‏بهاءالدین خرمشاهى
یکى از فرخنده ترین و مهمترین رویدادهاى تاریخ یکهزار و یکصد ساله ترجمه قرآن مجید به فارسى , ترجمه شیواى استاد عبدالمحمد آیتى , مترجم نامدار معاصر, است که نخست بار در سال 1367شمسى انتشار یاقت . وچاپ سوم آن با بازنگرى و اصلاحات بسیار در سال 1371ازسوى انتشارات سروش منتشر گردیده است و از اقبال عام و خاص برخوردار است .
شاید کمتر قرآن پژوهشى به اندازه راقم این سطور با این ترجمه انس داشته , و کار کرده باشد. به این شرح که وقتى این ترجمه در مهر یا آبانماه 1367به لطف ناشر به دستم رسید با شور و اشتیاق بسیار به مطالعه و مقابلهء آن پرداختم .مطالعهء و مقابله اى که به چندین ترجمه و تفسیر قرآن هم همزمان مراجعه مى کردم و به مدت 14ماه تمام طول کشید.حاصل نقد و نظرم بالغ بر 141صفحه گردید که به جاى انتشار آن , مصلحت آن دیدم که کل یادداشتها را اختیار مترجم فاضل و فرزانه اش , دوست دانشورم جناب آقاى عبدالمحمد آیتى قرار دهم و قرار دادم .
پیش آمد دیگرى که به نحو غیر مستقیم با این ترجمه ربط پیدا کرد, این بود که راقم این سطور با استظهار به عنایت الهى در زمستان 1370اقدام به ترجمهء همراه با توضیحات (در پایان هر صفحه از) قرآن مجید کرد. و از این رهگذر درکار ترجمهء قرآن , و عیار سنجى ترجمه هاى قرآن , ژرفتر و مسؤولانه تر نگریست .
در طول این مدت از دید دیگرى به این ترجمه نگاه کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که بر خلاف نتیجه گیریپیشینم ,هنوز و سالها بلکه سالیان سال به ترجمه هاى تازه اى از قرآن کریم نیاز هست . و با آنکه ترجمهء آقاى آیتى از تمامى ترجمه هاى یک قرن اخیر, شیواتر و زیباتر و حتى دقیقتر است , اما آن دقت آرمانى و صددرصد را فاقد است . و عیار ودرصد دقتش به برآورد م 80تا 85درصد, از صددرصد آرمانى است . دقت ترجمه هاى دیگر, به تقریب ـ و براى تقریب به ذهن ـ از اینقرار است : از قدما دقت ترجمهء نوبت اول کشف الاسرار میبدى و ترجمه مندرج در تفسیرابوالفتوح رازى بین 90تا 95درصد است . دقت ترجمهء شاه ولى الله دهلوى که مستقل و همراه با تفسیر حسینى غالباًدر شبه قاره هند به طبع رسیده و به صورت زیر نویس قرآن است و لذا تحت اللفظى است , در حدود 95درصد است .دقت ترجمهء معزى (آن هم تحت اللفظى است ) 90درصد. دقت ترجمه شادروان الهى قمشه اى بین 50ا60درصد.دقت ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاینده در حدود 80درصد است . (به شرط آنکه همهء نکته ها و غلطهایى که علامه فرزانه بر آن گرفته است , ترتیب اثر داده شده واصلاح شود) دقت ترجمه شادروان زین العابدین رهنما 85درصد یا کمى بیشتر است دقت ترجمه آقاى جلال الدین فارسى در حدود 80درصد دقت ترجمهء آقاى محمد خواجوى 90درصددقت ترجمه آقاى محمد باقر بهبودى در حدود 70درصد است . دقت ترجمه آقاى محمد مهدى فولادوند بیش از 95رصد. آرى بنده تا به امروز ترجمه اى دقیقتر و خوشخوانتر از ترجمه آقاى فولادوند ـ که به ویرایش جمعى از فضلاى قرآن پژوه دارالقرآن آیت الله گلپایگانى و حوزه علمیه قم و نیز راقم این سطور رسیده است ـ سراغ ندارم . میزان دقت ترجمه خودم را با آنکه حدس مى زنم ,ولى عرفاً درست نیست که مطرح سازم . بسته به رأى و نظر خوانندگان وصاحبنظران و منتقدان آینده است .
بارى در دنباله این نقد, سى , چهل نکته انتقادى ریز و درشت را که در طى بیش از چهار سال انس به ترجمه جناب آیتى , به آنها برخورد کرده ام , مطرح مى سازم . این نیز گفتنى است که در میان مترجمان قرآن , سه تن مترجم حرفه اى بوده اند:
1 ابوالقاسم پاینده که مروج الذهب و تاریخ طبرى را همراه با هشت ـ ده کتاب دیگر (و غالباً تاریخ ) به فارسى بسیار شیوایى درآورده است .
2 جناب آیتى (مترجم تقویم البلدان ابوالفدا, غزلهاى ابونواس , معلقات سبع , تاریخ فلسفه در جهان اسلام , تاریخ دولت اسلامى در آندلس , و از هم عظیم تر ترجمهء تاریخ العبر ابن خلدون در 6مجلد که خوشبختانه تماماً به طبع رسیده است . اخیراً هم ترجمهء زیباى استاد آیتى از صحبفهء سجادیه منتشر شده است .
3 راقم این سطور (که بیش از 12کتاب ترجمه کرده است نظیر: درد جاودانگى , علم و دین , عرفان و فلسفه ,اندیشهء سیاسى در اسلام معاصر, خدا در فلسفه , دین پژوهى , جلد هشتم تاریخ فلسفهء کاپلستون و کتابهاى دیگر .
4 فراموش نکنیم که جناب خواجوى هم چندین و چند اثر از صدرالمتألهین به فارسى ترجمه کرده اند. امامترجمان دیگر قرآن در حد دیگران , مترجم و مترجم حرفه اى نبوده اند.
عمده ترین انتقادات اینجانب بر ترجمهء استاد آیتى همان 61مورد بوده است که ایشان در ویرایش سوم قبول واصلاح فرموده اند مواردى که ذیلاً مطرح مى سازم , آنقدرها حائز اهمیت نیست , و هرگز از ارج و اعتبار ترجمهء مترجم موفق و سربلندى چون جناب آیتى نمى کاهد. آرزومندم که خوانندگان بین این نقدها و نقدهاى جدلى که فقط سرشاراز منافسه و مناقشه است فرق بگذارند.
مترجمه و مترجمان محترم نیز <نقد> را مکروه نشمارند.
1- آیهء 217سورهء بقره (ص 35)
عبارت قرآنى <... و صد عن سبیل الله و کفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله اکبر عندالله ...> چنین ترجمه شده است : <... اما باز داشتن مردم از راه حق و کافر شدن به او و مسجدالحرام و بیرون راندن مردمش از آنجا در نزد خداوندگناهى بزرگتر است ...>
اشکال این ترجمه در این عبارت است : <کافر شدن به او و مسجدالحرام > مترجم محترم ضمیر مندرج در <به > را که در عبارت <کفر به > آمده است , به مسجد الحرام هم عطف کرده اند. عبارتى را که ایشان در نظر داشته اند فى المثل نظیر<کفر بالله > و <کفر بالمسجد الحرام > بوده است . کفر به الله معنى دارد, ولى کفر به مسجدالحرام بسیار غریب است .اکثریت مفسران از جمله شیخ طوسى در تبیان (در یکى از اقوالش و نیز در معنایى که از آن بدست مى دهد) وزمخشرى در کشاف و طبرسى در مجمع البیان <المسجد الحرام > را عطف به <سبیل الله > مى گیرند یعنى <صد عن ...> رابه مسجدالحرام هم ربط و تسرى مى دهند. اینکه بعضى از مفسران و نحویان گفته اند وقتى عطف <المسجد الحرام > بر<سبیل الله > جایز بود که جار یعنى <عن > تکرار شود ـ و بشود: و عن المسجد الحرام ـ بى وجه است . زیرا حذف جاربه قرینه , در نظم و نثر عربى و نیز قرآن مجید سابقه دارد. ضمناً این اشکال رفع مشکل نمى کند. زیرا طبق منطق و قاعده ءقائلان به این سخن , در صورت عطف به <به > (در کفر به ) هم باید حرف جر <ب > تکرار مى شد و فى المثل مى فرمود:<و کفر به بالمسجد الحرام >.
