اسم اعظم الهی

در روایات متعددی از هزار باب علمی که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله برای امیرالمؤمنین علیه السلام گشوده اند صحبت شده است. منظور از هزار باب علم چیست؟
باز شدن هزار باب علم به روى حضرت علی عليه السلام

پرسش:
روایاتی وجود دارد که فرموده‌اند پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در آخرین لحظات عمر خود سخنی را در گوش امیرالمؤمنین بیان فرمودند که هزاران باب علم برای حضرت باز شد. آیا این روایات معتبر هستند؟ و منظور این روایات چیست و این علوم چه ویژگی داشتند؟
 

پاسخ:
شیعه اعتقاد دارد علم امامان معصوم علیهم‌السلام، علم خدادادی و غیبی بوده و از راه تحصیل و آموزش عادی، حاصل نمی‌شود؛ در روایات اسلامی، چند عامل به‌عنوان منشأ علم امام معرفی‌شده است. کتاب علی علیه‌السلام، الهامات الهی، استنباط از کتاب و سنت و نقل از پیامبر صلی‌الله علیه و آله، به‌عنوان منابع علم امام علیه‌السلام می‌باشند. در مورد نقل از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله روایات فراوانی وجود دارد یک دسته از این احادیث، با عنوان «أَلْفَ بَاب» (هزار باب) از آن یاد می‌شود. 
با توجه به سؤال مطرح‌شده، برای رسیدن به پاسخ کامل، جواب را در سه بخش تنظیم می‌کنیم:
بخش اول: بررسی اعتبار روایات.
بخش دوم: بررسی محتوای احادیث و مقصود از آن‌ها.
بخش سوم: ویژگی علوم مطرح شده در این روایات.

الف. بررسی اعتبار روایت
روایاتی که در این موضوع وجود دارد معتبر است زیرا تعداد احادیث به‌قدری فراوان است که برخی از عالمان شیعه مانند علامه محمدتقی مجلسی درباره آن ادعای تواتر (1) نموده‌اند. ایشان دراین‌باره می‌نویسد: «روی متواترا عن العامه و الخاصه أنه قال صلى الله علیه و آله و سلم علمنی ألف‏ باب‏ یفتح من کل باب ألف‏ باب‏ فی مجلس واحد...»؛ به‌صورت متواتر، از اهل سنت و شیعه نقل‌شده که رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در یک مجلس برای امیر مؤمنان علیه‌السلام هزار باب از علم گشود که از هر باب، هزار باب گشوده می‌شود؛ (2) ازنظر منبع نیز این روایات در معتبرترین مصادر حدیثی شیعه مانند کافی (3) و بصائر الدرجات (4) نقل شده‌اند.

ب. بررسی مقصود و منظور از احادیث
همان‌گونه که در بخش اول، اشاره شد تعداد این احادیث بسیار زیاد است. در ادامه فقط به متن و ترجمه روایتی که از آن سؤال شده اشاره می‌شود. امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَرَضِهِ‏ الَّذِی‏ تُوُفِّیَ فِیهِ ادْعُوا لِی خَلِیلِی-فَأَرْسَلَتَا إِلَى أَبَوَیْهِمَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَعْرَضَ عَنْهُمَا ثُمَّ قَالَ ادْعُوا لِی خَلِیلِی فَأُرْسِلَ إِلَى عَلِیٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ أَکَبَّ عَلَیْهِ یُحَدِّثُهُ فَلَمَّا خَرَجَ لَقِیَاهُ فَقَالا لَهُ مَا حَدَّثَکَ خَلِیلُکَ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَلْفَ بَابٍ یَفْتَحُ کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ؛ (5) رسول خدا صلی‌الله علیه و آله در بیمارىِ که منجر به رحلت ایشان گردید، فرمودند: «دوستم را نزد من حاضر نمایید، دو نفر از همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله به دنبال پدران خود فرستادند، اما وقتی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به آن‌ها نگاه کرد رو از آن‌ها برگردانید و دوباره فرمودند: دوستم را نزد من حاضر نمایید، دنبال امیر مؤمنان علیه‌السلام فرستادند، وقتی چشم پیامبر صلی‌الله علیه و آله به آن حضرت افتاد، به ایشان توجه نموده و با وی سخن گفت، پس از خروج علی علیه‌السلام از محضر پیامبر صلی‌الله علیه و آله، آن دو نفر ایشان را ملاقات کرده و پرسیدند دوستت با تو چه گفت؟ امیر مؤمنان علیه‌السلام فرمودند: «برای من هزار باب گشودند که از هر بابى هزار باب گشوده می‌شود».
 با توجه به قواعد فهم حدیث مانند بهره‌گیری از خانواده حدیث، درباره مقصود واقعی متکلم این روایات، سه احتمال به ذهن می‌رسد.
احتمال اول:
منظور از الف باب، قواعد کلی است که احکام جزئی و مسائل فرعی از آن استنباط می‌شود. علامه مجلسی این احتمال را مطرح نموده و می‌نویسد: «و الظاهر أن المراد أنه صلى الله علیه و آله و سلم علمه ألف نوع من أنواع استنباط العلوم‏، یستنبط من کل منها ألف مسأله أو ألف نوع‏...». (6)

