نقل حدیث

آنچه از بزرگان پیشین به ما رسیده، یا سینه به سینه رسیده یا توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و یا نسخه‌برداری و به‌صورت کتاب و مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.
نقل حدیث

همه علما و دانشمندان، دارای مکتوباتی هستند و دانسته‌های خود را به‌صورت مکتوب به نسل‌های بعد منتقل نموده‌اند. حال سؤال این است که چرا ائمه (علیهم‌السلام) هیچ‌یک دارای کتاب نیستند و معمولاً افرادی سخنان ایشان را جمع‌آوری کرده‌اند؟ چرا فردی مانند امام صادق (علیه‌السلام) که شاگردان بسیاری داشته است که بعضی از این شاگردان در زمینه‌های شیمی، نجوم، ریاضی سرآمد بوده‌اند، فاقد یک کتاب در زمینه تخصصی و یا دینی می‌باشد؟ درحالی‌که می‌بینیم اکثر دانشمندان حتی در شرایط بسیار سخت مثل حضور قوم مغول در ایران به تدوین و انتشار کتاب پرداخته‌اند.

پاسخ:

آنچه که از بزرگان و دانشمندان پیشین  به ما رسیده، یا سینه به سینه رسیده یا توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و یا نسخه‌برداری و به‌صورت کتاب و یا مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.
حتی آنچه که از دانشمندان فیزیک و شیمی و... که معاصر نیستند - با  عدم وجود امکانات چاپ و نشر - به ما رسیده (بعد از گذشت مثلاً هزاران سال) در همین حکم هستند.
کمتر کتاب و نوشته‌ای را سراغ داریم که نوشته شخص همان دانشمند و یا فیلسوف و فیزیک‌دان باشد. اکثر این مطالب نوشته‌ی شاگردان و نسخه‌برداری از دست‌نوشته‌های قبلی است که احتمالاً خود آن نسخه‌ها در اثر بلایای طبیعی و یا فرسایش و نبود انگیزه و یا نبود امکانات نگه‌داری، از بین رفته‌اند.
در مورد نوشته‌های ائمه علیهم‌السلام هم می‌توان گفت نامه‌ها و یا دست‌نوشته‌هایی بوده که نسخه‌برداری‌شده و  توسط شاگردانشان نشر داده شده است.
باوجود این‌که این بحث مربوط به 1400 سال پیش است، پرسشگر محترم التفات دارند که در آن زمان امکانات چاپ و نشر و نگه‌داری و حفظ مکتوبات در چه حدی بوده است؛ ثانیاً نظر به این‌که اکثر امامان شیعه در حصر و یا سانسور شدید دستگاه خلافت بوده‌اند، در این شرایط امکان چاپ و نشر و نگه‌داری در حد پایینی بوده است. و ثالثاً آنچه هم بوده با عنایت مخصوص حضرات خلفا (!!) سوزانده شده و یا نابود شده است!! و مابقی هم در قرون بعد یا طعمه‌ی حریق شده و یا به دست غارتگران بیگانه نابود گشته است.
و درنهایت آنچه هم از چنگ آن‌ها سالم بوده در کنج کتاب‌خانه‌های ما گرد و غبار می‌خورده که توسط دزدان معاصر - که با چراغ آمدند!! - آن‌ها را به قیمت بسیار نازل یا خریداری کردند و یا در دل شب‌های تاریک از دل خاک‌ها بیرون کشیدند و چون بسیاری از آثار باستانی‌مان به سرقت بردند و این اصلاً دلیل و مدرک نمی‌خواهد که موزه‌های لندن و فرانسه و مسکو و ... خود نمایانگر این درد ما هستند و هیچ خجالتی از بدبختی و سادگی من و شمای ساده‌دل نمی‌کشند که دهن‌کجی و افتخار هم می‌کنند!!
بله؛ بسیاری از کتاب‌های قدیمی ما مسلمین در این برهه از زمان از دست ما خارج شد و اندکی از علم ما مسلمین، در اثر غفلت خود ما به هزینه بسیار بالا و با منت بی‌شمار، هم‌اکنون به ما داده می‌شود!!!
خدا امام امت را رحمت کند و همین‌طور شهدایمان را که با نثار جان و تن، امت اسلامی را از خواب گران غفلت بیدار کردند و درنهایت خداوند توفیق و سلامتی را نصیب رهبر بزرگوار انقلاب نماید که پرچم‌دار بیداری علمی و مبارزه با استعمار کهنه و نو هستند.

