پيامبر شناسي

اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.

پرسش:

محل زندگي و تبليغ پيامبران الهي، بخصوص پيامبراني که در قرآن از آن‌ها نام‌برده شده، کجا بوده؟ آيا در قاره اروپا و آمريکا و آفريقا و استراليا هم بوده‌اند؟ اگر فقط در کشورهاي عربي بوده دليلش چيست؟

پاسخ:
پیامبرانی که در قرآن کریم از آن‌ها یادشده است مربوط به منطقه‌ی غرب آسیا (خاورمیانه) است و زبان مردم این منطقه اختصاص به زبان عربی نداشته است. بعضی مانند حضرت ابراهیم و ذریّه اش از نسل اسحاق به زبان عبری سخن می‌گفتند، بعضی مانند اسماعیل (فرزند دیگر حضرت ابراهیم که در مکه با مادرش ساکن شد) و ذریّه اش که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نیز از آن‌هاست، به زبان عربی سخن می‌گفتند و بعضی مانند زرتشت که پیامبر ایرانیان بود به زبان فارسی سخن می‌گفت و بعضی بنا بر روایت ابوذر از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله سریانی بوده‌اند که عبارت‌اند از: آدم و شيث و اخنوخ، (كه همان ادريس باشد). (1) بنابراین پیامبران متعددی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که زبان همگی آن‌ها عربی نبوده است.
تعداد پیامبران یادشده در قرآن کریم تنها 25 نفر است که انبیای اولوالعزم هم در بین آن‌ها هستند، درحالی‌که تعداد کل پیامبران الهی بنابر فرمایش حضرت ختمی‌مرتبت 124 هزار نفر است. (2) قرآن کریم می‌فرماید: «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك»(3)؛«و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را پیش‌ازاین، براى تو بازگفته‌ایم و پيامبرانى كه سرگذشت آن‌ها را بيان نكرده‏ايم» بنابراین تعداد پیامبرانی که نامی از آن‌ها برده نشده است به‌مراتب بیش از این تعدادی است که در قران کریم از آن‌ها یادشده است.
 از طرف دیگر آیاتی داریم که نشان می‌دهد هر امّتی دارای نظیر و رسول بوده‌اند مانند:
1. «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر»(4)؛«هیچ امّتی نبوده مگر اینکه در آن هشداردهنده‌ای گذشته است»
2. «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت»(5)؛«ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید»
3. «وَ ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً»(6)؛«ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند)»
تذکر دو نکته در اینجا لازم است:
1) مراد از امّت گروهی از انسان‌های به‌هم‌پیوسته‌اند که اگر رسولی به‌سوی آن‌ها ارسال شود و در منطقه‌ای از مناطق مسکونی آن امّت مستقر شود بقیه مناطق مسکونی نیز از دعوت آن رسول مطلع شوند و یا این دعوت به نسل‌هایی بعدی هم برسد به‌گونه‌ای که حجّت بر آن‌ها تمام شود. به همین دلیل در کتب لغت امّت را به مردمی که در یک قرن زندگی می‌کنند معنا کرده‌اند. (7) بنابراین ضرورتی ندارد برای هر منطقه‌ی مسکونی پیامبری فرستاده شود و در همه زمان‌ها پیامبران متعددی حضورداشته باشند.
2) علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم را شهید مطهری این‌گونه توجیه می‌کند: «اما مسئله بعدى كه چرا در سرزمين خاصى پيغمبر زياد بوده، اين بستگى پيدا مى‏كند به همان «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» يعنى وقتی‌که رسالت بستگى داشته باشد به استعدادهاى مخصوصى كه در افراد هست، مسلماً سرزمین‌ها هم در پرورش استعدادها تأثير دارد. امروز هم مى‏گويند كه شرق، سرزمين‏ عرفان‏ و اشراق‏ است. این‌یک امر گزاف و گتره نيست كه مثلاً غربی‌ها بيشتر به محسوسات مى‏پردازند و شرقی‌ها بيشتر به نامحسوسات، يعنى این‌ها بيشتر به این‌سو كشانده مى‏شوند آن‌ها به آن‌سو. محيط جغرافيايى و اوضاع‌واحوال [طبيعى‏] و گرمى آفتاب و مانند آن در پرورش جسم انسان مفيد است و وضع جسم هم در پرورش‌های مخصوص روح تأثير دارد. اين مانعى ندارد كه بعضى از سرزمین‌ها آمادگى بيشترى داشته باشد براى پروراندن افرادى كه اجمالاً استعداد اشراق و الهام دارند». (8)
 ضمن اینکه منطقه‌ی غرب آسیا از جهت استراتژیک به قول یکی از اساتید علوم قرآنی مانند چهارراه برای کره زمین است.
نتیجه:
1. پیامبران بسیار زیادی را خداوند متعال برای انسان‌ها مبعوث کرده است که تنها از 25 نفر از آن‌ها در قرآن کریم یادکرده است.
2. این پیامبران یادشده همگی در منطقه‌ی غرب آسیا مبعوث شده‌اند که انبیای اولوالعزم نیز جزء آن‌هایند.
3. بنا بر آیات قرآن کریم هر امّتی باید رسول و نظیر داشته باشد و خداوند متعال بدون ارسال رسول کسی را عذاب نمی‌کند.
4. اطلاعات دقیقی در مورد محل سکونت بقیه انبیائی که در خارج از منطقه غرب آسیا زندگی کرده باشند در دسترس نیست ولی ابن به معنای انکار وجود انبیاء در سایر مناطق نیست، زیرا همان‌گونه که گفته شد بنا بر آیات هر امتی رسولی داشته است.
5. علّت ارسال انبیای اولوالعزم در منطقه‌ی غرب آسیا و نام بردن از انبیای این منطقه در قرآن کریم به دلیل آمادگی بیشتر این منطقه بوده است که به نام سرزمین عرفان و اشراق معروف بوده است و مانند چهارراه برای کره زمین است.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
- «محدوده جغرافیایی پیامبران الهی»، پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه، تاریخ انتشار:18/7/1391، شماره:22240.
- «نبوت-محل ظهور پیامبران-گستره جغرافیایی پیامبران»، سایت پرسمان، تاریخ انتشار: 27/9/1396.
کلیدواژه:
محل زندگی پیامبران، گستره جغرافیایی پیامبران، محل بعثت پیامبران، محدوده جغرافیایی انبیاء.
پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه‌ی مدرسین قم، 1361 ش، ص 332.
2. همان.
3. سوره نساء، آیه 164.
4. سوره فاطر، آیه 24.
5. سوره نحل، آیه 36.
6. سوره اسرا، آیه 15.
7. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 ق، ج 12، ص 26.
8. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری-نبوت،1358 ش، ج 4، ص 301.
 

