موسی

پديده «وحي» از مباحث مهم علوم قرآني مي‌باشد...

براي پاسخ كامل به اين سؤال مناسب است مسئله وحي، يعني گونه سخن گفتن خدا با پيامبر را بشناسيم.

پديده «وحي» از مباحث مهم علوم قرآني مي‌باشد و اهميت آن از اين جهت است كه قرآن كريم كه سخن خداي متعال و كتاب هدايت انسان‌ها به شمار مي‌رود، از طريق «وحي» نازل شده است.

در اين‌جا مناسب است ابتدا واژه «وحي» را معنا كنيم و سپس به چگونگي نزول آن بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ بپردازيم.

مرحوم علامه طباطبايي (ره) درباره «وحي» مي‌نويسد: «وحي، يك نوع تكليم آسماني (غير مادي) است كه از راه حس و تفكر عقلي درك نمي‌شود؛ بلكه با درك و شعور ديگري است كه گاهي در برخي از افراد ـ به حسب خواست خدايي ـ پيدا مي‌شود و دستورات غيبي، يعني نهان از حس و عقل را از وحي دريافت مي‌كند. عهده‌دار اين امر نيز نبوت ناميده مي‌شود». (1)

«شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن گويد؛ مگر از راه وحي (مستقيم) يا از پشت حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند؛ چرا كه او بلند مقام و حكيم است». (2)

چگونگي نزول وحي بر پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم -:

«وحي» نسبت به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ به سه صورت انجام مي‌گرفت: گاهي در خواب (از وراي حجاب) به او وحي مي‌شد كه اين بيش تر در اوايل رسالت حضرتش بود. زماني هم بدون وساطت فرشته‌اي، مستقيماً از جانب خداوند مورد وحي قرار مي‌گرفت. گاهي نيز جبرئيل واسطه وحي بود. قرآن كريم از دو طريق اخير، يعني مستقيماً و يا به وسيله جبرئيل، به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وحي شده است. 

پس به يقين قسمتي از وحي به طور مستقيم و بدون وساطت فرشته، انجام مي‌گرفت. اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل كرده‌اند كه: هنگام وحي، درد شديدي به پيامبر دست مي‌داد، حالت بيهوشي بر وي عارض مي‌شد، سر او به زير مي‌افتاد، رنگ صورتش تغيير مي‌كرد و عرق از روي او جاري مي‌شد. حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مي‌گرفتند و بر اثر اين منظره ترسناك سرهاي آنان نيز به زير مي‌افتاد. خداوند متعال مي‌فرمايد: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً»؛ (3) «ما گفتار سنگيني را به تو القا كرديم».

در توحيد صدوق از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: «آن حالت مدهوش شدن كه به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام وحي دست مي‌داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامي بود كه در ميان او و خداوند هيچ كس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلي مي‌كرد». (4)

گاهي نيز هنگام وحي مستقيم خداوند بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين حالتي به ايشان دست نمي‌داد؛ به عنوان نمونه مي توان به گفتگوي خداوند با پيامبر در شب معراج اشاره نمود. بنابراين، پيامبر اسلام(ص) انواع گوناگون وحي را دارا بوده است و در بعضي موارد كه وحي مستقيم بود، آن حالت فشار روحي هم براي او ايجاد نمي‌شد و شايد اين حالت روحي به جهت ماهيت آن وحي بوده است كه موجب فشار روح نمي‌شد؛ با آن‌ كه مستقيم بوده است. (10)

معرفي منابع جهت مطالعه بيش تر:

1. درس‌هايي از علوم قرآن، دكتر حبيب الله طاهري، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 258 ـ 251.

2. پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، قم، مطبوعاتي هدف، چاپ اول، 1371، ج 7، ص 326.

3. قرآن در اسلام، علامه طباطبايي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.

 

پي نوشت ها:

1. طباطبايي، سيد محمّد حسين، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.

2. سوره شوري (42) آيه 51.

3.  سوره شوري (42) آيه 51.

4.  طاهري، حبيب‌الله، درس‌هايي از علوم قرآن، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 251 ـ 258.

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72) دقت كنيد ، جواب روشن است.

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72)  دقت كنيد ، جواب روشن است.

