آزادي و اختيار

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند

شكي نيست كه انسان از روي اراده و اختيار مسير سعادت خود را انتخاب مي كند. چنانكه خداند متعال فرموده:« إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1) «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!»

اما اگر كسي شكر گزار باشد خداوند متعال وعده داده كه زمينه هدايت بيشتر وي رو فراهم مي كند. چنانكه فرموده:« وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي‏ لَشَديدٌ» (2) «و (همچنين به خاطر بياوريد) هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزاري كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسي كنيد، مجازاتم شديد است!»

بنابراين توفيق و عدم توفيق الهي گزاف و بي حساب نيست تا خارج از اختيار انسان باشد. بلكه كسي كه مشمول توفيق الهي يا محروم از توفيق الهي مي گردد. بايد قابليت و زمينه لازم را داشته باشد. چنانكه خداوند متعال فرموده:« فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين»(3) « هنگامي كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت و خدا فاسقان را هدايت نمي‏كند.»

از اين تعبير استفاده مي‏شود كه هدايت و ضلالت، هر چند از ناحيه خداوند است. اما زمينه‏ها و مقدمات و عوامل آن، از ناحيه خود انسان است.

در روايتي از  جابر بن يزيد جعفي نقل شده كه مي گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم معناي «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه ...» چيست؟

حضرت فرمود:« مَعْنَاهُ لَا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا عَلَي طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»(4) « معناي آن اين است كه توان روي گردانيدن از معصيت پروردگار نيست. جز آنكه او مدد فرمايد، و هيچ نيرويي بر فرمانبرداري از خداي تعالي وجود ندارد. مگر آنكه پروردگار خود ياري فرمايد».

البته اين روايت در مقام نفي اختيار از انسان نيست. بلكه روايت ناظر به مسئله توفيقات الهي است. يعني اين خداست كه توفيق انجام كارهاي خير و دفع بلاها را به مومنان مي دهد و چنانكه گفتيم اين توفيق هم بيهوده و بي دليل نيست. بلكه اين توفيق به افراد لايق، كساني كه خواهان و طالب هستند، افرادي كه گام برداشته و خود را در معرض توفيقات قرار داده اند، داده مي شود.

پي نوشت ها:

1. إنسان(76) آيه 3.

2. ابراهيم(14) آيه 7.

3. صف(61) آيه 5.

4. شيخ صدوق، توحيد صدوق، قم، جامعه مدرسين، 1398، ص 305، ص242.

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

علت اين که ملائکه برداشت کردند که انسان اهل فساد و خونريزي است اين بود که آنان در خبري که خدا داد، دقت کافي نکردند يا نتوانستند مطلب را متوجه شوند. خداوند به آنان خبر داد:

إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة (1)

من در روى زمين، جانشينى [نماينده‏اى‏] قرار خواهم داد.

مهمترين مشخصه اي که اين جمله از آن خبر مي دهد "مقام خلافت و خدانمايي" است که قرار است انسان داشته باشد و دومين مطلب زميني بودن انسان است. ملائکه نتوانستند متوجه شوند که به چه ملاکي انسان خليفه و خدانما خواهد شد ولي از قسمت دوم کلام خدا و زميني بودن انسان متوجه شدند که در او اقتضاي فساد و خونريزي هست.

بعد خداوند به آنان اعلام کرد که من انسان را از زمين خواهم آفريد و از روح خود در آن خواهم دميد و آن گاه که از روح خود در او دميدم شايسته مقام خلافت شده و حق است که شما او را سجده کنيد.

پس مشخصه اصلي انسان دميده شدن روح خدا در او و زمينه و شايستگي است که براي رسيدن به مقام خلافت و خدا نمايي دارد.

بله ، ماهيت انسان به اجمال از همان اول روشن شد:

فساد و خونريزي از جانب کساني که فقط جنبه ماديت و زميني شدن را بگيرند و تقويت کنند.

نورانيت و خدانمايي از جانب کساني که تابع جنبه روح اللهي خود شوند .

نور و ظلمت در هم آميخته از جانب کساني که به هر دو طرف گرايش بيابند ، گاهي خدايي شوند و گاهي مادي.

اين خبر دادن از سرنوشت اجباري نيست بلکه خبر دادن از واقعيتي است که رخ خواهد داد و با توجه به انتخاب انسان ها محقق خواهد شد.

هيچ کس مجبور به خوب يا بد بودن نيست ولي هر کس بالاخره خوب خوب يا بد بد  يا بين اين دو خواهد شد و احتمال چهارمي نيست.

کسي که خوب خوب شده ، خوب خوب آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر شايسته تمجيد نبود و کسي بد بد آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر نبايد او را کيفر کنند. اين که شيطان گفت همه را گمراه مي کنم جز بندگان خاص تو ، اين خاص بودن آنان به انتخاب خودشان بود نه اين که اين گونه آفريده شده بودند. طبيعي است که شيطان کساني را که پيروي از عقل و فطرت را سرلوحه خود قرار داده باشند و خود را به خدا سپرده باشند ، نمي تواند گمراه کند و اين را نه شيطان که هر کس ديگر خبر مي دهد. شيطان را قدرت گمراه کردن کساني است که خود شيطان طلب باشند و گوشي به سوي شيطان خوابانده و منتظر اشارت اويند:

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ (2) 

اين شيطان است كه فقط پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى‏اساس،) مى‏ترساند .

تا کسي پذيراي شيطان نباشد، شيطان را در او راهي نيست .

اما چرا شيطان را مهلت داد؟ خلقت از همان ابتدا بر اساس ابتلا و فتنه بود. بشر بايد به فتنه مي افتاد و زمينه گمراهي اش فراهم مي شد تا معلوم شود چه کساني گمراهي طلب هستند و چه کساني خدا طلب. اين که در خمير مايه و خلقت فطري او هم لجن متعفن بود و هم روح الهي ، يعني در او هم گرايش به پستي و زشتي و تعفن بود و هم گرايش به نورانيت و خدايي شدن.