ترجمهء تفسیر کشف الاسرار مطابق , با ترجمهء جناب آیتى است , ولى مفسران بزرگ دیگر خلاف آن , و موافق با نظرپیشنهادى اینجانب رأى داده اند ابوالفتوح رازى پس از بحث مفصل , ترتیب طبیعى و ایده آل عبارات آیه را چنین مى داند: <پس نظم آیه چنین است که : یسئلونک عن الشهر الحرام اى قتال الشهراالحرام . قل قتاله کبیر و الصدعن سبیل الله و عن المسجد الحرام و الکفر به اى بالله و اخراج اهله اى اهل المسجد الحرام اکبر عندالله . اى هذه الاشیاءباجمعها اکبر عندالله ...> بعضى از مفسران و نحویان براى رفع استبعاد عطف مسجدالحرام به صد عن سبیل الله , به آیه ء25سورهء حج استشهاد کرده اند که این دو در حالت طبیعى و بسیار صریح به هم عطف شده اند: <ان الذین کفروا ویصدون عن سبیل الله و المسجد الحرام ...> گفتنى است که نظمى که شیخ طوسى به اجزاء و عبارت این آیه مى دهدهمانند نظم ابوالفتوح است که نقل کردیم . ملاحسین واعظ کاشفى هر دو معنى را یاد مى کند: <... و کفر به مسجدالحرام یا منع مردم از طواف آن .> ابن کثیر در تفسیرش <کفربه > فقط کفر به الله , و مسجدالحرام معطوف به سبیل الله گرفته شده است و رأى تفسیر ابى السعود عمادینیز مانند جلالین است . رأى اسماعیل حقى در تفسیر روح البیان هم هماننداینهاست . نظر شوکانى در فتح القدیر نیز همینطور است . شادروان علامه طباطبائى مى نویسد: <مراد از سبیل الله عبادت و نسک و على الخصوص حج است و ظاهراً ضمیر <به > راجع به سبیل است .... و مسجد احرام عطف به سبیل الله است . اى <صدعن سبیل الله و عن المسجد الحرام >. در ترجمه هاى معاصر که فقط موضع نیاز را از آنها نقل مى کنیم چنین مى خوانیم قمشه اى : <... ولى بازداشتن خلق از راه خدا و کفر به خدا و پایمال کردن حرمت حرم خدا...>. پاینده :<... و باز داشتن ازراه خدا و انکار اوست . و مسجد حرام و بیرون کردن مردمش نزد خدا مهمتر است >. رهنما: <... بازداشتن از راه خدا و کفر به خدا (و بازداشتن ) از مسجدالحرام ...> آل آقا: <... و کفر به خداست و مردم را از زیارت کعبه باز مى دارد...>.
2- آیهء 39 سورهء آل عمران (56)
در ترجمهء <حصور> که صفت یحیى (ع ) است <بیزار از زنان > آمده است . نظر به معناى قدیمى کلمهء <بیزار> یعنى برى و برکنار, این ترجمه و معادل عیبى ندارد ولى در فارسى امروزه , بیزار معناى نفور و متنفر مى دهد و لذا بهترست ازمعادلهاى دیگر استفاده شود. کشف الاسرار: <نه خواهندهء (= ناخواهنده ء) زنان > تفسیر نسفى : <باز ایستنده از زنان , باتوانائى و قوت >, تفسیر حسینى : <بى رغبت به زنان , باز ایستاده اززنان > قمشه اى : <پارسا> راهنما: <خوددار از شهوات >آل آقا: <با هوى و هوس مخالف >.<پرهیزنده از آنان نیز معادل مناسبى به نظر مى رسد.
3- آیهء 122سورهء آل عمران (ص 67)
<اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا و الله ولیهما...> چنین ترجمه شده است : <دو گروه از شما آهنگ آن کردند که درجنگ سستى ورزند و خدا یاورشان شد...> قسمت اخیر جمله , ایهام نامناسب دارد. چنین معنى مى دهد که گویاخداوند در اینکه سستى بورزند یاورشان شده است . ترجمهء مرحوم قمشه اى هم همین کژتابى را دارد: <و آنگاه که دوطایفه ازشما بددل و ترسناک و در اندیشهء فراز از جنگ بودند و خدا یار آنها بود.> ترجمه مرحوم پاینده هم همینطور:<آندم که دو گروه از شما سر ترسیدن داشتند و خدا یارشان بود.> اما ترجمهء رهنما از این نظر بى اشکال به نظر مى رسد:<به یاد آر آن هنگامى را که دو گروه از شما بر آن شدند که بیم رابر خود راه دهند و حال آنکه خداوند یاور آن دو گروه بود(که پایدار بمانند)...>
4- آیهء سورهء نساء (ص 78)
<... فان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ماملکت ایمانکم >. چنین ترجمه شده است : <اگر بیم آن دارید که به عدالت رفتارنکنید تنها یک زن بگیرید. یا هر چه مالک آن شوید.> عبارت <یا هر چه مالک آن شوید> در ترجمهء <او ما ملکت ایمانکم > اگر چه درست است اما رسا نیست . یعنى یا فقط یک زن بگیرید. یا به کنیزتان اکتفا کنید. یا فى المثل : یا به کنیزى که مالک آن شده اید اکتفا کنید.
5- آیهء 32سورهء مائده (ص 114)
<... و من احیاها فکانما احیا الناس جمعیا...> چنین ترجمه شده است : <... و هر کس که به او حیات بخشد چون کسى است که همهء مردم را حیات بخشیده باشد. <این ترجمه با عقل و نقل جور در نمى آید. مگر کسى ـ جز خداوند ـمى تواند به کسى حیات بخشد؟ مراد از <احیاها> یعنى <زنده بدارد>, <عفو کند>, <از مرگ برهاند> و نظایر آن است .ترجهء نوبت اول کشف الاسرار همین ایراد را دارد: <و هر که تنى زنده کند... همچنان بود که همهء مردمان را زنده کرده بود>. ولى در نوبت دو این ابهام و اشکال بر طرف شده است : <... و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشنده اى رها کند, یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند, یا از ضلالتى و کفرى باز آرد, همچنان بود که همهء مردمان زنده کرده بود,یعنى مزد وى چندان باشد که همه مردمان رهاینده باشد>. تفسیر حسینى : <... و هر که سبب بقاى حیات کسى شود, به عفو از قصاص یا منع ازقتل یا رهانیدن از مهالک ... پس همچنان باشد که سبب زندگى همهء مردمان شده باشد...>قمشه اى : <... و هر که نفسى را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است که همهء مردم را حیات بخشیده ...>پاینده : <... و هر که کسى را زنده بدارد, چنانست که مردم را زنده داشته باشد>. رهنما: <... و آنکه یک تن را زنده گذارد(از مرگ نجات دهد) گویى همهء مردم را زنده کرده باشد>.
6- آیهء 70سورهء مائده (ص 120)
<لقد اخذنا میثاق بنى اسرائیل و ارسلنا الیهم رسلا کلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسم فریقاً کذبوا و فریقاً یقتلون >.چنین ترجمه شده است : <ما از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم و پیامبرانى برایشان فرستادیم . هرگاه که پیامبرى چیزى مى گفت که با خواهش دلشان موافق نبود, گروهى را تکذیب مى کردند وگروهى را مى کشند>. اشتباه این ترجمه در این است که توجه نشده است که <جاء> هرگاه همراه با <ب > شود متعدى مى گردد و <کلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم > یعنى هر بار که پیامبرى , چیزى خلاف دخواه آنان , مى آورد (چنین و چنان مى کردند).
