فراموشی خدا

«وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ» آیا حضرت یوسف که در همین سوره از مخلصین خوانده شده اند (بر اساس فیلم حضرت یوسف) آیا واقعاً خدا را فراموش کرد و چند سالی را به همین دلیل در زندان ماندند!!؟

پاسخ:
گر چه بعضي مفسران ضمير در جمله "فانساه الشيطان ذکر ربه" را به حضرت يوسف برگردانده و مانند شما فکر کرده اند که ايشان براي لحظه اي خدا را فراموش کرد، ولي دقت در آيات اين معنا را نفي مي کند.
علاوه بر اين که خدا قبل از جريان زليخا بر برگزيدگي يوسف تاکيد مي کند و مي فرمايد:
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين؛‏(1)
و چون باليدن يافت، حكمت و دانشش ارزانى داشتيم و نيكوكاران را بدين سان پاداش مى‏دهيم. و پدرش نيز در ابتداي نو نهالي به او گفته بود: تعبير خوابت اين است که خدا تو را بر خواهد گزيد:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّك‏(2)
يوسف وقتي زنداني مي شود، به دو دوست زنداني اش که از وي تعبير خواب شان را مي خواستند، در باره وجه اين که خدا به او عنايت کرده، علم و از جمله تعبير خواب آموخته، اين گونه شرح مي دهد:
ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛ (3)
اين تعبير خواب گوشه اي از تعليم خدا به من است، زيرا من كيش مردمى را كه به خداى يكتا ايمان ندارند و به روز قيامت كافرند، ترك كرده‏ ام. من پيرو كيش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم. ما را نسزد كه هيچ چيز را شريك خدا قرار دهيم. اين فضيلتى است كه خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانى داشته است ولى بيش تر مردم ناسپاسند. اى دو زندانى، آيا خدايان متعدد بهتر است يا اللَّه، آن خداوند يكتاى غالب بر همگان؟ نمى‏ پرستيد سواى خداى يكتا، مگر بتانى را كه خود و پدران تان آن ها را به نام هايى خوانده‏ ايد و خدا حجتى بر اثبات آن ها نازل نكرده است. حكم جز حكم خدا نيست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولى بيش تر مردم نمى‏ دانند.
در اين جا "شيء" نکره و در سياق نفي است و عموم کامل را بيان مي کند، يعني ما هيچ شرکي نداريم و اين نهايت درجه ايمان و ذکر و ياد خدا است.
بعد از اين بيان، به دوست زنداني اش توصيه مي کند که نزد پادشاه مصر جريان او را يادآوري کند. معلوم مي شود که اين تقاضا از سر فراموشي خدا نيست، زيرا کسي که مخلص است و به هيچ وجه شرک در دل او راه نيافته است و سراسر وجودش از خدا پر شده، ديگر غفلت و خدافراموشي در او راهي ندارد.
اما تقاضا از دوست زنداني هم براي کمک گرفتن از پادشاه و نجات يافتن از زندان نبود، بلکه براي اين بود لکه اي که به ناحق به دامنش چسبانده بودند، بزدايد. پاکدامني خود را ثابت کند. اين غرض، عين خداخواهي است. خودخواهي و دنياطلبي نيست که نتيجه غفلت باشد. توسل به اسباب و وسايل هم با توجه به سبب و وسيله بودن آن ها و خدا را مسبب الاسباب دانستن، با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. آنچه غفلت و خدا فراموشي است، اين که فرد به وسيله اي توجه کرده، وسيله بودن او را فراموش کرده، براي لحظه اي او را وسيله مستقل بداند؛ اما کسي که به وسيله به عنوان سبب و وسيله توجه مي کند، در همان حين به ياد خداست. خدا را مؤثر حقيقي مي داند و آن را فقط وسيله اي مي داند که اگر مؤثر شود، به اذن خداست.
اما اگر در آيات دقت کنيم متوجه مي شويم که منظور از "رب" پادشاه مصر است، نه خدا. کسي هم که يادآوري رب را فراموش کرد، يوسف نبود، بلکه دوست زنداني اش بود که فراموش کرد جريان يوسف را به گوش پادشاه و رب خودش برساند.
در اين آيه ابتدا دارد که يوسف به دوست زنداني اش که آزاد شدني بود گفت:
اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ
بعد مي گويد:
فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّه‏ (4)
اهل مصر فرعون را "رب" مي دانستند. يوسف به دوست زنداني اش مي گويد: نزد ربت مرا ياد کن. شيطان هم براي رنج رساندن به يوسف، تذکر يوسف را نزد رب فراموشاند. در نتيجه يوسف در زندان ماند.
در ادامه هم مي گويد:
وقتي پادشاه خواب ديد و آن را تعريف کرد و تعبيرش را جويا شد، به يک باره دوست زنداني بعد از مدت ها يوسف را به ياد آورد و گفت: اگر مرا اجازه رفتن بدهيد، تعبير خواب را براي شما خبر خواهم آورد:
وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُون؛‏(5)
يكى از آن دو كه رها شده بود و پس از مدتى به يادش آمده بود، گفت: من شما را از تعبير آن آگاه مى‏كنم. مرا نزد او بفرستيد.
بنا بر اين آيه ظهور دارد که يوسف براي دفاع از پاکدامني خود به اسباب متوسل شد، همان گونه که وقتي هم تعبير خواب را گفت و پادشاه به ديدن وي راغب گشت و او را به حضور طلبيد، فرستاده شاه را گفت: اول از شاه بخواهد جريان زنان درباري را پي جويي کند تا پاکدامني يوسف ثابت گردد. بعد از ثابت شدن پاکدامني اش، از زندان بيرون آمد. دفاع از پاکدامني براي يوسف مهم بود، نه نجات از زندان. چون پاکدامني محبوب خدا بود. براي تحقق اين هدف صحيح، به اسباب با توجه به سبب بودن متوسل شد. اين با توحيد و ياد خدا منافات ندارد. مصداق غفلت و فراموشي خدا نيست. اصلا آيه اين جا به فراموش کردن ياد خدا نظر ندارد بلکه فراموش کردن يادآوري پادشاه مصر را که در نزد مصريان "رب" بود، مد نظر دارد. فراموش کننده هم، نه يوسف بلکه دوست زنداني اش هست که بعد از مدت ها به يادش آمد.

پي نوشت ها:
1. يوسف(12)آيه22.
2. همان،آيه5.
3.همان،آيه37-40.
4. همان،آيه42.
5. همان،آيه45.