اصل آن است که روایت عین عبارت معصوم است، مگر این‌که نشانه‌هایی بر نقل به مضمون وجود داشته باشد.
نقل حدیث

آیا در برخورد با یک حدیث باید متن آن را عیناً نقل معصوم بدانیم و یا اینکه چون ائمه اجازه داده بودند که افراد در صورت تحریف نشدن معنا با لفظ خودشان حدیث را روایت کنند، پس صرفاً احادیث را نقل مضمون بدانیم؟ آیا کتاب حدیثی‌ای وجود دارد که بتوان در موردش با قطعیت گفت که عین نقل معصوم را در بردارد؟

پاسخ :

معمولاً راویان حدیث سعی داشته‌اند روایت را عیناً نقل کنند. یکی از نشانه‌های اعتبار راوی قوه حفظ اوست. اگر راوی قوه حفظ قوی نداشت، به روایات او اعتبار چندانی نمی‌دادند.
از طرف دیگر، هر کس توان نقل به مضمون ندارد. نقل به مضمون از جانب راویانی جایز بوده و روایت را از اعتبار نمی‌اندازد که روایت را درک کرده و معنای آن را دریافته و با عبارت کم‌وبیش مشابه، همان معنا را به‌طور کامل یا نزدیک به کامل منتقل کنند. کسانی که فقط راوی و نقل‌کننده بوده و درایت کافی نداشتند، مجاز به نقل به مضمون نبودند. اگر در الفاظ حدیث دست می‌بردند، اقدامشان سبب ضعیف و بی‌صلاحیت شدن خودشان می‌گشت. حدیث شناسان و عالمان رجال در معرفی راویان نسبت به قوه حفظ آن‌ها و این‌که آیا روایاتشان غالباً نقل به مضمون است یا عین عبارات معصوم را نقل کرده‌اند، تذکر می‌دهند که در کتب روایی و رجالی کم‌وبیش آمده است.
اصل آن است که روایت عین عبارت معصوم است، مگر این‌که نشانه‌هایی بر نقل به مضمون وجود داشته باشد.
اما کتاب حدیثی که با قاطعیت بتوان گفت همه احادیثش نقل عین الفاظ است و نقل به معنا ندارد، در کتب روایی چنین کتابی نداریم. بله در کتاب‌هایی که خطبه‌ها یا نامه‌های امامان را نقل کرده‌اند، مثل نهج‌البلاغه یا کتاب‌هایی که دعاهای امامان را نقل کرده‌اند، مثل صحیفه سجادیه، می‌توان گفت که الفاظ امامان عیناً نقل‌شده و نقل به معنا نیست.

روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است، و حتی اگر روایات منع کتابت حدیث را هم بپذیریم، قابل توجیه است.
نقل حدیث

در مقدّمه نهج الفصاحه از قول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده است: «چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند.» شاید این منع ازآن‌رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن بهم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‏‌اند» (ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل‌شده که: «من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏»، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل‌شده است (از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ :

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن‌الخطاب (به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل‌شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1)به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام «ابوسعید خُدْری» است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یا رای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که «قرآن» با «حدیث» درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره کرده‌اند؛ ازجمله «محمود ابوریه» از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه «هاشم معروف الحسنی» نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی:  انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن باحدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید،حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛ (5) کتاب خداوند را یک دست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که «ابراهیم بن یزید نخعی»، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و «ضحّاک بن مزاحم هلالی» از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوارسازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند…(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنا استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. «ابن قتیبه»، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث «عبداللّه بن عمروبن عاص» را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم «اباحه» تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه درتوجیه ناهمسانی این دوحدیث ازجمله گفته است:
پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ ازآن‌رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآن‌گونه که «واقدی» آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و…] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
1 نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود.
2 این‌که از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که:«لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟» به‌روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوار نویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین تباه شود جلو گیرد؟
دکتر «مصطفی اعظمی» نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند… تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5 . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9 . تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین ص1917
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند  (تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی،ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).