شيطان و ابليس به عنوان يک موجود ناپيداي دعوت کننده به زشتي و فساد باشد يا نباشد ، در وجود هر انساني اين شيطان نفس وجود دارد و بندگان ، خود اين شيطان را به بند کشيده و در خدمت عقل خود مي گيرند و اين است که رسول خدا فرمود:

ما منكم أحد الا وله شيطان " ، فقيل له : وأنت يا رسول الله ؟ فقال : " وأنا ، ولكن أعانني الله عليه فأسلم  (3)

هر انساني را شيطاني است . گفته شد : اي رسول خدا شما در اين حکم داخل هستيد؟ فرمود : آري و لکن من به ياري خدا بر شيطانم غلبه کرده و او را به تسليم واداشته ام.

بنا بر اين شيطان نفس همه انسان ها دعوت کننده به زشتي و پستي هست و ابليس با توجه به همين زمينه هاي نفساني به خدا اعلام کرد اگر فرصت بيابد همه را جز همان تعداد اندکي که در همه لحظات زندگي تابع عقل و فطرت بوده و خود را به خدا سپرده اند ، گمراه مي کند و خداوند هم به او اجازه داد تا در فتنه و امتحان انسان ها شريک باشد و در قبال او ، علاوه بر عقل و فطرت پيامبران را فرستاد تا انسان را هشدار دهند که مبادا شيطان آنان را به زمين بزند.

پس شيطان به عنوان فتنه گر و دعوت کننده به زشتي و فساد در همان جبهه نفس است و لازمه خلقت و امتحان در اين دنيا.

اما چه لزومي به غربالگري هست؟

بله خدا مي توانست انسان ها را طوري بيافريند که جز خير و ايمان و پاکي نطلبند و ملک وار باشند اما اين گونه نپسنديد و خواست انسان داراي گراريش هاي خوب و بد بوده و به هر دو گرايش هم دعوت کننده داشته باشد و خواست که انسان ها به اختيار خود ، خوب و ملک وار شوند . او نخواست ملک هاي ديگري بيافريند که اقتضاي شر و فساد نداشته و جز خير و خوبي نخواهند .

فتنه و غربال هم براي اين است که معلوم شود کدام آن گونه که او خواسته ، شده اند و کدام آن گونه نشده اند.

بهشتي که حضرت آدم در آن سکونت داشته اند، بهشت اُخروي نبوده و بهشت برزخي بوده است، به دلائل مختلفه‌اي، از آن جمله اين که بهشت اُخروي هرگز جاي ابليس نمي‌باشد و آنجا محدوده اي نيست که شيطان و شيطنت و عصيان در آن راه داشته باشد. اساساً خيال باطل و نافرماني در آن جا نيست.(4)

از سوي ديگر کسي که به جنت الخلد وارد شود، ديگر خارج نخواهد شد.(5)

پس بهشتي که آدم و حوا در آن بوده‌اند، بهشتي برزخي بوده است و اسکان در اين بهشت از همان ابتدا اسکاني موقّت براي پيمودن مرحله اي آزمايشي بوده، تا آدم، با مکرها و حيله‌هاي دشمن خود آشنا شود و تلخي عصيان و آثار دردآور آن را بچشد. نيز راه توبه و بازگشت را بياموزد.(6)

يا اين که لذت بهشت و نعمت‌هاي بهشتي را به انسان بچشاند تا در او شوق رسيدن به آن و ترک هواهاي نفساني را در درون انسان زنده نگهدارد و به انسان بفهماند که جايگاه اصلي تو آن جا است و بايد به آن دست يابي.

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 30.

2. آل عمران (3) آيه 157.

3. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، قم، سيد الشهداء، 1403 ق ، ج 4، ص 97.

4. جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، اسراء ، 1381ش ، ج 3، ص 337.

5. همان، ص 329.

6. همان، ص 335.

 

باسلام، لطفا بفرمایید که حالا که خداوند از بدو تولد تا روز مرگ انسان را می داند که چه سرنوشتی در انتظار اوست، پس اراده انسان در اینجا چه نقشی دارد؟ برای مثال حالا که خداوند (عزوجل) و امام حسین (علیه السلام) می دانستند که این راه، راه شهادت است، آیا امام حسین (ع) که این راه را انتخاب کرد یک نوع خودکشی محسوب نمی شود؟ لطفا بطور کامل پاسخ دهید.

پاسخ:
گفتني است كه علم پيشين الهي به سرنوشت انسان منافاتي با اراده و اختيار انسان ندارد. زيرا قضا و قدر علمي خداوند به افعال آدمي به صورت مطلق تعلق نمي گيرد، بلكه متعلق قضا و قدر، عمل انسان با تمام خصوصيات آن است كه از جمله مي توان به اختياري بودن آن و تأثير اراده و قدرت انسان در وقوع آن اشاره كرد بنابراين علم خداوند به صدور فعل از فاعل آن با حفظ تمام خصوصيات موجود در فاعل تعلق مي پذيرد. مثلاً اگر فاعلي فاقد شعور و اختيار باشد، مانند آتش كه منشأ حرارت مي شود، علم الهي به صدور فعل از آن به نحو غيراختياري تعلق مي گيرد، يعني خداوند از ازل مي داند كه فلان آتش در زمان و مكان خاصي به صورت غير اختياري منشأ ايجاد حرارت مي شود، يا فعل حرارت از او صادر مي شود. اما اگر فاعلي داراي شعور و اختيار باشد مانند انسان در افعال اختياري خويش، آنچه از سوي خدا مقدر شد و قضاي الهي به وقوع آن تعلق پذيرفته، آن است كه فاعل مذكور با اختيار و گزينش آزاد خويش افعال خود را انجام دهد.(1)
شهيد مطهرى درباره منافات نداشتن علم الهي با اختيار و آزادي مى گويد: «خداوند از ازل مى داند كه چه كسى به موجب اختيار و آزادى خود طاعت مى كند و چه كسى معصيت. و آنچه كه آن علم ايجاب مى كند اين است كه آن كه اطاعت مى كند به اراده و اختيار خود اطاعت كند و آن كه معصيت مى كند به اراده و اختيار خود معصيت كند.» (2) پس علم پيشين الهي نه تنها با اختيار انسان منافات ندارد، بلكه تأكيد كننده اختيار است. چرا كه اراده و اختيار انسان جزئي از سرنوشت و تقدير او محسوب مي شود و ناگفته نماند همانگونه كه علم پيشين الهي منافاتي با اراده و اختيار انسان ندارد علم پيامبر و امامان و اِخبار آنها از واقعه كربلا و شهادت امام حسين(علیه السلام) نيز منافاتي با ارادي و اختياري بودن حادثه كربلا ندارد. چرا كه اين آگاهي و خبر دادن آنها از طريق دست يابي به لوح محفوظ الهي و يا بر اساس علمي است كه خداوند در اختيار آنها قرار داده است در نتيجه علم آنها نيز درجه اي از علم الهي است كه متصف به وصف اختياريت است به عبارت ديگر پيامبر و يا ائمه (علیهم السلام) خبر مي دادند كه افراد جنايتكار با اختيار خود دست به جنايت مي زنند و امام حسين (علیه السلام) نيز با اختيار خود شهادت را مي پذيرد تا اسلام محفوظ بماند.
با توجه به مطالب مذكور در پاسخ اين سوال كه آيا علم امام حسين (ع) به شهادت خود باعث خودكشي نمي شود؟ مي گوييم كه اولا؛ هر چند ائمه (ع) از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهي دارند. اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر بر اساس علم عادي است و الا عمل بر اساس علم غير عادي موجب اختلال در نظام عالم هستي مي شود. (3) بنابراين علم غيب براي آنان تكليفي به دنبال نمي‏ آورد.
ثانيا؛ از ديدگاه قرآن و روايات هر نوع به خطر انداختن جان خود، هلاكت و خودكشي محسوب نمي شود. زيرا خود خداوند در جاي جاي قرآن مومنان را دستور به مجاهدت و بذل جان خود در راه اهداف بالاتر مي دهد و كشتن يا كشته شدن را يكي از دو نيكويي قلمداد مي نمايد.(4) بنابراين اگر فداكاري و از خود گذشتگي در راه و هدفي باشد كه عقلاي عالم آن را مي‌پسندند و آنچه در راه او هديه مي‌شود از نظر ارزش، از خود هديه، داراي برتري و فضيلت باشد؛ اين گونه فداكاري ها، نه تنها القاى نفس در خطر و هلاكت و خودكشي محسوب نمي شود، بلكه از نظر ديني يك دستوري الهي و كاري خداپسندانه محسوب مي شود در نتيجه اين فداكاري و ايثار امام حسين (ع) نه تنها خودكشي نيست، بلكه مصداق كامل عمل به دستور الهي و كاري خداپسندانه است.

