پيامبر شناسي

دلایل خاتمیت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله
براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد: ...

 چه دلایلی بر خاتمیت پیامبر اسلام(ص)داریم؟

براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد:

الف)دلايل نقليكه مي توان به آيات و روايات وارده در اين زمينه اشاره كرد: 

1. "مَّا كَان مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُم وَ لَـَكِن رَّسُول اللَّه وَ خَاتَم النَّبِيِّين وَ كَان اللَّه بِكُل شیء عَلِيمًا؛(1) محمّد، پدر هيچ يك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است خداوند بر هر چيز آگاه است.

2. "قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ...؛(2)(به اين كفار) بگو: چه چيزي در شهادت بزرگ تر است (تا من او را براي شما گواه بر رسالت خود بياورم؟) بگو خدا گواه بين من و شما است، و اين قرآن به من وحي شده كه شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش بخورد انذار كرده...".

 از ضمير "كم" كه براي مخاطبان و جملة "و من بلغ" كه شامل غايبان است (يعني تا قيامت) فهميده ميشود كه قرآن، عمومي، ابدي و جهاني است. ديگر وحي نازل نخواهد شد. لازمة انقطاع وحي، (به اين شكل) ختم نبوت است(3). البته در اين زمينه آيات ديگري وجود دارد كه براي اختصار از ذكر آن ها خودداري مي كنيم.

3-در بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (ص) به صراحت تاكيد شده است. حضرت در خطبه 173 مي فرمايد:

"أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِه‏؛

امين وحي اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده."(4)

 در خصبه 1 مي فرمايد:

"إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً [ص‏] رَسُولَ اللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِه‏...؛(5)

تا اين كه خدا، براي وفاي به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوّت، حضرت محمّد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد..." .

 در اين زمينه مي توان به خطبه معروف پيامبر اسلام (ص) نيز اشاره كرد:

"أَلَا فَلْيُبَلِّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؛(6)

حاضران به غائبان این سخن را برسانند كه بعد از من پیامبري نیست".

ب)  در مورد دلائل عقلي بايد گفت:

اصل ختم نبوت از موادي نيست كه شخص با عقل خود به آن رسيده و براي آن دليل عقلي اقامه كند. آيت الله جوادي مي فرمايد:اصل نبوت را میتوان از دلیلهای برون دینی (دلیل عقلی) و هم از دلیلهای درون دینی (دلیل نقلی) اثبات كرد،ولی در انقطاع وحی و نبوت دلیل عقلی بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنی عقل، آمدن پیامبر دیگر را محال نمیبیند، جز این كه دلیلهای درون دینی عقل را متقاعد به پذیرش خاتمیت میكند، بنابراین عقل بشری به ضرورت انقطاع نبوّت و استحالة تداوم آن دست نمییازد، بلكه پایان نبوّت از راه دانشی است كه اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود، خود او نیز بر آن آگاه نبود، بنابر این اگر پیامبر اكرم ادعای خاتمیت نكرده بود، هیچ كس از امكان دستیابی بر این راز نبود.

گرچه دلیل عقلی به مفهوم دقیق كلمه بر ضرورت خاتمیت وجود ندارد. اما خاتمیت را از چند راه میتوان توجیه عقلانی كرد:

الف) از راه علل فاعلی، یعنی  پیامبر تحت تربیت و ربوبیت حق تعالي به آخرین درجات كمال بار یافته است، چنان كه از آیات به دست میآید، بنابراین كسی كه بالاتر و برتر از او باشد ،به دنیا نیامده و نمیآید. او شایسته خاتمیت یعنی این كمال نهایی است.

ب) از راه علل قابلی؛ بهترین میوة جهان طبیعت به نام پیامبر خاتم عرضه شده است. ابر و باد و مه و خورشید و فلك افتخار دارند كه بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پرورده و جهان را از چنین نعمتی بهرهمند ساختهاند.

ج) از راه علل غایی: با آمدن پیامبر اسلام نیاز بشر تأمین شده، زیرا ارادة حق از طریق وحی و قرآن و سنت و عقل كشف شده است. نیاز به شریعت جدید و اعزام رسولان و انزال كتابهای آسمانی نیست.(7)

در اين ميان برخی نیز راه دیگری برای اثبات عقلی این مسئله بیان كرده  و گفته اند كه پس از آمدن پیامبر اسلام(ص) دلیلی برای آمدن پیامبر جدید نیست.چون حكمت آمدن پیامبران در گذشته، بعد از آمدن پیامبر اسلام منتفی شده است، زيرا تجدید نبوت ها به چند دلیل بود:

1 - از حكمتهای بعثت پیامبر جدید، حفظ و صیانت محتوای دعوت پیامبر قبلی، از تحریف و نابودی است. اما خداوند، خود نگاهبانی قرآن را از تحریف ضمانت كرده است ( نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرده ایم و نگهبان آن خواهیم بود و...)(8)

2 - ادیان گذشته كامل نبودند و مردم به پیامبر جدید نیاز داشته اند تا همخوان با شرایط آنان، شریعت كامل تری را عرضه كند. اما قرآن كریم این عامل را نیز در اسلام منتفی میداند، چون دین كامل است و تمام آن چه را كه آیندگان بدان نیازمندند، آورده است:

"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً؛(9)

امروز است كه دين شما را تكميل كردم، و نعمت خود بر شما تمام نمودم، و امروز است كه دين اسلام را براي شما پسنديدم" .

 در حديثي از پيغمبر (ص)آمده است:وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ- وَ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ إِلَي الْجَنَّةِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ أَمَرْتُكُمْ بِه‏؛(10)

 به خدا سوگند! كرداري نبود كه شما را به آتش نزديك كند، مگر شما را به آن آگاهي دادم. شما را از آن مانع شدم . كرداري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند،مگر اينكه شما را آگاهي و به انجامش فرمان دادم.

3 - یكی از موجبات ظهور پیامبر جدید، لزوم تبیین و تفصیل شریعت و استمرار ارتباط بین حجت خدا و مردم است. این مسئله در اسلام، از سوی پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) تأمین میگردد.(11)

پینوشتها:

1.احزاب(33)آيه 40 .

2.انعام (6) آيه 19.

3.موسوي همداني، ترجمه المیزان ، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، قم‏  1374 ش‏، ج 7، ص 52.

