واجب‌الوجود بالذات

واجب الوجود بودن اشیاء و نیاز به واجب الوجودی دیگر
هیچ موجود فیزیکی نمی‌تواند واجب‌الوجود بالذات باشد. تنها موجودی که واجب‌الوجود بالذات است، خداوند است که هیچ وابستگی به علت‌های بیرونی ندارد.

پرسش:

هر چیزی که وجود فیزیکی دارد، واجب‌الوجود است؛ چون اگر وجودش واجب نبود، اصلاً وجود نمی‌داشت! پس چرا این‌قدر دنبال اثبات واجب‌الوجودی فراتر از اشیای فیزیکی هستید؟

پاسخ:

در نگاه نخست، ممکن است تصور شود که هر آنچه وجود دارد، وجودش ضروری و گریزناپذیر است. از این منظر، گویا همه‌ چیزهایی که در جهان فیزیکی حضور دارند، به خودیِ خود موجه و بی‌نیاز از تبیین هستند. این دیدگاه، گرچه ‌فهم آن ساده به‌نظر می‌رسد، اما با تحلیل‌های دقیق فلسفی ناسازگار است؛ زیرا پرسش از «چرا هستی هست؟» تنها با دیدن هستی پاسخ داده نمی‌شود، بلکه نیازمند بررسی نوع وجود اشیاء، وابستگی آن‌ها به علت‌ها، و تمایز میان گونه‌های مختلف «وجوب وجود» است. در ادامه در قالب نکاتی، توضیحات بیشتر تقدیم می‌شود.

نکته اول: خلط میان واجب‌الوجود بالذات و بالغیر

واژه‌ی «واجب‌الوجود» در فلسفه، به معنای موجودی است که وجودش از خودش است و نبودنش ممکن نیست؛ یعنی عدم در ذات او راه ندارد و او برای موجود شدن به هیچ چیز و هیچ علتی محتاج نیست. این موجود را «واجب‌الوجود بالذات» می‌نامند.

اما گاهی موجودی ممکن است در شرایطی خاص، وجودش ضروری و حتمی تلقی شود؛ اما این ضرورت از درون خودش ناشی نشده، بلکه به واسطه‌ی چیزی دیگر به او داده شده است. این حالت را «واجب‌الوجود بالغیر» می‌نامند، یعنی موجودی که اگرچه اکنون وجود دارد، اما  وجودش را وام‌دار موجود یا علت دیگری است.

برای مثال، نوزادی که اکنون وجود دارد، در وضعیت فعلی، معدوم نیست و موجود است، اما آیا وجود او از ذات خودش ناشی شده است؟ خیر؛ وجود او وابسته به پدر و مادر، شرایط زیستی، تغذیه و هزاران عامل دیگر است. اگر این علل نبودند، او نیز نبود. بنابراین وجود او واجب نیست، مگر به علت؛ یعنی «بالغیر» واجب است، نه «بالذات».(1)

نکته دوم: امکان وجود به معنای امکان عدم

یکی از ویژگی‌های هر موجود ممکن‌الوجود این است که می‌تواند نباشد. یعنی ذات او بر بودن یا نبودن مساوی است؛ تنها وجود علتی بیرونی است که او را به وجود رسانده و بودنش را ترجیح داده است. این همان معنای «امکان» است.

وقتی گفته می‌شود چیزی «ممکن‌الوجود» است یعنی ذاتش طوری نیست که خودش به تنهایی بودنش را ایجاب کند؛ بلکه برای بودنش نیازمند علت است. بنابراین، موجودات فیزیکی که در اطراف ما وجود دارند، مثل درخت، انسان و کهکشان، همگی در ذات خود ممکن‌الوجودند؛ چراکه می‌توان تصور کرد که نبودند، یا زمانی نبوده‌اند و حالا هستند و شاید روزی هم دیگر نباشند.

به همین دلیل، این‌گونه موجودات هرگز نمی‌توانند واجب‌الوجود بالذات باشند، زیرا ویژگی بارز واجب‌الوجود بالذات آن است که امکان عدم ندارد و هرگز نابودشدنی نیست.(2)

نکته سوم: از وجوب وجود فیزیکی نمی‌توان به وجوب ذاتی رسید

گاهی این تصور وجود دارد که چون چیزی وجود دارد، پس حتماً واجب‌الوجود است. این استدلال دو اشکال اساسی دارد؛ اولاً، آن را با صرفِ وجود داشتن یکی می‌گیرد؛ ثانیاً، هیچ تمایزی میان وجوب ذاتی و وجوب بالغیر قائل نیست. برای روشن شدن این موضوع، مثالی از دومینوها می‌زنیم؛ فرض کنید تمام قطعات دومینو به زمین افتاده‌اند. حتی اگر شما شاهد سقوط اولین قطعه نباشید، عقل شما حکم می‌کند که حتماً چیزی باید علت افتادن آن قطعه اول بوده باشد که به نوبه خود باعث سقوط سایر قطعات شده است.

