پرسش وپاسخ

در پاسخ به سوال شما عين روايت با سلسله اسناد آن را ذكر مي كنيم:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع )يَقُولُ تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ ذَلِكَ أَنِّي نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَةَ (س) قَالَ قُلْتُ وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ (ص) دَخَلَ عَلَي فَاطِمَةَ (س) مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَرْسَلَ اللَّهُ إِلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي غَمَّهَا وَ يُحَدِّثُهَا فَشَكَتْ ذَلِكَ إِلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَقَالَ إِذَا أَحْسَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ قُولِي لِي فَأَعْلَمَتْهُ بِذَلِكَ فَجَعَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ- حَتَّي أَثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً قَالَ ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامِ وَ لَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُون‏؛ (1 ) روزي يكي از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به ميان آمد، حماد مي گويد: از آن حضرت شنيدم درباره مصحف فاطمه(س) چنين فرمود: "هنگامي كه رسول خدا(ص) رحلت كرد، فاطمه(س) بسيار اندوهگين شد كه اندازه آن را كسي جز خدا نداند، در اين هنگام فرشته اي به حضور فاطمه(س) مي آمد، فاطمه(س) را دلداري مي داد، و با او هم سخن مي شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس مي كرد، و صدايش را مي شنيد، ماجرا را به حضرت علي(ع) خبر داد، حضرت علي(ع) به فاطمه(س) فرمود: " وقتي كه حضور فرشته را احساس كردي و صدايش را شنيدي، به من بگو. " آنگاه فاطمه(س) به حضرت علي(ع) خبر مي داد، حضرت علي(ع) نزد فاطمه (س) مي آمد و هرچه (از فاطمه يا از فرشته) مي شنيد، مي نوشت. تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه اي به نام مصحف، تدوين شد، در آن مصحف چيزي از حلال و حرام نيست، بلكه در آن از حوادث (غيبي) آينده، خبر داده شده است.

از اين نوع روايات فهميده مي شود، كه مصحف فاطمه(س) كتابي غير از قرآن است، و حاوي مطالبي از اخبار آينده و اسراري است كه توسط جبرئيل يا فرشته ديگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده است، و نيز مشتمل بر وصيت حضرت زهرا(س) مي باشد كه حضرت علي(ع) آن مطالب را تنظيم و تدوين نموده است، و اين مصحف در نزد امامان(ع) مي باشد. بنابراين آنچه بعضي به شيعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه(س) در نزد شيعيان همان قرآن حقيقي است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشكار مي كند، و آن غير از اين قرآني است كه در دسترس مسلمانان مي باشد، نسبت بيهوده و ناروا است.

(جهت مطالعه بيشتر به اين منابع مراجعه فرماييد:

بحارالانـوار، مجلسـي، ج26، ص39، ح70 و ج26، ص41، ح72 - رجـال نجـاشـي، ص204 - رجـال طـوسي، ص366.)

پي نوشت:

1. شيخ كليني‏، الكافي‏، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال 1362 ش‏، نوبت دوم‏ ج‏1، ص 240.

در من لايحضره الفقيه شماره حديث 1031 آمده است: حسن بن محبوب از علي بن حسن بن رباط و او از سعيد أعرج روايت كرده: از امام صادق(ع) شنيدم:

خداوند رسول خود(ص) را به خواب برد يا خواب را بر او غالب گردانيد. وقت نماز صبح گذشت تا اينكه آفتاب طلوع كرد، آن گاه پيامبر از خواب برخاست، ابتدا دو ركعت نافله صبح را كه قبل از طلوع فجر بايد به جا آورد خواند. پس از آن نماز صبح را به جا آورد. يك بار نيز خداوند حضرت را در نماز چهار ركعتي دچار فراموشي ساخت و حضرت در ركعت دوّم نماز را سلام داد.

