سرویسهای پاسخگویی

پیامدهای ناگوار اختلاف در قران

حجةالاسلام عسکرى اسلامپورکریمى‏
5 - ریاست طلبى و دنیاگرایى
دنیا گرایى یکى از آفات اساسى است که به ویژه خواص یک جامعه را در معرض تهدید قرار مى‏دهد؛ به طورى که به خاطر منافع شخصى، از قبیل مال پرستى، ریاست‏طلبى و... افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع‏آورى عِدّه و عُدّه براى نیل به امیال شیطانى خویش تلاش مى‏نمایند.
رسول اکرم (ص) بزرگترین نگرانى امّت خویش را دنیاپرستى عنوان نموده و مى‏فرماید: «ان اکثر ما اخاف علیکم ما یخرج الله لکم من برکات الارض؛ بیشترین نگرانى من بر شما، از برکاتى است که خداوند از زمین بر شما عنایت مى‏دارد.»، از حضرت پرسیدند که منظورتان از برکات چیست؟ فرمود: «زهرة الدنیا؛(1) زیبایى دنیا».
همچنین امام على (ع)، دنیاگرایى را اساس و ریشه همه مشکلات معرفى مى‏نمایند: «حب الدنیا رأس الفتن و اصل المحن.»(2)
با مراجعه به تاریخ اسلام به روشنى مى‏توان دریافت که چگونه گرایش خواص جامعه اسلامى به دنیا باعث اختلاف و تضییع حقوق گردید. به عنوان مثال مى‏توان به ریاست طلبى طلحه و زبیر اشاره نمود، هنگامى که به انگیزه رسیدن به ریاست با حضرت على(ع) بیعت نمودند، ولى‏از آن حضرت جواب منفى شنیدند. از اینرو، سر به شورش برآورده و با ایجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ایجاد نمودند.

ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: «طلحه و زبیر به هوس کوفه با على(ع) بیعت کردند، ولى آن‏گاه که پایدارى حضرت را در این تصمیم، محکم و سازش‏ناپذیرى وى را مشاهده کردند که آن حضرت مصمم است خط اصلى حکومتى‏اش را بر مبناى کتاب و سنت پیامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(3)
در واقعه کربلا نیز دنیاپرستى کوفیان جلوه‏گر است؛ به طورى که عده‏اى به جهت عشق به دنیا، مال و مقام و... در مقابل عطایا و پستها و مناصب پیشنهادى از سوى دستگاه یزیدى، از حق روى گرداندند و بیعت با امام حسین (ع) را شکستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنیا منشأ همه بدیهاست.» آفتى که انقلاب اسلامى ما را نیز در معرض تهدید خویش قرار داده است؛ به طورى که مقام معظم رهبرى بارها با ذکر موارد تاریخى همه اقشار و به ویژه مسؤولین را بر آن توجه داده‏اند؛ زیرا این دنیاگرایى‏ها و ریاست طلبى‏ها است که باعث مى‏شود افراد بجز منافع شخصى، به چیزى ننگرند و هنگامى که افراد فقط در پى‏کسب ریاست، جناح‏بازى، مال و... باشند و براى دستیابى به آن به هر عملى اقدام نمایند، بدون آن که به مسائلى، چون «دین»، «قانون» و «رهبرى» که محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمایند، بى‏تردید «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در کشور حاکم مى‏گردد که ثمره آن جز از هم پاشیدگى نظام و... نمى‏باشد.

6- سست عهدى و پیمان شکنى‏
امام على (ع) مى‏فرماید: «لاتعتمد على مودّة من لایوفى بعهده؛ به دوستى کسى که به پیمانش وفا نکند، اعتماد مکن.»(4)
و همچنین مى‏فرماید: «غش الصدیق و الغدر بالمواثیق، من خیانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خیانت در قرادادها، از خیانت در پیمانهاست.»(5) معلوم است که مقصود از پیمان شکنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اینجاست که دغلبازی هم، نقض عهد شمرده مى‏شود و عاملى است براى جدایى و اختلاف.

7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت‏
دشنام دادن و ریشخند کردن، یکى از خوهاى زشت است که در طبیعت آدمى نهفته است و اگر تربیت اخلاقى آن را مهار نکند، موجب آزار دیگران خواهد گردید؛ استهزا و ریشخند کردن و گذشته زشت را به یاد کسى آوردن، موجب تحقیر او، و از عوامل جدایى مسلمانان از یکدیگر است. از این‏رو، قرآن‏کریم مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن یَکُن خَیراً منهُنَّ...؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان دیگر شاید آنان بهتر از اینان باشند ....»(6)
از ابن عباس نقل شده که این آیه شریفه درباره «ثابت بن قیس» نازل شده است که گوشهایش سنگین بود، و هنگامى که وارد مسجد مى شد کنار پیامبر اکرم (ص) براى او جائى باز مى‏کردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دیر رسید و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مى‏نهاد و مى‏گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهید! راه بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید، و او گفت همینجا بنشین! چرا نمى‏نشینى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نیستى؟ و آن زن در جاهلیت بدنام بود. آن مرد شرمگین شد و سر خود را بزیر انداخت، و این آیه شریفه بر رسول‏خدا (ص) نازل گردید.(7) و مسلمانان را از این‏گونه کارهاى زشت که باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى کرد.
این آیه شریفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى‏دهد که از این عمل زشت (تمسخر) بپرهیزند؛ زیرا سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از اختلافات و جنگهاى خونین در طول تاریخ بوده است. قرآن‏کریم در ادامه این توصیه‏هاى اخلاقى مى‏فرماید: «ولاتلمزوا انفسکم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان؛ یکدیگر را مورد طعن و عیبجوئى قرار ندهید، و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان، نام کفر بگذارید.»(8)
بسیارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیاناً از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق‏اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صریحآً از این عمل زشت نهى مى‏کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است، نهى نموده است. زیرا موجب درگیرى و اختلاف مسلمین است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بیش از اینهاست. عواملى، همچون خصلت‏هاى سرکش و تمایل به تجاوزگرى انسان(9) دسائس استعمارگران و... که در این نوشتار سعى شده به مهم‏ترین عوامل اختلاف اشاره شود.

پیامدهاى ناگوار اختلاف در قرآن‏کریم‏
در قرآن‏کریم و روایات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زیانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن کریم به صراحت مى‏فرماید: «...ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا انّ الله مع الصابرین(10)؛ ...نزاع (و کشمکش) مکنید تا سست نشوید و قدرت (و شوکت و هیبت) شما ازبین نرود و استقامت نمائید که خداوند با استقامت کنندگان است.»
در آیات پیشین این سوره، قرآن‏کریم ثبات و به یاد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پیروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطیعوا الله و رسوله...» را صادر کرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غیر جنگ و نیز اطاعت رسولش.(11) در اوامر و نواحى را، از ارکان اساسى پیروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در این آیه شریفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا...» فعل را به صیغه نهى بیان فرمود تا به اهمیت مطلب، (اختلاف و نزاع و کشمکش) در میان مسلمانان که سبب ضعف آنان مى‏شود و عزت و شوکت آنان را از میان مى‏برد ... به خوبى تأکید نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و برکندن است. چنان که در تفسیر المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشارکت در نزع است؛ یعنى جذب و اخذ شیئى به شدت یا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر یک از متنازعین مى‏خواهد آنچه را که دیگرى دارد، بگیرد.(12) تنازع بدین معناست که دو نفر که از نظر فکر و سلیقه و... اختلاف دارند، در مقابل هم موضع‏گیرى کرده و یکدیگر را بکوبند تا این که یکى از آن دو بر دیگرى پیروز گردد و معلوم است که ثمره‏اش جز پراکندگى و سستى و ضعف چیز دیگرى نیست؛ از این‏رو، خداوند دستور داده که از پراکندگى و نزاع اجتناب کنید؛ زیرا در غیر این صورت، سست و ضعیف و ناتوان مى‏شوید (فتفشلوا) و در نتیجه، قدرت و عظمت شما از میان مى‏رود.
و جمله «و تذهب ریحکم» یعنى «تذهب قوتّکم» زیرا، وقتى نیرو کم شد، دشمن غلبه مى‏کند. در واقع «ریح» در اینجا استعاره است براى قوت و نیرو.(13)
و در تفسیر نمونه آمده است: «ریح، به معناى باد است و این که مى‏فرماید: اگر به نزاع با یکدیگر برخیزید سست مى‏شوید و در پى آن، باد شما را از میان خواهد برد، اشاره لطیفى به این معناست که «قوت و عظمت» و جریان امور بر وفق مرادتان از میان خواهد رفت.»(14)
با مراجعه به تاریخ صدر اسلام به روشنى مى‏توان دریافت که ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش کردن ارزشهاى اصیل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و کشمکش، ضربه‏هایى سهمگین بر پیکر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نیرومند اسلام به ملتهاى کوچک و ضعیف تبدیل شد. در اثر اختلاف بود که کشور بزرگ و نیرومند «اندلس» از لیست کشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است که کشور فلسطین نیز دچار بحران شده و ساکنین مسلمان این کشور، آواره شده‏اند و لبنان مورد تهاجم اسرائیل غاصب قرار مى‏گیرد و کشور افغانستان و عراق در بحران جنایات ددمنشانه آمریکا بسر مى‏برد. بر همین اساس است که امام على (ع) بالاترین عامل شکست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با کمال صراحت، فتنه‏انگیز و تفرقه‏افکن را مستوجب قتل مى‏داند، و نه تنها تفرقه‏افکن عینى و موجود را سزاوار چنین عقوبتى مى‏داند، بلکه حتى کسى را که شعار تفرقه دهد و قدم نخستین شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مى‏داند. چنان‏که در فرازى از یکى از خطبه‏هایش خطاب به مسلمانان چنین مى‏فرماید: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ یَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِیّاکُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّیْطان، کَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(15) به جمعیت عظیم مسلمانان بپیوندید، که دست خدا (قدرت و عنایت خدا) با جماعت است، و از پراکندگى دورى کنید؛ زیرا آن که از جمع مسلمانان به یک سو شود، بهره شیطان است، چنان که گوسفند از گله درماند، نصیب گرگ بیابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج که موجب تفرقه در میان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فریبنده براى خود دسته جدا کرده بودند، اظهار بیزارى نموده و مى‏فرماید: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو کانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(16) آگاه باشید! کسى که به این شعار (اغواگر و تفرقه‏افکن خوارج) دعوت کند، گرچه در زیر عمامه من پناه آورده باشد، او را بکشید.»
پیداست که شعار تفرقه موجب فتنه مى‏شود. قرآن‏کریم مى‏فرماید: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(17) یعنى فتنه‏انگیزى از کشتن بدتر است» زیرا فتنه‏انگیزى چنان که در ابتداى این مبحث گذشت موجب سستى و از بین رفتن نیروها و در نتیجه غلبه دشمن مى‏شود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفکر و عمل براى اهداف اصلى از ایشان سلب مى‏گردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشیه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مى‏گیرد. رقبا در همه زمینه‏ها،از مسلمانان پیشى گرفته و در حقیقت، بدون درگیرى‏هاى زاید، بر مسلمانان مسلط مى‏شوند. طبیعت انسانى این‏گونه است که توانایى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى این فرقه مسلمان، تمام همتش را در کوبیدن فرقه دیگر مصروف مى‏دارد و در مقابل، رقیب اصلى ایشان، یعنى آن که اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقاید و اهداف خویش مى‏بیند، طلایى‏ترین فرصت را پیدا کرده و از غفلت حاصله برای رقبا، بیشترین استفاده را برده و به تحکیم خویش مى‏پردازد. گاه این درگیرى‏هاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروه‏ها و احزاب مختلف که در اصول اعتقادات و اهداف اولیه مشترکند، یکدیگر را خطرناکتر از رقیب اصلى معرفى مى‏نمایند و امنیت کامل را به دشمن حقیقى مى‏بخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاى‏بند به اساس دین و نظام اسلامى، به ارمغان مى‏آورند. و این فاجعه‏اى است بزرگ که در سخنان گوهربار حضرات معصومین(ع) از آن به تبدیل معروف به منکر و منکر به معروف یاد شده است؛ یعنى مشاهده مى‏شود که افرادى (جناح و حزبى) براى کوبیدن (ترور شخصیت) فرد یا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پیمان مى‏بندند. حال آن که دستور صریح شریعت نجات‏بخش اسلام که به کرّات و با الفاظ گوناگون بیان شده این است که: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! افراد کافر (معاند) را به جاى مؤمنین راستین، دوست خود قرار ندهید...»(18)
امروزه، انحطاط مسلمین از اختلاف دیرینه‏اى است که کمتر کسى در فکر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نیامده‏اند و بر نقاط اختلافى و نزاع‏انگیز، بیشتر پاى مى‏فشارند و این بیمارى روانى، بیشتر محتاج علاج است تا بیمارى‏هاى جسمى. این که از دمیدن در کوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پیروزى بشود، یک بیمارى خطرناکى است که طبیبان حاذق را مى‏طلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقین و پالایش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب یادشده درمى‏یابیم که اختلاف و ناآگاهى مسلمین سبب سلطه استعمارگران بر کشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه کرده است و ذخائر آنان را غارت مى‏کند؛ در حالى که مسلمانان موقعیت‏هاى جمعیتى و منطقه‏اى ممتازى دارند و از نظر طبیعى در شرایط خوبى بسر مى‏برند و نیز از لحاظ استراتژیک در حساسترین مناطق جهان زندگى مى‏کنند و باسابقه‏ترین تاریخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دین مشترک اسلام و کتاب قرآن‏کریم است که مى‏تواند جهان انسانیت را به سعادت و کمال رهنمون گردد. بنابراین، کشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ایران که بزرگ رهرو دولت کریمه است، باید براى محو استکبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائیل خون‏آشام) یدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشه‏هاى آنان برآیند. باتوجه به اوضاع کنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دینى میان مسلمین از ضرورى‏ترین مسائل جهان اسلام است، و باید هر چه سریع‏تر و جدى‏تر براى دستیابى به این مهم قیام کرد. محور و مرکز ثقل این وحدت و همبستگى «اسلام و ایران» است.

پى‏نوشت‏ها: -
1- فیض کاشانى، محجةالبیضاء، ص 358.
2- غررالحکم.
3- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10.
4- تصنیف غررالحکم، حدیث: 9562.
5- همان، حدیث: 9599.
6- سوره حجرات، آیه 11.
7- کشف الاسرار، ج 9، ص 259.
8- سوره حجرات، آیه 11.
9- سوره آل عمران، آیه 19، سوره شورى، آیه 14.
10- سوره انفال، آیه 46.
11- نویسنده تفسیر المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اکرم(ص) را در میدان جنگ احد، مسلمانان دیدند و «نالوا ما نالوا منهم...».
12- ر.ک: تفسیر المنار، ج 8، ص 25.
13- همان، ج 5، ص 25.
14- تفسیرنمونه، ج 7، ص 196.
15- سید رضى، نهج البلاغه، خ 127.
16- همان.
17- سوره بقره، آیه 191.
18- سوره نساء، آیه 144.

پاسدار اسلام ـ ش 294 - خرداد 85

پیامدهای ناگوار اختلاف در قران

عسکرى اسلامپورکریمى‏
مقدمه‏
تاریخ حیات بشرى همواره شاهد منازعات و کشمکش‏هاى بین اقوام و ملل جهان و پیامدهاى ناگوار و غم‏انگیز آن بوده است. تکثر در جوامع بشرى امرى تکوینى بوده و واقعیتى است که بر اساس آن باید رفتار کرد؛ ولى ثمره ناهنجار این تکثر، اختلافاتى درپى دارد که گاه به جنگ‏ها و مصایب تحمل ناشدنى و نابودى انسانها و نابسامانى‏هاى زیادى را در زندگى بشر مى‏انجامد که البته در این برهه از زمان فهم این حقیقت براى همگان بسى آسان است؛ زیرا جهان و جهانیان جنایات ددمنشانه استکبار جهانى، آمریکا و فرزند نامشروع او اسرائیل غاصب را شاهدند و علت دوام این جنایات و قلدرى‏ها چیزى جز تفرقه و جدایى مسلمانان نیست. در این نوشتار مختصر بر آنیم اختلاف و عوامل و پیامدهاى آن را با مطالعه در آیات قرآن‏کریم و روایات اسلامى مورد بررسى قرار دهیم.

