به چنین گرایش‏ هایى، حداقل نشانه ضعف ایمان و تقواى اندک آنهاست اما چنین ضعفى از ساحت رسول خدا به دور است. ثانیاً بر فرض که چنین علاقه و عشقى گناه نباشد، کتمان آن که لازم و پسندیده است، پس چرا خداوند رسول را بر کتمان آن بازخواست کند؟ آنان که مى‏ گویند خداوند پیامبر را به خاطر کتمان این دلدادگى سرزنش کرده، آیا معتقدند کتمان جایز نیست و مى‏توان عاشق زن شوهردار شد و این عشق را نزد دیگران آشکار کرد و از دلدادگى سخن گفت؟! (42) 5- زید مأمور خواستگارى از زینب! رمان‏ سازان بدون اینکه توجه داشته باشند که قرآن در مورد این ازدواج چه اطلاعاتى داده، به جعل مطالبى همت گمارده‏ اند که با مطالب روشن و صریح قرآن منافات دارد. بنابر آیه، «زید» چون دیگر نیاز و علاقه‏ اى به زینب نداشت (حال یا به خاطر بداخلاقى خودش و عادتى که به طلاق داشت، یا به خاطر فخرفروشى‏ هاى زینب) او را طلاق داد و اصلاً در گمان او، زینب و هیچ کس دیگرى نبود که مقدّرات زینب از جانب خدا به همسرى رسول خدا در آید، اما با تمام شدن عِدّه زینب، آیه نازل شد و خداوند به پیامبر و همه مسلمانان اعلام کرد که زینب را به همسرى او در آورده است و همگان به ناگاه با خواست غیر منتظره الهى روبرو شدند. علاوه بر صریح آیه، روایات فراوانى هم بر ناگهانى و آسمانى بودن این ازدواج تصریح کرده، آن را از اراده پیامبر بیرون شمرده‏اند. بنا بر نقلى که در «المعجم الکبیر» طبرانى آمده، زینب گوید: پس از اینکه زید مرا طلاق داد، عدّه گرفتم. همین که عدّه‏ ام تمام شد، بى‏خبر، رسول خدا بر من وارد شد، در حالى که در خلوت خود بدون پوشش و سر برهنه بودم. [من که از وارد شدن رسول خدا به خلوتم متعجب شده بودم‏] عرض کردم: آیا ورود شما به خانه من به عنوان همسر، امر خداست؟ آیا من همسر شما شده‏ام، بدون اینکه خطبه‏اى خوانده شده یا شاهدى گرفته شده باشد؟ حضرت فرمود: خداوند تو را به ازدواج من در آورده و جبرئیل علیه‏السلام شاهد ازدواج بوده است. (43) این حدیث مشهور است که زینب، بر دیگر همسران پیامبر فخرفروشى و افتخار مى‏کرده که شما را سرپرستان‏تان به عقد ازدواج رسول خدا در آورده‏ اند اما مرا خداوند. (44) با وجود این مطالب صریح، براى پر و بال دادن به رمان و مثلث عشقى خود آورده‏ اند که پس از تمام شدن عِدّه زینب، رسول خدا به زید فرمود: هیچ کس را در امور مربوط به خود، معتمدتر از تو نمى‏ دانم، پس از جانب من به خواستگارى زینب برو. زید گوید: وقتى بر زینب وارد شدم، خمیر درست مى‏ کرد. براى اولین بار بود که در نظر و دلم بزرگ آمد، به طورى که نتوانستم به او مستقیم نگاه کنم، زیرا مى‏ دانستم مورد نظر رسول خداست. پس پشت به او کردم و گفتم: بشارت باد تو را که رسول خدا خواستگار توست! زینب شاد شد، ولى گفت: تصمیمى نمى‏ گیرم مگر اینکه خداوند مرا بدان امر کند، بعد برخاست و به سجده‏گاه خود رفت و آیه نازل شد که «زوّجناکها». (45) در مورد این نقل چند نکته قابل تأمل است: معتمدترین فرد! اوّل: رسول خدا گرچه به زید علاقه خاصى داشت و وى جزو معتمدان پیامبر بود، ولى جمله «هیچ کس را در امور شخصىِ خود، معتمدتر از تو نمى‏ یابم»، مورد تردید است، بخصوص که على بن‏ ابى‏ طالب علیه‏ السلام داماد حضرت بود و در این امور به اعتماد سزاوارتر مى‏ باشد. امتحان عاشق دل‏شکسته! دوم: هیچ دلیل موجهى براى فرستادن زید براى خواستگارى از زینب وجود ندارد، بلکه هر عقل سلیمى حکم مى‏ کند بهتر است فردى غیر از همسر سابق براى خواستگارى فرستاده شود. ناقلان حدیث با این اشکال روبرو شده و گفته‏ اند: این امر براى امتحان زید و میزان تسلیم او در برابر تقاضا و دستور رسول خدا مى‏ باشد! (46) اما آیا چنین امتحانى (که شخص را غیرتى مى‏ کند و امکان طغیان و سرکشى او را بالا مى‏ برد) جایز است؟ منتظر فرمان خدا سوم: بنا بر این نقل وقتى زید به زینب بشارت داد که رسول خدا خواستگار اوست، زینب جواب مثبت را به امر خدا موکول کرد و خود به محل عبادتش رفت و به انتظار امر خدا نشست و امر خدا با آیه «زَوَّجْناکَها» نازل شد! آیا زینب، پیامبر بود که در کارش منتظر امر خدا باشد؟ مگر زینب از قدیم خواستار ازدواج با پیامبر نبود و مگر ازدواج با پیامبر افتخار محسوب نمى‏ شد، نیز مگر خواستگارى پیامبر کار خلافى بود که باید منتظر امر جدیدى از خدا مى‏ ماند؟ آیا این خواسته، توهین به پیامبر نیست؟ اجابت الهى‏ چهارم: آیا آیه در جواب زینب و به تقاضا و دعاى او نازل شده است؟ پس چرا دیگران و خودِ زینب به آن اشاره نکرده، پاسخ خدا را در زمره افتخارات خود نشمرده‏ اند؟ از نگاه سازندگان و توجیه‏ کنندگان این رمان عشقى، آیه شریفه در جواب زینب و براى اجابت تقاضاى او نازل شده است: پس هنگامى که زینب کارش را به خدا سپرد و او را وکیل خود کرد و این تفویض و توکیل (واگذارى) صحیح انجام پذیرفت [با این کلام که گفت: کارى نمى‏ کنم تا خدا امر بفرماید] خداوند عهده‏ دار امر نکاح او شد و از این جهت فرمود: «ما او را به ازدواج تو در آوردیم.» (47) سخن پایانى‏ همان طور که ملاحظه شد، در نقل‏ هاى جعلى ذیل این آیه، آنچه مطرح است، دلدادگى پیامبر نسبت به همسر پسرخوانده‏ اش مى‏ باشد که این عشق را در سینه مخفى مى‏ کند، و مطلّقه شدن زینب براى آن است که زید دیگر نمى‏ تواند از او بهره بگیرد و براى اینکه پیامبر به دلداده‏ اش برسد، او را طلاق مى‏ دهد و پس از جدایى، پیامبر با ازدواج با زینب به دلداده‏ اش مى‏ رسد اما نقل‏ها هیچ سازگارى با بیان قرآن ندارند. در بیان قرآن زید از زینب سیر شده و بر طلاق او اصرار دارد اما پیامبر او را نهى مى‏ کند، در حالى که مى‏ داند زینب طلاق داده مى‏ شود و خودش باید با وى ازدواج کند، ولى این خبر غیبى را پنهان کرده، از آشکار کردن آن و ازدواج بیم دارد اما بالاخره همان گونه که خداوند مقدر کرده، زینب مطلقه مى‏ گردد و بدون اینکه کسى فکر کند و احتمال دهد به ناگاه با نزول آیه، به عنوان همسر رسول خدا معرفى مى‏ شود، تا رسم ممنوعیت ازدواج با همسران مطلقه پسرخوانده‏ ها باطل و منسوخ گردد. ناهمگونى آشکار نقل‏ ها دلالت بر جعلى و ساختگى بودن آنها دارد. محتوا و مضامین نقل‏ها نیز بیانگر خباثت و بدسرشتى جعل‏کنندگان است که مى‏خواهند ساحت مقدس پیامبر را آلوده سازند و حضرت را مانند خود گرفتار عشق‏ه اى پست و نامقدس حیوانى بدانند و دامن آلوده خود را تطهیر کنند. دو نکته دیگر نیز قابل توجه است: اول - زینب دختر عمه پیامبر بوده و در کنار ایشان رشد و نمو کرده و حضرت بارها او را در دوران کودکى، جوانى و بعد از ازدواج با زید دیده حتى زمانى که حکم پوشش نازل نشده، او را سر برهنه یا نیمه برهنه دیده، چگونه در این مدت طولانى زیبایى خیره‏کننده زینب او را متوجه نساخته و به یکباره بعد از گذشت آن همه وقت و دیدار، عاشق و دلباخته مى ‏شود؟!

