- هر معلولی علتی دارد، علت خداوند چیست؟
- اگر خداوند علتی ندارد و نباید هم داشته باشد، چگونه وجود دارد؟ چگونه به وجود آمده است؟ اگر جسم نیست پس چگونه خلق میکند؟ ( حتما چون ذهن ما محدود است پاسخ این سوال ها را نمیتوانیم بدهیم!)
- اگر ذهن ما محدود است، پس چگونه باید ایمان بی آوریم؟ ( حتما با استفاده از آیات الهی!!)
- چرا آیات الهی؟ وقتی اکنون برای تمام پدیده ها دلیل وجود دارد چرا به وجود خدایی نسبت میدهیم که فقط وعده های پیامبرانش برای ما باقی مانده است؟ فقط و فقط وعده
- چرا باید خدایی وجود داشته باشد؟ ( اینکه ما مبدا جهان را نمیدانیم و از راز پیدایش کائنات بی خبریم؟ )

- به فرض که خداوند وجود دارد و بهشت و جهنم هم حقیقت دارند. فرض کنید انسان هابا تحمل سختی های دنیا به کمال رسیده اند و در بهشت به سر میبرند. آن جا هم به کمال میرسند و به مقام رضا خداوند میرسند. بعدش چه؟
اگر انسان ها در بهشت و جهنم جاودان خواهند بود و هدفشان رضای خداوند است، بعد از رسیدن به هدف چه کار خواهند کرد؟ یا اگر هدف بزرگتر است، بعد از رسیدن به آن چه کار خواهند کرد؟

و اگر باز هم پاسخ این است که به خاطر محدودیت ذهن نمیتوانیم به این سوالات پاسخ دهیم، چگونه ایمان بی آوریم؟ ( خواهشا نگویید پدیده های الهی و معجزا ت .... چون به هیچ وجه قانع کننده نمیباشند و اگر قرار است قانع نشویم چگونه ایمان بی آوریم؟

پرسش: چگونه به خدا ايمان آوريم در حالي كه پاسخ بسياري از سوال ها را نميدانيم؟
- هر معلولي علتي دارد، علت خداوند چيست؟
- اگر خداوند علتي ندارد و نبايد هم داشته باشد، چگونه وجود دارد؟ چگونه به وجود آمده است؟ اگر جسم نيست پس چگونه خلق ميكند؟ ( حتما چون ذهن ما محدود است پاسخ اين سوال ها را نميتوانيم بدهيم!)
- اگر ذهن ما محدود است، پس چگونه بايد ايمان بي آوريم؟ ( حتما با استفاده از آيات الهي!!)
- چرا آيات الهي؟ وقتي اكنون براي تمام پديده ها دليل وجود دارد چرا به وجود خدايي نسبت ميدهيم كه فقط وعده هاي پيامبرانش براي ما باقي مانده است؟ فقط و فقط وعده
- چرا بايد خدايي وجود داشته باشد؟ ( اينكه ما مبدا جهان را نميدانيم و از راز پيدايش كائنات بي خبريم؟ )

و اگر باز هم پاسخ اين است كه به خاطر محدوديت ذهن نميتوانيم به اين سوالات پاسخ دهيم، چگونه ايمان بي آوريم؟ ( خواهشا نگوييد پديده هاي الهي و معجزا ت .... چون به هيچ وجه قانع كننده نميباشند و اگر قرار است قانع نشويم چگونه ايمان بي آوريم؟

پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت: اين سوال با همه شقوق آن از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجودي نياز به علت دارد، در حالي كه مطلب صحيح اين است كه هر پديده اي به علت نياز دارد، يعني چيزي كه نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكي از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟، بلكه هر آفريده‏اي آفريدگار مي‌خواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملاً روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريننده و علت نيز نخواهد داشت.وسوال ازكجا آمده هم در موردش بي معني است.