مفهوم اختلاف و وحدت‏
واژه «اختلاف» و «وحدت» از معدود کلماتى است که همواره تکیه کلام زمامداران و حاکمان بوده، ازاین‏رو مفهوم کلى این دو واژه بسیار روشن است؛ اما نکته‏اى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که: آیا واژه وحدت و اختلاف چون دو واژه عدل و ظلم‏اند که یکى به طور مطلق مذموم و دیگرى ممدوح است و صدق مفهوم دادگرى یا ستمگرى در موردى، آن عمل شایسته یا ناشایست مى‏نماید؟
در پاسخ باید گفت: به رغم ذهنیت افکار عمومى، چنین نیست و اختلاف و وحدت هیچ یک ارزش ذاتى ندارند؛ بلکه ارزش یا ضد ارزش بودن هر کدام، متغیرى از موضوع، هدف و کیفیت رسیدن به آن است؛ به تعبیر دیگر موضوع وحدت مى‏تواند رعایت و التزام به قوانین الهى باشد، چنان که قرآن‏کریم مى‏فرماید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً؛(1) و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام و هرگونه وسیله رحمت) چنگ زنید و پراکنده نشوید، و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان شما الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او برادر شدید.»
و یا رعایت قوانینى باشد که با نظرخواهى و جمع‏بندى آراى اندیشمندان، کارشناسان و نخبگان ملتى یا ملل جهان، با هدف حصول نظم و امنیت همگانى با رأى اکثریت تصویب شود و بیشترین منافع را براى عموم دارا باشد و در سایه آن، رشد و شکوفایى و توسعه همه‏جانبه ملت یا تجاوزات جهانى و ترقى و تعالى بشرى به دست آید. چنین وحدتى که ریشه در تفاهم و وفاق دارد بى‏تردید مطلوب است و ایجاد اختلاف در آن نارواست. ولى اگر موضوع وحدت، اطاعت فرمان‏هاى ستمگر و دیکتاتورى باشد که به منافع و برترى‏طلبى‏هاى خویش و اطرافیان یا قوم و نژاد خود مى‏نگرد و افکار عمومى و دیدگاه‏هاى دیگران را در آن نادیده گرفته مى‏شود، چنین وحدتى ارزش محسوب نمى‏شود و دفاع‏پذیر نیست. همچنین اگر موضوع وحدت استراتژى ابرقدرتى است که با هدف تک قطبى نمودن جهان و سلطه بر همه ملل از طریق باج‏خواهى و باج دادن و تهدید و تطمیع شکل گیرد و منافع ملت‏هاى مستضعف نادیده گرفته شود، هیچ منصفى حفظ چنین وحدتى را که با ظلم و ستم به اقشار ضعیف توأم است، روا نمى‏داند؛ بلکه در این موارد اختلاف و شکستن این‏گونه وحدت براى جایگزین نمودن وفاقى دیگر سزاوار است.
قرآن‏کریم مى‏فرماید: «و تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ و التَّقْوَى و لاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الاِثْمِ وَالْعُدْوَان...؛(2) و (همواره) در راه نیکى و پرهیزگارى با هم همکارى کنید و (هرگز) در راه گناه و تجاوز همکارى ننمائید.»
این آیه شریفه بیانگر یک اصل کلى اسلامى تعاون بر «برّ و تقوا» است که سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سیاسى را دربرمى‏گیرد. طبق این اصل مسلمانان موظفند در کارهاى نیک تعاون و همکارى کنند، ولى همکارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم تعاون بر «اثم و عدوان»، به طور مطلق ممنوع است؛ گرچه مرتکب آن دوست نزدیک یا برادر انسان باشد.
این قانون اسلامى، درست بر ضد قانونى است که عصر جاهلیت و حتى جاهلیت امروز نیز حاکم است که «انصر اخاک ظالماً او مظلوماً؛(3) برادر (یا دوست و هم‏پیمانت) را حمایت کن، خواه ظالم باشد یا مظلوم!»
در آن روز اگر افرادى از قبیله‏اى حمله به افراد قبیله دیگر مى‏کردند، بقیه افراد قبیله به حمایت آنها برمى‏خاستند، بدون این که تحقیق کنند حمله عادلانه بوده یا ظالمانه؛ این اصل در مناسبات بین‏المللى امروز نیز وجود دارد. به طورى که اغلب کشورهاى هم‏پیمان، و یا آنها که منافع مشترکى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمایت یکدیگر برمى‏خیزند، بدون این که اصل عدالت را رعایت کنند و ظالم و مظلوم را از هم تفکیک نمایند(؟!!) چنان‏که تاریخ بشر شاهد است که تحت شعار وحدت و تبعیت محض به ویژه آن‏گاه که رنگ دینى تقدس به خود گرفته، چه مفاسد و حوادث ناگوار و جبران ناپذیرى بر جوامع بشرى تحمیل گشته است و چه بسیار از مصلحان و دانشمندان، مظلومانه به بند کشیده شده و یا زیر چرخ کاروان وحدت جان باخته و ملت‏ها و تمدن‏هاى بزرگ بشرى در سراشیبى انحطاط افتاده‏اند.
اما شریعت اسلام، بر این قانون جاهلى خط بطلان کشیده و دستور داده که مسلمانان با یکدیگر باید (تنها) در کارهاى نیک و برنامه‏هاى مفید و سازنده تعاون و همکارى داشته باشند، نه در گناه و ظلم و تعدى.(4)
باتوجه به مطالب یادشده درمى‏یابیم که وحدتى ارزشمند و مطلوب خواهد بود که در سایه اختلاف آرا پدید آید. چنین وحدتى همان وفاق عملى یا التزام به قانون است. در این صورت اگر چه فرد در اعتقاد و نظر، مخالف فلان اصل یا قانون است؛ ولى چون مورد وفاق اکثر افراد است در عمل به آن ملتزم است.
نکته مهمى که در فهم این دو واژه (اختلاف و وحدت) نباید از آن غفلت شود این است که اصولاً، واژه «وحدت» در مسایل اجتماعى در مواردى استفاده مى‏شود که نوعى «اختلاف» وجود داشته باشد، تا همبستگى و وفاق ملى به وجود آید و بدون هیچ‏گونه اختلافات، اتحاد و همبستگى موجود بوده و نیاز به وحدت و همبستگى ندارد، و حال آن که در اسلام دعوت به همبستگى شده است.(5) از سوى دیگر برخى از اختلافات، معقول و منطقى است. چنان که اختلافات طبیعى، مانند اختلاف رنگها و قبیله‏ها لازمه آفرینش و خلقت انسان به حساب آمده است: «و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم انّ فى ذلک لایات للعالمین(6)»براین‏اساس، معناى وحدت و همبستگى در جامعه آن نیست که در جامعه اختلاف رنگها، زبانها و سلیقه‏ها، تضارب اندیشه و جناح‏بندى‏هاى سیاسى و ... وجود نداشته باشد؛ زیرا در اسلام به انتقادهاى سازنده، تضارب اندیشه و رقابتهاى سیاسى منطقى، توصیه شده و آنها از اصول پذیرفته شده هستند که این عناصر معمولاً اختلاف آورند. همین‏طور معناى همبستگى و وحدت آن نیست که اقلیتهاى مذهبى از عقاید خویش دست برداشته و عقیده‏اى واحد داشته باشند و یا برادران سنّى، شیعه و شیعیان سنّى شوند؛ بلکه مقصود از وحدت و همبستگى آن است که همه افراد و گروه‏هاى یک جامعه با بهره‏گیرى از عوامل وحدت و همبستگى و با اتخاذ سیاستهاى اصولى و منطقى در قبال سیاستهاى خصمانه دشمن مشترک خود، متحد بوده و از اختلافات غیر معقول پرهیز کرده و اختلافات خود را با تبادل اندیشه حل نموده و با صلح و صفا در کنار هم زندگى کنند.
علما و اندیشمندان، جوامع مسلمین بدانند که اتّحاد، نخ تسبیحى است که مهره‏ها را در کنار هم نگه مى‏دارد، و ارتباط منظّمى بین آنها برقرار مى‏سازد، و آنها را از پراکندگى و دورافتادگى و گم شدن حفظ مى‏کند؛ اگر آن نخ پاره شود، انسجام مهره‏ها گسسته شده، و هر کدام به جایى فرو خواهد افتاد.
وحدت عامل مهمّ حرکت‏بخش براى انقلابها بوده، و انسانها را در گذر پیشرفت به سوى پیروزى‏ها، از دست‏اندازها و گردنه‏هاى صعب العبور، عبور مى‏دهد، به ناتوانى‏ها توان بخشیده، و دشوارى‏ها را آسان مى‏کند و ناممکن‏ها را ممکن مى‏سازد. وحدت مسلمانان، توان آنان را در برابر دشمنان، صدها و هزارها برابر مى‏کند، درست مانند سدهاى بزرگى که در نقاط مختلف جهان ساخته شده و مبدأ بزرگ‏ترین نیروهاى صنعتى است، و سرزمین‏هاى وسیعى را زیر پوشش روشنایى و آبیارى قرار داده است، این قدرت عظیم چیزى جز نتیجه به هم پیوستن دانه‏هاى ناچیز باران نیست. بنابراین، اتّحاد و انسجام دانه‏هاى باران باعث ایجاد سدهاى عظیم با آن همه توانایى‏ها شده است. وقتى که از دانه‏هاى باران در پرتو وحدت و به هم پیوستگى چنان آثار اعجازآمیز بروز کند، به یقین اتّحاد و انسجام مسلمانان آثار و برکات اعجازآمیز بیشترى در پیشرفت اهداف عالى انسانى و جلوگیرى از مقاصد غیر انسانى استعمارگران و زورگویان خواهد داشت و موجب سربلندى و عزّت و اقتدار بى‏نظیر خواهد شد.
قرآن‏کریم، گروه‏گرایى و پراکندگى را از برنامه‏هاى مشرکان دانسته، و مسلمانان را به شدّت از آن نهى کرده و به انسجام تحت پوشش توحید دعوت فرموده و با صراحت مى‏فرماید: «وَ لاتَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا؛(7) ؛ از مشرکین نباشید، از کسانى که دین خود را پراکنده ساختند، و به دسته‏ها و گروه‏ها تقسیم شدند.»
قرآن تفرقه و اختلاف را در ردیف عذاب‏هاى آسمانى عنوان کرده و مى‏فرماید: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى اَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ اَوْ مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ اَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضُکُمْ بَأْسَ بَعْض؛(8)؛ بگو خداوند قادر است که از بالا یا از زیر پاى شما، عذابى بر شما بفرستد، یا به صورت دسته‏هاى پراکنده شما را با هم بیامیزد، و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر یک از شما به وسیله دیگرى بچشاند.»
قرآن به تفرقه‏افکنان هشدار داده و آنها را جداى از اسلام و دشمن مسلمانان معرّفى کرده و با قاطعیّت مى‏فرماید: «اِنَّ الّذینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فى شَى‏ءٍ اِنَّما اَمْرُهُمْ اِلَى اللّهِ(9)؛ همانا کسانى که آیین خود را پراکنده ساختند، و به گروه‏هاى گوناگون تقسیم شدند، تو هیچ‏گونه رابطه‏اى با آنها ندارى، سر و کار آنها تنها با خدا است.»
عوامل و زمینه‏هاى فراوانى براى تفرقه و تشتّت وجود دارد و همه انسان‏ها مسیر حق را برنمى‏گزینند و گذشته تاریخ نیز به روشنى بر این مدعا گواهى مى‏دهد، که در این رهگذر وظیفه جوامع مسلمان به ویژه علما و اندیشمندان سنگین‏تر مى‏شود. زیرا عوامل اختلاف‏زا در بین امت اسلامى با توجه به ترفندهاى دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمین در این برهه از زمان (عصر ارتباطات و تکنولوژى) بسیار زیاد است.
همگى باید به هوش باشند و بدانند که این نعمت خدادادى (وحدت) آفاتى نیز دارد که باید به دقت شناسایى شده و از سر راه برطرف گردند. در حقیقت پاسدارى از حریم اخوت و وحدت و دورى از تفرقه و تشتّت، پاسدارى از حریم شریعت اسلام است؛ و حکم نگهبانى از دین خدا هم معلوم است. در این قسمت از بحث به جهت اختصار تنها به مهمترین «عوامل اختلاف‏زا» اشاره مى‏کنیم:

1- تعصبات مذهبى و قومى‏
«تعصّب»، از «عَصَب» به معنى جمع و گروه است. تعصب همان عاملى است که فرد را به گروه انسانى پیوند مى‏دهد تا به حمایت و جانبدارى از آن گروه برخیزد. تعصّب شاخص انسان و فصل واقعى و حقیقى او در برابر حیوان است؛ زیرا حیوان تعصب ندارد.
شخص داراى تعصّب را متعصّب گویند. متعصب خود را یک من تنهاى مستقل احساس نمى‏کند، بلکه خود و سرنوشت و احساس و اعتقاد خویش را با دیگرانى که همدرد و هم سرنوشت و هم‏اندیش او هستند، مشترک احساس مى‏کند و این بزرگترین فضیلت انسانى و فاصل بین نوع انسان و حیوان است. متعصب کسى است که از خویشاوندان خود، حمایت کند. این خصلت روانى عامل همبستگى اجتماع بوده و ملاک و معیار انتخاب ارزشها و شیوه تفکر است.
تعصب بر دو قسم است: مذموم و ممدوح.
تعصب مذموم، آن است که انسان از مرام و مسلک و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، حمایت نماید، همان‏طور که مشرکان مى‏گفتند: «انّا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.»(10)
اما تعصب ممدوح، آن است که در راه حق، تعصب و غیرت به خرج دهد و مسامحه روا ندارد. حق باید چنین حامیانى سرسخت داشته باشد، وگرنه از بین مى‏رود، هیچ اجتماعى نباید از این متمسکان به حق، خالى باشد. زیرا هیچ دعوت به حقى رشد نکرده جز با مقاومت و دفاع پیروانش از آن. چنان که قرآن کریم مى‏فرماید: «یجاهدون فى سبیل الله و لا یخافون لومة لائم.»(11)
بنابراین، تعصب نسبت به اصل حقیقت و اهداف الهى و پاى‏بندى به آن و پاسدارى آن از هجوم جاهلان و تأویل منحرفان، امرى پسندیده است. اما تعصب نسبت به مرام و مسلک و حزبى، به طور مطلق، حتى پس از دانستن بطلان آن، امرى ناپسند و صاحبش گناهکار شمرده مى‏شود.
امام سجاد (ع) مى‏فرماید: «آن تعصبى که صاحبش گناهکار شمرده مى‏شود این است که فردى، انسانهاى بدکردار وابسته به خویش را از افراد نیکوکار و وابسته به قوم دیگر، بهتر بداند و با ارزش‏تر شمارد. ولى دوست داشتن وابستگان، از تعصب‏هاى مذموم نیست. بلکه یارى کردن بستگان، براى ظلم به دیگران، از نوع تعصب باطل و مذموم است.»(12) و این نوع تعصب (مذموم) است که خروج از ایمان شمرده مى‏شود؛ امام صادق (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل مى‏فرماید: «کسى که خودش تعصب بورزد یا دیگرى براى وى تعصب ورزد، حقیقتاً طوق (گردن‏بند) ایمان را از گردن خارج کرده است.»(13)
تعصب در وهله اول در روان کسى شکل مى‏گیرد که توان و حال فکر کردن را ندارد. براى راحتى خود و شانه خالى کردن از زیر بار این عمل سخت، نظر کسانى را مى‏پذیرد که به آنها تعلق دینى، یا ملى دارد. در فراشد تعصب، آراء و اندیشه‏هاى گوناگون یکى پس از دیگرى ایجاد و بدان گردن نهاده مى‏شود و سپس نسبت به آن تعصب ورزیده مى‏گردد. اما تعصب نسبت به عقیده‏اى، دلیل استحکام آن عقیده در روان متعصب نیست، بلکه دلیلى است بر انحراف روان و داشتن نظرى سطحى و تقلیدى. به مرور زمان این روحیه فردى به روحیه‏اى جمعى دگرگون مى‏شود که پیامدهاى اجتماعى خاصى را نیز به همراه دارد. البته افراد نادرى را مى‏توان یافت که روانشان تهى از تعصب باشد، یا تعصب در درون آنها از بین برود. ازاین‏رو، اسلام در جهت‏دهى تعصب کوشید، نه حذف و از بین بردن آن؛ زیرا حذف یک خصیصه روانى در مدت زمانى کوتاه عملى مشکل و شاید غیرممکن باشد. سفارش اسلام به فرموده امام على (ع) این بود که «عصبیت را در جهت کسب صفات عالى، انجام کارهاى شایسته و امور نیکو، حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد و پیمان و عصیان در مقابل اعمالى که موجب تکبر است، به کاربرید.» شاید بتوان گفت تعصب نوعى «وضع رفتار» است. تعصب یا وضع رفتار، آمادگى عصبى و روانى براى فعالیت نفسانى و جسمانى است. یعنى وجود تعصب فرد را براى واکنش معینى آماده مى‏کند. عقاید با تعصب پیوند نزدیک دارد؛ زیرا آنچه را فرد درباره شیئى یا گروهى راست مى‏پندارد، به یقین در تعیین آمادگى او براى واکنش در برابر آن به شیوه‏اى بیش از شیوه دیگر کمک مى‏کند. در شکل‏گیرى تعصب، «تقلید» بیش از هر چیزى نقش دارد؛ یعنى ممکن است فرد بر اثر تقلید از پدر و مادر یا استاد خود و یا دیگران تعصب پیدا کند. تعصب بیشتر به میل به قبول نظر رایج جامعه بستگى دارد تا به تجربه فردى.(14)
تعصب نقشى اساسى در تاریخ صدر اسلام داشته است. ابوطالب در مقاطع مختلفى از تعصب قبیله‏اى بهره برد. حتى بنى‏هاشم، چه مسلمان و چه کافر، به علت تعصب و دفاع از فرد خود، سختى‏هاى محاصره اقتصادى در شعب ابى‏طالب را تحمل کردند. همین ویژگى و خصلت روانى عربها نقش بسیارى در حفظ جان پیامبر(ص) داشت.(15) بعد از اسلام این خصلت روانى در جهت تثبیت هدفهاى اسلام به کار گرفته شد، ولى بعد از رحلت پیامبر و به ویژه در زمان حکومت امویان به حالت اولیه برگشت. بنابراین تعصب در تاریخ اسلام، هم داراى نقش مثبت است: آنجا که در پیشبرد هدفهاى اسلام مؤثر بوده است، و هم داراى نقش منفى است: آنجا که یا از موانع گسترش اسلام بوده است، یا از عوامل انحراف آن.

2- خودپرستى یا کبر و غرور
خودپرستى و خودمحورى انسان خود پرست یا خود محور، کسى است که هوسهاى او بت و محور او گشته است؛ به طورى که جز سود و منافع خویش، به چیز دیگرى نمى‏اندیشد و همه چیز را فداى مصالح مادى خود مى‏نماید و این خصلت شیطان است؛ زیرا اولین تفرقه و ناهماهنگى از هنگام استکبار «ابلیس» از سجده آدم آغاز شد. ریشه خودپرستى را مى‏توان در مقوله‏هایى، چون «کبر»، «عجب»، «حسادت»، «ترس» و... جستجو نمود.
امام صادق (ع) مى‏فرماید: «برادرى با سردمداران و قدرتمندان و دوستى با متکبران تحقق نمى‏یابد.»(16)
آن کس که خود را از دیگران برتر مى‏داند و هیچ ارزشى براى غیر خود قائل نیست، ضمن تحقیر مستمر دیگران، اسباب کینه‏جویى و دشمنى را فراهم مى‏سازد. شرط پایدارى دوستى و همبستگى، احترام متقابل است. انسان خودپرست و متکبر، هویت و ارزشى براى دیگران قائل نیست و تنها خویشتن مى‏بیند و حال آن که همبستگى و اخوت، عکس این را طلب مى‏کند؛ یعنى باید خود را فداى دوست و همنوع کرد.
امام على (ع) مى‏فرماید: «به خاطر برادرت، مال و جان خود را بذل کن (فدا کن).»(17) به نظر آن حضرت، مبدأ تمام عقده‏هایى که منجر به اختلافات مى‏گردد، خودپرستى و خودمحورى است و این تلازم به اندازه‏اى است که آن حضرت از اختلاف نیروها به اختلاف هوسها تعبیر مى‏فرماید و خودمحورى و خودپرستى را بزرگترین خطرى مى‏داند که هویت جامعه اسلامى و پیشرفت آن را تهدید مى‏کند.(18)
ازاین رو، براى مقابله با این آفت و ریشه‏هاى اختلاف سازان، همه مسلمانان لازم است که به مقابله و پیکار علیه خودپرستى به پاخیزند؛ زیرا جهاد و مبارزه با دشمنان بیرونى فقط سبب پیروزى یک انقلاب یا نظام مى‏گردد و آنچه باعث تداوم و ماندگارى این نظام مى‏شود، چیزى جز مبارزه با دشمن درونى نیست. بر همین اساس است که پیامبر اسلام (ص) خطاب به گروهى از مسلمانان که پیروزمندانه از میدان جنگ برگشته بودند، فرمودند: «آفرین بر گروهى که جهاد کوچکتر را انجام داده و جهاد بزرگتر هنوز برآنان باقى است.» و هنگامى که از ایشان سؤال شد که جهاد بزرگتر کدام است؟ فرمودند: «جهاد با نفس»(19)
امام على (ع) در این‏باره مى‏فرماید: «اعلموا ان جهاد الاکبر، جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسکم تسعدوا؛(20) بدانید که بزرگترین جهاد، مبارزه با نفس است، پس به جهاد خویش اشتغال ورزید تا سعادتمند شوید.»

3- جهل و کج فهمى معارف عالیه اسلام‏
یکى از بزرگترین عوامل اختلاف، و علةالعلل دشمنى‏ها و تفرقه‏ها، جهل مسلمانان نسبت به هم و معارف عالیه اسلام راستین است؛ جهل به عقائد و احکام مذاهب اسلامى و جهل به تاریخ اسلام و تاریخ مذاهب و جهل افکار و اندیشه‏هاى گروه‏ها و افراد موجود در جامعه است.
هرکسى از اسلام، پیش خود، برداشتى خاص دارد و براى آن اصول و فروعى را معین مى‏کند که گاهى با آنچه دیگران پنداشته‏اند، مخالف و باعث خروج از اسلام است.
جهل به تاریخ اسلام، سنت معمول هنگام نزول وحى را از خاطرها محو نموده است و منشأ فتنه‏ها و بدعتها را در ابهام نگه داشته است.
جهل پیروان مذاهب از مذاهب دیگر، جهل جناح‏هاى سیاسى و اقلیت‏هاى مذهبى از ایده و مسلک یکدیگر، باعث بدگمانى‏ها و تهمت‏هاى زیادى نسبت به هم، دشمنى و صف‏آرایى در مقابل یکدیگر و پندارهاى نادرست در پیدایش مذاهب یکدیگر گردیده است.
آرى، کج فهمى‏ها و دور شدن مسلمانان از معارف اسلامى، بلاى عمده و ریشه همه بدبختى‏هاى آنان است. متفکر شهید، استاد مطهرى(ره) تحت عنوان «انحطاط مسلمین در عصر حاضر» مى‏فرماید:
«در میان کشورهاى دنیا به استثناى بعضى کشورها، کشورهاى اسلامى، عقب مانده‏ترین و منحط ترین کشورها هستند. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم... در اخلاق در انسانیت و معنویت (نیز) عقب هستند. چرا؟... باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما، موجود نیست، بلکه این فکر، اغلب در مغزهاى ما به صورت مسخ شده، موجود است....»
فکر دینى ما باید اصلاح شود. تفکر ما در این باره غلط است....
ما قبل از این که بخواهیم درباره دیگران فکر کنیم که آنها مسلمان شوند، باید درباره خود فکر کنیم. چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام .... البته این را نمى‏خواهم بگویم و شما را به غلط بیندازم که استعمار و استثمار، ما را به این حالت درآوده است. نه، ما قبلاً به این حالت درآمدیم، آنها امروز، ما را به این حالت نگه مى‏دارند و علت مبقیه ما هستند. وگرنه ما، قبل از این که استعمار و استثمارى بیاید، افکارى... تدریجاً در ما پیدا شد و ما را به این حالت درآورد...».
...حدیث معروفى است «اذا ظهرت البدع، فعلى العالم ان یظهر علمه و الاّ فعلیه لعنة الله(21)؛ اگر بدعتها پیدا شود (بدعت، یعنى آن چیزى که جزء دین نیست ولى نام دین به خودش گرفته است و مردم خیال مى‏کنند، از دین است).»
... در میان مردم، بر داناست که اظهار بکند و بگوید. این حدیث شریف، وظیفه إحیاء دین را، که در درجه اول بر عهده علما است بیان مى‏کند، از راه مبارزه با بدعتها و تحریفها.»
امیدوارم از مجموع آنچه گفته شد، بتوانیم نتیجه بگیریم که ما اکنون بیش از هر چیزى، نیازمند به یک رستاخیز دینى و اسلامى، به یک احیاء تفکر دینى، به یک نهضت روشنگر اسلامى....
مخاطب سخن استاد شهید(ره)، همه مسلمانان، علماء و فرق مختلف اسلامى است. با توجه به این سخنان، احیاء فکر دینى در تمام مجامع دینى و اسلامى ضرورى است. البته تذکر این نکته لازم است که این نقل قول به معناى انکار تلاش رهبران و دردمندان نیست. اما باید پذیرفت که على رغم همه تلاش و کوششهاى درخور ستایش، هنوز هم بناى فکر دینى، تحول لازم را تجربه نکرده است.

4- کینه‏ورزى و عقده‏هاى شخصى‏
یکى از عواملى که موجب ایجاد اختلاف در جوامع اسلامى مى‏شود، کینه ورزى‏هاى شخصى و عقده‏ها مى‏باشد که نمونه افرادى که به این دلیل از صفوف مسلمانان جدا گشته و در مقابل حق ایستاده‏اند در تاریخ اسلام فراوان است. ازجمله: هنگامى که رسول‏اکرم (ص) آنچه بدان مأمور بود در غدیر خم اعلام نمود و این امر در بلاد شایع گشت. «نصربن حارث کلده عبدى»، از این موضوع آگاه شد؛ ازاین‏رو، به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: از سوى خدا امرکردى که گواهى به خدا و رسالت تو بدهیم، و نماز وروزه و حج و زکات را بجا آوریم، همه را از تو پذیرفتیم و قبول نمودیم. حال به اینها اکتفا ننمودى و باز دست پسر عمت را گرفته، و بلند نمودى و بر ما برترى دادى و گفتى: «من کنت مولاه فعلى مولاه» آیا این امر توست یا ازجانب خدا مى‏باشد؟! حضرت فرمود: قسم به خدایى که جز او معبودى نیست، این امر از جانب خداوند است. آن شخص پس از شنیدن این سخن به طرف شتر خویش رفت، در حالى که مى‏گفت: «خدایا! اگر آنچه محمد(ص) مى‏گوید، راست و حق است، بر ما سنگى ببار و یا عذابى دردناک به ما برسان.» هنوز به شتر خویش نرسیده بود که سنگى از آسمان فرود آمد و او رابه هلاکت رساند. و خداوند متعال این آیه را نازل نمود: «سأل سائل بعذاب واقع» که به اعتقاد علماى شیعه و جمعى از علماى اهل‏سنت این آیه بعد از قضیه غدیر و در این خصوص نازل شده است.»(22)
همچنین در زمان حکومت امام على (ع) نیز نمونه‏هاى بسیارى مى‏توان یافت که وجود عقده‏ها و کینه‏هاى شخصى در افراد سبب جبهه‏گیرى آنها در مقابل حضرت شده بود. کسانى که دلهایشان مالامال از حقد و کینه نسبت به امام على (ع) به خاطر جنگهاى بدر، خیبر، حنین و غیره بود. آنها به بهانه‏هاى مختلف از حق جدا گشته و در مقابل آن حضرت جبهه‏گیرى نمودند. چنان که در دعاى ندبه مى‏خوانیم: « فاودع قلوبهم احقادا بدریة و خیبریة و حنینیة و غیرهن فاضبت على عداوته و اکبّت على منابذته» از این رو، وجود حقد و کینه سبب مى‏شود که افراد حق را نادیده گرفته و در مقابل آن جبهه‏گیرى نمایند.
ناگفته نماند در نظام انقلاب اسلامى ما نیز این امر محسوس است؛ زیرا شاهدیم افرادى را که از انقلاب زخمى خورده و یا کینه‏اى در دل داشته و یا خواهان مسئولیتى بوده ولى بدان نرسیده‏اند، چگونه با اعمال و رفتار و قلمهاى زهرآگین خویش خواسته و یا ناخواسته به «همبستگى ملى» صدمه مى‏رسانند و باعث ایجاد اختلاف در جامعه اسلامى مى‏گردند؛ به طورى که حتى رادیوهاى بیگانه از آنان تمجید مى‏نمایند. مقام معظم رهبرى (ادام الله ظله العالى) دراین‏باره مى‏فرمایند: «این افراد مختلفند. برخى‏ها عقده‏هایى دارند، بعضى‏ها کینه‏اى‏دارند، بعضى‏ها گله‏اى از کسى دارند. براى خاطر دستمالى قیصریه را آتش مى‏زنند، براى خاطر دشمنى و یک کینه شخصى و یک محرومیت از فلان مسؤولیت که مایل بود به او بدهند، و مثلاً داده نشد، براى خاطر یک اشتباه در فهم مى‏بینند حرفى مى‏زنند اقدامى مى‏کنند که در خدمت دشمن قرار مى‏گیرند.»(23)

5 - ریاست طلبى و دنیاگرایى
دنیا گرایى یکى از آفات اساسى است که به ویژه خواص یک جامعه را در معرض تهدید قرار مى‏دهد؛ به طورى که به خاطر منافع شخصى، از قبیل مال پرستى، ریاست‏طلبى و... افراد خود را در مقابل حق قرار داده و حتى با جمع‏آورى عِدّه و عُدّه براى نیل به امیال شیطانى خویش تلاش مى‏نمایند.