اختلاف در مسلک و عقاید، یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین بر عقاید خود داشته باشند.
نقل حدیث

چرا احادیث و روایات پیامبر و ائمه بزرگوار را به گونه‌های متعددی تفسیر می‌کنند؟

پاسخ:

اختلافاتی که در تفسیر برخی از روایات معصومین (علیهم‌السلام) وجود دارد عوامل گوناگونی می‌تواند داشته باشد که به برخی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم.
1-  اختلاف سطح علمی تفسیرکنندگان:
بدیهی است که فهم معارف روایی همانند فهم معارف قرآنی مبتنی بر تحصیل علوم و مقدماتی همچون ادبیات عرب، حدیث‌شناسی، اصول فقه ، منطق و ... هست و میزان تبحر و تسلط مفسران بر این مسائل  و مقدمات، نقش بسزایی در تفسیر و فهم معارف قرآن و روایات دارد و لذا می‌بینیم که در بحث تقلید این مسئله مطرح‌شده است که مکلفانی که خود به درجه اجتهاد و استنباط احکام شرعی نرسیده‌اند باید از مرجع تقلید «أعلم» تقلید نمایید و آوردن قید اعلم (داناتر) بدین سبب است که فقیه اعلم، در تفسیر متون دینی از آگاهی و تبحر بیشتری بهره‌مند‌است.
2- اختلاف در مسلک و عقاید:
اختلاف در مسلک و عقاید نیز یکی از عوامل مهم اختلاف است که موجب شده هر یک از مفسران سعی در تطبیق آیات و معارف قرآن و أحادیث معصومین (علیهم‌السلام) بر عقاید خود داشته باشند و برخی  بجای اینکه به دنبال فهم معارف قرآن و روایات باشند به دنبال تطبیق قرآن و أحادیث بر اعتقادات خود برآمده‌اند چنانکه علامه طباطبایی درباره این منشأ مباحث جالبی را در ابتدای تفسیر المیزان مطرح نموده‌اند که برای مطالعه تفصیلی می‌توانید به مقدمه جلد اول این تفسیر شریف مراجعه نمایید.
3. قابلیت صدق روایات بر وجوه و معانی متعدد:
برخی از اختلافات هم ازاینجا ناشی شده که خود روایت به نحوی نقل‌شده که قابلیت صدق بر وجوه و معانی متعدد را دارد و گرچه در زمان صدور حدیث از معصوم (علیه‌السلام) مخاطبان حضرت، با توجه به وجود قرائنی ، معنا و مراد آن را می‌دانستند، اما به دلیل نرسیدن این قرینه‌ها  و عدم نقل آن‌ها در روایات، معنا و مراد آن برای مفسران عصرهای بعدی مبهم باقی‌مانده و لذا وجوه متعددی که قابل‌برداشت از الفاظ روایت هست، توسط علما و مفسران بیان‌شده است.

تردید نیست که به روزگار صحابیان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی پیامبر نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند
نقل حدیث

در مقدمه نهج الفصاحه از قول پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمده: "چیزی از من ننویسید و هر که جز قرآن چیزی نوشته باید محو کند" شاید این منع از آن رو بود که بیم می‌رفت، مأثور نبوی با آیه‏‌های قرآن به هم آمیزد که بیشتر آن اسقاط‌ها که در کلمات و آیات قرآن توهّم کرده‌‏اند از اینجاست که توضیح آیه‌‏ای یا حدیث مستقلی را از عبارت قرآن امتیاز نداده‌‏اند"(ص 47). امّا درعین‌حال روایتی از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده که: "من کتب عنی علما أو حدیثا لم یزل یکتب له الأجر ما بقی ذلک العلم أو الحدیث‏"، که البتّه ظاهراً فقط در کنز العمّال نقل شده است(از کتب روائی اصل).
حال سؤال در این است که آیا واقعاً رأی پیامبر بر این بود که از احادیث ایشان به‌صورت مکتوب ضبط شود یا نشود؟

