آيات و سوره ها

خداوند متعال در سوره بقره مي فرمايد:« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ»(1)

« اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد، نگوييد: «راعنا»، و بگوييد: «انظرنا»، و [اين توصيه را] بشنويد و [گر نه‏] كافران را عذابي دردناك است.»

درباره شأن نزول اين آيه «ابن عباس» مفسر معروف نقل مي‏كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامي كه پيامبر (ص) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهي مي‏كرد گاهي از او مي‏خواستند كمي با تأني سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤالات و خواسته ‏هاي خود را نيز مطرح نمايند، براي اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعي» به معناي مهلت دادن است به كار مي‏بردند.

ولي يهود همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» كه به معناي كودني و حماقت است استعمال مي‏كردند در صورت اول مفهومش اين است « به ما مهلت بده» ولي در صورت دوم اين است كه «ما را أحمق و نادان بدان»

در اينجا براي يهود دستاويزي پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله‏ اي كه مسلمانان مي‏گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.

آيه فوق نازل شد و براي جلوگيري از اين سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به جاي جمله «راعنا»، جمله «انظرنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مي‏رساند، و دستاويزي براي دشمن لجوج نيست.

البته بعضي ديگر از مفسران گفته ‏اند كه جمله «راعنا» در لغت يهود يك نوع دشنام بود و مفهومش اين بود «بشنو كه هرگز نشنوي» اين جمله را تكرار مي‏كردند و مي‏خنديدند!.

بعضي از مفسران نيز نقل كرده‏ اند كه يهود به جاي «راعنا»، «راعينا» مي‏گفتند كه معنايش «چوپان ما» است، و پيامبر اسلام (ص) را مخاطب قرار مي‏دادند و از اين راه استهزا مي‏كردند.(2)

اما نكته اي كه درباره اينگونه دستورات و توصيه هاي خداوند متعال در قرآن كريم لازم به ذكر است اين است كه گرچه خصوص مورد  مذكور در قرآن ممكن است براي در عصر امروزي كاربرد نداشته باشد اما مشابه آن مسئله امكان وقوع براي  همه مسلمانان دارد و قرآن كريم در صدد بيان حكم همان مورد خاص نيست بلكه آن مورد خاص را به عنوان نمونه بيان مي كند تا مسلمانها در امور مشابه با توجه به قاعده كلي و عمومي كه از خصوص آن مورد استفاده مي كنند رفتار نمايند.

بنابراين ممكن است مسلمانان در گفتار خود از عباراتي استفاده كنند كه مورد سوء استفاده دشمن قرار بگيرد و قاعده كلي كه از اين آيه به خوبي استفاده مي‏شود اين است كه مسلمانان بايد در برنامه‏هاي خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتي از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژه‏اي براي سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براي جلوگيري از سوء استفاده مخالفان به مؤمنان توصيه مي‏كند كه حتي از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معناي ديگري قصد كند و به تضعيف روحيه مؤمنان بپردازد پرهيز كنند.(3)

پي نوشت ها:

1. بقره(2) آيه 104.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، ، 1374ش، ج‏1، ص 383.

3.  همان، ص 385.

اين سلام مربوط به سوره اي است كه در باره شب نزول قرآن مي باشد

ظاهرا منظور شما سلامي باشد كه در سوره قدر نازل شده و مربوط به شب قدر يعني شب نزول قرآن است. (1)  چون نام آن سوره  "قدر" است ؛ پس اين سلام مربوط به سوره اي است كه در باره شب نزول قرآن مي باشد:

«سَلامٌ هِيَ حَتَّي مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ (1) شبي است سرشار از سلامت (و بركت و رحمت) تا طلوع سپيده».

پي نوشت ها:

1. قدر (97) آيه 1.

2. همان آيه 5. 

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (1)؛ واي بر هر عيبجوي مسخره كننده‏اي همان كس كه مال را جمع آوري و شماره كرده گمان مي‏كند كه اموالش سبب جاودانگي او است.

خداوند متعال در اين سوره ابتدا هر كسي را كه عيب جويي و مسخره كند را تهديد مي كند كه شامل تمام عيبجويان و مسخره كنند گان اعم از ثروتمند و فقير مي شود. در آيه بعدي خداوند در واقع ريشه و علت اصلي اين صفت زشت را بيان مي كند كه غالبا عيب جويان و مسخره كنندگان كساني هستند كه مال اندوزي كرده و بخاطر ثروتشان كه آنها را مغرور كرده اين كار را مي كنند. ولي عيب جويي را منحصر در افراد ثروتمند نكرده است. در تفسير الميزان چنين آمده: «جمله" الَّذِي جَمَعَ ..." به منزله تعليل است براي جمله" وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ"، و مي‏فهماند علت اينكه ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او مال دنيا را جمع مي‏كند و مي‏شمارد.(2)

در تفسير نمونه هم اين مطلب آمده است كه: «سپس به سرچشمه اين عمل زشت(عيبجويي و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشي از ثروت مايه مي‏گيرد پرداخته، مي‏افزايد:(الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ) آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مي‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاي ديگر، لذت مي‏برد و شادي مي‏كند. و طبيعي است كه چنين انسان گمراه و ابلهي مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.(3)

علاوه بر اينكه كه شان نزول اين آيات درباره افرادي بوده كه ثروتمند بوده و بخاطر ثروتشان، فقيران را مسخره و عيبجويي مي كردند. بنابراين علت وصف كردن عيب جويان و مسخره كنند گان به مال اندوزان و ثروتمندان، هم به خاطر شان نزول آيات و هم به خاطر اينكه غالب عيبجويان بخاطر ثروتشان و موقعيت اجتماعيشان، دست به چنين كاري مي زنند، مي باشد. از اينرو اين عمل منحصر در آنها نيست بلكه فقيران و مستمندان هم عيب جويي و مسخره مي كنند و تهديد در اين آيه شامل آنها نيز مي شود.