آن گاه امام حكايت ذي الشّمالين را بيان فرمود:

اين دو مورد را نسبت به حضرت واقع نساخت، مگر به خاطر رحمت و شفقت بر امّت، تا مبادا اگر مسلماني را خواب در ربود و نمازش قضا شد، يا در نماز دچار فراموشي شد، او را سرزنش كنند و با خود گويند فخر كائنات رسول خدا را اين حادثه رسيد. ما را سهل باشد كه سهو و خواب پديد آيد.

اين روايت ضعيف السند است چون:

1- در سند حديث" الحسن بن محبوب عن الرباطي عن سعيد الأعرج" وجود دارد كه رباطي بين حسن بن رباط بجلي(كه در معجم رجالي توصيف نشده ) و علي بن حسن بن رباط كه امامي ثقه است، مشترك است.

2- ذو الشمالين و يا ذواليدين ضعيف و يا مجهول الحال است.

3- روايت خبر واحد است. خبر واحد در اعتقادات حجت نيست(اين مساله چون مربوط به نبوت است، جزو اعتقادات مي باشد).

اما در توجيه محتواي آن گفته اند:

سهو و فراموشي رسول خدا قابل قبول نيست، زيرا اگر جائز باشد كه پيامبر در نماز كه جاي حضور قلب است، سهو نمايد، پس ممكن است در تبليغ احكام الهي نيز دچار سهو شود، زيرا نماز بر حضرت همچنان واجب است كه تبليغ احكام الهي واجب است.(1)

پي نوشت:

1. صدوق، محمد بن علي، من لا يحضره الفقيه، ترجمه غفاري، تهران، نشر صدوق، 1367ش، ج‏1، ص 556-555.

در خصوص حديث كساء دو مسئله قابل طرح و بررسي است:

مسئله اول اصل وقوع واقعه كساء است و مسئله ديگر حديث كساء منقول از حضرت زهرا (س) است كه در برخي كتب مانند انتهاي مفاتيح الجنان نقل شده است.

در خصوص اصل واقعه كساء بايد بگوييم كه واقعه‏ كساء كه در جريان نزول آيه‏ تطهير (1) و به دست مبارك پيامبر گرامي اسلام (ص) تحقق يافته، امري است مسلم و قطعي. و اين واقعه كه در متون و احاديث فراواني از اهل تسنن و تشيع نقل شده است، از جمله مواردي است كه بيانگر مقام شامخ اصحاب كساء (امام علي، حضرت فاطمه، امام حسن، امام حسين)مي‏باشند. اين واقعه به گونه‏ متواتر از محدثان شيعه و سنّي نقل گرديده و شواهد و قراين بسياري در تاريخ مؤيد آن مي‏باشد. (2)

از اين رو، پنج نفري كه در آن روز مشمول آيه‏ شريفه و لطف ويژه‏ الهي قرار گرفتند به نام "اصحاب كساء" و "پنج تن آل عبا" شناخته و معروف شده اند.

اما مسئله دوم حديث كسائي است كه به نقل از حضرت زهرا (س) در برخي از كتب نقل شده است.

گرچه در اصل واقعه كساء ترديدي نيست. اما در خصوص سند اين حديث مباحثي مطرح است چنانكه آيت الله مكارم شيرازي در انتهاي كتاب مفاتيح نوين و قبل از نقل اين حديث مي نويسد كه اين حديث نخستين بار در كتاب منتخب طريحي از علماي قرن يازدهم آمده است. محدّث بزرگوار، مرحوم حاج شيخ عباس قمي، در منتهي الآمال، در شرح زندگاني امام حسين‏ (ع) پس از بيان اين نكته كه "حديث اجتماع خمسه طيبه‏عليهم السلام تحت كساء" از احاديث متواتره است، مي‏نويسد:"اما حديثِ معروف به حديث كساء كه در زمان ما شايع است، به اين كيفيت در كتب معتبر و معروف و اصول حديث و مجامع متقنه محدثين ديده نشده، مي‏توان گفت از خصايص كتاب منتخب است. "