دوم - اگر پیامبر (ص) دلباخته زن پسرخوانده‏اش شده بود و ازدواج با زینب پى‏آمد دلباختگى بود، چگونه دشمنان و منافقان که دنبال یافتن عیب حضرت بودند، آن را عَلَم نکردند و به رخ حضرت نکشیدند؟! در تاریخ پیامبر چنین سرزنشى از جانب هیچ کدام از معاصران حضرت نقل نشده است. پس این روایات به یقین ساختگى و بى‏اعتبارند و حق، آن است که قرآن فرموده و بیان داشته است.

پی نوشت ها:

1) احزاب، آیه 21.

2) فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ج‏2، ص‏110.

3) تفسیر قمى، ج‏2، ص‏172. بنا بر اخبار دیگر «حکیم بن‏حزام» او را براى عمه‏اش خدیجه خرید. خدیجه پس از ازدواج با رسول خدا، او را به ایشان بخشید، زیرا شویش به این غلام به خاطر پاکى، باهوشى و توانایى‏هاى دیگرش علاقه‏مند گشته بود.

4) احزاب، آیه 26.

5) همان، آیه 37.

6) المیزان، ج‏16، ص‏321.

7) کشاف، زمخشرى، ج‏3، ص‏542.

8) الجامع لأحکام القرآن، قرطبى، ج‏14، ص‏194.

9) المیزان، ج‏16، ص‏323.

10) فتح القدیر، شوکانى، ج‏4، ص‏284.

11) فروغ ابدیت، ج‏2، ص‏112.

12) معالم التنزیل، بغوى، ج‏4، ص‏468، چ بیروت، دار الفکر: «اتى زیداً ذات یوم لحاجةٍ فابصر زینب فى درع و خمار».

13) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99 به نقل از تفسیر قمى: «اتى (ص) منزله یسأله [اى زیداً] عنه فاذا زینب جالسةٌ وسط حجرتها تسحق طیبها بفهر لها فدفع رسول اللَّه الباب و نظر الیها.»

14) تفسیر طبرى، ج‏21، ص‏10: «فخرج رسول اللَّه (ص) یوماً یریده و على الباب ستر من شعر، فرفعت الریح الستر فانکشف و هى فى حجرتها حاسرة».

15) بحارالانوار، ج‏11، ص‏83، به نقل از عیون الاخبار، ص‏108: «فرأى امرأته تغتسل».

16) روح‏المعانى، ج‏22، ص‏25: «جاء الى بیت زید فلم یجده و عرضت زینب علیه دخول البیت فأبى‏ أنْ یدخل و انْصرف راجعاً».

17) بحارالانوار، ج‏82، ص‏330، به نقل از علل الشرایع، ج‏2، ص‏54 و 55.

18) همان، ج‏16، ص‏215.

19) میزان‏الحکمه، [چاپ جدید]، ج‏1، ص‏530، ذیل واژه حجاب.

20) فوقعت فى نفسه... و ذلک أنّ نفسه تجفو عنها قبل ذلک لا تریدها». کشاف، ج‏3، ص‏540.

21) و وقعت زینب فى قلبه وقوعاً عجیباً»، بحارالانوار، ج‏22، ص‏215، به نقل از تفسیر قمى.

22) تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏189 («و لمّا وقعتُ فى قلب رسول اللَّه (ص) لم یستطعنى زید و ما امتنع منه غیر ما منعه اللَّه منى فلا یقدر علىّ» و فى بعض الروایات أنّ زیداً تورم ذلک منه حین أراد أنْ یقربها».

23) کشاف، ج‏3، ص‏540.

24) فأعجبه حسنُها»، روح‏البیان، حقى، ج‏7، ص‏178.

25) بحارالانوار، ج‏11، ص‏83.

26) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99، به نقل از تفسیر قمى.

27) کشاف، ج‏3، ص‏540.

28) روح‏البیان، ج‏7، ص‏178.

29) تفسیر طبرى، جزء 21، ص‏10.

30) احزاب، آیه 52.

31) انبیاء، آیه 22.

32) کشاف، ج‏3، ص‏540 (حفظن و ألقى اللَّهُ فى نفسه کراهةَ صحبتها و الرغبة عنها لرسول اللَّه).

33) همان، ص‏541.

34) نهج‏البلاغه، حکمت 474.

35) کافى، ج‏2، ص‏664.

36) بحارالانوار، ج‏10، ص‏115.

37) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99، به نقل از تفسیر قمى.

38) کشاف، ج‏3، ص‏542.

39) و کان حریصاً أنْ یطلّقها زیدٌ فیتزوّجها هو و هو (ص) یخفى الحرص على طلاق زید ایاها»، تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏189.

40) کشاف، ج‏3، ص‏542.

41) همان، ص‏541.

42) المیزان، ج‏16، ص‏323.

43) المعجم الکبیر، حافظ ابى‏القاسم سلیمان بن‏احمد طبرانى، ج‏24، ص‏40.

44) همان، ص‏39.

45) کشاف، ج‏3، ص‏541، به نقل از طبرى و صحیحین و تفسیر ثعلبى و...؛ تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏192.

46) تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏192.

47) همان، ص‏193. منبع: / ماهنامه / پیام زن / 1385 / شماره 179و180، بهمن و اسفند ۱۳۸۵/۱۱/۰۰

صفحه‌ها