شبهات قرآنی

وحیانی بودن داستان طوفان نوح در قرآن با اقتباس از منابع کهن
مقایسه روایت طوفان نوح در قرآن و عهدین نشان‌دهنده تفاوت‌هایی اساسی است. قرآن با هدف هدایت و عبرت‌آموزی، تمرکز دارد. درمقابل، عهدین رویکردی تاریخی دارد.

پرسش:

داستان طوفان نوح، کلام الهی و از خود قرآن است یا از فرهنگ‌های دیگر اقتباس و در قرآن وارد شده است؟

پاسخ:

یکی از قصص قرآن داستان طوفان نوح است. این قصه پیش از قرآن در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز آمده است. پیش‌از این‌کتاب نیز شاهد حضور آن در لوح یازدهم از حماسه گیلگمش نیز هستیم. به باور محققان این داستان در گذشته‌های بسیار دور و پیش از اختراع خط نیز مطرح بوده است. آیا وجود این داستان در منابع پیشاقرآنی به‌معنای این است که قرآن این داستان را از آن منابع گرفته و اصطلاحاً اقتباس کرده است؟

 در این نوشتار به این پرسش پاسخ می‌دهیم.

مقایسه داستان طوفان نوح در قرآن و منابع پیشاقرآنی

داستان کشتی نوح علاوه بر قرآن در منابع سُومِری، بابِلی و عبری (کتاب مقدس) نیز آمده است. نقل سومری از مابقی مختصرتر و دچار آسیب شده و به همین دلیل، ناقص است.

 نویسنده مقاله «طوفان نوح در اسطوره‌های سومری و بابلی و مقایسه آن با تورات و قرآن» (1) این چهار منبع را باهم مقایسه و شباهت و تفاوت‌های آن‌ها را بیان کرده است:

1. نام قهرمان داستان در نقل سومری «زیوسودرای» (ziusudra)، در نقل بابلی «اوتناپیشتیم» (Utinapishtim) و در قرآن و عهدین «نوح» است؛

2. در روایت بابلی و تورات به جزئیاتی همچون اندازه کشتی، مدت طوفان، فرستادن پرندگانی به بیرون از کشتی پس از پایان طوفان، انجام قربانی به شکرانه نجات پیدا کردن و... اشاره شده، اما در قرآن چنین مطالبی نیامده است؛ گرچه همگی به سوار شدن حیوانات و همچنین نابودشدن موجوداتی که سوار کشتی نشدند، اشاره کرده‌اند؛

3. پس از پایان طوفان، کشتی بر قله کوهی آرام می‌گیرد. نام این کوه در روایت بابلی «نیسیر» (Nisir) و در تورات «آرارات» و در قرآن «جُودِی» ذکر شده است؛

4. در کتاب مقدس، طوفان برای تنبیه انسان‌های گنه‌کار و نابودی شریران و در قرآن برای نابودی کافران و مشرکان است؛ اما در روایت بابلی این واقعه به‌خاطر هواوهوس خدایان رخ می‌دهد؛

5. در تورات، نوح چون شخصی برگزیده‌ای بود و خدا او را در حضور خود عامل دید از خطر طوفان محفوظ ماند. در قرآن نوح از جانب خدا برای هدایت قومش مبعوث می‌شود، اما در داستان بابلی، شخصی نجات‌یافته به کمک یکی از خدایان که دوستدار او بود و در نقش جاسوسی، راز تصمیم خدایان را بر وی فاش کرد، از خطر جان سالم به در ‌برد؛

6. داستان تورات و قرآن مبتنی بر یکتاپرستی است. البته در قرآن اغراض پند و اندرز و جنبه‌های اخلاقی نیز مدنظر است. درحالی‌که روایت بابلی بر پایه شرک و اعتقاد به خدایان متعدد است. (2)

چرایی اقتباسی نبودن داستان طوفان نوح در قرآن

این احتمال که قرآن داستان طوفان نوح را از منابع سومری و بابلی گرفته باشد اصلاً مطرح نیست؛ چراکه این منابع در زمان و مکان نزول قرآن در دسترس نبودند. ادعای مطرح‌شده درباره اقتباس این داستان از بایبل (کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان) است. مقایسه این داستان در قرآن و عهدین حاکی از اختلافات ریزودرشت این‌دو است. مطابق عهدین خدا وقتی دید مردم غرق در گناه شده‌اند، از آفرینش انسان پشیمان شد و تصمیم گرفت همه مردم را هلاک کند؛ اما مطابق قرآن، مشکل اصلی مردم، شرک و بت‌پرستی بود و حضرت مردم را به یکتاپرستی دعوت می‌کرد، اما فایده‌ای نداشت. برابر قرآن یکی از آموزه‌های حضرت، معاد است؛ ولی در عهد عتیق چنین آموزه‌ای از ایشان نقل نشده است. ظاهر کتاب مقدس جهانی بودن طوفان است، اما مطابق قرآن طوفان فقط قوم نوح را دربرگرفت. مطابق عهد قدیم غیر از خانواده حضرت که درمجموع هشت نفر بودند، شخص دیگری نجات پیدا نکرد، اما مطابق قرآن اولاً همسر و پسر حضرت نیز جزء غرق‌شدگان بودند و ثانیاً مؤمنان به حضرت نیز در کنار خانواده ایشان سوار کشتی شدند. در کتاب مقدس کشتی روی کوه آرارات فرود آمد، اما قرآن از کوه جودی به‌عنوان محل فرود یاد کرده است. تورات از عمر 950 ساله حضرت خبر داده، اما مطابق قرآن این رقم مدت نبوت ایشان است. عهد عتیق کارهای نادرستی همچون نوشیدن شراب و مستی را به حضرت نسبت داده و قرآن از چنین نسبت‌های ناروایی خالی است. مطابق تورات، خدا از غرق کردن مردم پشیمان شد و برای این‌که دچار فراموشی نشود و دوباره چنین کاری را تکرار نکند، رنگین‌کمان را در آسمان برای یادآوری به خود قرار داد! اما مطابق قرآن خدا نه‌تنها از این کار پشیمان نشده، بلکه این داستان را نقل می‌کند تا مایه عبرت دیگران شود و آنان نیز به سرانجام قوم نوح گرفتار نشوند.(3)

نتیجه‌گیری:

مقایسه داستان طوفان نوح در قرآن و عهدین حاکی از این است که این دو روایت در کنار شباهت‌هایی که ناشی از منشأ الهی واحد آن دو است، تفاوت‌های مهمی باهم دارند که احتمال اقتباس را نفی می‌کنند. هدف قرآن از نقل داستان هدایت و عبرت‌آموزی است، اما تورات بسان کتب تاریخ، بیشتر در مقام داستان‌سرائی است؛ لذا در عهدین شاهد جزئیاتی هستیم که معلوم نیست چرا اصلاً بیان شده‌اند، اما قرآن به جزئیاتی که کاربرد هدایتی ندارند، نمی‌پردازد. بررسی تفاوت‌های قرآن با عهدین حاکی از این است که آن‌ها حساب‌شده، هدفمند و بر اساس یک جهان‌بینی خاص هستند؛ نه این‌که گُتره‌ای و بدون دلیل باشند. برای نمونه، در روایت قرآن، برخلاف عهدین، شاهد مطلبی که با شأن و منزلت خداوند و پیامبر او منافات داشته باشد نیستیم؛ برخلاف عهدین که اموری همچون پشیمانی و ترس از فراموشی را به خدا (4) یا شراب‌خواری و برهنگی را به حضرت نوح (5) نسبت داده است.

