با سلام
آیا عبدالمطلب پدربزرگ پیامبر که پرده دار کعبه بودند و نام پسرانشان مانند عبدالعزی(ابولهب) نام بندگی بت ها بوده و از آنجایی که کعبه بت خانه بوده چگونه میتوان استدلال کرد که جناب عبدلمطلب مشرک نبوده اند؟
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
آري ابولَهَب بن عبدالمطّلب (عبدالعُزّي بن عبدالمطّلب بن هاشم)، نام گرفته بود و مكنى به ابا عتبه گشته بود.
اما آيا مي توان دليلي بر اين يافت كه عبدالمطلب اين نام را بر او نهاده است
مسئله نامگذاري:
مسئله نامگذاري در گذشته و بلكه هم اكنون نيز غالبا بدست مادران و يا مادر بزرگان و يا بزرگ قبيله و يا ديگران انجام مي شده و در بسياري از موارد پدران چندان دخالتي نداشته اند، و يا زياد ديده شده كه پدر و مادر براي فرزند نامي انتخاب كرده اند، ولي همان فرزند در ميان مردم به نام ديگري مشهور شده و همان نام مشهور روي او مانده است،چنانچه در باره خود عبد المطلب آمده است كه نامش «شيبة الحمد»بود (1) و به خاصر سفيدي موي جلوي سر او اين چنين نام گرفت.همچنين در وقت ورود به مكه پشت سر عمويش مطلب بر شتر سوار بود مردم به گمان اين كه او بنده مطلب است او را عبد المطلب نام نهادند.(2)
و يا در باره خود عبد مناف در تاريخ آمده كه نام اصلي او«مغيرة »بوده ولي مادر و يا كسان او نامش را«عبد مناف »گذارده اند.(3)
گاهي عوامل بيروني موجب مشهور شدن نامي براي شخصي مي شود.
مانند آنكه كسي دراثر مداومت بر كار، صنعت و يا رفتاري جامعه نامي بر او مي گذارند نفتي، زغالي، خفاش شب وغيره آنان داراي نامهايي چه بسا نيكو بوده اند، اما جامعه به جهت رفتار خاصي كه از شخصي ديده نام خفاش شب را بر او نهاده است به جهت كثيف بودن سر و روي شخص به او ذغالي مي گويند.
مثلا در اينكه چرا ابولهب خوانده شده، بر پايه روايتى، خداوند او را به اين كنيه خوانده؛ چون عاقبت او با آتش است. گويا در ميان مردم زمان خويش، بيشتر به كنيه "اباعتبه" خطاب مىشده است (4)
در بعضي از منابع آمده است: وقتى "افلح بننضر شيبانى"، متولّى عزّى(بتي در جاهليت)، در بستر مرگ درباره آينده آن ابراز نگرانى كرد، ابولهب به او دلدارى داد و متعهد شد كه آن را رها نكند. بدين طريق، مدتى سدانت عزّى را برعهده گرفت. در اين هنگام به هركس مىرسيد، مىگفت: اگر عزّى پيروز شود، من با خدمتى كه به او كردهام در امانم و اگر محمّد بر آن پيروز شود كه نمىشود، برادر زادهام است!.(5)
اين احتمال مي رود كه به جهت خدمت گذاري وي به بت عزي اين نام را مردم بر او نهاده باشند.
به هر روي در هيچ يك از منابع تاريخي تصريح نشده است كه عبدالمطلب پسرش را عبدالعزي ناميده باشد
پس داشتن اين اسم منافاتي با اين ندارد كه عبدالمطلب پيرو دين حنيف بوده باشد؛ زيرا نام گذاري به روش هاي متفاوتي انجام مي شده، يا حتي؛ شخص بدون نام گذاري (به خاطر عللي) به آن مشهور مي شده است.
پي نوشت ها:
1. البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى (م 774)، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986، ج2،ص254.
2. تاريخ الأمم و الملوك، أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، 1387/1967، ج2، ص248.
3. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج3،ص807.
4. دائرة المعارف اسلامي، ج 2، ذيل واژه ابوطالب.
5. همان.
در باره دين اجداد پيامبر
به اين گفتار توجه نمائيد:
آنچه كه ما شيعيان عقيده داريم و اهميت و محوريت دارد ،آن است كه اجداد پيامبر (ص) موحد و تابع دين حق بودهاند.(1) در عين حال درباره اينكه اجداد رسول خدا از دين ابراهيم پيروي مينمودهاند، ممكن است گفته شود.
تا بعثت پيامبر هيچگونه ديني چون دين ابراهيم فراگير و مورد توجه نبوده است. (2)
در قرآن هفتاد بار به صراحت نام آن حضرت ياد شده است. همچنين در قرآن آيات متعدد وجود دارد. مبني بر اينكه حضرت ابراهيم نه نصراني نه يهودي بلكه بر دين حنيف ميباشد. در اين جا به برخي از آيات اشاره مي شود:
1- آيه 67 سوره آل عمران: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه حقگرايى فرمانبردار بود، و از مشركان نبود.
2- آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ بگو: «خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم كه حقگرا بود و از مشركان نبود، پيروى كنيد.»