پي نوشت ها:

1. همزه(104)آيات 1-3.

2. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏20، ص 617.

3. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏27، ص 312.

البته در بعضي از تفسيرها مطلب به گونه اي ديگر منعكس شده است

يكي از مفسرين نوشته است:

اولا ما مدرك معتبري بر اين قضيه(داستان ابو دحداح ) نداريم. و ثانيا اگر اين قضيه درست  باشد، در مدينه بوده و اين سوره مباركه مكي است، و ثالثا آيه شريفه عموم دارد و قضيه شخصيه نيست(1)

با اين حال در بعضي از كتاب هاي مربوط به تحقيقات قرآني نوشته شده است كه: برخي اين سوره را به دليل رواياتي كه در شان نزول سوره آمده، مدني شمرده اند.(2)

علاوه اين مسئله وجود دارد كه بعضي از سوره هاي قرآن به نام مكي يا مدني بودن ترتيب يافته است. اما در بين آن ها آياتي وجود دارد كه بر خلاف مكان نزول سوره است و نيز سوره هايي وجود دارد كه بعضي از آياتش  مكي و بعضي مدني و يا همه  آياتش مكي و يك آيه آن مدني يا به عكس است.

نوشته اند:                     

1.در پاره‏اي از سوره‏هاي مكي آيات مدني وجود دارد، در آن مواردي است كه آيات مدني در خلال سوره‏هاي مكي قرار داده شده است.(3)

2. قدر مسلم اين است كه (بعضي از  سوره ها مثل) سوره نحل را بايد تركيبي از آيات" مكي و مدني" دانست، هر چند دقيقا نمي‏توان- جز در موارد معيني- مكي و مدني بودن يك يك آيات آن را مشخص ساخت.(4)

3. نوشته اند همه سوره (الرّوم) مكّي است و برخي گفته ‏اند تنها آيه‏ "فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ" مدني و ديگر آيات آن مكّي مي‏باشد.(5)   

پس با توجه به مطالبي كه بيان شد، متوجه مي شويم كه مطلب در باره  شأن نزول سوره "ليل" و داستان مشهورش آن گونه يك دست نيست و بيان شده كه بسياري از سوره ها مخلوطي از آياتي اند كه هم در مكه و هم در مدينه نازل شده است  كه به نام مكي يا مدني مشهور شده اند. پس اين شبهه قابل طرح و بررسي نيست.

پي نوشت ها:

1. طيب سيد عبد الحسين، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، سال 1374 ه ش، چاپ دوم، ج‏14، ص 139.

2. معرفت محمد هادي، قم، انتشارات موسسه فرهنگي تمهيد، سال 1384 ه ش، چاپ ششم، ص 82.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه  موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏11، ص 529.

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 149.

5. خاني رضا و رياضي حشمت الله، ترجمه بيان السعادة، تهران، انتشارات مركز چاپ و نشر دانشگاه پيام نور، سال 1372 ه ش، چاپ اول، ج‏11، ص 290

قيل يا رسول الله لقد أسرع إليك الشيب

در اين مورد روايات زير  وجود دارد:

«قيل يا رسول الله لقد أسرع إليك الشيب ؟ قال: شيبتني سورة هود والواقعة والمرسلات وعم يتساءلون وإذا الشمس كورت؛ (1) به رسول خدا عرض شد: چه زود پير شدي؟

حضرت فرمود: سوره هود ، واقعه، مرسلات، عم يتسائلون و اذا الشمس كورت مرا پير كردند».

«شيبتني سورة هود وأخواتها : الواقعة ، والقارعة ، والحاقة ، إذا الشمس كورت و  سأل سائل؛ (2)سوره هاي هود، واقعه، قارعه ، الحاقه،اذا الشمس كورت و سئل سائل مرا پير كردند».

«شيبتني هود وأخواتها ، وما فعل بالأمم قبلي؛ (3)سوره هود و اخواتش و رفتاري كه با امت هاي (سركش و طاغي) قبل شد، مرا پير كرد».

«شيبتني هود وأخواتها : ذكر يوم القيامة ، وقصص الأمم؛ (4)سوره هود و اخواتش و ياد قيامت و قصه (تلخ) امت هاي قبل مرا پير كرد».

 «شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعم يتساءلون وهل أتاك حديث الغاشية؛ (5) سوره هود، الحاقه ف الواقعه ، عمّ  و هل اتاك حديث الغاشيه مرا پير كرد».