پاسخ:

مهم‌ترین توجیهی که اهل سنت برای منع کتابت حدیث رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفته‌اند آمیختگی قرآن با حدیث و جلوگیری از خلط قرآن با حدیث است و این را ازجمله کهن‌ترین توجیه‌ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت حدیث رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به‌حساب آورده‌اند، بدین معنی که کسانی پنداشته‌اند که اگر کتابت حدیث ممنوع نمی‌گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن درمی‌آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می‌گشت و قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می‌گشت. تا حدی که از عمربن الخطاب(به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) چنین نقل شده است:
وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛(1) به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی درنمی‌آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام "ابوسعید خُدْری" است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است: نمی‌نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی‌دهیم؛(2)
قرآن کریم در اوج بلاغت و فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یارای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشن‌تر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین‌جهت این پندار که "قرآن" با "حدیث" درمی‌آمیخت و جداسازی آن امکان‌پذیر نمی‌بود درست نیست. اندیشه‌ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره‌کرده‌اند؛ ازجمله "محمود ابوریه" از علمای اهل سنت در نقد این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده‌ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر این‌که احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی‌گمان هیچ‌کس بر این دیدگاه نخواهد شد؛ چراکه معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.(3)
علامه "هاشم معروف الحسنی" نوشته‌اند:
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به‌گونه‌ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی‌انجامد؟ ! دیدگاهی که قطعاً غلط است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی: انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.(4)
و اگر هراس از آمیخته شدن قرآن با حدیث در میان بوده است، آیا راه‌حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آن‌ها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؟ آیا نمی‌توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر این‌که حدیث به‌گونه‌ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید، حل کرد؟ چنان‌که در پایان برخی روایت‌ها آمده است که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرموده: أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛(5) کتاب خداوند را یکدست سازید و آن را از غیر آن بپیرایید.
چنان‌که این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می‌کردند و از این‌که حدیث را کنار قرآن بنویسند حرف می‌زدند. محدثان آورده‌اند که "ابراهیم بن یزید نخعی"، از این‌که حدیث را در برگه‌های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،(6) و "ضحّاک بن مزاحم هلالی" از این‌که حدیث را در برگه‌هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می‌کرد؛ و می‌گفت: برگه‌های حدیث را با برگه‌های قرآن همانند نسازید.(7)
بدین‌سان هم قرآن پیراسته می‌ماند و هم سنت حفظ می‌شد و تباه نمی‌گشت.
به گفته هاشم معروف الحسنی: آنان که پس از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و اگر نیت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می‌کردند و در مجموعه یا مجموعه‌هایی قرارمی دادند و به‌دقت آن‌ها را شمارش می‌کردند، و گروهی از دانایان را بر استوار سازی آن‌ها می‌گماشتند و بدین‌سان هم از سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حراست می‌کردند، و هم از این‌که کسانی علیه اسلام سخن گویند و کینه‌ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه‌های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می‌گرفتند...(8)
به‌هرحال ما بر اساس نقد و بررسی دیدگاه‌ها و نقل‌های مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنای استوار و دقیقی برای آن‌ها قائلیم بدآن‌گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. درنهایت چنان‌که اشاره کردیم تأکید می‌کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیان‌بار و شرم‌آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه‌ها و تحلیل‌ها می‌گماشته‌اند. این است آنچه استوار می‌نماید وگرنه هدف از این منع و جلوگیری‌ها راز و رمزهای زیادی دارد.
البته برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده‌اند. "ابن قتیبه"، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث "عبداللّه بن عمروبن عاص" را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست‌کم "اباحه" تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه در توجیه ناهمسانی این دو حدیث ازجمله گفته است:
پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص اجازه و رخصت کتابت داده است؛ از آن رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می‌نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی‌سواد بودند و جز اندکی از آنان برنگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.(9)
جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه‌ای گرفته‌اند برای توجیه آنچه پنداشته‌اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد، به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته‌اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی‌توان پذیرفت که این‌گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی‌کردند، بدآنگونه که "واقدی" آورده است. برخی از پژوهشگران ضمن این‌که کمبود کاتبان را پذیرفته‌اند، بر اساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده‌اند که کتابت می‌کرده‌اند و با نوشتن آشنا بوده‌اند.(10)
با ظهور اسلام و تأکید رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آیین کتابت گسترده شد و مساجد و خانه‌هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان برنگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به‌هیچ‌روی نمی‌توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.(11)
بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه‌های دین برنگاشتن را فهمیده بودند، بی‌گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن‌گونه که پنداشته می‌شد استوار نبود هم چنان باقی‌مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت‌ساز بی‌اعتنا بود؟ رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و به‌مثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.(12) چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل‌توجهی رسیدند.(13)
بیش از سی نفر وحی الهی را می‌نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) [نامه‌ها، معاهده‌ها و...] را کتابت می‌کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی‌پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی‌دانیم.(14)
نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی‌گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می‌شود؟
این‌که از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که: "لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟ " به روشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده‌اند و کتابت می‌کرده‌اند و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) منع کرده است. بدین‌سان چه مانعی داشت که رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) همان‌گونه که بر کتابت وحی تأکید می‌ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به‌دقت، درست نگاری و استوارنویسی فراخواند، و از این‌که بخش عظیمی از بنیادهای آموزه‌های دین‌تباه شود جلوگیرد؟
دکتر "مصطفی اعظمی" نوشته‌اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه این‌که صحابیان از آغاز قرآن را می‌نوشته‌اند...؟ تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری به نیکویی می‌نوشتند و سیاست تعلیمی رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، امّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، ازاین‌رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.(15)
پس یا دلایل فوق به این نتیجه می‌رسیم که استناد این روایت به پیامبر درست نیست و روایات مخالف آن بر ضبط حدیث به‌صورت مکتوب فراوان است ولو این روایت را هم بپذیریم قابل توجیه است.

