شبهه ای را از سوی یکی از آشنایان دریافت کردم و خواستار پاسخی برای وی هستم.
این پرسش یا بهتر بگویم شبهه را که نویسنده ی آن هم مشخص نیست، یکی از آشنایان برایم ارسال کرده و خواستار جواب است. بهتر دیدم آن را برای شما بفرستم تا بتوانم جواب مستدل و درستی برایش ارسال کنم. از توجهتون ممنونم.
=================================================================
سلمان فارسی ، بزرگترین خیانتکار تاریخ ایران را بهتر بشناسیم /کاوشی در باب شکل گیری ساختار اسلام
================================================================
در این نوشتار ، به بررسی نقش سلمان فارسی در شکل گیری اسلام خواهم پرداخت ، کمی متن طولانی است، اما مطمین هستم از خواندن آن لذت خواهید برد و باور دارم جمع نکات مطرح شده در این نوشتار، شما را عمیقا به فکر فرو خواهد برد.
محمد پیامبر، در حدیثی معروف، درباره سلمان می گوید:
“اگر چیزهایی که سلمان می داند ، ابوذر می دانست ، کافر می شد. “
ابوذر یکی از مهمترین صحابه محمد است، پنجمین نفری است که اسلام آورده است و تا آخر عمر نیز قناعت پیشه کرد و مانند دیگر مسلمین ، غرق فساد و مال دنیا نشد. به دیگر عبارت، ابوذر یک معتقد واقعی به محمد است و هیچ شکی به محمد و پیامبری او نداشته است؛ استحکام ایمان او تا آنجاست که حتی بعد از مرگ محمد و غارت ایران توسط اعراب و بدست آوردن ثروت فروان ، او همچنان زندگی ساده خویش را حفظ کرده است.
براستی مگر سلمان چه می دانسته است که ابوذر با آن استحکام ایمان، در صورت آگاهی از آن کافر می شده است ؟!
برای شناخت سلمان ، ابتدا بایسته و شایسته است که چند نکته اساس را در رابطه با تاریخ ساسانیان بدانیم:
در دوره ساسانیان ، دین زرتشتی به دین رسمی جامعه تبدیل شد (شرایطی مشابه شرایط کنونی اسلام در ایران) و روحانیون این دین ، از قدرت بسیار زیادی در جامعه برخوردار شدند .ناگفته نماند که شاهان ساسانی بنا به منافع خود در زمان مشخص، رویکرد و مشرب تسامح یا سختگیری در قبال دیگر ادیان در پیش می گرفتند.
به عنوان مثال قباد یکم از مزدک حمایت کرد ولی انوشیران مزدک و تمام پیروانش را کشت. یا می بینم که شاهپور یکم از مانی حمایت کرد، اما بهران دوم او را کشت!
دلیل شاهان ساسانی برای تساهل و آزاد گذاشتن پیروان دیگر مذاهب (مخالفت با خواسته موبدان) :
این بود که طبقه بسیار قدرتمند موبدان (آسروان) در زمان ساسانیان وجود داشته است، این طبقه مقتدر بسیاری از اوقات نفوذی بیشتر از شاه داشته است و لذا رقیبی قدر در عرصه سیاست گذاری آن دوران ، محسوب می شده است.با آزاد گذاشتن پیروان دیگر مذاهب، در حقیقت طبقه موبدان را محدود می کرده اند
چرا شاهان ساسانی گاهی بر پیروان دیگر مذاهب سختگیری می کردند و مطابق نظر موبدان عمل می کردند ؟ در ایران آن زمان، رقیب جدی به نام روم داشت که دین رسمی کشور آنها ، مسیحیت بود. با توجه به اینکه برخی پیرو دین مسیح در ایران آن روزگار نیز وجود داشت، وجود دین رسمی زرتشت می توانست به ایجاد اتحاد در جامعه برای مقابله با روم منجر شود
چرای شکل گیری ادیان جدید در زمان ساسانیان (مانی، مزدک و در نهایت اسلام)
در زمان ساسانیان ، ما شاهد به وجود آمدن چندین دین جدید بودیم، که حداقل دو تا از آنان از اهمیت تاریخی بسیار برخوردار هستند، یکی آیین مزدکی و دیگری آیین مانی.
شاید مهمترین دلیل ادیان در زمان ساسانیان این باشد که ساسانیان بعد از شکل گیری دین مسیح به حکمرانی در ایران می پرداختند و در آیین مسیحیت، تاکید شده که بعد از مسیح یک (فارقلیط) ظهور خواهد کرد. (بعضا مسیح را فارقلیط اول می دانند و فارقلیط بعدی را خاتم پیامبران)
به دیگر عبارت، عیسی به پیروانش وعده داده است که بعد از من یک پیامبر موعود خواهد آمد که خاتم پیامبران اسست.
در یک کلام ، وجود مفهومی به نام فارقلیط، باعث شد که در آن دوران افراد زیادی به صرافت ایجاد دین جدید و معرفی خود به نام پیامبر موعود عیسی بکنند. محققین ، تعداد ادیانی که در زمان ساسانی ایجاد شدند را بسیار زیاد ارزیابی می کنند، ما عموم آنها موفق به استحکام دین خود نشدند.
نفوذ گسترده مسیحیت ، باعث شده است که ادعای وجود خانم پیامبران ، بشدت متعبر شود و این اعتبار، وسوسه گسترده ای ایجاد کرده که افراد بسیاری فاصله بین عیسی و محمد به ادعای پیامبری بپردازند، چرا که می توانسته اند با تکیه بر این ادعا، اعتبار اولیه ای را کسب کنند.
در این میان، باید به این نکته توجه داشته که سلمان فارسی با اطلاع از این نکته و آشنایی با ادیان متعدد، براحتی در صدد ایجاد دین جدیدی برآمده باشد.
شاید معروف ترین کسی که چنین کرد ، مانی باشد، او خود را فارقلیط خواند، سپس مزدک با ایجاد تغییراتی در دین مانی ، دست به چنین اقدامی زد ولی هر دو نفر، ناموفق باقی مانند ولی در آخر سر ، این محمد بن عبدالله بود که در شبه جزیره عربستان موفق شد این پیامبری خود را جا بیاندازد.
طبقات اجتماعی در دوران ساسانیان
در دوره ساسانی ، مردم جامعه به چهار گروه تقسیم می شدند
ü روحانیون یا آسروان
ü جنگیان یا ارتیشتاران
ü مستخدمین اداراتی یا دبیران توده ملت (روستائیان و صنعتگران و شهریان)
ü توده ملت
نکته های قابل توجه در ساختار اجتماعی آن دوران :
- امکان این وجود نداشته که کسی از یک طبقه به طبقه دیگر منتقل شود، یعنی یک کشاور همیشه کشاورز باقی می مانده است، و البته فرزندان او نیز کشاورز باقی می مانده اند و کسی که مثلا پدرش کشاورز بوده است، اجازه نداشته است به شغل دیگری در طبقه دیگری اهتمام ورزد.
- تحصیل صرفا برای طبقه خاصی بوده و توده مردم اجازه تحصیل نداشته اند.
مانی که بوده است؟
مانی چهارصد سال قبل از پیامبر اسلام می زیسته است ، او از تلفیق ادیان زرتشتی ، مسیحیت ، بودایی و آیین اسکندر مقدونی ، و دین مندائیان توانست دین جدیدی را عرضه کند. در حقیقت او شاید بعد از محمد موفق ترین کسی باشد که از داستنان پیامبر خاتم النبیین ، توانست استفاده کند و خودش را پیامبر معرفی کند. (دقیقا همان کاری که محمد انجام داد)
می دانیم که مانی در دوران ساسانیان ، گسترش بسیار یافت چرا که در دوره ای مورد حمایت بی دریغ پادشاهان ساسانی قرار گرفت و حتی بعد از کاهش پیروان این آیین ، بسیاری از عقاید این آیین در دین مسیحیت بروز پیدا کرد.
بعد از مانی ، مزدک تلاش کرد با استفاده از افکار مانی و تحریک توده مردم و برابر خواندن همه، به ایجاد آیین جدیدی بپردازد که البته به شدت سرکوب شد.
چرا شناخت مزدک ، مانی و سلمان ، به ما کمک می کند که داستان خلق دین اسلام را به خوبی بشناسیم ؟
مانی و مزدک قد علم کردند، چرا که مسیح گفته بود بعد از من پیامبری خواهد امد که خاتم النبین است
نکته ای که نباید از نظر دور داشت، این است که عموم کسانی که به سمت روحانی، اخوند یا مبلغ مذهبی در می ایند ، بعد از مدتی در می یابند که ان مذهب ، دروغ و سرابی بیش نیست، اما منافع آنها حکم می کند که در قالب مبلغ مذهبی باقی بمانند. چرا که از امکانات اجتماعی بسیاری برخوردار می شوند.
مثال واضح این دسته از اشخصاص ، برخی از مدیران رژیم اسلامی یا اشخاص مرتبط با این رژیم خون آشان هستند ، آنها به خوبی می دانند این رژیم تا چه حد جنایتکار است و حتی در بین دوستان خود نیز به این معترف هستند، اما منافع آنان در ادامه حیات این رژیم است و لذا براحتی به جامعه خیانت می کنند.مشابه این رفتار را در روحانیون می بینیم. فهمیدن دورغ بودن دین اسلام نیاز به هوش خیلی خیلی بالایی ندارد، و به سبب شناخت کاملی که روحانیون از اسلام دارند، آنها خیلی بهتر از مردم عادی ، می دانند که دین آنها دروغی بیش نیست، اما آنها ترجیح می دهند این را انکار کنند و لباس روحانیت را حفظ کنند.
سلمان که بود؟
چیزی که همه بر آن متفق القول هستند، این است که سلمان ، هیربد (آموزگار علوم مذهبی زرتشتی ) بوده است و خانواده او ، بشدت به تحصیل و پیشرفت او اهتمام می ورزیدند.
سلمان فارسی زاده شده در ایران است، درباب محل تولد او احادیث بسیار است، او را متولد رامهرز ، کازرون و اصفهان دانسته اند ، اما احتمال زیاد او زاده شده در کازرون است، چون در نامه ای که منتسب به علی بن ابی طالب است و بدستور محمد پیامبر نوشته است، محمد به صراحت دستور می دهد که خانواده سلمان در کازرون از پرداخت جزیه به مسلمانان معاف هستند :
"...من از خانواده ی سلمان ذلت در پرداخت جزیه، پرداخت جزیه، خمس، مالیات و سایر هزینه ها و تکالیف مالی را رفع نمودم. ( بحار الانوار ج: 18 ص: 135 و 134- المناقب ج: 1 ص : 111)..."