4.شهيدي، سيد جعفر،ترجمه نهج البلاغه،چ  انتشارات علمي و فرهنگي‏،تهران 1378 ه ش ، ص 179.

5.همان ص 39.

6.مجلسي ، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت،  1404 ه ق ،ج 21، ص 380 .

7.جوادي آملي ، عبدالله ،وحی و نبوت در قرآن ، چ مركز اسراء، قم 1385ش.ص 409.

8.حجر (15) آیه 9.

9.مائده (5)آيه 3.

10.بحار الأنوار ،ج 74 ص 145.

11.مصباح یزدی،محمد تقی،راهنماشناسی، چ دفتر انتشارات اسلامي،قم 1379 ص 188 - 184، با تلخیص.

آیا اجماع می تواند ثابت كند كه پیامبر معصوم است؟
اگر منظور عصمت پیامبری خاص باشد، این امر از طریق نقلی كه از جانب پیامبر قبلی رسیده، قابل اثبات است.

آیا می شود با دلایل نقلی عصمت پیامبر را اثبات كرد آیا اجماع می تواند ثابت كند كه پیامبر معصوم است؟

اگر منظور عصمت پیامبری خاص باشد، این امر از طریق نقلی كه از جانب پیامبر قبلی رسیده، قابل اثبات است، مثلا پیامبر قبلی كه اصل پیامبری و عصمت او یا لااقل صدق كلام او برای ما قطعی است، به ما اطلاع دهد كه فلان فرد معین هم پیامبر  است و دارای خصوصیت عصمت مطلق می باشد.

اما اگر منظور اصل عصمت همه انبیا  به طور عام باشد و یا عصمت یك پیامبر از طریق نقلی كه   برای ما می آورد، به نظر می رسد باز می توان این امر را اثبات نمود، زیرا عصمت پیامبران حقیقتی غیر از اصل نبوت ایشان است كه بر اساس برهان معجزه ثابت می شود. در نتیجه اگر با اعجاز، ارتباط یك فرد با عالم غیب ثابت   و معلوم شود كه  در اصل ادعای پیامبری صادق است و از جانب خداوند آمده است، دلیل معتبر نقلی می تواند اثبات كننده ویژگی های او از جمله عصمت باشد .

 دلیل معتبری كه در این خصوص مطرح است، چگونه به دست می آید و چگونه دلیل نقلی می تواند معصومانه محسوب شود و به اعتبار صدق برسد؟

 اگر اصل اعجاز  پیامبر  كلام نقلی باشد - همانند پیامبر اسلام كه قرآن به عنوان یك نقل، معجزه ایشان محسوب می شود - امكان اثبات این امر وجود دارد . نقل اعجازی می تواند مثبت عصمت پیامبر باشد.

البته این امر مشروط   است كه  در اثبات اعجاز   نقل كوتاه مثبت عصمت معجزه محسوب گردد، نه آن كه اعجاز اصل آوردن یك كتاب مستقل و كامل و دارای ویژگی های خاص باشد كه اثبات این امر چه بسا به آسانی ممكن نباشد، در نتیجه  قیود و شروط به نظر می رسد ادله عقلی بیش ترین كارایی در اثبات عصمت را دارند .

 اجماع در این خصوص جایگاهی ندارد، زیرا اجماع در حقیقت راهكاری برای رسیدن به گفتار یا رفتار معصومانه است . متفرع بر اثبات عصمت فرد است. در نتیجه با اجماع نمی توان عصمت یك پیامبر را ثابت نمود ،مگر از اجماع  نقل معصومانه پیامبر یا معصوم قبلی را  اثبات نماید تا این نقل معتبر در مسیر اثبات عصمت پیامبر بعدی به كار بیاید

آیا بدون حضور پیامبران مردم به وحدانیت خداوند می رسیدند یا نه ؟
خداوند متعال در آفرینش انسان دو نعمت بزرگ فطرت و عقل را نهادینه كرده اما این دونعمت بزرگ، اجمالی است وتوان هدایت كامل را برای انسان ندارد.

اگر بنا بود خداوند هیچ پیامبری را به رسالت انتخاب نكند، آیا مردم به وحدانیت خداوند می رسیدند یا نه ؟

خداوند متعال در آفرینش انسان دو نعمت بزرگ را نهادینه كرده است.

اول: فطرت، كه  به دو صورت "شناخت" و"گرایش" در درون انسان فعال است ودر شرایط عادی آدمی را به سوی خداوند رهنمون می كند(1)

دوم:عقل. نعمت دیگری كه خداوند به نوع بشر عنایت كرده است"عقل" است كه اگر در جای خود از او بهره مند شود وگرفتار موانعی همچون عادات ورسوم اجتماعی نشود  راه صحیح را به او نشان خواهد داد(2)

اما این نكته ضروری است كه شناخت حاصل از این دونعمت بزرگ، اجمالی است وتوان هدایت كامل را برای انسان ندارد. در نهایت این امكان برای انسان وجود دارد كه با بهره برداری صحیح از این دو، شناختی ولو كم از خداوند پیدا  كند. اما این كافی نیست آنچه كه انسان بدان نیاز دارد وعقل سلیم، او را بدان راهنمایی می كند نه تنها شناخت كامل از منعم(نعمت دهنده)است بلكه توجه به فرامین ودستوراتی است كه ممكن است منعم داشته باشد ویرای رسیدن به این نقطه، عقل می یابد كه باید در مقابل پیام انبیاءخضوع كند وشناخت تفصیلی و كامل از خدا را در سایه دین الهی دریابد(3). در واقع اگر خط نبوت به این دو ضمیمه شود آنچنان شناختی از خدا و اوصاف حسنای او بدست می آید كه راه را برای رشد و تعالی انسان باز می كند.چه بسیار انسانهایی كه در سایه پذیرش دین حق و خضوع در مقابل پیامبران واولیاء دین، به آنچنان جایگاهی از معرفت نسبت به خداوند رسیدند كه حیرت آور است. افرادی همچون سلمان ،ابوذر و كمیل و...  اینها انسانهای عادی بودند اما در سایه تربیت  پیامبر وامام به این مقام از معرفت رب العالمین رسیدند.

 پی نوشتها:

1. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید شركت چاپ و نشر بین الملل. چاپ هفتم1381. ص45.

2. ناصر مكارم شیرازی.یك صد و هشتاد پرسش و پاسخ. دارالكتب الاسلامیه. تهران .ص22.

3. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید .ص  177-181

آیا پیامبرانی در قاره های دیگر وجود داشته اند یا نه؟
مكان ظهور پیامبران از مسایل تاریخی است كه ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهای وحیانی ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد

ادیان بزگ دنیا مانند اسلام-مسیحیت-یهودیت-در خاور میانه شكل گرفته، در صورتی كه انسانها در تمام نقاط زمین وجود داشته اند. آیا پیامبرانی در قاره های دیگر وجود داشته اند یا نه؟ اگر وجود داشته اند نام ببرید

یكی از مشكلات رخدادهای تاریخی عدم شفافیت آن است؛ مكان ظهور پیامبران از مسایل تاریخی است كه ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهای وحیانی می گوییم:ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد. به تصریح قرآن ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد. طبق آموزه های اسلامی همه امت ها پیامبر داشته اند:

« و ان من امّة الا خلا فیها نذیر؛(1) در هر امتی نذیر و هشدار دهنده ای وجود دارد».

نیز:«  لقد بعثنا فی كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتی پیامبری فرستادیم (تا به مردم بگویند) كه خدا را بپرستید و از بت دوری كنید ».

در هر حال اگر در قرآن مجید، تنها نام عدّه معدودي از پیامبران بزرگ برده شده؛ بدین معنا نیست كه تعداد ایشان منحصر به همین افراد  است؛ بلكه در خود قرآن تصریح شده كه بسیاري از پیامبران بوده‏اند كه نامي از ایشان در قرآن به میان نیامده:

« و رسلاً لم نقصصهم علیك(3)؛ پیامبرانی كه داستان آن ها را برایت بازگو ننمودیم ». 

اتفاقا برخی از روایات به نوعی موید همین مطلب است، چنان كه در برخی روایات از علي عليه السلام نقل شده كه خداوند پيامبري را مبعوث كرد كه سياه پوست بوده و داستان آن به ما نرسيده است. (4)

 بنابراین نمي‏توان گفت كه همه 124 هزار نفر پیامبر در یك منطقه خاص ظهور نموده‏اند.

 اتفاقا برخی از شواهد و قرائن تاریخی و اجتماعی بیانگر آن است كه در سایر مناطق جهان نیز در گذشته های دور انبیایی مبعوث شده اند  ،مثلا برخی از اقوام سرخپوست و ساكنان منطقه آمریكای جنوبی،سنت های دینی و اذكار و اورادی نظیر عبادات سایر ادیان دارند كه به احتمال قوی ناشی از تعالیم انبیایی است كه در گذشته در آن مناطق زیسته اند، ولی نامی از آن ها به دست ما نرسیده است.

در واقع احتمال بسیار جدی وجود دارد كه بسیاری از آیین های فعلی آسياي دور مانند بودا و تمدن های آمریكای جنوبی مانند تمدن مایا و اینكا و... به نوعی متاثر از تعالیم انبیای آن ها بوده كه برای ما ناشناخته است. نمی توان گفت اثری از تعالیم این انبیا باقی نمانده است؛ اما در هر حال گذشت زمان باعث تغییر و تحریف بسیار در این آیین ها شده، حقیقت این تعالیم امروزه چندان با تعالیم اسلامی منطبق نیست.

البته این حقیقتی غیرقابل انكار است كه پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت و كتاب آسمانی، از شرق میانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست. مركز دعوت ابراهیم(ع) عراق و شام بود. به مصر و حجاز نیز سفر كرد. موسی(ع) از مصر برخاست. چون كه در زمان ظهور پیامبران، منطقه مسكوني عمده انسان‏ها مناطق آسیایي بود و خاور میانه در مهد تمدن قرار داشت. از سوی دیگر، رابطه نزدیكی میان تمدن انسانی و ظهور پیامبران بزرگ است، زیرا انسان های متمدن نیاز بیش تری به آیین های الهی دارند، تا هم قوانین حقوقی و اجتماعی را تضمین كرده، جلو تعدیات و مفاسد را بگیرد، و هم فطرت الهی آن ها را شكوفا سازد. 

 پیامبران بزرگ هر چند در یك منطقه خاص ظهور یافتند. اما به معنای انحصار رسالت آن ها در آن منطقه نیست. اگر رسالت یك پیامبر جهانی هم باشد، لازم است كه در منطقه ای خاص ظهور یابد كه امكان گسترش شریعت وی به دیگر نقاط عالم نیز از آن جا فراهم باشد .بعثت در مكان و مهد تمدن ها موجب می شود كه پیام انبیا از طریق مردم آن سرزمین به مناطق دیگر نیز برود، چون با وجود تمدن در یك سرزمین، ارتباط مردم آن سرزمین با مناطق دیگر ساده تر و بیش تر خواهد بود.

پینوشتها:

1. فاطر (35) آیه 24.

2. نحل (16) آیه 36.

3. نساء (4) آیه 124.

4. طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش، ج 8 ،ص 830.

چرا خدا زن ها را پيامبر نكرد؟
مقام پیامبری، همانند مقام امامت یك مسئولیت اجتماعی است . مسئولیت بر عهده كسانی قرار می گیرد كه شرایط لازم آن را داشته باشند

آيا از صد و بيست و چهار هزار پيامبر كه خدا فرستاده در بينشان زن هم بوده است؟ چرا خدا زن ها را پيامبر نكرد؟

در مورد اموري از اين دست به طور قطع نمي توان اظهار نظر كرد . بر اساس ديدگاه قرآن خداوند خود بهتر مي داند كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد: « اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يجَْعَلُ رِسَالَتَهُ(1)خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد! » . اما در عين حال از مجموع نكات مطرح شده در اين خصوص مي توان به اين جمع بندي رسيد  :

 مقام پیامبری، همانند مقام امامت یك مسئولیت اجتماعی است . مسئولیت بر عهده كسانی قرار می گیرد كه شرایط لازم آن را داشته باشند و لوازم آن را نیز پذيرفته ، اجرا نمایند. از آن جا كه وظیفه پیامبری و امامت مستلزم تماس مستقیم و مكرر با مردم و همه انسان­ها به خصوص طاغيان و ظالمان بوده و اين امر هم نيازمند برخورداري از شرایط  فیزیكی و جسمانی و روحاني بسيار بالايي است، ناخواسته عده كثيري از انسان ها از مجموعه افراد داراي توانايي احراز اين مقام خارج مي گردند .