پی‌نوشت:
1. تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395.
2. حجیة السنّة، ص36.
3. ابوریه، محمود، أضواء علی السنّة المحمدیة، ص51؛ علوم الحدیث و مصطلحه، ص20.
4. حجر، آیه 9.
5. ابن حنبل، احمد، مسند، بیروت، دار صادر، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34.
6. تقیید العلم، ص48؛ دارمی، سنن دارمی، ج1، ص82.
7. همان، ص47.
8. دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23.
9. تأویل مختلف الحدیث، ص193
10. هدی الساری مقدمة فتح الباری، ص4.
11. بلاذری، فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157.
12. المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
13. بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
14. دراسة فی الحدیث والمحدّثین، ص1917.
15. کسان بسیاری به امر رسول‌الله(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می‌گماشته‌اند، این‌گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند(تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی، ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).

ما قائل هستیم که در زمان خلیفه ی اول و یا دوم، کتابت و نقل حدیث در تمام سرزمین اسلامی ممنوع شده است. سؤال بنده این است که کیفیت این منع به چه صورت بوده است؟ آیا به صورت یک قانون حکومتی مطرح شده است؟ به این معنا که با متخلفین از این قانون برخورد قضایی بشود و این قانون بصورت بخشنامه به دیگر بلاد اسلامی ارسال شود؟ یا اینکه این منع تنها به صورت یک توصیه بوده است و الزامی از طرف حکومت متوجه مردم نبوده است.