پس از كتاب منتخب، اين حديث در كتاب عوالم آمده است. صاحب كتاب عوالم "شيخ عبداللّه بحراني" از شاگردان مرحوم علّامه مجلسي و از علماي قرن دوازدهم است. در اين كتاب براي اين حديث سندي ذكر كرده است كه از جهات سندي جاي تأمل دارد و اشكالاتي برآن وارد است. ولي از آن جا كه محتواي حديث اشكال خاصي ندارد و بعضي از علما به قرائت آن اهميت مي‏دادند و با توجه به "احاديث من بلغ" مي‏توان آن را به "قصد رجا" و به اميد برآورده شدن حاجات خواند. "(3)

البته ناگفته نماند كه علمايي مانند آيت الله ميلاني به اشكالات سندي كه به اين حديث وارد شده پاسخ داده اند كه براي مطالعه مي توانيد به كتاب با پيشوايان هدايت‏گر (4) مراجعه كنيد.

پي نوشت ها:

1. " إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً"(أحزاب(33) آيه 33).

" فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد. "

2. ر. ك: آيت الله ميلاني، سلسلة اعرف الحق تعرف اهله‏، قم، نشر حقايق، بي تا، ج38(آيه التطهير)، ص 10.

3. ر. ك:آيت الله مكارم شيرازي، مفاتيح نوين، قم، نتشارات امام علي ابن ابيطالب(ع)، ص 1165.

4. آيت الله ميلاني، با پيشوايان هدايت‏گر، قم، نشر حقايق، 1388ش، ج‏2، ص 202.

ابابصير از امام صادق(ع) نقل مي كند كه ايشان مي فرمايند: هر پرچمي كه قبل از قيام قائم(ع) بلند شود صاحب آن طاغوت است كه غير خدا را عبادت مي كند.

«عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ (ع) فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مَنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(1)

البته لازم به ذكر است كه رواياتي كه هر نوع قيام پيش از ظهور حضرت مهدي (ع) را محكوم كرده است نياز به توجيه و توضيح دارد و بزرگان در توجيه اين دسته روايات مطالبي گفته اند از جمله اينكه: مراد از پرچم هر پرچمي است كه در مقابل خدا و رسول خدا(ص) و امام (ع) برافراشته شود و هدف پرچم دار اين است كه خود را مطرح كند. در نتيجه به خواسته هاي خود جامه عمل بپوشاند.از كلمه طاغوت كه در روايت هم آمده مي توان اين پيام را برداشت كرد كه هر پرچمي را شامل نمي شود.

پي نوشت:

1. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات اسلاميه، ج8، ص295؛  شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، انتشارات ال البيت، 15ج، ص51.

حديث مورد نظر به شرح زير در كتاب مجمع النورين به نقل از بحار الانوار آمده است:

«قال المفضل بن عمر قال لي جعفر بن محمد يا مفضل اتدري اينما وقعت دار الزوراء قلت الله وحجته اعلم فقال اعلم يا مفضل ان في حوالي الري جبلا اسود تبني في ذيله بلدة تسمي طهران وهي دار الزوراء التي تكون قصورها كقصور الجنة ونسوانها كالحور العين واعلم يا مفضل انهن يتلبسن بلباس الكفار ويتزين بزي الجبابرة ويركبن السروج ولا يتمكن لازواجهن ولا تفي مكاسب الازواج لهن فيطلبن الطلاق منهم ويكتفي الرجال بالرجال والنساء بالنساء وتشبه الرجال بالنساء والنساء بالرجال فانك ان تريد حفظ دينك فلا تسكن في هذه البلدة ولا تتخذها مسكنا لانها محل الفتنة وفر منها ‹ صفحه 298 › الي قلة الجبال ومن الحجر الي الحجر كالثعلب باشباله». (1)

اين حديث سند روشني ندارد و چون سندش روشن نيست از احاديث ضعيف (نه جعلي )  شمرده مي شود.

البته و اگرچه روايت نباشد؛ اما درايت  و وجدان انسان شهادت مي دهد كه حفظ دين در برخي شهرها مشكل است. وبايد نقل مكان نمود ، خدواند هم در اين مساله كمك خواهد كرد

پي نوشت ها:

1. مرندي، مجمع النورين، ص 297 - 298.