در اين ميان از آن جا كه تبعات و لوازم ناگزير اين مسئوليت خطير چندان با وضع جسمي و روحي زنان همخواني نداشته و آسيب هاي اجتماعي متعددي براي انان در اين مواجهه ها مترتب است ، این مسئولیت به زنان واگذار نشده است ؛ در واقع جنس زن بر اساس ويژگي هاي جسمي و روحي كه لازمه طبيعي وجود اوست، توانايي پذيرش آسيب هاي گوناگون اين مسير را نداشته و در اين راه به شدت آسيب پذير خواهد بود .

اگر با دیده انصاف نگریسته شود، زن به جهت وظایف خاصي كه در خلقت براي او تعیین شده است و به جهت موقعیت ویژه‏اي كه در برابر مردان دارد ،كم تر مي‏تواند وظایفي چون پیامبري را به انجام برساند؛ یعني اینكه ممكن است لیاقت پیامبري را داشته باشد، همان گونه كه برخي زنان در همین مرتبه بوده‏اند، اما در ایفاي نقش عملي خود  با مشكلاتي روبه رو خواهند بود . مشكلات، راهنمایی و هدایت مردم را با سختی و مشكل مواجه خواهد كرد . در واقع نتيجه نهايي را آن گونه كه بايد ،حاصل نمي كند .

 حقيقت و ماهيت پيامبري دو چيز است ؛

در مرحله اول لياقت و برخورداري از توان و قابليت درك و دريافت وحي و ارتباط با عالم غيب كه اين امر در عهده معدودي از افراد است . تنها انسان هاي برجسته و فوق العاده از اين قابليت برخوردارند .

در مرحله دوم توانمندي و امكان انتقال معارف و مفاهيم ديني به ديگران ؛ تلاش در مسير تبليغ و ترويج اين تفكرات و حاكم نمودن اراده و دستورات الهي در سطح جوامع بشري ؛ مقابله با موانع و خطرات پيش روي تفكر ديني و الهي در جامعه  .

به طور قطع گام اول اين مسير براي همه انسان ها اعم از زن و مرد ميسر بوده  حتي زناني به طور معين در طول تاريخ به عنوان مخاطب كلام الهي و دريافت كننده هدايت هاي وحياني براي ما معرفي شده اند كه قابليت ارتباط با عالم غيب را داشته اند. خداوند در مورد مادر حضرت موسي مي فرمايد :

« وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلين‏ ؛ (2) ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده . هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن . نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو باز مي‏گردانيم. او را از رسولان قرار مي‏دهيم!» .

در مورد حضرت مريم موارد متعددي از  ارتباط با عالم غيب در قرآن گزارش شده است مانند :

« وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلي‏ نِساءِ الْعالَمينَ * يا مَرْيَمُ اقْنُتي‏ لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي‏ مَعَ الرَّاكِعينَ  ؛ (3)

 (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: «اي مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برتري داده است * اي مريم! (به شكرانه اين نعمت) براي پروردگار خود، خضوع كن و سجده به جا آور!  با ركوع‏كنندگان، ركوع كن!» .

در مورد حضرت زهرا سلام الله عليها هم روايات متعددی در مورد محدثه بودن ايشان و كسب برخي معارف و حقايق از عالم غيب  به واسطه جبرئيل نقل شده كه از عقايد شيعه در مورد اين بانوي بزرگوار محسوب مي گردد (4) .

اما در مورد بخش دوم حيثيت (نبوت و پيامبري) حقيقت آن است كه اين امر نه در توان همين زنان برجسته بود و نه با هدف هاي اخلاقي اديان سازگاري داشت . به شكل طبيعي هم به نتيجه و سرانجام موفقي نمي رسيد ؛ در واقع رسالت اصلي زن و مسئوليت خطير سامان دهي به نظام خانواده و توالد و تناسل و تربيت نسل هاي آينده مسئوليت خطيري است كه با احراز اين گونه مسئوليت هاي خطير الهي منافات دارد و با هم قابل جمع نيست .

ممكن است گفته شود كه مي توان به خاطر انجام وظيفه مهم تري مانند رسالت از برخي مسئوليت هاي ديگر مانند مادري و همسري چشم پوشيد و... ؛ اما حقيقت آن است كه حتي اگر اين موارد را ناديده بگيريم ساختار طبيعي جسمي و روحي زن با برخي تبعات و لوازم رسالت همخواني ندارد ، زيرا مسئوليت رسالت تنها در گفتار و موعظه و رفتارهاي عاطفي خلاصه نمي شود ، بلكه در موارد بسيار مقابله و نبرد مستقيم با ظالمان و طاغيان و برخورد خشن و تند بر عليه متكبران و جائران نيز از ضرورت هاي موفيت در اين مسير است .

روشن است كه در بسياري از اين امور توانايي طبيعي مردان به مراتب بيش از زنان است . زنان نمي توانند در اين حوزه موفقيت چنداني داشته باشند ؛ همه اين موارد به اضافه محدودیت های طبيعي جسمي زنان مانند نقاهت و افت توانايي ها در دوران قاعدگي و يا محدوديت هاي طبيعي در برخورد با مردان نامحرم و اموري از اين قبيل عدم تناسب احراز اين مسئوليت از جانب زنان را موجه و منطقي مي نمايد .

با توجه به همه آنچه گفته شد روشن است كه مقايسه توان احراز اين مسئوليت با توان مديريتي برخي از بانوان امري صحيح نيست، زيرا اين توان مديريتي در مقام پذيرش اصل جايگاه و توانمندي ايشان و در مسئوليت هاي خاصي رقم خورده و آن هم محدود در امور خاص و معيني است ،نه اين كه فردي از ابتدا بخواهد اموري نظير ارتباط خود با عالم غيب يا نادرستي تفكر رايج در جامعه و عقايد سنتي مردم را به جامعه بقبولاند و براي اثبات اين امر و جلب موافقان و مريدان به مبارزه بپردازد .

بنا بر این اگر مقصودتان از  سؤال رسیدن به درجات و كمالات انبیا(ع) است، در طول تاریخ زناني به این مقام رسیده و حتي مشمول خطاب وحي واقع شده‏اند ؛ اما اگر مقصود رسالت عملي و اجتماعي است؛ این مسئله چون همراه با بسیاري از معضلات و مشكلات مي‏باشد، عملاً براي زنان  آن گونه كه لازم بود، تحقق نمی­پذیرفت، به همین خاطر بر زنان چنين تكلیفي نشده است.