در كدام سوره از قران نام پنج تن از پیامبران اولوا العزم امده است؟
آیه 7 سوره أحزاب: « وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا ...

كدام سوره قران است كه در آن نام پنج تن از پیامبران اولوا العزم امده است ؟

در آیه 7 سوره أحزاب می خوانیم:

« وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً»

« (به خاطر آور) هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و (همچنين) از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمي گرفتيم (كه در اداي مسئوليت تبليغ و رسالت كوتاهي نكنند)

این آیه از پنج پيامبر اولوا العزم نام مي‏برد كه در آغاز آنها شخص پيامبر اسلام به خاطر شرافت و عظمتي كه دارد آمده است، و بعد از او چهار پيامبر اولوا العزم ديگر به ترتيب زمان ظهور (نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (علیهم السلام) ذكر شده‏اند.

حضرت اسماعیل وقتی قبول كرد به قربان گاه برود
اسماعیل آن قدر غرق در توحید و عشق الهی بود كه برای رسیدن به وصال حق حاضر شد خود را تسلیم پدر در اجرای امر الهی بكند.اسماعیل می دانست كه در این كار مصلحت بزرگیست

حضرت اسماعیل وقتی قبول كرد به قربان گاه برود  رحمان و رحیم بودن خدا نسبت به نوجوانان پاك را چگونه میافت؟

 

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

  فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ  (1)  ؛

 هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد، گفت: پسرم!  در خواب ديدم كه تو را ذبح مي‏كنم، نظر تو چيست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داري اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت!گفت: هر چه به آن مأموري، انجام ده كه اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهي يافت.

حضرت اسماعیل راضی به رضای خدای متعال شد. رضای حق در جاذبه معشوق نسبت به عاشق، نقش اصلی را ایفا می كند. اسماعیل آن قدر غرق در توحید و عشق الهی بود كه برای رسیدن به وصال حق حاضر شد خود را تسلیم پدر در اجرای امر الهی بكند.اسماعیل می دانست كه در این كار مصلحت بزرگی نهفته است . وجود  مصلحت، موجب شد كه اصلا خودش را نبیند، چون خودیتی برای خود قایل نبود. وقتی به پدرش گفت: ان شاء الله مرا از صابران خواهی دید، حتما می دانست نتیجه صبر هر چه باشد، به رضای معبود ختم می شود.

اسماعیل در واقع با تن دادن به این كار بزرگ و صبوری پیشه كردن به مقام بزرگی رسید . نتیجه چنین امتحانی به نفع او شد. او هر چند به ظاهر قربانی نشد، اما "ذبیح الله" لقب گرفت.

در معركه عشق پروانه و شمع، پروانه می سوزد تا عشق بر افروزد. این جذبه نور است كه پروانه را به سوی خود

 می كشد. پروانه با سوختن خود عاشقی خود را ثابت می كند. آن چه اسماعیل در قربانگاه از خود نشان داد، چنین عشقی بود. تسلیم به همراهی صبر در مقابل بذل جان به شكوفایی عشق واقعی می انجامد. 