پاسخ سؤال را به بيان ساده‏تر مي‌توان بيان كرد:
اگر كسي سؤالات زير را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن مي‌دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟
چربي همه غذاها از روغن است، چربي روغن از چه و از كجا است؟
شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟
وقتي به اتاق كار خود يا منزل مسكوني خود نگاه مي‌كنيد و مي‌بينيد روشن است، از خود مي‌پرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفي مي‌دهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود مي‌جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالي كه پاره‏اي از اوقات تاريك و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه مي‌رسيم كه روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مي‌كنيم روشني خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشني نور از خود آن است.
نيز به سؤال‏هاي قبلي پاسخ مي‌دهيم كه رطوبت آب، چربي روغن و شوري نمك از چيز ديگري نيست.
اين خاصيت طبيعي و ذاتي آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمي‌توانيم نوري پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشني جزء ذات آن‏ها است.
روشنايي ذرات نور از چيز ديگر و عاريتي نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولي ممكن نيست موجود باشند، ولي تاريك! بنابراين اگر كسي بگويد روشنايي هر محوطه‏اي از جهان، معلول نور است، پس روشنايي خود نور از كجا است، فوراً مي‌گوييم روشنايي نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامي كه سؤال شود هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ مي‌دهيم هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستي از چه چيزي به وجود آمده؟ مبدأ اصل وجود چيست؟ معلوم است كه اصل وجود و هستي از چيزي به وجود نمي‌آيد، چون هر چيز ديگر غير از وجود، عدم و نيستي است و وجود و هستي از عدم و نيستي به وجود نمي‌آيد.
به عبارت ديگر وجود حق تعالي، اصل و حقيقت وجود است . همان گونه كه بي معنا است كه سوال كنيم، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده؟ چون فرض چنين سوالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سوال مي‌كنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين كه خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگي واز كجا به وجود آمدن اصلا نمي‌رسد.
در مورد مثال‌هاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتي بودن رطوبت براي آب، شوري براي نمك، چربي براي روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتي آن است، پس آفريدگاري ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طوري كه هرگز نمي‌توان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نمي‌توان از خداوند جدا فرض كرد. اين مثال‏ها براي نزديك كردن مطلب به ذهن زده مي‌شود وگرنه بين اين مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادي است، زيرا وقتي مي‌گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعني آفريده كسي نيست و وجود و هستي، ذاتي او است.
اما وقتي مي‌گوييم روشنايي همه چيز از نور است و روشنايي نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگاري ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايي جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
در نتيجه روشن است كه طبق براهين اثبات خدا، خدايي را در عالم ثابت مي دانيم كه نبودن به صورت مطلق براي او محال است هيچ يكي از فروض ياد شده در باره او مطرح نيست. حال به چند نكته اشاره مي شود:
1_اما اينكه چگونه از خدايي كه جسم نيست، موجود جسماني خلق شد؟ نظرات مختلفي ارائه شده است، اما همه اين نظرات مختلف در يك نكته با هم اتفاق دارند و آن اينكه اين نوع‌آفرينش با واسطه است. در واقع جسمانيت نه اقتضاي ذات الهي، بلكه از ناحيه واسطه اي است كه فيض از آن جريان مي يابد.بنابر اين اگر خداوندي كه خود جسماني نيست، مخلوقات جسماني را آفريده، بالواسطه آفريده، در عالم نظام علل مطرح است و واسطه فيض باعث آن هاست.