 پیامبری یك حق نیست كه از آنان سلب شده باشد ، بلكه یك مسئولیت اجتماعی است، اما زنان از مقام پیامبری كه مقام انسان كامل است، محروم نیستند .

 

پي نوشت ها :

1. انعام(6) آيه 124.

2. قصص (28) آيه 7.

3. آل عمران (3) آيات 42-43.

4. ثقة الاسلام كليني، الكافي ، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش . ج 1 ص 240

چرا وحي خطا ناپذير است؟
به نظر مي رسد حقيقت اين امر را بايد در مساله عصمت جستجو كرد گوهر اصلي انسان كه ...

چرا وحي خطا ناپذير است و چرا در گرفتن و ابلاغ وحي خطايي پيش نميآيد؟

به نظر مي رسد حقيقت اين امر را بايد در مساله عصمت جستجو كرد گوهر اصلي انسان كه نفس ناطقهاوست، به گونه اي آفريده شده كه اگر بخواهد، با تامين برخي شرايط به آساني مي تواند به قله بلند عصمت برسد، زيرا نفس انسان با حركت جوهري و تكامل معنوي از قوه به فعليت رسيده و مي تواند از آفتهاي سهو، نيسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاكي مصون باشد، چون محدوده اي نفوذ شيطان تنها محصور به مراحل وهم و خيال است كه وابسته به نشئه طبيعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب كاملا از قلمرو و نفوذ شيطان مصون است. سهو، نسيان، غفلت و جهل و هر ناپاكي ديگر در آن ساحت قدسي راه نمييابد. بنابراين چون شوون هستي انسان محدود به مراتب طبيعي، خيالي وهمي نيست، اگر كسي به مرتبه عقل خالص و قلب سليم راه يافت، مي تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش هاي علمي و عملي مصون بماند.(1)

 اما در خصوص عصمت پيامبر در همه مراحل از جمله دريافت و ابلاغ وحي بايد گفت بر اساس روايات عقل و وحي هر دو حجت خداوند است(2) اين دو حجت الهي همواره معاضد و مؤيد همديگرند، اين گونه حقايق را به روشني درك ميكند، زيرا عقل ميداند كه اگر پيامبر و ائمه مصون از خطا و اشتباه نباشد و گفتهها و كردار پيامبر آن ها معصومانه نباشد، احتمال لغزش و خطا در گفتههاي آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادي به سخن آن ها نخواهد بود، بلكه دعوت به ضد آنچه ميگويند و عمل ميكند، تلقي خواهد شد. در نتيجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نميآيد و اين بر خلاف حكمت و عقل است.(3)

از اين رو گفته شده: يكي از اهداف ارسال پيامبران تربيت و تزكيه مردم است. اين اهداف به صورت كامل محقق نميشود، مگر آن كه پيامبر سرمشق علمي و عملي و عيني باشد، حال اگر پيامبري اهل فسق و فجور و ارتكاب معاصي و دروغ باشد، نه تنها نقش يك مربي الهي را از دست ميدهد، بلكه عملاً سبب تشويق مردم به گناهكاري ميشود. جواز و امكان دروغ و گناه از سوي آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلكه با حكمت متعالي الهي سازگاري ندارد. عقل در درك و اثبات اين مسئله كاملاً توانا است و به آساني ثابت ميكند كه پيامبرو ائمه از هر گونه عيب ونقص معصوماند.(4)

پس عقل سليم در اين مسئله به قاطعيت حكم ميكند كه پيامبر در دريافت وحي و ابلاغ آن از هر گونه خطا منزه است، بنابراين معلوم مي شود كه ايشان در رساندن وحي امين بوده است. زيرا پيامبر در همه ساحات از هر نظر معصوم بوده است. چون عصمت و مصونيت از خطا، لغزش و خيانت در ابلاغ وحي، يكي از شرايط نبوت است و بدون آن غرض از بعثت تحقق نمي پذيرد. از اين رو، در اصل لزوم عصمت پيامبران الهي، ميان علماي اديان و مذاهب اختلافي نيست.

 عصمت در دريافت و حفظ و ابلاغ وحي مراعات امانت در آن، در واقع خمير مايه نبوت است. بدون آن، نبوت و ارسال پيامبران بي فايده خواهد بود. بنابراين، همان دليلي كه بر ضرورت نبوت اقامه شده است، دليل بر لزوم عصمت در تبليغ الهي امانت داري در رساندن وحي نيز هست.

پينوشتها:

1. جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن نشر مركز اسرا ، قم، 1381 ش، ص 201.

2. كليني، كافي، نشر دار الكتبالاسلاميه تهران 1380 ق،  ج 1، ص 16، حديث 12.

3. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1348 ش، ص 85.

4. محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، نشر طه، قم، 1383ش، ج 2، ص 75

ضرورت نبوت چیست؟
به رغم وجود عقل در نهاد بشر ، ضرورت وحی برای زندگی بشر در ساحات مختلف فردی ،اجتماعی ...

دلایل ضرورت نبوت را بيان نماييد؟

ما معتقدیم به رغم وجود عقل در نهاد بشر ، ضرورت وحی برای زندگی بشر در ساحات مختلف فردی ،اجتماعی ،دنیایی ،اخروی ، معرفتی و عملی  مسأله ای است كه با رویكردهای مختلف عقلانی، وحیانی و عرفانی قابل اثبات است .عقل به تنهایی هیچ گاه نمی تواند  نیاز بشر را تامین كند .

انسان  ناگزیر از زندگی جمعی و اجتماعی است تا از رهگذر آن نیازهای گوناگون زندگی خود را تأمین كند، از طرف دیگر آدمی به وضوح نگران آینده خود و مراحل احتمالی حیات كه ممكن است در پس این عالم داشته باشد، است . و هم در پی پذیرفتن زندگی اجتماعی با تمام وجود احساس می كند كه نیازمند قانون است تا از طریق عمل به قانون و اجرای آن سعادت همه جانبه خود را به دست آورد. و نیز برای رسیدن به وضعیت مطلوبی كه در آینده در برابر او قرار می گیرد ، به دنبال هدایت و راهكار بهره مندی از شرائط ایده آل است .