 آن چه مهم است، این كه اسماعیل  تقابلی در اطاعت امر خدای متعال كه نسبت به تمام موجودات عالم هستی  "ارحم الراحمین" است، با عشقی كه رضای حق در آن متبلور بود، نمی دید.وجود چنین امتحانی سخت موجب شد انسان هایی كه می خواهند در مسیر حق گام بردارند، الگو گرفته، برای تحصیل رضای حق مشكلات پیش روی خود را تحمل كنند تا بهترین نتیجه را بگیرند.

 از آیه قرآن می شود فهمید  اسماعيل در رویارویی با آن امتحان بزرگ و حساس، روحيه خود را نباخت. به پدرش گفت: اگر خدا بخواهد ،مرا از صابران خواهي يافت،پس او در آن حال به رحمت الهي كاملاً اميدوار بوده و خداوند با رحمت خود بر او جلوه كرده كه او را صبور و شكيبا نموده، با رضایت خاطر چنین پیشنهادی  را پذيرا شد. اين امر براي همه  انسان ها درسآموز است كه هر گاه با امتحانات الهي مواجه شدند، روحيه اميدواري را از دست نداده و با اعتقاد كامل به رحمت الهي در مسير خواست و اراده حق قرار گيرند و از آن  سرپیچی نكنند.

خدای متعال آن ها را مورد محبت و رحمت خود قرار می دهد و اسماعيلگونه نجات می يابند.

تجربه ذبح اسماعيل، هرگز براي كسي قابل تكرار نيست . آن مسئله اختصاص به همان مورد دارد. در دين اسلام ذبح فرزند، جایز نيست؛ ولي از آن ماجرا ميتوان در امور كلي و آزمونهاي الهي كه در زندگي رخ ميدهد، تجربه گرفت.

 

پی نوشت :

1. صافات(37) آیه 102 .

حضرت اسماعیل وقتی قبول كرد به قربان گاه برود
اسماعیل آن قدر غرق در توحید و عشق الهی بود كه برای رسیدن به وصال حق حاضر شد خود را تسلیم پدر در اجرای امر الهی بكند.اسماعیل می دانست كه در این كار مصلحت بزرگیست

حضرت اسماعیل وقتی قبول كرد به قربان گاه برود  رحمان و رحیم بودن خدا نسبت به نوجوانان پاك را چگونه میافت؟

 

آنچه قرآن كريم از حالت روحي حضرت اسماعيل (ع) در آن هنگام نقل كرده، اين است :

  فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ  (1)  ؛

 هنگامي كه با او به مقام سعي و كوشش رسيد، گفت: پسرم!  در خواب ديدم كه تو را ذبح مي‏كنم، نظر تو چيست؟ گفت پدرم! هر چه دستور داري اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهي يافت!گفت: هر چه به آن مأموري، انجام ده كه اگر خدا بخواهد، مرا از صابران خواهي يافت.

حضرت اسماعیل راضی به رضای خدای متعال شد. رضای حق در جاذبه معشوق نسبت به عاشق، نقش اصلی را ایفا می كند. اسماعیل آن قدر غرق در توحید و عشق الهی بود كه برای رسیدن به وصال حق حاضر شد خود را تسلیم پدر در اجرای امر الهی بكند.اسماعیل می دانست كه در این كار مصلحت بزرگی نهفته است . وجود  مصلحت، موجب شد كه اصلا خودش را نبیند، چون خودیتی برای خود قایل نبود. وقتی به پدرش گفت: ان شاء الله مرا از صابران خواهی دید، حتما می دانست نتیجه صبر هر چه باشد، به رضای معبود ختم می شود.

اسماعیل در واقع با تن دادن به این كار بزرگ و صبوری پیشه كردن به مقام بزرگی رسید . نتیجه چنین امتحانی به نفع او شد. او هر چند به ظاهر قربانی نشد، اما "ذبیح الله" لقب گرفت.

در معركه عشق پروانه و شمع، پروانه می سوزد تا عشق بر افروزد. این جذبه نور است كه پروانه را به سوی خود

 می كشد. پروانه با سوختن خود عاشقی خود را ثابت می كند. آن چه اسماعیل در قربانگاه از خود نشان داد، چنین عشقی بود. تسلیم به همراهی صبر در مقابل بذل جان به شكوفایی عشق واقعی می انجامد. 

 آن چه مهم است، این كه اسماعیل  تقابلی در اطاعت امر خدای متعال كه نسبت به تمام موجودات عالم هستی  "ارحم الراحمین" است، با عشقی كه رضای حق در آن متبلور بود، نمی دید.وجود چنین امتحانی سخت موجب شد انسان هایی كه می خواهند در مسیر حق گام بردارند، الگو گرفته، برای تحصیل رضای حق مشكلات پیش روی خود را تحمل كنند تا بهترین نتیجه را بگیرند.