خداوند متعال هستي و وجود موجودات جسماني را افاضه كرده، ولي جسمانيت آن ها لازمه وجود خود آنان است، از همين رو معروف است كه حكيم بوعلي گفته است:
ما خلق الله مشمشة،‌ مشمشة بل أوجدها، خداوند زردآلو را به عنوان زردآلو خلق نكرد، تنها به آن هستي و وجود داد. به دليل ساختار وجودي آن زردآلو شد. پس آنچه از خداوند است، افاضه وجود است، ولي هر موجود بر اساس اقتضاي وجودي خود نوع خاص مي‌شود. تفصيل اين بحث را در منابع ذيل جويا شويد.(1)
2_ترديد نيست كه ذهن ما انسان ها محدود است، ولي مي تواند وجود نامحدود خدا را به طور غير مستقم تعقل كند مثلا ذهن ما مي تواند اين را تصور كند كه آيا فضا متناهي است يا غير متناهي ودر مجموع گرچه درك مستقيم وجود نامتناهي خدا براي انسان محدود ومتناهي دشوار است، ولي از طريق مفاهيم كلي و عقلي مي توان آن را شناخت وبه آن ايمان آورد. تفصيل مسله در منبع ذيل مراجعه نمايد. (2)
چه اين كه در كلام نوراني امير مومنان(ع) در باره راه كار شناخت خدا وند آمده:
«دلت عليه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصير، فلا عين من لم يره تنكره و لا قلب من اثبته يبصره.... فهو الذي تشهد له اعلام الوجود علي اقرار قلب ذي الجحود؛ (3) نشانه‌هاي آشكاري در سراسر هستي بر وجود او شهادت مي‌دهند، هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نمي‌گردد، نه چشم كسي كه او را نديده مي‌تواند انكارش كند. نه قلبي كه او را شناخت مي‌تواند مشاهده‌اش نمايند. پس اوست كه همه نشانه‌هاي هستي بر وجود او گواهي مي‌دهند. دل هاي منكران را به قرار به وجودش واداشته است.
3_ اما اين كه دليل ضرورت وجود خداچيست؟ بايد اشاره نمود كه در نگاه فلسفي نه تنها وجود آدميان بلكه وجود عالم و آدم (تمام غير الله) وجودشان نسبت به حضرت حق تعالي، عين ربط، فقر، نياز و وابستگي است. اگر لحظه‌اي عنايت حق از آن سلب شود، از هستي ساقط مي‌شوند.
وقتي آفتاب طلوع مي‌كند، تمام نيم كره زمين روشن مي‌شود. اين روشني با اين كه تحقق يافته و موجود است اما عين ربط و وابستگي به خورشيد است و هيچ استقلالي از خود ندارد. اگر لحظه‌اي خورشيد چهره در نقاب كند، ديگر روشنايي در عالم وجود ندارد.
وقتي منظرة زيبايي را در ذهن و قوة خيال خود مي‌سازيد و تصور مي‌كنيد، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است كه اگر لحظه‌اي توجه نفس از آن گرفته شود، آن منظرة زيبا محو و نابود مي‌شود و ديگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد.
عالم و آدم نيز وجودشان نسبت به خداوند شبيه اين مثال است، گرچه وابستگي جهان به حق تعالي فراتر از اين مثال‌ها است. تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد (4)
پي‌نوشت‌ها:
1. صدرا، اسفار، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت. 1415 ق، ج 3، ص 138، ص 68 و 135. و نيز امام خميني، آداب الصلوه، نشر موسسه آثار امام خميني بيروت، 1378ش، ص 135.
2. مطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا 1377ش، ص1011.
3. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين، قم 1375 ش ، خطبه 49.
4. صادقي، نتايج كلامي حكمت صدرايي، نشر بوستان كتاب 1389 ش، ص 231.