برای مطالعه بیشتر:

رهبر، حمید، مقاله «بررسی تطبیقی روایت وحیانی قرآن و روایت اسطوره‌ای سومری ـ بابلی از طوفان نوح»، مجله پژوهش‌های فلسفی کلامی، دوره 11(4-3)، پیاپی 43، خرداد 1389 ش، صص 261-284.

پی‌نوشت‌ها:

1. جلالی شیجانی، جمشید، مجله معرفت، سال 27، ش 6، پیاپی 249، شهریور 1397 ش، صص 39-47.

2. جلالی شیجانی، جمشید، مجله معرفت، سال 27، ش 6، پیاپی 249، شهریور 1397 ش، ص 46.

3. باغبانی، جواد، وحی و نبوت در قرآن و عهدین، قم، موسسه امام‌خمینی، چاپ اول، زمستان 1400 ش، ص 84-100؛ مطهری، زهرا و ناصر شمس‌بخش، مقاله «بررسی تطبیقی داستان نوح علیه‌السلام تا شروع طوفان در قرآن و سفر پیدایش»، مجله مطالعات تفسیر تطبیقی، دوره 4، ش 8، دی 1398 ش، صص 69-90.

4. کتاب مقدس، سِفر پیدایش، فصل 6، عبارت 6: «و خداوند پشیمان‌ شد که‌ انسان‌ را بر زمین‌ ساخته‌ بود و در دل‌ خود محزون‌ گشت» و فصل 9، عبارات 11-16: «... رنگین‌کمان خود را در ابر قرار داده‌ام و آن نشان عهدی خواهد بود که میان من و زمین است. هرگاه ابرها را بر فراز زمین بگسترانم و رنگین‌کمان در ابرها پدیدار شود، آنگاه عهد خود را با شما و هر جاندار ذی‌جسد به یاد خواهم آورد؛ و آب‌ها دیگر هرگز سیل نخواهد شد تا هر ذی‌جسد را هلاک کند».

5. کتاب مقدس، سِفر پیدایش، فصل 9، عبارات 21-26: «او از شراب آن نوشیده، مست شد و در میان خیمه خویش ناپوشیده دراز کشید. حام، پدر کنعان، برهنگی پدر را دید و دو برادر خویش را در بیرون خبر داد ... .»

پدیده مسخ با عقل سازگار است، اما به‌دلیل خروج از قلمرو قوانین فیزیکی و بیولوژیکی، هرچند مورد تأیید علوم تجربی نیست، اما آن را ردّ نیز نمی‌کنند .

پرسش:

منظور از مسخ در قرآن چیست و آیا مسخ ازنظر علمی محال و غیرممکن است؟

پاسخ:

«مسخ» در زبان عربی به‌معنای تغییر صورت و زشت شدن آن (1) و به عبارت ساده‌تر، از شکل انسان به شکل حیوان درآمدن است. در اصطلاح قرآنی و دینی، «مسخ» به دگرگونی شکل انسان گناه‌کار به شکل حیوانی همچون میمون و خوک به‌عنوان عذابی الهی و درنتیجه سرپیچی از فرمان خداوند و با اراده تکوینی او گفته می‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر، انسان درحالی‌که هنوز انسان عاقل است، شکل و شمایلش شبیه حیوان می‌شود و وقتی خودش را به این شکل می‌بیند، عذاب می‌کشد.(2) هرچند این واژه فقط یک‌بار در آیه 67 سوره یس به‌کار رفته، اما چندین آیه قرآن به این اتفاق اشاره کرده‌اند. برای نمونه می‌توان به آیه 60 سوره مائده اشاره کرد:

﴿... مَنْ لَعَنَهُ اَللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ اَلْقِرَدَهَ وَ اَلْخَنٰازِیرَ ...﴾؛ ... «[آنان] کسانی هستند که خدا لعنتشان کرده، بر آنان خشم گرفته و برخی از آنان را به‌شکل بوزینه و خوک درآورده ... .»

مشهورترین نمونه مسخ در قرآن، داستان «اصحاب سبت» است.(3)

اصحاب سبت:

داستان اصحاب سَبْت (یاران شنبه) در سوره اعراف آیه‌های ۱۶۳ تا ۱۶۶ به‌تفصیل بیان و در آیه 65 سوره بقره و آیه 47 سوره نساء نیز به آن اشاره کوتاهی شده است. این داستان مربوط به گروهی از یهودیان است که در شهری ساحلی زندگی می‌کردند. خداوند صید ماهی در روز شنبه را برای امتحان بر آنان حرام کرد. پس از مدتی ماهی‌ها که متوجه شده بودند در روزهای شنبه شکار نمی‌شوند، در این روز به‌وفور و آشکارا به سمت ساحل می‌آمدند و کاملاً در دسترس بودند؛ اما در روزهای دیگر به ساحل نزدیک نمی‌شدند. بسیاری از یهودیان وقتی این ماجرا را دیدند دست به یک حقه یا اصطلاحاً «کلاه‌شرعی» زدند. آن‌ها در روزهای جمعه ترفندی را در ساحل اجرا می‌کردند تا ماهی‌ها در روزهای شنبه محبوس شوند و سپس در روزهای یکشنبه، آن ماهی‌ها را می‌گرفتند و می‌گفتند: ما فرمان خدا را زیر پا نگذاشته‌ و روز شنبه ماهی نگرفتیم! خداوند نیز در مقام مجازات آنان با امر تکوینی ظاهر آنان را شبیه به میمون و اصطلاحاً «مسخ» کرد:

﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلَّذِینَ اِعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی اَلسَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خٰاسِئِینَ﴾؛ (4) «بی‌تردید شما سرگذشتِ کسانی از هم‌مسلکان خود را که در شنبه عصیان ورزیدند، دانستید که [به کیفر عصیانشان] به آنان نهیب زدیم که به‌صورت بوزینگانی خوار و رانده‌شده درآیید

مطابق روایات افراد مسخ‌شده فقط سه روز زنده ماندند و سپس مردند و نسلی از آن‌ها باقی نماند.(5)

مسخ از دیدگاه عقل و علم:

در مسخ در عین بقای حقیقت انسان و بدون این‌که شاهد انتقال از یک بدن به بدن دیگر باشیم (6) یا امری بالفعل، بالقوه شود یا یک‌ گونه‌ای به گونه دیگری تبدیل شود، شکل و شمایل انسان به اراده تکوینی خداوند (7) به شکل و شمایل حیوانی همچون میمون و خوک درمی‌آید. در مسخ، انسان گناه‌کار میمون یا خوک نمی‌شود، بلکه ازنظر ظاهری شبیه میمون و خوک می‌شود. چنین چیزی ازنظر عقل مُحَال نیست و چون خارج از چارچوب قوانین فیزیکی و بیولوژیکی حاکم بر جهان ما است، هرچند مورد تأیید علوم تجربی نیست اما آن را رد نمی‌کند و در مقابل آن ساکت است.