7- آیهء 84سورهء مائده (ص 123)
<... و نطمع ان یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین > ترجمهء این بخش از این آیه , با توجه به حرف نفى که در صدر همین آیه وارد شده چنین است : <و طمع نورزیم در اینکه پروردگار ما, ما را در شمار صالحان آورد>. بحث بر سر کلمهء <نطمع >یعنى معناى طمع است . مرحوم پاینده هم همینطور ترجمه کرده است . مرحوم رهنما و آل آقا هم <طمع داریم > ترجمه کرده اند. غافل از آنکه <طمع ورزیدن > در عرف قدیم و جدید فارسى , فحواى منفى و مذموم دارد. در قرآن مجید, طمع به معناى منفى هم آمده است (از جمله ـاحزاب , 32 مدثر, 15 ولى در اینجا معناى آن مثت است و مرحوم قمشه اى آن رابه درستى به <امید داشتن > ترجمه کرده ست . به این آیه دقت فرمایید: <انا نطمع ان یغفر لنا ربنا خطایانا>(شعراء, 51 ولى در اینجا (صفحهء 370ترجمهء استاد آیتى ) این اشکال پیش نیامده : <ما امید مى داریم که پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد> و شادروان قمشه اى ترجمه کرده است : <واز خدا امید آن داریم ... از گناهان ما در گذرد>. حاصل آنکه طمع در قرآن کریم , دو معنا یا فحواى مثبت و منفى دارد. معناى منفى آن ـ که با آن در این بحث کارى نداریم ـ درفارسى رایج است و بوده است . اما معناى دوم آن امید است . چنانکه در آیهء دیگر طمع در برابر خوف قرار گرفته است و بخوبى نشان مى دهد که مراد از آن امید است : <و ادعوه خوفاً و طمعاً> (اعراف , 56. و این عبارت قرآنى اخیر را خوداستاد آیتى چنین ترجمه کرده اند: <و خدا را از روى بیم و امید بخوانید>. (ص 157 که درست و بى اشکال است .
8- آیهء 13سورهء انعام (ص 130).
<و له ما سکن فى الیل و النهار...> چنین ترجمه شده است : <از آن اوست هر چه در شب و روز جاى دارد>. این ترجمه خالى از اشکال نیست . زیرا <شب و روز> ظرف زمان است , و <جائى دارد> فحواى مکانى دارد. میبدى : <و اوراست هر هستى که آرام گیرد در شب و روز>.
قمشه اى : <هر چه در شب و روز آرامش یافته , همه ملک خداست >. پاینده : <هر چه در شب و روز قرار گرفته ازاوست > رهنما: <و او راست آنچه در شب آرام گیرد و روز (بکوشد). <آل آقا: <و هر چه در شب و روز آرام گرفته (و جاى گزیده ) از آن اوست >.
9- آیهء 96سورهء انعام (ص 141)
در ترجمهء <فالق الاصباح > آمده است : شکوفندهء صبحگاهان . میبدى <شکافنده روز از شب >. ابوالفتوح رازى :<شکافندهء صبح >. قمشه اى : <شکافندهء پردهء صبحگاهان > پاینده : <شکافنده صبحدم >. رهنما: <اوست ) شکافنده صبح >.
مى توان پذیرفت و فرهنگهاى لغت هم راه مى دهند که شکوفنده به معناى شکافنده باشد. مسلم است که شکوفنده نامأنوس تر و کم رواج تر ازز شکافند صبح , و نیز دیریاب است . و علت ترجیح آن بر شکافنده معلوم نیست .
10- آیهء 122سورهء انعام (ص 144)
<او من کان متیا فاحییناه ...> چنین ترجمه شده است : <آیا آن کس که مرده بود و ما زنده اش ساختیم ...> به اجماع مفسران و مترجمان مراد از میت در اینجا مردهء بیجان واقعى نیست , بلکه <مرده دل > است .
11- آیهء 2 سوره اعراف (ص 152)
<ولا تتبعوا من دونه اولیاء> چنین ترجمه شده است : <و سواى او از خدایان دیگر متابعت مى کنید> قطع نظر از قول تفاسیر و ترجمه هاى دیگر, این ترجمه فى نفسه اشکال دارد. از این ترجمه چنین بر مى آید که خدایان دیگر هم وجوددارند, یا قرآن قائل به آنهاست , و در اینجا, نهى مى کند که از آنها متابعت نکنید. حال آنکه موضوعاً و در نفس الامر و درمنطق قرآن مجید, وجود خداى دیگر یا خدایان دیگر منتفى است .
قمشه اى : <پیرو دستورهاى غیر او نباشید و جز خدا را به دوستى مى گیرید.> پاینده : <و جز آن پیرو دوستان مشوید.> رهنما: <و جز او از اولیاء دیگر پیروى مى کنید>. آل آقا: <و جز او, اولیاى دیگرى را پیروى مى کنید>. ترجمه ءراقم این سطور: و جز او هیچ معبودى مى گیرید.
12- آیهء 33سورهء اعراف (ص 155)
عبارت قرآنى <ما لم ینزل به سلطاناً> چنین ترجمه شده است : <که هیچ دلیلى بر وجود آن نازل نشده است .> به نظرمى رسد که مترجم محترم <مالم ینزل > به صیغهء مجهول خوانده اند که چنین ترجمه کرده اند, اما فاعل تنزیل , در این آیه و عبارت خداوند است (به همین صورت در آیهء 71سوره اعراف ).
13- آیهء 54سورهء اعراف (ص 158)
عبارتى قرآنى معروف و مکرر <ثم استوى على العرش > چنین ترجمه شده است : <پس به عرش پرداخت > شاید<استوا> با <الى > مانند <ثم استوى الى اسماء> (بقره 29 فصلت 11 چنین معنایى بدهد. چنانکه خود جناب آیتى ,اولى را چنین ترجمه کرده اند: <آنگاه به آسمان پرداخت > (ص 6 و دومى را هم به اینصورت : <سپس به آسمان پرداخت > (ص 478. حال آنکه در اینجا <استوى > با <على > به کار رفته است . عبارت <ثم استوى على العرش > کراراً درقرآن بکار رفته است . از جمله آیهء سوم سورهء یونس و آیهء دوم سورهء رعد که هر دو را به همان صورت (یعنى به عرش پرداخت ) ترجمه کرده اند. اما ترجمهء <الرحمن على العرش استوى > (طه ,5 را چنین آورده اند: <خداى رحمان برعرش استیلا دارد>, که بى شبهه این ترجمهء درستى است و شبههء جسم انگارى خداوند را هم دربر ندارد. اما باز درترجمهء <صم استوى على العرش > در آیهء 59سورهء فرقان آورده اند: <آنگاه به عرش پرداخت > همچنین ترجمهء این عبارت در آیه ءچهارم سورهء سجده , همین طور است . همچنین ترجمهء این عبارتدر آیهء چهارم سورهء حدید. و همهء این موارد جز همان یک مورد که اشاره کردیم نادرست است .
14- آیهء 8سورهء توبه (ص 189)
عبارت قرآنى <و اکثر هم فاسقون > چنین ترجمه شده است : <و بیشترین عصیانگرانند> حال آنکه فى المثل بایدچنین ترجمه مى شد که بیشترین آنها نافرمانند, یا عصیانگرند. و جمع آوردن عصیانگرند و جهلى ندارد.
15- آیهء 17سورهء توبه (ص 190)
<ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجدالله شاهدین على انفهسم بالکفر> چنین ترجمه شده است : <مشرکان را نرسد که در حالى که به کفر خود اقرار مى کنند, مسجدهاى خدا را عمارت کنند. از این ترجمه چنین بر مى آید که مشرکان علناًدر حالى که دارند به کفر خود اقرار مى کنند, مى خواهند به عمارت (تأسیس , تعمیر, تولیت , ترویج ) مساجد بپردازند.حال آنکه مشرکان این قدر نامعقول اقدام نمى کنند و اگر هم از روى نفاق بخواهند به عمارت (به هر چهار معنا) مساجدبپردازند لااقل این رفتار خود را کنار مى گذارند, یعنى اقرار آشکار نمى کنند و در حال اقرار دست به این کار نمى زنند. وحال اینکه معنى آیه این است که مشرکان را نرسد که به عمارت و آبادگرى مساجد, على الخصوص مسجدالحرام ,بپردازند, چه تاکنون عملاً کفر خود را اثبات و آشکار کرده اند.