رسول اکرم (ص) بزرگترین نگرانى امّت خویش را دنیاپرستى عنوان نموده و مى‏فرماید: «ان اکثر ما اخاف علیکم ما یخرج الله لکم من برکات الارض؛ بیشترین نگرانى من بر شما، از برکاتى است که خداوند از زمین بر شما عنایت مى‏دارد.»، از حضرت پرسیدند که منظورتان از برکات چیست؟ فرمود: «زهرة الدنیا؛(24) زیبایى دنیا».
همچنین امام على (ع)، دنیاگرایى را اساس و ریشه همه مشکلات معرفى مى‏نمایند: «حب الدنیا رأس الفتن و اصل المحن.»(25)
با مراجعه به تاریخ اسلام به روشنى مى‏توان دریافت که چگونه گرایش خواص جامعه اسلامى به دنیا باعث اختلاف و تضییع حقوق گردید. به عنوان مثال مى‏توان به ریاست طلبى طلحه و زبیر اشاره نمود، هنگامى که به انگیزه رسیدن به ریاست با حضرت على(ع) بیعت نمودند، ولى‏از آن حضرت جواب منفى شنیدند. از اینرو، سر به شورش برآورده و با ایجاد جنگ جمل، در صفوف مسلمانان اختلاف ایجاد نمودند.

ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: «طلحه و زبیر به هوس کوفه با على(ع) بیعت کردند، ولى آن‏گاه که پایدارى حضرت را در این تصمیم، محکم و سازش‏ناپذیرى وى را مشاهده کردند که آن حضرت مصمم است خط اصلى حکومتى‏اش را بر مبناى کتاب و سنت پیامبر اسلام (ص) قرار دهد، سربه شورش برداشتند.»(26)
در واقعه کربلا نیز دنیاپرستى کوفیان جلوه‏گر است؛ به طورى که عده‏اى به جهت عشق به دنیا، مال و مقام و... در مقابل عطایا و پستها و مناصب پیشنهادى از سوى دستگاه یزیدى، از حق روى گرداندند و بیعت با امام حسین (ع) را شکستند و به جنگ با او برخاستند.
آرى، «حب دنیا منشأ همه بدیهاست.» آفتى که انقلاب اسلامى ما را نیز در معرض تهدید خویش قرار داده است؛ به طورى که مقام معظم رهبرى بارها با ذکر موارد تاریخى همه اقشار و به ویژه مسؤولین را بر آن توجه داده‏اند؛ زیرا این دنیاگرایى‏ها و ریاست طلبى‏ها است که باعث مى‏شود افراد بجز منافع شخصى، به چیزى ننگرند و هنگامى که افراد فقط در پى‏کسب ریاست، جناح‏بازى، مال و... باشند و براى دستیابى به آن به هر عملى اقدام نمایند، بدون آن که به مسائلى، چون «دین»، «قانون» و «رهبرى» که محورهاى وحدت در جامعه اسلامى هستند توجه نمایند، بى‏تردید «همبستگى ملى» در جامعه دچار بحران شده و «اختلاف» در کشور حاکم مى‏گردد که ثمره آن جز از هم پاشیدگى نظام و... نمى‏باشد.

6- سست عهدى و پیمان شکنى‏
امام على (ع) مى‏فرماید: «لاتعتمد على مودّة من لایوفى بعهده؛ به دوستى کسى که به پیمانش وفا نکند، اعتماد مکن.»(27)
و همچنین مى‏فرماید: «غش الصدیق و الغدر بالمواثیق، من خیانة العهد؛ دغلبازى با دوست و خیانت در قرادادها، از خیانت در پیمانهاست.»(28) معلوم است که مقصود از پیمان شکنى، نقض آن، بدون مجوز عقلى است. در اینجاست که دغلبازی هم، نقض عهد شمرده مى‏شود و عاملى است براى جدایى و اختلاف.

7- تمسخر و تخاطب به القاب و اسامى زشت‏
دشنام دادن و ریشخند کردن، یکى از خوهاى زشت است که در طبیعت آدمى نهفته است و اگر تربیت اخلاقى آن را مهار نکند، موجب آزار دیگران خواهد گردید؛ استهزا و ریشخند کردن و گذشته زشت را به یاد کسى آوردن، موجب تحقیر او، و از عوامل جدایى مسلمانان از یکدیگر است. از این‏رو، قرآن‏کریم مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لایسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیراً منهم وَ لا نِساءٌ من نساء عَسى أَن یَکُن خَیراً منهُنَّ...؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان دیگر شاید آنان بهتر از اینان باشند ....»(29)
از ابن عباس نقل شده که این آیه شریفه درباره «ثابت بن قیس» نازل شده است که گوشهایش سنگین بود، و هنگامى که وارد مسجد مى شد کنار پیامبر اکرم (ص) براى او جائى باز مى‏کردند، تا سخن حضرت را بشنود.
روزى دیر رسید و مردم انبوه شده بودند؛ ثابت پا بر گردن مردم مى‏نهاد و مى‏گفت: «تفسَّحوا»، راه بدهید! راه بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید، و او گفت همینجا بنشین! چرا نمى‏نشینى؟ ثابت در خشم شد و گفت تو پسر فلانه نیستى؟ و آن زن در جاهلیت بدنام بود. آن مرد شرمگین شد و سر خود را بزیر انداخت، و این آیه شریفه بر رسول‏خدا (ص) نازل گردید.(30) و مسلمانان را از این‏گونه کارهاى زشت که باعث قطع همبستگى و اختلاف است، نهى کرد.
این آیه شریفه همه مؤمنان، اعم از مردان و زنان را مورد خطاب قرار داده و به آنها هشدار مى‏دهد که از این عمل زشت (تمسخر) بپرهیزند؛ زیرا سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از اختلافات و جنگهاى خونین در طول تاریخ بوده است. قرآن‏کریم در ادامه این توصیه‏هاى اخلاقى مى‏فرماید: «ولاتلمزوا انفسکم ولا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان؛ یکدیگر را مورد طعن و عیبجوئى قرار ندهید، و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان، نام کفر بگذارید.»(31)
بسیارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیاناً از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى سابقه بدى داشته است، سپس توبه کرده و کاملاً پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق‏اش باشد را بر او بگذارند. اسلام صریحآً از این عمل زشت نهى مى‏کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است، نهى نموده است. زیرا موجب درگیرى و اختلاف مسلمین است. البته عوامل اختلاف و تفرقه بیش از اینهاست. عواملى، همچون خصلت‏هاى سرکش و تمایل به تجاوزگرى انسان(32) دسائس استعمارگران و... که در این نوشتار سعى شده به مهم‏ترین عوامل اختلاف اشاره شود.

پیامدهاى ناگوار اختلاف در قرآن‏کریم‏
در قرآن‏کریم و روایات اسلامى، مطالب فراوانى در مورد زیانهاى اختلاف وجود دارد.
قرآن کریم به صراحت مى‏فرماید: «...ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا انّ الله مع الصابرین(33)؛ ...نزاع (و کشمکش) مکنید تا سست نشوید و قدرت (و شوکت و هیبت) شما ازبین نرود و استقامت نمائید که خداوند با استقامت کنندگان است.»
در آیات پیشین این سوره، قرآن‏کریم ثبات و به یاد خدا بودن را دو سبب از اسباب معنوى پیروزى برشمرده است و بلافاصله دستور «اطیعوا الله و رسوله...» را صادر کرده و در واقع، اطاعت از خدا و فرمانبردارى از دستورات او را در جنگ و غیر جنگ و نیز اطاعت رسولش.(34) در اوامر و نواحى را، از ارکان اساسى پیروزى دانسته است. خداوند بلافاصله در این آیه شریفه فرمود: «ولاتنازعوا فتفشلوا...» فعل را به صیغه نهى بیان فرمود تا به اهمیت مطلب، (اختلاف و نزاع و کشمکش) در میان مسلمانان که سبب ضعف آنان مى‏شود و عزت و شوکت آنان را از میان مى‏برد ... به خوبى تأکید نموده باشد.
واژه «تنازع» از «نزع» است و نزع به معناى براندازى و برکندن است. چنان که در تفسیر المنار آمده است: تنازع، همچون «منازعه»، مشارکت در نزع است؛ یعنى جذب و اخذ شیئى به شدت یا نرمى، مانند نزع روح از جسد. در واقع هر یک از متنازعین مى‏خواهد آنچه را که دیگرى دارد، بگیرد.(35) تنازع بدین معناست که دو نفر که از نظر فکر و سلیقه و... اختلاف دارند، در مقابل هم موضع‏گیرى کرده و یکدیگر را بکوبند تا این که یکى از آن دو بر دیگرى پیروز گردد و معلوم است که ثمره‏اش جز پراکندگى و سستى و ضعف چیز دیگرى نیست؛ از این‏رو، خداوند دستور داده که از پراکندگى و نزاع اجتناب کنید؛ زیرا در غیر این صورت، سست و ضعیف و ناتوان مى‏شوید (فتفشلوا) و در نتیجه، قدرت و عظمت شما از میان مى‏رود.
و جمله «و تذهب ریحکم» یعنى «تذهب قوتّکم» زیرا، وقتى نیرو کم شد، دشمن غلبه مى‏کند. در واقع «ریح» در اینجا استعاره است براى قوت و نیرو.(36)
و در تفسیر نمونه آمده است: «ریح، به معناى باد است و این که مى‏فرماید: اگر به نزاع با یکدیگر برخیزید سست مى‏شوید و در پى آن، باد شما را از میان خواهد برد، اشاره لطیفى به این معناست که «قوت و عظمت» و جریان امور بر وفق مرادتان از میان خواهد رفت.»(37)
با مراجعه به تاریخ صدر اسلام به روشنى مى‏توان دریافت که ضعف و انحطاط مسلمانان در اثر اختلاف و تفرقه و فراموش کردن ارزشهاى اصیل اسلامى به وجود آمد. در اثر نزاع و کشمکش، ضربه‏هایى سهمگین بر پیکر اسلام وارد آمد و امت بزرگ و نیرومند اسلام به ملتهاى کوچک و ضعیف تبدیل شد. در اثر اختلاف بود که کشور بزرگ و نیرومند «اندلس» از لیست کشورهاى اسلامى حذف شد و در اثر اختلاف است که کشور فلسطین نیز دچار بحران شده و ساکنین مسلمان این کشور، آواره شده‏اند و لبنان مورد تهاجم اسرائیل غاصب قرار مى‏گیرد و کشور افغانستان و عراق در بحران جنایات ددمنشانه آمریکا بسر مى‏برد. بر همین اساس است که امام على (ع) بالاترین عامل شکست و ذلت و سقوط امت اسلامى را تفرقه و اختلاف دانسته و با کمال صراحت، فتنه‏انگیز و تفرقه‏افکن را مستوجب قتل مى‏داند، و نه تنها تفرقه‏افکن عینى و موجود را سزاوار چنین عقوبتى مى‏داند، بلکه حتى کسى را که شعار تفرقه دهد و قدم نخستین شقّ عصاى مسلمانان را بردارد، سزاوار قتل مى‏داند. چنان‏که در فرازى از یکى از خطبه‏هایش خطاب به مسلمانان چنین مى‏فرماید: «وَ اَلْزَمُوا السَّواد الاَعْظم، فَاِنَّ یَدَاللّهِ مَعَ الْجَماعَه، وَ اِیّاکُم وَالْفُرْقَه، فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاس لِلشَّیْطان، کَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب؛(38) به جمعیت عظیم مسلمانان بپیوندید، که دست خدا (قدرت و عنایت خدا) با جماعت است، و از پراکندگى دورى کنید؛ زیرا آن که از جمع مسلمانان به یک سو شود، بهره شیطان است، چنان که گوسفند از گله درماند، نصیب گرگ بیابان است.»
امام على (ع) به قدرى نسبت به گروه خوارج که موجب تفرقه در میان سپاه آن حضرت شدند و با شعارهاى فریبنده براى خود دسته جدا کرده بودند، اظهار بیزارى نموده و مى‏فرماید: «اَلا مَنْ دَعا اِلى هذا الشِّعارِ فَاقْتُلُوه و لو کانَ تَحْتَ عِمامَتِى هذه؛(39) آگاه باشید! کسى که به این شعار (اغواگر و تفرقه‏افکن خوارج) دعوت کند، گرچه در زیر عمامه من پناه آورده باشد، او را بکشید.»
پیداست که شعار تفرقه موجب فتنه مى‏شود. قرآن‏کریم مى‏فرماید: «والفتنةُ اشدُّ من القتل؛(40) یعنى فتنه‏انگیزى از کشتن بدتر است» زیرا فتنه‏انگیزى چنان که در ابتداى این مبحث گذشت موجب سستى و از بین رفتن نیروها و در نتیجه غلبه دشمن مى‏شود. در اثر اختلاف و نزاع، تمامى وقت مسلمانان گرفته شده و فرصت تفکر و عمل براى اهداف اصلى از ایشان سلب مى‏گردد، در تمام دوران زندگى، مسائل اصلى، در حاشیه و مسائل فرعى، در متن زندگى قرار مى‏گیرد. رقبا در همه زمینه‏ها،از مسلمانان پیشى گرفته و در حقیقت، بدون درگیرى‏هاى زاید، بر مسلمانان مسلط مى‏شوند. طبیعت انسانى این‏گونه است که توانایى توجه به چند امر را به صورت مداوم ندارند. وقتى این فرقه مسلمان، تمام همتش را در کوبیدن فرقه دیگر مصروف مى‏دارد و در مقابل، رقیب اصلى ایشان، یعنى آن که اصول هر دو فرقه را بر خلاف عقاید و اهداف خویش مى‏بیند، طلایى‏ترین فرصت را پیدا کرده و از غفلت حاصله برای رقبا، بیشترین استفاده را برده و به تحکیم خویش مى‏پردازد. گاه این درگیرى‏هاى فرعى، به اشتباه، اصلى شمرده شده و گروه‏ها و احزاب مختلف که در اصول اعتقادات و اهداف اولیه مشترکند، یکدیگر را خطرناکتر از رقیب اصلى معرفى مى‏نمایند و امنیت کامل را به دشمن حقیقى مى‏بخشند و در مقابل، نا امنى بى حد و حصرى را براى افراد مختلف پاى‏بند به اساس دین و نظام اسلامى، به ارمغان مى‏آورند. و این فاجعه‏اى است بزرگ که در سخنان گوهربار حضرات معصومین (ع) از آن به تبدیل معروف به منکر و منکر به معروف یاد شده است؛ یعنى مشاهده مى‏شود که افرادى (جناح و حزبى) براى کوبیدن (ترور شخصیت) فرد یا گروهى از مسلمانان، با دشمن اسلام و مقدسات پیمان مى‏بندند. حال آن که دستور صریح شریعت نجات‏بخش اسلام که به کرّات و با الفاظ گوناگون بیان شده این است که: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! افراد کافر (معاند) را به جاى مؤمنین راستین، دوست خود قرار ندهید...»(41)
امروزه، انحطاط مسلمین از اختلاف دیرینه‏اى است که کمتر کسى در فکر علاج آن برآمده است. جوامع مسلمان هنوز به خود نیامده‏اند و بر نقاط اختلافى و نزاع‏انگیز، بیشتر پاى مى‏فشارند و این بیمارى روانى، بیشتر محتاج علاج است تا بیمارى‏هاى جسمى. این که از دمیدن در کوره اختلاف، احساس شعف و گاه احساس پیروزى بشود، یک بیمارى خطرناکى است که طبیبان حاذق را مى‏طلبد تا پس از مدتها تلاش و تلقین و پالایش متون فرهنگى، سلامت را به جامعه اسلامى برگردانند.
از مطالب یادشده درمى‏یابیم که اختلاف و ناآگاهى مسلمین سبب سلطه استعمارگران بر کشورهاى اسلامى شده و شؤون اقتصادى و فرهنگى آنان را قبضه کرده است و ذخائر آنان را غارت مى‏کند؛ در حالى که مسلمانان موقعیت‏هاى جمعیتى و منطقه‏اى ممتازى دارند و از نظر طبیعى در شرایط خوبى بسر مى‏برند و نیز از لحاظ استراتژیک در حساسترین مناطق جهان زندگى مى‏کنند و باسابقه‏ترین تاریخ و تمدن و دانش را دارند. مهمتر از همه، داشتن دین مشترک اسلام و کتاب قرآن‏کریم است که مى‏تواند جهان انسانیت را به سعادت و کمال رهنمون گردد. بنابراین، کشورهاى اسلامى و در صدر آنها جمهورى اسلامى ایران که بزرگ رهرو دولت کریمه است، باید براى محو استکبار جهانى و فرزند نامشروع وى (اسرائیل خون‏آشام) یدِ واحده شوند و در صدد زدودن طرحها و نقشه‏هاى آنان برآیند. باتوجه به اوضاع کنونى جهان، مسئله وحدت و همبستگى ملى و دینى میان مسلمین از ضرورى‏ترین مسائل جهان اسلام است، و باید هر چه سریع‏تر و جدى‏تر براى دستیابى به این مهم قیام کرد. محور و مرکز ثقل این وحدت و همبستگى «اسلام و ایران» است.

پى‏نوشت‏ها: -
1- سوره آل عمران، آیه 103.
2- سوره مائده، آیه 2.
3- تفسیرنمونه، ج 4، ص 253.
4- ر.ک: سوره مائده، آیه 2.
5- سوره آل عمران، آیه 103.
6- سوره روم، آیه 22.
7- سوره روم، آیه 31 و 32.
8- سوره انعام، آیه 64.
9- همان، آیه 159.
10- سوره زخرف، آیه 21.
11- سوره مائده، آیه 54.
12- اصول کافى، ج 2، ص 308.
13- همان.
14- اتوگلانبرگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه على‏محمد کاردان تهران، اندیشه ، سال 1364، ج 2، ص 537 - 539.
15- جعفر مرتضى عاملى، الصحیح من السیرة النبى الاعظم، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1402 ق، ج 1، ص 182.
16- تحف العقول، ص 376.
17- همان، ص 212.
18- رمز تداوم انقلاب در نهج البلاغه، محمدى رى‏شهرى، ص 37.
19- بحارالانوار، ج 19، ص 182.
20- غررالحکم.
21- ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 144 - 151.
22- علامه امینى، الغدیر، ترجمه: محمد تقى واحدى، ج 2، ص 127 - 128.
23- روزنامه جمهورى اسلامى ایران، 27/9/1378.
24- فیض کاشانى، محجةالبیضاء، ص 358.
25- غررالحکم.
26- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 10.
27- تصنیف غررالحکم، حدیث: 9562.
28- همان، حدیث: 9599.
29- سوره حجرات، آیه 11.
30- کشف الاسرار، ج 9، ص 259.
31- سوره حجرات، آیه 11.
32- سوره آل عمران، آیه 19، سوره شورى، آیه 14.
33- سوره انفال، آیه 46.
34- نویسنده تفسیر المنار، ج 8، ص 24 نوشته است: عدم اطاعت از دستور رسول اکرم(ص) را در میدان جنگ احد، مسلمانان دیدند و «نالوا ما نالوا منهم...».
35- ر.ک: تفسیر المنار، ج 8، ص 25.
36- همان، ج 5، ص 25.
37- تفسیرنمونه، ج 7، ص 196.
38- سید رضى، نهج البلاغه، خ 127.
39- همان.
40- سوره بقره، آیه 191.
41- سوره نساء، آیه 144.

پاسدار اسلام ـ ش 293 - اردیبهشت 85

حجاب وادیان الهی

علی محمدی

فطری بودن پوشش:
حجاب و پوشش در تمام ادیان و مذاهب، دارای جایگاه خاصی است، و یکی از دلایل اساسی آن این است که حجاب و عفاف، یک امر فطری است.

داستان حضرت آدم و حوا نیز فطری بودن پوشش را اثبات می کند. در تورات (کتاب مقدس یهودیان که برای مسیحیان نیز مقدس است)، می خوانیم:
«و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر، خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس، از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد * آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریان اند، پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتنن ساختند...».

بعد ادامه می دهد:
«و آدم، زن خود را حوا نام نهاد، زیرا که او مادر جمیع زندگان است* و خداوند رخت ها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید».1

بر طبق این متن، آدم و حوا لباسی نداشتند و بعد از خوردن شجره ممنوعه چشمشان باز شد و فهمیدند که عریان اند که بلافاصله با برگ درختان خود را پوشاندند و بعدا خداوند لباسی از پوست به ایشان ارزانی داشت.

در قرآن کریم در مورد داستان حضرت آدم و حوا چنین آمده است:

فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة 2
آن گاه که آدم و حوا از درخت ممنوعه چشیدند، پوشش خود را از دست داده (عورتشان آشکار گردید) و به سرعت، با برگ درختان بهشتی خود را پوشاندند.