نتیجه‌گیری:

مسخ، تغییر شکل و شمایل انسان گناه‌کار به اراده تکوینی خداوند به شکل و شمایل حیواناتی همچون میمون یا خوک است؛ یعنی ظاهر انسان در همین دنیا در حالی‌که هنوز انسانی زنده و عاقل است شبیه میمون یا خوک می‌شود و وقتی خود را در چنین حالتی می‌بیند، دچار عذاب می‌شود. در مسخ نه انتقال از یک بدن به بدن دیگر رخ می‌دهد، نه بالفعل، بالقوه می‌شود، نه حقیقت انسانی از بین می‌رود و نه شاهد تغییر یک‌ گونه به گونه دیگر هستیم. این پدیده نه با عقل در تعارض است و نه در قلمرو علوم طبیعی است تا با آن مخالف باشند.

برای مطالعه بیشتر:

داوری چلقائی، احد و محمد سبحانی یامچی، مقاله «تحلیل انتقادی دیدگاه المنار درباره مسخ اصحاب سبت»، مجله آموزه‌های قرآنی، دوره 19، ش 35، فروردین 1401 ش، صص 293-316.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا ج ۳، ص ۵۵: «تحویل صوره إِلى صوره أَقبح منها»؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۴۳۱.

2. فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏3، ص 542. برخی برای مسخ دو قسم ظاهری/ صوری/ جسمی و باطنی/ معنوی/ روحی قائل هستند. مسخ ظاهری در متن تعریف شد. منظور از مسخ باطنی این است که شخص در اثر گناه به‌تدریج خلق‌وخوی حیوانی پیدا کند. برخی تشبیه گروهی از انسان‌ها به حمار (سوره جمعه، آیه 5) یا کلب (سوره انعام، آیه 176) در قرآن را از مصادیق مسخ باطنی دانسته‌اند. ر.ک: نقدعلیان، پروانه و عبدالله میراحمدی، مقاله «مقایسه و ارزیابی دیدگاه و ادله مفسّران و حکما درباره کیفیت عذاب مسخ»، انسان‌پژوهی دینی، دوره 17، ش 43، شهریور 1399 ش، صص 85-108.

3. تذکر این نکته لازم است که «مسخ» غیر از «تناسخ» است. در «مسخ» فقط شکل شخص زنده تغییر و به شکل حیوانی همچون میمون یا خوک درمی‌آید؛ اما «تناسخ» برای پس از مرگ است و در آن روح یک شخص از بدن او خارج و در همین دنیا وارد بدن دیگری می‌شود. به باور مسلمانان اوّلی به اراده تکوینی خداوند ممکن، اما دوّمی غیرممکن و مُحال است. ر.ک: شاکر اشتیجه، محمدتقی و محمود قیوم‌زاده، مقاله «جستاری در چیستی و چگونگی مسخ انسان»، مجله انسان‌پژوهی دینی، دوره 10، ش 29، شهریور 1392 ش، صص 83-107.

4. سوره بقره، آیه 65.

5. طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ‏ناصرخسرو، 1372 ش، ج‏4، ص 759؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج‏3، ص 542.

6. برخی به‌اشتباه مسخ را به‌معنای «هو انتقال النفس الناطقه من بدن الإنسان إلى بدن حیوان آخر یناسبه فی الأوصاف کبدن الأسد للشجاع و الأرنب للجبان و هو من أقسام التّناسخ» دانسته‌اند. (تهانوی، محمد اعلی بن علی، موسوعه کشاف إصطلاحات الفنون و العلوم، بیروت، مکتبه لبنان ناشرون، چاپ اول، 1996 ق، ج ۲، ص ۱۵۳۵)

7. سوره نحل، آیه 40: ﴿إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَیْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ «فرمان ما درباره چیزی چون [به‌وجودآمدنش را] اراده کنیم، فقط این است که به آن می‌گوییم: باش، پس [بی‌درنگ] موجود می‌شود

دو یا چند گزاره تنها زمانی باهم متناقض هستند که موضوع و زمان آن‌ها باهم یکسان باشد؛ اما آیات5 سوره سجده و 4سوره معارج مربوط به دو زمان متفاوت هستند.

پرسش:

روزهای خدا هزار سال است یا پنجاه‌هزار سال؟ چرا درباره روزهای خدا شاهد دو عدد مختلف و متناقض باهم هستیم؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است. برخی در مقام نقد این آیه مدعی شده‌اند: «آیاتی که از مقدار روز در نزد خدا خبر می‌دهند باهم اختلاف دارند.»

 این اشکال در نوشتار کنونی بررسی و نقد خواهد شد.

تناقض چیست؟

تناقض دو گزاره در گرو شرایطی ازجمله وحدت موضوع و زمان است. برای نمونه، گزاره‌های «کتاب هزار تومان است» و «کتاب ده‌هزار تومان است» لزوماً باهم متناقض نیستند؛ زیرا ممکن است کتاب در گزاره اول غیر از کتاب در گزاره دوم باشد. چنانکه حتی اگر کتاب در هر دو گزاره یک کتاب باشد و اصطلاحاً موضوع واحد باشد، باز لزوماً باهم متناقض نیستند؛ چراکه ممکن است هر گزاره مربوط به زمانی غیر از زمان دیگری باشد.

چرایی متناقض نبودن آیات قرآن درباره مقدار روز در نزد خداوند

آیات بیان‌کننده مقدار روز، تنها در صورتی باهم متناقض خواهند بود که موضوع آن‌ها یکی باشد؛ به‌همین دلیل، موضوع آن‌ها را بررسی می‌کنیم:

1. ﴿وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾؛ (1) «و آنان از تو [از روی مسخره و ریشخند] شتاب در عذاب را درخواست می‌کنند، درحالی‌که خدا هرگز از وعده‌اش تخلف نمی‌کند و همانا یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال از سال‌هایی است که شما می‌شمارید.» [برای او زمان نزدیک، زمان دور، امروز، دیروز، گذشته و آینده مفهومی ندارد؛ بنابراین فاصله زمانی شما با عذاب الهی شمارا دچار این پندار نکند که تهدید به عذاب، تهدیدی طولانی و دروغ است]!