16- آیهء 39سورهء توبه (ص 194)
عبارت قرآنى <الا تنفروا یعذبکم عذاباً الیما> چنین ترجمه شده است : <اگر به جنگ بسیج نشوید خدا شما را به شکنجه اى دردناک عذاب مى کند> یعنى عذاب را به <شکنجه > ترجمه کرده اند. این معادل در ترجمهء جناب آیتى چندان سابقه ندارد و یک بار هم در ترجمهء آیهء 61همین سوره (ص 197 به کار رفته است . باید گفت قبول داریم که درقدیم و در ترجمهء قدما, حتى تا ترجمهء مرحوم معزى , شکنجه , معادل خوب و رسایى براى عذاب باشد, اما در عصرجدید, که شکنجه بار معنایى تازه به خود گرفته و بر عذاب و تعذیب ناروا و غیر انسانى و غیر اخلاقى و غیر قانونى زندانیان و اسراى جنگى و مخصوصاً زندانیان سیاسى اعمال مى شود و با عملکرد خشن سازمانهاى جاسوسى و ضدجاسوسى تداعى مى گردد, درست نیست که عذاب را شکنجه ترجمه کنیم .
17- آیهء 58سورهء توبه (ص 197)
عبارت قرآنى <و منهم من یلمزک فى الصدقات > چنین ترجمه شده است : <بعضى از ایشان , تو را در تقسیم صدقات به بیداد متهم مى کنند.> ایراد این ترجمه این است که <لمز> یعنى طعن زدن و عیب گرفت , و نه <به بیداد متهم کردن >.قابل توجه است که در همین سوره , در ترجمهء عبارت قرآنى : <الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فى الصدقات >(توبه , 79 خود جناب آیتى چنین آورده اند: <کسانى را که بر مؤمنانى که به رغبت صدقه مى دهند,... عیب مى گیرند>.
18- آیهء 60سورهء توبه (ص 197)
اصطلاح قرآنى <المولفة قلوبهم > که عرفاً و در کتب فقهى مؤلفةالقلوب هم گفته مى شود, با توجه به حرف <ل > که در<للفقراء> هست و به <المولفه قلوبهم > هم بر مى گردد, چنین ترجمه شده است و <و نیز براى بدست آوردن دل مخالفان > سخن در مصارف زکات است .مؤلفهء القلوب , شامل بعضى از مخالفان مى شود, ولى در فقه اسلامى , معنا ومصداق آن وسیعتر است و به بعضى خودیها و غیر مخالفان هم اطلاق مى گردد. پس بهتر است <المؤلفة قلوبهم > به سادگى و به درستى به (دلجویى شدگان > یا <استمالت شدگان > ترجمه گردد.
19- آیات 81تا 86توبه (ص 201 (نیز توبه , 46و 47و جاهاى دیگر)
در این ترجمه غالباً به جاى جهاد, جنگ به کار رفته است . حال آنکه جهاد و مجاهد, کلمات قرآنى اى هستند که درعربى و فارسى جدید هم با همان معنا به کار مى رود. اگر کلمهء جنگ در برابر قتال یا حرب ـ که هر دو در قرآن به کاررفته اند, البته باید اذعان کرد که مترادف جهادند ـ به کار رود مناسب تر است . ولى جهاد با آن بار فقهى و فرهنگى ودینى که یافته است بهترست در ترجمه به همان صورت بیاید.
20- آیهء 36سورهء نحل (ص 272)
در ترجمهء <واجتنبوا الطاغوت > آورده اند <و از بت , دورى جویید> چنانکه اغلب قرآن پژوهان و فرهنگ نویسان عربى نویس یاد کرده ند, طاغوت اعم از بت است . یعنى هر بتى طاغوتها است , ولى هر طاغوتى بت نیست . و طاغوت به هرمعبود ناحقى که به جاى خداوند, پرستیده شود اطلاق مى گردد. و خود جناب آیتى در مشهورترین جایى که <طاغوت > در قرآن مجید به کار رفته است , یعنى آیهء یا منضم به آیة الکرسى (بقره , آیهء 256 آن را عیناً <طاغوت >آورده اند, و به بت ترجمه نکرده اند. حفظ یکدستى در ترجمه , لااقل در مورد اصطلاحات و تعابیر, برجسته اى چون ثم استوى على العرش , و کلمهء مهم عذاب , و همى طاغوت و امثال اینها واجب است .
21- آیهء 58و 59سورهء نحل (ص 274)
<و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو کظیم .> + <یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسه فى التراب . الاسماء ما یحکمون > چنین ترجمه شده است : <و چون به یکیشان مژدهء دختر دهند, سیه روى شود وخشمگین گردد. + از شرم این مژده , از مردم پنهان مى شود. آیا با خوارى نگاهش دارد یا در خاک نهانش کند؟ آگاه باشید که بد داورى مى کنند>. در اینجا استاد آیتى مرتکب یک اشتباه یا غلط مشهور که در سراسر تاریخ یکهزار و یکصدسالهء ترجمهء قرآن مجید به زبان فارسى مطردا تکرار شده است , شده اند و آن این است که تبشیر (در <بشر> و بشربه >) رامژده دادن , ترجمه کرده اند. راقم این سطور براى نخستین بار به این اشتباه پس برده و آن را با مدارک نسبتاً کافى به نحوى روشن و مبرهن , عرضه داشته است و به این نتیجه رسیده است که تبشیر در قرآن کریم و مکاتیب رسول الله (ص ) و خلفاى راشیدین از آثار صدر اول اسلامى گرفته تاکنون و حتى در عربى امروز, دو معنا دارد:
الف ـ مژده دادن در مواردى که به واقع مژده اى در میان باشد .
ب ـ آگاهانیدن یا خبر دادن , در مواردى که فقط اطلاع رساندن مطرح است (درست مانند همین آیهء مورد بحث ), نه مژده . پیداست که چون به عرب جاهلى تاریک اندیش خبر دهند که همسرت دختر زاییده است , بر او, مژده تلقى نمى شود, بلکه مصیبتى است .