بسياري از مفسران گفته اند رسول خدا اين كلام را فرمود. زيرا در سوره هود آمده:

«فاستقم كما امرت و من تاب معك؛ (6) و به بعضي از علما نسبت داده شده كه در خواب رسول خدا را ديد و از ايشان پرسيد: منظور شما از "مرا سوره هود پير كرد" ، چه بوده است؟ آيا به خاطر اين بوده كه در اين سوره قصص انبياي قبل و هلاك امت ها آمده است؟

حضرت فرمود: نه، بلكه به خاطر اين آيه : "فاستقم كما امرت" است». (6)

علامه طباطبايي مي نويسد:

اين كه در اين آيه خطاب متوجه شخص پيامبر شده، علاوه بر اين كه تشريف و رعايت احترام او هست، شدت و سنگيني بار او را هم مي رساند و او را با هول خطاب و ترس مكالمه با مقام متعالي حق هم روبرو مي كند و سنگيني اين خطاب براي آن حضرت با سنگيني اي كه به بقيه امت متوجه مي شود ، برابري مي نمايد و به همين جهت مفسران كلام پيامبر را كه فرمود اين سوره مرا پير كرد، به خاطر وجود اين آيه گرفته اند. (7)

ايشان در بحث روايتي، روايتي را از درالمنثور نقل مي كند كه وقتي اين آيه نازل شد، رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:

شمروا شمروا = آستين ها را بالا بزنيد، آستين ها را بالا بزنيد

و بعد از آن ، خندان ديده نشد. (8)

صاحب رياض السالكين هم گويد كه اين آيه با امر به استقامت، جميع انواع تكليف را در بر مي گيرد. (9)

امام به نقل از استادش (هم چنين بعض ديگر از عرفا) مطرح مي كند كه صرف امر به استقامت سبب پيري زودرس پيامبر نشده، زيرا امر به استقامت در سوره شوري هم آمده (10) ولي آنچه سبب اين پيري گشت، اين بود كه ايشان به استقامت امت هم مأمور شد (و من تاب معك) و وظيفه استقامت امت وقتي به دوش ايشان واقع شد، او را پير كرد.

البته همان گونه كه ملاحظه شد اين كه آيه "فاستقم ..." يا ذيل آن (و من تاب معك) سبب پيري زودرس ايشان شده باشد، استنباط است و روايتي مبني بر آن نداريم. اما در روايات سوره هود و سوره هاي ديگري كه "اخوات آن" خوانده شده اند، سبب پيري زودرس معرفي گشته اند و در آن سوره ها آيه "فاستقم.." و يا شبيه به آن نيست. بلكه قدر مشترك آنها انعكاس حالات قيامت و هول هاي آن مي باشد و بنا بر آن روايات، اين تهديدهاي كمر شكن در روح مبارك آن حضرت تاثير شديد گذارده و ايشان را پير كرده است. (11)

پي نوشت ها:

1. متقي هندي، كنز العمال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ق،  ج 2 ، ص 313.

2. سيوطي، الجامع الصغير ، بيروت، دار الفكر، 1401 ق، ج 2، ص 82.

3. همان.

4. همان.

5. متقي هندي ، همان.

6. اردبيلي، زبده البيان، تهران ، مرتضويه ،ص 168. 

7. طباطبايي، الميزان، قم ، انتشارات اسلامي، ج 11، ص 50.

8. همان، ص 66.

9. سيد علي خان ، رياض السالكين ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1415 ق ، ج 3 ، ص 310.

10 شوري (42) آيه 15.

11. مكارم شيرازي ، الامثل ،ج 19 ، ص 286. طباطبايي ، همان ، ج 11 ف ص 66.

ذَالِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ

آيه 23 شوري اين است:

« ذَالِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ  قُل لَّا أَسَْلُكمُ‏ْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فيِ الْقُرْبيَ‏  وَ مَن يَقْترَِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا  إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُور؛اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند به آن نويد مي‏دهد! بگو: «من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم. جز دوست‏داشتن نزديكانم [اهل بيتم‏] و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكي‏ اش مي‏ افزاييم چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است‏»

در كتاب نظم الدرر و تناسق الايات و السور از ابراهيم بن عمر البقاعي و كتاب ابي القاسم عمربن محمد بن عبدالكافي بنا بر نوشته نولدتكه مستشرق آلماني آمده است كه سوره شوري در مكه نازل شده است. اما آيات 23 تا 25و27 آن در مدينه نازل شده است. (1)

اما با توجه به مطالب ذيل حداكثر آياتي كه در غدير خم و بعد از آن بر پيامبر نازل شده است. چهار آيه است كه آيه 23 شوري جزء اين موارد نزول غدير يا بعد از آن نيست لذا اين آيه قطعا قبل از غدير خم نازل شده است

پي نوشت:

1.تاريخ جمع قرآن، محمدرضا جلالي نائيني،ص184.

 

 گاه پرسيده مي شود ابتداى آيه سوم سوره مائده پيرامون گوشتهاي حرام  و در انتهاى آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حكم آن سخن مى‏گويد و در وسط اين دو مطلب، سخن از ولايت و امامت به ميان آمده است. چه تناسبى بين مسأله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر(ص)، با مسأله گوشتهاى حرام و حكم اضطرار و ضرورت وجود دارد؟ آيا اين خود شاهدى نمى‏شود كه جملات مورد بحث از آيه، ارتباطى به بحث ولايت نداشته و مطلب ديگرى را تعقيب مى‏نمايد؟

پاسخ اين است که آيات قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده است، بلكه به همان شكلى كه نازل مى‏گشت  به دستور پيامبر(ص). ثبت مى‏شد، بنابراين ممكن است صدر آيه مورد بحث در پاسخ به سؤالاتى كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد گوشتهاى حرام شده، و پيش از واقعه غدير نازل شده باشد، و پس از مدّتى واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و كُتّاب و نويسندگان وحى آن را به دنبال حكم گوشتهاى حرام ثبت كرده باشند.

