قوم بنی اسرائیل

فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً

اگر خوب به آيه شريفه:"فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ"(1) اما هنگامي كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد، آن را همسان زمين قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد، موقعي كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهي تو (از اينكه قابل مشاهده باشي) من به سوي تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم؛ توجه كنيم مي بينيم پاسخ قوم موسي در خود آيه بيان شده است، خداي متعال خودش را با تجلي نور بر كوه طور و متلاشي شدن كوه در مقابل چشمان موسي و پيروانش آشكار كرد، اين بهترين تجلي بود، و حادثه اي دهشتناك كه پس از تجلي بر كوه طور و مقابل چشمان حضرت و پيروانش اتفاق افتاد، موجب وحشت و عبرت بي سابقه آن پيامبر خدا و به زمين افتادن و مدهوش شدنش شد.

و البته مي دانيم"نور" نماد شاخص و زيباترين نشانه تجلي است. در واقع تجلي بدون نور معنا ندارد.

دليل تجلي خداي متعال بر كوه در توصيفي عارفانه اين گونه مي تواند باشد كه كوه سينه اي ستبر و ابهتي وهم انگيز دارد. كوه مظهر صلابت و محكمي و مقاومت است و شايد حكمت اين حادثه كه خداي متعال نسبت به درخواست موسي از طرف پيروانش تقاضاي ملاقات كرد اين بود كه چنين جلوه اي را بر كوه با آن توصيفاتي كه در آيه گذشت بنماياند تا نتيجه اين نمايش دهشتناك بر حضرت موسي عليه السلام و يارانش عبرت شود، اين يك نمايش واقعي از تجلي خداي متعال بر گوشه اي از  عالم خلقت بود كه در قامت طاقت و توان مشاهده حضرت آن هم با آن وضع در سينه كوه پديد آمد. اين تجلي بر كوه واقع شد تا حضرت قدرت خدا را با تمام وجود حس كند. خداي متعال بر كوه طور تجلي كرد و  نور خود را بر آن تاباند، در اثر چنين تابش و تجلي اي،كوه از هم متلاشي شد و قلب و جان موسي (ع) در اثر اين در خشش غير قابل توصيف،به هيجان آمد و او هر آن چه مي خواست به دست آورد.

 در بعضي از تفاسير بيان شده است،ديگر مشاهده كنندگان اين واقعه تاب بر نياورده جان تسليم كردند.

نوشته اند:

آن گاه در همان بيابان خداي تعالي با موسي مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسي(ع) از بني اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وي را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولي آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند با اين حال گفتند: ما ايمان نمي‏آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم، خداي تعالي" جلوه‏اي به كوه كرد، كوه متلاشي شد"، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاي موسي زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداي تعالي تورات را بر او نازل كرد آن گاه به او خبر داد كه بني اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله‏ پرست شدند، و سامري گمراهشان كرد.(2) 

نوشته اند:

خداوند، پرتوي از يكي از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است) ...

گويا خداوند با اين كار مي‏خواست دو چيز را به موسي(ع) و بني اسرائيل نشان دهد:

نخست اين كه آن ها قادر نيستند پديده كوچكي از پديده‏ هاي عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند،با اين حال چگونه تقاضاي مشاهده پروردگار و خالق را مي‏كنند.

ديگر اينكه همان طور كه اين آيت عظيم الهي مخلوقي بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود. بلكه آثارش يعني لرزه عظيم، و صداي مهيب او شنيده مي‏شد، اما اصل آن يعني آن امواج مرموز يا نيروي عظيم، نه با چشم ديده مي‏شد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچ كسي در وجود چنين آيتي مي‏توانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نمي‏بينم و تنها آثارش را مي ‏بينم نمي‏ توانم به آن ايمان بياورم؟ جايي كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه مي‏توانيم بگوييم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمي‏ آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.(3)

به همين دليل خداي متعال آيات خود را علاوه بر جلوه هاي عالم خلقت و مظاهر هستي در قالب معجزه نيز به آنان عرضه كرد،مثل اژدها شدن عصا و ... كه خود بهترين دليل براي ايمان آوردن بود.

پس بني اسرائيل به دنبال ايمان آوردن نبودند اينها بارها بار معجزات را ديدند و منكر شدند.

پي نوشت ها:

1. سوره اعراف، آيه 143.

2. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش.

 پنجم، ج‏16، ص 61.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج 6، ص 358.

 

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون (1) و (به ياد آوريد) زماني را كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاي سر شما قرار داديم (و به شما گفتيم:) «آنچه را (از آيات و دستورهاي خداوند) به شما داده ‏ايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) شايد پرهيزكار شويد.

چند نوع جواب به اين پرسش شما داده مي شود:

1- قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه" ارهاب" و ترسانيدن داشته نه اجبار، و گرنه آنچه كه ارزش ندارد پيمان اجباري است و پيمان از روي ترس هم مخالف با اين آيه لا اكراه في الدين نيست.

2-هيچ مانعي ندارد كه افراد متمرد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتي دارد، غرور آنها را در هم مي‏شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مي‏كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مي‏كند.

و به هر حال، اين پيمان، بيشتر مربوط به جنبه‏هاي عملي آن بوده است و گرنه اعتقاد را نمي‏توان با اكراه تغيير داد. (2)

به نظر ميرسد سيره بسياري از انبياي الهي براي پاكسازي جامعه از كفر و شرك اين بوده است كه پس از رساندن دعوتشان تهديد به نزول عذاب الهي بوده است نشان دادن عذاب مي تواند معجزه اي باشد بر حقانيت دعوت پيامبر و نشانه اي براي كساني كه بخواهند ايمان بياورند از سوي ديگر در خصوص بني اسرائيل آنان به حسب ظاهر ايمان آورده بودند لكن از سر لجاجت به قوانين و پيمان هايي كه از آنان گرفته شده بود عمل نمي كردند و ملتزم به ايمانشان نبودند خداوند با نشان دادن اين معجزه خواست نشانه اي ديگر را به آنان نشان دهد تا كساني كه در شك هستند ايمانشان تقويت شود و اتمام حجتي باشد براي مغرضان از آنها، نكته ديگر كه قابل توجه است اين كه اگر نظامي الهي بر جامعه حاكم شد و مردم اين نظام را پذيرفتند اگر عده اي بخواهند قانون شكني كنند و به قوانين الهي عمل نكنند حتي به زور عذاب هم كه شده بايد ملزم شوند به عمل به قوانين الهي كه كليت آنرا خودشان با ايمانشان پذيرفته اند. مقصود آنست كه اگر فردي نظامي را با اختيار پذيرفت بايد به لوازم آن نيز پاي بند باشد نمي شود مسلمان باشد و به لوازم مسلماني پاي بند نباشد. به عنوان مثال اگر فردي با اختيار خود رفتن به خدمت نظام وظيفه را پذيرفت بايد تبعات آنرا نيز قهرا بپذيرد، نمي شود سربازي رفت و نگهباني دادن اجباري را نپذيرفت ، كسي كه به خدمت سر بازي رفت بايد سر موقع بخوابد، بيدار شود، نگهباني بدهد، لباسش را منظم كند، از امر فرمانده تخطي نكند و الا تنبيه مي شود اجباراً، لكن اين اجبار را خودش پذيرفته است، چون خدمت نظام را قبول نموده است.

اجبار و اكراه در عقيده معني ندارد، ولي در برنامه هاي عملي كه ضامن خير و سعادت انسان است چه مانعي دارد كه با اجبار مردم را به آن وادار كنند، آيا اگر كسي را به اجبار وادار به ترك اعتياد و خودداري از راه خطرناك كنند عيب دارد؟

جهت مطالعه بيشتر به تفاسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي يا الميزان علامه طباطبايي در ذيل اين آيه هم مي توانيد مراجعه نمائيد كه در سايت موجود است.

پي نوشت:

1. بقره(2) آيه 63.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش، چاپ اول ، ج‏1، ص295.