22- آیهء 85سورهء نحل (ص 277)
آیه <و اذا راءالذین ظلموا العذاب فلا یخفف عنهم و لا هم ینظرون > چنین ترجمه شده است : و ستمگران عذاب رابنگرند, عذابى که هیچ تخفیف نیابد و هیچ مهلتشان ندهند. <این از تعبیرهاى شایع قرآن مجید است که چون قیامت قائم شود و حقایق اخروى از جمله حشر و نشر و بهشت و دوزخ آشکار گردد, پشیمانى گناهنکاران یا مشرکان سودندارد, و هر قدر هم آرزوى بازگشت به دنیا داشته باشند, یا قول بدهند و ادعا کنند که از آن پس , عمل صالح خواهندکرد, از آنان پذیرفته نیست . معلوم نیست چرا مترجم محترم <اذا> در اول آیه را که نقش اساسى در معنى دارد حذف کرده اند و تصور فرموده اند از آن <اذ>هاى مربوط به داستانسرایى قرآن کریم است , که بعضى از مترجمان در ترجمه ,حذفش مى کنند. به هر حال ترجمهء درست این آیه عقل قاصر بنده از اینقرار است : <چون ستم پیشگان (مشرک )عذاب را بنگرند, آنگاه نه (عذابشان ) سبک گردد, نه مهلت داده شوند.>
23- آیهء 101سورهء نحل (ص 279)
آیهء <و اذا بدلنا آیة مکان آیة و الله اعلم بما ینزل , قالوا انما انت مفتر, بل اکثرهم لایعلمون .> چنین ترجمه شده است :<چون آیه اى را جانشین آیهء دیگر کنیم , خدا بهتر مى داند که چه چیز نازل کند. گفتند که تو دروغ مى بافى , نه ,بیشترینشان نادنند> در این ترجمه به معترضه بودن عبارت قرآنى <= و الله اعلم بما ینزل -> توجه نشده است . ترجمه ءدرست این آیه به نظر راقم این سطور چنین است :> و چون آیه اى را بجاى آیهء دیگر آوریم و خداوند به آنچه نازل کرده است , آگاهتر است ـ گویند تو فقط افترازنى , چنین نیست , بلکه بیشترینه شان در نمى یابند.>
24- آیهء 112سورهء نحل (ص 281)
عبارت قرآنى مشهور که معرکهء آراء علماى بلاغت است یعنى <فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون .>چنین ترجمه شده است : <و خدا به کیفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلایشان ساخت .> این ترجمه نارساست .استعارهء <اذاقه لباس جوع > حتى در عربى با آنکه بسیار بدیع و هنرى شمرده مى شود, غریب و شگرف است و تعبیر وتفسیر آن دشوار است , تا چه رسد به ترجمهء آن . ترجمه راقم این سطور از این عبارت قرآنى چنین است : <و سپس خداوند به کیفر کار و کردارشان بلاى فراگیر گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانید.>
25- آیهء 38سورهء اسراء (286)
آیهء <کل ذلک کان سیئهُ عند ربک مکروهاً> چنین ترجمه شده است : همهء این کارها ناپسند است و پروردگار تو آنها راناخوش دارد. <یک جملهء قرآنى را بى جهت به دو جمله ترجمه کرده اند. احتمال دارد که مترجم محترم <سیئه > و سئیه >(به صیغهء مونت و منون ) خواندهه باشند. در هر حال این آیه , آیه اى دشوار است و مفرسان دربارهء آن به تفصیل بحث کرده اند. ترجمهء راقم این سطور از این آیه چنین است : <همهء اینها نابسامانیهایش نزد پروردگارت ناپسند است .>
26- آیهء 58سورهء اسراء (ص 288)
عبارت قرآنى : <وان من قریه الانحن مهلوکوها قبل یوم القیامه او معذبوها عذاباً شدیداً.> چنین ترجمه شده است :<هیچ قریه اى نباشد مگر اینکه پیش از فرا رسیدن روز قیامت هلاکش مى کنیم یا به عذابى سخت گرفتارش مى سازیم .>اشکال این ترجمه در این است که قریه را نباید به قریه ترجه کنند. در عرف قرآن کریم غالباً قریه به معناى شهر است .چنانکه ام القرى (= مکه ) نیز درست برابر با متروپولیس است (مترو = مادر = ام . پولیس = شهر = قریه قرى ) اینکه عرض شد, مورد عنایت مترجم فاضلى چون استاد آیتى هم بوده است . چنانکه در پانویسى که مربوط به آیهء 58سوره ءبقره است (ص 10 مرقوم داشته اند: <قریه در قرآن به معنى شهر است >. اما معلوم نیست چرا در سراسر ترجمه ءشیواى خود در برابر قریه , همواره (یا ده ) گذاشته اند, حال آنکه طبق فرمودهء خودشان باید مى گذاشتند شهر. داستان به همینجا خاتمه نمى یابد. در سورهء کهف در داستان موسى و عبدصالح (= خضر) در آیهء 77آمده است : <فانطلقا حتى اذا اتیا اهل قریة> که مترجم محترم آورده اند: <پس برفتند تا به دهى رسیدند>. سپس خضر, دیوارى را که مشرف به فرورفتن بود تعمیر کرد و موسى حیران شد. تا سپس که هنگام جدایى آن دو فرار رسید و خضر تأویل یکایک کارهاى ظاهراً غریبش را براى موسى که تا پایان تاب نیاورده و در امتحان شکست خورده بود, بیان مى دارد و به این قریه که رمى رسد, حق تعالى از قول او مى فرماید: <و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فى المدینه > (کهف , 82 و استاد آیتى چنین ترجمه کرده اند: <اما دیوار از آن دو پسر یتیم از مردم این شهر بود.> پس با دقت ریاضى وار معلوم و مسلم مى شود که در همه جا و مخصوصاً در اینجا <قریه > را باید <شهر> ترجمه مى فرمودند.
27- آیهء 89سورهء اسراء (ص 292)
<فابى اکثر الناس الاکفورا> چنین ترجمه شده است : <بیشتر مردم جز ناسپاسى هیچ کارى نکردند.> و شبیه همین تعبیر قرآنى در چند آیه بعدتر, یعنى آیهء 99همین سوره : فابى الظالمون الاکفورا (چنین ترجمه شده است : <اما ظالمان جز انکار نکنند.> یعنى در عبارت اول به <کفور> (یعنى ناسپاسى و کفران اهمیت داده شده است , و در آیهء دوم به ابى (ابا و انکار). حال آنکه در ترجمهء هر دو آیه , باید به هر دو عنصر توجه شود: اکثر مردم یا ظالمان , جز از روى ناسپاسى به انکار برنخاستند. و نظایر آن .
28- آیهء 12سورهء کهف (ص 295)
آیهء <ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبین احصى لما لبثوا امداً> چنین ترجمه شده است : سپس بیدارشان کردیم تا بدانیم کدام یک از آن دو گروه حساب مدت آرمیدنشان را داشته اند. <باز هم در اشاره به علم الهى در ترجمهء <لنعلم >, <تا بدانیم >آورده اند که درست نیست . درست آن تا معلوم بداریم است .
29- آیهء 16سورهء کهف (ص 296)
عبارت قرآنى <و اذا اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فأو الى الکهف .> چنین ترجمه شده است : <اگر از قوم خود کناره جسته اید و جز خداى یکتا, خداى دیگر را نمى پرستید به غار پناه برید.> این ترجمه به کلى اشتباه است . زیرا توجه نشده است که عبارت <و ما یعبدون الا الله > هم مفعول است و عطف به <هم > در واعتزلتموهم است . ترجمهء درست این عبارت قرآنى چنین است : <و چون از ایشان و آنچه جز خداوند مى پرستند, کناره گرفتید, در آن غار جاى گیرید.>قابل توجه است که شبیه به همین عبارات قرآنى را در آیات 48و 49سورهء مریم درست ترجمه کرده اند.
30- آیهء 43سورهء کهف (ص 299)
آیهء <و لم تکن له فئة ینصرونه من دون الله و ما کان منتصرا>. چنین ترجمه شده است : <جز خدا گروهى که به یاریش برخیزند نبود و خود قدرت نداشت .> من دون الله درست ترجمه نشده است و ترجمهء مذکور چنین معنى مى دهد که فقط خداوند بود که ممکن بود به یاریش برخیزد. حال آنکه سخن از فردى کافر و کافر نعمت است . یعنى گروهى یااعوان و انصارى نداشت که در برابر خدا به یاریش برخیزند. به تجربه دیده ام که اغلب مترجمان همین عبارت سادهء من دون الله را نادرست ترجمه مى کنند.
31- آیهء 43سورهء کهف (ص300)
<ما اشهدتم خلق السموات و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنت متخذ المضلین عضداً> چنین ترجمه شده است : <آنگاه که آسمانها و زمین و خودشان را مى آفریدم , از آنها یارى نخواستم . زیرا من گمراه کنندگان را به یارى نمى گیرم > معناى صدر آیه این است که هنگام خلق آسمانها و زمین و انسان , شما (یعنى ابلیس و شیاطین دیگر) حضور نداشتید, تا چه رسد به شرکت و یارى دادن به خداوند. کشف الاسرار, نوبت اول : <حاضر نکردم من ایشان را که آسمان را مى آفریدم ونه آنگه که زمین مى آفریدم و نه آنگاه که ایشان را مى آفریدم و هرگز بیراه کنندگان را یار گیرنده نبودم .> تفسیر نسفى :<حاضر نکردم اینها را به آفریدن آسمانها و زمینه را, تا از ایشان معونتى بود یا با ایشان مشورتى بود. و نه نیز به آفریدن تنهاشان و نه ام من گیرنده مرگمراه کنندگان را یارى دهندگان >.
قمشه اى : <من در وقت آفرینش آسمان و زمین و یا خلقت خود این مردم , آنها را حاضر و گواه نساختم و کمک ازکسى نخواستم و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتم >. پایند: <آفرینش آسمانها و زمین را با حضور آنها نکردم و نه آفرینش خودشان را که من گمراه کنندگان را به کمک نمى گیرم >.