پي نوشت ها:
1. آموزش كلام اسلامي، نشر طه، قم،1377ش، ج 1، ص 329.
2. مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران،1374ش، ج 1، ص 435؛ جعفر سبحاني، منشور جاويد، ج 4، ص 336.
3. آيت الله لطف الله صافي، معارف دين،نشر آستان مقدسه معصومه قم 1382ش، ج 1، ص 121.(با تلخيص)
4. توبه ( 9) آيه 52 ، نساء (4) آيه 74.
موفق باشید.

به نام خدا ...

ظاهرا در برخی احادیث و روایات مطرح شده از معصومین (علیهم السلام) داریم که دشمن ما نیست، مگر کسی که در نطفه مشکوک هست و یا صریح تر، نطفه نامشروع دارا هست. حال این سؤال مطرح هست که در صورت صحت این مطالب، این علت تا چه حد توان مؤثر بودن را داراست؟ چه آن که اگر درصد بالایی داشته باشد، چون خود فرد در رخداد آن دخیل نبوده، نمی توان وی را در جایگاه عدم اختیار و تصمیم مؤاخذه نمود و از جهت دیگر نیز، خدای ناکرده به نوعی از قبل توسط خداوند متهم و محکوم شده هست، در حالی که از ذات بی نقص و لطیف الهی بعید است شخصی را حتی با علم به سرنوشت نهایی وی، از قبل قصاص نماید.