البته یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان ، سلمان را زاده جی در اصفهان ذکر کرده است، و استناد او نیز ، حدیثی از ابن عباس است.
راوندی از ابن عباس روایت کرده:
"....سلمان اهل جی در اصفهان بوده، بیش پدر بسیار عزیز بوده، پدرش بزر روستا بوده است، زرتشتی بوده اند، به سمت خدمتکاری آتشکده درآمده و روزی اتفاق با کلیسایی گذرش می افتد، با دین مسیحی آشنا می شود، سپس به همراه کاروانی به شما می رود، در کلیساهای شهرهای دمشق، شام و موصل با کشیش های متعددی آشنا می شود و اصول دین مسیحیت را می آموزد...."
خلاصه داستان سلمان این است:
بعد از آن سلمان از قافله ای که از حجاز می آمده می شنود که شخصی در مکه ادعای پیامری کرده است. او به همراه قافله ای به سمت مدینه حرکت می کند ، اما اعضای آن قافله ، او را در راه به عنوان برده می فروشند. او به عنوان یک برده وارد مدینه می شود، درحالی که هنوز حتی اسلام در خودم مدینه قوام و استحکامی نداشته است و محمد هنوز اصول دین خود را به کمال نه تعریف کرده بود و نه شکل داده بود.
سلمان قبل از اسلام ، با چند دین دیگر آشنا شده است:
به صورت مشخص می توان دید که سلمان با ادیان زرتشتی ، مانوی (به خاطر نفوذ در ایران آن زمان) و مسیحیت آشنا بوده است.
نکته مهم این است که آشنایی سلمان با آیین مانوی ، او را با ادیان متعددی آشنا می کرده است(از آیین بودا گرفته تا آیین سلوکیان و طایفه اسکندر مقدونی) تا آیین مندوییان.
در مکاتبه ای که بین اسپهبد مازنداران و سلمان فارسی رد و بدل شده ، نشان می دهد که اسپهبد مذکور ، سلمان را مانوی (پیرو آیین مانی) می خواند.
در حقیقت سلمان فارسی، کلکسیونی بی نظیر از اطلاعات در باره ادیان مختلف بوده است.
نکته مهم این است که وقتی یک نفر دیندار، با یک دین جدید آشنا می شود، تازه می فهمد دین خودش مانند آن دین جدید، چقدر مسخره و مزخرف است. تصور کنید یک مسلمان با دین یهودیت آشنا شود، قوانین مسخره این دین ، او را به خنده می اندازد و اگر اندک هوشی داشته باشد، به این خواهد اندیشید که دین خود او نیز ، دینی ابلهانه است و قوانین مضحک مشابه و داستان های مسخره بسیار دارد.
ضرب المثل معروفی درباره یادگیری زبان های خارجی وجود دارد که می گوید: شما وقتی زبان مادریت را خوب خواهی شناخت که یک زبان دیگر را نیز آموخته باشی.
این گفته درباره ادیان نیز کاملا صدق می کند. لذا ، آشنایی سلمان با چندین دین مختلف، او را به صرافت ایجاد دینی جدید می اندازد و زمانی که خبر ادعای محمد برای پیغمبری را می شنود، فرصت را مناسب می بیند که تازشی بر این فرصت داشته باشد.
نکته مهم دیگر درباره سلمان این است که او به چندین شهر مختلف (شام ، دمشق و ...) در پی آشنایی با آیین مسیحیت مسافرت می کند و بی شک با زیر و بم این آیین ، به خوبی آشنا بوده است.
سلمان ادعا می کند محمد بر اساس سه نشانه ، محمد را پیامبر دانسته است:
شاید یکی از مهمترین دلایل قوام اسلام در مدینه، مهر تایید باشد که یک خارجی(سلمان) بر نبوت محمد زد. او با اجرای نقشه ای هوشمندانه ، به اهالی مدینه قبولاند که محمد پیامبر خدا است.
طبق روایات متواتر شیعه و سنی ، سلمان فارسی در جمع مسلمانان ادعا می کند که از کشیشان مسیحی شنیده است که پیامبر اسلام، دارای سه صفت زیر است :
"هدیه را میپذیرد، از صدقه نمیخورد، میان دو کتفش مهر نبوت است"
سپس قبل از اینکه سلمان به اسلام ایمان آورد ، به همگان وانمود کرد که مشغول راستی آزمایی محمد است و در روایتی که از ابن عباس به جا مانده است (و همینطور دیگران) می خوانیم که سلمان گفته است:
"من مقداری آذوقه برای خود جمع کرده بودم، چون شام آن روز شد آن را برداشته به نزد رسول خدا(ص) که در قباء بود آمدم و خدمتش شرفیاب شده و بدو عرضه داشتم: من شنیدم شما مرد صالحی هستید و همراهانت مردمی غریب و نیازمند به کمک و همراهی هستند و اینکه مقداری صدقه پیش من بود که چون دیدم شما بدان سزاوارترید آن را به نزد شما آوردم. این را گفتم و آنچه را همراه داشتم پیش آن حضرت نهادم، دیدم آن حضرت به اصحاب خود رو کرده فرمود: بخورید ولی خودش دست دراز نکرد. پیش خود گفتم: این یک نشانه!
پس برگشتم و چند روزی گذشت و رسول خدا(ص) وارد مدینه شد و من نیز دوباره چیزی تهیه کرده، به نزد آن حضرت آمده بدو گفتم: من چون دیدم شما از صدقه چیزی نمیخوری اینک هدیه ای به نزدت آورده ام تا از آن میل فرمایی. دیدم رسول خدا(ص) خودش خورد و به اصحاب نیز دستور داد بخورند. من پیش خود گفتم: این دو نشانه!
سپس روزی به نزد آن حضرت که به قبرستان بقیع به تشییع جنازۀ یکی از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو لباس خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را که میان دو شانه آن حضرت بود ببینم. رسول خدا(ص) که متوجه رفتار من شده بود، مقصود مرا دانست و ردای خویش را پس کرد و چشم من به مهر نبوت افتاد."
سپس سلمان مسلمان می شود و محمد از او می خواهد که برای اهالی مدینه ، شرح حال خویش را باز گوید ( تا همه ببیند محمد واقعا پیامبر خدا است و یک زرتشتی که رفته و مسیحی شده است، حال به او ایمان آورده است)
سلمان چه نقشی در اسلام داشته است!؟
بی شک محمد خود در سفرهایی که با کاروان های تجاری داشته است ، یا بحث هایی که با ورقه بن نوفل (پسرخاله یهودی خدیجه ) داشته است، با دین یهود و مسیحیت آشنا بوده است، اما بی شک مشاور اصلی محمد برای ساخت دین اسلام، سلمان فارسی بوده است و از همین رو است که محمد درباره سلمان می گوید اگر ابوذر از چیزهایی را که سلمان می دانست ، اطلاع داشت ، کافر می شد!
احتمال دیدار محمد و سلمان در شام و برنامه ریزی شریرانه برای ساخت دین جدید
درست در زمانی که محمد در قالب کاروان های تجاری به سمت شام می رفته است، سلمان نیز در شام حضور داشته است. احتمالا سلمان در شام با محمد آشنا شده است و با هم بنای ساخت این دین جدید را گذاشته اند.
به نظر می رسد سلمان فارسی در همان جا فکر پیامبر شدن را به سر محمد وارد کرده است و بعد خودش به صورت یک فرد خارجی به این جمع پیوسته تا بتواند مهر تایید بر پیامبری محمد باشد.
نکات تاریک و بسیار شک برانگیز درباره سلمان
نکته شک برانگیز اول : نامه به خط علی بن ابی طالب و به دستور محمد برای امان دادن به خاندان سلمان.
در این امان نامه که قبل زمان قدرت گیری مسلمانان در مدینه (نهم هجری) نوشته شده است، به خانواده سلمان امان می دهد و آنها را از پرداخت پول خراج و جزیه معاف می کند و همینطور برای آنها شرایط ویژه ای را در جامعه در نظر می گیرد.
به نظر می رسد سلمان فارسی از همان زمان ، از حمله مسلمانان به ایران باخبر بوده است و می دانسته محمد مترصد فرصت است. براستی چه دلیلی وجود داشته که محمد به سلمان فارسی، چنین باج بدهد ؟ جز اینکه سلمان مشاور ارشد او بوده و به او نحوه ساخت دین اسلام را آموخته است؟
در ای سند می خوانیم :
بحارالأنوار ج : 18 ص : 135و 134- المناقب ج : 1 ص : 111:
وَ كَتَبَ (ص) عَهْداً لِحَيِّ سَلْمَانَ بِكَازِرُونَ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ سَأَلَهُ الْفَارِسِيُّ سَلْمَانُ وَصِيَّةً بِأَخِيهِ «مَهَادِ بْنِ فَرُّوخِ بْنِ مَهْيَارَ» وَ أَقَارِبِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ عَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَا تَنَاسَلُوا مَنْ أَسْلَمَ مِنْهُمْ وَ أَقَامَ عَلَى دِينِهِ. سَلَامُ اللَّهِ أَحْمَدُ اللَّهَ إِلَيْكُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أَقُولَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» أَقُولُهَا وَ آمُرُ النَّاسَ بِهَا وَ الْأَمْرُ كُلُّهُ لِلَّهِ خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ وَ هُوَ يَنْشُرُهُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ثُمَّ ذَكَرَ فِيهِ مِنِ احْتِرَامِ سَلْمَانَ إِلَى أَنْ قَالَ:«وَ قَدْ رَفَعْتُ عَنْهُمْ جَزَّ النَّاصِيَةِ وَ الْجِزْيَةَ وَ الْخُمُسَ وَ الْعُشْرَ وَ سَائِرَ الْمُؤَنِ وَ الْكُلَفِ فَإِنْ سَأَلُوكُمْ فَأَعْطُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَغَاثُوا بِكُمْ فَأَغِيثُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَجَارُوا بِكُمْ فَأَجِيرُوهُمْ وَ إِنْ أَسَاءُوا فَاغْفِرُوا لَهُمْ وَ إِنْ أُسِيءَ إِلَيْهِمْ فَامْنَعُوا عَنْهُمْ وَ لْيُعْطُوا مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِائَتَيْ حُلَّةٍ وَ مِنَ الْأَوَاقِي مِائَةً فَقَدِ اسْتَحَقَّ سَلْمَانُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ.»ثُمَّ دَعَا لِمَنْ عَمِلَ بِهِ وَ دَعَا عَلَى مَنْ أَذَاهُمْ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.