سپس مسأله اضطرار يا مصداقى از مصاديق آن رخ داده و به دنبالش حكم آن نازل شده و ذيل آيه را كه حاوى حكم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت كرده باشند، بنابراين، لازم نيست آيات تناسب خاصّى با هم داشته باشند (1) و ممکن است هر قسمت از آيه در بر دارنده حکم خاص و مستقلي باشد .

علامه طباطبائي ره مي نويسد :

در باره جمله اليوم ....روايات زيادي هست که متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده و نامي از اصل آيه نياورده و اين مويد آن است که جمله اليوم ... مستقل و جداي از صدر و ذيل آيه نازل شده و قرار گرفتن آن در وسط آيه مذکور يا به دستور رسول خدا بوده و يا به تاليف مولفين بعد از رحلت آن حضرت .

چنان که از شعبي نقل شده که گفت: وقتي که آيه شريفه اليوم ...بر پيامبر (ص) نازل شد آن جناب در عرفه بود و چون آن حضرت از هر آيه اي که خوشش مي آمد دستور مي داد در آغاز سوره اش جاي دهند، اين آيه را در اول سوره قرار دادند. شعبي مي افزايد: جبرئيل به آن جناب مي آموخت که هر آيه را در کجا جاي دهد. (2) 

اما دلالت آيه بر ولايت "

در اين آيه شريفه سخن از يك روز بسيار بزرگ و با شكوه است، كه نقطه عطفى براى مسلمانان شمرده شده است. روزى كه آيه شريفه از آن سخن مى‏گويد، داراى چهار ويژگى مهم است.

اوّل: روزى است كه باعث يأس و نااميدى كفّار شد.

دوم: روزى است كه مايه اكمال دين گشت.

سوم: روزى است كه خداوند نعمتش را بر مسلمانان تمام كرد.

چهارم: روزى است كه خداوند راضى شد كه دين اسلام، دين هميشگى مردم باشد.

راستى اين روز بزرگ، با اين ويژگيهاى چهارگانه، چه روزى بوده است؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤال، دو مسير را مى‏توان طى كرد:

راه اوّل: تأمّل و تعمّق در مضمون خود آيه و مطالعه و تفكّر پيرامون آن، با قطع‏

نظر از روايات و احاديثى كه در ذيل آن وارد شده

راه دوم: تفسير آيه با استفاده از روايات شأن نزول و آراء و نظريّات مفسّران مى‏باشد.

راه اوّل: بايد ديد که  آيه شريفه با كدام يك از حوادث زمان پيامبر(ص) قابل تطبيق است؟

با دقت در خود آيه معلوم مي شود كه منظور از آن روز با شكوه، كه نا اميد كننده كفّار بود و موجب جلب رضايت الهى گشت و دين و نعمت پروردگار كامل گشت، روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرت، روز عيد سعيد غدير است؛ روزى كه پيامبر اسلام (ص)در راستاى اجراى فرمان پروردگار، علىّ بن ابى‏طالب (ع) را به ولايت منصوب كرد و رسماً خلافت آن حضرت را به همه مسلمانان اعلام كرد.

اگربا ديده انصاف و بدون پيش داوريها قضاوت كنيم، خواهيم ديد كه آيه شريفه كاملًا بر حادثه غدير قابل تطبيق است. زيرا:

اوّلًا: دشمنان اسلام پس از ناكامى در تمام توطئه‏ها، جنگ‏ها، سمپاشيها، تفرقه افكنيها، مبارزات و خلاصه بعد از تمام تلاشهايى كه براى محو اسلام داشتند، تنها به يك چيز دل بسته بودند و آن اين كه پيامبر از دنيا برود و پس از ارتحال آن حضرت مخصوصاً با توجّه به اين كه پسرى ندارد تا جانشين او بشود و تاكنون نيز بطور رسمى جانشينى براى خود تعيين نكرده است، بتوانند به آرزوى خود برسند و ضربه نهايى را بر اسلام وارد كنند. امّا وقتى ديدند آن حضرت در روز هجدهم ذى‏الحجّه سال دهم هجرت، در صحراى غدير خم و در بين جمعيّت انبوه و كم نظير مسلمانان، عالم‏ترين، قدرتمندترين، آگاه‏ترين و نيرومندترين فرد جهان اسلام را به جانشينى خود انتخاب كرد، آرزوهاى خويش را باد رفته ديدند و تنها روزنه اميد آنها بسته شد و از نابودى اسلام مأيوس شدند.

ثانياً: با انتخاب امام على(ع) نبوّت قطع و ناتمام نماند، بلكه به سير تكاملى خود ادامه داد، زيرا امامت تكميل كننده نبوّت و در نتيجه باعث كمال دين است؛ بنابراين، خداوند با انتخاب على عليه السلام، به عنوان خليفه مسلمانان، شخصيّتى كه نيرومند ترين، آگاه ترين و عالم ترين مسلمان پس از رسول اكرم (ص)بود، دين خود را كامل كرد.

ثالثاً: نعمتهاى پروردگار با نصب امامت و رهبرى پس از پيامبر(ص) تكميل شد.

رابعاً: بدون شك اسلام بدون امامت و رهبرى يك دين جهانى فراگير و خاتم نخواهد شد، دين خاتم بايد همواره پاسخگوى نيازهاى مردم در تمام زمانها باشد و اين، بدون وجود امامى معصوم در هر زمان امكان پذير نيست.