پاسخ:
همانگونه كه اشاره شده است برخي از احاديث يكي از علامات زنا زاده را بغض و دشمني با اهل بيت (علیهم السلام)‌ برشمرده و در اين ميان ميل به گناه را در آنها بيش تر مي دانند، آنچنان كه از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود "زنازاده چهار علامت دارد: دشمنى با اهل بيت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و ..." (1) حال درباره فرزندان نامشروع توجه به اين نكته ضروري است كه عوالم هستی به گونه ای خلق شده اند که هر یک با مرتبه وجودی خود متناسب بوده، به دلیل وضعیت هر یک از عوالم، قوانین و سُنَن متناسب با آن وجود دارد. حال این میان عالم مادی که ما در آن زندگی می کنیم، به گونه ای آفریده شده که متناسب با مرتبه وجودی آن بوده، ازاین رو نظام خاصی بر آن حاکم است. اختلافات، تغییر و تحوّل، حرکت اثرگذاری و اثرپذیری و ... از خواص جدایی ناپذیر عالَم به شمار می رود. یکی از سنن عالم، اثرگذاری و اثرپذیری موجودات در یکدیگر است؛ یعنی، علل و عواملی در شکل گیری یک موجود اثر گذاشته، آن موجود از آن علل و عوامل تأثیر می پذیرد. مانند آن که گیاه شدن یک دانه بر اثر خاک، نور و آب بوده، بسته به کیفیت و چگونگی این سه عامل گیاه نیز متغیر می گردد. مثلاً ویژگی های فیزیولوژیک یا بیولوژیک در وضعیت جسمانی یک نوزاد اثر مستقیم دارد، چنان که ویژگی های روحی و روانی والدین در جنین تأثیر قابل توجهی دارد، يا این که به دلیل وضعیت خاص انعقاد نطفه یک جنین از راه غیرمشروع و همچنین روحیه حاکم بر مادر نسبت به پدید آمدن چنین فرزندی، نوزاد متولد شده از راه گناه، گرایش های قوی تری نسبت به گناه دارد. این به دلیل سنن و قوانین متناسب بر عالم مادی است که یک سلسله علل و عوامل در موجودی اثر گذاشته، آن موجود نیز از این سلسله علل و عوامل اثر می پذیرد.
اما در عین حال، در میان موجودات خاکی، انسان از ساختار و ویژگی خاصی برخوردار است. آن نیز به دلیل ترکیب حقیقت انسانی است که معجونی از این سو، جسم و آن سو یعنی روح می باشد.
مکانیزم وجود آدمی به صورتی تعبیه شده است که می تواند در مقابل یک سلسله علل و عوامل در دنیا مقاومت کرده و از آن ها متأثر نگردد بلکه جلوی روند تأثیرگذاری آن ها را بگیرد. به دلیل وجود آگاهی، انتخاب، آزادی و اراده در آدمی، وی می تواند به رغم قرار گرفتن در یک فشار مستقیم از علل و عوامل مادی و فرامادی، مقاومت کرده و روند اثرگذاری آن ها را خنثی نماید بر اين اساس اگرچه در این مسیر افراد زنازاده سختی بیش تری را باید متحمل شوند، چون به جهت خطایی که والدین آن ها مرتکب شده اند، سرشت آن ها میل بیشتری به بدی ها داشته، همان طور که برخی از حلال زاده ها ممکن است.
در اثر عواملی دیگر نظیر حرام خواری، طینتشان شر باشد؛ امّا در نهایت، این گرایش به سمت بدی ها و این پلیدی باطنی، علّت برای فاسد شدن نیست؛ بلکه زمینه آلودگی در آنان بیش تر است. در عین حال، می توانند خود را از آلودگی حفظ کنند؛ هر چند شاید برای شان سخت باشد و محتاج به ریاضت و مجاهدت بیش تر با هواهای نفسانی باشند. این گونه افراد اگر با سختی و مجاهدت جلوی شرارت باطنی خود را بگیرند، ثواب بیش تر و جایگاه بالاتری نسبت به افراد مشابه خود داشته باشند که جبران آن سختی و گرایش به بدی را می نماید. بنابراین، در این جا نیز عدالت خداوند خود را نشان می دهد؛ چون به هر کس به اندازه تلاش او اجر و پاداش و نتیجه می دهد.(2)
بنابراین فرزندان نامشروع, مانند فرزندان طبیعى و قانونى در انتخاب راه سعادت و یاشقاوت آزادند; آنها نـیـز مـى تـوانند با اراده و اختیار خود راه تقوا و فضیلت رابرگزیده, جزء گروه رستگاران و اهل بهشت گردند. ایـن طـور نـیست که آن ها شریر و جانى بالفطره آفریده شده باشند و به هیچ وجه نتوانند خود را از چـنـگـال ناپاکى و گناه رهایى بخشند; لذا از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود" ان ولـد الزنا یستعمل ان عمل خیرا جزى به و ان عمل شرا جزى به (3) فرزند نامشروع از راه تـربـیـت بـه کـار و انـجام وظیفه وادار مى شود; اگر اعمالش نیکو و خیر بود, پاداش خوب داده مى شود. اگر کار زشت و ناپسند انجام داد, کیفر نافرمانى خود را خواهد دید.
حال با اين بيان روشن مي شود كه تولد فرزندي با آثار خاص خود، لازمه نظام عِلّي و معلولي بوده كه البته كليت چنين نظامي براي اين عالم ضروري است و انتظار آنكه چنين نظامي در مواقع خاص و با اراده افراد تأثير نگذارد امري محال است لذا اگرچه اين امر از نظر تشريعي نزد خداوند مذموم و حرام است اما هيچ گاه فرزند به دنيا آمده از قبل توسط خدا متهم و محكوم نيست چرا كه عدالت خداوند حكم مي كند كه پاداش و جزاء براي هر شخص مطابق با آنچه با توجه به امكانات موجود انجام داده، در نظر گرفته شود و اين گونه نيست فرزند را به جرم زنا والدين محكوم و متهم كنند آن چنان كه از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود «لیس علی ولد الزّنا من وزر أبویه شیء؛ (4) گناه پدر و مادر، بر گردن فرزند نیست».

پي نوشت ها:
1- جنتى‏،احمد،نصايح ، چ الهادى،قم 1382 ه ش، ص 190.
2- نجم (53)، آیه 39.
3- محمد بن الحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه.ق ،ج20 ،ص442.
4- مجلسی، بحار الانوار، ج 75، ص 2، نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

آیا بین علم پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) نسبت به نحوه شهادت امام حسین(ع) و بین اختیار انسان تنافی وجود ندارد؟