32- آیهء 101سورهء کهف (ص 305)
آیهء <الذین کانت اعینهم فى غطاء عن ذکرى و کانوا لا یستطیعون سمعاً> چنین ترجمه شده است : <آن کسان که دیدگانشان از یاد من در حجاب بوده و توان شنیدن نداشته اند>. اشکال این ترجمه این است که <یاد> را به <دیدگان >نسبت داده است . مفسران از جمله طبرى , ابوالفتوح رازى و قاضى بیضاوى , مراد از ذکر در <ذکرى > را توحید و آیات (مشهود) الهى دانسته اند. چون اگر <ذکر> را<یاد> ترجمه کنیم چنانکه اشاره شد, معنى مستقیم نمى گردد. راقم این سطور, این عبارت قرآنى را چنین ترجمه کرده است : <همان کسانى که دیدگانشان در پردهء (غفلت ) از آیات من بود, ونمى توانستند (حق مرا) بشنوند> در هر حال آیه و تعبیر دشوارى است .
33- آیهء 10سورهء کهف (ص 305)
عبارت قرآنى <قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد> چنین ترجمه شده است : بگو: من انسانى هستم همانند شما. به من وحى مى شود هر آینه خداى شما خدایى است یکتا <اشکال این ترجمه این است که <انما> به ترجمه در نیامده است و ربط بین عبارات که در اصل محفوظ است در ترجمه از دست رفته است . ترجمهء راقم این سطور از این عبارت قرآنى چنین است : <بگو من بشرى همانند شما هستم , با این تفاوت که به من وحى مى شود که خداى شما, خدایى یگانه است >. این عبارت در سورهء فصلت آیهء 6عیناً تکرار شده است .
34- آیهء 21سورهء طه (ص 314)
عبارت قرآنى <فألقیها فاذا هى حیه تسعى > چنین ترجمه شده است : <بیفکندش به ناگهان مارى شد که مى دوید>دویدن مار تعبیر غریبى است . قمشه اى : <مى شتافت >, پاینده : <راه مى رفت > آورده اند. رهنما و آل آقا هم از فعل <دویدن > استفاده کرده اند که درست نیست . هر دویدنى مستلزم شتاب است , ولى هر شتابى مستلزم دویدن نیست .دویدن اقتضاى وجود <پا> دارد, لذا بهتر است از شتافتن استفاده شود. همچنین در آیهء 66سورهء طه (ص 317 عبارت قرآنى <یخیل الیه من سحرهم آنهاتسعى > چنین ترجمه شده است : <چنان در نظرش آمد که رسنها و عصاها به هر سومى دوند.> که همین اشکال را دراد به نظر من در هر دو مورد بهتر است از <جنب و جوش دارند> استفاده شود, یا از <مى شتابند> چون دویدن مار بسیار غریب است .
35- آیهء 11سورهء مؤمنون (ص 343)
آیهء <الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون > چنین ترجمه شده است : <که فرودس را که همواره در آن جاویدانند به میراث مى برند> جملهء فارسى کژتابى دارد و موهم این معناست که میراث بران , به تحصیل حاصل مى پردازند. یعنى فرودسى را به ارث مى برند که پیش از به ارث بردن , در آن جاویدان بوده اند. حال آنکه مطابق نص اصلى عربى , اینهافردوس را ـ با هر صفتى که داشته باشد, یا بدون صفت ـ میراث مى برند و از آن پس در آن جاویدانند. پاینده : <که بهشت را به ارث مى برند و خودشان در آن جاودانند.> رهنما: <آن کسانند که بهشت را به میراث برند, و ایشان در آنجاماندگارند>.
36- آیهء 72سورهء فرقان (ص 367)
عبارت قرآنى <و اذا مروا باللغو مرواکراماً> چنین ترجمه شده است : <و چون برناپسندى بگذرند به شتاب از آن دورى مى جویند>. ترجمهء مروا کراماً به <شتاب از آن دورى مى جویند> در واقع ترجمه نیست , بلکه تفسیر است و ازنوبت دوم تفسیر میبدى گرفته شده است (ج 7 ص 67 که نوشته است : <مرواکراما> اى اعراضوا عنه معرضین . این تفسیر است و فقط قول یک مفسر است . ترجمه مستقیم عبارت قرآنى نیست . خود میبدى در تفسیر نوبت اول همین آیه , یعنى در واقع در ترجمه آیه چنین آورده است : <و هرگه که به ناپسند و سخن بیهوده بگذرند آزاد و نیکو برگذرند>تفسیر ابوالفتوح : <و چون به لغو بگذرند, کریم وار بگذارند.> تفسیر نسفى : <و چون بگذارند به لغو کریم وار بگذرند>تفسیر کمبریج : <و چون بگذرند به کارهایى که آن بیهوده است و کار نیاید و آن معصیتهاست , مروا کراما, مى گذرندکریمان > ترجمه ا قرآن 556ق : <و چون بگذرند به فیهده یى (= بیهوده اى ) او باطلى بگذرند بردباران .>
قمشه اى : <و هرگاه به عمل لغوى (از مردم غافل ) بگذرند بزرگوارانه از آن درگذرند.> پاینده : <و چون بر ناپسندبگذرند با بزرگوارى بگذارند.> رهنما: <و چون به امر بیهوده یى بگذرند کریم وار در گذرند.>
ملاحظه مى شود که مترجمان اجماعاً به بزرگوارانه گذشتن یا کریمانه درگذشتن ترجمه کرده اند. اشکال ترجمه جناب آیتى این است که تفسیر است و فقط یک وجه از انواع شقوق و وجوه کریمانه گذشتن را که اعراض شتابان باشد, به میان آورده است . از این گذشته , ممکن است <مرور کریمانه > در یک جا و یک مورد اقتضاى اعراض سریع و به شتاب برگشتن نداشته باشد.
37- آیهء 15سورهء قصص (ص 388)
عبارت قرآنى <و دخل المدینة على حین غفلة من اهلها> چنین ترجمه شده است : <بى خبر از مردم شهر, به شهرداخل شد.> به نظر مى رسد که <غفلت > متعلق به مردم شهر باشد, نه موسى (ع ) که در اینجا فاعل فعل <دخل > است . ومراد این است که موسى (ع ) بدون اطلاع و آگاهى اهل شهر, وارد شهر شد. کشفالاسرار: <و در شهرستان شد موسى هنگامى که اهل آن غافل بودند(نا اندیشمند).> تفسیرابالفتوح : <دخل المدینة... در وقت غفلت اهلش .> ترجمه قرآن 556ق : <و در شد در شهر مصر بر وقتى که خفته بودند مردمان آن شهر...> تفسیر نسفى : <و درآمد به شهر به وقت غفلت اهل وى .> ترجمهء قرآن موزهء پارس : <او (=و) در آمد موسى در شهر مصر فر وقت مشغولى او (=و) غافلى مردمان آن شهر.> تفسیر کمبریج : <او در آمد در آن شهر که آن را عین الشمس خوانند, در وقتى که غافل بودند باشندگان آن شهر.>
مترجمان معاصر, قمشه اى , پابنده , رهنما, و مترجم تفسیر المیزان هم به همین ترتیب ترجمه کرده اند. یعنى غفلت را متعلق به مردم شهر دانسته اند. در میان مترجمان , اعم از قدیم یا جدید, فقط مرحوم آل آقا همانند آقاى آیتى ترجمه کرده است .