بنا بر آيات فوق و روايات تفسيري كه در شرح آنها وارد شده، حضرت موسي به وحي خبردار مي شود كه بنده اي از بندگان خدا به درجات والايي از علم و معرفت رسيده و برگزيده خدا شده است و مآمور مي شود او را يافته و از او تعليم بگيرد:

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسي‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً؛ (در آن جا) بنده‏اي از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمي) از سوي خود به او داده، و علم فراواني از نزد خود به او آموخته بوديم. موسي به او گفت: آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

حضرت خضر بنده برگزيده خدا بود كه مأموريت هاي ويژه داشت كه اسرار آن پنهان بود و طبيعي بود كه هر كس از آن اسرار پنهان خبر نداشته باشد ، چه بسا كار او را ظلم و ستم يا قبيح و لغو بداند و اگر مؤمن و غيور باشد تحمل نكرده و بر او اعتراض كند و او هم ناچار بايد او را قانع كند و وقت گذاشتن براي قانع كردن او ، او را از وظايفش باز خواهد داشت از اين رو در جواب تقاضاي حضرت موسي مي فرمايد:

«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: «تو هرگز نمي‏تواني با من شكيبايي كني! و چگونه مي‏تواني در برابر چيزي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟!».

دقت كنيد؛ حضرت خضر قاطعانه به حضرت موسي مي گويد: تو نمي تواني صبر كني ! زيرا تو مؤمن و غيور هستي و در مقابل كاري كه به ظاهر و به نظرت خلاف شرع و ظلم و قبيح يا لغو است  و وجهش و سرّ پنهانش را نمي داني ، نمي تواني چشم بر بندي و اعتراض نكني .

حضرت موسي هم مي گويد:

«قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْراً؛ (موسي) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت و در هيچ كاري مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!».

دقت كنيد حضرت در اينجا وعده قطعي بر صبر نداده بلكه مي گويد اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهي يافت و سعي خواهم كرد تا بتوانم تحمل كنم و از اعتراض خودداري ورزم.

حضرت خضر هم مي گويد پس اگر كاري به نظرت خلاف و ظلم آمد صبر كن تا به وقت خودم توضيح دهم:

«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا؛ (خضر) گفت: «پس اگر مي‏خواهي بدنبال من بيايي، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براي تو بازگو كنم».

با اين اوضاع وقتي در اولين اتفاق موسي مي بيند كه او كشتي سالم ديگران را معيوب كرده و در مال آنان تصرف ظالمانه نموده ، اين كار را شرعي نمي بيند و سكوت بر آن را مورد رضاي خدا نمي شمارد و بر خود فرض مي بيند كه فرياد اعتراض بلند كند. سكوت در اين شرايط نه بر او و نه بر هيچ كس ديگر جايز نيست و نهي از منكر واجب است. (1)

او وعده داده كه اگر خدا بخواهد سكوت كند و خدا سكوت در برابر ظلم را نمي خواهد و او هم وعده سكوتي كه مورد رضاي خدا نباشد ، نداده است از اين رو وقتي كه كار خضر را مي بيند كه به فهم او ظلم و مورد قهر خداست ، وعده اي كه داده بي اهميت مي شمارد و ناديده مي انگارد و وظيفه خودش مي بيند كه فرياد بزند و از اين بي اهميتي به وعده اي كه داده و توجه نكردن به آن تعبير به "فراموشي" شده است (2) و  وقتي خضر به او وعده اش را يادآوري مي كند كه بايد تا زماني كه خودم توضيح دهم، صبر مي كردي ، راضي از نهي از منكري كه كرده ، مطمئن مي شود كه خضر حتما توجيه قانع كننده اي دارد از اين رو از عجله خود عذر مي خواهد:

«قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْرا؛ (موسي) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!».

حضرت موسي گر چه پيامبر اولو العزم است اما خضر از راز و رمز هايي از خلقت آگاه و به علومي رسيده كه حضرت موسي از آن محروم است و منعي ندارد كه در عين اين كه حضرت موسي پيامبر اولو العزم است و كسي در زمينه اي ديگر بر او پيشي گرفته و وي براي تعليم از او به محضرش مشرف شود. جمله حضرت موسي به خضر بر اين علم خاص خضر دلالت دارد:

«هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ؛ آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

پس اعتراض حضرت موسي با عصمت او منافات ندارد زيرا كاري ديده كه به ظاهر خلاف شرع بوده و وجهش را نمي دانسته است و موظف به نهي از منكر بوده است. اگر كار او خلاف و گناه و منافي با عصمت بود ، خدا و خضر او را بر اصل نهي از منكر توبيخ مي كردند در حالي كه خدا داستان موسي را براي الگو بودنش آورده و هيچ جا هم او را به خاطر اعتراض تقبيح نكرده است. شيطان هم بر او تسلط نداشته كه عهدي كه داده از خاطرش ببرد بلكه اهميت نهي از منكر ، او را به بي توجهي نسبت به عهدي كه داده بود ، واداشت؛ در عين اين كه او از اول هم عهد به ترك نهي از منكر نداده بود بلكه قبول كرده بود كه تا حضرت خضر توضيح نداده ، سخني نپرسد و اعتراض را تا آن وقت به تأخير بيندازد.