پاسخ:
در دیدگاه تفکر شیعی هر فردی در طول زندگی مستقل از اراده الهی و خواست و مشیت او به اعمال و افعال گوناگون دست نمی زند، بلکه طبق تقدیرات الهی و اراده خداوند زندگی می کند ، در واقع هر انسانی در طول زندگی در علم الهی دارای نقشی خاص خواهد بود؛ حال یکی نقش مثبت و دیگری نقش منفی، ولی ایفای این نقش‌ها بدون اختیار و اراده خود فرد یا متضاد با آن نیست، بلکه علم خدا و تقدیر الهی آن است که هر کسی با انتخاب و اختیار خود این نقش را ایفا کند، بنابر این ابتدا باید معنای قضا و قدر الهی روشن شود تا پاسخ سؤال روشن گردد.
تقدیر و قضا و قدر الهی یعنی مشیت خدا بر این تعلق گرفته که هر موجود ممکنی طبق محاسبه دقیق از راه علل و اسباب خود به وجود بیاید. مختار بودن انسانی جزء قضا و قدر الهی است، بدین معنی که خداوند خواسته انسان کارهای ارادی را با اختیار خود انجام دهد. پس درست است که بر خلاف تقدیر الهی نمی شود کاری انجام داد. لیکن آزاد و مختار بودن انسان تقدیر الهی است، یعنی انسان نمی تواند مجبور باشد چون خدا خواسته که مختار باشد. خداوند سرانجام کار هر انسانی را از ازل می داند، و آگاه است که هر کس با استفاده از اختیار و آزادیش چه کاری را انجام می دهد.
عنصر آزادی، اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، می‌دانسته که بندگان با صفت اختیار و با ارادة خویش چه عملی را انجام می دهند. بنا بر این يزيد و شمر و افرادی مانند آن ها جنایت خود را با اختیار خویش انجام دادند و می توانستند از کارشان منصرف شوند.
هر انسانی فطرتاً و به حکم وجدان خود کاملاً درک می کند که در کارهای خود از آزادی برخوردار است. قرآن کریم در تأیید داوری فطرت و حکم خود تصریحاً و تلویحاً آزادی انسان را زیر بنای تشریع دانسته و سرنوشت او را در دست خود می‌داند: "و ان لیس للانسان إلا ما سعی؛ بر آدمی جز نتیجه تلاشش چیزی نیست".(1)
نیز می فرماید: "کل نفس بما کسبت رهینه؛ هر انسانی در گرو کار خود می باشد".(2)
چه پیامی رساتر از این که می گوید: "هر کس کار نیکی انجام دهد، به سود خود انجام داده و هر کس کار بد انجام داده است، بر زیان او می باشد و خدای تو بر بندگان ستم نمی کند".(3)
اعزام پیامبران و تشریع قوانین و کوشش های تربیتی و تأسیس این همه دانشکده های علوم انسانی و برنامه های پرورشی، بر اصل آزادی انسان استوار است. اگر این اصل متزلزل گردد، برای هیچ کدام معنی صحیحی نخواهد بود، و باید تمام کوشش های دانشمندان علوم تربیتی را تلاشی بی ثمر دانست. از نظر منطق قرآن، بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او عقل و فکر و اراده داده شده است.
بشر در کارهای خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبة زمین به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلو او باشد، و همین که در اوضاع معیّنِ رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی می کند. نیز مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی را انجام دهد. بشر همیشه خود را در چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة شخصی او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه را معیّن می کند.(4)
عمر سعد با علم به حقانیت امام حسین(ع) حتی یک شب برای فکر در عواقب کار مهلت می خواهد، ولی سرانجام با کمال آزادی راه شقاوت را بر می­ گزیند. "حر ریاحی" با این که ابتدا در صف دشمنان امام (ع) بود، با حُسن اختیار خود شهادت در رکاب امام را انتخاب کرد و به خیل سعادتمندان پیوست.
قرآن می فرماید: "ما راه را به انسان ارائه نمودیم، او سپاسگزار است یا ناسپاس".(5)
علم خداوند یا رسول خدا از چگونگی به کارگیری اختیار توسط انسان ها در آینده به معنی تاثیرگذاری در انتخاب ها و اعمال آن ها نیست. همانند معلمی که با توجه به شناختی که از دانش آموزانش دارد، می داند که کدام یک در امتحان موفق و کدام یک ناموفق خواهد بود؛ مسلما علم معلم به نتیجه ای که در امتحان رقم خواهد خورد ،به معنی تعیین نتیجه و صوری بودن امتحان و مانند آن نیست و دانش آموز مردود نمي تواند معلم خود را در رقم خوردن اين نتيجه مقصر دانسته ،خود را مجبور به مردود شدن تلقي نمايد .
آگاهي پيشين خداوند یا اولیاء او همانند آگاهي قبلي پزشکی است که به طور قطع می ‏داند فلان بیمار در آینده دچار فلان بیماری خواهد شد. یا با توجه به وضع فعلی اش روند بهبودی یا پیشرفت بیماری اش به کجا منتهی می گردد. روشن است كه دانستن این مسایل از طرف پزشک تأثیری در به وجود آمدن یا نیامدن بیماری و روند خاص پیشرفت یا درمان آن ندارد و بيمار نمي تواند پزشك را مقصر بداند كه از ابتدا مي دانستي كه من بهبود خواهم يافت يا خير و... .
امام حسین (عليه السلام) هم با توجه به اراده و اختیار خود و از روی علم و آگاهی و تشخیص و احساس تکلیف، قدم در این مسیر نهاد .قاتلان آن بزرگوار هم بر همین اساس در برابر ایشان قرار گرفتند. در نتیجه آنچه در پایان رقم خورد، با همه نتایج و آثار و تبعاتی که در طول تاریخ به جای گذاشت، چیزی جز تجلی انجام مختارانه و آگاهانه اعمالی خاص از سوی برخی انسان ها نبود.
البته از آن جا که خداوند نسبت به همه اعمال آینده بندگان علم دارد و اولیای خود را نیز در مواردی از این حقایق مطلع می گرداند، مانعی وجود ندارد که رسول خدا از داستان عاشورا و جنایتی که قاتلان امام حسین در آینده انجام می دهند، مطلع بوده، از آن خبر دهد؛ اما این مسایل به هیچ وجه به معنی سلب اختیار از این افراد نبوده و نیست، چون همان گونه که بیان شد، این آگاهی بر عملی است که از روی انتخاب و اختیار از آن ها سر می زند؛ پس نه تنها منافات با اختیار آنان ندارد، بلکه نوعی تأیید برای اختیار است.

پی‌نوشت‌ها:
1. نجم (53) آیه‌.
2. مدثر (74) آیه ‌.
3. فصلت (41) آیه 46.
4. مرتضی مطهری، مجموعه آثار (انسان و سرنوشت)، انتشارات صدرا، تهران ، 1374 ش ، ج 1، ص 385.
5. دهر (76) آیه‌.