نتيجه اين كه، تفسير آيه شريفه به حادثه غدير، تفسير قابل قبولى است؛ بلكه تنها تفسير قابل قبول مى‏باشد.

راه دوم: تفسير آيه در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول اين آيه شريفه وارد شده، و فراوان است.

مرحوم علّامه امينى «رضوان اللَّه عليه» در كتاب ارزشمند و بى نظيرش، الغدير، به صورت گسترده‏اى پيرامون واقعه غدير بحث كرده است. و حديث غدير را، از يكصد و ده نفر از صحابه پيامبر و، از هشتاد نفر از «تابعين»  نقل مى‏كند؛ نويسنده توانمند الغدير احاديث مربوط به اين حادثه بزرگ و كم نظير را از سيصد و شصت كتاب مختلف نقل كرده است؛ رواياتى كه درباره نزول اين آيه شريفه بحث مى‏كند ومرتبط با بحث ماست در كتاب فوق شانزده روايت در اين زمينه نقل كرده است.

به برخى از اين روايات توجّه كنيد:

1- سيوطى، كه از علماى اهل سنّت است و در كشور مصر مى‏زيسته و در نزد اهل سنّت انسان معتبرى محسوب مى‏شود، روايت زير را در كتاب خويش نقل كرده است:

 «ابو سعيد خدرى مى‏گويد:

لَمَّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايَةِ، هَبَطَ جِبْرَئيلُ بِهذِهِ الْآيَةِ: «الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ ...»

هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) در روز غدير خم، حضرت على(ع)را به جانشينى خود منصوب كرد و ولايت او را بر مؤمنين اعلام كرد، جبرئيل نازل شد و آيه فوق را براى پيامبر آورد.

طبق اين روايت، كه از خود اهل سنّت نقل شده، منظور از «اليوم» روز غدير خم است و آيه مورد بحث در مورد ولايت و خلافت امير مؤمنان(ع) نازل شده است.

2- همان دانشمند سنّى روايت ديگرى را از ابو هريره، كه راوى مورد قبولى در نزد اهل سنّت است، نقل مى‏كند. طبق اين روايت ابو هريره مى‏گويد:

لَما كان يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ وَهُوَ يَوْمُ ثَماني عَشَرَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ، قالَ النَّبِيُّ (ص): مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، فَانْزَلَ اللَّهُ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و ...»

هنگامى كه روز عيد غدير، كه روز هجدهم ذى الحجّه است، فرا رسيد، پيامبر(ص) فرمود: «هر كسى كه من مولاى او هستم، اين على (يعنى علىّ بن ابى‏طالب، نه على ديگر) مولاى اوست» سپس آيه اكمال دين نازل شد.

اين روايت نيز به روشنى بر آنچه كه مورد بحث است دلالت دارد.

3- خطيب بغدادى، يكى ديگر از علماى اهل سنّت كه در قرن پنجم مى‏زيسته  است، در كتاب خويش، تاريخ بغداد، به نقل از ابو هريره، چنين روايت مى‏كند:

قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): «مَنْ صامَ يَوْمَ ثَمانَ عَشَرَةَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ كُتِبَ لَهُ صِيامُ سِتّينَ شَهْراً» وَهُوَ يَوْمُ غَديرِ خُمٍّ لَما أَخَذَ النَّبِيُّ (ص) بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب فَقالَ: «أَلَسْتُ وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ» قالُوا: بَلى‏ يا رَسُولَ اللَّهِ، قالَ (ص): «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ،

فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» فَقالَ عُمَرُ بْنُ خَطّاب: بَخّ بَخّ لَكَ يَابْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلاى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...»»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه روز هيجدهم ذى الحجّه را روزه بگيرد، معادل روزه شصت ماه برايش ثواب مى‏نويسند  و اين روز مصادف با روز غدير خم است كه پيامبر(ص) دست علىّ بن ابى‏طالب را گرفت و سپس از مردم پرسيد: «آيا من پيامبر، نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولى نيستم؟» همه در جواب گفتند: بله، پيامبر(ص)(پس از اين كه اين اقرار را از مسلمانان گرفت) فرمود: «هر كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست.» عمر بن خطاب  (براى عرض تبريك خدمت امير المؤمنين(ع)رسيد و) گفت: اى فرزند ابو طالب! اين فضيلت و مقام بر تو مبارك باشد، تو مولى و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتى، سپس خداوند آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم ...» را نازل كرد.

4- حاكم حسكانى، كه او نيز از دانشمندان اهل سنّت در قرن پنجم است، روايات صريح و روشنى در اين زمينه در كتابش آورده، كه جهت اختصار از نقل آن روايات صرفنظر مى‏شود.

5- حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب «ما نزّل من القرآن فى على (ع)» از صحابى معروف پيامبر، ابو سعيد خدرى، نقل كرده كه پيامبر(ص) در غدير خم على(ع) را به عنوان ولى و خليفه به مردم معرفى كرد، هنوز مردم متفرّق نشده بودند كه آيه‏ «اليوم اكملت لكم دينكم ...» نازل شد، در اين موقع پيامبر(ص) فرمود:

اللَّهُ اكْبَرُ عَلى‏ اكْمالِ الدّينِ وَ اتْمامِ الِنّعْمَةِ وَرِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ بِالْوِلايَةِ لِعَلِىٍّ(ع) مِنْ بَعْدى، ثُمَّ قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعِليٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ

اللَّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على(ع) بعد از من، سپس فرمودند: هر كس من مولاى اويم، على(ع)مولاى او است، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند، يارى‏اش كن و هر كس دست از يارى‏اش بردارد، دست از او بردار.