طبق آیات شریفه قرآن کریم، حضرت آدم و حوا قبل از چشیدن درخت ممنوعه دارای لباس بوده اند، اما با خوردن از آن درخت ممنوعه (بر اثر اغوای شیطان) لباس خود را از دست دادند که بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند.

به هر حال، مطابق هر دو نقل، پس از احساس برهنگی (خواه طبق نقل تورات قبل از آن دارای لباس نبوده و یا طبق قران کریم دارای لباس بوده اند) بلافاصله خود را با برگهای درختان بهشتی پوشاندند. این احساس شرم از برهنگی حتی بدون حضور ناظر بیگانه، و سرعت در پوشاندن خود به وسیله برگ ها (ولو بطور موقت)، از آن جهت که تحت هیچ آموزش یا فرمانی از جانب خداوند یا فرشته وحی و یا تذکر هریک به دیگری صورت گرفته است، بیانگر فطری بودن پوشش در انسان است و ثابت می کند که لباس و پوشش، به تدریج و بر اثر تمدن ها ایجاد نشده است، بلکه انسان های نخستین، یا به تعبیر بهتر، نخستین انسان ها، به طور فطری بدان گرایش داشته اند. و بنا به گواهی متون تاریخی، در اکثر قریب به اتفاق ملت ها و آیین های جهان، حجاب در بین زنان، معمول بوده است. هر چند حجاب در طول تاریخ، فراز و نشیب های زیادی را طی کرده و گاهی با اعمال سلیقه حاکمان، تشدید یا تخفیف یافته است، ولی هیچ گاه بطور کامل از بین نرفته است.

اگر به لباس ملی کشورهای جهان بنگریم، به خوبی حجاب و پوشش زن را در آن می بینیم. دقت در لباس ملی کشورها ما را از ورق زدن کتب تاریخی برای یافتن ملل و اقوامی که زنان آنها دارای حجاب بوده اند، بی نیاز می سازد و به خوبی اثبات می کند که حجاب در میان اکثر ملت های جهان، معمول بوده و اختصاص به مذهب یا ملت خاصی نداشته است.

تمام ادیان آسمانی، حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده اند و جامعه بشری را به سوی آن دعوت کرده اند؛ زیرا لزوم پوشش و حجاب به طور طبیعی در فطرت زنان به ودیعت نهاده شده است و احکام و دستورهای ادیان الهی هماهنگ و همسو با فطرت انسانی تشریع شده است، پس در همه ادیان الهی پوشش و حجاب زن واجب گشته است.

در ادیان زرتشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام، حجاب زنان امری لازم بوده است. کتاب های مقدس مذهبی، دستورها و احکام دینی، آداب و مراسم و سیره عملی پیروان این ادیان الهی، بهترین شاهد و گواه اثبات این مدعاست.

حجاب در شریعت زرتشت:
«آشو زرتشت» با توصیه ها و اندرزهای خود، کوشیده است تا پایه های حجابی را که زنان ایرانی به عنوان یک فرهنگ ملی در ظاهر عرف خود رعایت می کنند، در عمق روح آنان مستحکم نماید و از این راه، ضمانت اجرای قانون حجاب را در آینده نیز تامین نماید و بدین سان، جامعه خویش را در مقابل امکان انحرافهای اخلاقی پنهان، بیمه کند.

قسمتی از پند و اندرزهایی که «آشو زرتشت» به پیروان خود توصیه نموده را نقل می کنیم، تا این اقدام مهم «آشو زرتشت» بهتر نمایان گردد و حرکت او در جهت تعالی و آموزش ریشه های «حفظ حجاب» و بیان لزوم توام نمودن حجاب ظاهری با عفت باطن، روشن ترشود.

او می فرماید:
◄ ای نوعروسان و دامادان! روی سخنم با شماست. به اندرزم گوش دهید و گفتارم را به خاطر بسپارید و با غیرت، در پی زندگانی پاک منشی برآیید. هر یک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی، بر دیگری پیشدستی جوید تا آن زندگانی مقدس زناشویی، با خوشی و خرمی همراه باشد.

◄ ای مردان و زنان! راه راست را دریابید و پیروی کنید. هیچ گاه گرد دروغ و خوشی های زودگذری که تباه کننده زندگی اند، نگردید، زیرا لذتی که با بدنامی و گناه همراه باشد، همچون زهر کشنده ای است که با شیرینی در آمیخته و همانند خودش دوزخی است. با این گونه کارها زندگانی گیتی خود را تباه مسازید.

◄ پاداش رهروان نیکی، به کسی می رسد که هوا، هوس، خودخواهی و آرزوهای باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خویش چیره گردد. کوتاهی و غفلت در این راه، پایانش جز ناله و افسوس، چیز دیگری نخواهد بود.

◄ فریب خوردگانی که دست به کردار زشت می زنند، گرفتار بدبختی و نیستی خواهند شد و سرانجامشان خروش و فریاد و ناله است، ولی زنان و مردانی که به اندرز و راهنمایی من گوش فرامی دهند، آرامش و خوشی زندگی بهره شان خواهد بود و سختی و رنج از آنان دور خواهد گشت و به نیکنامی جاودانی خواهند رسید.3

و در کتاب «وندی داد» این جمله به طور مکرر آمده است: «کلام ایزدی است که کردار زشت را نابود می کند: از تو- ای مرد! – خواهش می کنم پیدایش و فزونی را پاک و پاکیزه ساز! از تو- ای زن! خواهش می کنم تن و نیرو را پاک و پاکیزه ساز! آرزو دارم صاحب فرزند باشی و شیر تو فراوان شود!»4

در کتاب پوشاک باستانی ایرانیان در ذیل عنوان «پوشاک اقلیت های میهن ما» در مورد حجاب زنان زرتشتی چنین می خوانیم:
«این پوشاک که بانوان زرتشتی از آن استفاده می کنند، شباهتی بسیار نزدیک به پوشاک بانوان نقاط دیگر کشور ما دارد، چنانکه روسری آنان از نظر شکل و طرز استفاده، نظیر روسری بانوان بختیاری است و پیراهن، شبیه پیراهن بانوان لر در گذشته نزدیک است و شلوار، از لحاظ شکل و برش، همان شلوار بانوان کرد آذربایجان غربی است و کلاهک، همان کلاهک بانوان بندری است».

دین زرتشت، بر سه اصل اساسی، «اندیشه نیک»، «گفتار نیک» و «کردارنیک» استوار گشته است.

موبدان در تفسیر اندیشه و کردار نیک می گویند:
«یک زرتشتی مؤمن، باید از نگاه ناپاک به زنان دیگر دوری جوید».

در اندرز «آذرباد مارا سپند» موبد موبدان آمده است: «مرد بد چشم را به معاونت خود قبول مکن»5

حجاب در شریعت یهود:
رواج حجاب در بین زنان قوم یهود، مطلبی نیست که کسی بتواند آن را مورد انکار یا تردید خود قرار دهد. مورخین، نه تنها از مرسوم بودن حجاب در بین زنان یهود سخن گفته اند، بلکه به افراط ها و سخت گیریهای بی شمار آنان نیز در این زمینه تصریح کرده اند. در کتاب «حجاب در اسلام»، آمده است:
«گرچه پوشش در بین عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به وجود آورد، ولی در ملل غیر عرب، به شدیدترین شکل، رواج داشت. در ایران و در بین یهود و مللی که از فکر یهود پیروی می کردند، حجاب به مراتب شدیدتر از آنچه اسلام می خواست وجود داشت. در بین این ملتها وجه و کفین (صورت و کف دستها) هم پوشیده می شد. حتی در بعضی از ملتها سخن از پوشیدن زن و چهره زن نبود، بلکه سخن از قایم کردن زن بود و این فکر را به صورت یک عادت سفت و سخت درآورده بودند»6

ویل دورانت، که معمولا سعی می کند موارد برهنگی یا احیانا تزیینات و آرایش های زنان هر قوم را با آب و تاب نقل کند تا آن را طبیعی جلوه دهد، در این مورد می گوید:
«در طول قرون وسطا، یهودیان همچنان زنان خویش را با البسه فاخر می آراستند، لکن به آنها اجازه نمی دادند که با سر عریان به میان مردم روند. نپوشاندن موی سر، خلافی بود که مرتکب را مستوجب طلاق می ساخت. از جمله تعالیم شرعی یکی آن بود که مرد یهودی نباید در حضور زنی که موی سرش هویداست، دست دعا به درگاه خدا بردارد»7

او در توصیف زنان یهودی می گوید:
«زندگی جنسی آنان علی رغم تعدد زوجات، به طرز شایان توجه، منزه از خطایا بود. زنان آنان دوشیزگانی محجوب، همسرانی ساعی، مادرانی پرزا، و امین بودند و از آنجا که زود وصلت می کردند، فحشا به حد اقل، تخفیف پیدا می کرد»8

در کتاب مقدس یهودیان، موارد متعددی یافت می شود که به طور صریح و یا ضمنی، حجاب و پوشش زن و مسائل مربوط به آن، مورد تایید قرار گرفته است. در برخی از آنها لفظ «چادر» و «برقع» به کار رفته است که نشانگر کیفیت پوشش زنان آن عصر است. اینک به پاره ای از آن موارد اشاره می گردد.

پوشش کامل در مقابل نامحرم:
در «سفرپیدایش» تورات چنین می خوانیم: و رفقه، چشمان خود را بلند کرد و اسحاق را دید و از شتر خود فرود آمد. زیرا که از خادم پرسید: «این مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می آید؟» و خادم گفت: «آقای من است». پس برقع خود را گرفته، خود را پوشانید.9

عدم تشبه مرد و زن به یکدیگر:
در «تورات» آمده است: «متاع مرد، بر زن روا نباشد و مرد، لباس زن نپوشد، زیرا هرکه این کند، مکروه یهود (خدای تو) است»10

نزول عذاب در اثر آرایش دختران یهود برای بیگانگان:
در «تورات» می خوانیم:
«و خداوند می گوید از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم، راه می روند و به ناز می خرام اند و به پاهای خویش، خلخالها را به صدا می آورند* بنابراین، خداوند فرق سر دختران صهیون را کل خواهد ساخت و خداوند، عورت ایشان را برهنه خواهد نمود* و در آن روز، خداوند زینت خلخال ها و پیشانی بندها و هلال ها را دور خواهد کرد* و گوشوارها و دستبندها و روبندها* و انگشترها و حلقه های بینی را* و رداها و شال ها و کیسه ها را* و آینه ها و کتان های نازک و عمامه ها و برقع ها را* و واقع می شود که: به عوض عطریات، عفونت خواهد شد وبه عوض کمربند، ریسمان و عوض موهای بافته، کلی و به عوض سینه بند، زنار پلاس و به عوض زیبایی، سوختگی خواهد بود* مردانت به شمشیر و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد* و دروازه های وی ناله و ماتم خواهند کرد و او خراب شده، بر زمین خواهد نشست»11

در تورات، از چادر و برقع و روبنده ای که زنان با آن سر و صورت و اندام خویش را می پوشانده اند، صریحا نام برده شده است، که نشانگر کیفیت پوشش زنان است.

برای نمونه در کتاب «روت» می خوانیم:
«بوعز گفت: زنهار کسی نفهمد که این زن به خرمن آمده است. و گفت: چادری که بر توست، بیاور و بگیر. پس آن را بگرفت و او شش کیل جو پیموده بر وی گذارد و به شهر رفت»12

در مورد عروس یهودا می خوانیم:
« پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرد. برقعی به رو کشید و خود را در چادری پوشید و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست»13

لزوم پوشاندن سر از نامحرمان:
ویل دورانت می نویسد:
اگر زنی به نقض قانون یهود می پرداخت، چنانکه مثلا بی آن که چیزی برسرداشت به میان مردم می رفت، و یا در شارع عام نخ می رشت، یا بر هر سنخی از مردان، درد دل می کرد، یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه اش تکلم می نمود، همسایگانش می توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه ای او را طلاق دهد.14

او همچنین می نویسد:
...و به استعمال سرخاب و سرمه، نکوهیده می شمردند. موافق بودند که مرد، باید برای پوشاک زن خویش سخاوتمندانه خرج کند، لکن غرض آن بود که زن، خود را برای شوهر خویش بیاراید نه برای سایر مردها. 15

در کتاب «حکمة الحجاب و ادلة وجوب النقاب»، برای تایید این که منشا حجاب زنان یهودی، وجوب حجاب در شریعت موسی (علیه السلام) بوده، به داستان حضرت موسی و دختران شعیب اشاره شده است که در آن، حضرت موسی به آنان امر کرد تا پشت سر او حرکت کرده و از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدایت کنند. 16

حجاب در مسیحیت:
همان طور که اشاره شد، ادیان الهی، به خاطر تناسبشان با فطرت و احکام کلی، جهت و شیوه واحدی دارند. در مسیحیت، همانند دین زرتشتت و یهود، حجاب زنان امری واجب به شمار می آمده است.

«جرجی زیدان»، دانشمند مسیحی در این باره می گوید:
«اگر مقصود از حجاب، پوشانیدن تن و بدن است، این وضع، قبل از اسلام و حتی پیش از ظهور دین مسیح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقی مانده است».

مسیحیت نه تنها احکام شریعت یهود در مورد حجاب زنان را تغییر نداده و قوانین شدید آن را استمرار بخشیده است، بلکه در برخی موارد، قدم را فراتر نهاده و با تاکید بیشتری وجوب حجاب را مطرح ساخته است، زیرا در شریعت یهود، تشکیل خانواده و ازدواج، امری مقدس محسوب می شد و حتی در کتاب «تاریخ تمدن» آمده است که: «ازدواج در سن بیست سالگی اجباری بود، اما از دیدگاه مسیحیت که تجرد، مقدس شمرده شده است جای هیچ شبهه ای باقی نخواهد ماند که برای از بین رفتن تحریک و تهییج، این مکتب، زنان را به رعایت پوشش کامل و دوری از آرایش و تزیین، به صورت شدیدتری فراخوانده است.»

در این ارتباط، نگاهی به انجیل می اندازیم:
«...و همچنین زنان خویشتن را بیارایند به لباس مزین به حیا و پرهیز، نه به زلفها و طلا و مروارید و رخت گرانبها* بلکه چنان که زنانی را می شاید که دعوای دینداری می کند به اعمال صالحه*...»17

«همچنین ای زنان، شوهران خود را اطاعت نمایید تا اگر بعضی نیز مطیع کلام نشوند، سیرت زنان ایشان را بدون کلام دریابد* چون که سیرت طاهر و خدا ترس شما را ببینند* و شما را زینت ظاهری نباشد از بافتن موی و متحلی شدن به طلا و پوشیدن لباس* بلکه انسانیت باطنی قلبی در لباس غیر فاسد روح حلیم و آرام که نزد خدا گران بهاست* زیرا بدین گونه، زنان مقدسه در سابق نیز که متوکل به خدا بودند، خویشتن را زینت می نمودند و شوهران خود را اطاعت می کردند* مانند ساره که ابراهیم را مطیع بود و او را آقا می خواند و شما دختران او شده اید»18

همچنین درباره وقار و امین بودن زن می خوانیم:
«و به همین گونه زنان نیز باید با وقار باشند و نه غیبتگو؛ بلکه هوشیار و در هر امری امین»19

در روایات ما نیز چنین آمده است: حضرت عیسی فرمود: از نگاه کردن به زنان بپرهیزید، زیرا شهوت را در قلب می رویاند و همین، برای ایجاد فتنه در شخص نگاه کننده کافی است.20

حواریون و پس از آنها پاپ ها و کاردینال های بزرگ که دستورهای دینی آنان از طرف کلیسا و مذهب مسیحیت لازم الاجرا شمرده می شد، با شدتی هرچه تمام تر زنان را به پوشش کامل و دوری از آرایش های جسمی فرا می خوانده اند.

دکتر «حکیم الهی» استاد دانشگاه لندن در کتاب«زن و آزادی» پس از تشریح وضعیت زن نزد اروپاییان، در مورد حکم پوشش و حجاب زن نزد مسیحیت، عقاید «کلمنت» و «ترتولیان»، (دو مرجع مسیحیت و دو اسقف بزرگ) را درباره حجاب بازگو می کند:
«زن باید کاملا در حجاب و پوشیده باشد، الا آن که در خانه خود باشد، زیرا فقط لباسی که او را می پوشاند، می تواند از خیره شدن چشم ها به سوی او مانع گردد. زن نباید صورت خود را عریان ارائه دهد تا دیگری را با نگاه کردن به صورتش وادار به گناه نماید. برای زن مؤمن عیسوی، در نظر خداوند، پسندیده نیست که نزد بیگانگان به زیور آراسته گردد و حتی زیبایی طبیعی آن نیز باید مخفی گردد، زیرا برای بینندگان خطرناک است»21

تصویرهایی که از پوشاک مسیحیان و مردم اروپا انتشار یافته است، به وضوح نشان می دهد که حجاب در بین زنان، کاملا رعایت می شده است. «براون و اشنایدر»، در کتاب «پوشاک اقوام مختلف»، برخی از تصاویر مربوط به زنان مسیحی را آورده اند که نشان می دهد همگی آنها دارای لباسی بلند و پوشش سر می باشند. 22

حجاب در شریعت اسلام:
اسلام که آخرین آیین الهی و بالطبع کامل ترین دین است و برای همیشه و همه بشریت، از طرف خداوند عالم، نازل شده است، لباس را «هدیه الهی» معرفی نموده و وجوب پوشش زنان را با تعدیل و انتظام مناسبی به جامعه بشری ارزانی داشته است. از انحرافات و یا افراط و تفریط هایی که پیرامون پوشش زنان وجود داشته است اجتناب نموده و در تشریح قانون، حد و مرزی متناسب با غرایز انسانی را در نظر گرفته است.

در حجاب اسلامی، سهل انگاری های مضر و سختگیری های بی مورد، وجود ندارد. حجاب اسلامی آن گونه که غرب تبلیغ می کند، به معنای حبس زن در خانه یا پرده نشینی و دوری از شرکت در مسائل اجتماعی نیست، بلکه بدین معناست که زن در معاشرت خود با مردان بیگانه، موی سر و اندام خود را بپوشاند و به جلوه گری و خود نمایی نپردازد.

با توجه به غریزه قدرتمند جنسی، احکام و دستورهای اسلام، تدابیری است که خداوند برای تعدیل و رام کردن و همچنین ارضای صحیح این غریزه، تشریح فرموده است.

حجاب در قرآن کریم:
در قرآن کریم، آیاتی چند به طور صریح، در مورد وجوب حجاب و حد و کیفیت آن نازل شده است. در سوره نور، طی آیه مفصلی آمده است:
« ... و به مردان مؤمن بگو که چشم های خود را فرو پوشند و نیز دامان خویش را، که برای ایشان پاکیزه تراست. همانا خداوند به آنچه انجام می دهند، آگاه است. و به بانوان با ایمان بگو چشمهای خود را فرو پوشند و عورتهای خود را از نگاه دیگران پوشیده نگاه دارند و زینت های خود را جز آن مقداری که ظاهر است، ننمایند و زینت های خود را آشکار نسازند، مگر برای شوهرانشان، پدرانشان، پدر شوهرانشان، پسران همسرانشان، برادرانشان، پسر برادرانشان، زنان هم کیششان، کنیزانشان، مردان سفیهی که تمایلی به زنان ندارند، و یا کودکانی که از امور جنسی بی اطلاع اند (غیرممیز). و پاهای خود را بر زمین نکوبند تا زینتهای پنهانشان آشکار شود. و همگی به سوی خداوند باز گردید، ای مؤمنان! باشد که رستگار شوید»23

همچنین در سوره احزاب آمده است:
«ای پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو که روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است»24

«ای زنان پیامبر! شما اگر تقوا داشته باشید، همانند دیگران نیستید. بنابراین، هرگز نرم و نازک با مردان، سخن مگویید تا آن که دلش بیمار است، به طمع افتد. بلکه متین و نیکو سخن بگویید و خانه را منزلگاه خویش قرار دهید و هرگز مانند دوره جاهلیت نخستین، [برای نامحرمان] آرایش و خود آرایی نکنید و نماز را برپا دارید زکات را بپردازید و از خدا و رسولش اطاعت نمایید»25

حجاب در روایات:
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و معصومین (علیهم السلام) علاوه بر تاکیداتی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستورالعمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون گشته اند که در این قسمت، برخی از آنها را نقل می کنیم.

پرهیز از پوشش بدن نما و نازک:
روزی اسماء - که خواهر زن پیامبربود-، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسماء، زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود، مگر صورت و دستها»26

نهی از آرایش و استعمال عطر در خارج از خانه:
پیامبر، در ضمن حدیثی، نهی فرمودند از این که زن، برای دیگران، خود را بیاراید، و فرمود: «اگر برای غیر شوهر، خود را آرایش نمود، لازم است خداوند او را با آتش بسوزاند»27

پرهیز زنان از شبیه ساختن خود به مردان:
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «خداوند، مردانی را که شبیه زن می شوند و زنانی را که خود را شبیه مرد قرار می دهند، نفرین کرده است»28

امام باقر (علیه السلام) نیز، در ضمن حدیثی فرمودند: «جایز نیست که زن، خود را شبیه مرد نماید، زیرا پیامبر، مردانی را که مشابه زنان می شوند و همچنین زنانی را که خود را شبیه مردها قرار می دهند نفرین کرده است»29

در قرآن و روایات، علاوه بر دستورهایی که در مورد حفظ حجاب زنان آمده است، مسؤلیتهایی نیز به مردان واگذار شده است که ذیلا به آنها اشاره می گردد:

عفت نسبت به زنان مردم:
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «نسبت به زنان مردم، عفیف باشید تا زنان شما عفیف بمانند»30

دوری از چشم چرانی:
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که می فرماید: «چشم چرانی، تیری است مسموم از تیرهای شیطان، چه بسا، نگاهی که حسرتهای طولانی را در پی دارد».31

در نگاه فقیهان و دانشمندان مسلمان:
همان طور که اشاره شد، حجاب، از ضروریات اسلام است و تمام فرق اسلامی، آن را واجب می دانند، و در این که زنان باید به هنگام ادای نماز و در حضور مردان بیگانه، موی سر و تمامی اندام خود را به استثنای صورت و دستها (از مچ به پایین) بپوشانند، اتفاق نظر دارند، البته شافعیان و برخی از علمای شیعه پوشاندن صورت را نیز در حضور بیگانگان، لازم شمرده اند.