ایا بودن من در این جهان اجباری است، انسانی که نه خوبی ها وزیبایی و بدیهای زندگی این دنیا را بخواهد ونه بهشت و جهنم وحساب پس دادن در ان دنیا را ،مجبور به زندگی است؟ اگر من عدم بودم چه تغییری در این جهان بزرگ به وجود میامد در انصورت نه با مشکلات این دنیا دست به گریبان بودم ونه با بایدها ونبایدهای خدا برای زندگی اخروی؟ چرا مجبور به بودن هستیم اگر شخصی با مشخصات من وجود نداشت چه میشد؟ این سوال تمام فکرم را مشغول کرده وباعث شده رابطه خوبی با خدا نداشته باشم. همیشه ارزو میکنم ایکاش عدم بودم!!!!!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ورود همه ما به دنيا با نوعي جبر همراه است، چون آمدن مان به دنيا را انتخاب نكرده ايم، هر چند عدم اختيار لطمه اي به مختار زيستن و با اختيار وضعيت حيات خود در جهان آخرت را تعيين نمودن نمي زند .
جبري بودن ورود به عالم بدان جهت است كه امكان چنين انتخابي براي ما ممكن نبود، نه اينكه امكان و حق انتخاب وجود داشت اما خداوند آن را از ما دريغ نمود . دليل ادعا آن است كه قبل از خلقت كسي نيست تا به او اختيار داده شود كه خلق شود يا نشود. اختيار دادن در خلق شدن، مشروط به اين است كه كسي باشد تا از او سؤال شود: دوست داري خلق شوي يا نه!
در واقع اگر فرد آفريده شده باشد، ديگر سؤال از خلقت اختياري بي فايده است، چون تحقق يافته است. اگر آفريده نشده، سؤال از او بي معنا است، چون وجود ندارد تا سؤال شود. پس اين نوع انتخاب و اختيار حيات عقلاً ممکن نبود، نه آنکه ممکن بود و خدا آن را از ما دريغ کرد.
طبق قانون عليّت هرگاه علت تامه براي وجود معلول مهيّا شود، معلول حتماً موجود خواهد شد ؛ معلول در اصل وجود خويش هيچ گونه نقشي ندارد. اين قاعده در اصطلاح فلسفه جبر عِلّي و معلولي ناميده مي شود؛ يعني آفرينش انسان مانند همه حوادث و پديده‏ها بر اساس قانوت عليّت است . معلول و پديده در به وجود آمدن خود، هيچ نقشي ندارد؛ خلقت هر انسان در فرايند تحقق علت هاي خاص خود تعريف مي شود كه شكل ظاهري همگرايي اين علل ازدواج و توالد والدين است ؛ در واقع هر انسان در نتيجه ازدواج و پيوند والدينش خلق شده و به دنيا مي آيد .
با شكل گيري همه عوامل تولد يك فرزند از قبيل ازدواج و رابطه زناشويي والدين او و برطرف شدن همه موانع خلقت ، حق انتخاب و اختيار او چگونه تعريف مي شود و در كجاي اين داستان قرار مي گيرد ؟ نمي توان تصور كرد كه فرزند چگونه مي تواند به دنيا آمدن يا نيامدن خود را بلكه بالاتر كيفيت زندگي و وضعيت هاي خاص آن را انتخاب نمايد و چنين ادعايي معقول به نظر نمي رسد .
البته ممكن است گفته شود كه چرا از اساس چنين ساختار و مجموعه اي ايجاد شده و ساختار علي و معلولي در آن نهادينه شده است تا در نتيجه تحقق همه علل و عوامل ما ناچارا به دنيا بياييم و در اين موقعيت دشوار قرار گيريم ؛ اما پاسخ اين سوال به فلسفه آفرينش خداوند و هدف مهم ايجاد همه موجودات برمي گردد كه بحثي مبسوط و مفصل است و فعلا در مقام پرداختن به آن نيستيم .
بر اساس مباني عقلي اقتضاي قدرت و علم و حكمت مطلق خداوند و همچنين فياضيت بي انتهاي او آن است كه اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، خداوند اين فرصت را از او دريغ نكرده ،او را به وجود بياورد ،زيرا با عدم اقدام در اين خصوص قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است .
سخن در آن نيست كه وجود هر يك از ما چه نفعي به حال عالم دارد و و نبودن ما چه مشكلي براي عالم به وجود مي آورد ، بلكه بايد دانست كه بر اساس اقتضاي طبيعي صفات الهي نه تنها هر يك از ما انسان ها كه حتي كوچك ترين موجودات عالم هم كه امكان خلقت داشته اند و مانعي در اين زمينه وجود نداشت، اگر به وجود نمي آمدند ، به هيچ وجه قابل قبول نبود، زيرا به وجود نياوردن چنين موجودي يا ناشي از جهل خالق بود و يا بخل او كه هر دوي اين نتايج از ذات خداوند به دور است .
از زاويه ديگر اصولا وجود هر چيزي بر عدم آن برتري دارد ، زيرا اصولا وجود عين خير و كمال است ؛ اما اين كه برخي از افراد در وجود خود خيري نديده و عدم خود را بر وجودشان ترجيح مي دهند ، غالبا به خاطر وضعيت خاص و لوازم وجودي شان است ،نه اصل وجودشان ؛ مثلا كسي كه چنين وضعيتي دارد، به خاطر مشكلات و سختي هاي زندگي خود يا به خاطر ناگواري ها و ناملايمات حيات يا ديگر نابساماني هاي وجودي خويش است كه عدم خويش را بر وجودش ترجيح مي دهد .
فردي كه در اين موقعيت قرار دارد ، اگر از نظر قيافه و مال و ثروت و موقعيت اجتماعي قدري شرايطش متفاوت شود ، يقينا ديدگاهش هم تغيير مي كند .وجود خويش را بر عدم خود ترجيح مي دهد . حاضر نيست يك لحظه اين وجود را از دست بدهد ؛ در واقع هر يك از ما اگر حقيقت و اصل وجودي خود را از لوازم و تبعات مثبت و منفي وجودمان جدا كنيم ، مي بينيم كه يقينا وجود ما بر عدم ما رجحان و برتري دارد . نبايد از ياد برد كه بسياري از اين قبيل نارضايتي ها هم ناشي از اشتباه و تلقي نادرست و غير منطقي است .
البته اين كه اگر در اين عالم نمي بودم، درگير مشكلات موجود و آزمايش هاي مختلف عالم هم نبودم، امري صحيح است ، اما نارضايتي به نوعي پاك كردن صورت مساله است و در عين حال تنها امري شخصي است، نه امري برخاسته از سلب حق و ظلمي بر مخلوقات ؛ بماند كه اصولا اين قبيل نارضايتي ها ناشي از عدم درك صحيح وضعيت خودمان و سرنوشت و آينده اي است كه پيش رو داريم .
فارغ از همه اين امور چه در قرار گرفتن در دنيا راضي باشيم و چه نباشيم ، با عقل مان درك مي كنيم كه وضع آينده ما چه در دنيا و چه در دنياي ديگر ، مرتبط با نحوه رفتارهاي ما در دنياست . مي توانيم با حركتي حساب شده و عاقلانه وضع مناسبي را براي آينده خود رقم بزنيم ، در واقع رسيدن به قرب الهي يا نرسيدن در اختيار ماست. در اين امر مجبور نشده ايم ، اما خود درك مي كنيم كه براي درك سعادتي بي همتا و لذتي ابدي و حياتي در نهايت شكوه و بهجت بايد مسيري مشخص را طي نماييم كه نهايت آن قرب الهي است .
در واقع با توجه به زندگي با شكوه و غير قابل توصيفي كه ممكن است با انتخاب هاي درست و حساب شده خود براي خود رقم بزنيم ، به خوبي روشن مي شود كه اين خلقت و قرارگرفتن ما در دنيا يك فرصت بي نظير است . مي تواند با قدري دقت و توجه به آن سرنوشت عظيم و با شكوه و لذت محض و ابدي منتهي گردد . يقينا خداوند كه بدون هيچ حق و ضرورتي اين فرصت بي بديل را در اختيار ما قرار داده ، نعمتي بزرگ را به هر يك از ما ارزاني داشته است كه اگر شكر همين نعمت را تا آخر عمر بگزاريم ، نمي توانيم به درستي از عهده آن برآييم .