 از آیه قرآن می شود فهمید  اسماعيل در رویارویی با آن امتحان بزرگ و حساس، روحيه خود را نباخت. به پدرش گفت: اگر خدا بخواهد ،مرا از صابران خواهي يافت،پس او در آن حال به رحمت الهي كاملاً اميدوار بوده و خداوند با رحمت خود بر او جلوه كرده كه او را صبور و شكيبا نموده، با رضایت خاطر چنین پیشنهادی  را پذيرا شد. اين امر براي همه  انسان ها درسآموز است كه هر گاه با امتحانات الهي مواجه شدند، روحيه اميدواري را از دست نداده و با اعتقاد كامل به رحمت الهي در مسير خواست و اراده حق قرار گيرند و از آن  سرپیچی نكنند.

خدای متعال آن ها را مورد محبت و رحمت خود قرار می دهد و اسماعيلگونه نجات می يابند.

تجربه ذبح اسماعيل، هرگز براي كسي قابل تكرار نيست . آن مسئله اختصاص به همان مورد دارد. در دين اسلام ذبح فرزند، جایز نيست؛ ولي از آن ماجرا ميتوان در امور كلي و آزمونهاي الهي كه در زندگي رخ ميدهد، تجربه گرفت.

 

پی نوشت :

1. صافات(37) آیه 102 .

خدا بخشيد ولي موسي نبخشيد يعني چه؟
آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد .

خدا بخشيد ولي موسي نبخشيد يعني چه؟ آيا آيه قرآن وجود دارد؟

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد كه در برخی تفاسیر نقل شده است چنان كه در تفسير قمي (1) و تفسير الدر المنثور (2) داستان هايي درباره نحوه به هلاكت رسيدن قارون بيان شده و در آن ها آمده كه قارون هنگام هلاكت از حضرت موسي طلب نجات نمود . حضرت موسي إجابت ننمود . خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرمود كه اگر قارون مرا صدا مي زد ، او را إجابت مي كردم.

در هر دو جا  اين داستان ،از معصومين (عليهم السلام) نقل نشده است، گذشته از اينكه برخي از مطالبي كه در اين داستان آمده ، با مقام نبوت و عصمت حضرت موسي (ع)  مغايرت دارد . چندان قابل پذيرش و استناد نيست.

پي نوشت ها:

1. ‏ علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1367ش، ج‏2، ص 144.

2.  جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 136

درقرآن خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقي‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(1)

بار ديگر خداوند متعال در اين آيه فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مي‏فرمايد:« اي فرزندان آدم اگر رسولاني از خودتان (از طرف من) به سويتان آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مي‏دارند از آنها پيروي كنيد، زيرا آنها كه پرهيزگاري پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتي از مجازات الهي خواهند داشت و نه اندوه و غمي».

چنانكه در تفسير نمونه آمده جمعي از دين‏سازان قرون اخير براي صاف كردن جاده ادعاهاي خود، پاره‏اي از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعي هستند كه اين آيات دلالت بر  نفي خاتميت دارند، در حالي كه ارتباطي با آن ندارند.

يكي از آنها آيه فوق است، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند، مي‏گويند: اين آيه با توجه به جمله «ياتينكم» كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگري مبعوث شوند.

ولي اگر كمي به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مي‏گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انساني و تمامي فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مي‏شود. زيرا ترديدي  نيست كه براي مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادي آمدند كه نام تعدادي از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگري نيز در كتب تواريخ ثبت است.

منتها اين عده از دين‏سازان براي اغفال مردم، آيات گذشته را به دست فراموشي مي‏سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مي‏گيرند و از آن نتيجه‏ گيري مي‏كنند كه امكان رسولان ديگري در كار است.

اينگونه سفسطه‏ ها سابقه بسيار دارد مخصوصا اين سفسطه كه آيه يا جمله ‏اي از يك آيه را از بقيه جدا مي‏كنند و قبل و بعد آن را ناديده مي‏گيرند و بر مفهومي كه تمايل دارند تطبيق مي‏دهند هر چند ضد مفهوم واقعي آن باشد.(2)

اما در مورد بحث خاتم النبيين و خاتم الرسل بودن پيامبر اسلام بايد بگوييم كه «نبي» از نظر مصداق اعم از رسول است. يعني همه پيامبران، داراي مقام نبوت بوده‌اند ولي مقام رسالت اختصاص به گروهي از ايشان داشته است.(3) بنابراين اينكه پيامبري رسول باشد ولي نبي نباشد تحقق نيافته و  لذا اگر رسولي بعد از پيامبر اسلام (ص) بيايد وي نبي نيز خواهد بود و از آنجا كه پيامبر اسلام (ص) خاتم النبيين است و لذا يقينا خاتم الرسل نيز مي باشد.

در تفسير نمونه نيز مي خوانيم:« اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معني" خاتم المرسلين" بودن نيز هست، و اينكه بعضي از دين‏سازان عصر ما براي مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معني چسبيده ‏اند كه قرآن پيامبر اسلام (ص) را خاتم انبياء شمرده، نه" خاتم رسولان" اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسي خاتم انبياء شد به طريق اولي خاتم رسولان نيز هست، زيرا مرحله" رسالت" مرحله‏اي است فراتر از مرحله" نبوت"»(4)

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 35.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏6، ص 161.

3. آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 238.

4. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏17، ص 338.

جهاني يا منطقه اي بودن طوفان نوح مسئله اي نيست كه مفسران بخواهند به صورت قطعي درباره آن اظهار نظر كنند. زيرا در اينگونه موارد بايد به اسناد تاريخي متقن مراجعه كنيم يا اينكه در كلام خدا و معصومين بياني قطعي و يقيني درباره آن داشته باشيم و در اين باره نه سند تاريخي متقن داريم و نه توضيحي يقيني در كلام خدا و معصومين  يافته ايم و لذا آنچه به عنوان جهاني و عالم گير بودن طوفان نوح به تفاسيري همچون تفسير نمونه و الميزان نسبت داده مي شود به صورت احتمالي است كه اين تفاسير برگزيده اند. البته به عنوان احتمالي قوي، اما در عين حال منطقه اي بودن آن نيز به صورت كلي نفي نشده و قرائن و شواهدي براي منطقه اي بودن آن وجود دارد.

در تفسير نمونه بعد از ذكر شواهد و قرائن عالم گير بودن طوفان نوح مي خوانيم:

« ولي با اين حال احتمال منطقه‏ اي بودن آن نيز به كلي منتفي نيست، زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن مكرر آمده است چنان كه در سرگذشت بني اسرائيل مي‏خوانيم: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا»(1) « مشرقها و مغربهاي زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بني اسرائيل) قرار داديم... اين نكته نيز قابل توجه است كه طوفان نوح به عنوان مجازات آن قوم سركش بود، و ما هيچ دليلي در دست نداريم كه دعوت نوح به سراسر زمين رسيده باشد، اصولا با وسائل آن زمان رسيدن دعوت يك پيامبر (در عصر خودش) به همه نقاط، بسيار بعيد به نظر مي‏رسد.(2)

بعد از مقدمه مذكور بايد بگوييم كه بر فرض كه طوفان نوح عالم گير بوده باشد، باز هم مي توان در پاسخ به سؤال شما احتمالاتي ذكر كرد.

جنابعالي نوشته ايد:« اين چند ميليون خزنده و حشره و ... را چگونه جمع آوري كرده و در آن كشتي جا داده است»

در پاسخ مي توان گفت كه:

اولا: همه حيوانات در اين كشتي جا داده نشده اند. بلكه چنانكه از آيه 40 سوره هود (3) استفاده مي شود  از هر نوعي از انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) بر كشتي سوار شده است.

ثانيا: لزومي ندارد كه آبزيان و حشرات و .. هم سوار بر كشتي شوند زيرا سيل ضرري براي آنان ندارد.

ثالثا: كشتي نوح، يك كشتي معمولي نبوده. چون خود كشتي آيت و معجزه‌ي الهي بوده است اين كشتي با نظارت و مراقبت الهي ساخته شده و همه چيز حساب شده و پيش بيني شده بود؛ با توجه به اين، هيچ بعيد نيست كه آنقدر گنجايش داشته كه جفتي از هر حيوان (نه همه حيوانات ) در آن گنجانده شود.

رابعا: ممكن است كه در زمان حضرت نوح چند قسم بيشتر از جانوران در روي زمين پيدا نشده بودند، و نوح فقط نسل آنها را حفظ كرده است، و بقيه حيوانات بعدا پيدا شده‌اند.

خامسا: جمع آوري جفتي از حيوانات از مناطق مختلف ممكن است به اعجاز الهي صورت گرفته باشد و ما نبايد هميشه به اسباب و عوامل مادي توجه داشته باشيم و از اسباب و علل غير مادي غافل باشيم.

البته در پايان ناگفته نماند كه اين توجيهات ما براي اين نيست كه بگوييم قطعا طوفان نوح عالم گير بوده بلكه براي اين است كه بگوييم هر دو احتمال (جهاني و منطقه اي بودن) ممكن است و در پايان بهتر است كه اين سخن نويسنده تفسير المنار را نقل كنيم كه علامه در الميزان از وي نقل كرده كه وي مي گويد:« « أن هذه المسائل التاريخية ليست من مقاصد القرآن و لذلك لم يبينها بنص قطعي فنحن نقول بما تقدم أنه ظاهر النصوص و لا نتخذه عقيدة دينية قطعية فإن أثبت علم الجيولوجية خلافه لا يضرنا لأنه لا ينقض نصا قطعيا عندنا»(4)

«اين مسائل تاريخي از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن را به طور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظري كرديم تنها گفتيم از ظاهر نصوص چنين بر مي‏آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد ديني خود را اظهار نماييم و يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعي ديني بپذيريم، بنابراين اگر در علم ژئولوژي و زمين شناسي خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضرري به حال ما ندارد براي اينكه اين نتايج علم زمين شناسي هيچ نص قطعي ما را نقض نمي‏كند»

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 137.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏9، ص 103

3. « حَتَّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ...» « (اين وضع هم چنان ادامه يافت) تا آن زمان كه فرمان ما فرا رسيد، و تنور جوشيدن گرفت (به نوح) گفتيم: «از هر جفتي از حيوانات (از نر و ماده) يك زوج در آن (كشتي) حمل كن...».

4. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏10، ص 265.

 

 توجه به اين نكته شايد مفيد باشد كه آنچه براي انبيا ضروري است، ارتباط با عالم غيب يا دسترسي به منبع وحي است كه سرچشمه همه حقايق معرفتي است. در واقع، انبيا براي هدايت بشر نياز به دريافت درجات بالايي از معارف دارند كه آن را از طريق وحي و يا الهامات غيبي و علم لدني كه به ايشان عنايت مي شود، دارا هستند.

در نتيجه، علاوه بر اين موارد، نيازي به «علم» به معناي متعارف آن كه معمولا به دانش رايج  بين مردم، يعني علم حصولي و آموزشي اطلاق مي شود، نداشتند؛ هر چند از آن هم بي بهره نبودند. در هر حال، از ويژگي هاي انبيا دارا بودن چنين علومي نيست؛ چنان كه رسول خاتم(ص)  نيز از ابتدايي ترين درجه اين علوم، يعني خواندن و نوشتن بي بهره بود، ولي به واسطه اتصال به سرچشمه معارف و وحي و الهامات الهي از بسياري از علوم و اسرار عالم آگاهي داشت كه حتي دانشمندان نيز از آن بي بهره بوده اند.

   نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت             به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

علم امامان و پيامبران، بر دو گونه است:

1. علمي كه پيامبر يا امام در هر حال واجب است آن را بداند.

2. علمي كه جايز است پيامبر يا امام آن را بداند. اگر خدا آن را به امام يا پيامبر اعلام كند، خواهد دانست. اگر اعلام نكند، نخواهد دانست.

علمي كه در هر حال واجب است كسي كه امام يا پيامبر است بداند، علم به دين خدا و شريعت الهي است. اين علم براي كسي كه به عنوان امام يا پيامبر نقش هدايتگري مردم را دارد، دارا بودنش واجب است. در غير اين صورت، در وظيفه خود دچار خلل خواهد شد.

اما علومي كه واجب نيست امام يا پيامبر به عنوان اين كه امام يا پيامبر هستند بدانند، عبارت است از علم به آينده و علم به ما كان و ما يكون (آنچه بوده و مي باشد) و علم به مغيبات (پوشيده ها). اين گونه امور، مختص به خدا است:

 «قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّه».(1) خداوند هر وقت هر كس از امامان يا پيامبران را كه صلاح بداند، نسبت به برخي از آن علوم آگاه خواهد ساخت.

بنابراين، اين گونه امور مواردي هستند كه امام يا پيامبر به صورت بالفعل نسبت به آن علم ندارند. هر وقت خداي متعال بخواهد، علم خواهند يافت. پس معلوم نيست كه پيامبران يا ائمه نسبت به نتيجه امتحان شان آگاه باشند. آنان نيز همان گونه نسبت به انجام وظيفه و خوب انجام دادن امتحان، خوف و رجا داشتند كه ما داريم. شايد خوف آنان از نتيجه امتحان، بيش تر از خوف ما باشد؛ زيرا بيش تر از ما متوجه خطير بودن امتحانات الهي بوده و نسبت به بدي مردود شدن در امتحان الهي علم داشتند.

بنابراين، اولا: اگرحضرت موسي(ع) علم به مسئله نداشت، اين بي خبري عيب نيست. با توجه به مطالب فوق ضربه به رسالت و پيامبري نمي زند.ٍ

ثانيا: آيه مذكور مر بوط به اولين باري است كه حضرت موسي(ع) با مار شدن عصا مواجه شده است. بر فرض هم از اين امر خبر داشته باشند، به صورت عيني آن را مشاهده نكرده بودند.

پي نوشت:

1. نمل(27) آيه 65.

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72) دقت كنيد ، جواب روشن است.

اگر به كل آيات اين واقعه ( كهف (18) آيه 60-72)  دقت كنيد ، جواب روشن است.

بنا بر آيات فوق و روايات تفسيري كه در شرح آنها وارد شده، حضرت موسي به وحي خبردار مي شود كه بنده اي از بندگان خدا به درجات والايي از علم و معرفت رسيده و برگزيده خدا شده است و مآمور مي شود او را يافته و از او تعليم بگيرد:

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسي‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً؛ (در آن جا) بنده‏اي از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمي) از سوي خود به او داده، و علم فراواني از نزد خود به او آموخته بوديم. موسي به او گفت: آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

حضرت خضر بنده برگزيده خدا بود كه مأموريت هاي ويژه داشت كه اسرار آن پنهان بود و طبيعي بود كه هر كس از آن اسرار پنهان خبر نداشته باشد ، چه بسا كار او را ظلم و ستم يا قبيح و لغو بداند و اگر مؤمن و غيور باشد تحمل نكرده و بر او اعتراض كند و او هم ناچار بايد او را قانع كند و وقت گذاشتن براي قانع كردن او ، او را از وظايفش باز خواهد داشت از اين رو در جواب تقاضاي حضرت موسي مي فرمايد:

«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: «تو هرگز نمي‏تواني با من شكيبايي كني! و چگونه مي‏تواني در برابر چيزي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟!».