مطابق ‌این آیه مشرکان از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درخواست عذاب می‌کنند و مدام می‌گویند: پس چرا عذاب نازل نمی‌شود؟ خداوند در مقام پاسخ به این درخواست عذاب و عجله‌داشتن آنان در نزول آن می‌گوید: خداوند به‌هیچ‌وجه خلف وعده نمی‌کند و اگر تاکنون عذابی بر شما نازل نشده، نه به دلیل دروغ بودن وعده‌های خداوند، بلکه به‌ این جهت است که مقدار هرروز در نزد خدا، همانند هزار سال از سال‌های شما است. (2)

2. ﴿یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾؛ (3) «امور این جهان را از آسمان به‌سوی زمین تدبیر می‌کند؛ سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سال‌هایی است که شما می‌شمارید به‌سوی او بالا می‌رود

این آیه درباره امور این دنیا است. مطابق این ‌آیه این امور در روزی که مقدار آن هزار سال از سال‌های ما است، به‌سوی خدا بالا می‌رود. در حقیقت این ‌آیه در مقام بیان این نکته است که عروج «امر» از آسمان دنیا تا زمین هزار سال به طول می‌انجامد. (4)

3. ﴿تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ﴾؛ (5) «فرشتگان و روح [= فرشته مقرّب خداوند] به‌سوی او عروج می‌کنند در آن روزی که مقدارش پنجاه‌هزار سال است

این آیه درباره عروج «ملائکه و روح» در قیامت است. مطابق این ‌آیه، آن‌ها در روزی که مقدار آن پنجاه‌هزار سال است، به‌سوی خدا بالا می‌روند. این ‌آیه نیز در مقام بیان این نکته است که عروج «ملائکه و روح» پنجاه‌هزار سال به طول می‌انجامد؛ به‌عبارت‌دیگر، اگر قرار بود این مسیر توسط انسان طی شود پنجاه‌هزار سال طول می‌کشید. (6)

برخی نیز احتمال داده‌اند که این اعداد فقط برای نشان‌دادن کثرت هستند و خود این اعداد قصد نشده‌اند؛ (7) به‌ویژه که در آیه 47 سوره حج شاهد «کاف تشبیه» هستیم: ﴿إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾ که نشان می‌دهد خداوند در این آیه فقط در مقام تقریب ذهن خواننده قرآن به طولانی بودن روز در نزد خودش است و نمی‌خواهد عدد دقیقی را ذکر کند. مطابق این احتمال هم باز تناقضی در کار نیست.

نتیجه‌گیری:

مهم‌ترین شرط تناقض دو یا چند گزاره، این است که موضوع آن‌ها باهم یکسان باشد، اما بررسی آیات حاکی از مقدار روز در نزد خداوند، نشان می‌دهد که موضوع این آیات باهم متفاوت است. مطابق این آیات، «مقدار هرروز در نزد خدا» همانند هزار سال از سال‌های ما است، «عروج امر در دنیا» هزار سال و «عروج ملائکه و روح در قیامت» پنجاه‌هزار سال به طول می‌انجامد. (8) نکته دیگر این‌که آیه 47 سوره حج در مقام تشبیه و تقریب به ذهن است؛ نه ذکر عدد دقیق. آیات پنجم سوره سجده و چهارم سوره معارج نیز هرچند ظاهراً در مقام بیان عدد دقیق هستند، اما زمانشان باهم فرق دارد و اولی مربوط به این دنیا و دومی مربوط به قیامت است و چون یکی از شرایط تناقض وحدت زمان است، باهم متناقض نیستند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره حج‏، آیه 47.

2. طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏14، ص 389.

3. سوره سجده‏، آیه 5.

4. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دار الکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م، ج‏6، ص 346.

5. سوره معارج‏، آیه 4.

6. فراء، یحیى بن زیاد، معانى القرآن، قاهره، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، چاپ دوم، 1980 م، ج‏3، ص 184.

7. قطب، سید، فى ظلال القرآن، بیروت، دار الشروق‏، چاپ 35، 1425 ق، ج‏6، ص 3696.

8. طنطاوى، محمد سید، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره، نهضه مصر، چاپ اول، 1997 ق، ج‏11، ص 145.

بررسی ادعای تناقض آیات قرآن در باره ماده اولیه انسان
منظور قرآن از خلقت انسان از آب، خاک و گِل، آفرینش حضرت آدم به‌عنوان نخستین انسان است و این با خبردادن از خلقت مابقی انسان‌ها از نطفه یا خون مخالفتی ندارد.

پرسش:

قرآن درباره این‌که انسان از چه چیز آفریده شده، گاهی می‌گوید انسان از خاک خلق شده و گاهی می‌گوید از گل یا از خون یا قطره آبی و … آفریده شده است! آیا آیات باهم متناقض هستند؟ بالاخره انسان از چه چیزی آفریده شده است؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است. برخی در مقام نقد این آیه مدعی شده‌اند: «آیاتی که از منشأ خلقت انسان خبر می‌دهند باهم اختلاف دارند.»

 این اشکال در نوشتار کنونی بررسی و نقد خواهد شد.

شرایط تناقض

دو گزاره برای اینکه واقعاً باهم متناقض و غیرقابل‌جمع باشند، باید در جنبه‌های مختلفی مثل موضوع، محمول، شرط، زمان، مکان و... با یکدیگر یکسان باشند. برای نمونه، گزاره‌های «من خانه را از خاک درست کردم»، «من خانه را از آب درست کردم» و «من خانه را از گِل درست کردم» باهم متناقض نیستند؛ زیرا گِل درواقع ترکیبی از خاک و آب است و اگر شما خانه‌ای را از گِل بسازید، آن خانه را هم از خاک و هم از آب ساخته‌اید؛ بنابراین، هر سه جمله به‌طور هم‌زمان صحیح هستند و تناقضی بین آن‌ها نیست.

