این موضوع که در پاسخ به برخی حقایق دنیا که فکر کردن به انها بی فایده است و انسان توانایی درک برخی از حکمت های خدا را ندارد درست است یا انسان باید برای هر پرسش خود انقدر تلاش و تحقیق کند با به جواب برسد؟

با سلام و تشكر از ارتباط شما با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
در ابتدا باید اشاره شود گرچه بی ترید درک کنه بسیاری از حقایق هستی کار دشوار، بلکه بعضا نا ممکن است، ولی در عین حال، به حکم وحی و خرد، انسان ملزم است، همواره در باره حقایق عالم وجود بیاندیشد و در باره پدیده های عالم دنیا فکر کند. در آموزه های دینی، در جایی ذکر نشده که در برخی حقایق دنیا فکر کردن بی فایده است. ولی آنچه احیانا مطرح است، این است که برای امور زود گذر دنیا نباید غم و غصه خورد و نگران شد، وگرنه در اسلام هیچگاه از فکر و اندیشه در حقایق دنیا منع نشده است، بخصوص این که یکی از عبادتها در اسلام تفکر است؛ لذا « تفکر ساعة خیر من عبادة ستین سنة »(1) یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت کردن افضل است.
گفتنی است که گرچه ممکن است انسان با کمان و کمند فکر و اندیشه، به همه اهداف مورد نظرش نرسد و پاسخ همه پرسش های خود را نگیرد ولی باید توجه داشت، که اگر انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق، به شکلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد به نتیجه مطلوب خواهد رسید.
مهم ترین ابزار در این مسیر و به جهت رسیدن به این هدف مهم، استفاده از قوه عقل که از مهم ترین عنایات و نعمات خداوند به بشر است می باشد. به همین جهت تفکر و تامل عمیق و صحیح در بسیاری از اصول و مبانی دینی برای نتیجه گیری در این باره بسیار مهم است؛ پس کیفیت درست اندیشیدن و چگونه اندیشیدن و موضوعاتی که باید در آن ها تفکر کرد، برای نتیجه گیری در این راه بسیار اهمیت دارد. چه این که بر اساس اندیشه شیعی، حتی باید در اصول دین تحقیق شود. اصول دین باید بر اساس تعقل و تفکر و استدلال باشد؛ زیرا اصول دین زیربنای فکری مسلمان را تشکیل می­دهد. باید زیربنا، مبتنی بر تفکر باشد. بر همین اساس خداشناسی تعبدی نیست، بلکه خدا باوری و معادشناسی، بر اساس منطق و عقل و استدلال می باشد. در آیات متعددی از قرآن، خداوند انسان ها را دعوت به تفکر کرده؛ حتی به آن فرمان می دهد. مهم ترین موضوع تفکر نیز همان اصول و پایه های اصلی دین است. خداوند انسان را به تفکر در نظام آفرینش فراخوانده است تا با تعقل به اثبات خدا پی ببرد.
قرآن دستور به تدبر و تفکر در آیات را داده است، "اَفلا یَتَدبَّرون القرآن" (2) آیا آن ها در قرآن نمی اندیشند. پس، از رهگذر تفکر می شود به برخی از حقایق هستی دست یافت.
خدا به انسان نیروی فکر و تعقل داد، که ابتدا خود را بشناسد تا بعد از آن در احوال هستی تدبّر و تفکر کند؛ زیرا حاصل چنین تفکری، انسان ساز است و راه عبودیت و بندگی را به بهترین شکل می نمایاند.
انسان هر چه افزونتر و ژرفتر، در پرتو عقل نظری، به قعر حقایق، چنگ یازد و اعماق ناشناخته حقایق هستی و جهان را کشف کند و از پیوند خویش با هستی و جهان و جهان‏آفرین نیک تر آگاه گردد، اعمال حکیمانه‏تر از وی سر می‏زند و دنیای پیرامون خود را بهتر می‏سازد.(3) بنابر این گرچه عقل آدمی نسبت به در ک کنه حقایق هستی ممکن است ناقص باشد و نتواند به درک همه جزییات عالم وجود دست یابد ولی به اندازه آنچه می تواند باید برای درک اسرار خلقت تلاش کند و به گفته مولوی:
گرچه نتوان خورد طوفان سحاب کی توان کردن به ترک خورد آب
راز را گر می نیآری در میان درکها را تازه کن از قشر آن (4)
نکته دیگر در باره ساحات تفکر است، که در چه ساحه ای مجاز و در چه ساحه ای ممنوع است، در این باب، این حدیث نورانی بسیار آموزنده و گویا است که فرمود:
« تفکّروا فی الاء الله و لا تفکّروا فی الله فإنّکم لن تقدروا قدرَهُ و إذا بلغَ الکلام إلی الله فَامسَکُوا »(5) درباره نعمت‌های خدا بیندیشید و در ذات خدا نیندیشند، زیرا هرگز ذاتش را درک نمی‌کنید، و چون سخن به ذات خدا رسد ، باز ایستید. از این حدیث نورانی بدست می آید که که در همه ساحات هستی تفکر ممدوح است مگر در ذات الهی که ساحه قدسی آن از هر گونه فکر و اندیشه منزه است لذا گفته شده
نیاید بدو نیز اندیشه راه که او بر تر از نام از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشه ای سخته کی گنجد او
به هستی اش باید که خستو شوی ز گفتار بی کار یک سو شوی
از این پرده برتر سخن گاه نیست به هستی اش اندیشه را راه نیست (6)
منابع و مآخذ
1. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 هجرى قمری، ج 66 ص293 باب37
2. نساء (4)آیه 82
3. سید محمد حسین طباطبائی، ظهور شیعه، نشر شریعت، تهران، بی تا، ص231
4. مثنوی معنوی، نشر اقبال، 1377ش، تهران، دفتر پنجم، ص733
5. مجلسی، بحار الانوار، نشر دار الاحیا الثراث العربی، بیروت، 1403ق، ج 71، ص 231.
6. فردوسی، شاه نامه، نشر اساطیر، تهران، ص3.