دقت كنيد؛ حضرت خضر قاطعانه به حضرت موسي مي گويد: تو نمي تواني صبر كني ! زيرا تو مؤمن و غيور هستي و در مقابل كاري كه به ظاهر و به نظرت خلاف شرع و ظلم و قبيح يا لغو است  و وجهش و سرّ پنهانش را نمي داني ، نمي تواني چشم بر بندي و اعتراض نكني .

حضرت موسي هم مي گويد:

«قالَ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْراً؛ (موسي) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت و در هيچ كاري مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!».

دقت كنيد حضرت در اينجا وعده قطعي بر صبر نداده بلكه مي گويد اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهي يافت و سعي خواهم كرد تا بتوانم تحمل كنم و از اعتراض خودداري ورزم.

حضرت خضر هم مي گويد پس اگر كاري به نظرت خلاف و ظلم آمد صبر كن تا به وقت خودم توضيح دهم:

«قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّي أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرا؛ (خضر) گفت: «پس اگر مي‏خواهي بدنبال من بيايي، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براي تو بازگو كنم».

با اين اوضاع وقتي در اولين اتفاق موسي مي بيند كه او كشتي سالم ديگران را معيوب كرده و در مال آنان تصرف ظالمانه نموده ، اين كار را شرعي نمي بيند و سكوت بر آن را مورد رضاي خدا نمي شمارد و بر خود فرض مي بيند كه فرياد اعتراض بلند كند. سكوت در اين شرايط نه بر او و نه بر هيچ كس ديگر جايز نيست و نهي از منكر واجب است. (1)

او وعده داده كه اگر خدا بخواهد سكوت كند و خدا سكوت در برابر ظلم را نمي خواهد و او هم وعده سكوتي كه مورد رضاي خدا نباشد ، نداده است از اين رو وقتي كه كار خضر را مي بيند كه به فهم او ظلم و مورد قهر خداست ، وعده اي كه داده بي اهميت مي شمارد و ناديده مي انگارد و وظيفه خودش مي بيند كه فرياد بزند و از اين بي اهميتي به وعده اي كه داده و توجه نكردن به آن تعبير به "فراموشي" شده است (2) و  وقتي خضر به او وعده اش را يادآوري مي كند كه بايد تا زماني كه خودم توضيح دهم، صبر مي كردي ، راضي از نهي از منكري كه كرده ، مطمئن مي شود كه خضر حتما توجيه قانع كننده اي دارد از اين رو از عجله خود عذر مي خواهد:

«قالَ لا تُؤاخِذْني‏ بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني‏ مِنْ أَمْري عُسْرا؛ (موسي) گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!».

حضرت موسي گر چه پيامبر اولو العزم است اما خضر از راز و رمز هايي از خلقت آگاه و به علومي رسيده كه حضرت موسي از آن محروم است و منعي ندارد كه در عين اين كه حضرت موسي پيامبر اولو العزم است و كسي در زمينه اي ديگر بر او پيشي گرفته و وي براي تعليم از او به محضرش مشرف شود. جمله حضرت موسي به خضر بر اين علم خاص خضر دلالت دارد:

«هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلي‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ؛ آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزي؟».

پس اعتراض حضرت موسي با عصمت او منافات ندارد زيرا كاري ديده كه به ظاهر خلاف شرع بوده و وجهش را نمي دانسته است و موظف به نهي از منكر بوده است. اگر كار او خلاف و گناه و منافي با عصمت بود ، خدا و خضر او را بر اصل نهي از منكر توبيخ مي كردند در حالي كه خدا داستان موسي را براي الگو بودنش آورده و هيچ جا هم او را به خاطر اعتراض تقبيح نكرده است. شيطان هم بر او تسلط نداشته كه عهدي كه داده از خاطرش ببرد بلكه اهميت نهي از منكر ، او را به بي توجهي نسبت به عهدي كه داده بود ، واداشت؛ در عين اين كه او از اول هم عهد به ترك نهي از منكر نداده بود بلكه قبول كرده بود كه تا حضرت خضر توضيح نداده ، سخني نپرسد و اعتراض را تا آن وقت به تأخير بيندازد.

خلاصه آن كه حضرت موسي مامور به ظاهر است و براساس شريعت خود قضاوت مي كند كه قصاص قبل از جنايت درست نيست؛ اما حضرت خضر مامور به باطن بوده است.

پي نوشت ها:

1. ملا حويش آل غازي ، بيان المعاني ، دمشق ، مطبعه الترقي ، 1382 ق ، ج‏4، ص، 193.

2. سيد عبد الحسين طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران ، انتشارات اسلام ، 1378 ش ، ج‏8، ص 386. 