احتمال دوم:
منظور از الف باب، آموزش اسم اعظم است که از هر اسمی، هزار یا هزاران موضوع استنباط و استخراج و منشعب می‌شود. عبارت «اسْتُودِعْتُ أَلْفَ‏ مِفْتَاحٍ‏ یَفْتَحُ‏ کُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ؛ (7) هزار کلید را برایت ودیعه گذاشتم که هر کلید، هزار باب را می‌گشاید»؛ که در برخی روایات آمده را می‌توان مؤید این احتمال برشمرد. برخی از محققان این احتمال را مطرح نموده‌اند. (8)

احتمال سوم:
سرشاخه هر یک از علوم در اختیار امام قرارگرفته است نه فروعات و جزییات آن، بنابراین، هر یک از این موضوعات کلی، دارای فروعات گستره‌ای است که هر یک از آن‌ها نیز جزییاتی دیگر دارند. روایاتی که در آن عبارت، «عِنْدَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أُصُولُ‏ الْعِلْم‏»؛ (9) آمده است را می‌توان به‌عنوان مؤید این احتمال آورد.

ج. ویژگی‌های این علوم
بخش سوم سؤال مطرح‌شده، درباره ویژگی‌های این علوم است. بامطالعه این احادیث برخی از مهم‌ترین ویژگی‌های این علوم بیان می‌کنیم.
1. این‌گونه علم‌آموزی، امری طبیعی و عادی نیست زیرا به‌طور طبیعی امکان انتقال این مقدار از معارف در مدتی کوتاه، امکان‌پذیر نیست.
2. این‌گونه علم‌آموزی، ویژه امیر مؤمنان علیه‌السلام بوده و برای کسی دیگری مقدور نیست.
3. چنان‌که در روایات این باب اشاره‌شده، حضرت امیر علیه‌السلام اجازه بازگو کردن و اطلاع دادن آن به دیگران را ندارد. (10)
4. اینکه کسی بخواهد ظرفیت دریافت الف باب (هزار موضوع علمی) در یک جلسه را داشته باشد، به عنایت و قابلیتی الهی نیاز دارد.
5. محتوای این علوم که در یک مجلس منتقل‌شده نیز مانند روش انتقال آن‌ها، خارج از تصور بشر بوده لذا علوم وحیانی و الهی است. (11)

نتیجه:
در مورد اعتبار روایات «الف باب»، باید گفت این احادیث از معتبرترین روایات شیعه است زیرا هم از جهت، تعداد روایات، هم سند و هم منبع، معتبر هستند. درباره منظور از روایات، نیز احتمالات گوناگونی مطرح‌شده که اشاره به قواعد کلی بودن، اسم اعظم بودن و سرشاخه علوم بودن، ازجمله این احتمالات است. درباره ویژگی‌های این علوم هم می‌توان به خاص امیر مؤمنان علیه‌السلام بودن، غیرعادی بودن و اینکه فهم آن‌ها، خارج از تصوّر بشر است، اشاره نمود.