چرایی متناقض نبودن آیات قرآن درباره ماده اولیه انسان

مراد از انسانی که مستقیماً از خاک و گل آفریده شده، حضرت آدم علیه‌السلام است (1) و با توجه به اینکه حضرت آدم علیه‌السلام، ابوالبشر و پدر همه انسان‌هاست، گفتن این‌که انسان از خاک و گل آفریده شده، صحیح است. (2)

‌آیاتی که در آن‌ها از نطفه و خون یاد شده است نیز نه خودشان باهم و نه با ‌آیاتی که اصل خلقت آدم را خاک و گِل دانسته‌اند، اختلاف و تناقضی ندارند؛ چراکه هرکدام به بخش و مرحله‌ای از فرایند خلق و آفرینش انسان اشاره دارند.(3) خداوند به این مطلب (بیان مراحل گوناگون فرآیند خلقت آدمی) در قرآن اشاره کرده است:

﴿وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ …﴾؛ «خداوند شمارا از خاکی آفرید، سپس از نطفه‌ای ‌...؛» (4)

﴿هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ...﴾؛ «او کسی است که شمارا از خاک آفرید، سپس از نطفه، سپس از علقه (خون بسته‌شده)‌ ...؛» (5)

در حقیقت، خداوند حضرت آدم علیه‌السلام را از گِل (خاک و آب) آفرید و نسل ایشان از طریق نطفه شکل گرفتند. (6) در ‌آیه پائین به این مطلب اشاره شده است:

﴿اَلَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اَلْإِنْسٰانِ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ مٰاءٍ مَهِینٍ﴾؛ «او همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد؛ سپس نسل او را از عصاره‌ای از آب ناچیز و بی‌قدر آفرید.» (7)

به‌همین‌دلیل، درباره نسل حضرت آدم علیه‌السلام هم می‌توان گفت: از خاک آفریده شده و هم می‌توان گفت: از گِل خلق شده؛ چنانکه می‌توان گفت: از نطفه به‌وجود آمده و چون آن نطفه، نخست تبدیل به خونِ بسته‌ شده، می‌توان گفت: خداوند انسان را از خونِ بسته آفرید. نکته دیگر هم این‌که در برخی از ‌آیات تنها به اصل گِل اشاره شده و ویژگی‌های آن گِل بیان نشده؛ اما در برخی دیگر از ‌آیات، اوصاف آن گِل مثل سیاه بدبُو یا خشک و شبیه سفال بودن نیز بیان شده است.

چنانکه وقتی گفته می‌شود: خداوند هر جنبنده‌ای ـ ازجمله انسان ـ را از آب آفرید، بازهم صحیح است؛ چراکه مراد از «ماء» در زبان عربی یا آب است یا مایع. (8) اگر مقصود آب باشد، خداوند انسان را از گِل آفریده و گل، مخلوطی از آب‌وخاک است؛ و اگر منظور از «ماء» مایع باشد، انسان از نطفه آفریده شده که مایع است.

نتیجه‌گیری:

نگاه‌کردن به آیات به‌عنوان قطعات یک جورچین بزرگ‌تر که هرکدام گوشه‌ای از حقیقت را روشن می‌کنند، از بسیاری از سوءفهم‌ها جلوگیری می‌کند. برای نمونه می‌توان به آیات حاکی از ماده اولیه خلقت انسان اشاره کرد که هرچند در بدو امر به نظر می‌رسد باهم متناقض هستند، اما چنین نیست. مراد از انسانی که به‌طور مستقیم از خاک و گل آفریده شده، حضرت آدم علیه‌السلام است و چون حضرت، ابوالبشر و پدر همه انسان‌هاست، گفتن این‌که انسان از خاک و گل آفریده شده نیز صحیح است. چنانکه ‌آیاتی که در آن‌ها از آب، نطفه و خون به‌عنوان منشأ انسان یاد شده است نیز نه خودشان باهم و نه با ‌آیاتی که اصل خلقت آدم را خاک و گِل دانسته‌اند، اختلاف و تناقضی ندارند؛ چراکه هرکدام به بخش و مرحله‌ای از فرایند خلق و آفرینش آدمی اشاره دارند. انسان مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته تا به شکل کنونی درآمده و خداوند در هر ‌آیه به یکی از این مراحل اشاره کرده است؛ بنابراین، از جهت منشأ آفرینشِ انسان هیچ تناقضی بین ‌آیات قرآن نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره آل‏‌عمران‏، آیه 59.

2. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏3، ص 410.

3. زرکشی، محمد بن بهادر، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دار المعرفه، 1410 ق، ج 2، ص 183 و 184.

4. سوره فاطر، آیه 11.

5. سوره غافر، آیه 67.

6. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏3، ص 449.

7. سوره سجده، آیه‌های 7 و 8.

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏11، ص 220.

قرآن با پرداختن به جزئیات مسائل شخصی و خانوادگی پیامبر، ایشان را به‌عنوان الگویی قابل‌دسترس معرفی می‌کند که در تمام ابعاد زندگی قابل پیروی است.

پرسش:

قرآن به مسائلی پرداخته که بی‌اهمیت هستند. برای نمونه می‌توان به مسائل خصوصی پیامبر با همسرانش یا نزاع وی با عمو و زن‌عمویش و ماجرای خبرچینی همسرانش و... اشاره کرد. ذکر چنین مطالبی در قرآن چگونه با جاودانی و جهانی بودن آن سازگار است؟ چرا قرآن به‌جای پرداختن به این امور جزئی، ناچیز و بی‌اهمیت، به نیازهای اصلی بشر نپرداخت و به سؤالات بی‌جواب بشر پاسخ نداد تا مردم با دیدن این مطالب در قرآن پی به الهی بودن آن ببرند؟

پاسخ:

قرآن با پرداختن به مسائل شخصی زندگی پیامبر به امور بی‌اهمیت نمی‌پردازد، بلکه از این طریق الگوهای عملی و درس‌های جاودانه ارائه می‌دهد. این مسائل، پیامبر را به الگویی قابل‌دسترس تبدیل کرده، اصول اخلاقی و کاربردی جهانی را تبیین و توجه احکام الهی به زندگی واقعی بشر را نشان می‌دهند. این رویکرد، جامعیت و واقع‌گرایی قرآن را اثبات می‌کند که آن را راهنمایی جاودانه و جهانی برای تمام ابعاد زندگی بشر ساخته است.