چند قرن بود كه بني اسرائيل توسط فرعون و قبطيان به بردگي و بيگاري گرفته شده ،قبطيان فرزندان پسر آنان را مي كشند و دختران شان را براي خدمتكاري و توليد نسل و...، زنده نگه مي دارند:

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي‏ نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ؛ (1)

فرعون در زمين بزرگي طلبيد و اهل زمين را متفرق كرد . گروهي را به استضعاف كشاند و پسران شان را مي كشت . زنان شان را زنده نگه مي داشت و او از فسادگران بود.

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ؛(2)

قبطيان گفتند:آيا به اين دو(موسي و هارون) ايمان آوريم ،در حالي كه قوم آن دو بردگان مطيع ما هستند.

وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني‏ إِسْرائيلَ؛(3)

موسي گفت: اين كه بني اسرائيل را به بردگي گرفته اي، نعمتي است كه بدان بر من منت مي گذاري؟

آيات بالا صراحت دارد كه قبطيان ظالم و بني اسرائيل مظلوم بودند كه فرعون و فرعونيان آنان را به بردگي گرفته و از هيچ ستمي بر آنان دريغ نمي ورزند و...

حالا موسي كه در كاخ بزرگ شده و به عنوان فرزند فرعون شناخته مي شود ، روزي مخفيانه از قصر خارج شده و به شهر مي آيد . مي بيند كه مظلومي اسرائيلي با ظالمي قبطي دست به گريبان هستند . معلوم است كه  مظلوم اسرائيلي به ظلم اعتراض كرده و ظالم براي سركوب او آمده و حالا دست به گريبان هستند .قبطي نه دشمن  اسرائيلي درگير، بلكه دشمن همه اسرائيليان از جمله موسي است كه اسرائيلي مي باشد و هنوز نسبش مشخص نيست.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ (4)

فرياد كمك طلبي اسرائيلي مظلوم و توسري خور، بلند است. موسي چون جوانمرد است و نمي تواند ظلم را تحمل كند، با قبطي در گير مي شود و يك مشت به او مي زند كه قبطي مي ميرد.

موسي از  اقدام خود چون عمل صالح و دفاع از مظلوم و دفع ظلم است، ناراحت نيست . ذات اين عمل صالح و ارزشمند و جهاد با دشمنان خدا است اما عوارض ناخوشايندي در پي دارد . موسي با توجه به اين عوارض اقدام به آن را تسويل شيطان مي نامد ،زيرا مي داند كه با توجه به اين اقدام بايد آواره شود و از مصر فرار كند و بي پناه و بي ياور سر به بيابان نهد و در معرض تلف واقع شود . شيطان زمينه هايي پيش مي آورد تا اولياي خدا را گرفتار سختي و گرفتاري سازد. شايد در اين فتنه ها و سختي ها شكست بخورند.

او ترسان از برخوردي است كه قبطيان با او خواهند كرد . از اين رو به قصر باز نمي گردد. روز بعد دوباره همان اسرائيلي را با ظالمي ديگر دست به گريبان مي بيند . موسي او را توبيخ مي كند كه بدون عده و ياور و بدون ايجاد زمينه ، با ظالمان در افتادن، كار غلطي است . بعد مي خواهد با  قبطي ظالم درگير شود كه فرياد او بلند شده و موسي و قتل ديروز را افشا مي كند . در اين بين مؤمن فرعوني از قصر دوان دوان مي رسد و موسي را خبر مي دهد كه درباريان حكم اعدامش را ظالمانه و بدون محكمه و بدون شنيدن دفاع وي صادر كرده اند . او بايد فرار كند . موسي هم فرار كرده و بدون اين كه از اقدامش كه به قتل ظالمي قبطي منجر شده ،پشيمان باشد، به درگاه خدا رو كرده و از خدا مي خواهد وي را از عواقب ناگوار اين اقدام نجات دهد . خدا هم دعايش را اجابت مي كند.

بنا بر اين اقدام موسي  دفاع از مظلوم و دفع ظلم بود كه منجر به قتل شد . موسي هيچ وقت از اين اقدام پشيمان نشد و آن را گناه ندانست كه از آن توبه كند  بلكه اعلام كرد :خدايا! به شكرانه قدرتي كه به من داده اي ،قسم مي خورم و با خود عهد مي بندم كه هيچ گاه پشتيبان ستمكاران نباشم.(5)  خدا هم هيچ جا  كار او را قتل انسان بي گناه و ظلم نشمرد.

بله او اين زمينه و پيشامد را كار شيطان شمرد تا او را به رنج و سختي اندازد تا شايد او ببرد و از ادامه مسير حق باز ماند.

اشاره  در جمله ( هذا من عمل الشيطان ) دعوا و نزاع است، يعني اين دعوا و به جنگ يك انسان بي گناه آمدن از عمل شيطان است ،نه كشتن و فعل من .

پي نوشت ها:

1. قصص(28)آيه4.

2.مؤمنون(23)آيه47.

3.شعراء(26)آيه22.

4.قصص،آيه 15.

5.همان،آيه17.

صفحه‌ها