سلام من جوانی 21 ساله هستم که یه سری سوال اعتقادی درباره ی دین اسلام دارم امیدوارم به آنها با دید روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهید. 1. مگر همه ی ما فرزندان آدم و حوا نیستیم ؟ پس چرا در دین اسلام محرم و نامحرم داریم؟ 2.آیا خداوند به انسان قدرت اختیار داده یا نه؟ اگر داده پس چرا این قدر انسانها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انسانی خود محروم می کنیم؟ چرا یک زن نباید تا قبل از ازدواج به نیازهای جنسی خود پاسخ دهد؟ مگر نه این است که سکس یک نیاز غریزی در انسان است، پس چرا پاسخی برای آن گذاشته نشده ؟ آیا این زیر سوال بردن قدرت الهی نیست؟ دختری که شرایط ازدواج ندارد آیا نباید به این نیاز خود پاسخی بدهد؟ امیدوارم به سوالات من پاسخ بدهید و اون رو در بایگانی سوالاتتون به یادگار نگذارید!

پرسش 1:
اعتقادي شرح : جواني 21 ساله هستم که يه سري سوال اعتقادي درباره دين اسلام دارم. اميدوارم به آن ها با ديد روشن فکرانه و نه فقط از بعد اسلام پاسخ دهيد. 1. مگر همه ما فرزندان آدم و حوا نيستيم ؟ پس چرا در دين اسلام محرم و نامحرم داريم؟ 2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده، پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد ،آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟ اميدوارم به سوالات من پاسخ بدهيد و اون رو در بايگاني سوالات تون به يادگار نگذاريد! پاسخ :

پاسخ:
2با سلام و تشكر از تماس تان با اين مركز ؛
قبل از هر چيز همان طور كه از ما درخواست پاسخي روشن فكرانه كرديد، ما هم از شما درخواست مطالعه دقيق و منصفانه در پاسخ مان داريم .
به نظر مي رسد مساله محرم و نامحرم هيچ ارتباطي با اين كه همه ما فرزندان آدم و حوا عليهماالسلام هستيم ندارد. نسبت به اين قضيه با دقت و تامل خوبي برخورد نكرده ايد ؛ دراين زمينه توجه شما را به چند نكته جلب مي نماييم :
اصولا محرميت و نامحرميت از جمله امور اعتباري و تكليفي است ،نه امور حقيقي خارجي .در امور اعتباري و قانوني ، قانون گذار يا به اصطلاح ديني شارع مي تواند هر معيار و ميزاني را وضع نمايد . اين امر ربطي به امور واقعي و حقيقي مانند اين كه در واقع همه ما فرزندان يك پدر و مادريم ندارد .
مثلا از نظر قانوني و اعتباري ممكن است گفته شود به خاطر مقابله با مشكل ترافيك ،خودروها به صورت زوج و فرد در خيابان حاضر شوند ؛ يا به خاطر سلامت جسمي مردم كاركنان مراكز غذايي از لوازم معيني استفاده نمايند ويا ... ؛ در همه اين قوانين يك سري منافع و مصالح مد نظر قرار گرفته است كه چه بسا در آينده تغيير كرده يا حتي كاملا عوض شود ؛ اما در همه اين موارد معنا ندارد بگوييم چرا اين گونه است، در صورتي كه همه ما انسانيم و از يك پدر و مادريم .
دستورات ديني و تكاليف شرعي هم از زمره همين امور اعتباري هستند كه بنا بر مصالح و فوائدي كه دارند و همه آن ها براي ما روشن نيست ، وضع شده اند . افراد ملزم به رعايت آن ها هستند ؛ بر اين اساس در زمينه روابط اجتماعي با ديگر افراد و حريم هاي روابط خصوصي و همچنين ازدواج ، قانوني تحت عنوان محرميت وضع شده كه همانند همه قوانين ديگر كه در دين وارد شده رعايت آن را لازم مي دانيم و البته بسياري ازمنافع و فوائدان هم بر ما پوشيده نيست .
معيار در اين قانون مشخص و معين است . همه افراد از دو جنس زن و مرد با هم رابطه محرميت نداشته ،امكان ازدواج با هم را دارند، مگر آن كه رابطه نسبي درجه يك يا بسيار نزديك داشته باشند ،مانند خواهر و برادر يا عمه و برادر زاده و... ؛ اما همين كه اين امر كمي دورتر مي شود ،مانند پسر عمو و دختر عمو محرميت وجود ندارد .افراد ملزم به رعايت حريم هاي معيني در روابط بين خود هستند .
در نتيجه با اين اوصاف معيار محرميت نسبت خويشاوندي نيست تا گفته شود همه انسان ها در چند هزار سال پيش به يك پدرو مادر منتهي مي شوند و...
پرسش 2:
2.آيا خداوند به انسان قدرت اختيار داده يا نه؟ اگر داده پس چرا اين قدر انسان ها را مخصوصا خانوم ها را از حقوق انساني خود محروم مي کنيم؟ چرا يک زن نبايد تا قبل از ازدواج به نيازهاي جنسي خود پاسخ دهد؟ مگر نه اين است که سکس يک نياز غريزي در انسان است، پس چرا پاسخي براي آن گذاشته نشده ؟ آيا اين زير سوال بردن قدرت الهي نيست؟ دختري که شرايط ازدواج ندارد آيا نبايد به اين نياز خود پاسخي بدهد؟
پاسخ:
2در خصوص اين سوال هم متاسفانه به نظر مي رسد چندان با دقت و تامل برخورد نكرديد ؛ در واقع با كمي تامل روشن مي شود كه هيچ ربط منطقي بين قدرت اختيار و حق انتخاب انسان با ميزان و حجم بهره مندي او از حقوقش وجود ندارد .
انسان بر حسب خلقت خاص خويش، موجودي صاحب عقل و اراده است، به صورتي كه در هر كاري مي‏تواند انجام آن را اختيار كرده يا آن را ترك نمايد.اين همان حقيقت آزاد و مختار بودن انسان در كارهايش است كه از اين نوع آزادي انسان به «آزادي تكويني» ياد مي‏شود.
اما در خصوص چگونگي استفاده از قدرت انتخاب و آزادي دروني ،عوامل و قوانين و انگيزه هاي گوناگوني وجود دارند كه ما را بر انجام يا ترك برخي كارها متمايل مي سازند . به خاطر اين عوامل گوناگون احساس مي كنيم كه در انجام كارهاي مختلف آزاد نيستيم و محدوديت هاي گوناگوني را در برابر خود مي بينيم و درك مي كنيم كه اين نوع آزادي مطلق يعني «آزادي تشريعي» را نداريم .
به عنوان مثال وقتي فردي به پشت چراغ قرمز مي رسد ، به خودي خود در مي يابد كه قدرت بر عبور از چراغ قرمز را داراست. مي تواند بدون توقف به راه خود ادامه بدهد ، اما از آن جا كه مي داند انجام اين كار خلاف قانون بوده و عوارض بسياري براي او مي تواند داشته باشد ، از انجام آن خود داري كرده ، خود را مجبور به توقف مي بيند .
فرد در انتخاب رفتارهاي متفاوت رانندگي، اختيار و آزادي دروني و ذاتي داشت اما به واسطه قوانين اجتماعي دچار محدوديت و عدم آزادي بود ؛ همين حقيقت در دستور ديني هم وجود دارد ؛ اصولا انسان در انتخاب هر دين و شيوه زندگي آزاد است . حق انتخاب دارد اما بايد به تبعات و لوازم گوناگون از جمله تبعات عقوبتي آن تن بدهد ؛ پس در انجام هر عملي آزاد هستيم اما دليل نمي شود كه تبعات گوناگون آن از قبيل تبعات طبيعي و قانوني و شرعي آن را نپذيريم .
دراسلام همه دستورات ديني اعم از دستور حجاب و محدوده روابط اجتماعي و مالي و جنسي و ... منافاتي با آزادي تكويني و ذاتي ما ندارد. خداوند هر فرد را در چگونگي رفتار در اين حوزه ها آزاد گذاشته ، اختيار انجام هر رفتاري را به او داده است، اما اين به معني درستي و قابل قبول بودن هر نوع از اين رفتارها از نظر خداوند نيست . به همين خاطر خداوند به حكم عقل و همچنين دستورات شرع قوانين و مقررات خاصي را در هر يك از حوزه هاي فكري و رفتاري براي ما تعيين نموده است .
اما در خصوص مساله نياز جنسي بايد گفت: يقينا اين نياز يكي از اصلي ترين و جدي ترين نيازهاي هر انساني است كه خداوند آن را در وجود هر فردي قرار داده است . البته براي شيوه ارضاي اين نياز هم راهكار و قانون معيني را تدوين نموده است .
اما از آن جا كه اين نياز برخلاف ديگر نيازها مانند نياز به آب و غذا و هوا ، نيازي دائمي و هميشگي نيست ، به علاوه عدم پاسخگويي موقت به آن به سلب حيات انسان منجر نمي گردد ، محدوده پاسخگويي به اين نياز هم داراي حدود و ضوابط معيني تبيين شده است . ماهيت اصلي اين محدوديت ها هم به بهره مندي درست و قابل قبول و لذت بخش در همان محدوده قانوني يعني در حريم خانواده بر مي گردد .