ترجمه : .... من از خانواده ی سلمان ذلت در پرداخت جزیه، پرداخت جزیه، خمس، مالیات و سایر هزینه ها و تکالیف مالی را رفع نمودم.
پیامبر(ص) امر کرد که اگر خانواده ی سلمان چیزی از شما خواستند به آنها عطا کنید و اگر نزد شما دادخواهی کردند به داد آنها برسید و اگر به شما پناه آوردند به آنها پناه دهید و اگر خطایی مرتکب شدند از خطای آنها در گذرید و اگر بدی به آنها شد مانع شوید و هر سال از بیت المال مسلمین دویست جامه و صد اواقی به آنها عطا کنید. به تحقیق سلمان از جانب رسول خدا مستحق چنین عنایتی شد. سپس رسول خدا برای کسانی که به این عهد عمل کند دعا و کسی که آنها را بیازارد نفرین کرد. کتابت این نامه را امیر المومنین علی (ع) بر عهده داشت.
نکته شک برانگیز دوم:
چرا در سوره نحل آیه 103، عملا قرآن به این ادعای مخالفین پاسخ می دهد که قران توسط سلمان به محمد آموزش داده نشده است ، چرا که قران عربی است و سلمان عجمی ؟
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ.
ما مىدانيم كه آنها مىگويند: «اين آيات را انسانی به او تعليم مىدهد!» در حالی كه زبان كسی كه اينها را به او نسبت مىدهند عجمی است؛ ولی اين (قرآن)، زبان عربی آشكار است!
این آیه مهر تاییدی بر این است که اعراب معتقد بوده اند سلمان فارسی این دین جدید را به محمد می آموزد.
نکته شک برانگیز سوم :
چگونه سلمان فارسی ، به راحتی و تسلط به زبان عربی سخن می گفته است ؟!
نکته شک برانگیز چهارم:
تا زمانی که سلمان به محمد می پیوندد، تعداد مسلمین بسیار بسیار اندک است، اما با پیوستن سلمان به محمد، این تعداد بشدت افزایش می یابد. این نشان میدهد محمد با حضور استادش، بسیار بهتر عمل می کرده است!
دستوراتی که از ایران باستان و توسط سلمان ، به اسلام وارد شده است:
ü پل صراط ( در زرتشتی به همین شکل موجود است!)
ü نماز (دقیقا به همین شکل پنج گانه در زرتشتی موجود است)
ü معراج محمد ( به مانند عروج میترا در آیین مهر پرستی !)
ü نگرش به وجود روح در اسلام ، به مانند آیین زرتشتی است.
ü وجود محراب در مساجد که به مانند (مهرابه) آیین مهر پرستی است.
ü وجود تسبیح که از آیین بودا گرفته شده (آشنایی سلمان با مانوی، آشنایی با بوداییسم را نیز در پی داشته است، چه آنکه آیین مانوی ، ارتباط تنگاتنگی با بودایسم دارد)
توجه به جمیع نکات مطرح شده در این نوشتار ، ما را بر جمع بندی می رساند که سلمان فارسی ، به شکل مشاور در سایه ، شاید نقشی بالاتر از محمد در شکل گیری اسلام بازی کرده است.
پی نوشت:
البته این را نیز عرض کنم که من به صورت سر فصل این مطلب را اینجا نوشته ام، کل نوشته ام در اینباره بسیار طولانی شده است و شاید در آینده به صورت کتاب آنرا منتشر کنم. فقط در اینجا برای جلب توجه دوستان و خوانندگان وبلاگ به این مهم، این مطالب را به صورت سر فصل تقدیم کرده ام
پرسش 1:
در برابر شبهه نقش سلمان در شکل گيري اسلام چه پاسخي منطقي بدهيم؟
شرح : شبهه اي را از سوي يکي از آشنايان دريافت کردم و خواستار پاسخي براي وي هستم. اين پرسش يا بهتر بگويم شبهه را که نويسنده ي آن هم مشخص نيست، يکي از آشنايان برايم ارسال کرده و خواستار جواب است. بهتر ديدم آن را براي شما بفرستم تا بتوانم جواب مستدل و درستي برايش ارسال کنم. از توجهتون ممنونم. ================================================================= سلمان فارسي ، بزرگترين خيانتکار تاريخ ايران را بهتر بشناسيم /کاوشي در باب شکل گيري ساختار اسلام ================================================================ در 1 1. چرا شاهان ساساني گاهي بر پيروان ديگر مذاهب سختگيري مي کردند و مطابق نظر موبدان عمل مي کردند ؟ در ايران آن زمان، رقيب جدي به نام روم داشت که دين رسمي کشور آنها ، مسيحيت بود. با توجه به اينکه برخي پيرو دين مسيح در ايران آن روزگار نيز وجود داشت، وجود دين رسمي زرتشت مي توانست به ايجاد اتحاد در جامعه براي مقابله با روم منجر شود؟
پاسخ:
پرسشگرگرامي با سپاس و تشکر از ارتباط تان با مرکز
شايد همان گونه كه بيان شده پافشاري حكومت بر دين زرتشت به آن جهت بود كه موبدان در تشكيلات حكومت ساساني نفوذ بيش از حد داشته و بيم اختلاف مذاهب داشتند اما بايد دانست در آستانه ظهور دين اسلام , دين و مذهب با نفوذ و واحدي که مورد قبول همه ايرانيان باشد , در ايران حاکم نبود و رواج نداشت. دين زرتشت که حدودا بالغ بر 1600 سال پيش در ايران ظهور کرده بود , در دوره ساساني چنان دستخوش تحريف و انحراف شده بود که با شکل و محتوي اوليه و اصلي خود به کلي متفاوت شده و ديگر پاسخ گوي نيازهاي ايرانيان نبود.
جامعه ساساني در لواي آداب , مناسک و تشريفات ديني چنان مشمئز کننده گرديد که سرخوردگي مردم را در پي داشت. موبدان زرتشتي خودکامگي، سودجويي و قدرت طلبي را به اعلا درجه رسانده و براي رسيدن به مقاصد خود مذهب زرتشتي را از سادگي و بي آلايشي خارج و آن را اسير خراقات و رسوم خشک و خسته کننده و دچار دشواري و پيچيدگي و مقررات رنج آور و بيهوده کردند. موبدان اختناق مذهبي حاکم در زمان ساساني را به اوج رساندند و با سختگيري ها و اخذ وجوه سنگين با عناوين مختلف خود را منفور توده هاي مردم ساختند. دستگاه فاسد موبدان ، اعمال و رفتارهاي شاهان ستم پيشه ، نظام طبقاتي و کاستي جامعه عصر ساساني را توجيه مي کرد. (1) تفرقه و اختلاف بين موبدان به بالاترين حد رسيد. موبدان در آزار و اذيت و کشتار پيروان اديان ديگر به ويژه در برخورد با ماني، مزدک و پيروان آن ها بسيار افراط کردند.
انحطاط آيين زرتشت باعث گرديد تا به شدت مورد بي مهري و بي اعتنائي قرار گيرد و روح ايراني را آرزده سازد و از اين آيين خسته و فراري شود. به همين دليل در گوشه و کنار ايران آيين هاي ديگري سر برآوردند. با اقبال مردم روبرو شدند. در غرب و جنوب ايران آيين ماني و مزدکي با هدف اصلاح و نجات جامعه ايراني ظهور کردند. در زماني که آيين زرتشتي از نفس و رونق افتاده بود، اديان يهود و مسيحي پيروان زيادي براي خود دست و پا کردند. صبي ها (صابئين) آزادانه فعاليت داشتند. دانشمندان اين اديان به ويژه مسيحيان بر مراکز علمي ايران به ويژه دانشگاه جندي شاپور اشراف کامل پيدا کردند. زمينه را براي تبليغ و ترويج دين و آيين خود فراهم و هموار ساختند.
در شرق ايران در نزديکي هاي بلخ محل تولد و ظهور زرتشت , راهبان بودائي مدت ها بود که دست به کار شده و هزاران نفر را به آيين خود دعوت کرده بودند. حضور قدرتمند اين راهبان چنان تاثيرگذار بود که تنديس هاي بزرگي از بودا در نزديکي هاي حصار شهر بلخ ساخته و پرداخته شده و بر باورها و معتقدات زرتشتي گري سايه و سيطره انداخته بود. طبقه موبدان چنان از مردم فاصله گرفته بودند که گاهي شاهان ساساني نجات خود را در دوري از معبد و نزديکي به اديان ديگر حتي مسيحيت مي دانستند.
آشفتگي مذهبي جامعه ايراني و رويگرداني آن ها از دين زرتشتي آن ها را به دين اسلام سوق داد. ساختار از درون پوسيده و شرايط نابسامان و بغرنج جامعه ايراني به سمت و سوي انتظار و گشايش هدايت گرديد. وقتي آوازه پيامبري شنيده شد که مردم را به درستي , نيکي , برادري و برابري دعوت مي کند , به اتفاق يقين کردند که او منجي آنان است.
چنين انتظاري كه دين زرتشت مي توانست ايرانيان رادر برابر تهديدها از جمله امپراطور روم يكپارچه نمايد بي جاست.
براي آگاهي بيش تر ر.ك: تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان، ترجمه دکتر عباس زرين کوب و نوشته تئودور نولد که .
پي نوشت:
1. فرهنگ رجايي، مشکل هويت ايرانيان امروز، ص 112.
پرسش 2:
چراي شکل گيري اديان جديد در زمان ساسانيان (ماني، مزدک و در نهايت اسلام) در زمان ساسانيان، ما شاهد به وجود آمدن چندين دين جديد بوديم، که حداقل دو تا از آنان از اهميت تاريخي بسيار برخوردار هستند، يکي آيين مزدکي و ديگري آيين ماني. شايد مهمترين دليل اديان در زمان ساسانيان اين باشد که ساسانيان بعد از شکل گيري دين مسيح به حکمراني در ايران مي پرداختند و در آيين مسيحيت، تاکيد شده که بعد از مسيح يک (فارقليط) ظهور خواهد کرد. (بعضا مسيح را فارقليط اول مي دانند و فارقليط بعدي را خاتم پيامبران) به ديگر عبارت، عيسي به پيروانش وعده داده است که بعد از من يک پيامبر موعود خواهد آمد که خاتم پيامبران اسست. در يک کلام ، وجود مفهومي به نام فارقليط، باعث شد که در آن دوران افراد زيادي به صرافت ايجاد دين جديد و معرفي خود به نام پيامبر موعود عيسي بکنند. محققين ، تعداد ادياني که در زمان ساساني ايجاد شدند را بسيار زياد ارزيابي مي کنند، ما عموم آنها موفق به استحکام دين خود نشدند. نفوذ گسترده مسيحيت ، باعث شده است که ادعاي وجود خانم پيامبران ، بشدت متعبر شود و اين اعتبار، وسوسه گسترده اي ايجاد کرده که افراد بسياري فاصله بين عيسي و محمد به ادعاي پيامبري بپردازند، چرا که مي توانسته اند با تکيه بر اين ادعا، اعتبار اوليه اي را کسب کنند.