38- آیهء 38 سورهء عنکبوت (ص 401)
آیهء <و عاداً و ثموداً و قد تبیین لکم من مساکنهم و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل و کانوا مستبصرین >چنین ترجمه شده است : <و عاد و ثمود را هلاک کردیم و این از مسکنهایشان برایتان آشکار است . شیطان کارهایشان رادر نظرشان بیار است و آنان را از راه بازداشت و حال آنکه مردمى صاحب بصیرت بودند.> بحثى که درایم درباره ءترجمهء قسمت اخیر آیه است . چگونه قوم عاد و ثمود که در قرآن مجید بارها به گمراهى و بد عملى آنان و تکذیب وطعنشان نسبت به پیامبرشان تصریح مى شود, مردمى صاحب بصیرت بوده اند؟ از جمله در قرآن مجید راجع به ثمودگفته مى شود: <و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمى على الهدى > (فصلت , 17 اما قوم ثمو, هدایتشان کردیم ; و آنهاکورى را از هدایت بیشتر دوست مى داشتند, ص 479ترجمه حاضر). و درباره عاد نیز تعبیرات مشابه در قرآن مجیدهست . به عبارت دیگر به ثمود 26بار و عاد 25بار اشاره و از آنان و سیر و سرنوشتشان سخن گفته شده است وهمواره از آنان و گرایششان به کفر و ضلال , به تعبیرات منفى یاد شده است . لذا حتماً جاى شگفتى است که چرا فقطدر اینجا <مردمى صاحب بصریت > خوانده مى شوند مفسران قرآن دو راه حل براى معناى این بخش از آیه , به طورى که با سایر آیات مربوط به عاد و ثمود هماهنگى داشته باشد, پیشنهاد کرده اند. گروهى گفته اند آنها قوهء نظرى و درا که خوب داشتند, ولى آن را در راه حق و هدایت به کار نبردند. گروهى دیگر گفته اند اینها در کار دنیوى خودشان نظیرتراشیدن خانه و آشیانه در دل کوهساران , چابک دست و تیزبین بودند. خلاصهء طبرى : <و کانوا مستبصرین : فى دینهم وظلالتهم معجبین > کشف الاسرا, نوبت اول : <گروهى بودند چست کار و باریک بین و زیرک دست .> نوبت دوم : <و قبل کانوا مستبصرین یعنى ثمود, و استصار هم حذقهم فى جب الصخر بالوادى بیوتا.> ابوالفتوح رازى : <با آنکه ایشان عاقلان وممیزان و مستبصرانند, خللى که افتاد ایشان را از اهمال و اغفال در نظر افتاد, نه از خلل عقل و بصیرت . مجاده و قتاده گفتند معنى آن است که ایشان مستبصربودند در کفر و ضلالت و به آن معجب بودند(شبیه به قولى که از طبرى نقل شد). باطل بصورت حق به خود نمودند.> قول شیخ طوسى و طبرسى و زمخشرى و بیضاوى و ابن جزى و ملا محسن فیض کاشانى هم شبیه به قول ابوالفتوح است . شیخ طوسى در تبیان این معنا را هم از قول مجاهد و قتاده نقل مى کندکه <و کانوا مستبصرین فى ضلالتهم لعجبهم به , فتصوروه بخلاف صورته >.
قول فخر رازى با همهء مفسران فرق دارد و قابل توجه است : <و کانو مستبصرین یعنى بواسطه الرسل . یعنى فلم یکن لهم فى ذلک عذر, فان الرسل اوضحواالسبل .> ترجمه قرآن 556ق هم با دیگر ترجمه ها و تفاسیر فرق دارد و هوشیارانه است : <و ایشان پنداشتند که بر حق > تفسیر حسینى : <و بودند بنیایان یعنى متمکن بودند از نظر فکر و ملاحظه به دیده ءبصیرت , اما بدان اشغال نکردند, یا زیرک و باریک بین بودند به گمان خود و سخن پیغمبران را نامعقول پنداشتند>.
بنده دربارهء این عبارت بسیار اندیشیدم . حتى حدس بیراهى زدم و پیش خود گفتم شاید در میان قراآت تمختلف ومرجوح و شاز, قراء <مستنصرین > (بانون ) به جاى <مستبصرین > آمده باشد. یعنى بیهوده کمک طلبیدند و کسى در برابرامر و عذاب الهى فریاد رسشان نبود. ولى این حدس ضعیف را هیچیک از کتب قراآت که به اختلاف قراآت هم پرداخته اند, از جمله کتاب التیسیر ابوعمروالدانى , والنشر ابنجزرى و حجةالقراءات ابوزرعه عبدالرحمن بن زنجله وغیره تأیید نمى کنند. حاصل آنکه پیشنهاد بنده براى ترجمهء <و کانو مستبصرین > اینهاست :
1 - و حال آنکه ادعاى بصیرت مى کردند,
2 - و حال آنکه باریک بین مى نمودند,"
3 - و حال آنکه پیشتر طلب بصائر (معجزات ) کرده بودند,
4 - و حال آنکه از انبیا رهنمایى خواسته بودند.
39- آیهء 151سورهء صافات (ص 452)
<ام خلقنا الملائکة اناثاً و هم شاهدون > چنین ترجمه شده است : <آیا وقتى که ما ملائکه را زن مى آفریدیم آنهامى دیدند؟>
جملهء فارسى موهم این معناست که گویى محرز است که خداوند, ملائکه را زن آفریده است , و اگر بحثى هست درشاهد بودن یا نبودن مدعیان است . علاوه بر منابع قدیم , ترجمه هاى معاصر هم از این نظر بى اشکال است :> قمشه اى :<یا آنکه چون ما فرشتگان را خلق مى کردیم آنجا حاضر بودند؟ (و دیدند که آنها را زن آفریدیم نه مرد)> پاینده : <یافرشتگان را مادگان آفریده ایم و آنها گواهان بوده اند؟> راهنما: <یا آنکه ما فرشتگان را ماده آفریدیم و آنها شاهد بودند؟>آل آقا: <یا اینکه ما فرشتگان را زن آفریدیم و آنان گواه بودند؟> در این میان , ترجمه فارسى تفسیر المیزان هم همان اشکالى را دارد که ترجمهء آقاى آیتى ; <و آیا روزى که ما ملائکه را ماده خلق مى کردیم , ایشان شاهد و ناظر بودند؟>.
مضمون همین آیه در آیهء 19سورهء زخرف تکرار شده است : <وجعلوا الملائکه الذین هم عبادالرحمن اناثا اشهدواخلقهم سنکتب شهادتهم و یسئلون > که درست و دقیق ترجمه شده است : <و فرشتگان را کهبندگان خدایند زن پنداشتند.آیا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بوده اند؟ زودا که این شهادتشان را مى نویسند و از آنها باز خواست شود> (ص 491رجمه حاضر).
40- آیهء 36سورهء زخرف (ص 493)
عبارت قرآنى :<و من یعش عن ذکرالرحمن > چنین ترجمه شده است : <هر کس که از یاد خداى رحمان روى گرداند.>قار اینجانب در این یادداشتهاى انتقادى , چنانکه تا اینجا ملاحظه شده است , بر این نبوده است که به مسائل مربوط به نثرنویسى فارسى یا نثر ترجمه بپردازم و متعرض مسائل سلیقه اى و استحسانى نثر بشوم . اما محضر تنوع این مورد رایادآور مى شوم که <روى گرداندن > با <یاد> تناسب ندارد. مرحوم قمشه اى هم همین ترک اولى را مرتکب شده و از <رخ برتافتن > استفاده کرده است . مرحوم پاینده براى پرهیز از این مشکل , خود کلمهء <اعراض > را به کار برده است . مرحوم رهنما به خوبى از این ایراد پرهیز کرده است :
<و هر کس که از یاد خداى بخشنده باز گردد...> مرحوم آل آقا هم از <روى گرداندن > استفاده کرده است .
از قدما ترجمه 556ق و میبدى از <بگردد> (بدون روى یا رخ ) سود جسته اند که طبعاً مشکلى در بر ندارد. به نظراینجانب خوب است که یا از همین <بگردد> استفاده شود, یا بهتر از آن از <دل بگرداند> یا <دل برتابد> مقایسه کنید بااین مصراع از حافظ: <ور بگویم دل بگردان , رو بگرداند زمن >.
41- آیهء 14سورهء هجرات (ص 518)
<قالت الاعراب آمنا قل یم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا...> چنین ترجمه شده است : <اعراب بادیه نشین گفتند ایمان آوردیم . بگو ایمان نیاورده اید, بگویید که تسلیم شده ایم ...> این ترجمه درست است . و بعضى از مفسران و مترجمان <اسلمنا> را همانند آقاى آیتى به <تسلیم شده ایم > یا <گردن نهاده ایم > ترجمه کرده اند. بحث ما در نادرستى آن نیست . دراین است که اگر کلمه <اسلمنا> به <اسلام آورده ایم > ترجه شود بهتر است . زیرا:
1 اگر به جاى <اسلمنا>,<سلمنا> آمده بود, چاره اى نبود جز اینکه <تسلیم شده ایم > ترجمه شود. ولى <اسلمنا>قابلیت هر دو معنى را دارد. ظهور معناى <اسلمنا> در اسلام آوردن و قبول رسمى یا ظاهرى شریعت مسلمانى است این را بگویم که منبحثى در اینکه اسلام و تسلیم و سلم و سلام همریشه و هم معنى اند, ندارم بحث بر سر این است که استفاده ازکدام لفظ, بهتر و اولى است .