خلاصه آن كه حضرت موسي مامور به ظاهر است و براساس شريعت خود قضاوت مي كند كه قصاص قبل از جنايت درست نيست؛ اما حضرت خضر مامور به باطن بوده است.

پي نوشت ها:

1. ملا حويش آل غازي ، بيان المعاني ، دمشق ، مطبعه الترقي ، 1382 ق ، ج‏4، ص، 193.

2. سيد عبد الحسين طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران ، انتشارات اسلام ، 1378 ش ، ج‏8، ص 386. 

چند قرن بود كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دختران شان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ؛ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد . گروهي را به استضعاف كشاند و پسران شان را مي كشت . زنان شان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ؛(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم ،در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ؛(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود ، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد . مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند . معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند .قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست . ذات اين عمل صالح و ارزشمند و جهاد با دشمنان خدا است اما عوارض ناخوشايندي در پي دارد . موسي با توجه به اين عوارض اقدام به آن را تسويل شيطان مي نامد ،زيرا مي داند كه با توجه به اين اقدام بايد آواره شود و از مصر فرار كند و بي پناه و بي ياور سر به بيابان نهد و در معرض تلف واقع شود . شيطان زمينه هايي پيش مي آورد تا اولياي خدا را گرفتار سختي و گرفتاري سازد. شايد در اين فتنه ها و سختي ها شكست بخورند.

او ترسان از برخوردي است كه قبطيان با او خواهند كرد . از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند . موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه ، با ظالمان در افتادن، كار غلطي است . بعد مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند . در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند . او بايد فرار كند . موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدامش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده ،پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد . خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي  دفاع از مظلوم و دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد . موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند  بلكه اعلام كرد :خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي ،قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم.(5)  خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

بله او اين زمينه و پيشامد را كار شيطان شمرد تا او را به رنج و سختي اندازد تا شايد او ببرد و از ادامه مسير حق باز ماند.

اشاره  در جمله ( هذا من عمل الشيطان ) دعوا و نزاع است، يعني اين دعوا و به جنگ يك انسان بي گناه آمدن از عمل شيطان است ،نه كشتن و فعل من .

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2.مؤمنون(23)آيه47.

3.شعراء(26)آيه22.

4.قصص،آيه 15.

5.همان،آيه17.

كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

 كشتن آن قبطي، مصداق كشتن انسان بي گناه نبوده است.

. چند قرن است كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دخترانشان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد. گروهي را به استضعاف كشاند و پسرانشان را مي كشت. زنانشان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد و مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند. معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند. قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست. بلكه ترسان از معامله اي است كه قبطيان با او خواهند كرد. از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند. موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه با ظالمان در افتادن، كار غلطي است. مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند. در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند و او بايد فرار كند. موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدام اش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده، پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد. خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي در دفاع از مظلوم و در دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد. موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند. بلكه اعلام كرد: خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي، قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم(5) خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2. مؤمنون(23)آيه47.

3. شعراء(26)آيه22.

4. قصص، آيه 15.

5. همان، آيه17.

 

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد كه در برخي تفاسير نقل شده است چنان كه در تفسير قمي (1) و تفسير الدر المنثور (2) داستان هايي درباره نحوه به هلاكت رسيدن قارون بيان شده و در آن ها آمده كه قارون هنگام هلاكت از حضرت موسي طلب نجات نمود . حضرت موسي إجابت ننمود . خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرمود كه اگر قارون مرا صدا مي زد ، او را إجابت مي كردم.

در هر دو جا  اين داستان ،از معصومين (عليهم السلام) نقل نشده است، گذشته از اينكه برخي از مطالبي كه در اين داستان آمده ، با مقام نبوت و عصمت حضرت موسي (ع)  مغايرت دارد . چندان قابل پذيرش و استناد نيست.

پي نوشت ها:

1. ‏ علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1367ش، ج‏2، ص 144.

2.  جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 136.