نتيجه اين كه، از رواياتى كه ذكر شد و روايات فراوانى كه جهت رعايت اختصار ذكر نشد به روشنى استفاده مى‏شود كه آيه شريفه اكمال دين پيرامون حادثه غدير نازل شده و گواه واضح و روشنى بر امامت و ولايت و خلافت امير مؤمنان(ع) است.(3)

پاورقيها :

1. آيه الله مکارم شيرازي، آيات ولايت در قرآن، ص 61 .

2. علامه طباطبائي، ترجمه الميزان، انتشارات اسلامي، ج 5، ص 272 .

3. آيات ولايت در قرآن، ص 55 .

                    

آیا در قرآن کریم ایه ای مختص حجاب زن( منظورم حجاب موی زن است )امده است ؟ می دانم ایه ای هست که می گوید به زنان بگویید گردن و سینه های خود را با مقنعه بپوشانند ولی راجع به مو چیزی ننوشته اند ؟

قرآن در مورد عفت و پاكدامني به زنان دستور داده:
«قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن او...» (1)
در اين آيه با صراحت مي فرمايد: اي رسول به زنان مؤمن بگو: چشم هاي خود از چشم چراني و نگاه ناپاك به مردان بيگانه بپوشند( با بيگانه در حد مخاطبه و لزوم آن نگاه كنند، نه اين كه به مردان نامحرم خيره شوند و چشم بدوزند). عفت و پاكدامني خود را حفظ كنند. زينت هاي (طبيعي و عاريتي) خود را آشكار نكنند (و بپوشانند)مگر زينت هايي كه به طور طبيعي آشكار است. روسري هاي خود را بر گردن و سينه اندازند. زينت هاي خود را جز براي شوهران و...(مردان محرم و زنان مسلمان و كودكان نابالغ و غير مميز و مردان طفيلي كه چيزي از اين مفاهيم نمي فهمند و...)آشكار نكنند.
در اين آيه با صراحت كامل زنان به پوشاندن زينت هاي خود از مردان نامحرم امر شده اند. فقط دو استثنا وجود دارد:
يك. پوشاندن زينت ها از مردان محرم و بعض افراد ديگر كه در آيه آمده، لازم نيست.
دو. پوشاندن زينت هايي كه به طور طبيعي يا قهري ظاهرند، لازم نيست.
حالا از هر كسي كه به قرآن اعتقاد دارد، مي پرسيم: آيا در زينت بودن موي سر وزينت بودن گردن و سينه زن شك داريد؟
بعيد است كسي پيدا شود كه مو و سينه و گريبان زن را از برترين مظاهر زينت نشمارد. همين كه زنان براي موهاي خود و رنگ و آرايش و نماياندن آن، اين همه سعي و تلاش دارند، برترين و محكم ترين دليل بر اين است كه آنها برترين زينت هاي طبيعي و عاريتي براي زن مي باشند. اگر پوشاندن زينت ها به صريح اين آيه لازم و واجب است، شك نيست كه پوشاندن موها از قطعي ترين مصداق هاي اين دستور است. در همين آيه به صراحت دستور داده شده كه با روسري هاي خود گردن و زير چانه و گريبان(سينه) خود را بپوشانند. اين ها از معناهاي كاملا ظاهر اين آيه است. هيچ كس نمي تواند اين معنا ها را انكار كند.
ممكن است افراد بسياري به اين دستور ها پايبند نباشند اما نمي توانند آنها را به عنوان دستور دين انكار كنند.
گفته شده گردي صورت و دو دست تا مچ استثنا هستند، چون پوشاندن آنها سبب به سختي افتادن و ناممكن شدن حضور اجتماعي زن است و لباس هاي رو هم كه به طور قهري پيدا هستند، آيا مو و سر و گردن و سينه هم اين گونه است تا آن ها هم از حكم پوشش استثنا باشند؟
آيا كسي مي تواند بگويد مو و گردن و گريبان مانند گردي صورت و دو دست تا مچ و لباس هاي رو يا به طور قهري آشكار هستند. نمي توان آنها را پوشاند ويا با پوشاندن آنها امور اجتماعي و حضور اجتماعي زن مختل مي گردد؟
لزوم پوشاندن موها و گردن و گريبان آن قدر روشن است كه هيچ كس نمي تواند در آن شك كند. احتياج به اثبات ندارد، ولي بسياري از انسان ها مي خواهند آزاد باشند و به دنبال بهانه مي گردند و بالاخره بهانه را مي تراشند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه؛(2)
بلكه انسان مي خواهد آزاد باشد و هيچ قيد و بندي جلوي او نباشد.»
آن كس كه به خدا و قيامت باور داشته باشد، با كمي دقت در اين آيه به يقين و بدون شك و ترديد مي يابد كه پوشيدن مو و گردن و گريبان لازم، بلكه لازم تر از پوشاندن بسياري ديگر از مواضع بدن است. آن كه ادعا مي كند به حجاب باور دارم، ولي در وجوب پوشيدن موي سر يقين ندارم، دنبال توجيه اقدام غلط خود است. خودش هم مي داند كه راست نمي گويد. ما هم نمي توانيم همه انسان ها را به پايبندي به احكام دين سوق دهيم.
اثبات لزوم پوشاندن موها احتياج به استدلال و تتبع فراوان ندارد. به صراحت از آيه فهميده مي شود. در جامعه اسلامي زمان پيامبر و امامان محل سوال نبود، بلكه سوال ها از استثناها است، يعني سوال از اين است كه به موي چه زناني مي توان نگاه كرد؟ چه زناني و در كجا لازم نيست موي خود را بپوشانند؟ به بعضي روايات توجه كنيد:
راوي مي دانسته كه نگاه كردن به موي زنان جايز نيست ،ولي چون ازدواج با خواهر زن مانند ازدواج با ديگر محارم ممنوع است، گمان كرده كه پس بايد نگاه به موي خواهر زن ( البته بدون قصد لذت) مانند نگاه كردن به موي مادر و خواهر و...، جايز باشد. از اين رو از امام پرسيده:
ايا جايز است مرد به موي خواهر همسرش نگاه كند؟
امام فرمود: نه، مگر اين كه خواهر همسرش از زنان بازنشسته(يعني زنان كه پا به سن گذاشته و ديگر خواهش جنس مخالف ندارند)باشد.
راوي با تعجب مي پرسد: خواهر زن و زن غريبه يكسان هستند؟
امام فرمود:آري.(3)
در روايت ديگر به صراحت آمده:
لازم نيست زن از پسر بچه هفت ساله(كه هنوز به سن تميز نرسيده) موي خود را بپوشاند.(4)
در روايت ديگر به صراحت مي فرمايد: لازم نيست زنان از مردان خواجه(كه بيضه آنان كشيده شده و شهوت مردانگي ندارند)موي خود را بپوشانند.(5)
بنا بر اين وجوب پوشيدن موها از نامحرم، واضح و قطعي و مسلم بوده، نسبت به استثناها و موارد مجاز سوال هايي در ذهن بوده كه نسبت به آنها روشنگري شده است.
پي نوشت ها:
1. نور(24)، آيه31.
2. قيامت(75)،آيه5.
3. وسايل الشيعه، ج3، ص25.
4. همان، ص29.
5. همان.
موفق باشید.