 بشر به دلیل چنین احساس نیازی همواره خواهان قانون و جویای آن بوده ، و داشتن قانونی جامع و كامل كه سعادت همه جانبه ای برایش رقم بزند را در سر لوحه آرزوهای خود داشته است؛ اما تجربه چند هزار ساله بشر به خوبی روشن ساخت قانونی كه بشر پیوسته در آرزوی آن است ، چیزی نیست كه از طریق عقل جزئی و منفعت اندیش و یكسو نگر  آدمیان به دست آید.

 به علاوه تدوین قانونی جامع و كامل برای این هدف بزرگ نیازمند داشتن شناختی كامل و همه جانبه از انسان، جهان هستی و عوالم پیش رو و ناشناخته ای است كه احیانا به آن ها قدم خواهد گذاشت .

در نتیجه برای تدوین چنین قانون و طرح برنامه هدایت و سعادت انسان مبدئی فرا بشری لازم است كه با شناخت كامل از همه خواستهای ظاهری و باطنی و دنیایی و آخرتی و نیازهای فردی و اجتماعی، قانونی را وضع نماید كه سعادت بشر را در تمام عرصههای یاد شده، بدون كم و كاست و بر اساس عدالت برآورده سازد. چنین قانونی تنها از رهگذر فرایند وحی و داستان نبوت قابل دستیابی است.(1)

 نبوت و قانون وحی برای اداره زندگی اجتماعی و تأمین سعادت در ابعاد مختلف برای بشر ضرورتی انكارناپذیر دارد، اما این آغاز راه و یا حداكثر هدف میانه است . هدف نبوت بسی فراتر از امور یاد شده است و آن عبارت از فراهم نمودن زمینه برای دستیابی بشر به مقام قرب الهی و حاكم شدن توحید بر همه شئون آدمیان در دنیا و آخرت است كه با هدایتگری فردی كامل، امكان پذیر است تا هم خود راه هدایت را بداند و هم چگونگی هدایت كردن دیگران به این مسیر را شناخته باشد .(2)

با این دلایل به درستی می توان ضرورت قرارگرفتن ساختار نبوت و راهكار ارتباط خاص بین انسان با عالم غیب را دریافت . در غیر این صورت به شكل واضحی زندگی انسان و حیات او دستخوش نابسامانی و بی هدفی و بی سرانجامی تلقی می گردد كه از خدای حكیم چنین خلقی محال است . معقول نیست كه خداوند این همه هزینه برای ایجاد موجودی با این مقدار توانمندی و قابلیت نماید اما در عین حال راه و مسیر تعالی و تكامل و سعادت وی را هموار نسازد .

 این مستدلترین و سادهترین شكل اثبات ضرورت وحی و نبوت است . اما عمیقتر از هر دلیل عقلی و عرفانی، سخن نورانی امام صادق(ع) است كه درباره ضرورت نبوت فرمود:

 «چون ثابت كردیم كه آفریننده و سازندهای داریم كه برتر از ما و از همه آفریدههاست و این صانع، حكمت مدار و بلند مقام است و هیچیك از آفریدگان شایسته و سزاوار آن نیستند كه از نزدیك با او گفتوگو نمایند،  معلوم می شود كه خداوند حكیم میان خلق خود، سفرایی دارد كه میان او و بندگانش واسطاند . پیامهای خالق را به مخلوق می رسانند . آدمیان را به مصالح و منافع و وسایل بقای آنان و موجبات فنای شان آگاهی می دهند. پس ثابت می شود كه  میان آفریدگان، كسانی هستند كه از سوی خدای حكیم و علیم مأموریت امر و نهی دارند، و آن ها پیامبران و برگزیدگان اویند.

 حكیمانیاند كه حكمت الهی را آموخته و با آن مبعوث شدهاند.  در خلقت جسمانی با سایر مردم فرقی ندارند، ولی در حالات معنوی اخلاقی و صفات و كمالات وجودی كاملاً متمایز هستند. از طرف خداوند به حكمت و متانت تأیید شدهاند. افزون بر آن ها (بعد از انبیا) در هر دوره زمانی رهآورد نبوت از طریق دلایل و براهین آن ها به وسیله اوصیا حفظ شده است تا زمین از حجتی كه نشانه صدق عدالت را همراه دارد ، خالی نباشد».(3)

در این كلام نورانی كه  خاستگاه تحلیلهای فلسفی، كلامی و عرفانی ضرورت نبوت است ،بر این نكته تأكید گردیده كه خداوند حكیم چون برتر از مشاهده دیگران است، حكمت او ایجاب می كند كه از طریق انبیا و سفیران خود، راه كمال و سعادت و قرب الهی را به بندگان  نشان دهد.(4) 

پینوشتها:

1. محمد سعیدی مهر،  آموزش كلام اسلامی، ج 2، ص 27، نشر طه، قم 1383ش.

2. سید محمد حسین طبا طبایی، شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1348ش.

3. همان، ص 80.

4. محمد امین صادقی،  پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 224،نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش

استدلال مذكور در صدد تبيين عصمت أنبياء در مقام عمل مي باشد

استدلال مذكور در صدد تبيين عصمت أنبياء در مقام عمل (گذشته از مقام تلقي و ابلاغ وحي ) مي باشد و در توضيح اين استدلال بايد بگوييم كه از آيات كريمه قرآن بر مي آيد كه در ميان انسان ها كساني هستند به نام بندگان «مخلَص» كه شيطان طمعي در گمراه كردن آنها ندارد چنانكه ابليس بعد از رانده شدن از درگاه الهي قسم خورد و گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(1) « گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلَص تو، از ميان آنها» مخلَصين چگونه بندگاني هستند كه خود ابليس هم مي دانست كه نمي تواند آنان را اغواء كند. ايشان چه بندگاني هستند و چه خصوصياتي دارند؟

 از تعبير مخلَص مي توان استفاده كرد كه آنان كساني هستند كه خداوند متعال ايشان را براي خودش خالص كرده است لازم به تذكر است كه مخلَص غير از مخلِص (به كسر لام) است؛ مخلِصين كساني هستند كه خودشان كار را خالص انجام مي دهند ولي مخلَصين انسان هايي هستند كه خدا آنها خالص كرده است و نه تنها عملشان بلكه خودشان هم مخلَص هستند يعني سراسر وجودشان براي خدا خالص شده است ديگر در اين افراد بهره اي براي شيطان وجود ندارد اين تعبير مخلَص تقريبا بر همان اصطلاح معصوم منطبق مي شود ما وقتي مي گوييم معصوم يعني بنده اي كه خدا او را از گناهان حفظ كرده است.(2)

در قرآن تعبير معصوم نداريم؛ تعبيري كه منطبق بر آن مي شود مخلَص است؛ بندگاني كه خدا آنها را خالص براي خودش قرار داده و سهمي براي شيطان در وجود آنها نيست و بگونه اي هستند كه شيطان هم طمعي در اغواء آنها ندارد.