 

سلام، در خصوص روز عاشورا سؤالی پیش اومده لطفا راهنمایی کنید، این دو منبع با هم تناقض دارند:

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: آیا می دانید که این روز -عاشورا- چه روزی است؟ همان روزی است که خداوند توبه آدم و حوا را پذیرفت، روزی است که خداوند دریا را برای بنی اسرائیل شکافت و فرعون و پیروانش را غرق کرد و موسی (علیه السلام) بر فرعون پیروز شد، روزی است که ابراهیم (علیه السلام) متولد شد، روزی است که خداوند توبه قوم یونس (علیه السلام) را پذیرفت، روز تولد حضرت عیسی (علیه السلام) و روزی است که حضرت قائم (علیه السلام) در آن روز قیام می کند. (بحار الانوار، ج52، ص 285)

ولی در کتاب مفاتیح الجنان شیخ قمی در اعمال روز عاشورا: شیخ صدوق می گوید: از جبله مکیه نقل شده میثم تمار فرمود: والله می کشند این امت پسر پیامبر خود را در محرم و هر آینه اعدای حق تعالی این روز را روز برکت قرار دهند و همانا این کار شدنی است و پیشی گرفته است در علم خداوند و من می دانم آن را به سبب عهدی که از مولایم علی (ع) به من رسیده است جبله می پرسد چگونه مردم روز قتل حسین (ع) را روز برکت قرار می دهند؟ پس میثم گریست و فرمود: "حدیثی جعل کنند که ان روزی است که خداوند توبه آدم را پذیرفت با اینکه خداوند در ماه ذی الحجه توبه آدم را قبول کرد و گمان می کنند روزی است که خدا یونس را از شکم ماهی بیرون آورد در حالی که در ذی القعده این کار انجام شد و گمان می کنند؛ سفینه نوح بر جودی قرار گرفت با اینکه اینکار روز 18 ذیحجه بوده و می گویند روزی است که خدا دریا را در این روز برای موسی شکافت با اینکه این کار در ربیع الاول بوده و ... .

پاسخ:
پرسشگر محترم روايت اول را شيخ طوسي در تهذيب نقل مي كند.(1)
و بقيه عالمان هم اين روايت را به نقل از ايشان آورده اند و تصريح كرده اند كه اين روايت در شرايط تقيه صادر شده است يعني در جامعه حاكمان اين عقيده را داشتند و اين را تبليغ مي كردند و كسي جرأت انكار نداشت و امامان هم مجبور بودن به جهت نشان دادن موافقت خود اين گونه سخن بگويند تا خود و شيعيانشان در امان باشند و بتوانند به اهداف مهم تر برسند از اين رو در فرصت مناسب و نزد افراد مورد اطمينان دروغ بودن اين مطالب را گوشزد مي كردند.
حديث دوم كه بيان باطل بودن و تقيه اي بودن حديث اول است، هم در كتب مختلف روايي آمده است.(2)
روز عاشورا را بني اميه به جهت پيروز شدن بر امام حسين عيد شمرد و محدثان حكومتي براي مبارك نشان دادن اين روز حديث ها جعل كردند و اين روز را از ازل روز نزول بركت شمردند و پيروزي خود در اين روز را از همان بركت هاي مقدر شده خدا معرفي كردند و امامان گر چه در شرايط تقيه اين گونه و در موافقت با عقيده آنان سخن گفته اند، ولي در جاهاي ديگر حق را بيان كرده و به ابطال اين احاديث همت گماشته اند.
محدثان هم اين روايات را با توجه به معتبر بودن سندشان نقل كرده و توضيح داده اند كه اين روايات با مباني امامان سازگار نبوده و به طريق تقيه صادر شده است.
محقق خوانساري مي نويسد: خبر كثير النواء (خبر اول كه مربوط به بركت هاي روز عاشورا است) در روايتي از اخبار وضع شده و دروغيت شمرده شده است و از مجالس شيخ صدوق نقل مي كند كه جبله مكي از ميثم تمار شنيده كه مي گفت: اين امت فرزند پيامبرشان را در روز دهم محرم مي كشند و دشمنان خدا اين روز را عيد مي گيرند ... . جبله گويد: چگونه روز شهادت حسين را عيد و روز بركت مي گيرند؟
ميثم گفت به جهت حديثي جعلي به بركت اين روز معتقد مي گردند و در آن حديث جعلي آمده روز عاشورا روزي بوده كه ... (3)
روايات تقيه اي از امامان فراوان است و شرايط خفقان شديد حكومت اموي و عباسي آنان را مجبور مي كرد موافق عقيده حاكم سخن بگويند تا حاكمان براي تعرض به آنان و شيعيانشان بهانه اي نداشته باشند و آنان بتوانند در فرصت هاي مناسب به وظيفه خود در حفظ و بيان حقيقت اقدام كنند.

پي نوشت ها:
1. شيخ طوسي، تهذيب، تهران، اسلاميه، 1365ش، ج4، ص302.
2. محقق خوانساري، مشارق الشموس، قم، مؤسسه آل البيت، ج2، ص458.
3. همان.
موفق باشید.