ارتباط مسائل شخصی پیامبر با هدایت بشر

در نگاه اول، شاید مسائل زندگی پیامبر خدا یا روابط ایشان با همسران و خویشاوندانشان، شخصی به نظر برسد و این سؤال پیش بیاید که این‌ها چه ربطی به هدایت بشر دارد؟ اما اگر عمیق‌تر نگاه کنیم، خواهیم دید که هیچ‌کدام از این مسائل، بی‌ارتباط با هدایت بشر نیستند. قرآن کتابی خشک و صرفاً تئوریک نیست، بلکه راهنمای زندگی واقعی بشر است؛ زیرا اولاً پیامبر در قرآن به‌عنوان الگو و اسوه‌ای حسنه و نیکو معرفی شده‌اند. اگر زندگی ایشان تنها در ابعاد روحانی، الهیاتی و غیرقابل‌دسترس نمایش داده می‌شد، چگونه می‌توانستند الگویی قابل‌دسترس برای همه انسان‌ها ازجمله مردان در مقام همسر، پدر، خویشاوند، یا رهبر اجتماعی باشند؟ اما الآن قرآن پیامبر را انسانی معرفی می‌کند که در کنار مقام نبوت، زندگی عادی، خانواده و چالش‌های روزمره خود را داشته است و می‌تواند برای هر یک از ما در مواجهه با چالش‌های خانوادگی، شغلی یا اجتماعی الگو باشد؛ زیرا بیان این چالش‌ها و نحوه هدایت الهی در مواجهه با آن‌ها، پیامبر را به الگویی واقع‌بینانه، عملی و قابل پیروی برای هر فرد در هر جامعه‌ای تبدیل می‌کند؛ ثانیاً آیاتی مانند اوایل سوره تحریم درباره مسائل مربوط به همسران پیامبر و موضوعات حسادت و افشای راز، نه‌تنها اصول اخلاقی مانند پرهیز از غیبت و خبرچینی، رعایت حریم خصوصی و اهمیت وفاداری در زندگی زناشویی را آموزش می‌دهند، بلکه احکام و آداب معاشرت را نیز تبیین می‌کنند. این‌ها درس‌هایی ابدی برای حفظ بنیان خانواده و روابط سالم اجتماعی هستند. چنانکه سوره مسد درباره نزاع ابولهب و همسرش با پیامبر نشان می‌دهد که حتی نزدیک‌ترین خویشاوندان نیز اگر در مقابل حق بایستند، باید از آنان بیزاری جست. چکیده سخن این‌که نحوه برخورد پیامبر در زندگی شخصی‌شان الگوهایی عملی برای مدیریت بحران‌ها، حل اختلافات، ترویج ارزش‌های اخلاقی و برخورد با مشکلات درونی و بیرونی ارائه می‌دهند. هر جامعه‌ای با چنین چالش‌های روبه‌رو است و این آیات به آن‌ در انتخاب راه‌حل درست کمک می‌کند.

طرح مسائل شخصی پیامبر در قرآن در راستای جهانی و جاودانگی این کتاب

قرآن یک کتاب نظری صرف نیست، بلکه یک کتاب راهنمای زندگی عملی است که برای همه انسان‌ها در تمام اعصار نازل شده است. پرداختن به جزئیات زندگی شخصی پیامبر، نه‌تنها جاودانگی و جهانی بودن قرآن را محدود نمی‌کنند، بلکه این ابعاد را تقویت نیز می‌کنند؛ زیرا اولاً مسائل خصوصی پیامبر با همسرانش یا نزاع با خویشاوندان، همگی بازتاب‌ دهنده تجربیات و چالش‌های مشترک انسانی در هر زمان و مکانی هستند. کدام خانواده است که با مشکلاتی همچون سوءتفاهم، حسادت، یا درگیری‌های خویشاوندی روبه‌رو نشده باشد؟ کدام جامعه‌ است که از آفت افشای سرّ، غیبت و خبرچینی در امان مانده باشد؟ ثانیاً طرح چنین مباحثی حاکی از این هستند که تعالیم قرآن تنها برای آخرت نیست، بلکه برای تمام ابعاد زندگی بشری در دنیا نیز است؛ ثالثاً آیاتی که به‌ظاهر فقط درباره مسائل شخصی پیامبر هستند، تنها به آن وقایع خاص نمی‌پردازد، بلکه اصول کلی اخلاقی مانند پرهیز از تجسس، غیبت و افشای اسرار را برای همیشه وضع می‌کند. این اصول، فراتر از زمان و مکان، برای حفظ بنیان خانواده و جامعه در هر عصری ضروری هستند. چنانکه همین مسائل شخصی بستر و مقدمه نزول احکام شرعی برای همه مسلمانان شد. این احکام برای همیشه و تا قیامت معتبر و قابل‌اجرا هستند. نکته مهمی که نباید از آن غافل شد این است که طبیعت انسان، با همه پیچیدگی‌هایش (حسادت‌ها، کینه‌ها، محبت‌ها، ضعف‌ها و قوت‌ها) در طول تاریخ تغییر چندانی نکرده است. قرآن با پرداختن به این نمونه‌های عینی، درمان‌ها و راهکارهایی جاودانه برای مدیریت طبیعت انسان و چالش‌های ناشی از آن ارائه می‌دهد.

قرآن و پاسخ دادن به سؤال‌های بی‌جواب بشر

برخلاف مدعای مطرح‌شده در سؤال، قرآن به نیازهای اصلی بشر پرداخته و پاسخ‌دادن به سؤال‌های بی‌جواب او را مدنظر داشته است. ازجمله بنیادی‌ترین پرسش‌های بشر که در قرآن مورد توجه قرار گرفته می‌توان به این امور اشاره کرد:

1. خدا کیست و چگونه او را بشناسیم؟ (پاسخ: توحید، صفات الهی، نشانه‌های خدا در آفرینش)؛

2. چرا وجود داریم؟ مقصد کجاست؟ (پاسخ: بندگی خدا، رسیدن به کمال و رضوان الهی)؛

3. چگونه با رنج‌ها و سختی‌ها کنار بیاییم؟ (پاسخ: توکل، صبر، یاد خدا)؛

4. پس از مرگ چه می‌شود؟ (پاسخ: معاد، بهشت و جهنم، حسابرسی)

این‌ها مهم‌ترین سؤالات بی‌جواب تاریخی انسان بوده‌اند و قرآن به‌طور مداوم به آن‌ها پاسخ داده است. شاید منظور سؤال‌کننده از سؤالات بی‌جواب جزئیات علمی یا پیش‌بینی‌های آینده باشد؛ اما قرآن خود را کتاب هدایت می‌داند نه کتاب علمی یا پیشگویی. افزون بر این، اگر قرآن فقط به مسائل مهم و کلی می‌پرداخت، از واقعیت‌های زندگی انسان و چالش‌های روزمره‌اش دور می‌ماند؛ اما اکنون با پرداختن به جزئیاتی که زندگی واقعی پیامبر و جامعه آن زمان را نشان می‌دهد که از تمام ابعاد زندگی انسان آگاه است و درس‌های جاودانه‌ای درمورد مدیریت اختلافات خانوادگی، حفظ حریم خصوصی، پرهیز از غیبت و حسادت و اهمیت وفاداری می‌دهد. این‌ها مسائلی ناچیز نیستند، بلکه ستون‌های اصلی یک خانواده و جامعه سالمند که در هر زمان و مکانی کاربرد دارند. آیا نیاز به خانواده سالم نیاز اصلی بشر نیست؟ ماجرای ابولهب در سوره مسد نشان می‌دهد که حتی دشمنی در نزدیک‌ترین دایره خانوادگی هم ممکن است اتفاق بیفتد و نحوه برخورد با آن درسی مهم و ابدی در مورد مرزبندی‌های اعتقادی و عملی است. آیا نیاز به مرزبندی با شر یا نحوه برخورد با دشمنی، از نیازهای اصلی بشر نیست؟