پی‌نوشت‌ها:
1. متواتر به حدیثی می‌گویند که تعداد ناقلان آن به‌قدری است که فی‌نفسه و بدون نیاز به قرینه دیگری، برای انسان یقین می‌آورد و بدیهی است که قطع و یقین، حجیت آن ذاتی است.
2. مجلسى، محمدتقی بن مقصود على‏، روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق/مصحح، موسوى کرمانى، حسین و اشتهاردى على پناه‏، قم، مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانبور، چاپ دوم، 1406 ق، ج 1، ص 312.
3. به‌عنوان نمونه رجوع کنید کتاب کافی: «بَابٌ فِیهِ ذِکْرُ الصَّحِیفَهِ وَ الْجَفْرِ وَ الْجَامِعَهِ وَ مُصْحَفِ فَاطِمَهَ علیها سلام» و «بَابُ الْإِشَارَهِ وَ النَّصِّ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین‏ علیه السلام».
4. بصائر الدرجات، «باب فیه ذکر الحدیث الذی علم رسول الله علیا» و «باب فی ذکر الأبواب التی علم رسول الله صلی الله علیه و آله أمیر المؤمنین علیه السلام».‏
5. کلینى، محمد بن یعقوب‏، کافی، محقق/مصحح، غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 296.
6. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول‏،‏ محقق/مصحح، رسولى محلاتى، سید هاشم، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1404 ق، ج 3، ص 287.
7. مفید، محمد بن محمد، امالی، محقق/مصحح، استاد ولى، حسین و غفارى علی‌اکبر، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ص 6.
8. قال بعض المحققین: استحفاظهم الاسم الأکبر الذی هو الکتاب الجامع للعلوم الغیر المنفک عن الأنبیاء... ؛ مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول‏،‏ محقق/مصحح، رسولى محلاتى، سید هاشم، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1404 ق، ج 3، ص 272.
9. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ‏محقق/مصحح، کوچه‌باغی، محسن بن عباسعلى‏، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، 1404 ق، ص 363.
10. «فَإِنَّهُ قَالَ لَا یَرَى عَوْرَتِی أَحَدٌ غَیْرُک‏...»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ‏محقق/مصحح، کوچه باغى، محسن بن عباسعلى‏، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، 1404 ق، 308.
11. برای مطالعه بیشتر درباره این موضوع می‌توانید به مقاله‌ای با عنوان پژوهشی در روایات «الف باب»، اثر محمدتقی شاکر، چاپ‌شده در مجله علوم حدیث، سال هفدهم، شماره چهارم، مراجعه نمایید.

سخن در بيان اسم اعظم خداي متعال است و البته هيچ كسي جز معصوم از تفسير دقيق آن آگاهي ندارد

و نزد ما معلوم نيست كه اسم اعظم اسمي است غير از اسماء  خدا كه معروف است و در دعاها خصوصا دعاي جوشن كبير آمده است و يا اين كه تركيب خاصي از حروف است و يا اسم اعظم اسم متشكل از الفاظ غير معلوم نيست بلكه معنايي خاص است كه در هر صورت عقل و ذهن ما از فهم آن عاجز است و جز آن كه در بعضي از كتاب هاي تفسيري و عرفاني توضيحاتي در اين باره داده شده است و به قرينه بعضي از روايات و احاديث مصاديقي هم براي آن در نظر گرفته شده است.

علامه طباطبايي در اين باره كه معناي اسم اعظم چيست توضيح  خوبي داده است: 

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمي است لفظي از اسماي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مي‏شود، و در هيچ مقصدي از تاثير باز نمي‏ماند. و چون در ميان اسماء حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثري نديده‏اند معتقد شده‏اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمي‏داند، و اگر كسي به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مي‏آيند. و به نظر اصحاب عزيمت(كساني كه داراي تصميم و عزم و جزم اند) و دعوت، اسم اعظم داراي لفظي است كه به حسب طبع دلالت بر آن مي‏كند نه به حسب وضع لغوي، چيزي كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مي‏شود، و براي به دست آوردن آن، طرق مخصوصي است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است. (1)

با اين حال بعضي از روايت ها چنين دلالت دارد كه اسم اعظم خدا لفظي از الفاظ است مثل كلمه: " الله" و يا در آيه اي از قرآن نهفته است و يا حقيقت و باطن پيامبر خدا صلوات الله عليه و يا امام زمان است.

در بعضي روايات وارده نيز مختصر اشعاري به اين معنا هست، مثل آن روايتي كه مي‏گويد:"بسم اللَّه الرحمن الرحيم" نسبت به اسم اعظم نزديك تر است از سفيدي چشم به سياهي آن، و آن روايتي كه مي‏گويد: اسم اعظم در" آية الكرسي" و اول سوره" آل عمران" است، و نيز روايتي كه مي‏گويد: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است، و امام آن حروف را مي‏شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كند، و در نتيجه دعايش مستجاب مي‏شود. (2)

علامه در ادامه به بحثي جالب اشاره مي كند كه بايد حقيقتي وراي لفظ در كار باشد تا بتواند تاثير گذار باشد و صرف خارج شدن يك صوت كه با تركيب چند حرف همراه باشد نمي تواند معجزه اي از خود نشان دهد.