آیا جبرئیل بر یهود نازل می شده است؟ (چون ظاهرا آیات بر حضرت موسی بی واسطه نازل می شده) و آیا بعد از آن هم بر یهود نازل شده؟ و اصلا چرا یهود اینقدر برای خدا مهم بوده اند که با وجود آن همه فرمان شکنی، خدا موقعیت ها و نعمت های فراوانی را در اختیار آنها قرار می داده که نمونه اش در هیچ قومی یافت نمی شود؟! ممنون از توجهتان

پاسخ:
اما اين كه آيا جبرئيل بر قوم يهود نازل مي شده است:
در پاسخ مي توان گفت:
اگر مقصود از قوم يهود، پيامبرشان حضرت موسي(ع) است كه به طور حتم جبرئيل بر ايشان نازل مي شده است، همان گونه كه بر حضرت عيسي(ع) نيز نازل مي شد و در قرآن آياتي در تاييد اين ادعا وجود دارد.
در بعضي از تفاسير بيان شده است كه علاوه بر جبرئيل، ملائكه اي هم بودند كه در رساندن وحي بر پيامبران جبرئيل را ياري مي كردند.
براى وحى (علاوه بر آن كه خود جبرئيل به طور مستقيم واسطه وحي مي شود)، ملائكه مخصوصى است كه متصدى حمل پيام آن و نيز رساندن آن به پيامبران اند، پس مى‏ توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيل اند و تحت أمر او كار مى‏ كنند.(1)
و اگر مقصود قوم يهود است كه جبرئيل جز به اراده الهي و انجام ماموريت نسبت به اقوام نازل نمي شده است.
البته در داستان مربوط به هلاكت فرعون و قوم ظالم او، نقل شده است كه جبرئيل واسطه مستقيم اين قوم در به هلاكت انداختن فرعون و يارانش وغرق ايشان در آب هاي خروشان بوده است. نوشته اند:
در مورد آيه شريفه"وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون"(2)
و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى‏ كرديد. كه اشاره به كيفيّت عجيب و حيرت آور شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل و عبور آن ها و پيروي فرعون و لشگريانش و نيز غرق شدن شان دارد، ... عيّاشى روايت نموده، اسب فرعون هنگام وارد شدن در دريا ترسيد و داخل آب نشد، در اين هنگام جبرئيل نزد فرعون به صورت مردي مجسّم شد كه سوار بر ماديانى بوده و از دريا عبور كرد، هم زمان اسب فرعون و لشگريانش در همراهي جبرئيل، داخل دريا و غرق شدند.(3)
برتري بني اسرائيل بر ساير اقوام:
خداي متعال در كتابش در باره قوم يهود فرمود:
"يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ"(4)
اى بنى اسرائيل، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهاني يان برترى دادم به ياد بياوريد
و اما اين كه چرا قوم يهود و بني اسرائيل در زمان خود قومي برتر بوده اند بايد با مراجعه به كتاب هاي تفسيري، علت برتري معلوم مي شود.
در تفاسير بيان شده است:
1. معناى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره‏اى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياي آن ها جارى شد.(5)
2. برترى و فزونى بنى اسراييل از لحاظ تكوين و ذاتى بود، زيرا آنان از فرزندان پيامبران و از خانواده‏ هاى آنان بوده اند... و اين خصوصيّت و برترى ادامه داشت، تا زمانى كه نور اسلام از آستين پيغمبر خاتم أنبياء و از آيات معجز آساى قرآن مجيد كه از لفظ و معنا كلام إلهى بود، تابيدن گرفته، و خانواده رسول گرامى كه از هر جهت برترى بر گذشته و آينده داشتند، ظاهر و جلوه پيدا كردند، و اين معنى امروز صد در صد روشن و هويدا است.(6)
پس فضيلتي كه خداي متعال به قوم يهود داد به همان دليلي بود كه بيان شد نه اين كه بعد از فرمان شكني اشان خداي متعال به آن ها نعمت هاي فراواني داده و ايشان را بر ديگران برتري داده است.
درهر صورت، خداي متعال با هيچ قوم و قبيله اي عهد و پيمان نبسته كه اگر فضيلتي به ايشان داد به اين معنا باشد كه آن فضيلت دايمي است. حتي اگر معصيت الهي را انجام دهند، باز هم بر فضيلت خود باقي بمانند.
اگر به آيه بعدي توجه كنيم، متوجه مي شويم كه نزد خداي متعال قوم يهود را به سبب غرور شان تهديد كرده و به آن ها خطاب كرده كه بترسند از روزي كه روز حساب است و هيچ وساطت و شفاعتي در آن روز پذيرفته نيست و همه افراد هنگام حساب و دادن جزا يكسان اند.
خداي متعال فرمود:
"وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون"(7)
و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى ‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏ شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى ‏شوند.
خط بطلان:
مفسرين نوشته اند:
(خداي متعال دراين آيه) خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى ‏كشد، زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى‏ كردند مى‏توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى‏ شدند.(8)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم، سال 1374 ه ش، ج‏20، ص 329
2. سوره بقره، آيه 50.
3. ثقفي تهراني محمد، تفسير روان جاويد، تهران، انتشارات برهان، چاپ سوم، سال 1398 ه ق، ج‏3، ص 42 با ويرايش كامل.
4. سوره بقره، آيه 47.
5. ترجمه الميزان پيشين، ج‏18، ص 252.
6. مصطفوي حسن، تفسير روشن، تهران، انتشارات مركز نشر كتاب،چاپ اول، سال 1380 ه ش، ج‏1، ص 245.
7. سوره بقره، آيه 48.
8. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ اول، سال 1374 ه ش ج‏1، ص 222.
موفق باشید.