نتیجه‌گیری:

پرداختن قرآن به جزئیات زندگی شخصی پیامبر خدا نه‌تنها بی‌اهمیت نیست، بلکه از ابعاد کلیدی هدایت، جاودانگی و جهانی بودن آن محسوب می‌شود. این وقایع پیامبر را به‌عنوان الگویی قابل‌دسترس معرفی می‌کنند، بستری عملی برای تبیین اصول اخلاقی و احکام شرعی جاودانه فراهم می‌آورد و جامعیت قرآن را در پرداختن به تمام ابعاد زندگی بشر، از بزرگ‌ترین مسائل هستی‌شناختی تا کوچک‌ترین چالش‌های روزمره، اثبات می‌کند. این واقع‌گرایی و عمق، نشانه‌ای از حکمت الهی قرآن و دلیل الهی بودن و کارآمدی آن برای همه انسان‌ها در تمام اعصار است. چنانکه قرآن نه‌تنها نسبت به سؤال‌های اصلی بشر همچون «از کجا آمده‌ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم» بی‌تفاوت نبوده، بلکه بارها و به شیوه‌های مختلف به همه آن‌ها پاسخ داده است.

اصلاً چرا در قرآن کريم و روايات، این‌گونه آمده است؟
منظور از «كسانى كه تورات تحميلشان شد ولى آن را حمل نكردند» يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (علیه‌السلام) نازل كرد ولى رهايش كردند و ...

آيا می‌شود به زن­ها همانند خطبه 80 نهج‌البلاغه گفت: ناقص‌العقل، ناقص الايمان، ناقص المال؟ يا به اهل کتاب گفت: شما همانند خرهايی (الاغ) می‌مانید که کتاب حمل می‌کنند؟ اصلاً چرا در قرآن کريم و روايات، این‌گونه آمده است؟

ابتدا به اين نکته در فهم روايات بايد دقت شود که معانی آن‌ها درست و صحيح ترجمه شود و برای فهم درست حديث نيز لازم است که مجموعه احاديث آن موضوع نيز مطالعه شود که به اين عمل در اصطلاح علوم حديث، تشکيل خانواده حديث گفته می‌شود. هم‌چنین مراجعه به شروح حديث نيز در کشف مراد معصومان (علیهم‌السلام) بسيار مهم است که نبايد از شروح علمای بزرگ غافل شد. البته بر اساس سفارش اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، نقل حديث نيز آدابی دارد، مثلاً برخی احاديث بايد با توجه به مخاطب بيان شود و هر حديثی در هرجایی نقل نشود، هم چنان‌که ائمه نيز نسبت به آموزش شاگردان خود اين ويژگی را در نظر می‌گرفتند و با توجه به فهم مخاطب سخن می‌گفتند. (1)

 

در فهم و تفسير آيات قرآن نيز بايد نکاتی را در نظر داشته باشيم و برداشت سطحی از آيات صورت نگيرد. خداوند در آيه 5 سوره جمعه می‌فرماید:

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمين‏»؛ كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه کتاب‌هایی حمل می‌کند، (آن را بر دوش می‌کشد اما چيزى از آن نمی‌فهمد)! گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمی‌کند.

 

علامه طباطبایی (ره) در تفسير اين آيه می‌گوید: منظور از این‌که فرمود: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْراةَ» (مثل آن‌هايى كه تورات بر آنان تحميل شد)، به شهادت سياق اين است كه تورات به آنان تعليم داده شد؛ و مراد از این‌که فرمود: «ثمُ‏ لَمْ يحَمِلُوهَا» (ولى آن را حمل نكردند)، اين است كه به آن عمل نكردند.

به‌عبارت‌دیگر و منظور از «كسانى كه تورات تحميلشان شد ولى آن را حمل نكردند» يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى (علیه‌السلام) نازل كرد و او معارف و شرايع آن را تعليمشان داد، ولى رهايش كردند و به دستورات آن عمل ننمودند. لذا خداى تعالى برایشان مثلى زد و آن‌ها را به الاغى تشبيه كرد كه کتاب‌هایی بر آن بارشده و خود آن حيوان هيچ آگاهى از معارف و حقائق آن کتاب‌ها ندارد و درنتیجه از حمل آن کتاب‌ها چيزى به‌جز خستگى برايش نمی‌ماند.

بنابراين، خداوند در اين آيه به عالمان اهل کتاب توهين نکرده است، بلکه تشبيه کرده است (توهين با تشبيه متفاوت است) که عالمانی که سخن خدا و حضرت موسی را شنيدند، ولی به آن هیچ عملی نکردند، مانند چهارپایانی هستند که بر روی دوش خود کتاب دارند ولی از محتوای آن بی‌خبر هستند. هم چنان‌که متعدد در روايات نيز وجود دارد که عالم بی‌عمل را مذمت می‌کند و فرقی هم ندارد که مسلمان باشند يا غیرمسلمان. (2)

 

آیت‌الله مکارم نيز ذيل اين آيه می‌گوید:

اين گوياترين مثالى است كه براى عالم بی‌عمل می‌توان بيان كرد كه سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد بی‌آنکه از بركات آن بهره گيرد و افرادى كه با الفاظ قرآن سروکار دارند ولى از محتوا و برنامه عملى آن بی‌خبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آیه‌اند. (3)

 

برخی از مفسران نيز گفته‌اند: منظور از اين آيه، توبيخ يهود است، ولى غرض و مقدمه براى گروهى از مسلمانان است كه در هنگام سخنرانى و خطبه رسول (صلی‌الله علیه و آله) در نماز جمعه براى به دست آوردن سود و تجارت، از مجلس حضور رسول (صلی‌الله علیه و آله) پراكنده شدند و حرمت رسول (صلی‌الله علیه و آله) را رعايت ننمودند، آنان خود را دانشجوى مكتب قرآن و پيرو برنامه، معرفى می‌نمایند، درحالی‌که آن‌چنان نيستند و بايد در حذر باشند از این‌که مورد غضب و خشم پروردگار قرار بگيرند. (4)

 

پس با تلاوت ظاهر آيه نيز متوجه می‌شوید که مقصود هر عالم يهودی نيست، بلکه کسانی است با در دست گرفتن کتاب، خود را عالم دينی معرفی می‌کنند و مردم را (برای اغوا و سلطه خود) به يهوديت دعوت می‌کنند، درحالی‌که خودشان هيچ اعتقادی به آن نداشته و به فرمان‌هایش عمل نمی‌کنند. این‌ها آيات الهی را دروغ پنداشته‌اند.