ايشان نوشته است:

 محال است كه يك صوتي كه ما آن را از حنجره خود خارج مي‏كنيم، و يا صورت خياليي كه ما آن را در ذهن خود تصور مي‏نماييم كارش بجايي برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزي را مقهور سازد، و در آنچه كه ما ميل داريم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند، و ... و حال آنكه خود آن صوت معلول اراده ما است و اسماء الهي( و مخصوصا اسم اعظم او) هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطي براي نزول فيض از ذات خداي تعالي در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان به خاطر حقايق‏شان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مي‏شود، بلكه معناي اين تاثير اين است كه خداي تعالي كه پديد آورنده هر چيزي است، هر چيزي را به يكي از صفات كريمه‏اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمي است، ايجاد مي‏كند، نه اينكه لفظ خشك و خالي اسم و يا معناي مفهوم از آن و يا حقيقت ديگري غير ذات متعالي خدا چنين تاثيري داشته باشد، چيزي كه هست خداي تعالي وعده داده كه دعاي دعا كننده را اجابت كند، و فرموده:

" أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"  و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقي و جدي است، و ...، كسي كه دست از تمامي وسائل و اسباب برداشته و در حاجتي از حوائجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به حقيقت اسمي شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تاثير كرده و دعاي او مستجاب مي‏شود، اين است حقيقت دعاي به اسم، و به همين جهت خصوصيت و عموميت تاثير بحسب حال آن اسمي است كه حاجت مند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمامي اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده، و دعاي دعا كننده به طور مطلق و همه جا مستجاب مي‏شود، بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب بايد به اين معنا حمل شود. (3)

در عين حال و در مورد تعيين اعظم الهي بحث هاي زيادي شده است از جمله:

روايات فراواني در تعيين اسم اعظم وارد شده است كه در اين مجال به برخي اشاره مي‏كنيم:

1- امام عسكري (ع) فرمود: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، به اسم اعظم نزديك‏تر است از سياهي چشم به سفيدي آن». (4)

 2- در برخي روايات گفتن يكصد مرتبه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوه الاّ باللَّه العليّ العظيم» بعد از نماز صبح را اسم اعظم الهي شمرده‏اند.

 3- در روايات ديگري نام‏هاي مقدّس ديگري از نام‏هاي خداوند و اسماي حسني ذكر شده است. (5) 

 در توجيه اين اختلاف و تعدد، سه قول ذكر شده است:

 أ) اسم اعظم يك كلمه يا يك جمله يا آيه‏اي است . اين همه تأثير و قدرت، در الفاظ و حروف آن نهفته شده، بي آن كه قيد و شرطي داشته باشد.

 ب) اثر از الفاظ است، به ضميمه حالات و شرايطي در گوينده از نظر تقوا و پاكي و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع اميد از غير او و توكل كامل بر ذات پاك خدا.

 پ) اسم اعظم از مقوله لفظ نيست. اگر پاي الفاظ به ميان آمده، اشاره به حقايق و محتواي اين الفاظ است . بايد معاني اين الفاظ در جان آدمي نهادينه شده و آراسته به اين معاني گردد. به مرحله‏اي از كمال برسد كه دعاي او مستجاب و حتّي تصرف او در موجودات تكويني به فرمان خدا نافذ گردد.

 از اين سه احتمال، احتمال اوّل بسيار بعيد به نظر مي‏رسد كه حروف و الفاظ بدون تكيه بر محتوا و بدون توجه به اوصاف و حالات گوينده چنان اثري داشته باشد. اين گونه برداشت از اسم اعظم، از روح تعليمات اسلام دور است.

در روايت آمده است: بلعم باعورا پس از انحراف از مسير پاكي و تقوا، اسم اعظم را از دست داد، يعني حقيقت اسم اعظم را از دست داد، نه آن كه لفظ را فراموش كرده و از دست داده باشد.