پایان این نوشتار را به پرسشی از امام خمینی (ره)، در مورد حجاب و حد آن، و پاسخ ایشان، که می تواند نشانگر نظرات دانشمندان مسلمان باشد، اختصاص می دهیم:

سوال: آیا حجاب از ضروریات اسلام است و منکر آن و کسانی که به این دستور الهی مخصوصا در جامعه اسلامی بی اعتنایی می کنند، چه حکمی دارند؟
پاسخ: اصل حکم حجاب از ضروریات است و منکر آن، حکم منکر ضروری را دارد و منکر ضروری، محکوم به کفر است، مگر اینکه معلوم باشد که منکر خدا یا رسول نیست.

سوال: حدود حجاب اسلامی برای بانوان چیست؟ برای این منظور، لباس آزاد و شلوار و روسری کفایت می کند؟ و اصولا چه کیفیتی در لباس و پوشش زن در برابر افراد نامحرم باید رعایت شود؟
پاسخ: واجب است تمام بدن زن بجز قرص صورت و دستها تا مچ، از نامحرم پوشیده شود و لباس مذکور اگر مقدار واجب را بپوشاند، مانعی ندارد، ولی پوشیدن چادر، بهتر است و از لباسهایی که توجه نامحرم را جلب کند، باید اجتناب شود. 32

بررسی نهایی:
از بررسی و مقایسه حد و کیفیت حجاب در ادیان چهارگانه، استنباط می گردد که حجاب در ادیان دیگر، نسبت به اسلام از شدت بیشتری برخوردار بوده است. به طور مثال، پوشاندن صورت، گرچه در زمان زرتشت معمول نبوده و بعد از او در میان زرتشتیان معمول شده است، اما طبق آنچه گذشت، چادر و روبنده از ارکان اخلاقی مسیحیان و یهودیان محسوب می شده است، در حالی که بنابر نظر اکثر فقهای اسلامی، پوشاندن صورت واجب نیست. لزوم کناره گیری کامل از زن در حیض در دین زرتشت، محق دانستن مرد در طلاق زنی که صدایش در کوچه شنیده شده بدون پرداخت مهریه از طرف دین یهود، رکن بودن چادر و روبند و ذکر نام آن دو به طور صریح در کتاب مقدس مسیحیان و وجوب سکوت زن نزد بیگانه و در کلیسا از طرف مسیحیت، بهترین گواه بر این مطلب است.

بنابراین، نه تنها اسلام واضع قانون حجاب نبوده است، بلکه در جهت جلوگیری از افراط و تفریط هایی که در طول تاریخ در مورد حجاب به وجودآمده بود، به قانونمند کردن و تنظیم آن همت گماشته است و آن را به صورتی متعادل، صحیح و متناسب با فطرت انسانی زن و غیرتمندی مرد، ارائه نموده است.
________________________________________
پی نوشت ها:

1- تورات، سفر پیدایش، باب 3، آیات 8-6 و 21-20.
2- سوره اعراف، آیه 22.
3- یسنا، ص53، پندهای 8-5، به نقل از: آموزش های زرتشت پیامبر ایران، رستم شهزرادی، انجمن زرتشتیان ایران، آبان 76.
4- وندی داد، ص275، بند 10.
5- سال نمای 1372، انجمن زرتشتیان تهران، ص10.
6- حجاب در اسلام، ابوالقاسم اشتهاردی، ص5.
7- تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج12، ص62.
8- همان، ص63.
9- سفر پیدایش، باب24، فقره 64 و 65، به گفته مرجع مذهبی یهودان ایران «خاخام اوریل داودی»، منشا وجوب حجاب در شریعت یهود، مستند به همین فقره است.
10- تورات، سفر تثنیه، باب 22، فقره5.
11- تورات، کتاب اشعیاء نبی، باب سوم، فقره 10-8.
12- تورات، کتاب.
13- تورات ، سفر پیدایش ، باب 38 ، فقره 14 و 15.
14- تاریخ تمدن ، ویل دورانت ، ج 12 ، ص 30.
15- همان ، ص 31 .
16- ر.ک : حکمه الحجاب واداله وجوب النفاس ، ص 252.
17- انجیل ، رساله پولس به تیموناوس ، باب دوم ، فقره 9- 15.
18- انجیل ، رساله پطرس رسول، باب سوم ، فقره 1- 6.
19- انجیل ، رسوله پولس به تیموناوس ، باب سوم ، فقره 11.
20- سفینه البحار ، ج 2 ، ص 596.
21- زن وآزادی ، حکیم الهی ، ص 53.
22- پوشاک اقوام مختلف ، براون و اشنایدر ، ص 116.
23- سوره نور، آیه 31.
24- سوره احزاب ، آیه 59.
25- سوره احزاب، آیه 59.
26- سنن ابی داود، ج2، ص383،
27- بحارالانوار، ج103، ص242.
28- همان جا.
29- همان، ص258.
30- وسایل الشیعه، ج14، ص141
31- همان، ج14، ص138.
32- احکام بانوان، محمد وحیدی، ص37.

حدیث زندگی/ شماره 6
به نقل از کتاب حجاب در ادیان الهی

اصول روابط خانوادگی در قران

محمدناصر بی‌ریا

برای تحکیم روابط عاطفی باید از خود محوری پرهیز کرد مگر در حدی که شرعا حقی برای مرد تعیین شده باشد آن هم به شیوه صحیح و رفتار عاقلانه و حساب شده. به هر حال یکی از چیزهایی که ارزش منفی دارد و جو عاطفه و مودت و محبت را به هم می زند, خود محوری و زورگویی است که از ناحیه مرد یا از ناحیه زن بروز می‌کند.

در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که دلالت می کند بر اینکه مساله همسر و رابطه جنسی در متن خلقت انسان ملحوظ است. البته قبول این مطلب نیاز به تعبد ندارد و تامل در آفرینش انسان نشان می دهد که افراد این نوع باید از راه توالد و تناسل بوجود آیند و ناچار می باید در متن آفرینش انسان این جهت رعایت شده باشد. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و این یک تدبیر تکوینی, الهی است.
برا ی این که نوع انسان باقی بماند»یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نقس واحده و خلق منها روجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء«1جمله »بث منهما« بخوبی دلالت دارد بر اینکه انتشار افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و این مساله در متن خلقت لحاظ شده است.

بنابراین این عقیده که ازدواج خود به خود یک عمل پلید و شیطانی و دارای ارزش منفی است از نظر قرآن مطرود است. این عقیده در واقع مستلزم تناقص بین تکوین و تشریع است در حالی که از نظر قرآن کریم بین نظام هستی و نظام اخلاقی تناقضی نیست.

اقتضای فطرت در مسائل جنسی

از آیات شریف قرآن استفاده می شود که این دو جنس مخالف برای هم و مکمل یکدیگر آفریده شده اند, لذا مقتضای فطرت, گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالفش می باشد و گرایش به هم جنس خلاف نظام آفرینش است. این مطلب بخصوص در داستان قوم لوط در قرآن کریم در چند مورد تاکید شده است و به کرات گوشزد شده است که آنان از مسیر طبیعی و فطری خود منحرف شده بودند. و به واسطه همین امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند از جمله: »و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم«2 همسرانی را که خدا برای شما قرار داده رها می کنید و راهی را خدا قرار نداده است می روید؟ (یعنی راهی که خلاف فطرت وطبیعت شماست).

ملاک مرز بندی در ارضاء خواستهای جنسی

آنچه موجب ارزشهای منفی در ارضاء خواسته های فطری می شود تزاحماتی است که بین خواسته ها حاصل می شود و کسر وانکسار این خواسته ها است که حد و مرزی برای هر یک از اینها تعیین می کند.

در مسائل خانوادگی مصالح اجتماعی انسان نیز لحاظ می شود از جمله زندگی انسان باید بصورت تشکیل خانواده باشد. و در هر خانواده ای همسر(زن) باید اختصاصی باشد. که از رهگذر این امر مصالح زیادی رعایت شده است, از جمله آنکه نسل بشر به این طریق تداوم می یابد و نیز روابط پدری و فرزندی حفظ شده, مسائل اجتماعی و حقوقی مربوط به آن مانند: مسائل ارث, مسئولیتهایی که پدر و مادر نسبت به فرزند و یا هر یک از دو همسر نسبت به دیگری دارند و... دقیقا رعایت می شود.

اگر هر انسانی بتواند با هر فردی از جنس مخالف که بخواهد آمیزش داشته باشد حفظ این مصالح ممکن نیست. لهذا بخاطر مصالحی که در معرض تقویت قرار می گیرد محدودیتهای باید وجود داشته باشد.

پس اجمالا در جایی که ارضاء این میل طبیعی با مصالح اجتماعی انسان تناقی داشته باشد باید در دایره خاصی که با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود و آن مرز و دایره همان ازدواج قانونی است. اگر ارضاء این غریزه از این مرز تجاوز کرد ارزش منفی پیدا می کند. تعبیر قرآن بیز در مورد همین تعبیر »تجاوز« است. می فرماید: »فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادلون«3کسانی که مرز ازدواج قانونی و آمیزش مشروع را رعایت نکنند اینها تجاوز گرند.

ملاک ارزشهای مثبت و ارضای خواستهای جنسی

طبق اصول کلی که از قرآن کریم استفاده می شود ارزش مثبت در فعل اخلاقی تابع انگیزه ای است که انسان را وادار به انجام آن می کند. این انگیزه هر قدر ارتباط بیشتری با خدا داشته باشد مطلوبتر و دارای ارزش بالاتری خواهد بود, و بر عکس هر قدر بیشتر بطرف نقس و هوای نفسانی میل کند ارزش کمتری خواهد داشت.

البته قصد طاعت خدا و تبعیت از اراده الهی مراتب زیادی دارد. و تابع این است که انگیزه اصلی و نیت شخصی چه اندازه خالص باشد, آیا تنها طلب نموده رضوان خدا انگیزه اوست یا اجر و ثواب اخروی هم ملحوظ است و یا انگیزه اش تنها اجر و ثواب اخروی است. و یا اساسا انگیزه ای جز خوف از عقاب ندارد و تنها ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار کرده که ازدواج قانونی انجام دهد. البته در غالب افراد, چنان نیست که تبعیت از اراده و دستور الهی انگیزه منحصر به فرد باشد, بگونه ای که به هیچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند, ولی همینکه حدود قانونی را رعایت می‌کنند و خودشان را در این چهار چوبه محدود می‌کنند و از این مرز فراتر نمی روند, و در یک کلام همین محدود کردن ازضاء غریزه خود یک انگیزه الهی می خواهد که در نوع افراد مسلمان وجود دارد اما پایه ارزش, بستگی به کیفیت و درجه خلوص نیت دارد.

آیا از نظر قرآن شریف شهوت جنسی مذموم است؟

در برخی آیات به تعبیراتی بر می خوریم که کم یا بیش اشعار به مذمت دارند. مانند:

»زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و... «4 این تعبیر »زین للناس حب الشهوات من النساء« برای مردم دوستی شهوات زینت داده شده است این تعبیر مدح آمیز نیست بلکه شاید تا اندازه ای نکوهش آمیز است. و در بعضی از آیات چنین آمده است که: از همسران شما کسانی هستند که دشمن شما هستند »ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم« 5. اگر دقت شود به خوبی روشن می شود که این قبیل آیات با مطالبی که ذکر شد منافاتی ندارد.

اما تعبیر »زین للناس حب الشهوات« در مقام بیان شئن زندگی دنیا و التذاذاتی است که در این عالم موجب توجه مردم به زینتهای دنیا می شود, و در نهایت مقایسه این التذاذات با لذت های اخروی, و لذا در آیه بعد می فرماید: »قل ءانبئکم بخیر من ذلکم... « 6 در دنیا شما این گونه خوشیها را دارید ولی ایا می خواهید شما رابه چیزی که بهتراز اینهاست راهنمایی کنم؟ کسانی که ایمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدی و عاقبت نیکو دارند. پس آیه در مقام این نیست که بفرماید ارضاء شهوات یا نزدیک شدن با همسران مطلقا نامطلوب است و مجرای صحیحی برای آن وجود ندارد بلکه در مقام گوشزد این مطلب است که این میل مطلق و نامحدود و مرز ناشناس می تواند دام بزرگی برای اغوای انسان باشد.

اما آیه ای که می فرماید بعضی از همسران شما دشمن شما هستند ناظر به مورد تعارض است. توضیح آنکه درست است که عاطفه یک امر طبیعی است و مثلا عاطفه بین زن و شوهر نعمتی است که خدای متعال عنایت فرموده است چنانچه در آیه »و جعل بینکم موده و رحمه« 788 وبدان اشاره فرموده است.

ولی نباید از مرز خود تجاوز کند و در مواردی که ارضالأ این عاطفه با انجام دگر وظایف انسان منافی است انسان را از انجام آن وظایف باز دارد. پس در واقع معنایی آیه این است که: بعضی از همسران و فرزندان که ایمان لازم را ندارند ان وقت که شما می خواهید به انجام وظایف خود مثل جهاد و صرف اموال در راه خدا بپردازید مزاحمتان می شوند در چنین حالاتی آنها حکم دشمن شما را خواهند داشت زیرا موجب می شوند که شما از راه خیر و کمال باز مانید پس حواستان را جمع کنید. »فاحذروهم« و طوری نباشد که دلبستگی به آنان مانع انجام وظایف واجبتان شود.

روابط افراد خانواده

با توجه به انواع نیازمندیهاییکه افراد به یکدیگر دارند می توان گفت: اصیل ترین نیازهای انسان تنها در محیط خانواده تامین می شود, زیرا در این محیط است که نیاز تکوینی فرزند به پدر و مادر و نیاز مستقیم زن و شوهر به یکدیگر و نیازهای جنسی و عاطفی آنها به وسیله یکدیگر تامین می شود. یعنی صرف نظر از تصرف در ماده و اشیاء خارج از وجودشان, خود افراد به همدیگر احتیاج دارند و می‌توانند برای رفع نیازهای همدیگر موثر باشند.

این است که این مبحث در اخلاق اجتماعی خانواده مطرح می شود.

1. رابطه فرزندان با والدین

مهمترین رابطه ای که بین انسانی با انسان دیگر تحقق می یابد رابطه تکوینی فرزند است با پدر و مادر و این که اصل وجود فرزند وابسته به آنهاست. تاثیری که پدر و مادر در پیدایش فرزند دارند فرزند به هیچ وجه درباره آنها نمی تواند داشته باشد. بنابراین در اینجا نمی توان طبق قاعده عدل و قسط ارزشیابی کرد, زیرا اساس عدل و قسط این است که دو نفر یا بیشتر نسبت به هم روابط متقابل داشته باشند و بر اساس حقوق متقابلی که بر یکدیگر دارند تکالیف متقابلی هم نسبت به یکدیگر داشته باشند, گو اینکه هر جا حق و تکلیفی مطرح باشد یک نوع تاثیر و تاثر متقابل منظور است. ولی آنچه پدر و مادر برای فرزند انجام می دهند و تاثیری که در فرزند دارند به هیچ وجه قابل مکافات و مقابله نیست. این است که در آیات کریمه در مورد پدر و مادر معیار ارزشها »احسان« است, و هیچ آیه ای نداریم که فرزند باید با پدر و مادر با عدل رفتار کند. زیرا در واقع موضوع عدل در اینجا تحقق ندارد.

در آیات زیادی داریم که فرزند نسبت به پدر و مادر باید احسان کند. و از اینجا روشن است که حق پدر و مادر بر فرزند تا چه حد است به طوری که در سایر افراد جامعه نسبت به یکدیگر نمی توان برای آن مشابهی یافت. البته ممکن است که پدر و مادر غیر از حق پدری و مادری حقوق دیگری نیز بر فرزند پیدا کنند ولی اصل حقوق پدر ی و مادری در جای دیگری یافت نمی شود.

تعبیراتی در قرآن کریم هست که بسیار قابل توجه است و اهمیت این مساله را بخوبی روشن می‌کند, از جمله در آیه »و اعبدوا الله و لاتشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا«9 وظیفه شما بعد از پرستش خدا این است که نسبت به پدر و مادر احسان کنید. بالاترین چیزی که بر عهده هر انسانی واجب است پرستش خدا است از این بالاتر تکلیفی وجود ندارد, ولی به دنبال این تکلیف بودن فاصله می فرماید به والدین هم احسان کنید.

در سوره لقمان بخصوص بر حق مادر بسیار تاکید شده است »و وصینا الانسا بوالدیه حملته امه و هنا علی وهن«10 در روایت شریفه نیز حقوق مادر بیش از حق پدر تعیین شده است. این آیه نیز بخوبی بیانگر همین جهت است.

می فرماید: مادر در دوران بار داری با زحمت و ناراحتی فرزند را در شکم خود می پروراند و بعد از وضع حمل او را شیر می‌دهد. سپس در ذیل آیه می فرماید اول شکر مرا بجای بیاور و بعد شکر پدر و مادر راه این از تعبیرات عجیبی است که مشابه آن در قرآن کریم کمتر یافت می‌شود, که اول شکر خدا را واجب می‌کند بعد هم شکر والدین را و هر دو را متعلق یک امر قرار داده است. تعبیر عجیبی است که اهمیت مطلب را روشن می‌کند.

بعد استثناء را ذکر کرده می فرمیاد: »و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما« 11 از پدر و مادری که تلاش می‌کنند تو را به شرک بکشانند و پیدا است که چنین پدر و مادری مشرک هستند و در شرک خودشان پا برجاست هستند و پا فشاری می‌کنند اطاعت مکن. سپس اضافه می فرماید: »و صاحبهما فی الدنیا معروفا« 12 با اینکه مشرکند و اصرار دارند که تو را هم مشرک کنند در عین حال نباید با ایشان بد رفتاری کنی بلکه باید در زندگی دنیا رفتارت با ایشان بر اساس نیکی باشد.

انواع احسانهای فرزند به پدر و مادر

احسانهایی که در آیات گذشته ذکر شده مطلق است و اختصاص به نوع خاص از احسان ندارد, خواه احسان مالی و خواه احسان در رفتار یا گفتار. آیه دیگری می فرماید: »قل ما انفقتم من خیر فللوالدین و الاقربین« 13 سوال شده است که در چه راهی انفاق کنیم؟

در چه موردی بهتر است مال خود را صرف کنیم؟ در پاسخ می فرماید: اول برای پدر و مادر, اگر ایشان نیاز داشته باشند بر همه مقدم هستند. پس یک نوع احسان احسان مالی است که در این آیات ذکر شده است.

در آیات دیگر مواردی از احسان که مربوط به گفتار و رفتار است ذکر شده است: »فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما«14. یکی از موارد مشابهی که پدر و مادر احتیاج به فرزند دارند مکلف است اخلاقا و شرع این حقوق را رعایت کند هنگام پیری پدر و مادر است. ممکن است در جوانی در امور مالی یا غیر مالی نیازی به فرزند نداشته باشند, ولی هنگام پیری نمی توانند مانند اشخاص جوان در زندگی تلاش و فعالیت داشته باشند زیرا پیری در بسیاری از موارد توام با سستی و ضعف و مرض و دیگر لوازم پیری است و بنابراین در ایام پیری احتیاج به پرستاری دارند. ممکن است در برخوردهای ایام پیری پدر و مادر در مواردی اوقات فرزند تلخ شود و حوصله اش سر رود و در نتیجه اظهار انزجار و خستگی کند, قرآن کریم در این مورد بخصوص تکیه می‌کند که »در برخوردهایی که با پدر و مادر پیر دارید اظهار خستگی نکنید و آخ نگویید«. طوری نباشد که احساس کنند از خدمت کردن به آنان خسته شده اید. و به ایشان نهیب نزنید: »و قل لهما قولا کریما» 15 بزرگوارانه با آنها سخن بگویید. یعنی نهایت ادب و احترام را با آنها نگه دارید. هم چنین می فرماید از روی مهربانی بال ذلت را در مقابل آنان فرود آور و نیز هنگامی که دعا می کنی و از خدا چیزی می خواهی برای پدر و مادر دعا کن »و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا« 16 ذیل آیه دلالت دارد براین نکته که چرا فرزند باید تا این حد نسبت به پدر و مادر احسان کند و حقوقشان را رعایت نماید زیرا وقتی که فرزند کودک خردسالی بود و نمی‌توانست نیازهای خود را تامین کند ایشان بودند که او را پرورش دادند و با کمال مهربانی نیازهایش را بر طرف ساختند.

2. روابط زوجین و اساس زندگی خانوادگی

از نظر اسلام اساس زندگی خانوادگی بر محبت است.

در سوره روم می فرماید:»و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها بینکم موده و رحمه« 17

منظور از جعل مودت و رحمت در این آیه جعل تکوینی و جبری غیر متکی به اسباب اختیاری نیست بدین معنی که تنها با تحقق پیمان زناشویی به طور تکوینی محبت و رحمتی در افراد بوجود آید.

البته هنگامی که انسان زنی را به همسری خویش برگزیند طبعا نسبت به او احساس علاقه می‌کند. ولی چنان بین زن و مرد تدریجا عواطف خاصی بوجود می‌آید و رشد می‌کند, و برای پیدایش این رابطه عاطفی در تکوین و تشریع نیز ابزارهایی منظور شده است.

گاه در زندگی خانوادگی مسائلی پیش می‌آید که تنها با عاطفه حل نمی شود, و چه با مشکلاتی بروز کند که لازم است بصورتی حل شوند و اگر ادامه پیدا کنند به کلی پایه محبت و رحمت فرو می ریزد. این مسائل و مشکلات کم یا بیش برای اکثر خانواده ها بویژه در موارد اختلاف نظر بین زن و شوهر در کیفیت زندگی- مخصوصا آنجا که ارتباط با فرزند پیدا می‌کند- می‌آید.