موجودات فیزیکی نیز به همین ترتیب هستند. ما آن‌ها را موجود می‌بینیم، اما چون در ذاتشان چیزی نیست که بودنشان را ایجاب کند، عقل ما حکم می‌کند که باید علتی بیرونی، آن‌ها را به وجود آورده باشد. این علت‌ها نیز به نوبه خود ممکن‌الوجودند، تا آن که در نهایت به موجودی برسیم که خودش وجودش را از خودش دارد؛ یعنی واجب‌الوجود بالذات.

حتی دانشمندانی که گرایش به الحاد دارند، مانند استیون هاوکینگ، سعی می‌کنند آغاز جهان را بدون فرض خدا توضیح دهند؛ اما این تلاش، خود نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که حتی آنان نیز می‌پذیرند که صرفِ وجود داشتنِ جهان نیاز به تبیین دارد؛ چرا که وجود آن بدیهی نیست و نمی‌توان آن را بدون علت دانست. پس آنچه آتئیست‌ها می‌پذیرند، به‌گونه‌ای تأیید همان حکم عقل است که می‌گوید: موجود ممکن‌الوجود نیاز به علت دارد.(3)

نتیجه‌گیری:

در نهایت باید گفت که صرفِ موجودبودنِ یک چیز، آن را واجب‌الوجود نمی‌سازد. اگر هم بپذیریم که چیزی در حال حاضر به ضرورت، وجود دارد، این ضرورت بالغیر است، نه بالذات. چیزی که واجب‌الوجود بالذات باشد، باید در ذات خود، بی‌نیاز از علت، ازلی، ابدی و تغییرناپذیر باشد. چنین ویژگی‌هایی در هیچ‌یک از موجودات فیزیکی یافت نمی‌شود؛ زیرا همگی وابسته‌اند، تغییرپذیرند، و زمانی نبوده‌اند یا ممکن است دیگر نباشند.

پس «واجب‌الوجود» اصطلاحی خاص است که تنها بر موجودی صادق است که در ذات خود، هستی او ضرورتی تغییرناپذیر دارد و از هیچ علت یا شرط بیرونی برنخاسته است. چنین موجودی، همان است که در براهین فلسفی و کلامی از آن به «خدا» تعبیر می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی‌یابد، یعنی تا هنگامی که همه راه‌های عدم به روی آن مسدود نشود به‌وجود نمی‌آید، و به قول فلاسفه «الشی‌ء مالم یجب لم یوجد». به دیگر سخن، موجود یا ذاتاً واجب‌الوجود است و خودبه‌خود ضرورت وجود دارد، یا ممکن‌الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می‌یابد که علتی آن را «ایجاب» کند و وجود آن را به سرحد ضرورت برساند، یعنی به‌گونه‌ای شود که امکانِ عدم نداشته باشد.(مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص422-423)

2. هر موجودی که ماهیت داشته باشد، ممکن‌الوجود است و نیازمند علت برای وجود خود است. این بیان تنها می‌تواند معلول بودن موجودات ممکن را اثبات کند و در تعیین معیار دقیق‌تری برای تشخیص علت و معلول‌ها ناتوان است. اما صدرالمتألهین با اصولی چون اصالت وجود، رابط بودن معلول نسبت به علت، و تشکیکی بودن مراتب وجود، به‌طور دقیق‌تری ویژگی‌های ممکن‌الوجود را شرح می‌دهند. بر اساس این اصول، هر موجود ممکن‌الوجود، مرتبه‌ای ضعیف‌تر از علت خود است و نیازمند علتی بیرونی است تا به موجود کامل‌تری برسد. (مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص59-60)

3. برای مطالعه بیشتر، رک: موسوی کریمی، میرسعید ، کیهان‌شناسی نوین، خلق از عدم و خلق مدام، فصلنامه نامه علم و دین، بهار و تابستان 1378ش، شماره 4؛ فطورچی، پیروز، مختصری درباره مسئله آغاز: از دیدگاه کیهان‌شناسی نوین و حکمت متعالیه، نامه علم و دین، پاییز و زمستان 1377ش و بهار و تابستان 1378ش، شماره 3؛ شاکرین، حمیدرضا، هاوکینگ و خودبسندگی جهان، بررسی و نقد، مجله کلام اسلامی، پاییز 1396ش، شماره 103؛ آذریان، سجاد و محمدجواد اصغری، نقدی بر نتایج الحادی هاوکینگ از نظریه «جهان خودانگیخته» از منظر فلسفه اسلامی، مجله معرفت کلامی، بهار و تابستان 1401ش، شماره 1.