 احتمال دوم و سوم بسيار به واقع نزديك‏تر است. علامه طباطبائي بعد از اشاره به اسم اعظم مي‏فرمايد:

«نام‏هاي خداوند عموماً و اسم اعظمش خصوصاً، هر چند در عالم هستي و وسائط و اسباب نزول فيض در اين جهان موثر است، ولي تأثير آن مربوط به حقايق اين اسما است، نه الفاظي كه دلالت بر آن مي‏كند و نه به معاني متصوره در ذهن».(6)

تفاوت در روايات ممكن است به خاطر تعدد اسم اعظم، يا تفاوت خواسته‏ها باشد، ولي آن چه مهم است، پاكي دل و خلوص نيّت و توجه به خدا و قطع اميد از غير او و آراستگي به اين اوصاف است كه روح اسم اعظم را تشكيل مي‏دهد. از رسول خدا (ص) در مورد اسم اعظم سؤال شد، حضرت فرمود:

«هر اسمي از اسماي الهي، اعظم است؛ پس قلب خويش را از غير خدا خالي كن (و تمام توجهت به حق باشد). خدا را به هر اسمي كه مي‏خواهي بخوان. براي خداوند اسمي متفاوت با اسم ديگر نيست، بلكه او خداوند واحد قهار است». (7) 

اسم اعظم خدا در تعليم پيامبران:

 از امام صادق عليه السلام روايت شده فرمود: به حضرت عيسي عليه السلام دو حرف- از علم داده شده بود و با آن دو حرف كار ميكرد، و به حضرت موسي عليه السلام چهار حرف، و به حضرت ابراهيم عليه السلام هشت حرف، و به نوح عليه السلام پانزده حرف، و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف داده شده بود. خداوند متعال همه آنها را در وجود «محمد صلّي اللَّه عليه و آله» جمع كرده بود- سپس فرمود:

اسم أعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن را به رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله عطا كرده و يك حرف ديگر را از آن حضرت پنهان داشت. (8)        

و اما نزد عرفا اسم اعظم خدا مصداق خاص خودش كه فردي از افراد بشر است را دارد و او وجود مقدس رسول گرامي اسلام صلولات الله عليه است:

نوشته اند:

آن حضرت معناي اسم اعظم و جامع جميع اسماء كليه و جزئيه و تنزيهيه و تشبيهيه است. شهود حقايق قدريه و إبلاغ احكام شرعيه از عهده همه انبيا خارج بود، جز حضرت ختمي مقام لذا حق تعالي،كه خود مربي آن حقيقة الحقائق أي الإنسان الحادث الأزلي و الأبدي بود. (9)

و اما سخن در اين باب فراوان است و تفاسير بسيار و متفاوت كه از مجال پاسخ خارج است و واكاوي دقيق آن  نيز از عهده و توان بيرون با اين حساب معلوم نيست به طور دقيق منظور از معناي اسم اعظم چيست و اگر لفظ و يا الفظ است باز هم چه معنايي مي دهد و چه تعداد است و علاوه بر اين سعي علما رسيدن به حقايق جهان هستي از طريق تقواي الهي است و آنان مي كوشند در حد توان خود در مسير حق گام بردارند تا نور الهي بر آنان متجلي شود و از اسم اعضم خدا بهره برند. 

پي نوشت ها:

1. موسوي همداني محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، قم، انتشارات جامعه مدرسين، سال 1374 شمسي، ج‏8، ص 464.

2. همان.

3. همان، ص 465.

4. مجلسي، محمد باقر، بحار االانوار، ج 78، بيروت، انتشارات موسسه الوفا، سال 1404 قمري، ص 371، باب 6.

5. براي اطّلاع بيش تر به جلد 90 بحارالأنوار، ص 223، باب اسم اعظم رجوع شود.

6. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انشارات مكتبة النشر الإسلامي‏،سال 1417 قمري، چاپ پنجم،  ج 8، ص 372.

7. مصباح الشريعه، منسوب به امام صادق عليه السلام‏، بيروت، انتشارات مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏، سال 1400 هجري قمري،  باب 31.

8. طباطبايي محمد حسين ، سنن النبي صلي الله عليه و آله با ترجمه فارسي محمد هادي فقهي‏، تهران، انتشارات كتاب فروشي اسلاميه،سال 1378 هجري شمسي،چاپ هفتم،  ص 411.

9.امام خميني روح الله، مصباح الهداية، با مقدمه آشتياني، تهران، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني،سال 1376 شمسي، ص 95.