 

 

ثلاث يحسن فيهن الكذب: المكيدة في الحرب ، وعدتك زوجتك و الإصلاح بين الناس

سوال:

ثلاث يحسن فيهن الكذب :المكيدة في الحرب،  وعدتك زوجتك و الإصلاح بين الناس و قال ثلاث يقبح فيها الصدق النميمة و إخبارك الرجل عن أهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر و قال ثلاثة مجالستهم تميت القلب مجالسة الأنذال و الحديث مع النساء و مجالسة الأغنياء

پاسخ:

احاديث به اين مضمون متعدد است. در كتب معتبر حديث آمده و فقيهان بدان استناد كرده و فتوا داده اند كه نشانه معتبر بودن اين احاديث مي باشد. چند مورد از اين احاديث در كتاب كافي آمده كه علامه مجلسي بعضي را مجهول و يكي را مرسل شمرده، دو حديث را صحيح و "حسن كالصحيح" معرفي كرده(1) و وقتي يك يا چند حديث صحيح باشد، بقيه هم گر چه ضعيف باشند، به اعتبار آن حديث هاي صحيح جبران ضعف سند شده و پشتوانه مي گردند.

مضمون اين احاديث هم دستورهاي معقول و پسنديده اي است كه هيچ عاقلي آن ها را محكوم نمي كند. در اين احاديث دروغ در سه جا جايز بلكه پسنديده شمرده شده است:

1. در جنگ كه دشمن براي ضربه زدن به مسلمانان و جامعه اسلامي هجوم آورده و مسلمانان براي مقابله قيام كرده اند، در اين جا اطلاعات غلط دادن به دشمن و با دروغ و مكر و حيله دشمن را منحرف كردن و به زمين زدن، جايز است. اين در عرف عموم مردم دنيا جا افتاده و ضرب المثل شده كه: جنگ ميدان خدعه و نيرنگ است.

دو نفر كه براي كشتن هم رو در رو ايستاده اند، به هر طريق سعي در پيروزي دارند. اسلام جنگ ابتدايي و هجومي را عليه كسي اجازه نمي دهد. در ميدان فردي و جمعي فقط دفاع را جايز مي شمارد. بنا بر اين اجازه نمي دهد بدون دليل قانع و جايز كننده بر فرد يا جمعي هجوم برند، ولي اگر جايي مورد هجوم دشمن واقع شدند، به آنان اجازه داده براي غلبه بر دشمن مكر و كيد و حيله كنند و دادن اطلاعات غلط يكي از موارد است.

2. سخن چيني از كارهايي است كه باعث ايجاد و شعله ور شدن كينه ها مي گردد . افراد و گروه ها را به هم بدبين و باعث ايجاد شقاق و تفرقه مي شود. طبيعي است كه افراد در اثر غفلت و بي توجهي يا لغزش، پشت سر برادر و خواهر مؤمن خود گاهي سخن ناروايي مي گويند به خصوص اگر بين آن ها  دلخوري باشد. حالا اگر كسي  سخن ناخوشايندي كه  فرد در غياب برادر يا خواهر مؤمنش زده ، به فرد غايب برساند، دشمني را بين آنان ايجاد يا شعله ور مي سازد. اما اگر نقل نكند يا به دروغ سخنان خوبي از اين  فرد، به فرد غايب و از او به اين منتقل كند، گر چه دروغ گفته، ولي باعث شده كه بين دو برادر ديني رفع كدورت شده يا دوستي آن ها عميق تر و وثيق تر گردد . افشا شدن  اين دروغ ها بعد از مدتي ، نه تنها باعث ناراحتي آن ها نمي شود. بلكه دروغگو را به خاطر  دروغ هاي فايده بخشش تمجيد مي كنند و از او متشكر هم خواهند بود. 

3.وعده دروغ، كار خوب و پسنديده‏اي نيست. در هيچ جا نمي‏توان بدان توصيه كرد. كسي كه قصد انجام كاري را ندارد و انجام آن را صحيح يا مشروع يا در توان خود نمي‏بيند، نبايد ابتدائا و به دروغ وعده انجام آن را بدهد. كسي كه  انجام آن را صحيح يا ممكن ندانسته، اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمي‏باشد؛ نبايد وعده انجام آن را به دروغ بدهد.