با سلام 1- آن آیه ای از قرآن که خداوند به پیامبرش (ص) می فرماید ما گناهان گذشته و حال تو را بخشیدیم کدام آیه و کدام سوره است؟ وضمنا این آیه عصمت پیامبر را زیر سوال نمی برد؟ 2- آیا پیامبر در دوران نوجوانی و قبل از بعثت گناهی مرتکب نشدند؟ آیا قصد انجام گناهی هم نکردند؟

3- آن داستانی هم که در مورد حضرت موسی (ع) نقل می کنند که با مشتی محکم به یکی از مزدوران فرعون می زند واو را می کشد و بعدا از بابت این گناه توبه می کند نیز عصمت ایشان را خدشه دار نمی کند؟ 4- حضرت ابراهیم(ع) نیز زمانی که بت بزرگ را شکستند تبر را بر روی آن گذاشتند و به دروغ گفتند بت بزرگ بقیه بت ها را شکسته. این جا چطور؟ عصمت ایشان خدشه دار نمی شود؟

پرسش:
1- آن آيه اي از قرآن كه خداوند به پيامبرش (ص) مي فرمايد ما گناهان گذشته و حال تو را بخشيديم كدام آيه و كدام سوره است؟ و ضمنا اين آيه عصمت پيامبر را زير سوال نمي برد؟
2- آيا پيامبر در دوران نوجواني و قبل از بعثت گناهي مرتكب نشدند؟ آيا قصد انجام گناهي هم نكردند؟