آیا تفسیر البرهان تفسیر معتبری در شیعه است؟

آیا در این تفسیر در مورد سوره روم غلبت الروم، روم را به بنی امیه تفسیر کرده است؟

آیا این نظر درست است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
كتاب "البرهان في تفسير القرآن" نوشته "سيد هاشم بحراني" از تفاسير روايي شيعه ، در قرن يازدهم تدوين شده است. اين كتاب ارزشمند و مفيد می باشد.
وقتي كتابي را ارزشمند و مفيد مي شماريم ،معنايش اين نيست كه آنچه در آن است، همه حق مي باشد، زيرا جز قرآن ، كتاب ديگري نيست كه حق مطلق و خالص باشد. در غير قرآن، كم و بيش باطل راه يافته است مثلا همه كتب روايت كم و بيش مشتمل بر روايات جعلي يا تحريف شده مي باشند. كتاب كافي معتبرترين كتاب روايي شيعه است. همه عالمان و فقيهان قبول دارند كه در اين كتاب هم، با همه ارزش و اعتبارش، روايات غير معتبر و ضعيف وجود دارد. بايد روايت هايش بررسي شود و بعد از يافتن دلايل اعتبار در آن، بدان ها عمل نمود.
بنابراين كتاب البرهان گرچه كتاب ارزشمندي است و روايات تفسيري را جمع آوري نموده، ولي اين گونه نيست كه همه رواياتش معتبر و صحيح باشد.
اما تفسير "روم" به بني اميه در روايات آمده كه رواياتش را اين تفسير آورده است، از جمله:
عن عمران بن ميثم، عن عباية، عن علي (عليه السلام)، قال: «قوله عز و جل: الم غُلِبَتِ الرُّومُ هي فينا، و في بني أمية». (1)
امام علی می فرماید : "غلبت الروم ..." در باره ما و بنی امیه است.
عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: سألته عن تفسير: الم غُلِبَتِ الرُّومُ، قال: «هم بنو امية، و إنما أنزلها الله عز و جل: الم غُلِبَتِ الرُّومُ بنو امية فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ عند قيام القائم (عليه السلام)».(2)
از امام صادق در باره آیه "غلبت الروم ..." و تاویل آن سوال شد و امام فرمود: تاویل "روم" که اول مغلوب شدند و به فاصله کمی غالب می گردند، "بنی امیه" است که با بعثت پیامبر مغلوب شدند، ولی به مدت کمی بعد غالب گشتند. این پیروزی برهه ای ادامه خواهد داشت. با ظهور قائم، شکست نهایی می خورند. در آن روز مؤمنان شاد و مسرور خواهند شد.
جمله امام بیان تاویل آیه و یکی دیگر از مصداق های آیه می باشد، نه این که نفی شأن نزول و جریان شکست رومیان و پیروزی بعدی آنان باشد. آیات قرآن دارای تأویل ها و مصداق های فراوان است، از جمله در جنگ حق و باطل، پیروزی ها و شکست های مقطعی برای باطل، هست و پیروز نهایی فقط برای حق است.

پی نوشت ها:
1. بحرانی ، البرهان ،چ اول ، تهران ، بنیاد بعثت ، 1416 ق ، ج4 ، ص 335.
2. همان.