پاسخ:
جواب در پاسخ هاي ديگر آمده است.
پرسش 3:
در اين ميان، بايد به اين نکته توجه داشته که سلمان فارسي با اطلاع از اين نکته و آشنايي با اديان متعدد، براحتي در صدد ايجاد دين جديدي برآمده باشد. شايد معروف ترين کسي که چنين کرد، ماني باشد، او خود را فارقليط خواند، سپس مزدک با ايجاد تغييراتي در دين ماني، دست به چنين اقدامي زد ولي هر دو نفر، ناموفق باقي مانند
. ولي در آخر سر ، اين محمد بن عبدالله بود که در شبه جزيره عربستان موفق شد اين پيامبري خود را جا بياندازد.
پاسخ:
دستمايه اصلي اين بخش از شبه مبني بر ساختگي بودن نبوت پيامبر، بشارت انبياِي پيشين است كه به گفته شبهه پراكنان پيامبر از بشارت نهايت استفاده را کرده و به كمك سلمان نبوت خود را مطرح نموده است .
بشارت انبيا تنها راه اثبات نبوت براي يك فرد نيست. گويا راه هاي ديگر اثبات نبوت مورد غفلت قرار گرفته و تنها روي اين بخش پافشاري مي نمايد كه البته سخني باطل است.
قياسي كه از در اين استدلال استفاده شده، اين گونه است:
انبياي اديان گذشته بشارت به ظهور پيامبري دادند.چون برخي به دروغ ادعاي پيامبري موعود نموده اند، پس محمد(ص) نيز مانند آن ها ادعاي دروغين نمود.
اين گونه استدلال مانند آن است كه بگوييد:
در مغازه بقالي ماست موجود است. چون برخي افراد ماست مي دزدند،پس هر كس در دست ماست دارد،از بقالي ماست دزديده است.
اين گونه سخن گفتن را كودكان نيز نمي پذيرند!
نبوت پيامبران به صورت عام (نبوت عامه) از سه طريق قابل اثبات است:
الف ) معجزهاى که همراه با دعوى نبوت آورده مىشود;
ب ) گردآورى قرائن و شواهد، که به صدق دعوى او گواهى مىدهند;
ج ) تصديق پيامبر پيشين.
نبوت پيامبر اسلام (نبوت خاصه)را مىتوان از هر سه راه فوق اثبات کرد، که به صورت فشرده آن ها را بيان مىکنيم.
در اين جا به کمک چند اصل نبوت و پيامبري حضرت محمد را اثبات مي نماييم:
اصل اول
قرآن يا معجزه جاودان
تاريخ قطعى گواهى مىدهد که پيامبر اسلام دعوت خود را با معجزات گوناگون مطرح ساخته، ميان اين معجزات، حضرت روى يکى از آن ها - که در حقيقت معجزه جاودان اوست - تاکيد اساسى داشت: قرآن کريم .
پيامبر اسلام نبوت خويش را با آوردن اين کتاب آسمانى اعلان نموده و جهانيان را به مقابله با آن دعوت کرد. به رغم تحدى آشکار و قاطع قرآن، هيچ کس نتوانست در عصر بعثت مانند آن را بياورد. امروز نيز پس از گذشت قرن ها، قرآن همچنان تحدى خود را اعلان کرده و مىگويد: ‹‹لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتونبمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا (اسراء/88)؛بگو اگر انس و جن دور هم گرد آيند که کتابى مانند قرآن بياورند، نمىتوانند نظير آن را بياورند، هرچند برخى از آنان به برخى ديگر يارى رسانند». قرآن در اين جا در مقام تحدى مىگويد:اى پيامبر، بگو اگر مىتوانند کتابى مثل اين قرآن بياورند، و در جاى ديگر به کم تر از اين حد نيز تنزل فرموده و مىگويد: بگو اگر مىتوانند، مانند ده سوره و حتى يک سوره از سورههاى قرآن را بياورند.
‹‹قل فاتوا بعشرسور مثله مفتريات›› (هود/13).
‹‹قل فاتوا بسورة من مثله›› (بقره/23).
دشمنان اسلام در طول 15 قرن که از پيدايش اين دين مىگذرد، براى ضربه زدن به اسلام از هيچ تلاشى فروگذار نکردند، حتى از اتهام پيامبر اسلام به سحر و جنون و مانند آن باز ننشستند،ولى هرگز نتوانستند از پس مقابله با قرآن برآيند. امروز نيز همه نوع فکر و انديشه و ادوات را در اختيار دارند، ولى توان پاسخگويى به اين تحدى قاطع و آشکار قرآن را ندارند، و اين خود گواه آن است که قرآن، چيزى فوق سخن انسان است.
اصل دوم
پيامبر گرامى معجزات گوناگونى داشت، که شرح آن در کتب تاريخ و حديث ضبط شده است،مانندشق القمر، معراج و مباهله با اهل کتاب اما در آن ميان، معجزه جاويدان او که در تمامى ادوار مىدرخشد، قرآن کريم است . راز اينکه رسول گرامى اسلام با چنين معجزهاى از ديگر پيامبران امتياز يافته، اين است که آئين او، آئينى خاتم و جاودانه است. آئين جاودانه نياز به معجزهاى جاودان دارد تا در هر عصر و نسلى برهان قاطع نبوت باشد. افراد بشر در طول قرون بتوانند بدون مراجعه به اقوال ديگران مستقيما به آن مراجعه کنند.
قرآن از جهات مختلفى جنبه اعجاز دارد، که بحث گسترده درباره يکايک آن ها از گنجايش اين رساله بيرون است و ما به طور فشرده آن ها را يادآور مىشويم:
در روز نزول قرآن، نخستين چيزى که چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت را گرفت، زيبايى کلمات، شگفتى و تازگى ترکيب، و برترى معانى قرآن بود که از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مىآورند. اين ويژگى بر عرب آن روز (و امروز) کاملا مشهود بوده و از همين رو پيامبر گرامى با تلاوت پىدرپى آيات قرآن و دعوت مکرر به تحدى، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وا مىداشت. وادارشان مىکرد که در برابر عظمت کلام او انگشت حيرت به دندان گرفته، به فوق بشرى بودن آن اذعان کنند.
وليد بن مغيره، استاد سخن و شعر قريش، پس از شنيدن آياتى چند از پيامبر اکرم درباره آن چنين داورى کرد:
«به خدا سوگند، اکنون از محمد سخنى شنيدم که نه به سخن انسان ها، و نه به سخن جنيان مىماند. سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص. شاخههاى کلام وى پربار، و ريشه آن پربرکت است; سخنى است والا که هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست، يعنى هرگز قابل رقابت نمىباشد». (1)
آورنده قرآن، يک فرد امى و درس ناخوانده است; نه مدرسهاى رفته، نه در برابر استادى زانو زده، نه کتابى را خوانده است:
‹‹ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بيمينک اذا لارتاب المبطلون (عنکبوت/108)؛
پيش از اين نه کتابى مىخواندى و نه با دست چيزى مىنوشتى، که اگر غير از اين بود باطل گرايان [در حقانيت رسالت تو] ترديد مىکردند.
اصل سوم
گردآورى قرائن و شواهد از امورى است که مىتواند صدق دعوى پامبران را اثبات کند.
در اينجا برآنيم که به طور فشرده، به قرائنى که بيانگر صحت دعوى پيامبر اسلام است اشاره کنيم. اين قرائن عبارتند از:
الف )سوابق زندگى پيامبر :
مردم قريش پيامبر اسلام را پيش از مبعوث شدن به رسالت، محمد «امين» خوانده و اشياى گرانبها را نزد او به امانت مىگذاشتند. زمانى که در تجديد بناى کعبه براى نصب حجرالاسود ميان چهار قبيله اختلاف رخ داد، همگان پذيرفتند که اين کار را عزيز قريش، يعنى پيامبر انجام دهد. زيرا او مردى امين و پاکدامن است. (2)
ب ) وارستگى از آلودگي هاى محيط:
پيامبر اسلام در محيطى پرورش يافته بود که در آن جز بتپرستى، قماربازى، زنده به گور کردن دختران، خوردن مردار و خون، ستم و يغماگرى حاکم نبود. در چنين محيطى او انسانى والا بود که به هيچوجه آلوده به اين گونه رذايل عقيدتى واخلاقى نشد.
ج ) محتواى دعوت:
وقتى به محتواى دعوت پيامبر مىنگريم ،مىبينيم وى مردم را درست بر ضد آنچه که در محيط وى رواج داشت،فرا مىخواند. آن ها بتپرستبودند، او به توحيد دعوت کرد. معاد را انکار مىکردند، او ايمان به معاد را شرط اسلام شمرد. دختران را زنده به گور کرده و براى زن کم ترين ارزشى قائل نبودند، اما او کرامت انسانى را به زن بازگرداند. ربا خوار و ثروت اندوز بودند. او از رباخوارى و انباشت ثروت نهى نمود. ميگسارى و قمار رايج بود، او اين امور را کردار شيطانى ناميد و اجتناب از آن را واجب دانست.
د ) ابزار دعوت:
وسايل و ابزارى که پيامبر براى نشر دعوت خود از آن کمک گرفت، کاملا انسانى و اخلاقى بود. حضرتش هرگز از روش هاى ضد انسانى همچون بستن آب بر دشمن و آلوده کردن آن، بريدن درختان کمک نگرفت. بلکه توصيه مىکرد به زنان و کودکان و پيرمردان آزار نرسانند. درختان را قطع نسازند.پيش از اتمام حجت به دشمن، جنگ را شروع نکنند. از منطق ماکياوليستى «هدف، کاربرد هرگونه وسيله را مجاز مىسازد» بيزار بود .در جنگ خيبر، پيشنهاد يکى از يهوديان را براى به زانو درآوردن دشمن از راه مسموم کردن آب آن ها نپذيرفت.تاريخ زندگانى وى، سرشار از برخوردهاى کريمانه با دشمنان است.