ولي يك نوع وعده دادن است كه گرچه راست نيست، ولي براي تداوم زندگي، رفع كدورت و پيدايش علاقه به زندگي مؤثر است.

معمولاً افراد خانواده و به خصوص همسر تقاضاهاي فراواني دارد كه بيش تر آن ها مشروع و به جا مي‏باشند. گاه هم  خواسته‏اي غلط يا نشدني  به ذهنش خطور مي‏كند و برآورده شدن آن را مي‏طلبد و از اينكه همسرش بدان بي‏توجه است، ناراحت مي‏گردد. هنگام اظهار اين درخواست ها، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممكن است صورت پذيرد:

ا. وعده قطعي انجام آن را بدهد، در حالي كه اصلاً تصميمي بر انجام آن ندارد.

ب. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگويد به خواست خدا اين كار را خواهم كرد، در حالي كه واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نيست، بلكه حتي انجام آن را به مصلحت نمي‏داند.

ج. اصلاً به تقاضاي همسرش توجه نكند و با سكوت از آن بگذرد.

د. با قاطعيت انجام خواسته همسرش را نفي كند.

برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتي و آزرده‏ خاطري همسر مي‏گردد مگر اينكه خواسته وي خلاف شرع روشن يا خواسته غير ممكني باشد و شوهر بتواند او را به صحيح يا ممكن نبودن خواسته‏اش قانع كند.

برخورد نوع سوم شايد به ناپسندي نوع چهارم نباشد، ولي قطعاً ناپسند است، زيرا به معناي بي‏توجهي به همسر و تقاضاهاي اوست كه آزردگي خاطر وي را در پي خواهد داشت.

برخورد نوع اوّل، تعهد قطعي در پي مي‏آورد. با عمل نكردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مي‏شود كه هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدي بر روح و روان اعضاي خانواده و زن مي‏گذارد.

برخورد نوع دوم راه صحيح و عاقلانه‏اي است. مرد در آن لحظه پس از شنيدن تقاضاي همسر، وقتي آن را ناهمگون با عقل و شرع نديد، وعده انجام آن را مي‏دهد و مثلاً مي‏گويد: «به خواست خداوند آن را انجام خواهم داد.» با اين وعده همسرش را شاد مي‏گرداند و پس از گذشت مدتي هر چند كم و آرامش يافتن و فروكش كردن هيجانات روحي همسر، چه بسا خود او از تقاضايش برگردد و آن را بي‏جا بشمرد و يا با كمي توضيح قانع گردد كه تقاضايش حداقل اكنون صحيح نيست يا اينكه با وجود صحيح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد.

بنابراين در اين فراز روايت به مردها توصيه مي‏شود به درد دل خانم‏هايشان به خوبي توجه كنند و از مخالفت فوري با تقاضاهاي همسرشان خودداري ورزند، بلكه سربسته و با وعده دادن ، با آنها موافقت نمايند، تا هيجان‏هاي روحي همسر فروكش كند، آنگاه با توضيح او را از پي‏گيري خواسته‏اش منصرف سازند. چنين موافقتي در لحظات ابتدايي، مصداق وعده دادن به همسر است، كه بسيار پسنديده و كارساز مي‏باشد.

 

 

احكام ديني براي عموم مسلمانان است و اولين كسي كه به احكام عمل مي كند ، خود پيامبر (ص) است.

اين سخن حضرت هود (ع) به بيان قرآن است:

«ما اريد ان اخالفكم الي ما انهاكم عنه ؛ (1) نمي خواهم در آنچه شما را از آن نهي مي كنم ،با شما مخالفت كنم ( و خودم آن را انجام دهم)» .