 قرآن عده اي از انبياء را اسم مي برد كه از بندگان مخلصند و در وصف آنان فرموده:« إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين» (3) «چرا كه او از بندگان مخلص ما بود» در جاي ديگر مي فرمايد:«إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً»(4) « كه او مخلص بود» هچنين بعد از ذكر نام عده اي از پيامبران مي فرمايد:« إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بخَِالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنهَُّمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَينْ‏َ الْأَخْيَارِ» (5) « ما آنان را با موهبت ويژه‏اي- كه يادآوريِ آن سراي بود- خالص گردانيديم. و آنان در پيشگاه ما جدّا از برگزيدگان نيكانند»

در مواردي تصريح شده است كه خدا عنايت دارد كه كارهاي زشت را از آنان دور كند و وجودشان را از انحرافات و پليدي ها مصون بدارد. چنانكه وقتي  داستان علاقمندي همسر عزيز مصر به حضرت يوسف و مهيا ساختن محيط گناه را بيان مي كند مي فرمايد ما برهان الهي را به يوسف نشان داديم تا او را از پليدي و زشتي بر كنار كنيم و اين كار ما بدين سبب بود كه حضرت يوسف در زمره مخلَصين بود:« كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصين» (6) « اين چنين كرديم تا بدي و فحشا را از او دور سازيم چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.»

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه تعبير مخلَص كه در برخي آيات به انبياء نسبت داده شده اشاره به مقام عصمت ايشان در مقام عمل دارد بگونه اي كه از ارتكاب سوء و فحشا در امانند و شيطان طمعي در اغواي آنان ندارد.(7)

در عين حال اگر اين استدلال را قانع كننده نمي دانيد مي توانيد علت قانع كننده نبودن را براي ما ارسال كنيد تا به بحث و بررسي در خصوص آن بپردازيم.

پي نوشت ها:

1. ص(38) آيه 82-83.

2. البته بايد گفت اين با اختيار منافاتي ندارد. زيرا خداوند متعال قبل از خلقت ايشان به لياقت و شايستگي اختياري ايشان علم داشته و لذا متناسب با لياقت اختياري ايشان مقام عصمت را به ايشان داده است.

3. يوسف(12) آيه 24.

4. مريم(19) آيه 51.

5. ص (38) آيه 46 -47.

6. يوسف(12) آيه 24

7. ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، راه شناسي (معارف قرآن 4)، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني (ره)، 1384، ص 158.

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است

دادن چنين نسبتي به همسر پيغمبر اسلام(ص) خلاف شرع و عقل و منطق است 

در روايات و كتب معتبر آنچه درباره همسران پيامبر اسلام(ص) و پيامبران ديگر قطعي فرض شده است، اين است كه همسر هيچ پيامبري اهل فحشا و زنا نبوده است. خود پيامبر اكرم(ص) مي فرمايند:

«قال النبي (ص) ما زنت امرأة نبي قط»(1) پيامبر(ص) فرمودند همسر پيامبر خدا هرگز زنا نكرده است.

همچنين از قول ابن عباس نقل شده كه: «مَا زَنَتْ امْرَأَةُ نَبِيٍّ قَطُّ، لِمَا فِي ذَلِكَ مِنَ التَّنْفِيرِ عَنِ الرَّسُولِ (ص)، وَ إِلْحَاقِ الْوَصْمَةِ بِهِ»(2)؛ همسر پيامبر هرگز زنا نكرده است زيرا چنين نسبت دادني هتك حرمت به پيامبر و نسبت عيب دادن به ايشان است.

علاوه بر اينكه نسبت زنا دادن به زنان مسلمان و مومن، از نظر قرآن و دين اسلام، كاري ناپسند و گناهي است كبيره كه اگر نسبت دهنده نتواند آنرا ثابت كند بايد بر او حد جاري كرد، تا چه رسد به نسبت زنا دادن به همسر پيامبر گرامي اسلام(ص) كه خداوند آنها را مادر مومنين خوانده است: «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ...»(3)؛ پيامبر، نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است، و همسرانش [به منزله‏] مادران آنانند.

پي نوشت ها:

1. شريف لاهيجي، محمد بن علي، تفسير شريف لاهيجي، دفتر نشر داد، ج4، ص523.

2. طريحي، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرين، انتشارات مرتضوي، ج6، ص244.

3. احزاب(33)آيه6.

1. اول اين كه پيامبر هيچ زني را به زور و اكراه و از موضع قدرت نگرفت؛ بلكه آنان را خواستگاري كرد و اگر خود و اوليايشان موافق بودند، با آنان ازدواج كرد. حتي زناني كه در جنگ اسير شدند و به حكم آن روز برده و كنيز به حساب آمده و ملك رزمندگان بودند و پيامبر مي توانست آنان را در سهم خود قرار داده و با آنان آميزش كند، با اين وجود پيامبر اگر مي خواست با آنان ازدواج كند و در اين ازدواج مصلحت و خيري مي ديد، با آنان مطرح مي كرد و اگر خودشان راضي بودند، با آنان ازدواج مي كرد. جويريه دختر حاكم بني المصطلق و صفيه بيوه يكي از سران يهود خيبر بودند كه اسير شدند. پيامبر به آنان پيشنهاد ازدواج يا آزادي داد و آنان به اختيار خود ازدواج با پيامبر را برگزيدند.

پيامبر نه تنها با آنان به اكراه و اجبار ازدواج نكرد حتي به اكراه آنان را نگه نداشت و حتي بالاتر از آنان پيامبر جفاهاي فراوان آنها را تحمل كرد و با اين كه بخصوص در آن جامعه زنان توسري خور بودند و جرآت اظهار وجود نداشتند و مردان آن جامعه پيامبر را بر طلاق اين همسران جسور ترغيب مي كردند ، با اين وجود پيامبر اين جسارت ها را تحمل كرده و با آنان خوشرفتاري مي كرد و هيچ نمونه اي از بد رفتاري و برخورد خشن از جانب پيامبر با همسرانش سراغ نداريم.