پرسش: - به فرض كه خداوند وجود دارد و بهشت و جهنم هم حقيقت دارند. فرض كنيد انسان هابا تحمل سختي هاي دنيا به كمال رسيده اند و در بهشت به سر ميبرند. آن جا هم به كمال ميرسند و به مقام رضا خداوند ميرسند. بعدش چه؟
اگر انسان ها در بهشت و جهنم جاودان خواهند بود و هدفش
- به فرض كه خداوند وجود دارد و بهشت و جهنم هم حقيقت دارند. فرض كنيد انسان هابا تحمل سختي هاي دنيا به كمال رسيده اند و در بهشت به سر ميبرند. آن جا هم به كمال ميرسند و به مقام رضا خداوند ميرسند. بعدش چه؟
اگر انسان ها در بهشت و جهنم جاودان خواهند بود و هدفشان رضاي خداوند است، بعد از رسيدن به هدف چه كار خواهند كرد؟ يا اگر هدف بزرگتر است، بعد از رسيدن به آن چه كار خواهند كرد؟
پاسخ: با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد اشاره شود كه رسيدن به سعادت ابدي و حقيقي براي انسان فايده مند است و حكمت مساله را بايد در غايت وجودي او جستجو نمود و نه در باره خدا كه تفاوتي براي او رخ نخواهد داد. با توجه به اين نكته بايد گفت: انسان براي زندگي دائمي آفريده شده است. او پس از آفرينش در سه جهان زندگي مي‏كند: دنيا، عالم برزخ و جهان آخرت. انسان به دنيا مي‏آيد، در اين جا نشو و نما مي‏كند و براي زندگي در جهان ديگر زاد و توشه تهيه مي‏نمايد.
زندگي جاويدان يكي از آرزوهاي مهم بشر است. هيچ كس نمي‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه از مرگ به معني "نيستي" گريزان است و خواهان طول عمر، كوشش براي به دست آوردن "اكسير جواني" و اظهار علاقه به يافتن "سرچشمه آب حيات" مي‏باشد.
نشانه‏هاي اين اشتياق در جاي جاي تاريخ بشر، و كوشش‏هاي دانشمندان و سروده‏هاي شاعران ديده مي‏شود، كه همه دليل بر اين است كه انسان ذاتاً خواهان بقا است، حتي علاقه انسان به حيات فرزند خود كه دنباله حيات او محسوب مي‏شود، نشانه‏اي از اين عشق غريزي است.(1)
وجود جهان آخرت، پاسخي به اين خواسته و نياز است، يعني خداوند در انسان ميل به جاودانگي را قرار داده، پاسخي براي اين ميل در نظر گرفته، وجود جهان آخرت كه زندگي جاويد و ابدي است، پاسخي براي اين نياز و خواسته است، زيرا اگر بنا باشد زندگي انسان (كه گل سر سبد جهان آفرينش است) در اين خلاصه شود كه چند روزي در دنيا بماند، مدتي كودك و ناتوان، زماني پير و كار افتاده، زماني گرفتار طوفان‏هاي شديد جواني، گاه سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيه نيازهاي زندگي كه درخوردن و "خواب" خلاصه مي‏شود، سپس مردن و فاني شدن، چقدر نازيبا و دور از حكمت است! خداي حكيم دست به چنين آفرينش دور از حكمت نمي‏زند.
پس خدا انسان را براي زندگي ابدي و دائمي آفريده و زمينه آن را هم فراهم كرده. اين كه بعد از قيامت كه زندگي جاودانه و نامتناهي است، چه خواهد شد، معنايي نخواهد داشت. اما آنچه موجب شبهه و سؤال مي‏شود، اين كه معنا جاودانگي چيست، وبعد از رسيدن به زندگي سعادت مندو سعادت حقيقي باز چه مي شود و اين رسيدن به سعادت چه فايده ي دارد و از اين به بعد چه مي‏شود، و مانند آن؟ در پاسخ مي‏گوييم:
سبب اصلي اشكال و شبهه كه در واقع حكايت از نوعي پوچ گرايي مي كند. آن است كه زندگي سعادت مند در آخرت و كيفيت آن را با زندگي دنيا مقايسه مي‏كنيم. چون در اين جا هميشه به دنبال "بَعدي" هستيم و از چيزهايي كه در اختيار ما است دلزده مي‏شويم، خواهان چيزي هستيم كه نداريم.