دستورات و امر و نهي ها ، عمومي است و خطاب به مؤمنان كه به خدا و وحي ايمان آورده اند ، صادر شده و رسول خدا اولين مؤمن مي باشد . او هم موظف است مثل همه مؤمنان براي نماز اذان و اقامه بگويد و به يگانگي خدا و به نبوت بنده اش "محمد" شهادت دهد. (2)

در مورد اذان علاوه بر اين اصل كلي، روايات خاص هم داريم كه اذان در معراج به پيامبر تعليم داده شد  و مردم بر اساس تعاليم پيامبر براي اقامه نماز اذان و اقامه مي گويند.

بنا بر روايتي: اولين اذان و اقامه را جبرئيل در معراج گفت و بعد پيامبر امام جماعت ملائكه و ارواح پيامبران شد. (3)

بنا بر اين اذان از وحي غير قرآني بوده كه توسط ملك وحي بر پيامبر خوانده شده و ايشان به مردم ابلاغ فرموده و خود اولين عامل به وحي بوده است.

پي نوشت ها:

1. هود(11)، آيه 88 .

2. احزاب (33)، آيه 56 .

2. وسايل الشيعه (20 جلدي) ، ج4، ص 612.

اين حديث در كتاب "بحار الانوار" وجود ندارد.

لکن در كتاب هايي نظير "المهذب البارع" ابن فهد حلي، ج 3، شماره 163، و "المستدرك الوسائل" ميرزا محمد حسين محدث نوري، ج 14، ص 176، و كتاب "جامع احاديث الشيعه"، ج 70، ص 61، از قول پيامبر گرامي اسلام آمده است.

اگر بنا را بر صحت نقل چنين حديثي بگذاريم، اين حديث هيچ گونه نظري به جايگاه حقوقي و شخصيتي زن نازا ندارد؛ بلكه هدف روايت، تبيين موضوع ازدياد نسل پيامبر گرامي اسلام - صلوات الله عليه - است كه اگر در پي ازدياد نسل باشيم، بدانيم كه زن نازا از اين جهت مورد رغبت نخواهد بود. با اين حال، ارزش هر انساني به زن يا مرد بودن و يا آنچه از  كمالات ظاهري در اين دنيا  دارند، نيست و مطابق با فرموده قرآن، تقوا، ملاك ارزش همه انسان ها است.

خداي متعال فرمود: «يا أَيُّهَا النَّاسُ  إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ»؛ (1)

«اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. (اين ها ملاك ارزش نيست.) گرامي‏ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شما است. خداوند دانا و آگاه است».

با اين حال، در كتاب "بحار الانوار" و نيز ساير كتاب هاي معتبر حديثي، راجع به نقلي كه كرده ايد جستجو كرديم و چيزي نيافتيم. اگرچه طبيعي است كه در مقام ازدواج معمولا رغبت به طرف شخصي است كه از نظر فيزيكي دچار معايبي نباشد و بتواند از حاصل ازدواجي كه مي كند، ثمره اي به نام فرزند، به جهت بقاي نسل، داشته باشد و مي دانيم چنين مزيّتي نزد خداي متعال، فقط ارزش دنيايي به حساب مي آيد؛ در حالي كه ارزش واقعي مطابق با آيه مذكور، تقوا و داشتن فضايل انساني است.

 

پي نوشت:

1. حجرات (49) آيه 13.

فقد تواترت الأخبار عنهم (عليهم السلام) بأن الله تعالي يخرج العبد من الشقاوة إلي السعادة ولا يخرجه من السعادة إلي الشقاوة (1)

اخبار و روايات از امامان متواتر است كه خداوند بنده را از شقاوت به سوي سعادت خارج مي كند، ولي از سعادت به شقاوت هرگز.

خداوند عادل است و به هيچ كس ذره اي ظلم نمي كند و سوق دادن كسي از سعادت به شقاوت بدون اين كه خود بنده دليل و علتش باشد، ظلم است و با عدالت سازگاري ندارد و از خداي عادل به هيچ وجه سر نمي زند.