 

اما درباره ناقص‌العقل بودن زن­ها نيز بايد در ترجمه، دقت لازم شود:

 

اولاً شارحان نهج‌البلاغه توضيحات متعددی ذيل اين حديث بيان کرده‌اند، مثلاً آیت‌الله جوادی آملی شأن صدور روايت را در مورد خاصی می‌دانند و قائل‌اند كه گاهی‌ حادثه‌ و يا موضوعی، در اثر يك‌ سلسله‌ عوامل‌ تاريخی، زمان، مكان، افراد، شرايط‌ و علل‌ و اسباب‌ آن، ستايش‌ يا نكوهش‌ می‌شود. معنای‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ بعضی‌ حوادث‌ يا امور جنبی‌ حادثه، اين‌ نيست‌ كه‌ اصل‌ طبيعت‌ آن‌ شیء، ستايش‌ و يا نكوهش‌ شده، بلكه‌ احتمال‌ دارد زمينه خاصی‌ سبب‌ اين‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ شده‌ است‌ و اين‌ نكوهش‌ نهج‌البلاغه‌ راجع‌ به‌ زن، ظاهراً‌ به‌ جريان‌ جنگ‌ جمل‌ برمی‌گردد.

همان‌گونه‌ كه‌ از بصره‌ و كوفه‌ نيز در اين‌ زمينه‌ نكوهش‌ شده‌ است‌ با این‌که‌ بصره، رجال‌ علمی‌ فراوانی‌ تربیت‌کرده‌ و كوفه‌ نيز مردان‌ مبارز و کم‌نظیری‌ را تقديم‌ اسلام‌ نموده‌ و بسياری‌ از كسانی‌ كه‌ به‌ خونخواهی‌ سالار شهيدان‌ برخاستند از كوفه، نشأت‌ گرفتند و هم‌اکنون‌ نيز كوفه‌ جايی‌ است‌ كه‌ به‌ انتظار ظهور حضرت‌ مهدی (عجل الله تعالی فرجه) در آنجا نماز می‌خوانند، مسجدی‌ دارد كه‌ مقامات‌ بسياری‌ از صالحين‌ و صديقين‌ در آن‌ واقع‌شده‌ و نمی‌توان‌ گفت‌ كه‌ چون‌ مثلاً‌ از كوفه‌ يا بصره‌ نكوهش‌ شده، آن‌ دو شهر برای‌ هميشه‌ و ذاتاً‌ سزاوار نكوهش‌ می‌باشند.

قضايای‌ تاريخی‌ در يك‌ مقطع‌ خاص‌ و حساس، زمينه‌ ستايش‌ يا نكوهش‌ فراهم‌ كرده‌ و سپس‌ باگذشت‌ آن‌ مقطع، مدح‌ و ذم‌ نيز منتفی‌ می‌شود. (5)

 

ثانیاً در روايات، نقص عقل صفت ويژه انحصاری برای زنان نيست، بلکه همين وصف به مردان و نوع انسانی هم نسبت داده‌شده است. مثلاً امام علی (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «إِعْجَابُ‏ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ‏ دَلِيلٌ‏ عَلَى‏ ضَعْفِ عَقْلِهِ»؛ يعنی خودبينی شخص، نشانه ضعف (کمی و نقصان) خرد اوست. (6)

 

بنابراين به‌صورت کلی نمی‌توان گفت که تمام زنان ناقص‌العقل هستند و نمی‌شود با آن‌ها مشورت کرد؛ بلکه بعضی مواقع، حالتی به انسان دست می‌دهد که سبب زایل شدن عقلش می‌شود، مثلاً زنان به دليل این‌که خداوند يک ويژگی خاصی به آن‌ها داده است و احساسات بيشتری دارند در برخی مواقع نمی‌توانند از روی عقل تصميم بگيرند، همان‌طور که برای مردان نيز چنين است، مثلاً امام علی (علیه‌السلام) فرمودند: «مَنِ‏ اسْتَمْتَعَ‏ بِالنِّسَاءِ فَسَدَ عَقْلُهُ»؛ يعنی مردی که در طلب کام‌جویی از زنان است، دچار فساد عقل می‌شود. (7)

 

در پايان به اين نکته نيز اشاره می‌کنیم که در روايات ائمه، تمجيدهای ویژه‌ای نيز از زنان به‌عمل‌آمده است، مثلاً امام باقر (علیه‌السلام) در جريان ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) فرمودند: «يُنَادِی بِاسْمِ الْقَائِمِ وَ اسْمِ أَبِيهِ حَتَّى تَسْمَعَهُ الْعَذْرَاءُ فِی خِدْرِهَا فَتُحَرِّضُ أَبَاهَا وَ أَخَاهَا عَلَى الْخُرُوج‏»؛ يعنی ندايی ملکوتی به گوش می‌رسد که به اسم قائم [آل محمد (ص)] و نام پدرش ندا سر می‌دهد، به‌گونه‌ای که دختران در پرده نشسته نيز شنيده و پدر و برادران خويش را بر خروج و همراهی وی تشويق می‌نمایند. (8)

 

بر اساس اين روايت زنان در زمان ظهور امام زمان، مردان را به رفتن در رکاب حضرت تشويق می‌کنند؛ حال‌آنکه اگر زنان در تمام امر ناقص‌العقل بودند و مشورت کردن با آن‌ها جايز نبود، پس فهم زنان از حقانيت ظهور حضرت و توصيه مردها به حضور در رکاب حضرت، موردتمجید امام باقر (علیه‌السلام) قرار می‌گرفت؟!

همچنين امام رضا (علیه‌السلام) به نقل از پيامبر اکرم (صلی‌الله عليه و آله) و سلم می‌فرماید: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى الْإِنَاثِ أَرْأَفُ مِنْهُ عَلَى الذُّكُورِ وَ مَا مِنْ رَجُلٍ يُدْخِلُ فَرْحَةً عَلَى امْرَأَةٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا حُرْمَةٌ إِلَّا فَرَّحَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ خداوند تبارک‌وتعالی به زنان مهربان‌تر از مردان است. هيچ مردى نيست كه زنى از محارم خود را خوشحال سازد، مگر این‌که خداوند متعال در روز قيامت او را شادمان گرداند. (9)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بيشتر در اين زمينه مراجعه کنيد به کتاب «منطق فهم حديث»، نويسنده عبدالهادی مسعودی.

2. ترجمه الميزان، ج ‏19، ص 44.

3. تفسير نمونه، ج ‏24، ص 115.

4. انوار درخشان، ج ‏16، ص 349.

5. زن در آيينه جلال و جمال، عبد الله جوادی آملی، صص ۳۳۰-۳۳۲.

6. کلینی، الكافی (ط - الإسلامية)، ج ‏1، ص 27.

7. غررالحکم و درر الكلم، ص 591.

8. الغيبة (للنعمانی)، ص 254.

9. الکافی، ج 5، ص 515.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.