ه ) شخصيت و خصال گروندگان:
ملاحظه روحيات، افکار و رفتار کسانى که به پيامبر ايمان آوردهاند ،مىتواند پايه صدق گفتار او را روشن سازد. بديهى است هرگاه دعوت کسى در انسان هاى ممتاز جامعه مؤثر افتد، نشانه صدق و حقانيت دعوت اوست، ولى هرگاه افراد دنياپرست دور وى را بگيرند، نشانه ضعف ادعاى او خواهد بود. در ميان گروندگان راستين به پيامبر اسلام انسان هاى والايى مانند امير مؤمنان على عليه السلام، جعفر بن ابى طالب، سلمان، ابوذر، بلال، مصعب، ابن مسعود، مقداد و عمار را مىبينيم که تاريخ به خصايل انسانى و زهد و تقوى و جهاد و ايثار و پاکى و درستى آنان اعتراف دارد.
و ) تاثير مثبت در محيط، و پىريزى يک تمدن عظيم و با شکوه:
پيامبر در مدت بيست و سه سال، وضع جزيرة العرب را دگرگون ساخت. حضرت از انسان هاى يغماگر افرادى امين، و از افراد بت پرست موحدانى فرهيخته و پا برجا تربيت کرد که نه تنها تمدنى با شکوه را در محيط سکونتخود برپا ساختند، بلکه تمدن بىنظير اسلامى را به مناطق ديگر نيز گسترش دادند. جعفر بن ابى طالب عليمها السلام، از مسلمانان صدر اسلام، بر همين نکته مهر تاکيد نهاد و در جواب سؤال فرمانرواى حبشه گفت:
«اى فرمانروا، خدا در ميان ما پيامبرى را برانگيخت که ما را از بتپرستى و قمار باز داشت .به نماز و زکات، دادگرى و نيکوکارى، و کمک به خويشاوندان امر فرمود . از فحشا و منکر و ستم نهى کرد». (3)
اين قرائن و نظاير آن ها مىتواند ما را به صدق گفتار پيامبر اسلام و حقانيت مرام وى رهنمون گردد. قطعا فردى با اين خصوصيات، در ادعاى نبوت و ارتباط با جهان غيب، صادق بوده ، چنان که قرائن ديگر نيز دقيقا مؤيد اين مطلب است.
اصل چهارم
تصديق پيامبر پيشين:
يکى از راه هاي اثبات دعوى نبوت، تصديق پيامبر پيشين است. زيرا فرض اين است که نبوت پيامبر پيشين با دلايل قطعى ثابت شده، گفتار او مىتواند سندى قاطع بر استوارى نبوت بعدى قلمداد شود. از برخى آيات قرآن استفاده مىشود که اهل کتاب، پيامبر اسلام را همچون فرزندان خود، مىشناختند، يعنى نشانههاى نبوت وى در کتب آسمانى آنان بيان شده است.پيامبر اسلام مدعى اين معنا شد و کسى نيز او را تکذيب نکرد:
‹‹الذين آتيناهم الکتاب يعرفونه کما يعرفون ابناءهم وان فريقا منهم ليکتمون الحق وهم يعلمون›› (بقره/146)؛
کسانى که به آنان کتاب دادهايم (يهود و نصارى) پيامبر را بسان فرزندان خود نيک مىشناسند. گروهى از آنان، با آن که حقيقت را مىدانند، آن را پنهان مىکنند.
پيامبر اسلام مدعى گشت که عيسى عليه السلام درباره او بشارت داده و گفته : شما را به آمدن پيامبرى پس از خود نويد مىدهم که احمد نام دارد:
‹‹و مبشرا برسولياتي من بعدي اسمه احمد›› (صف/6) اهل کتاب اين ادعا را انکار نکردند، هرچند از اظهار حقيقت سرباز مىزدند.
در انجيل يوحنا (فصل هاى 14، 15،16) پيشبينى مسيح از آمدن شخصى به نام «فارقليطا» ( ستوده9 محمد) وجود دارد که پژوهندگان مىتوانند به آن مراجعه کنند. (4)
البته گفته پيامبران پيشين بايد چنان صريح باشد که مورد سوء استفاده قرار نگيرد .عمده دليل نبوت پيامبر اسلام ،معجزه وقرائن است .
پىنوشتها:
1. مجمع البيان،ج 5،ص387.
2. سيره ابن هشام، ج1،ص209.
3. همان ،ص359و 360.
4. در اين باره به کتاب هايى که بشارات عهدين درباره پيامبر اکرم را گرد آوردهاند، مراجعه شود، مانند کتاب انيس الاعلام.
پرسش 4:
طبقات اجتماعي در دوران ساسانيان در دوره ساساني ، مردم جامعه به چهار گروه تقسيم مي شدند ü روحانيون يا آسروان ü جنگيان يا ارتيشتاران ü مستخدمين اداراتي يا دبيران توده ملت (روستائيان و صنعتگران و شهريان) ü توده ملت نکته هاي قابل توجه در ساختار اجتماعي آن دوران : - امکان اين وجود نداشته که کسي از يک طبقه به طبقه ديگر منتقل شود، يعني يک کشاور هميشه کشاورز باقي مي مانده است، و البته فرزندان او نيز کشاورز باقي مي مانده اند و کسي که مثلا پدرش کشاورز بوده است، اجازه نداشته است به شغل ديگري در طبقه ديگري اهتمام ورزد. - تحصيل صرفا براي طبقه خاصي بوده و توده مردم اجازه تحصيل نداشته اند. ماني که بوده است؟ ماني چهارصد سال قبل از پيامبر اسلام مي زيسته است ، او از تلفيق اديان زرتشتي ، مسيحيت ، بودايي و آيين اسکندر مقدوني ، و دين مندائيان توانست دين جديدي را عرضه کند. در حقيقت او شايد بعد از محمد موفق ترين کسي باشد که از داستنان پيامبر خاتم النبيين ، توانست استفاده کند و خودش را پيامبر معرفي کند. (دقيقا همان کاري که محمد انجام داد) مي دانيم که ماني در دوران ساسانيان ، گسترش بسيار يافت چرا که در دوره اي مورد حمايت بي دريغ پادشاهان ساساني قرار گرفت و حتي بعد از کاهش پيروان اين آيين ، بسياري از عقايد اين آيين در دين مسيحيت بروز پيدا کرد. بعد از ماني ، مزدک تلاش کرد با استفاده از افکار ماني و تحريک توده مردم و برابر خواندن همه، به ايجاد آيين جديدي بپردازد که البته به شدت سرکوب شد.
پاسخ:
از پاسخ قبل جواب روشن شد .
پرسش 5:
چرا شناخت مزدک ، ماني و سلمان ، به ما کمک مي کند که داستان خلق دين اسلام را به خوبي بشناسيم ؟ ماني و مزدک قد علم کردند، چرا که مسيح گفته بود بعد از من پيامبري خواهد امد که خاتم النبين است نکته اي که نبايد از نظر دور داشت، اين است که عموم کساني که به سمت روحاني، آخوند يا مبلغ مذهبي در مي آيند، بعد از مدتي در مي يابند که آن مذهب، دروغ و سرابي بيش نيست، اما منافع آنها حکم مي کند که در قالب مبلغ مذهبي باقي بمانند. چرا که از امکانات اجتماعي بسياري برخوردار مي شوند. مثال واضح اين دسته از اشخصاص ، برخي از مديران رژيم اسلامي يا اشخاص مرتبط با اين رژيم خون آشان هستند، آنها به خوبي مي دانند اين رژيم تا چه حد جنايتکار است و حتي در بين دوستان خود نيز به اين معترف هستند، اما منافع آنان در ادامه حيات اين رژيم است و لذا براحتي به جامعه خيانت مي کنند.مشابه اين رفتار را در روحانيون مي بينيم. فهميدن دورغ بودن دين اسلام نياز به هوش خيلي خيلي بالايي ندارد، و به سبب شناخت کاملي که روحانيون از اسلام دارند، آنها خيلي بهتر از مردم عادي ، مي دانند که دين آنها دروغي بيش نيست، اما آنها ترجيح مي دهند اين را انکار کنند و لباس روحانيت را حفظ کنند.
پاسخ:
نه تنها علماي شيعه، بلكه علماي ساير فرقه هاي اسلامي و دانشمندان ساير اديان ديگر ،عقيده به مباني ديني خود دارند و برخي تا پاي جان ايستاده اند.
طبيعي است كه انسان هاي سوفسطايي منكر تمام اديان گشته و مبلغان آن ها را انسان هايي فاقد اعتقاد به مباني خويش معرفي نمايند .
مگر نديده يا نخوانده و يا نشنيده ايد كه چه بسيار از علماي طراز اول شيعه براي دفاع از مباني ديني خود،جان را در كف گرفته و به مصاف شهادت رفته اند؟ اگر كسي به مباني عقيدتي خويش ايمان نداشته باشد، هيچ وقت جان شيرين را كه عزيزترين چيز نزد اوست، فداي هيچ و پوچ نمي كند. در جنگ عليه صدام تعداد زيادي از طلاب و عالمان ديني به شهادت رسيدند .