مساله سرپرستی خانواده

از نظر حقوقی وقتی خانواده بعنوان کوچک ترین واحد اجتماع تشکیل شد سر پرست می‌خواهد. اصولا از نظر اسلام هر اجتماعی که تشکیل می‌شود به سر پرستی نیاز دارد. و چون سلامت زندگی اجتماعی منوط به سلامت محیط خانواده است اسلام عنایت خاصی دارد که بنیان خانواده درست پی ریزی شود و دوام پیدا کند بدین لحاظ برای خانواده سر پرست تعیین کرده است. »الرجال قوامون علی نساء«18بر اساس این آیه سر پرستی خانواده به عهده مرد است و طبعا زن فرزندان باید سر پرستی وی را بپذیرند. این پذیرش گاهی در حد پذیرش قانونی است که مربوط به حقوق است, ولی در اینجا پذیرش بالاتری مورد توجه است و آن پذیرش از نظر اخلاقی است, همسر و فرزندان باید اخلاقا خود را به سر پرستی پدر ملتزم بدانند و حرمت وی را حفظ کنند.

نقش زن در تصمیم گیریها

در خانواده کم و بیش مسائلی پیش می آید که ارتباط زیادی با زن دارد و آنچنان نیست که مرد به تنهایی بتواند تصمیم بگیرد, و اگر بخواهد بدون توجه ب خواسته ها و نظرهای همسرش تصمیم بگیرد مشکلاتی بوجود می‌آید مانند مساله شیر دادن, آیا مادر فرزند را شیر بدهد یا نه؟ چه وقت او را الز شیر بگیرد؟ آیا او را به کسی دیگر بدهند تا شیر دهد یا با شیر خشک تغذیه کنند؟ و مسائلی از این قبیل که همیشه در خانواده ها مطرح بوده است. در این موارد اسلام اصل دیگری را مطرح می‌کند و آن اصل »تشاور« است. مرد و زن در این گونه مسائل که هر دو در آن شریک هستند و گاهی با زن ارتباط بیشتری دارد تا مرد, باید با هم مشورت کنند و سعی کنند آنچه مصلحت است درک کنند و بر اساس آ، تصمیم بگیرند قرآن کریم می فرماید: »فان اراد فصلا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح علیهما« 19 اگر پدر و مادر با هم مشورت کردند و هر دو راضی شدند که بچه را از شیر بگیرند اشکالی ندارد. پس اصل دومی که می بایست در مسائل خانوادگی رعایت بشود اصل تشاور است و این در مواردی است که ارتزاط مستقیم با زن دارد.

عوامل خود محوری و اختلافات خانوادگی

آنچه در محیط خانواده اصل است و باید سعی کرد که همه افراد خانواده آرا رعایت کنند اصل محبت و تقویت روابط عاطفی است. تقویت عواطف در خانواده موجب می‌شود مصالح خانواده بهتر تامین شود, طبعا هر چه با آن منافات داشته باشد نا مطلوب بوده ارزش منفی خواهد داشت.

به موجب محبت وقتی کسی دیگری را دوست دارد باید در صدد بر آید که مصالح او تامین شود, عواطف متقابل باعث می‌شود همه سعی کنند تا همه پیشرفت کنند و مصلحتشان تامین شود. و در مقابل, چیزی که مانع از این همدلی و همیاری می‌شود و خود خواهی و خود محوری است که به اساس خانواده لطمه وارد می سازد.

عواملی کهموجب خود محوری در محیط خانواده است احتیاج به بررسیهای روانشناختی دارد. و غالبا ناشی از عقده هایی است که افراد قبل از تشکیل زندگی خانوادگی داشته اند, چه از طرف مرد و چه از طرف زن. تحقیرهایی که هر یک از مرد و زن در دوران کودکی تحمل ‌کرده‌اند چه از ناحیه پدر و مادر و چه از ناحیه سایر افراد, در ضمیر ناخود آگاه آنها اثر گذاشته و منتظر فرصتی برای بروز و جبران آنها است. البته این انتظار یک انتظار آگاهانه نیست بلکه نا خود آگاه است و خود انسان نیز توجه ندارد که چه عاملی وی را وادار به چنین رفتار نادرستی می‌کند.

دانشمندان با بررسیهای دقیق به این نتیجه رسیده اند که تحقیرهای دوران کودکی ناشی از محیط خانواده یا مدرسه یا اجتماع بزرگ, آثار منفی در ضمیر ناخود آگاه شخص می گذارد و بدنبال آن روح انسان برای جبران یا انتقام گیری منتظر فرصت می‌شود. مثلا بچه ای که از سوی پدر و مادر دچار سختی و ناراحتی شده و عواطف و احساساتش جریحه دار گشته ناخود آگاه منتظراس پدر یا مادر بشود و خود همان نقش را بازی کند. وقتی بچه در محیط خانواده تحت فشار روانی قرار گرفت به طور طبیعی این فشار در جایی بروز و ظهور می‌کند.

تجریه های روانشناسانه زیادی موید مطلب فوق است حتی خود افراد می‌توانند این تجربه را در محیطهای خانوادگی دیگران و یا خودشان آزمایش کنند غالب افرادی که تمایل دارند به دیگران زور بگویند کسانی هستند که زمانی زور شنیده اند. و افرادی که می خواهند دیگران را تحقیر کنند کسانی هستند که خودشان روزی تحقیر شده اند. البته این تنها عامل نیست, عوامل تربیتی دیگری هم ممکن است چنین تاثیری را داشته باشد ولی به هر حال این لکی از عوامل مهم است و اگر زن و شوهر از افرادی باشند که در دوران کودکی در محیط خانواده یا در اجتماع تحقیر شده یا ضربه خورده باشند بطور ناخود آگاه در صدد بر می آیند که انتقام خود را از سایر افراد بگیرند, و تحقیرهایی را که تحمل ‌کرده‌اند بواسطه تحقیر کردن دیگران جبران کنند.

ساده ترین راه آن تحقیر بچه های خودشان است. پدر و مادری که بچه هایشان را مثل چشم خودشان دوست دارند نا خود آگاه آنان را مورد اذیت قرار می دهند, و خودشان نیز نمی دانند چرا تمایل دارند بچه های خود را سرکوفت داده, تحقیر کنند. علت اصلی در اعماق روح آنهاست ولی به آن توجه ندارند. البته تحلیل ساده این رفتار این است که چنین عادت ‌کرده‌اند ,از پدر و مادرشان یاد گرفته اند ولی تنها یاد گرفتن نیست, بلکه یک انگیزه روانی ناخودگاه وجود دارد. کسانی که دوست دارند که به همسر و فرزندانشان دستور داده و فرمانروایی کنند غالبا کسانی هستند که در محیط اجتماعی, رنج فرمانبری و زور شنیدن را کشیده اند و به جای اینکه درس عبرت بگیرند, خودشان در صدد ایفء همان نقش بر آمده اند, بویژه هنگامی که دستاویزی برای توجیه رفتارشان پیدا کنند, مانند آن که به ایه یا روایتی بر خورد کنند که دال بر این باشد که زن باید از مرد اطاعت کند.

در این صورت بدون این که به منظور اصلی آن توجهی کنند آنرا دستاویزی برای اعمال زور و فشار و تحمیل افکار و آراء و نظریات خود قرار می دهند. در حالی که این گونه آیات یا روایات به هیچ وجه ناظر به این گونه رفتارها نیست.

حدود اختیارات مرد در محیط خانواده

در مواردی که مدیریت خانواده به عهده مرد واگذار شده است دیگران هم باید فرامین او را بپذیرند, زیرا ماهیت مدیریت چنین اقتضایی دارد. اگر مدیر حق دستور دادن داشته باشد ولی زیر دستان وی موظف به اطاعت نباشند مدیریت مفهومی نخواهد داشت. ولی حدودی که مرد در محیط خانواده مدیریت دارد و می تواند به عنوان مدیر دستور دهد مشخص است و مطلق و نامحدود نیست.

هر جمعی از جمله خانواده نیاز به مدیر دارد که در موارد لازم تصمیم بگیرد و گرنه جمع پراکنده می‌شود و انسجام خانواده از بین میرود. ولی معنای این سخن این نیست که مرد در محیط خانواده فرمانروای مطلق و فعال ما یشاء است هر چه می‌خواهد فرمان دهد و زن هم مانند یک کنیز باید در مقابل او مطیع باشد.

البته کسانی که بخواهند سوء استفاده کنند به متشابهات و مطلقات تمسک می‌کنند بدون این که مخصصات و مقیدات آنها (مدارک و ادله دیگر که منظور دقیق این گونه روایات را روشن می‌کنند ) را بررسی کنند, این چیزی است که در بسیاری موارد واز جمله در محیط خانواده شایع می‌باشد.

بنابراین برای تحکیم روابط عاطفی باید از خود محوری پرهیز کرد مگر در حدی که شرعا حقی برای مرد تعیین شده باشد آن هم به شیوه صحیح و رفتار عاقلانه و حساب شده. به هر حال یکی از چیزهایی که ارزش منفی دارد و جو عاطفه و مودت و محبت را به هم می زند, خود محوری و زورگویی است که از ناحیه مری یا از ناحیه زن بروز می‌کند.

راه حل اختلاف

موارد زیادی وجود دارد که مرد و زن در امور مربوط به محیط خانواده اختلاف پیدا می‌کنند. در چنین مواردی یا عاطفه کار آیی ندارد و غالبا خواستها و سلیقه های شخصی بر عاطفه چیره می‌شود و یا اینکه واقعا در تشخیص مصلحت خانواده اختلاف پیدا می‌شود به هر حال در جایی که در خصوص مسائل خانواده (درباره این قید دقت شود) اختلاف نظر پیش اید که گاهی هم آمیخته با اختلاف و تزاحم در هوسها است, بهترین راه برای رفع اختلاف هم فکری و سعی در یافتن راه عقل پسند است. درست است که هر کسی خواستهای خاص به خودش یا نظرهای شخصی دارد که با نظر دیگری سازگاری نیست ولی در بسیاری از موارد افراد در اثر هم فکری تغییر نظر پیدا می‌کنند. پس بهترین راه این است که زن و مرد صمیمانه موضوع مورد اختلاف را مطرح کنند و درباره دلیلهای یکدیگر بیندیشند و سعی کنند خود خواهیها را کنار بگذارند. اگر مرد حسن نیت نشاندهد و نگوید باید تو مطیع باشی و به جای آن مصلحت خانواده را مطرح سازد زن هم در جای دیگری حسن نیت نشان خواهد داد و اگر هم هوسی در کار باشد, دست از آن بر می دارد. پس اولین راه برای رفع اختلاف, تفاهم و تشاور در مساله مورد اختلاف است. اکنون اگر اختلاف به حدی بود که تشاور و تفاهم نتواند در رفع آ موثر افتد باید از دیگران کمک گرفت »فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها« 20 فردی عاقل از هر طرف بعنوان حکم تعیین می‌گردد تا به نحوی سازش و مسالمت بین زن و مرد بر قرار شود ولی اگر این سلاح نیز موثر نیفتاد و به هیچ وجه نتوانستند با یکدیگر سازش کنند باید به طور معروف و شایسته ای از هم جدا شوند. »و سر حوهن سراحا جمیلا« 21 وقتی تشخیص دادید زندگی مشترک قابل ادامه نیست زنان را با نیکی رها سازید.

3. رابطه والدین با فرزندان

علافه به فرزند یک میل فطری است هر کسی می‌خواهد دارای فرزندانی پاک, صالح و سعادتمند باشد. در آیاتی داریم که بعضی از انبیاء u از خدا در خواست فرزند کردند و یا در مواردی بواسطه این که خدا به آنان فرزندی عطا فرموده خوشحال شدند. پس داشتن فرزند و علاقه به او مطلوب است. علاقه حضرت ابراهیم به فرزندانش در موارد مختلفی از قرآن کریم ذکر شده است و از برخی موارد بدستمی اد که همواره به یاد فرزندانش بود و برای آنها دعا می کرد, هم خیر دنیا و هم خیر آخرت برای آنان طلب می نمود این سیره و روش به عنوان یک روش صحیح و مطلوب یاد شده است. در آیاتی از قرآن دعای حضرت ابراهیم u و حضرت اسماعیل u را هنگام بنا کردن خانه کعبه نقل می فرماید. از جمله دعاهای ایشان این بود که »و من ذریتنا امه مسلمه لک« 22خدایا از فرزندان ما امتی تسلیم خودت قرار بده و هم چنین در آیه دیگری ابراهیم درباره فرزندانش دعا کرده است »رب اجعلنی مقیم الصلوه و من ذریتی« 23خدا مرا بپا دارنده نماز قرار ده و نیز از فرزندانم.

قرآن کریم از قول مومنین و عباد الرحمن نقل می فرماید که درباره فرزندانشان دعا می‌کنند »ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین و اجعلنا للمتقین اماما« 24بندگان شایسته خدا کسانی هستند که صفایت دارند از جمله این که از خدا می خواهند که همسران و فرزندانشان را نور چشمشان قرار دهد هم چنین در برخی آیات فرزند صالح بعنوان نعمتی خاص تلقی شده است.

آنچه به طور خلاصه از این آیات شریفه استفاده می شد و این است که اولا پدر و مادر نسبت به سعادت فرزند و خیر خواهی او گرایش فطری دارند و ثانیا می توان فهمید که چرا در بعضی از روایات روی تربیت فرزند تاکید شده است. به طوری که در بعضی روایات نقل شده است که خداوند بیامرزد پدر و مادری را که با رفتار خوب خودشان فرزند را وادار به نیکی به خودشان می نمایند ثالثا آنچه در آینده فرزندان مهم است و انبیاء الهی به آن اهتمام فراوان داشتند تربیت معنوی و تهذیب نفس آنها بوده است.

لازم به تذکر است که این مقاله از سلسله درسهای معارف محمد تقی مصباح یزدی تهیه گردیده وبا اجازه استاد تعدادی از این جلسات که با بحث خانواده در اسلام ارتباط بیشتری داشت تلخیص و عنوان گذاری گردیده است.

--------------------

پى‌نوشت‌ها

1. سوره نساء آیه 1
2. سوره شعراء آیه 166
3. سوره مومنون آیه 7
4. سوره آل عمران آیه 14
5. سوره تغابن 14
6. سوره آل عمران ایه 15
7. سوره روم آیه 21
8. بین شما دوستی و مهربانی قرار داده است.
9. سوره نساء آیه 36
10. سوره لقمان آیه 14
11. 12سوره لقمان آیه 15
13. سوره بقره آیه 215
14. سوره اسراء آیه 23
15. سوره اسراء آیه 23
16. سوره اسراء آیه 24
17. سوره روم آیه 21
18. سوره نساء آیه18
19. سوره بقره آیه 233
20. سوره نساء آیه 35
21. سوره احزاب آیه 49
22. سوره بقره آیه 128
23. سوره ابراهیم آیه 40
24. سوره فرقان آیه 74

منبع:فصلنامه معرفت ، شماره 3

مدارا

‌‌سیدغلامحسین‌ حسینی‌

‌‌اشاره‌ :
مقاله، از مدارا و صلابت‌ - و هر یک‌ در جایگاه‌ خود - دفاع‌ می‌کند، و پس‌ از ذکر نمونه‌هائی‌ از امر به‌ مدارا و تسامح‌ اسلامی‌ در قرآن‌ کریم، احادیث‌ پیامبر(ص) و اهلبیت(ع)، به‌ نمونه‌هائی‌ از موضعگیری‌های‌ قاطع‌ و صلابت‌ اسلامی‌ در قرآن‌ و سنت، اشاره‌ می‌کند.