نيازجنسي همانند ديگر نيازهاي بدن يك نياز مهم و طبيعي است كه خداوند آن را به خاطر اهداف گوناگوني در نهاد انسان سرشته است ؛ اما پاسخ دادن به هر نيازي مي تواند دو صورت درست و منطقي يا نادرست و غير منطقي داشته باشد ؛ مثلا فرد گرسنه نياز به غذا دارد ، اگر به غذايي سالم و بهداشتي دست يافت و از آن تغذيه نمود ، پاسخي درست به نياز خود داده است ، اما اگر غذايي به ظاهر خوب و لذيذ اما در حقيقت آلوده و مسموم را تناول نمود، پاسخي نادرست و غير منطقي به اين نياز داده است .
به همين خاطر خداوند براي همه نيازهايي كه در وجود انسان قرارداده ، ضابطه و قاعده معيني در پاسخگويي هم تبيين نموده است كه تنها رعايت اين اصول و قواعد به لذت و بهره مندي صحيح از اين غرائز منتهي مي گردد . هر نوع تخطي از اين قواعد مي تواند لطمات سختي بر روح و روان انسان و يا سعادت دنيا و آخرت او داشته باشد .
در نياز هاي جنسي هم تنها راهكار قابل قبول پاسخگويي در فرايند تشكيل خانواده و ازدواج است كه علاوه بر نيازهاي جنسي بخش عمده نيازهاي روحي و عاطفي انسان را هم تحت پوشش قرار مي دهد . به علاوه نياز جنسي را هم در اوج و كمال پاسخ مي گويد .
اما در خارج از خانواده و ازدواج اسلام هيچ راهكاري را قابل قبول و منطقي و همه راهكارهاي ديگر -كه انواع انحرافات جنسي محسوب مي شوند- را پاسخي درست به نياز جنسي نمي داند . البته تجربه هاي گوناگون بشر در طول تاريخ و تحقيقات مختلف روانشناسان و پزشكان باليني و آمارهاي غير قابل انكار در جوامع مختلف صحت و درستي اين نظر را به اثبات رسانده است كه در صورت نياز مي توانيم به جزييات آن بپردازيم .
البته قبول داريم كه وضعيت فرهنگي جامعه و مشكلات ومحدوديت هايي كه اقتضاعات محيط و زمان براي انسان پديد مي آورد ، رعايت اين قوانين و حريم هاي شرعي را براي برخي از افراد با مشكلات بيش تري توام مي كند ، اما در عين حال همه اين فشارها و مشكلات دليل نمي شود كه انسان خود را مجاز به زير پا نهادن اين اصول و قواعد كرده، همانند آن فرد گرسنه خود را مجاز به خوردن غذاي مسموم نمايد ، زيرا اين سيري موقتي ، در مدتي كوتاه عوارض خطرناك خود را نشان خواهد داد .
تنها توصيه تربيتي دراين خصوص آن است كه انسان تلاش نمايد با حداقل توقعات و پايين آوردن سطح خواسته ها و انتظارات هر چه سريع تر زمينه ازدواج و زندگي مشترك را براي خود فراهم نمايد .به علاوه تا رسيدن آن زمان ، فشار اين نياز را با مديريت آن و جلوگيري از هرنوع تحريك و تقويت آن ، از خود دور سازد .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها