جنایات صهیونیستها

سرزمین فلسطین از دیرباز متعلق به فلسطینیان (تمام اقوام ساکن) بوده است و فلسطینیان امروز، فرزندان همان فلسطینیان و کنعانیان و سایر قبایل اولیه هستند.

پرسش:

برای ما هنوز ثابت نشده است که حق با فلسطینیان است یا با اسرائیلیان چون عده ای می گویند این سرزمین فلسطین دراول دست اسرائیلیان بوده است و فلسطینیان اسرائیلیان را بیرون کرده اند و عده ای می گویند در اول دست فلسطینیان بوده است و اسرائیلیان فلسطینیان را بیرون کرده اند ما نمی دانیم چرا هیچوقت این کارشناسان در این مورد توضیح نمی دهند؟

پاسخ:

مقدمه:
مسئله فلسطین و حضور صهیونیست‌ها در آن ازنظر تاریخی از سوی برخی مورد تردید و ابهام قرار گرفته است. برخی مدعی‌اند این سرزمین متعلق به یهودیان بوده و آن‌ها به سرزمین آبا و اجدادی خود بازگشته‌اند و به دنبال بازپس‌گیری سرزمین خودشان هستند؛ بنابراین حضور آن‌ها در سرزمین فلسطین مشروع است و اشکالی به آن‌ها از این نظر وارد نیست. برخی دیگر از آن‌سو معتقدند که فلسطین متعلق به فلسطینیان است و حضور یهودیان در آن با فریب و زور بوده و فلسطین از سوی آن اشغال‌شده است. به‌راستی واقعیت در این مسئله چیست و حق با کدام‌یک از دو طرف است؟
آنچه برای برطرف ساختن ابهام پیش‌آمده در ذهن پرسشگر محترم، لازم و حائز اهمیت است، توجه به چند مسئله است که توضیح و تبیین آن‌ها به حل ابهام موجود کمک شایانی خواهد نمود.

1. بررسی تاریخی ادعای صهیونیست‌ها

در سال 1897 میلادی، دویست و چهل نفر از سران یهود، از کشورهای مختلف، در شهر بال (بازل) سوئیس گرد هم آمدند و اولین کنفرانس بین‌المللی سازمان جهانی صهیونیسم را به رهبری تئودور هرتسل (هرتزل) (1) تشکیل دادند. در این کنفرانس، با موافقت اعضا، تصمیم گرفته شد یهودیان که به دلایل مختلف در سرتاسر جهان پراکنده شده بودند، اولین دولت متمرکز یهودی را ایجاد کنند و برای همیشه از فشار و تحقیر، به‌خصوص در اروپا و به‌طورکلی از وضعیت موجود رهایی یابند. از میان سرزمین‌های مختلف، (2) درنهایت سرزمین فلسطین که در آن زمان، به دلیل شکست امپراتوری عثمانی از انگلیسی‌ها در جنگ جهانی اول، مستعمره انگلیس شده بود انتخاب شد و در ادامه در سال 1917 میلادی، با صدور اعلامیه بالفور (3) حمایت رسمی دولت انگلیس از تشکیل دولت یهودی در فلسطین اعلام شد. از آن زمان تمام تلاش‌ها برای مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز شد که خود فرصت و مجالی مجزا برای پرداختن می‌طلبد.

ادعای تعلق سرزمین فلسطین به یهودیان به‌عنوان سرزمین آبا و اجدادی و ملی، اولین بار در سال 1919 میلادی از سوی سازمان جهانی صهیونیسم به شورای عالی نیروهای متفقین در کنفرانس پاریس در همین سال تسلیم شد. در این یادداشت پیشنهادشده بود که نیروهای متفق، حاکمیت تاریخی یهود را بر سرزمین فلسطین و حق آن‌ها را برای بازسازی آن کشور به‌عنوان وطن ملی به رسمیت بشناسند. (4) اما ادعای صهیونیست‌ها مبنی بر حاکمیت تاریخی آن‌ها بر سرزمین فلسطین کاملاً ‌بی‌اساس به نظر می‌رسد. پیش از قوم بنی‌اسرائیل، اقوام دیگری مانند کنعانیان، حتیان، عموئیان، موآبیان و ادومیان در این منطقه می‌زیستند. هم‌زمان با ورود عبرانی‌ها، فلسطینیان نیز از سوی دریای اژه وارد این سرزمین شدند و میان منطقه کارمل و صحرا ساکن شدند. افرادی که امروز به‌عنوان فلسطینی شناخته می‌شوند، فقط از نسل اعراب نیستند، بلکه از نسل کنعانیان هستند که از 5000 سال پیش در این منطقه زندگی می‌کردند. این ادعا نیز پذیرفته نیست که فلسطینیان امروز، از نسل اعراب مسلمانی هستند که در سال 637 میلادی فلسطین را فتح کردند، پس آن‌ها مهاجران مهاجمی هستند که به سرزمین آبا و اجدادی یهودیان هجوم آورده‌اند؛ زیرا اعراب جزو اقوامی هستند که پیش از اسلام در این سرزمین می‌زیستند و اعراب مسلمانی که فلسطین را فتح کردند، بسیار کم بودند و در مردمان بومی حل شدند. (5) بنابراین نمی‌توان حاکمیت تاریخی یهودیان در این سرزمین را پذیرفت و به آن‌ها حق حاکمیت تاریخی داد و اگر بنا بر اعطای حق حاکمیت تاریخی بر سرزمین فلسطین به کسی باشد، این حق برای کنعانیان (که بخش اعظم فلسطینیان امروز از همین نسل هستند) و سایر اقوام که پیش از عبرانی‌ها در این سرزمین ساکن بودند، ثابت است.

2. بررسی پیامد ادعای صهیونیست‌ها

مسئله‌ای که به نظر نگارنده، اهمیت آن از مسئله اعطا یا عدم اعطای حق حاکمیت تاریخی بیشتر است، این است که برفرض پذیرش این ادعا، (6) نمی‌توان تبعات آن را پذیرفت؛ زیرا اگر این ادعا را بپذیریم که فلسطینیانِ امروز اشغالگران دیروزند باید بپذیریم که انگلیسیان امروز، اشغالگران دیروزی هستند که سرزمین بومیانی چون ایرلندی‌ها، ولزی‌ها و بوتونی‌ها را اشغال کرده‌اند و باید بپذیریم که مردم این مناطق نسبت به انگلیس حق بیشتری دارند و حاکمیت تاریخی از آن‌هاست. یا باید بپذیریم که چون بحرین، آذربایجان، افغانستان و... روزگاری بخشی از حاکمیت ایران بوده‌اند و به شکل‌های مختلف از آن جداشده‌اند، حق حاکمیت تاریخی برای ایران محفوظ است و ایران حق دارد حاکمیت خود را بر این سرزمین‌ها دوباره احیا کند. به همان اندازه که نمی‌توان با این ادعاها برای ایران و بومیان انگلیس حق حاکمیت قائل شد، نمی‌توان ادعای صهیونیست‌ها مبنی بر حق حاکمیت تاریخی یهودیان بر فلسطین را پذیرفت؛ درحالی که این حاکمیت از بیست قرن پیش به این‌طرف، متعلق به آن‌ها نبوده است، (7) و به ادعای پروفسور رودنسون، آخرین دولت واقعاً مستقل یهود در فلسطین، در سال 63 پیش از میلاد، وقتی‌که پمپه اورشلیم را گرفت، از بین رفت. (7)

ممکن است ادعا شود که یهودیان زمین‌های فلسطینیان را از آن‌ها خریده‌اند؛ بنابراین، مالک چیزی هستند که از فلسطینیان خریده‌اند و حق‌دارند که ساکن آن شوند و برای آن تصمیم بگیرند. درباره این ادعا نیز توضیحی مختصر آنچه درواقع رخ‌داده است را روشن خواهد کرد. مجموع زمین‌های سرزمین فلسطین، 2.700.000 هکتار بیان‌شده است که صهیونیست‌ها به‌خصوص پس از صدور اعلامیه بالفور از طرق مختلف اقدام به تصرف این زمین‌ها نموده‌اند:

الف) خریداری زمین

در این روش به شکل‌های مختلف، اقدام به خریداری زمین‌ها کردند که به‌طور مختصر به آن‌ها اشاره می‌کنیم:
1. خرید از طریق واسطه‌ها: در این روش واسطه‌ها زمین‌ها را از فلسطینیان حتی یهودیان ساکن فلسطین می‌خریدند و سپس به صهیونیست‌ها منتقل می‌کردند؛

2. خرید از  دولت قیمومت انگلستان: (9) دولتی که انگلستان در فلسطین مستقر کرد 66.500 هکتار زمین را در اختیار صهیونیست‌ها قرار داد؛ زمین‌ها و ساختمان‌هایی که در دوره عثمانی جزو اماکن دولتی و حاکمیتی محسوب می‌شد؛

3. خرید از فئودال‌ها و ملّاکان لبنانی و سوری: این گروه افرادی بودند که در دوره حاکمیت دولت عثمانی به بهانه کسب ثروت در هرجایی از محدوده حاکمیت عثمانی ساکن می‌شدند و عِرق ملی در آن‌ها وجود نداشت؛

4. خرید از خود فلسطینیان: برخی از فلسطینیان نیز زمین‌های خود را به انگیزه‌های مختلف به صهیونیست‌ها فروختند که این افراد از سوی فلسطینیان خائن قلمداد می‌شدند. صهیونیست‌ها از این طریق 30.000 هکتار زمین خریداری کردند که معادل 1.8% از کل زمین‌های سرزمین فلسطین محسوب می‌شود.
درمجموع، صهیونیست‌ها توانستند از چهار روش بیان‌شده حدود 220.000 هکتار از زمین‌های فلسطین را تصاحب  کنند که حدود 8% کل فلسطین است. (10)