پاسخ:
اين آيه در سوره فتح قرار دارد: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما؛ تا خداوند گناهان گذشته و آينده‏ اى را كه به تو نسبت مى‏ دادند ببخشد (و حقّانيت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد.»(1)
اما در مورد منافات يا عدم منافات داشتن اين آيه با عصمت پيامبر، پاسخهاي متنوعي از سوي دانشمندان علوم اسلامي ارائه شده است ولي دقيق‌ترين تفسير از سوي مفسر حكيم علامه طباطبايي ارائه شده، ايشان پس از اشاره به نظرات ساير مفسرين و نقد آن ها گفته است:
مراد از كلمه ذنب در آيه، گناه به معناي معروف كلمه يعني مخالفت تكليف مولوي الهي نيست، نيز مراد از كلمه مغفرت معناي معروف آن كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نيست. چون كلمه «ذنب» در لغت آن طور كه از موارد استعمال آن استفاده مي‌شود، عبارت است از عملي كه آثار و تبعات سختي و ناگواري دارد. مغفرت نيز در لغت عبارت است از پرده افكندن روي چيزي.
با توجه به معناي لغوي واژه‌گان ذنب و مغفرت بايد گفت: قيام رسول خدا به دعوت مردم و نهضت او بر ضد كفر و بت‌پرستي، از قبل از هجرت و ادامه‌اش تا بعد از آن، و جنگ‌هايي كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، كاري بود كه پيامد و آثار سخت و ناخوشايند براي او داشت، چون آن كارها حادثه آفرين و مساله‌ساز بود. معلوم است كفار تا زماني كه داراي قدرت و شوكت بودند، هرگز از او نمي‌گذشتند. از كارهاي پيامبر بر ضد‌شان چشم‌پوشي نمي‌كردند. از هر گونه اذيت و آزار او كوتاهي نمي‌نمودند. پيوسته در صدد انتقام و نابودي پيامبر (ص) بودند، اما خداي متعال با فتح مكه يا صلح حديبيه كه منجر به فتح مكه شد، نيرو و شوكت كفار مشرك قريش را از آنان گرفت. در نتيجه گناهاني كه پيامبر (ص) در نظر مشركان داشت، پوشانده شد. حضرت از شر آن ها امين گرديد، بنابراين مراد از ذنب پيامدهاي سخت و خطرناكي است كه دعوت پيامبر از ناحيه كفار و مشركان به وجود آورده بود. مشركان به دليل كارهاي پيامبر او را مستحق كيفر و عقوبت مي ديدند، ولي با فتح مكه همه تصورات كفار و مشركان نسبت به پيامبر از بين رفت. پندارهاي آنان نسبت به پيامبر عملي نشد. اما گناهان آينده‌اش عبارت است از خون‌هايي كه بعد از هجرت از سران قريش ريخت. مغفرت نسبت به آن گناهان عبارت است از پوشانيدن آن ها و ابطال عقوبت‌هايي كه به دنبال داشت و آن به اين بود كه شوكت و قدرت قريش را از آنان گرفت. (2)
حاجي هنگام طواف دور كعبه خدا را سپاس مي‌گذارد كه تمام خطرها و رنج‌ها و تهديدهايي را كه از سوي كفار و مشركان بر ضد پيامبر (ص) بود، از ميان برداشت. نقشه‌هايي كه كفار براي كيفر پيامبر كشيده بودند، نقش بر آب نمود. آن ها نتوانستند آنچه را به عنوان گناه براي پيامبر مي‌پنداشتند و كيفر و عقوبت براي او در نظر گرفته بودند، عملي سازند.
پس مراد از گناه، گناه در برابر خدا نيست، بلكه گناهي است كه كفار درباره حضرت مي‌پنداشته‌اند. در نتيجه آن دعا هرگز با عصمت پيامبر تعارض ندارد. او از هر گونه خطا و اشتباه و گناه معصوم و منزه بوده است.
اما در مورد سوال دوم؛ مى دانيم كه هدف عمومى بعثت پيامبران، تربيت مردم است؛ چنان كه قرآن كريم درباره رسول خدا(ص) مى فرمايد:
«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الامّيّينَ رَسولا مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِهِ ويُزَكّيهِم ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ (3)؛ او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن ها مى خواند و آن ها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد.» يكى از شرايط تعليم و تربيت افراد اين است كه شخص مورد تربيت، به درستى گفتار مربى خود ايمان داشته باشد. اين زمانى خواهد بود كه گفتار و رفتار مربى با هم هماهنگ باشد و او بر خلاف آن چه مى گويد، عمل نكند.
از اين رو لازم است كه پيامبران ـ اين مربيان جامعه انسانى ـ از عصمت برخوردار باشند و هيچ گاه رفتار ناشايستى انجام ندهند. البتّه آنان پيش از دوران پيامبرى نيز بايد معصوم باشند؛ زيرا اگر پيامبرى سوابق خوبى نداشته باشد، گر چه الان انسان كاملى باشد؛ گفتارش در مردم تأثير نخواهد داشت. پس لازم است كه پيامبران از هر گونه گناهى ـ حتّى پيش از دوران پيامبر خود ـ مبّرا و معصوم باشند تا بتوانند با ارائه شخصيتى خالى از هر گونه سوء سابقه و ارائه الگويى تمام عيار، به تربيت مردم بپردازند. اگر مقام عصمت در همه حال براي ايشان ثابت شد، بايد گفت كه مقام عصمت به گونه اي تعريف شده كه معصوم حتي فكر و قصد انجام گناه را هم نمي كند و از اين مقوله نيز فارغ است.

پي‌نوشت‌ها:
1. فتح (47) آيه2.
2. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان، با ترجمه موسوي همداني، نشر جامعه مدرسين، قم، بي‌تا، ج 18، ص 381 و 382.
3. جمعه(62) آيه2.
---------------------------