«مدارا» و «صلابت»، هر دو از سیرة‌ پیامبر(ص) و تعالیم‌ قرآن‌ کریم‌ به‌ شمار آمده‌ و در حیات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ پیامبر(ص) چه‌ در فقدان‌ قدرت‌ و حکومت، و چه‌ پس‌ از تشکیل‌ حکومت‌ و کسب‌ اقتدار، در گفتار و رفتار ایشان‌ استمرار داشته‌اند.34 «مُدارا» در لغت، به‌ معنی‌ نرمش‌ و ملاطفت‌ و رفق‌ با مردم‌ و چشمپوشی‌ از خطای‌ آنان‌ است‌ و در روایات‌ اسلامی‌ نیز به‌ همین‌ معنا بکار رفته‌ است.
در بررسی‌ قرآن‌ کریم‌ و روایات‌ و سیره‌ پیشوایان‌ دین‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ «مدارا و نرمش» و «رأفت‌ و رحمت»، اصل‌ جاری‌ اسلامی‌ و ارزش‌ مسلم‌ قرآنی‌ و از عوامل‌ گسترش‌ اسلام‌ در شبه‌ جزیره‌ عربستان‌ و جهان‌ بوده‌ است. ابتدا باید بررسی‌ کرد که‌ ظرف‌ جریان‌ مُدارا و نرمش‌ بعنوان‌ اصل‌ ارزشی‌ اسلام‌ کجاست؟ آیا یک‌ اصل‌ مطلق‌ است؟ و آیا همه‌ جا حتی‌ در اصول‌ و قوانین‌ دینی‌ جاری‌ است؟ این‌ اصل، بی‌شک‌ نمی‌تواند مطلق‌ باشد و حتماً‌ حدودی‌ دارد که‌ اجرای‌ آن‌ فراتر از این‌ حدود، آن‌ را تبدیل‌ به‌ یک‌ پدیدة‌ ضدارزشی‌ یعنی‌ مداهنه‌ و مصانعه‌ و سازشکاری‌ در حق‌ می‌گرداند. همانگونه‌ که‌ ترک‌ این‌ اصل‌ در مرز خویش‌ نیز به‌ ناهنجاری‌ «خشونت» می‌انجامد. از آیات‌ و روایات‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ مُدارا در مسائل‌ شخصی‌ و نیز مسائل‌ اجتماعی‌ که‌ در تقابل‌ با حقوق‌ دیگران‌ نیست‌ و در کیفیت‌ ترویج‌ اسلام‌ و ارزشهای‌ دینی، توصیه‌ شده‌ اما در مسائل‌ اصولی‌ دین‌ و اجرای‌ حدود و احکام‌ دینی، نرمش‌ کاملاً‌ مذموم‌ و ناروا است‌ و سهل‌انگاری‌ در اینگونه‌ مسائل، به‌ پدیده‌ای‌ مذموم‌ بنام‌ «ادهان‌ و مُداهنه» منجر می‌شود که‌ مورد نهی‌ شدید اسلام‌ است‌ و اگر به‌ تضییع‌ حقوق‌ دیگران‌ [= حق‌الناس] بیانجامد نیز «معاونت‌ در ظلم» بشمار می‌رود.
اینک‌ به‌ نمونه‌ای‌ مختصر از آیات‌ و روایات‌ و سیرة‌ اولیأ دینی‌ در خصوص‌ مدارا و نیز قاطعیت‌ و صلابت، اشاره‌ می‌کنیم:
‌ ‌قرآن‌ و مُدارا:
قرآن‌ کریم‌ در توصیه‌ به‌ مدارا در مواردی‌ که‌ به‌ تضییع‌ حقوق‌ و حدود شرعی‌ نینجامد، از جمله‌ فرموده‌ است:
‌ ‌1)‌ ‌فبما رحمةٍ‌ من‌ الله‌ لِنتَ‌ لهم‌ ولو کنتَ‌ فظاً‌ غلیظ‌ القلبِ‌ لانفضوا من‌ حولک‌ فاعف‌ عنهم‌ واستغفرلهم‌ و شاورهم‌ فی‌الامر فاذا عزمت‌ فتوکل‌ علی‌الله‌ ان‌ الله‌ یحب‌ المتوکلین.35
(به‌ رحمت‌ الهی، با آنان‌ نرمخو و پرمهر شدی. اگر تندخو و سخت‌دل‌ بودی‌ بی‌شک‌ از پیرامون‌ تو پراکنده‌ می‌شدند، از آنان‌ درگذر و برایشان‌ آمرزش‌ بخواه‌ و در کارها با آنان‌ مشورت‌ کن‌ و چون‌ تصمیم‌ نهائی‌ را گرفتی‌ بر خدا توکل‌ کن‌ که‌ خداوند، توکل‌کنندگان‌ را دوست‌ می‌دارد.)
در این‌ آیه‌ به‌ یک‌ صفت‌ لازم‌ در رهبری‌ اسلامی‌ یعنی‌ گذشت‌ و نرمش‌ و انعطاف‌ در برابر کسانی‌ که‌ تخلفی‌ از آنها سر زده‌ و بعد پشیمان‌ شده‌اند اشاره‌ شده‌ است.36
‌ ‌2)‌ ‌لقدجأکم‌ رسولٌ‌ من‌ أنفسکم‌ عزیزُ‌ علیه‌ ما عنتم‌ حریصٌ‌ علیکم‌ بالمؤ‌منین‌ رؤ‌فٌ‌ رحیمٌ.37
(بی‌شک‌ برای‌ شما پیامبری‌ از خودتان‌ آمد که‌ بر او دشوار است‌ اگر شما در رنج‌ بیفتید، به‌ سعادت‌ شما حریص‌ و نسبت‌ به‌ مؤ‌منان، دلسوز و مهربان‌ است.)
‌ ‌3)‌ ‌فلعلک‌ باخعٌ‌ نفسک‌ علی‌ آثار هم‌ اًن‌ لم‌ تُؤ‌منوا بهذا الحدیث‌ أسَفاً.38
(بسا اگر ایمان‌ نیاورند، تو جان‌ خود را از اندوه‌ در پیگیری‌ مصالح‌ مردم، تباه‌ کنی.)
‌ ‌4)‌ ‌... فلاتذهب‌ نفسک‌ علیهم‌ حسراتٍ‌ ان‌الله‌ علیمٌ‌ بما یصنعون.39
(مبادبا حسرتی‌که‌ برای‌مردم‌ می‌خوری‌ جانت‌ را بدهی‌ و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنند دانا است.)
این‌ قبیل‌ آیات‌ بیانگر یکی‌ دیگر از شرایط‌ رهبری‌ و حاکمان‌ اسلامی‌ یعنی‌ «دلسوزی‌ و رأفت‌ نسبت‌ به‌ امت» است. پیامبر اکرم(ص) برای‌ هدایت‌ بشریت‌ عشق‌ می‌ورزید و برای‌ اجرای‌ این‌ هدف، شب‌ و روز مجاهدت‌ می‌کرد و در نهان‌ و آشکار، در اجتماع‌ و انفراد، تبلیغ‌ دین‌ می‌کرد و از هدایت‌ نشدن‌ گروههائی‌ از مردم، رنج‌ می‌برد و این‌ عالیترین‌ درجه‌ رأفت‌ و مهربانی‌ نسبت‌ به‌ امت‌ است.
‌ ‌5)‌ ‌و ما ارسلناک‌ الارحمةً‌ للعالمین40
(و تو را جز رحمتی‌ برای‌ جهانیان‌ نفرستادیم).
‌ ‌6)‌ ‌محمدٌ‌ رسول‌الله‌ والذین‌ امنوآمعه‌ اشدآء علی‌الکفار رحمآء بینهم...41
(محمد(ص) پیامبر خداست‌ و کسانی‌ که‌ با اویند، با کافران، سختگیر و با یکدیگر مهربانند).
‌ ‌7)‌ ‌و ان‌ احدٌ‌ من‌ المشرکین‌ استجارک‌ فأجره‌ حتی‌ یسمع‌ کلام‌ الله‌ ثم‌ ابلغه‌ مأمنه‌ ذلک‌ بانهم‌ قومٌ‌ لایعلمون42
(اگر یکی‌ از مشرکان‌ از تو پناه‌ خواست‌ پناهش‌ ده‌ تا کلام‌ خدا را بشنود، سپس‌ او را به‌ مکان‌ امنش‌ برسان، چرا که‌ آنان‌ نادانند).
‌ ‌8)‌ ‌وانذر عشرتک‌ الاقربین‌ و اخفض‌ جناحک‌ لمن‌ اتبعک‌ من‌المؤ‌منین.43
(خویشان‌ نزدیک‌ را هشدار ده‌ و برای‌ آن‌ مؤ‌منانی‌ که‌ تو را پیروی‌ کرده‌اند، بال‌ خود را فرو گستر).
‌ ‌9)‌ ‌واخفض‌ جناحک‌ للمؤ‌منین44
(و بال‌ خویش‌ برای‌ مؤ‌منان‌ فرو گستر).
‌ ‌10)‌ ‌خذالعفو و أمُربالعرف‌ واَ‌عرض‌ عن‌ المشرکین45
(گذشت‌ پیشه‌ کن‌ و به‌ کار پسندیده، فرمان‌ ده‌ و از نادانان‌ رخ‌ برتاب).
از آیات‌ قرآن‌ به‌ خوبی‌ روشن‌ می‌شود که‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ مأمور به‌ نرمش‌ و مُدارا با مردم‌ بوده‌اند.
‌ ‌حدیث‌ و «مُدارا»
اصل‌ مدارات‌ و رأفت‌ در روایات‌ اسلامی‌ بسیار مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌ و شامل‌ ابوابی‌ چون‌ باب‌ مدارات، باب‌ رفق، باب‌ تراحم‌ و تعاطف‌ [= مهربانی‌ نسبت‌ به‌ یکدیگر]. و باب‌ معاشرت‌ و ابواب‌ دیگری‌ نیز به‌ دلالت‌ التزامی، همین‌ اصل‌ را تأیید می‌نمایند چون‌ باب‌ اهتمام‌ به‌ امور دیگران، باب‌ حلم‌ و بردباری، باب‌ کظم‌ غیظ، باب‌ عفو و چشم‌پوشی‌ از لغزش‌ دیگران، باب‌ احترام‌ و تکریم‌ و ارزش‌ نهادن‌ به‌ بزرگان‌ و مؤ‌منان‌ و... (رجوع‌ شود به‌ کتاب‌ شریف‌ کافی، ج‌ 2).
در اینجا تنها به‌ چند روایت‌ از پیامبراکرم(ص)
بسنده‌ می‌نماییم:
‌ ‌1)‌ ‌قال‌ رسول‌الله(ص): أمرنی‌ ربی‌ بمداراة‌ الناس‌ کما أمرنی‌ بأدأ الفرائض.46
(پروردگارم‌ مرا به‌ مدارا و نرمی‌ با مردم‌ دستور فرمود، همچنان‌که‌ به‌ انجام‌ واجبات‌ امر فرمود.)
‌ ‌2)‌ ‌قال‌ رسول‌الله(ص): مُداراة‌ الناس‌ نصف‌ الایمان‌ والرفق‌ لهم‌ نصف‌ العیش.47
(مهربانی‌ و سازگاری‌ با مردم، نیمی‌ از ایمان‌ است، و نرمی‌ با آنان، نیمی‌ از برکت‌ زندگی.)
‌ ‌3)‌ ‌جأ جبرئیل(ع) الی‌ النبی‌ (ص) فقال: یا محمد، ربک‌ یقرئک‌ الس‌لام‌ و یقول‌ لک‌ دارخَلقی.48
(جبرئیل‌ نزد پیامبر(ص) آمد و عرض‌ کرد: پروردگارت‌ به‌ تو سلام‌ می‌رساند که‌ با بندگانم‌ مُدارا کن.)
و از امام‌ صادق(ع):
یحق‌ علی‌المسلمین‌ الاجتهاد فی‌التواصل‌ و التعاون‌ علی‌ التعاطف‌ والمواساة‌ لااهل‌ الحاجة‌ و تعاطف‌ بعضهم‌ علی‌بعض‌ حتی‌ تکونوا کما امرکم‌ الله‌ عزوجل‌ «رحمأ بینهم» متراحمین، مغتمین‌ لما غاب‌ عنکم‌ من‌ امرهم‌ علی‌ ما مضی‌ علیه‌ الانصارعلی‌ عهد رسول‌الله(ص).49
(سزاوار است‌ برای‌ مسلمانان‌ که‌ در پیوند با یکدیگر و کمک‌ بر مهرورزی‌ و در محبت‌ و رسیدگی‌ به‌ نیازمندان‌ و عطوفت‌ نسبت‌ به‌ هم، کوشا باشند. چنان‌ باشید که‌ خدای‌ فرمود «رحمأ بینهم» و در غیاب‌ مسلمانان، دلسوزشان‌ باشید آنگونه‌ که‌ انصار در عصر رسول‌ خدا(ص) بوده‌اند).
‌ ‌سیرة‌ پیامبر(ص) و مدارا
پیامبر اسلام‌ به‌ عنوان‌ پیام‌آور وحی‌ الهی‌ و رهبر و مقتدای‌ خلق‌ عالم، افزون‌ بر بیان، در عمل‌ نیز مظهر رحمانیت‌ و رحیمیت‌ و اهل‌ مدارا بوده‌اند. البته‌ این‌ سیاست‌ تسامح‌ و مُدارا مربوط‌ به‌ همان‌ موارد مجاز در امور شخصی‌ و برخی‌ مسائل‌ اجتماعی‌ است. وقتی‌ پیامبر اکرم(ص) در مکه‌ برای‌ دعوت‌ مردم‌ به‌ خداپرستی‌ ظهور کرد، با عکس‌العمل‌ شدید مواجه‌ گشت؛ و قریش‌ از هیچ‌گونه‌ آزار و شکنجه‌ و افترائات‌ و اهانت‌ دریغ‌ نورزیدند و او را فردی‌ کذ‌اب، ساحر، مجنون‌ و... معرفی‌ می‌کردند و وقتی‌ این‌ اعمال‌ سخیف‌ را به‌ اوج‌ می‌رساندند، عکس‌العمل‌ پیامبر(ص) این‌ بودکه:
«اللهم‌ اغفرلقومی‌ بانهم‌ لایعلمون».50
«بار الها قوم‌ مرا مورد رحمت‌ و مغفرت‌ خویش‌ قرار ده، زیرا اینان‌ حقیقت‌ را نمی‌دانند.»
از این‌ مهمتر رفتار مهربانانه‌ و انعطاف‌ پیامبر(ص) با مردم‌ در هنگام‌ اقتدار سیاسی‌ است‌ که‌ نمونه‌ای‌ از آن‌ در روز فتح‌ مکه‌ متجلی‌ گشت. در آن‌ روز سرنوشت‌ که‌ پس‌ از سالیانی‌ جهاد و مشقت، مکه‌ را فتح‌ کرد و آنان‌ را به‌ زانو درآورد، می‌توانست‌ انتقام‌ آزارها و اهانت‌ها و قتل‌ و غارت‌ها بگیرد اما پیامبر(ص) فرمان‌ عفو عمومی‌ صادر نمود و از تقصیر همگان، جز چند نفر که‌ بیش‌ از حد، معاند و پلید بوده‌ و از ائمة‌ کفر به‌ حساب‌ می‌آمدند، نگذشت. در روز فتح‌ مکه، هنگام‌ ورود سپاه‌ اسلام‌ با تجهیزات‌ کامل‌ و آرایش‌ خاص‌ به‌ شهر مکه، سعدبن‌ معاذ از بزرگان‌ صحابه‌ و افسران‌ سپاه‌ پیامبر رجزهائی‌ با این‌ مضمون‌ خواندکه:
امروز روز نبرد است‌
امروز جان‌ و مال‌ شما حلال‌ شمرده‌ می‌شود
قلب‌ عطوف‌ و مهربان‌ پیامبر(ص) از شنیدن‌ این‌ اشعار، سخت‌ غمگین‌ گشت‌ و جهت‌ تنبیه‌ آن‌ افسر، او را از مقام‌ فرماندهی‌ عزل‌ نمود و پرجم‌ را به‌ پسر وی، قلیل‌بن‌ سعد سپرد.51 این‌ مهربانی‌ برای‌ مردم‌ مکه، که‌ سالها با آن‌ حضرت‌ خصومت‌ ورزیده‌ و با او جنگ‌ها نموده‌ بودند، عجیب‌ می‌نمود و نسیم‌ ملایم‌ عطوفت، آنان‌ را به‌ عفو رهبر بزرگ، امیدوار ساخت‌ و دلها را به‌ پذیرش‌ اسلام، متمایل‌ ساخت.
از دیگر نمونه‌ها می‌توان‌ به‌ عفو «صفوان‌ بن‌امیه» اشاره‌ نمود. صفوان‌ از جمله‌ سران‌ مشرکان‌ مکه‌ و آتش‌افروزان‌ جنگهای‌ متعدد علیه‌ پیامبر(ص) بوده‌ است. او مسلمانی‌ را در مکه‌ در برابر دیدگان‌ مردم‌ به‌ دار آویخته‌ بود و از این‌ روی‌ پیامر(ص)، خون‌ او را حلال‌ شمرده‌ بود اما از ترس‌ مجازات‌ به‌ جده‌ گریخت‌ زیرا اطلاع‌ یافته‌ بود که‌ نامش‌ در لیست‌ ده‌ نفری‌ که‌ پیامبر، آنان‌ را از عفو عمومی‌ استثنأ نموده‌ و حکم‌ اعدامشان‌ را صادر کرده، وجود دارد.
عمروبن‌وهب، پسرعموی‌صفوان‌از پیامبر(ص) درخواست‌ عفو و گذشت‌ از او را کرد و پیامبر(ص)، صفوان‌ را عفو نمود. صفوان‌ باور نمی‌کرد که‌ عفو شده‌ است‌ مگر اینکه‌ از رسول‌ خدا(ص) نشانه‌ای‌ دال‌ بر عفوش‌ بیاورند، و پیامبر(ص)، عمامه، یا پیراهن‌ خویش‌ را به‌ عنوان‌ نشانه‌ دادند و او برگشت. وقتی‌ صفوان، چشمش‌ به‌ پیامبر«ص» افتاد، عرض‌ کرد: به‌ من‌ دو ماه‌ مهلت‌ دهید تا درباره‌ اسلام‌ تحقیق‌ کنم.
پیامبر(ص) فرمود به‌ تو چهار ماه‌ مهلت‌ می‌دهم‌ که‌ درباره‌ اسلام‌ تحقیق‌ کنی‌ و مسلمان‌ شوی.
صفوان‌ بعدها می‌گفت: هیچ‌کس‌ به‌ این‌ نیک‌ نفسی‌ نمی‌تواند باشد مگر اینکه‌ پیامبر باشد و گواهی‌ می‌دهم‌ که‌ خدایی‌ جز خدای‌ یکتا نیست‌ و او رسول‌ خدا است؛ و مسلمان‌ شد.52
‌ ‌-2 صلابت، قاطعیت‌ و نفی‌ سازشکاری‌
گفتیم‌ که‌ اصل‌ در اسلام‌ و سیره‌ معصوم(ع)، رأفت‌ و نرمش‌ است. اما گاه‌ نیز صلابت‌ و قاطعیت‌ بدون‌ هیچ‌ تسامح‌ و گذشت، ضروری‌ است. اگر قاطعیت‌ و سخت‌گیری‌ و به‌ اصطلاح‌ خشونت‌ نسبت‌ به‌ دشمنان‌ و منافقان‌ و متخلفان‌ نباشد، طمع‌ دشمنان‌ نسبت‌ به‌ چنین‌ ملتی‌ تحریک‌ می‌گردد و بزهکاری‌ در جامعه‌ زیاد می‌شود، زیرا بزهکاران، احساس‌ امنیت‌ کامل‌ نموده‌ و در خلأ خشونت‌ قانونی، امنیت‌ ملی‌ جامعه‌ را بر هم‌ زده‌ و باعث‌ سلب‌ آسایش‌ مردم‌ می‌شوند، عدالت‌ تأمین‌ نشده‌ و فساد و بیعدالتی‌ فراگیر می‌شود. پس‌ از باب‌ رحمت‌ به‌ مردم، سخت‌گیری‌ و خشونت‌ لازم‌ می‌شود. از این‌ رهگذر است‌ که‌ شریعت‌ اسلامی، دعوت‌ به‌ صلابت‌ و قاطعیت‌ و عدم‌ مداهنه‌ فرمودند و برخی‌ احکام‌ شاق‌ و قاطع، وضع‌ کردند پس‌ این‌ قوانین‌ نیز از باب‌ رحمت‌ به‌ کل‌ امت‌ تشریع‌ گشته‌ همانند جر‌احی‌ عضوی‌ فاسد که‌ برای‌ صحت‌ بدن، ضروری‌ است.
باید دقت‌ کرد که‌ این‌ قاطعیت‌ و سخت‌گیری‌ و خشونت‌ در قانون‌ اسلام‌ که‌ در سیرة‌ پیامبر(ص) و اولیای‌ بزرگ‌ و معصومین‌ علیهم‌السلام‌ متجلی‌ گردیده، نسبت‌ به‌ چه‌ گروههاو افرادی‌ است؟ بنظر می‌رسد که‌ بتوان‌ چنین‌ دسته‌بندی‌ را جهت‌ تعیین‌ موارد اعمال‌ خشونت‌ مشروع، ارائه‌ کرد:
-1 مشرکین؛‌ ‌‌ ‌-2 منافقین؛‌ ‌‌ ‌-3 متخلف
و بزهکاران‌
اینک‌ نمونه‌ای‌ از آیات‌ و روایات‌ و سیره‌ عملی‌ پیامبر(ص) را در این‌ مبحث‌ مرور کنیم:
‌ ‌قرآن، صلابت‌ و قاطعیت‌
1) فاذا انسلخ‌ الاشهر الحرُم‌ فاقتلوا المشرکین‌ حیث‌ وجد تموهم‌ و خذوهم‌ و احصروهم‌ و اقعدوالهم‌ کل‌ مرصد... .53 این‌ آیه‌ (آیه‌ سیف‌ و شمشیر)، سخت‌ترین‌ دستورها را در مقابله‌ با مشرکان‌ صادر نموده‌ و مشتمل‌ بر چهار حکم‌ شدید و خشن‌ است: بستن‌ راهها، محاصره‌ کردن، اسیر ساختن‌ و در نهایت، کشتن‌ مشرکان.
این‌ چهار حکم‌ به‌ صورت‌ تخییری‌ نیست‌ بلکه‌ با درنظر گرفتن‌ شرایط‌ محیط‌ و زمان‌ و مکان‌ و اشخاص‌ موردنظر، باید عملی‌ گردد. اگر تنها با بستن‌ راه‌ و محاصره‌ نمودن‌ و یا اسیر گرفتن، آنان‌ در فشار قرار گیرند از این‌ راه‌ باید وارد شد. و اگر چاره‌ای‌ جز قتل‌ و کشتن‌ آنها نبود، آنگاه‌ قتل‌ هم‌ جایز و مجاز می‌گردد.54
‌ ‌2)‌ ‌فلاتطع‌ الکافرین‌ و جاهِدهُم‌ جهاداً‌ کبیراً.55
(پس‌ از کافران‌ فرمان‌ مَبر و بدین‌ قرآن‌ با آنان‌ جهاد کن، جهادی‌ بزرگ).
‌ ‌3)‌ ‌یا ایهاالنبی‌ اتق‌الله‌ ولاتطع‌ الکافرین‌ والمنافقین.56
(ای‌ پیامبر، از خدا پروا بدار و کافران‌ و منافقان‌ را فرمان‌ مبر).
فلاتُطع‌ المکذبین.
(از دروغزنان، فرمان‌ مبر)
وَ‌ دو‌ لوتدهن‌ فیدهنون.
دشمنان‌ دوست‌ دارند که‌ نرمی‌ (روغن‌مالی‌ = ماستمالی) کنی‌ تا نرمی‌ کنند.
ولا تطع‌ کل‌ حلافٍ‌ مهین.57
(و از هر قَسَم‌ خورندة‌ فرومایه‌ای‌ فرمان‌ مبر).
یعنی‌ آنان‌ دوست‌ دارند کمی‌ تو از دین‌ خود مایه‌ بگذاری، و اندکی‌ هم‌ آنان‌ از دین‌ خویش‌ مایه‌ بگذارند و هر یک‌ دربارة‌ دین‌ خویش‌ مسامحه‌ روا دارید تا سازش‌ کنید.58
خدای‌ حکیم، هم‌ در این‌ آیات‌ و همچنین‌ در آیات‌ 73/75 سورة‌ اسرأ و آیات‌ دیگری‌ به‌ شدت‌ تمام، پیامبر گرامی‌ را از سازش‌ و مُداهنه‌ با کفار و مشرکان‌ نهی‌ نموده‌ است.
و ان‌ کادوا لیفتنونک‌ عن‌الذی‌ اوحینا الیک‌ لتفتری‌ علینا غیره‌ و اذاً‌ لاتخذوک‌ خلیلاً‌ ولولا أن‌ ثبتناک‌ لقد کدت‌ ترکن‌ الیهم‌ شیئاً‌ قلیلاً. اذاً‌ لاذقناک‌ ضعف‌ الحیوة‌ و ضعف‌ الممات‌ ثم‌ لاتجدولک‌ علینا نصیراً.
(و همانا نزدیک‌ بود که‌ تو را از آنچه‌ به‌ تو وحی‌ کردیم‌ بلغزانند و بگردانند تا بر ماجز آن‌ را که‌ وحی‌ کردیم، ببندی‌ و آنگاه‌ تو را به‌ دوستی‌ خود گیرند. و اگر نه‌ آن‌ بود که‌ تو را استوار داشتیم، نزدیک‌ بود که‌ اندکی‌ به‌ آنان‌ گرایش‌ کنی. آنگاه، در صورت‌ گرایش‌ - تعداد دو چندان‌ عذاب‌ در این‌ زندگی، و دو چندان‌ پس‌ از مرگ‌ می‌چشاندیم‌ و آنگاه‌ برای‌ خویش‌ در برابر ما یاوری‌ نمی‌یافتی).
این‌ آیات‌ با تأکید فراوان‌ هشدار می‌دهد که‌ مبادا وسوسه‌های‌ گروههای‌ مشرکان‌ و آنان‌ که‌ به‌ دین، معتقد نیستند، در مسلمانان‌ و مؤ‌منان، ضعف‌ و سستی‌ به‌ مسائل‌ دینی‌ ایجاد کند و روحیه‌ آنان‌ را در مسائل‌ و مبانی‌ دینی‌ تضعیف‌ نماید و هشدار می‌دهد که‌ باید با قاطعیت‌ تمام‌ با آنان‌ مبارزه‌ کرد و مجازات‌ کمترین‌ انعطاف‌ در مقابل‌ مشرکان‌ و بی‌دینان، عذاب‌ مضاعف‌ در دنیا و سرای‌ دیگر است.
امروزه‌ نیز مسلمانان‌ نباید مفتون‌ تبلیغات‌ ضددینی‌ دشمنان‌ و دوستانِ‌ به‌ ظاهر مسلمان‌ گردند و نسبت‌ به‌ دین‌ و مبانی‌ دینی، سُست‌ و منفعل‌ سیاست‌ آنان‌ گردند و تسامح‌ و تساهل‌ نشان‌ دهند.
فاصبر لحکم‌ ربک‌ و لا تطع‌ منهم‌ آثماً‌ اوکفوراً.59
(در برابر فرمان‌ پروردگارت‌ شکیبایی‌ کن‌ و از آنان‌ هیچ‌ گنه‌ پیشه‌ یا ناسپاسی‌ را فرمان‌ مبر.)
فأعرض‌ عن‌ من‌ تولی‌ عَن‌ ذکرنا ولم‌ یُرد الا الحیوة‌ الدنیا.60
(از هر کس‌ که‌ از یاد ما روی‌ برتافته‌ و جز زندگی‌ دنیا را خواستار نبوده‌ است، روی‌ برتاب).
اتبع‌ ماأوحی‌ الیک‌ من‌ ربک‌ لااله‌الا‌هو وأعرض‌ عن‌المشرکین.61
(از آنچه‌ از پروردگارت‌ به‌ تو وحی‌ شد پیروی‌ کن. هیچ‌ معبودی‌ جز او نیست. و از مشرکان‌ روی‌ برگردان)
‌ ‌4) ولاترکنوا الی‌الذین‌ ظلموا فمستکم‌ النار و مالکم‌ من‌ دون‌ الله‌ من‌ اولیأ ثم‌ لاتنصرون.62
(به‌ کسانی‌ که‌ ستم‌ کردند مگرایید و بر ظالمان‌ تکیه‌ ننمایید که‌ موجب‌ شود آتشی‌ شما را فراگیرد و در برابر خدا برای‌ شما دوستانی‌ نخواهد بود و سرانجام‌ یاری‌ نخواهید شد.)
این‌ آیه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ وظیفه‌ قطعی‌ فرموده‌ است‌ که‌ در امور عقیدتی، سیاسی، نظامی‌ و اقتصادی‌ و فرهنگی، به‌ ظالمان‌ و ستم‌پیشگان، تکیه‌ و اعتماد و همکاری‌ و دوستی‌ نکنید.
بنابراین‌ مُداهنه‌ و رکون‌ به‌ ستمگران، باعث‌ سقوط‌ به‌ آتش‌ عذاب‌ است. افزون‌ بر این‌ آیات‌ فراوان‌ دیگری‌ نیز وجود دارد که‌ دستور به‌ جهاد و
مجاهده‌ در راه‌ خدا با مشرکان‌ و اهل‌ کتاب‌ و منافقان‌ را صادر نموده‌ است‌ و نیز آیات‌ و روایاتی‌ که‌ توبیخ‌ و سرزنش‌ از افرادی‌ می‌کند که‌ از شرکت‌ در جهاد با دشمنان‌ دین، برای‌ احیأ دین‌ خدا سرباز می‌زنند وجود دارد. از مجموع‌ این‌ آیات‌ بدست‌ می‌آید که‌ مُداهنه‌ در دین‌ و احکام‌ دینی، صحیح‌ نیست‌ و از اهل‌ معصیت‌ و گناهکاران‌ و مشرکان‌ و ...، باید اعراض‌ و تبر‌ی‌ جُست‌ و نسبت‌ به‌ آنان‌ باید قاطعیت‌ به‌ خرج‌ دادند نه‌ تساهل‌ و تسامح.
‌ ‌قاطعیت‌ و عدم‌ مُداهنه‌ در روایات‌
در جوامع‌ روایی‌ نیز احادیث‌ فراوانی‌ در زمینه‌ قاطعیت‌ و عدم‌ مُداهنه‌ و ابراز خشم‌ و اعمال‌ خشونت‌ نسبت‌ به‌ دشمنان‌ و بزهکاران‌ وارد شده‌ که‌ برخی‌ از این‌ احادیث‌ به‌ دلالت‌ مطابقی‌ و به‌ صراحت‌ لفظی، دال‌ بر این‌ مطلب‌ است‌ و برخی‌ دیگر به‌ دلالت‌ التزامی‌ و تضمنی، و ما تنها به‌ نمونه‌ای‌ از این‌ احادیث‌ اشاره‌ می‌کنیم:
- در باب‌ «الحُب‌ فی‌الله‌ والبغض‌ فی‌الله»63، احادیثی‌ آمده‌ دال‌ بر اینکه‌ «بغض‌ و خشم، در مواردی، لازم‌ و ضروری‌ است. البته‌ نه‌ خشم‌ و کینه‌توزی‌ ماد‌ی‌ بلکه‌ خشم‌ و قاطعیتی‌ که‌ در راه‌ خدا و برای‌ اجرای‌ احکام‌ الهی‌ و احقاق‌ حقوق‌ شرعی‌ مردم‌ باشد.
- در باب‌ «الأ‌مربالمعروف‌ و النهی‌ عن‌ المنکر نیز امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، مراحلی‌ دارد که‌ مآلأ‌به‌ برخورد فیزیکی‌ و ضرب‌ و جرح‌ و حتی‌ قتل‌ می‌انجامد. گفتنی‌ است‌ که‌ این‌ مرحلة‌ از امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر به‌ دستور حاکم‌ شرع‌ اسلامی‌ باید باشد و بدون‌ اذن‌ و فرمان‌ دینی‌ نمی‌شود. خشونت‌ در شرع‌ مقدس، روی‌ مصالح‌ و عللی‌ تجویز شده‌ و تعیین‌ حدود و ثغور آن‌ یک‌ بحث‌ فقهی‌ است.64
- در باب‌ «الغیرة‌ والحمیة»65 نیز روایاتی‌ بیانگر این‌ است‌ که‌ فرد مسلمان‌ در مسائل‌ دینی‌ و... باید غیرت‌ و خشم‌ بورزد و واکنشهای‌ صریح‌ و شدید و البته‌ عادلانه‌ نشان‌ دهد.
بعنوان‌ نمونه‌ علی‌ علیه‌السلام‌ فرمود:
«لا ترخصوا لانفسکم‌ فتد هنوا و تذهب‌ بکم‌ الرخص‌ مذاهب‌ الظلمة‌ فتهلکو ولاتداهنو فی‌الحق‌ اذا ورد علیکم‌ و عرفتموه‌ فتخسروا خسراناً‌ مبیناً.66
(بندگان‌ خدا! به‌ خویشتن، اجازه‌ مداهنه‌ و لاابالی‌گری‌ ندهید که‌ شما را به‌ ستم‌ می‌کشاند. آن‌ گاه‌ که‌ حق‌ را شناختید و حق‌ به‌ شما روی‌ آورد و نیاز به‌ یاری‌ شما دارد، هرگز مداهنه‌ و سستی‌ نکنید.)
و نیز فرمود:
لایقیم‌ امرالله‌ سبحانه‌ الامن‌ لایصانع‌ و لایضارع‌ ولایتبع‌المطامع.67
(فرمان‌ خدا را برپای‌ نمی‌دارد مگر کسی‌ که‌ در حق، مدارا نکند و سازش‌ نکند و در پی‌ طمعها نتازد.)
‌ ‌قاطعیت‌ و صلابت‌ در سیرة‌ پیامبراکرم(ص)
نقل‌ شده‌ است‌ که:
کان‌ النبی(ص) اذا غضب‌ احمر وجهه‌
و در روایت‌ دیگر است‌ که:
حنف‌ لونه‌ و اسود.68