2 به همین دلیل و از همین جا در کتب کلامى فریقین بحث رابطهء <ایمان و اسلام > را مطرح کرده اند که بین آنها رابطه ءعموم و خصوص مطلق است (ایمانى اسلام هست , ولى هر اسلامى ایمان نیست ). مراد این است که اصطلاح شناسى کلامى از کلمهء <اسلام > استفاده کرده اند, نه <تسلیم >
3 از شیوهء <القرآن یفسر بعضه بعضاً> نیز مى توانیم مدد بگیریم . توجه به آیهء هفدهم همین سوره , قاطع دعوى وفصل الخطاب است : <یمنون علیکم ان اسلموا قل لاتمنوا على اسلامکم > که پیداست مراد خداوند اسلام اصطلاحى ,یعنى آئین مسلمانى است , نه فقط حالت تسلیم و گردن نهادن . جناب آیتى هم در اینجا با اینجانب موافقند, زیرا همین آیه را چنین ترجمه کرده اند: <از اینکه اسلام آورده اند بر تو منت مى گذارند. بگو بخاطر اسلامتان بر من منت مى گذارید.> (ص 518 ترجمه حاضر). و گرنه مى توانستند سبک و سیاق ترجمه شان در آیه قبلى را حفظ کنند وبگویند: از اینکه تسلیم شده اند بر تو منت مى گذارند. بگو بخاطر تسلیم شدنتان بر من منت مگذارید. و نظایر آن .
42- آیهء 25سورهء حدید (ص 542)
عبارت قرآنى <و انزلنا الحدید> به <آهن را... فرو فرستادیم > ترجمه شده که به بداهت عقل نادرست است زیرا نه درتاریخ عمومى و نه تاریخ عقاید اسلامى یا سایر ادیان چنین چیزى نداریم که خداوند آهن را براى انسان فرو فرستاده باشد. قطبه مفسران بزرگ شیعه و اهل سنت گفته اند که در چند مورد از قرآن کریم <انزال > به معناى فرو فرستادن نییت ,بلکه به معناى پدید آوردن است . از جمله : <یا بنى آدم قد انزلنا علیکم لباساً...> (اعراف , 26 که جناب آیتى چنین ترجمه کرده اند: <اى فرزندان آدم , براى شما جامه اى فرستادیم ...> که نادرست است خداوند هرگز براى فرزندان آدم جامه اى نفرستاده است . و درستش این است که براى شما (با مواد و وسایل و علل و اسبابش ) لباس آفریدیم یا لباس پدیدآوردیم . همچنین : <و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج ...>(زمر, 6 که ترجمه کرده اند <و برایتان از چارپایان هشت جفت بیافرید.> و چنانکه ملاحظه مى فرمایید این ترجمه درست است , و اگر اشکالى دارد در جاى دیگر است و آن در<ازواج > است که بر خلاف ظاهر, باید هشت فرد ترجمه مى کردند یعنى چهار جفت . زیرا انعامى که خداوند آفریده واست و آفرینش آنها را نعمتى براى انسان شمرده است , هشت فرد است . توضیح آنکه حق تعالى در آیه سوره انعام مى فرماید: <ثمانیه ازواج من الضأن اثنین و من المعزاثنین ...> و مفرسان بزرگ از جمله > (میبدى ) یا مرادبا ازواج , افراد است , عرب گوید عندى زوجان من الحمام (من دو زوج کبوتر دارم ). مفسران دیگر از جمله شیخ طوسى و زمخشرى نیز بر آن هستند که ازواج در اینجا به معنى افراد است . و قابل توجه است که آقاى آیتى به این نکته وقوف داشته اند که آن عبارت قرآنى را چنین ترجمه کرده اند: <هشت لنگه : از گوسفند , نر و ماده و از بز, نرو ماده >.منتها بنده مطمئن نیستم که آیا به جاى <تا> یا <فرد> در اینجا براى انعام یعنى گوسفند و بز و شتر و گاو مى توان از کلمه >لنگه > استفاده کرد یا خیر . در هر حال , برگردیم به اوایل بحث . لازم بود مترجم محترم عبارت قرآنى <و انزل لکم من الانعام ثماهیه ازواج ...> (زمر ,) آن را چنین ترجمه کنند: <و برایتان از چارپایان هشت فرد (یا به قول خودشان : هشت لنگه ) بیافرید>. یعنى از قاعدهء متین <القرآن یفسر بعضه بعضاً> استفاده مى کردند.
43- آیهء 25سورهء حدید (ص 542)
عبارت قرآنى <ولیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب > چنین ترجمه شده است : <تا خدا بداند که چه کسى به نادیده او و پیامبرانش را یارى مى کند.> چنانکه پیش از این هم در این نقد گفته ایم , در این سیاق , یعنى در اشاره به علم الهى ,تعبیر <تا خدا بداند> درست نیست , <و تا خدا معلوم بدارد> درست است .
44- آیهء 1 سورهء طلاق (ص 559)
عبارت قرآنى <فطلقوهن لعدتهن > چنین ترجمه شده است : <به وقت عده طلاقشان دهید.> و چون عبارت ابهام داشته است , در پاى صفحه افزوده شده است : <یعنى آنگاه که از حیض پاک شده باشند>.
چنانکه بدیهى است و عملکرد آقاى آیتى در سراسر ترجمه هم چنین بوده است , حتى المقدور ترجمه هر آیه یاعبارتى نباید ابهامى داشته باشد که نیازمندش به <پانویس > کند.
میبدى : ایشان را در پاکى از حیض دست باز دارید>. البته ایراد ترجمه میبدى در اینجا این است که در واقع تفسیرکرده است , نه ترجمه . ولى پیداست که در اینجا جمود به لفظ نمى توان کرد و باید چیزى از سوى مترجم افزوده شود. ترجمه قرآن 556ق : <طلاق دهیدشان بر شمار پاکى شان > تفسیر ابوالفتوح : عبدالله عباس گفت معنى آن است که <طلاق در پاکیزگى زن دهید.>
ترجمه قرآن موزهء پارس : <پاى گشاده (= رها, مطلقه ) مى کنید ایشان را در وقت پاکى به شمار ایشان .> تفسیرکمبریج : <زنان را اندر پاکى طلاق دهید> تفسیر منهج الصادقین : <طلاق دهید زنان را در حالتى که روى آورده اند به عده خود>. ترجمه مرحوم قمشه اى مانند ترجمه آقاى آیتى است و با جمله اى در داخل پرانتز رفع ابهام کرده است . پاینده : <در وقتى که عده آغاز تواند شد طلاقشان دهید.> و به نظر بنده این ترجمه , ترجمهء خوبى از این آیه است . رهنما:<آنان را در (دوره ء) پاکى طلاق دهید>. این هم ترجمه خوب و بى اشکالى است آل آقا: <به هنگام پاکى آنها که به شمارآید طلاق بدهید.>
در اینجا فقرهء سوم یادداشتهاى انتقادى اینجانب بر ترجمهء شیوا و استوار استاد عبد الحمید آیتى از قرآن مجید, به پایان مى رسد. فقره اول ) همان 61موردى بود که ایشان از میان انتقادهاى اولیه ام که به صورت دستنویس به حضورشان تقدیم داشته بودم , قبول و اصلاح فرموده بودند.
کلیات و دو نکتهء انتقادى مهم که در کتاب سیر بى سلوک به طبع رسیده بود, فقره سوم ) همین 33 نکته انتقادى است . امیداوارم قرآن پژوهان دیگر هم همت کنند و اگر نقد و نظرى دارند, چه به صورت مکاتبه با ناشر, چه درجه درجراید, مطرح فرمایند تا این ترجمهء عالى و متعالى از همهء سهوالقلمهاى جزئى و ایرادات احتمالى ناچیز پاک وپیراسته شود و طبع بازنگریسته و ویراستهء بعدى , با اطمینان خاطر مرجع محققان قرار گیرد. ان شاء الله .
قرآن بژوهى ، صفحه 355