در دنيا چيزهايي كه داريم، براي ما تكراري است و تكرار ما را دلزده مي‏كند. همه چيز در اين جا محدود است. به همين خاطر، همين حالت را در آخرت فرض كرده و سؤال مي‏كنيم: بعد از بهشت ورسيدن به سعادت حقيقي چه خواهد شد. ؟ در حالي كه زندگي در آن عالم به طور كلي متفاوت با زندگي دنيا است. در آن جا هيچ چيز تكرار نيست و انسان از هيچ چيز دلزده نمي‏شود. همه چيز تازه و جذاب است و محدوديت و دلزدگي و تغيير در آن جا معنا ندارد. در آن جا همه چيزهايي كه انسان در همه عمر به دنبال آن بوده و به خاطر ويژگي‏هاي اين عالم هيچ گاه به آن نخواهد رسيد (يعني خوشبختي و سرور و لذت و سعادت و آرامش جاودانه و هميشگي) به دست خواهد آورد.
بنابراين آخرت، و رسيدن به بهشت و وصال سعادت جامع و كامل به معناي زندگي راستين و كمال نهايي انسان است و اين زندگي، جاودانگي و ابدي است و سرنوشتي جز جاودانگي همراه با سعادت مندي جامع ندارد. دنبال سرنوشت ديگري جز اين بودن خطا است. انسان در مورد چيزي به دنبال پايان و سرنوشت مي رود كه پايان داشته باشد و پس از آن چيز ديگري واقع شود، در حالي كه اين موضوع براي جهان آخرت و پس از رسيدن به سعادت حقيقي بي معنا است.
زندگي اخروي و سعادت آن بي نهايت است و آن را حد و نهايتي نيست تا سؤال شود بعد از آن چه خواهد شد و چه فايده ي دارد؟
سخن از "بَعد" زماني روا است كه حد و محدوديتي در كار باشد. اما در بي حدي و عدم نهايت، بَعد معنا ندارد. مثل آن است كه گفته شود: بعد از بي نهايت چيست؟ طبيعي است كه در اين جا سؤال غلط و متناقض است، زيرا فرض بي نهايت، ناهمگون با تصور بعد است. اما آيا اين موجب بي معنا بودن زندگي خواهد بود؟ هرگز! بلكه بي معنايي را در طرف مقابل آن مي توان ادعا كرد، زيرا اگر براي جهان آخرت نيز بعدي فرض شود، باز همين سؤال دربارة جهان سوم تكرار خواهد شد و همين طور... هر عالم مفروض ديگري بنابر سؤال از "بعد" هميشه باقي است و ديگر براي هستي هيچ نهايتي (كه در آن هر چيز به كمال نهايي خود برسد) وجود نخواهد داشت و هميشه و همه چيز در يك حالت انتظار و مقدماتي قرار خواهد داشت. هر چه بپرسيم: بعد چه خواهد شد، باز پرسش باقي است.
علت آن كه در دنيا از پايان عالم و بعد از بهشت و رسيدن به سعادت سؤال مي كنيم، آن است كه تصور ما در اين عالم محدود است. در اين جهان، با امور مادي و محدود سر و كار داريم و به همين خاطر، ابتدا آن عالم را مقايسه با اين عالم نموده و سپس از كيفيت آن سؤال مي كنيم و به دنبال حد و محدوديت براي آن مي گرديم. در حالي كه نظام آخرت كاملاً متفاوت با نظام دنيا است. بنابراين تريدي در فوايد رسيدن به سعادت حقيقي نيست ولي ما بايد برداشت و شناخت از زندگي و سعادت حقيقي را اصلاح نماييم تا بتوانيم فايده آن را در ك كنيم .پس فرايند تكامل متوفق نمي شود تا انسان دچار پوچگراي شود وبگويد بعد چه؟ براي تقريب مطلب به ذهن بايد گفت اين سوال مثل آن است كه يك دانش آموز تصور كند كه بعد ار رسيدن به بالا ترين مقام علمي و دانشگاهي باز چه خواهد شد. چه فايده ي دارد و مانند آن.
پي‏نوشت‏:
1. ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران 1378 ش، ج 5، ص 235.

موفق باشید.