پاسخ:
علیرغم سفارشات و توصیه های پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) مبنی بر حفظ، نقل و کتابت احادیث، متأسفانه بعد از رحلت آن بزرگوار، خلفا، به ممنوعيت حديث پرداختند، بر اين اساس سالهای متمادی «سنّت» متروک ماند و چنان جو خفقان وحشتناکی بر جامعه ی اسلامی سایه افکنده بود، که بیان احادیث ناب محمّدی(ص) جرم محسوب می گردید و به همه ی ارگان ها بخشنامه کردند که کسی حق نقل و تدوین احادیث را ندارد، حتّی برای جلوگیری از نشر احادیث، به صحابه اجازه خروج از مدینه را نمی دادند. ابابكر و عمر، اولین کسانی بودند که پرچم مبارزه با احادیث نبوی را به دست گرفتند. خلیفه دوم نیز پس از به خلافت رسیدن، تمام تلاش خویش را در جهت ممانعت از نقل، کتابت و نشر احادیث به کار بست؛ وی به ممنوعیت کتابت حدیث اکتفا نکرد، بلکه دستور سوزاندن حدیث را نیز صادر کرد: «من کان عنده منها شیء فلیمحه». (1) بر اين اساس به عمال خود دستور مي داد كه كمتر احاديث پيامبر را نقل كنند. همچنين عمر با كسانى را كه با اين سياست مخالفت مى كردند، برخورد مي نمود، چنانچه ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى را سرزنش وحبس نمود(2). طبرى مى گويد: هر وقت خليفه، حاكم و يا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى كرد، به او چنين سفارش مى كرد: فقط قرآن بخوانيد و از محمد (ص) كمتر روايت نقل كنيد و من هم با شما هم صدا هستم (3)" ...أخبرنا سفيان بن عيينة عن بيان عن الشعبي قال: قال قرظة بن كعب الأنصاري أردنا الكوفة فشيعنا عمر إلى صرار فتوضأ فغسل مرتين و قال: تدرون لم شيعتكم؟ فقلنا: نعم. نحن أصحاب رسول الله. ص. فقال: إنكم تأتون أهل قرية لهم دوي بالقرآن كدوي النحل فلا تصدوهم بالأحاديث فتشغلوهم. جردوا القرآن و أقلوا الرواية عن رسول الله(ص) امضوا و أنا شريككم(4)؛ سفيان بن عيينه از شعبي نقل مي كند: قرظة بن كعب انصارى مى گويد: هنگامي كه قصد عزيمت به كوفه را كرديم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم: لابد بخاطر اينكه ما از صحابه رسول اللّه (ص) هستيم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستايى مى شويد كه قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احاديث پيامبر از خواندن قرآن بازداريد! تا مى توانيد از پيامبر حديث كم نقل كنيد.ذهبي مي گويد: بعد از رحلت رسول خدا ابابكر پانصد حديث را جمع و سپس سوزاند (5)
دراين باره به منابع زير مراجعه نماييد:
-زين العابدين قرباني، علم لحديث
- مهدي مهريزي، آشنايي با متون ونهج البلاغه

پي نوشت ها:
1 .
http://www.hawzah.net/fa/MagArt.html?MagazineArticleID=61862&Magazin eNumberID=5982 <http://www.hawzah.net/fa/MagArt.html?MagazineArticleID=61862&Magazin1 eNumberID=5982>
2 . زين العابدين قرباني، علم حديث، قم، انتشارات انصاريان ،1382، چاپ پنجم ، ص 43.
3. طبري تاريخ الامم و الملوك، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره ، 1357 ،ج 3، ص 27 .
4. ابن سعد كاتب واقدى‏، الطبقات الكبرى،‏ بيروت، دار الكتب العلمية ،1418 چاپ دوم‏، ج 6، ص87.
5 . مهدي مهريزي، آشنايي بامتون حديث ونهج البلاغه، قم، ناشر: شهريار ،1378، چاپ دوم، ص 49.