یعنی‌ پیامبر، وقتی‌ برای‌ خدا و عدالت، غضب‌ می‌فرمود رنگ‌ چهره‌اش‌ تغییر می‌یافت‌ و عکس‌العمل‌ شدید می‌ورزید.
اینک‌ به‌ چند نمونه‌ از رفتار قاطع‌ و پرصلابت‌ پیامبراکرم(ص) در برخورد با متخلفان‌ و عاصیان‌ توجه‌ کنیم:
هنگامی‌ که‌ پیامبر(ص) برای‌ جنگ‌ با رومیان‌ به‌ تبوک‌ می‌رفتند، سه‌ نفر از مسلمانان‌ به‌ نامهای‌ از شرکت‌ در جنگ‌ و از روی‌ تنبلی‌ و سُستی‌ و دنیاطلبی‌ سر باز زدند اما به‌ هنگام‌ بازگشت‌ پیامبر از جنگ‌ تبوک، جهت‌ عذرخواهی‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌ رسیدند اما برخلاف‌ انتظار، مورد غضب‌ و بی‌مهری‌ پیامبر قرار گرفتند و پیامبر(ص)، حتی‌ یک‌ کلمه‌ با آنان‌ سخن‌ نگفت‌ و به‌ مسلمانان‌ دستور فرمود که‌ هیچ‌ کس‌ با آنان‌ سخن‌ نگوید بگونه‌ای‌ که‌ حتی‌ زنان‌ و فرزندان‌ آنان‌ به‌ محضر پیامبر(ص) آمدند و اجازة‌ جدایی‌ از آنها را خواستار شدند. متخلفان‌ در محاصره‌ شدید اجتماعی، قرار گرفته‌ بودند و فضای‌ شهر مدینه‌ با آن‌ وسعت‌ برای‌ آنان‌ تنگ‌ شده‌ بود بگونه‌ای‌ که‌ مجبور شدند برای‌ نجات‌ از این‌ خواری‌ و رسوایی، مدینه‌ را ترک‌ گویند و به‌ کوههای‌ اطراف‌ پناه‌ برند و مدتی‌ طولانی‌ در کوهها به‌ سر بردند و به‌ دعا و نیایش‌ و توبه‌ به‌ درگاه‌ خدا روی‌ آوردند تا اینکه‌ سرانجام‌ آیه‌ شریفه: «وعلی‌الث‌لاثة‌ الذین‌ خلفوا حتی‌ ضاقت‌ علیهم‌ الارض‌ بما رحبت‌ و ضاقت‌ علیهم‌ انفسهم‌ وظنوا ان‌ لاملجأَ‌ من‌ الله‌ الا‌ الیه‌ ثم‌ تاب‌ علیهم‌ لیتوبوا ان‌الله‌ التواب‌ الرحیم» نازل‌ شد و توبه‌ آنان‌ را پذیرفت. پیامبر اکرم(ص) در مقابل‌ متخلفان، هیچ‌ نرمشی‌ نشان‌ نداد و با کمال‌ قاطعیت‌ با آنان‌ برخورد نمود. یعنی‌ چنان‌ بر آن‌ سه‌ تن‌ تنگ‌ گرفتند که‌ تمام‌ زمین‌ با همة‌ وسعتش، جائی‌ برای‌ آنان‌ نداشت‌ و جان‌شان‌ به‌ لب‌ رسید.
از جمله‌ مواردی‌ که‌ مُداهنه‌ و سهل‌انگاری‌ در آن‌ جایز نیست، حق‌الناس‌ است، چه‌ حقوق‌ شخصی‌ افراد و چه‌ حقوق‌ عمومی‌ و بیت‌المال‌ که‌ هیچ‌کس‌ حق‌ سازش‌ در این‌ امور را ندارد. حتی‌ رئیس‌ حکومت‌ و یا امام‌ مسلمین‌ نیز حق‌ تصرف‌ و یا تضییع‌ حقوق‌ مسلمین‌ و بیت‌المال‌ آنان‌ را بجز صرف‌ در امورات‌ جامعه‌ و خود مردم‌ ندارد. پیامبر مکرم(ص) و امامان‌ معصوم‌ علیهم‌السلام‌ در مسئله‌ بیت‌المال‌ و حق‌الناس‌ بسیار حساس‌ و دقیق‌ بودند و در مسئله‌ شخصی‌ حتی‌ استفاده‌ از یک‌ شمع‌ بیت‌المال‌ را هم‌ جایز نمی‌دانند.69
در سیره‌ نبی‌اکرم(ص) نیز به‌ خوبی‌ مشهود است‌ که‌ آن‌ حضرت‌ در مورد اموال‌ عمومی‌ و حق‌الناس‌ سخت‌گیر و قاطع‌ و با صلابت‌ بوده‌اند و هیچگاه‌ در آن‌ باره‌ مداهنه‌ و سستی‌ به‌ خرج‌ نداده‌اند.
روز حرکت‌ از سرزمین‌ خیبر، به‌ رزمنده‌ای‌ که‌ مأمور بستن‌ کجاوه‌ها بود، تیری‌ اصابت‌ کرد و جان‌ سپرد. تحقیقات‌ مأموران‌ اطلاعاتی‌ دربارة‌ علت‌ قتل‌ به‌ جایی‌ نرسید. همگی‌ گفتند: بهشت‌ بر او گوارا باد. اما پیامبر(ص) فرمود: با شما هم‌عقیده‌ نیستم، زیرا عبایی‌ که‌ او بر تن‌ دارد از غنایم‌ و بیت‌المال‌ است‌ و او آن‌ عبا را به‌ خیانت‌ برده‌ است‌ و روز رستاخیز به‌ صورت‌ آتش‌ او را احاطه‌ خواهد کرد. از این‌ روی‌ پیامبر اکرم(ص) بر جنازه‌ او نماز نخواند.70
پیامبر (ص) در طول‌ بیست‌ و سه‌ سال‌ نبوت‌ و رسالت، هیچگاه‌ بر سراصول‌ و مبانی‌ دین‌ و بر سر اجرای‌ احکام‌ با هیچ‌کس‌ سازش‌ و مداهنه‌ نکرد. پس‌ از غزوه‌ تبوک‌ در سال‌ نهم، نمایندگان‌ قبیله‌ هوازن‌ برای‌ پذیرش‌ اسلام، اظهار تمایل‌ نمودند و لکن‌ شروطی‌ را نیز ذکر کردند که‌ از جمله‌ آن‌ معافیت‌ از حکم‌ «نماز» بوده‌ است. اما پیامبر با قاطعیت‌ و بدون‌ هیچ‌ تساهل‌ و سازشکاری‌ به‌ آنان‌ فرمود:
«لاخیر فی‌دینٍ‌ لاصلاة‌ معه.»
دینی‌ که‌ در نماز نباشد ارزش‌ و سودی‌ ندارد.71
همچنین‌ در اجرا، حدود الاهی‌ نیز پیامبر، ذره‌ای‌ تسامح‌ و معامله‌ نمی‌کردند زیرا جرم‌هائی‌ که‌ به‌ هتک‌ حرمت‌ خانواده‌ و اجتماع‌ و آبروی‌ انسانها، هتک‌ عفت‌ عمومی، اختلال‌ در نظام‌ اجتماعی، سُست‌ شدن‌ مبانی‌ اعتقادی‌ مردم‌ و.... می‌انجامد از موضوعاتی‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ به‌ سادگی‌ از کنار آنها عبور کرد، پیامبر اکرم(ص) ضمن‌ تشریع‌ و قانونگذاری‌ وحیانی‌ این‌ احکام، خود نیز از مجریان‌ سرسخت‌ این‌ فرامین‌ الهی‌ بوده‌ و هیچگاه‌ بر سر این‌ احکام‌ نورانی، نرمش‌ به‌ خرج‌ نداده‌اند و در حدود و قوانین‌ الهی. فاطمة‌ خزومی‌ با فاطمه‌ محمدی(س) برای‌ اجرای‌ احکام‌ در دادگاه‌ عدل‌ نبوی‌ یکسانند. زنی‌ از اشراف‌ قریش‌ به‌ نام‌ فاطمه‌ مخزومی، مرتکب‌ سرقت‌ شد. رسول‌ خدا(ص) دستور داد حد‌ الهی‌ را درباره‌ او جاری‌ کنند. قبیلة‌ بنی‌ مخزوم‌ ناراحت‌ شده‌ و کوشیدند به‌ هر وسیله‌ای، مانع‌ اجرای‌ حد شوند.
اُسامة‌ بن‌ زید که‌ مورد توجه‌ رسول‌ خدا(ص) بود از ایشان‌ تقاضای‌ عفو کرد. اما حضرت‌ سخت‌ ناراحت‌ شده‌ و فرمود: آیا دربارة‌ حدی‌ از حدود خدا شفاعت‌ می‌کنی؟ سپس‌ از جا حرکت‌ کرد و ضمن‌ خطبه‌ای‌ فرمود:
«ای‌ مردم! علت‌ اینکه‌ ملتهای‌ قبل‌ از شما هلاک‌ شدند این‌ بود که‌ اگر فرد بلندپایه‌ای‌ از آنان‌ جرم‌ می‌کرد او را به‌ مجازات‌ نمی‌رساندند اما اگر از مردم‌ ضعیف‌ و ناتوان‌ و گمنام، کسی‌ خلاف‌ می‌کرد، حکم‌ خدا را دربارة‌ وی‌ اجرا می‌کردند. سوگند به‌ خدا، اگر [بر فرض‌ محال] دخترم‌ فاطمه‌ نیز دست‌ به‌ چنین‌ کاری‌ بزند حکم‌ خدا را دربارة‌ او اجرا می‌کنم‌ و در برابر قانون‌ خدا، فاطمه‌ مخزومی‌ با فاطمه‌ محمدی‌ یکسان‌ است.»72
پیامبر در اجرأ عدالت‌ و احکام‌ اسلام، هرگز مماشات‌ و سهل‌انگاری‌ نفرمود. امام‌ علی(ع) طی‌ مأموریتی‌ از ناحیه‌ پیامبر(ص) جهت‌ دعوت‌ مردم‌ یمن‌ به‌ اسلام، به‌ آن‌ سرزمین‌ سفر نمود و هنگام‌ مراجعت، از مردم‌ نجران، پارچه‌های‌ حریر را به‌ عنوان‌ جزیه‌ و مالیات‌ که‌ طبق‌ پیمان‌ روز مباهله‌ مشخص‌ شده‌ بود، گرفت‌ و سوی‌ مدینه‌ حرکت‌ نمود، در بین‌ راه‌ از حرکت‌ پیامبر(ص) برای‌ شرکت‌ در مراسم‌ حج، اطلاع‌ یافت‌ و بدین‌ جهت‌ فرماندهی‌ سربازان‌ را به‌ یکی‌ از افسران‌ سپرد و خود به‌ سرعت‌ حرکت‌ کرد تا نزدیکی‌ مکه‌ به‌ خدمت‌ پیامبر(ص) رسید. پس‌ از گفتگو با آن‌ حضرت، مأموریت‌ یافت‌ به‌ سوی‌ نیروهای‌ خود بازگردد و آنها را به‌ مکه‌ بیاورد. وقتی‌ امام‌ علی(ع) به‌ میان‌ سربازان‌ خویش‌ بازگشت، ملاحظه‌ فرمود که‌ پارچه‌های‌ حریر را میان‌ خویش‌ تقسیم‌ کرده‌ و به‌ عنوان‌ لباس‌ احرام، مورد استفاده‌ قرار داده‌اند. علی(ع) از این‌ تصمیم‌ جانشین‌ خویش‌ سخت‌ ناراحت‌ شد و او را مورد بازخواست‌ قرار داد. او در پاسخ‌ گفت‌ که‌ با اصرار سربازان‌ مواجه‌ شدم‌ و این‌ پارچه‌ها را به‌ عنوان‌ امانت‌ به‌ آنان‌ سپردم‌ تا پس‌ از مراسم‌ حج‌ از آنان‌ پس‌ بگیرم. علی(ع) فرمود: تو چنین‌ اختیاری‌ نداشتی. آنگاه‌ دستور داد که‌ تمام‌ پارچه‌ها را پس‌ گرفته‌ و بسته‌بندی‌ نمایند، از این‌ فرمان‌ قاطع‌ و سخت‌ علی(ع)، گروهی‌ که‌ از عدالت، رنج‌ می‌بردند، به‌ پیامبر(ص) شکایت‌ جُستند و از رفتار علی(ع) ابراز ناراحتی‌ نمودند.
پیامبر(ص) این‌ پیام‌ را به‌ شاکیان‌ رساند:
«ارفعوا أالسنتکم‌ عن‌ علیٍ‌ فانه‌ خشنٌ‌ فی‌ذات‌الله‌ عزوجل، غیر مُداهنٍ‌ فی‌ دینه»
زبان‌ از بدگویی‌ علی(ع) بردارید که‌ او در اجرای‌ دستور خدا، بی‌پروا و سخت‌گیر است‌ و اهل‌ سازش‌ و مداهنه‌ در دین‌ خدا نیست.73
می‌بینیم‌ که‌ رفتار و سیرة‌ پیشوایان‌ معصوم(ع) در دین‌ خدا و اجرای‌ احکام‌ الهی، هرگز سازگاری‌ و سازش‌ با احدی‌ را بر نمی‌تابد و دین‌ خدا را با هیچ‌ چیز مصالحه‌ نمی‌کنند. کسانی‌ که‌ در مکتب‌ علی(ع) تربیت‌ شدند نیز چنین‌ بودند. در انقلاب‌ مردم‌ کوفه‌ علیه‌ عثمان، برخی‌ بزرگان‌ کوفه‌ همانند مالک‌ اشتر نخعی، یزیدبن‌ قیس‌ لرجی، حُجربن‌ عدی‌ کندی، سلیمان‌ من‌ صررخزاعی‌ و... نامه‌ای‌ به‌ عثمان‌ نوشته‌اند که‌ در آن‌ آمده‌ است:
«فاننا لن‌ نصالحک‌ علی‌البدعة‌ و ترک‌ السنة»74
(ما هرگز بر سر بدعت‌هائی‌ که‌ گذاردی‌ و ترک‌ سنت‌ و سیره‌ پیامبر(ص) با تو مصالحه‌ و مدارا نخواهیم‌ کرد.)
باشد که‌ سیرة‌ محمدی‌ و علوی‌ «عدم‌ مداهنه‌ در دین» در همه‌ ما پدید آید و رسوخ‌ یابد.

‌ ‌پی‌نوشتها :
‌ ‌ اسرأ 72/75.
.34 سیره‌ در اصطلاح‌ به‌ آن‌ بخش‌ از رفتار و روش‌ عملی‌ هر شخص‌ گفته‌ می‌شود که‌ از حالت‌ وحدت‌ و یکبار یا چند بار محدود انجام‌ گرفتن‌ بیرون‌ آمده‌ باشد و به‌ مرحله‌ تکثر و مداومت‌ رسیده‌ باشد، و به‌ صورت‌ یک‌ سبک‌ و متد درمده‌ باشد. با این‌ بیان‌ می‌توان‌ گفت‌که:
‌ ‌سیره‌ پیامبر(ص)، قسمتی‌ از رفتار علمی‌ و روش‌ آن‌ حضرت‌ است‌ که‌ در مسیر زندگی‌ فردی‌ و اجتماعی‌ به‌ آن‌ مداومت‌ می‌نمود. ولی‌ سنت‌ عبارت‌ است‌ از نقل‌ و قول‌ و تقریر آن‌ حضرت‌ که‌ ممکن‌ بود مداومتی‌ در انجام‌ و بیان‌ آنها نداشته‌ باشد.
.35 آل‌ عمران‌ / 159
.36 تفسیر نمونه‌ /3/142
.37 توبه‌ / 128
.38 کهف‌ / 6
.39 فاطر / 8
.40 انبیأ / 107
.41 فتح‌ / 29
.42 توبه‌ / 6
.43 شعرأ / 214 و 215
.44 حجر / 88
.45 اعراف‌ / 199
.46 الکافی‌ / 2 / 117 حدیث‌ 4
.47 همان، حدیث‌ 5
.48 همان، حدیث‌ 2
.49 همان، 175، حدیث‌ 4
.50 بحارالانوار، 98/167
.51 فروغ‌ ابدیت، 2/337. سیره‌ بن‌ هشام‌ ، 4/49
.52 المغازی‌ /2/853 . سیره‌ ابن‌ هشام‌ /4/60
.53 توبه‌ / 4
.54 تفسیر نمونه‌ / /7 292-293. المیزان‌ /9/156
.55 فرقان‌ / 52
.56 احزاب‌ / 1
.57 قلم‌ / 10-8
.58 المیزان‌ /19/371
.59 امتنان‌ / 24
.60 نجم‌ / 10-8
.61 انعام‌ / 106
.62 هود / 113
.63 الکافی‌ 2/127-124
.64 جواهرالکلام‌ 21/352 «کتاب‌ الأ‌مر بالمعروف‌ والنهی‌ عن‌ المنکر».
.65 الاخلاق، مظاهری‌ 459-445
.66 بحارالانوار 77/291
.67 نهج‌البلاغه‌ / حکمت‌ 110
.68 مکارم‌اخلاق، طبرسی‌ 1/54
.69 بحارالانوار / 41
.70 سیره‌ابن‌ هشام‌ 3/353 و 354 فرغ‌ ابدیت‌ 2/261
.71 سیره‌ ابن‌هشام‌ 4/185
.72 سیره‌ ابن‌هشام‌ 4/185
.73 بحارالانوار 21/385 و 41، ص‌ 116-115
.74 الفتوح‌ 2/181


کتاب نقد ، شماره 14و15

صفحه‌ها