3- آيه 123 سوره نحل: ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ سپس به تو وحى كرديم كه: «از آيين ابراهيم حقگراى پيروى كن، [چرا كه] او از مشركان نبود.»
4- آيه 78 سوره حج: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ؛
در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه] اوست جهاد كنيد. اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است] او بود كه قبلًا شما را مسلمان ناميد. در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد. او مولاى شماست .چه نيكو مولايى و چه نيكو ياورى.
از اين آيات دو مطلب استفاده مي شود:
يكي اينكه كه خداوند در اين آيه حضرت ابراهيم را پدر تمام موحدان تاريخ معرفي مينمايد.
دو: دين حضرت ابراهيم جهاني است و از ديگران نيز خواسته شده است كه از دين ابراهيم پيروي نمايند. بر اين اساس پيروي اجداد رسول خدا ازدين ابراهم مشكل ايجاد نمي كند.
احتمال ديگر: در محيطي كه اجداد رسول خدا زندگي مينمودند، دين حضرت عيسي (ع) به صورت شفاف معرفي نشده بود. جذابيتهاي لازم را نداشت. به اين دليل بود كه برخي مفاهيم آن تحريف شده بود و يا اينكه از اين دين چندان تبليغ نشده بود؛ اين در حالي است كه دين ابراهيم به طور شفاف معرفي و مفاهيم آن دچار تحريف نشده يا كمتر دچار اين مشكل شده بود؛ افكار عمومي قريش دين ابراهيم را بيش تر پذيرفته و اين دين از معروفيت و شهرت بيش تري برخوردار بود و آن را دين حق مي دانستند، به اين دليل اجداد پيامبر پيرو دين حضرت ابراهيم بودند.
پي نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج85، ص117؛ فروغ ابديت،جعفر سبحاني،ص 79 به بعدمركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370.
2.http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/prophet mohammed/2009/ <http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/prophet mohammed/2009/> 223/14/87543.html
در باره دين پيامبر
به اين گفتار توجه نمائيد:
نظريات متعددي در پاسخ به اين پرسش وجود دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نكرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نميتوان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به كارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير كارها ميپرداخت و هرگز نميتوان پذيرفت كه اين اعمال تابع هيچ يك از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان ميكشيدند و ميگفتند كه پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي ميكرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري ميكند!
اين سرزنش را آن قدر ادامه ميدادند كه به گوش ما نيز ميرسيد چنان كه يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض ميكردند و ميگفتند: اگر تو پيامبري، پس چرابه سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز ميخواني؟!
آن قدر اين سخن را تكرار كردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آنگاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت كعبه تغيير كرد.(2)
نبود چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان ميتواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذكور فرع بر اين است كه جهاني و فرا منطقهاي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينكه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مكه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي كار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احكام آن است و اين آگاهي يا از طريق خواندن كتابهاي مسيحيت (از جمله انجيل) امكانپذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول كه با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته و در مكه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند كه پيامبر به طور مستمر احكام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حكم عقل - مقامش كمتر و پايينتر از مقام صاحب آن دين است، و اگر فرض شود: پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود لازمهاش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود. اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است. زيرا پيامبر كه خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نميتوان پذيرفت. زيرا قائلين به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسك كردهاند كه دلالت آنها بر مدعاي مذكور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيك اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه خالي از هرگونه انحراف بود و از مشركان نبود، پيرو كن.» و آيه:
»قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما كانَ مِن المُشرِكين؛(5) بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان كسي كه از آيينهاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشركان نبود.»
مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترك شده، نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي(ع) متروك و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد(ص) منقرض گشته است. پس حضرت نميتواند تابع ديني باشند كه چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترك شده است.(6)
سوم: مفسران گفتهاند كه مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است كه مشتركاتي در احكام ميان اين دو دين وجود دارد كه منشأ ظهور آن دين ابراهيم(ع) است و مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشتركات در احكام است؛ احكامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد كه مجالي براي ذكر آنها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذكور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نميماند، يعني اينكه بگوييم حضرت پيش از بعثت از كاملترين دين يعني دين اسلام پيروي ميكرد. اما احكام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نميكرد، بلكه به صورتهاي ديگر مانند الهامهاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مينمود.(9)
اميرالمؤمنان(ع) در اين باره ميفرمايد: «از روزي كه پيامبر از شير گرفته شد خدا او را با بزرگترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگوارييها را بپيمايد و به نيكوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود و با جهان غيب به گونهاي ارتباط داشت. همان طور كه حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران كودكي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت و در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد ميكند؛ حضرت ميفرمايد: «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم كه آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهوديها به رسول خدا (ص) عرض كردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نكردي همان گونه كه عيسي(ع) چنان كرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد و اگر او در گهواره سخن نميگفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شدهام.(13)
عدهاي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نمودهاند.(14)
پينوشتها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص 271.
2. بقره ،آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن، ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل، آيه 123.
5. انعام، آيه 16.
6. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي (تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق)، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسشها و پاسخها (قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق) ص 12.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم ،آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، كتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي، ص 76 به بعد.
موفق باشید.