پرسش 6:
سلمان که بود؟ چيزي که همه بر آن متفق القول هستند، اين است که سلمان ، هيربد (آموزگار علوم مذهبي زرتشتي ) بوده است و خانواده او ، بشدت به تحصيل و پيشرفت او اهتمام مي ورزيدند. سلمان فارسي زاده شده در ايران است، در باب محل تولد او احاديث بسيار است، او را متولد رامهرز ، کازرون و اصفهان دانسته اند ، اما احتمال زياد او زاده شده در کازرون است، چون در نامه اي که منتسب به علي بن ابي طالب است و بدستور محمد پيامبر نوشته است، محمد به صراحت دستور مي دهد که خانواده سلمان در کازرون از پرداخت جزيه به مسلمانان معاف هستند : "...من از خانواده ي سلمان ذلت در پرداخت جزيه، پرداخت جزيه، خمس، ماليات و ساير هزينه ها و تکاليف مالي را رفع نمودم. ( بحار الانوار ج: 18 ص: 135 و 134- المناقب ج: 1 ص : 111)..." البته ياقوت حموي در کتاب معجم البلدان ، سلمان را زاده جي در اصفهان ذکر کرده است، و استناد او نيز ، حديثي از ابن عباس است. راوندي از ابن عباس روايت کرده: "....سلمان اهل جي در اصفهان بوده، بيش پدر بسيار عزيز بوده، پدرش بزر روستا بوده است، زرتشتي بوده اند، به سمت خدمتکاري آتشکده درآمده و روزي اتفاق با کليسايي گذرش مي افتد، با دين مسيحي آشنا مي شود، سپس به همراه کارواني به شما مي رود، در کليساهاي شهرهاي دمشق، شام و موصل با کشيش هاي متعددي آشنا مي شود و اصول دين مسيحيت را مي آموزد...." خلاصه داستان سلمان اين است: بعد از آن سلمان از قافله اي که از حجاز مي آمده مي شنود که شخصي در مکه ادعاي پيامري کرده است. او به همراه قافله اي به سمت مدينه حرکت مي کند ، اما اعضاي آن قافله ، او را در راه به عنوان برده مي فروشند. او به عنوان يک برده وارد مدينه مي شود، درحالي که هنوز حتي اسلام در خودم مدينه قوام و استحکامي نداشته است و محمد هنوز اصول دين خود را به کمال نه تعريف کرده بود و نه شکل داده بود. سلمان قبل از اسلام ، با چند دين ديگر آشنا شده است: به صورت مشخص مي توان ديد که سلمان با اديان زرتشتي ، مانوي (به خاطر نفوذ در ايران آن زمان) و مسيحيت آشنا بوده است. نکته مهم اين است که آشنايي سلمان با آيين مانوي ، او را با اديان متعددي آشنا مي کرده است(از آيين بودا گرفته تا آيين سلوکيان و طايفه اسکندر مقدوني) تا آيين مندوييان. در مکاتبه اي که بين اسپهبد مازنداران و سلمان فارسي رد و بدل شده ، نشان مي دهد که اسپهبد مذکور ، سلمان را مانوي (پيرو آيين ماني) مي خواند. در حقيقت سلمان فارسي، کلکسيوني بي نظير از اطلاعات در باره اديان مختلف بوده است. نکته مهم اين است که وقتي يک نفر ديندار، با يک دين جديد آشنا مي شود، تازه مي فهمد دين خودش مانند آن دين جديد، چقدر مسخره و مزخرف است. تصور کنيد يک مسلمان با دين يهوديت آشنا شود، قوانين مسخره اين دين ، او را به خنده مي اندازد و اگر اندک هوشي داشته باشد، به اين خواهد انديشيد که دين خود او نيز ، ديني ابلهانه است و قوانين مضحک مشابه و داستان هاي مسخره بسيار دارد. ضرب المثل معروفي درباره يادگيري زبان هاي خارجي وجود دارد که مي گويد: شما وقتي
زبان مادريت را خوب خواهي شناخت که يک زبان ديگر را نيز آموخته باشي. اين گفته درباره اديان نيز کاملا صدق مي کند. لذا، آشنايي سلمان با چندين دين مختلف، او را به صرافت؟
پاسخ:
برخي مطالب شما درست است. اما نتيجه اي كه مي گيريد ،صحيح نيست.
وي از اهالي روستاي جي از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدينان زرشتي بود.سلمان در کودکي از پيروان اين آيين بود.(1)
آيين مسيح در نخستين جلوه مثل بارقه اي از ايمان بر قلب روزبه ميتابد. يک روز که وي از سوي پدر براي سرکشي به مزرعه فرستاده شده بود،در مسير راه خود عبادتگاهي را ديد که تعدادي در آن مشغول نيايش و عبادت هستند. روح کنجکاوي و پرسشگري او باعث شد به دنبال حقيقت اين آئين تازه باشد. از پيروان اين آئين دربار? کيششان سؤالاتي پرسيد. علاق? خود را نيز به آنان ابراز کرد . با راهنمايي آنان به اين دين در آمد. آئين مسيحيت را اختيار کرد. عمل وي سبب شد که از سوي پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گيرد.(2)
سرانجام روزبه به همراه کارواني رهسپار شام مرکز مسيحيت آن زمان شد. در شام در کليسايي به مدت هفت سال به خدمت گذاري مشغول شد.بعد از آن نزد راهبي در موصل و بعد شهر عموريه رفت. از آن جا به همراه کاواني براي پيدا کردن پيامبر اسلام به حجاز آمد، ولي اهالي کاروان او را به يک يهودي فروخته و او نيز سلمان را به زني به نام خليسه در يثرب فروخت. او کارهاي مزرعه و نخلستان هاي اين زن را در يثرب انجام ميداد که با خبر شد پيامبر اسلام (ص) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما نتوانست تا زماني که پيامبر(ص) به مدينه آمد او را ببيند.(3)
تشرف به اسلام
سلمان که مي دانست پيامبري در اين سرزمين ظهور مي کند و براي او نشانه هايي است ،همچون اينکه صدقه نميپذيرد،اما هديه ميپذيرد و بين دو شانهاش مهر پيامبري است ،وقتي پيامبر (ص) را در منطقه قبا بود، ملاقات کرد . مقداري خرما براي ايشان به عنوان صدقه برد. ديد حضرت به ياران خود دستور تناول داد، ولي خود از خرماها تناول نکرد، چون صدقه بود. سپس يک روز در مدينه وقتي که پيامبر(ص) را ديد ،مقداري خرما به ايشان هديه داد . ايشان از خرماها تناول کرد . براي ديدن نشان? سوم يک روز زماني که پيامبر به "مقيع الفرقد" آمده بود، براي تشيع يکي از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت . با کنار رفتن جام? حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب ديد . خود را بر آن فکند و آن را بوسيد و گريه کرد. سپس اسلام آورد و داستان خود را براي حضرت رسول اکرم (ص) نقل کرد.(4)
بنا بر اين سلمان گرچه در پي جستجوي حقيقت با اديان و كيش هاي مختلفي آشنا شد. اما به آن معنا نيست كه در صدد ايجاد مصداق فارقليط يا پيامبر موعود باشد، چرا که به گواه تاريخ زمان ملاقات او با پيامبر در زماني بود كه نيمي از قرآن نازل شده و پيامبر به مدينه هجرت نموده بود.
پي نوشت ها:
1 . عبد البر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب؛ تحقيق،علي محمد البجاو، بيروت، دارالحيل،1412ه.ق،ج 2،ص 634 ؛
ابن هشام،السيرة النبويه، ترجم?،سيد هاشم رسولي محلاتي،تهران انتشارات کتابچي، چاپ پنجم،ج،1 ،ص 140.
2 . السيرة النبويه (زندگاني محمد(ص) پيامبر اسلام)،ج 1 ،ص 140؛
عبدالبر ، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، ج 2 ،ص 634؛
البلاذري، احمد بن يحيي،انساب الاشراف، تحقيق، سهيل زکار و رياض زرکلي، بيروت، دارالفکر،1417 ه.ق،ج 1 ،ص 485.
3 . السيرة النبويه (زندگاني محمد(ص) پيامبر اسلام)،ج 1 ،ص 140- 141.
4. همان، ص 145.
پرسش 7:
او با اجراي نقشه اي هوشمندانه ، به اهالي مدينه قبولاند که محمد پيامبر خدا است. طبق روايات متواتر شيعه و سني ، سلمان فارسي در جمع مسلمانان ادعا مي کند که از کشيشان مسيحي شنيده است که پيامبر اسلام، داراي سه صفت زير است : "هديه را ميپذيرد، از صدقه نميخورد، ميان دو کتفش مهر نبوت است" سپس قبل از اينکه سلمان به اسلام ايمان آورد ، به همگان وانمود کرد که مشغول راستي آزمايي محمد است و در روايتي که از ابن عباس به جا مانده است (و همينطور ديگران) مي خوانيم که سلمان گفته است: "من مقداري آذوقه براي خود جمع کرده بودم، چون شام آن روز شد آن را برداشته به نزد رسول خدا(ص) که در قباء بود آمدم و خدمتش شرفياب شده و بدو عرضه داشتم: من شنيدم شما مرد صالحي هستيد و همراهانت مردمي غريب و نيازمند به کمک و همراهي هستند و اينکه مقداري صدقه پيش من بود که چون ديدم شما بدان سزاوارتريد آن را به نزد شما آوردم. اين را گفتم و آنچه را همراه داشتم پيش آن حضرت نهادم، ديدم آن حضرت به اصحاب خود رو کرده فرمود: بخوريد ولي خودش دست دراز نکرد. پيش خود گفتم: اين يک نشانه! پس برگشتم و چند روزي گذشت و رسول خدا(ص) وارد مدينه شد و من نيز دوباره چيزي تهيه کرده، به نزد آن حضرت آمده بدو گفتم: من چون ديدم شما از صدقه چيزي نميخوري اينک هديه اي به نزدت آورده ام تا از آن ميل فرمايي. ديدم رسول خدا(ص) خودش خورد و به اصحاب نيز دستور داد بخورند. من پيش خود گفتم: اين دو نشانه! سپس روزي به نزد آن حضرت که به قبرستان بقيع به تشييع جناز? يکي از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو لباس خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در ميان اصحاب نشسته بود، پس من پيش رفته سلام کردم و به پشت سرش پيچيدم تا شايد مهر نبوت را که ميان دو شانه آن حضرت بود ببينم. رسول خدا(ص) که متوجه رفتار من شده بود، مقصود مرا دانست و رداي خويش را پس کرد و چشم من به مهر نبوت افتاد." سپس سلمان مسلمان مي شود و محمد از او مي خواهد که براي اهالي مدينه ، شرح حال خويش را باز گويد ( تا همه ببيند محمد واقعا پيامبر خدا است و يک زرتشتي که رفته و مسيحي شده است، حال به او ايمان آورده است)؟
پاسخ:
بسياري از مطالب موجود مورد تاييد تاريخ نگاران مي باشد.ما نيز پيش تر به اين مطالب اشاره نموديم اما
اولين ملاقات سلمان با پيامبر بعد از هجرت به مدينه، پس از آن بود كه پيامبر به نبوت مبعوث گشته و مدت ها در مكه اعلان نبوت خويش نموده بود و جمعيت بسياري از مردم مدينه به او ايمان آورده بودند.
ملاقات و اسلام او 13 سال پس از نبوت پيامبر بوده،چگونه اين سخنان را مي توان گوش داد ،چه رسد به آن كه باور داشت؟مسلمان شدن سلمان نقشي در گرايش مردم عرب به اسلام نداشت.
پرسش 8:
سلمان چه نقشي در اسلام داشته است!؟ بي شک محمد خود در سفرهايي که با کاروان هاي تجاري داشته است ، يا بحث هايي که با ورقه بن نوفل (پسرخاله يهودي خديجه ) داشته است، با دين يهود و مسيحيت آشنا بوده است، اما بي شک مشاور اصلي محمد براي ساخت دين اسلام، سلمان فارسي بوده است و از همين رو است که محمد درباره سلمان مي گويد اگر ابوذر از چيزهايي را که سلمان مي دانست ، اطلاع داشت ، کافر مي شد! احتمال ديدار محمد و سلمان در شام و برنامه ريزي شريرانه براي ساخت دين جديد درست در زماني که محمد در قالب کاروان هاي تجاري به سمت شام مي رفته است، سلمان نيز در شام حضور داشته است. احتمالا سلمان در شام با محمد آشنا شده است و با هم بناي ساخت اين دين جديد را گذاشته اند.
پاسخ:
اين حديث از پيامبر نقل نشده، بلكه در مجامع روايي شيعه است .از اهل بيت ،امام سجاد و يا در برخي متون از امام صادق نقل شده كه حدود يك و نيم قرن پس از بعثت مي زيستند .هيچ گونه رابطه اي با ادعاي مذكور در باره زد و بندهاي بين پيامبر و سلمان ندارد
حديث موجود در ارتباط مقام معرفتي سلمان است .معرفت، گوهرى نيست كه به آساني به دست آيد. ده ها سال خون دل مى خواهد. راه سير و سلوك راهى ساده نيست; مثل اين است كه كسى با مژه چشمش بخواهد كوهى را بسايد. كسانى كه چنين زحماتى در راه معرفت و بندگى خدا كشيده اند، ممكن است خدا حقايقى را به آن ها ارائه داده باشد كه فهم ما از آن ها قاصر است.
مى دانيم كه حضرت سلمان و حضرت ابوذر از بزرگ ترين صحابه پيغمبر اكرم بودند. آن قدر ايمان شان به هم نزديك بود كه پيغمبر اكرم اين دو نفر را در آن روزى كه عهد اخوب بين مؤمنان ايجاد كرد، برادر قرار داد. حضرت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) برادر شد و سلمان با ابوذر،با اين كه اين دو ايمان شان به هم نزديك بود،
اما مقام علم و معرفتسلمان، چنان سنگين و عميق بوده، كه در عين حالى كه «ابوذر» در مقام «صداقت و جهاد» و «مقداد» در مقام «صبر و مقاومت»مقام بسيار درخشانى را داشتهاند، با عنايت به مراتب «ايمان و معرفت»، بدون اينكه از مقام «ابوذر» و «مقداد» كاسته شود، آنان از درك «مقام علمى سلمان» ناتوان بودهاند.
روايت مى فرمايد: اگر ابوذر مى دانست كه در دل سلمان چه هست، مى گفت سلمان كافر است و او را مى كشت(1); يعنى آن معرفتى كه سلمان يافته بود، آن قدر والاتر و دقيق تر بود كه اگر مى خواست بيان كند، ابوذر نمى فهميد كه چه مى گويد و معناى ديگرى استنباط مي كرد . خيال مى كرد كه سلمان كافر است. حقايقى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) درك مى كرد، به سلمان هم نمى توانست بگويد; يعنى قابل بيان نبود. اگر آن ها در قالب الفاظ ريخته شود، معانى عوضى از آن فهميده مى شود; چنان كه در كلمات بسيارى از بزرگان چنين توهماتى شده و نسبت هاى ناروايى به آن ها داده شده است. در صورتى كه دامن شان از اين نسبت ها در اعتقاد و عمل پاک بوده است.
پي نوشت:
1. كافي، شيخ الكليني، تحقيق : علي أكبر غفاري، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الكتب الإسلامية - تهران ،ج1،ص401.
پرسش 9:
به نظر مي رسد سلمان فارسي در همان جا فکر پيامبر شدن را به سر محمد وارد کرده است و بعد خودش به صورت يک فرد خارجي به اين جمع پيوسته تا بتواند مهر تاييد بر پيامبري محمد باشد. نکات تاريک و بسيار شک برانگيز درباره سلمان نکته شک برانگيز اول : نامه به خط علي بن ابي طالب و به دستور محمد براي امان دادن به خاندان سلمان. در اين امان نامه که قبل زمان قدرت گيري مسلمانان در مدينه (نهم هجري) نوشته شده است، به خانواده سلمان امان مي دهد و آنها را از پرداخت پول خراج و جزيه معاف مي کند و همين طور براي آنها شرايط ويژه اي را در جامعه در نظر مي گيرد. به نظر مي رسد سلمان فارسي از همان زمان، از حمله مسلمانان به ايران باخبر بوده است و مي دانسته محمد مترصد فرصت است. براستي چه دليلي وجود داشته که محمد به سلمان فارسي، چنين باج بدهد ؟ جز اينکه سلمان مشاور ارشد او بوده و به او نحوه ساخت دين اسلام را آموخته است؟ در اي سند مي خوانيم : بحارالأنوار ج : 18 ص : 135و 134- المناقب ج : 1 ص : 111: وَ كَتَبَ (ص) عَهْداً لِحَيِّ سَلْمَانَ بِكَازِرُونَ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ سَأَلَهُ الْفَارِسِيُّ سَلْمَانُ وَصِيَّةً بِأَخِيهِ «مَهَادِ بْنِ فَرُّوخِ بْنِ مَهْيَارَ» وَ أَقَارِبِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ عَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَا تَنَاسَلُوا مَنْ أَسْلَمَ مِنْهُمْ وَ أَقَامَ عَلَى دِينِهِ. سَلَامُ اللَّهِ أَحْمَدُ اللَّهَ إِلَيْكُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أَقُولَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ» أَقُولُهَا وَ آمُرُ النَّاسَ بِهَا وَ الْأَمْرُ كُلُّهُ لِلَّهِ خَلَقَهُمْ وَ أَمَاتَهُمْ وَ هُوَ يَنْشُرُهُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ ثُمَّ ذَكَرَ فِيهِ مِنِ احْتِرَامِ سَلْمَانَ إِلَى أَنْ قَالَ:«وَ قَدْ رَفَعْتُ عَنْهُمْ جَزَّ النَّاصِيَةِ وَ الْجِزْيَةَ وَ الْخُمُسَ وَ الْعُشْرَ وَ سَائِرَ الْمُؤَنِ وَ الْكُلَفِ فَإِنْ سَأَلُوكُمْ فَأَعْطُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَغَاثُوا بِكُمْ فَأَغِيثُوهُمْ وَ إِنِ اسْتَجَارُوا بِكُمْ فَأَجِيرُوهُمْ وَ إِنْ أَسَاءُوا فَاغْفِرُوا لَهُمْ وَ إِنْ أُسِيءَ إِلَيْهِمْ فَامْنَعُوا عَنْهُمْ وَ لْيُعْطُوا مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِائَتَيْ حُلَّةٍ وَ مِنَ الْأَوَاقِي مِائَةً فَقَدِ اسْتَحَقَّ سَلْمَانُ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ.»ثُمَّ دَعَا لِمَنْ عَمِلَ بِهِ وَ دَعَا عَلَى مَنْ أَذَاهُمْ وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. ترجمه : .... من از خانواده ي سلمان ذلت در پرداخت جزيه، پرداخت جزيه، خمس، ماليات و ساير هزينه ها و تکاليف مالي را رفع نمودم. پيامبر(ص) امر کرد که اگر خانواده ي سلمان چيزي از شما خواستند به آنها عطا کنيد و اگر نزد شما دادخواهي کردند به داد آنها برسيد و اگر به شما پناه آوردند به آنها پناه دهيد و اگر خطايي مرتکب شدند از خطاي آنها در گذريد و اگر بدي به آنها شد مانع شويد و هر سال از بيت المال مسلمين دويست جامه و صد اواقي به آنها عطا کنيد. به تحقيق سلمان از جانب رسول خدا مستحق چنين عنايتي شد. سپس رسول خدا براي کساني که به اين عهد عمل کند دعا و کسي که آنها را بيازارد نفرين کرد. کتابت اين نامه را امير المومنين علي (ع) بر عهده داشت.
پاسخ:
گر چه اين روايت را مرحوم مجلس از مناقب آل ابي طالب ذکر کرده اما افزون بر آن كه روايت داراي سند نمي باشد و غير قابل اعتبار ،از نظر دلالت نيز داراي اشكال است.
مدلول روايت در بر دارنده تبعيضي بدون دليل نسبت به خاندان سلمان مي باشد.
فتوحات ايران پس از رحلت پيامبر بوده است . در زمان آن حضرت بلاد فارس به دست مسلمانان فتح نشده بود. چگونه پيامبر خواسته از آنان جزيه بگيرد كه خانواده سلمان را از پرداخت آن عفو نموده است؟
برخي با توجه به پيشينه شهر كازرون و زمان نام گذاري آن معتقدند کازرون در زمان ساسانيان متشکل از سه ده: نورد، دريست و راهبان بود که روي هم رفته به آن ها شهر بلدالعتيق (شهر کهنه) و در اواخر قرن چهارم ه. ق كازرون نام گرفت.(1)
پي نوشت:
1. http://fa.wikipedia.org/wiki
پرسش 10:
نکته شک برانگيز دوم: چرا در سوره نحل آيه 103، عملا قرآن به اين ادعاي مخالفين پاسخ مي دهد که قران توسط سلمان به محمد آموزش داده نشده است ، چرا که قران عربي است و سلمان عجمي ؟ وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ. ما مىدانيم كه آنها مىگويند: «اين آيات را انساني به او تعليم مىدهد!» در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مىدهند عجمي است؛ ولي اين (قرآن)، زبان عربي آشكار است! اين آيه مهر تاييدي بر اين است که اعراب معتقد بوده اند سلمان فارسي اين دين جديد را به محمد مي آموزد.
پاسخ:
اينكه شخص غير عربى كه مشركان مىگفتند به پيامبر (ص) تعليم مىدهد ،چه كسى بوده ، بين مفسران اختلاف است.
در الدر المنثور است كه حاكم و بيهقى در كتاب" شعب الايمان" خود از ابن عباس نقل كرده اند كه در تفسير آيه" إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ" گفته اند: مشركان مىگفتند: محمد (ص) را عبدة بن حضرمى كه صاحب كتاب بوده، درس مىدهد. خدا در پاسخ فرمود: زبان آن كه شما در نظر داريد ،غير عربى است، و قرآن عربى آشكار است.
روايات در باره اسم اين مرد مختلف است، در برخي روايات، ابو فكيهه غلام آزاد شده بنى حضرمى و در روايت قبلى عبدة بن حضرمى آمده، از قتاده نقل شده كه عبدة بن حضرمى است كه او را مقيس مىگفتند.از سدى نقل شده كه غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده ،تورات و انجيل را خوانده بود. مردم او را ابو اليسر مىناميدند.
از مجاهد نقل شده كه ابن الحضرمى و مردى غير عرب بوده كه به زبان رومى سخن مىگفته ، از" ابن عباس" نقل شده كه آهنگرى بوده در مكه به نام" بلعام" و مردى غير عرب بوده، مشركان مىديدند كه رسول خدا (ص) نزد او آمد و شد مىكند، گفتند: بلعام او را تعليم مىدهد.
آنچه از مضامين روايات، قدر متيقن است : مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده كه در مكه مىزيسته و با كتب اهل كتاب، آشنايى داشته است، مردم او را متهم كردند كه رسول خدا (ص) را تعليم مىدهد.
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ضحاك نقل كردهاند كه در تفسير آيه گفته است:
مشركان مىگفتند: سلمان فارسى او را تعليم مىدهد، خدا در جواب شان فرمود:" زبان آن كسى كه شما در نظر داريد، اعجمى است" .
علامه طباطبايي در خاتمه اين ديدگاه كه شخص مورد نظر سلمان باشد، رد مي كند و دليل مي آورد: اين روايت (سلمان)،با مكى بودن آيات مورد بحث جور در نمىآيد. زيرا سلمان در مدينه اسلام آورده و با پيامبر ملاقات نموده اما اين آيات در مكه نازل شده و قبل از ملاقات سلمان با پيامبر است.(1)
پي نوشت:
1. موسوى همدانى، سيد محمد باقر،ترجمه تفسير الميزان،دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، ج12، ص 506.
پرسش 11:
نکته شک برانگيز سوم : چگونه سلمان فارسي، به راحتي و تسلط به زبان عربي سخن مي گفته است ؟!
پاسخ:
چنين نيست كه به محض ورود به منطقه اعراب سلمان به راحتي سخن بگويد.نخست به عنوان برده به عرب ها فروخته شد .كسي كه بين غير همزبان هاي خويش زندگي كند ،ناچار است زبان آن ها را بياموزد.سلمان مدت ها با عرب ها حشر ونشر داشت و توانسته بود زبان عربي را بياموزد .سپس به پيامبر اسلام رسيد و به او ايمان آورد.
پرسش 12:
نکته شک برانگيز چهارم: تا زماني که سلمان به محمد مي پيوندد، تعداد مسلمين بسيار بسيار اندک است، اما با پيوستن سلمان به محمد، اين تعداد بشدت افزايش مي يابد. اين نشان مي دهد محمد با حضور استادش، بسيار بهتر عمل مي کرده است!
پاسخ:
آنچه در آن در پيشرفت اسلام موثر بود ،دعوت مردم مدينه و پيمان عقبه بود كه منجر به مهاجرت مسلمانان و پيامبر به مدينه گشت.
سلمان بين اعراب كه كه او را عجمي و با نگاه برده آزاد شده مي نگريستند ، جايگاهي نداشت . وي از فقرايي است كه در مسجد النبي و جزء اصحاب صفه بوده كه ديگران آنان را اطعام مي نمودند.(1)
سلمان تا پيش از جنگ احزاب كه پيشنهاد تاكتيك جنگي (خندق كندن)را داد ،چندان مطرح نبود.
پس نمي توان اسلام آوردن او را موثر در اسلام ديگران دانست .اسلام كساني در گرايش ساير افراد قبيله موثر است كه داراي قبيله بزرگ و خود در قبيله از بزرگان باشند.نه مانند سلمان كه موقعيت چنيني نداشته ؛ اين استدلال تنها گمانه زني بدون دليل است، چون هيچ شاهدي در منابع بر تاثير گذاري سلمان در پيوستن مشرکان به اسلام نداريم .گسترش اسلام در زمان پيامبر دو مرحله دارد:
يکي اسلام آوردن مردم مدينه که پيش از ورود سلمان به مدينه است.
ديگري پس از فتح مکه و عام الوفود که سال ها پس از اسلام آوردن سلمان است .آن را نمي توان به سلمان نسبت داد.
پي نوشت :
1.الطبقات الكبرى،محمد بن سعد، دار صادر - بيروت ، ج1، ص197.
پرسش 13:
دستوراتي که از ايران باستان و توسط سلمان، به اسلام وارد شده است: پل صراط ( در زرتشتي به همين شکل موجود است!)
پاسخ:
به صرف تشابه دو دين در برخي از احکام و آموزه ها نمي توان حکم کرد که يکي از از ديگري گرفته شده است ،زيرا
اديان آسماني مکمل يکديگرند. احکام مشترک زيادي دارند.بسياري از احكام بين يهود و مسيحيت مشتركند. اين به آن معنا نيست كه مسيحيت آن ها را از دين يهود گرفته است.
آمدن دين جديد و نسخ دين قبلي به معناي نسخ تمامي آموزه ها ،احكام و عقايد آن دين نيست، بلكه برخي از از موارد، نسخ مي شوند و برخي به اعتبار خويش باقي هستند .
بنا براين نتيجه گيري چنين افرادي صحيح نيست. به زرتشت احترام مي گذاريم .در ذيل به برخي از مشترکات اسلام و زرتشت و امتيازات اسلام اشاره مي کنيم:
از پيشوايان اسلام، رواياتي وجود دارد مبني بر اين که زردشتيان پيامبري داشتند . او صاحب کتاب آسماني بود، ليکن بعداً از بين رفت.(1)
طبق اين ديدگاه: آييني که زرتشت به جهانيان عرضه داشت، آيين توحيدي بود . به مبدأ و معاد و هدايت شريعتي خداوندي و نبوت معتقد بود.
شهيد مرتضي مطهري ميگويد: "آن چه در مورد زرتشت محقق است،اين که او به توحيد در عبادت دعوت ميکرد. اهور امزدا از نظر شخص زرتشت نام خداي ناديده، خالق جهان و انسان است، و تنها موجودي است که شايسته پرستش است."(2)
زرتشتيها معتقدند که روح آدمي پس از مرگ در عالم ديگري زندگي ميکند . زندگي او بر اساس کارهاي دنيوياش ميباشد. فرد اگر نيکوکار باشد، در زندگي پس از مرگ، متنعم ميشود و از زشتکاري خويش معذب ميگردد.(3)
آنانبه بهشت، جهنم و اعراف اعتقاد دارند.(4)
در اين باورها (مبدأ، معاد و نبوت عامه) بيناسلام و زرتشت اشتراک هست. در مسائل اخلاقي همانند راستگويي و پرهيز از دروغ نيز دو آيين تا حدودي مشترکاند.جاييکه شعار زرتشتيان پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيکاست، و ميگويند: راستگويي آدمي را به بهشت و دروغگويي به جهنم سوق ميدهد. شبيه اين اعتقاد در اسلام هم وجود دارد که گفته شده: نجات در صداقت و هلاکت در دروغگويي است.
اما جداياز اين چند امر مشترک، در بسيارياز امور تفاوت هست، مثلاً دين اسلام بر محور رهنمودهايپيامبر اسلام، وحي به حضرت و قرآن قرار دارد .
آنانآتش را مقدس ميشمارند .در آتشکدهها آتش را فروزان نگاه ميدارند. پيراهن مقدس(سهره) را طي مراسمي به تن پسران ميپوشانند . ريسمان مقدس(کسستي) را بر کمرشان ميبندند. کالبد مردگان را در دخمه مينهند . آن را غذاي لاشخورها ميسازند.(5) اينها را مسلمانان قبول ندارند .
در اعتقاد زرتشتيان جهان از دو نظام خير و شر تشکيلشده است. ذات خوب به همراه شش فرشته روحهاي جاويدان و ازلي را تشکيل ميدهند .
ذات به همراه شش فرشتة شر، هفت روح خبيث را تشکيل ميدهند.(6)
زردشتيها به ازدواج با محارم روي ميآورند،(7) که در اسلام پذيرفته شده نيست.در اسلام مسائل احکامي و آنچه که به عنوان فروغ دين معروف است، در ده عنوان: نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهي از منکر، زکات، تولي و تبري، خلاصه ميشود کهاينها را زردشتيها قبولندارند.(8)
آنچه در پرسش هاي بعدي از آن ها نام برده شده، تمامي از مشتركات اديان است. نماز و نيايش در تمامي اديان مورد پذيرش است، با تفاوت هايي در وقت نماز وكيفيت آن .همچنين ساير انبيا غير پيامبر اسلام معراج داشته اند .
ساير موارد كه بيان داشتيد، در تمامي اديان وجود دارد . اشتراك دليل بر اقتباس از يكديگر نيست. نمي توان سلمان را در اين باره متهم ساخت .
پي نوشت ها:
1. مجلسي، بحارالانوار، ج 14، ص 463.
2. مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 191.
3. مبلغي، اديان و مذاهب.
4. جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 475.
5. همان، ص 478 - 482.
6. مبلغي، همان، ص 328.
7. همان، ص 399 تا 402.
8. تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 1، ص 293 ؛ تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص 447 .
پرسش 14:
نماز (دقيقا به همين شکل پنج گانه در زرتشتي موجود است)
پاسخ:
جواب در پاسخ پيشين گذشت.
پرسش 15:
معراج محمد ( به مانند عروج ميترا در آيين مهر پرستي !)
پاسخ:
جواب در پاسخ پيشين گذشت.
پرسش 16:
نگرش به وجود روح در اسلام ، به مانند آيين زرتشتي است.
پاسخ:
جواب در پاسخ پيشين گذشت.
پرسش 17:
وجود محراب در مساجد که به مانند (مهرابه) آيين مهر پرستي است.
پاسخ:
جواب در پاسخ پيشين گذشت.
پرسش 18:
وجود تسبيح که از آيين بودا گرفته شده (آشنايي سلمان با مانوي، آشنايي با بوداييسم را نيز در پي داشته است، چه آنکه آيين مانوي ، ارتباط تنگاتنگي با بودايسم دارد) توجه به جميع نکات مطرح شده در اين نوشتار ، ما را بر جمع بندي مي رساند که سلمان فارسي ، به شکل مشاور در سايه ، شايد نقشي بالاتر از محمد در شکل گيري اسلام بازي کرده است. پي نوشت: البته اين را نيز عرض کنم که من به صورت سر فصل اين مطلب را اينجا نوشته ام، کل نوشته ام در اينباره بسيار طولاني شده است و شايد در آينده به صورت کتاب آنرا منتشر کنم. فقط در اينجا براي جلب توجه دوستان و خوانندگان وبلاگ به اين مهم، اين مطالب را به صورت سر فصل تقديم کرده ا
پاسخ:
جواب در پاسخ پيشين گذشت.