زندگي پيامبر بسيار ساده بود و حتي در سالهاي بعد از هجرت كه كمي گشايش حاصل شد ، پيامبر غنايم و درآمد ها را صرف زندگي فقراي مهاجر كرد و به زندگي شخصي خود توسعه نداد و اين باعث شد زنان ايشان اظهار ناراحتي كرده و بگويند در صورت طلاق زندگي خوبي با ديگران خواهند داشت .

وقتي اين سخن از آنان شنيده شد، خداوند به پيامبرش دستور داد از همسرانش كناره بگيرد تا اين كه يك ماه گذشت و همه براي طلاق بلامانع شدند. در اين زمان آيه نازل شد و زنان بين انتخاب ماندن بر همسري پيامبر و تحمل محدوديت هاي ريز و درشت زندگي ايشان يا گرفتن متعه و بهره مالي (علاوه بر مهريه آنان كه همان ابتدا پرداخت شده بوده) و طلاق و جدايي مخير شدند و آنان همگي به اختيار خود زندگي با پيامبر با همه محدوديت هاي موجود و محتملش را بر جدايي از ايشان برگزيدند و اينجا بود كه خدا هم مدال افتخاري به آنان داد و هم به تبع محدوديتي براي آنان وضع كرد.

مدال افتخاري كه به آنان داد ، اين بود كه آنان را به عنوان "مادر مؤمنان " معرفي كرد و حفظ حرمت و احترام آنان را بر همه مؤمنان واجب نمود :

ْ «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ؛ (2) و زنانش مادران مؤمنان هستند».

و از طرف ديگر براي اين كه منافقان قصد داشتند بعد از ايشان با زنانش ازدواج كنند و آنان را سپر توطئه هاي خود ساخته و تحت لواي حرمت آنان بر عليه دين اقدان كنند ، ازدواج مسلمانان با آنان بعد از پيامبر را ممنوع كرد چرا كه اگر ممنوع نميشد  حداقل عواقبي كه جامعه اسلامي را تهديد مي كرد اختلاف و درگيري ميان مسلمان بود به خاطراين هر كسي دوست داشت افتخار ازدواج با همسر پيامبر نصيب او شود و چه بسا برخي در آينده از همين موقعيت سوء استفاده مي كرد  از اين رو آيه نازل شده كه:

«وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدا ؛ (3) و نه آن كه زن هايش را بعد از وي هرگز به زني گيريد».

اين حكم هم عموم زنان پيامبر از پير و جوان را در برداشت و طبيعي است كه هر كس بهره اي مي برد بايد بهايش را بپردازد. زنان پيامبر مي توانستند از همسري با ايشان چشم بپوشند و طلاق بگيرند و با هر كس خواستند ازدواج كنند و هيچ محدوديت خاصي نداشته باشند ولي در عوض از افتخار همسري پيامبر و مادري مومنان محروم مي شدند، ولي آنان ازدواج با ديگران و رفاه و آسايش كنار آنها را رها كردند و به افتخار همسري با پيامبر راضي شدند و خداوند هم قدرداني كرد و مدال مادري مؤمنان را به آنان هبه كرد.

خود آنان به اين انتخاب و اختيار افتخار مي كردند و نويسنده كاسه داغ تر از آش شده براي آنان دل مي سوزاند. 

2. ترويج برده داري به ايجاد آن يا اضافه كردن راه هاي جديد برده گيري يا دادن آزادي و اختيار عمل بيشتر به برده داران يا محدود كردن راه هاي آزاد شدن بندگان و امثال آن است و هيچ كدام اين ها در اسلام نيست.

اسلام برده داري را ايجاد نكرده است علاوه اين كه راه هاي برده گيري را هم محدود كرده و فقط اجازه داد حاكم جامعه اسلامي متجاوزاني كه براي به بردگي گرفتن مسلمانان به كشور اسلامي هجوم مي آورند را اگر صلاح ديد، بعد از شكست و به اسارت گرفتن، به بردگي بگيرد تا كسي جرأت تجاوز به جامعه اسلامي را نداشته باشد. در ضمن اجازه داد كساني كه برده بودند توسط مسلمانان خريده شوند تا به جامعه اسلامي راه يابند و در معرض هدايت قرار گيرند و علاوه اين كه راه هاي قهري و استحبابي زيادي براي آزاد شدن و آزاد كردن بندگان قرار داد و به مسلمانان دستور داد برده ها را انسان هايي مانند خود بدانند و با آن ها رفتار انساني داشته باشند و ...

بنا بر اين برده داري قبل از اسلام  بود و اسلام چاره اي نداشت كه براي آن احكامي قرار دهد ولي سمت و سوي قانون گذاري اسلام در اين زمينه، در راستاي ريشه كني برده داري بود نه ترويج آن. وقتي كسي برده شد بايد از صاحب و مولايش اطاعت كند و اين معناي بردگي است. لغو كردن وجوب اطاعت از صاحب و مولا يعني لغو بردگي كه  به ضرر اسلام در آن مقطع مي شد و اين لغو هم به جهت پيدا نشدن و وجود نداشتن زمينه هاي لازم، دوام نمي يافت و به سود برده ها هم نبود.

3. چنين سخني در نهج البلاغه نيست. اگر عين كلام يا آدرسي داريد بدهيد، تا بررسي كنيم.

زن برده مرد نيست تا بتواند او را در خانه حبس كند يا لباس برايش نخرد و ...

زن هم مانند مرد مالك اموال و دسترنج خويش است و از خويشاوندانش ارث مي برد و حق تصرف در اموال خود را دارد و ... علاوه اين كه هزينه زندگي زن حتي اگر مال و ثروت فروان هم  داشته باشد ، به عهده شوهرش است و بر شوهر واجب است اين هزينه را در حد متعارف تامين كند و اگر شوهري از انجام اين تكليف شانه خالي كند ، زن مي تواند به محكمه شكايت كرده و مرد را به پرداخت نفقه و هزينه زندگي وادار سازد.

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آيه 53.

2. همان، آيه 6. 

3. همان، آيه 53. 

صفحه‌ها