گمراه كنندگي و مضلّ بودن خدا هم ابتدايي نيست. زيرا گمراه گري ابتدايي با هدايتگري كه وصف خداست و با عدالت خدا منافات دارد و خداوند هيچ بنده اي را ابتدا گمراه نمي كند و هدايتگري خدا عام است و همه انسان ها را در بر مي گيرد. بله گمراه گري خدا كيفري است يعني كساني كه دست رد به سينه هدايتگري خدا بزنند و به اختيار خود ضلالت و گمراهي را برگزينند و عناد ورزند، مستحق كيفر شده و خداوند آنها را كيفر كرده و از هدايت خود محروم ساخته و بر دل آنها مهر مي زند و بر گمراهيشان مي افزايد و اين كيفري است سزاورا كساني كه با علم و آگاهي ستيز با خدا پيشه كنند.

اما سوق دادن از شقاوت به سعادت لطف است و خداوند لطف مطلق دارد و به همه، چه كساني كه  خود استحقاق دارند يا به خودي خود استحقاق ندارند، ولي به جهاتي كه خدا خود مي داند، لطفش را نصيب آنان مي سازد و از شقاوت به سوي سعادت رهنمون مي گردد.

ممكن است انسان خودش استحقاق اين لطف را نداشته باشد، ولي به دعاي ديگري اين لطف نصيب او شود يا به جهت عنايتي كه خدا مثلا به پدر و مادر وي دارد، اين لطف نصيب او شود يا ...

پس لطف كردن به افراد و اخراج آنها از شقاوت به سعادت، مانعي ندارد و لطف و حسن است. اما اخراج آنان از سعادت به سوي شقاوت بدون اين كه از جانب خود آنان اقدامي سرزده كه مستحق اين كيفر شده باشند، ظلم است و از خدا سر نمي زند. 

پي نوشت ها:

1. محمد امين استرآبادي، الفوائد المدنية والشواهد المكية، قم، انتشارات اسلامي، 1424ق، ص 449.

هر چند در روايات و كلام بزرگان ما، سفارشات زيادي شده و وعده هاي خوبي نيز در احترام گذاشتن آمده...

 هر چند در روايات و كلام بزرگان ما، سفارشات زيادي شده و وعده هاي خوبي نيز در احترام گذاشتن آمده، (1) منتهي اولا روايات دليل  نمي شود در هر حالي به آن ها احترام بگذاريم. چه بسا  احترام بي موقع، موجب غرور شود و يا درگناه، گستاخ و باجرأت تر نمايد.

 پيامبر(ص) فرمود :  نيكان سادات را براي خدا احسان كنيد و بدان شان را به خاطر من. (2)

 وظيفه ما اين است كه از گناه و عمل بد آن ها تبري بجوئيم، نه از خود آن ها. اين نحوه برخورد بايد در هر امر به معروف و نهي ازمنكر لحاظ شود.

 اين گونه روايات سند موثق و درستي ندارند و نمي توان به آن ها اعتماد كرد  .

 سادات از نظر قوانين عمومي، با ديگران هيچ تفاوتي ندارند. نمي توانند به خاطر انتساب شان به پيامبر اسلام(ص) كوچك ترين تخلفي بنمايند .(3)

 قرابت و نزديكي بدون عمل صالح فايده اي ندارد ،همچنان كه در مورد ابي لهب عموي پيامبر(ص) قرآن مي فرمايد: «تبت يدي ابي لهب و تب» اما در مورد سلمان مي گويند: سلمان محمدي، با اين كه هيچ قرابت و نسبت ظاهري به پيامبر ندارد .

 خداي متعال در قرآن در باره انسان هاي خوب مي فرمايد : ان اكرمكم عند الله اتقيكم؛(4) همانا گرامي ترين شما نزد پروردگار باتقواترين شماست. پس آنچه احترام مي آورد، تقواي الهي است، نه سيادت .

پي نوشت ها:

1و2 . شهيد دستغيب، گناهان كبيره ، انتشارات اسلامي ، 1376 ج1 ، ص 156 و ج2 ، ص 61.

3. پرسش ها و پاسخ هاي مذهبي ، ناصر مكارم شيرازي و جعفر سبحاني ،انتشارات نسل جوان، 1383، ص 166 و 167.

4. حجرات (49) آيه، 13.

 

صفحه‌ها