پرسش:
3- آن داستاني هم كه در مورد حضرت موسي (ع) نقل مي كنند كه با مشتي محكم به يكي از مزدوران فرعون مي زند و او را مي كشد و بعدا از بابت اين گناه توبه مي كند نيز عصمت ايشان را خدشه دار نمي كند؟
4- حضرت ابراهيم(ع) نيز زماني كه بت بزرگ را شكستند تبر را بر روي آن گذاشتند و به دروغ گفتند بت بزرگ بقيه بت ها را شكسته. اين جا چطور؟ عصمت ايشان خدشه دار نمي شود؟
پاسخ:
در خصوص داستان كشتن مرد قِبطي و منافات آن با عصمت انبيا بايد ديد كه كدام بخش از داستان ممكن است با عصمت حضرت موسي(ع) منافات داشته باشد؛ اگر مشكل از ناحيه كشتن مرد قبطي باشد كه به نظر نمي رسد عمل حضرت موسي شيطاني و گناه باشد، زيرا قتل يك انسان تنها در صورتي كه خون او محترم باشد، ناشايست است. كافري كه در مقام جنگ و مخاصمه با مومنان درآمده باشد، خونش محترم نيست و كشتن او گناه محسوب نمي شود.
به علاوه در قرآن از پيشينه آن مرد و وضعيتش سخني به ميان نيامده؛ چه بسا از قبطيان جاني بوده كه خون بسياري از مومنان بر گردنش بوده، كشتن او جزا و تقاص جنايات گذشته اش محسوب مي شده؛ چنان كه بسياري از قبطيان چنين وضعيتي داشتند، يعني كودكان بسياري از سبطيان و بني اسرائيل را ظالمانه مي كشتند. پس كشتن او گناه نيست. مگر آن كه محترم الدم بودن آن مرد ثابت شود و اصل در كفار حربي اين نيست.
به علاوه وقتي فردي ظالم منازعه اي را ايجاد مي نمايد، همه تبعات منفي نزاع متوجه اوست. چه بسا اگر در اين ميان از نظر جسمي و مالي و حتي جاني صدمه ببيند، خود او محكوم است، نه ديگري. به علاوه كه حضرت موسي نه به خاطر كشتن او كه براي كمك به يك مظلوم اقدام به دخالت نمود كه وظيفه طبيعي هر انساني در اين موقعيت است و در نتيجه قتل او عمدي نبود.(1)
در مورد حضرت ابراهيم هم بايد گفت؛ ايشان با اين پاسخى كه به آن ها داد، هم تأييدى براى گفته هاى قبلى خود آورد و كه مى خواست به آن ها بفهماند مگر من به شما نگفتم كه اين بت ها قادر به دفع زيان از خود نبوده و حتى سخن گفتن هم نمى توانند، و هم شالوده اى براى استدلال بعدى خود ريخت كه آن ها را به باد ملامت گرفته و فرمود: آيا جز خدا چيزهايى ار مى پرستيد كه به هيچ وجه سود و زيانى براى شما ندارند... و هم اين كه برخلاف آن چه بسيارى از اهل سنت پنداشته اند، مرتكب خلاف و دروغ گويى هم نشد.
امام صادق (ع ) در حديثى كه على بن ابراهيم و ديگران نقل كرده اند، فرمود: به خدا سوگند نه بت ها اين كار را كرده بودند و نه ابراهيم دروغ گفت. وقتى از آن حضرت پرسيدند كه پس چگونه بود؟ در جواب فرمود: ابراهيم گفت كه بزرگشان كرده، اگر سخن مى گويند و اگر سخن نمى گويند بزرگشان اين كار را نكرده است. به هرحال ابراهيم با اين جواب مى خواست آن ها را به اشتباه چندين ساله و بدبختى هايى كه قرن ها از راه بت پرستى گريبان گيرشان شده بود واقف سازد. همين كار را هم كرد، زيرا خداى تعالى نقل مى كند كه پس از اين پاسخ به فكر فرو رفته و به درون خويش مراجعه كردند و گفتند: به راستى كه شما (در مورد پرستش بتان) ستم گردانيد، سپس سر به زير (به ابراهيم گفتند) تو خود مى دانى كه اينان سخن نمى گويند. ابراهيم كه گويا منتظر اين حرف بود و آن سخن را به آن صورت گفته بود تا چنين اقرارى از آن ها بگيرد، بالحنى كوبنده و سرزنش آميز به ايشان گفت: پس چرا غير از خدا چيزى را پرستش مى كنيد كه به هيچ وجه سود وزيانى براى شما ندارد، اف بر شما و اين بتانى كه بجز خدا مى پرستيد آيا تعقل نمى كنيد!(2)منطق ابراهيم به قدرى قوى و كوبنده بود كه مجال پاسخ را از مردم گرفت و ديگر جاى سخنى براى آن ها باقى نگذاشت و همه را در حيرت فرو برده و مجبور به سكوت و عجز كرد.(3)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيدمحمدحسين، ترجمه تفسير الميزان‏، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين، قم‏، 1374 ش، ج 16، ص23.
2. انبياء(21)آيات 66 و 67.
3. مكارم شيرا زي، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374ش، ج13، ص438.

موفق و موید باشید

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.