پرسش:

چرا حروف مقطعه در قرآن وجود دارند؟

پاسخ:
پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط تان با این مرکز.
حروف مقطعه در آغاز 29 سوره از قرآن کریم آمده و از مختصّات قرآن است . در سایر کتاب هاى آسمانى مانند تورات و انجیل سابقه ندارد .(1) درباره این حروف تا کنون آراى متفاوتى از سوى مفسران ابراز شده ، در برخى از منابع تا 20 نظر نقل گردیده ،ولى در این پاسخ به دلیل رعایت اختصار و یا ضعف برخى از آرا ، از ذکر تمامى آن ها خوددارى شده و تنها به هشت نظر بسنده می کنیم :
1ـ حروف مقطعه از متشابهاتى است که علم آن مخصوص خداوند است و درک حقیقت آن براى غیر او ممکن نیست .
2ـ حروف مقطعه ، اجزاى اسم اعظم الهى است . اگر به درستى و از روى بصیرت ترکیب شود ، اسم اعظم ظهور مى کند (اسم اعظم ، نامى است که با آن مى توان در جهان هستى ، تصرف کرد و انسان هاى عادى به معرفت آن دسترسى ندارند) .
3ـ این حروف براى تنبیه و اسکات کافران بوده است ; آنان به یکدیگر سفارش مى کردند که به قرائت قرآن پیامبر گوش فرا ندهند: «لاتسمعوا لهـذا القران و الغوافیه ».
از این رو خداوند در آغاز برخى از سوره ها این حروف را نازل کرد تا کافران با شنیدن آن ها که نه نظم بود و نه نثر ، و چون بى سابقه بود ،اعجاب شان را بر مى انگیخت ، ساکت شوند و گوش فرا دهند .
4ـ این حروف نشانه غلبه آن ها در کلمات آن سوره است ; یعنى سوره هاى مشتمل بر حروف مقطعه ، درصد حروف مزبور نسبت به سایر حروف آن سوره ، بیش تر از همین درصد در سایر سوره ها است و این خود یک معجزه است .
5ـ حروف مقطعه ، رمز و سرّى است میان خدا و رسول اکرم. مراد از آن فهماندن به دیگران نیست . باید از باب ایمان به غیب آن را پذیرفت .
6ـ خداوند متعال با این حروف تحدّى (هم آوردطلبى ) کرده است . آوردن این حروف در صدر سوره ها از قبیل شمارش و بیان حروف الفباست . بدین معناست که اگر در معجزه و الهى بودن قرآن تردید دارید ، با همین حروف که قرآن از آن فراهم آمده ، کتابى همانند قرآن و یا دست کم سوره اى مانند سوره هاى این کتاب الهى پدید آورید .
7ـ علاّمه طباطبایى نظر ویژه اى در این باره ارائه نموده که شایان تأمل است ; ایشان مى فرماید:
با تدبّر در سوره هایى که حروف مقطعه همسان دارد ، روشن مى شود که سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترک ، در مضامین و سیاق ها نیز با یکدیگر مشابه و متناسب است . تشابه ویژه میان سوره هاى مزبور مشاهده مى شود ; مثلا در سوره هاى داراى «حم » آیه هاى اوّل آن با عبارت «تنزیل الکتاب » و یا عباراتى که این معنا را مى رساند ، شروع شده یا سوره هایى که با «الم » آغاز شده ، در سوره هایى مثل اعراف که با «المص » شروع شده ،مطالبى را که در سوره هاى «الم » و سوره «صاد» مى باشد ، در خود جمع کرده ،نیز در سوره رعد ، که با حروف «المر» شروع شده ، مطالب هر دو قسم سوره هاى «الم ـ الر» وجود دارد ; از این جا استفاده مى شود که این حروف ، رموزى اند بین خدا و پیامبر که معناى آن ها از ما پنهان است . فهم عادى ما راهى به درک آن ها ندارد ، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم میان این حروف و مضامینى که در سوره هاى هر یک آمده، ارتباط خاصى وجود دارد .(2)
گفتنى است : روایات تفسیرى معتبر ، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بیان مى کند . چون این ها از قبیل «مثبتات » است ، بدین معنا که هر یک امرى را اثبات مى کند و هیچ یک مفاد دیگرى را نفى نمى کند ، پس مطالب آن ها قابل جمع است .ممکن است همه آن ها درست باشد .(3)
8- زرکشی می گوید : حروف مقطعه در قرآن هم در لفظ و هم در معنا معجزه است از جهت لفظ : یکی از اسرار دقیق این حروف این است که در هر سوره بیش ترین کلماتش با همان حرفی است که در ابتدای آن به عنوان مقطعه آمده است مثلا در سوره قاف بیش ترین کلمات آن سوره مشتمل بر حروف قاف دار است و از جهت معنوی هم اسرار بزرگی در نهفته است. (4)
جهت مطالعه بیش تر به تفسیر تسنیم آیت الله جوادی آملی ، ج2 ،ص80 تا 95 و
دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی ، خرمشاهی، ج1 ،ص925 و
کتاب علوم قرآنی آیت الله محمد هادی معرفت ، ص279 تا 285مراجعه کنید .
پی نوشت ها:
1 . تفسیر تسنیم ، آیة الله جوادى آملى ، ج 2 ، ص 64 ، مرکز نشر اسراء .
2 . ترجمه تفسیر المیزان ، علامه سیدمحمدحسین طباطبایى ، ج 18 ، ص 6ـ8 ،
3 . تفسیر تسنیم ، ج 2 ، ص 69ـ129 ، مرکز نشر اسراء .
4.الرهان ، زرکشی ، ج1 ، ص167-169.

صفحه‌ها