ب) تجاوز و زور

آنچه در ادامه از خاک فلسطین به تصرف صهیونیست‌ها درآمد، از طریق «کشتار و سرکوب فلسطینیان»، «تخریب روستاهای فلسطینی» و «اجرای سیاست کار عبری» (11) بود. (12)

درمجموع همه این سیاست‌ها و فریب‌ها برای تصرف زمین‌های سرزمین فلسطین برای رسیدن به یک هدف مشخص بود که یوسف وایتس(13) به آن اذعان می‌کند: « باید برای خود ما این معنا آشکار باشد که در این سرزمین برای دو ملت در کنار هم‌جایی نیست… ما نمی‏توانیم باوجود عرب‏ها در این سرزمین، هدف خود را مبنی بر آنکه ملتی مستقل باشیم، تحقق‌بخشیم. تنها راه‌حل آن است که سرزمین اسرائیل، یا لااقل سرزمین غربی اسرائیل، بدون وجود عرب باشد… هیچ راه دیگری برای دستیابی به این هدف نیست، مگر انتقال دسته‏جمعی عرب‏ها از این سرزمین به کشورهای همسایه، به‌نحوی که یک روستای عرب­نشین هم برجای نماند. این عرب‏ها می‏باید به عراق و سوریه و حتی شرق اردن منتقل شوند. اعتبار مالی زیادی برای این کار اختصاص خواهد یافت. تنها با انتقال و بیرون راندن عرب‏هاست که این سرزمین می‏تواند میلیون‏ها تن از برادران ما را در خود جای دهد». (14)

نتیجه:
بنا بر آنچه نگاشته شد، به‌خوبی روشن می‌شود که سرزمین فلسطین از دیرباز متعلق به فلسطینیان (تمام اقوام ساکن) بوده است و فلسطینیان امروز، فرزندان همان فلسطینیان و کنعانیان و سایر قبایل اولیه هستند که در این کشور ساکن شده بودند و استقرار آن‌ها در این سرزمین به حدود پنج هزار سال قبل می‌رسد. همچنین روشن شد، آنچه از زمین‌های سرزمین فلسطین توسط صهیونیست‌ها به‌طور مستقیم از فلسطینیان خریده شده است، تنها 1.8 درصد از کل سرزمین فلسطین است و مابقی با فریب، تهدید، تطمیع و با تجاوز، سرکوب و زور به دست آمده است.

کلیدواژگان:

فلسطین، حکومت، انگلیس، قیمومت، صهیونیست، صهیونیسم.

پی‌نوشت‌ها:
1. روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودی‌الاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را بنا گذاشت.
2. کشور اوگاندا و شهر طرابلس پایتخت لیبی گزینه‌های دیگری بودند که کنار گذاشته شدند ر.ک:

خامنه‌ای، سید علی، بیانات در خطبه‌های نماز جمعه، 10/10/1378، https://khl.ink/f/2986.
3. برای مشاهده اطلاعاتی درباره اعلامیه بالفور و متن کامل آن به فارسی،

ر.ک: https://b2n.ir/y96625.
4. ر.ک: صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
5. ر.ک: صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
6. این ادعا که کهن‌ترین ساکنان تاریخی سرزمین فلسطین، یهودیان بوده‌اند و فلسطینیان امروز اشغالگرانی هستند که در قرن هفتم این سرزمین را تصرف کرده‌اند، بنابراین یهودیان حق‌دارند که حاکمیت مجدد خود را در این سرزمین برپا کنند.

7. ر.ک: «آیا بومیان فلسطین به یهودیان زمین فروخته بودند؟»، سایت مشرق، 20/01/1401، کد خبر: 1360464، mshrgh.ir/1360464.

8. صفا تاج، مجید، «آیا یهودیان در فلسطین حق تقدم ندارند؟»، پاسدار اسلام، 1391، شماره 367، http://pasdareeslam.com/36721/.
9. قیمومت به معنای سرپرستی و قیم بودن است. فلسطین که بخشی از امپراطوری عثمانی بود، پس از جنگ جهانی اول و شکست عثمانی، تحت قیمومت، یعنی سرپرستی انگلیسی‌ها قرار گرفت و دولت قیمومت انگلیس فلسطین را اداره می‌کرد.

10. «آیا فلسطینیان زمین‌های خود را فروختند»؟ خبرگزاری تسنیم،

07/03/1398، https://tn.ai/2020460.
11. یعنی استخدام نکردن نیروی کار غیریهودی.

12. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ک: صفا تاج، مجید، «فلسطینیان چرا و چگونه سرزمین خود را ترک کردند؟»، پاسدار اسلام، 1394، شماره 399 -400، http://pasdareeslam.com/40048/.
13. وی مدتی طولانی مدیر صندوق ملی یهود و مشاور بخش امور عربی رژیم صهیونیستی بود.

14. صفا تاج، مجید، «فلسطینیان چرا و چگونه سرزمین خود را ترک کردند؟»، پاسدار اسلام، 1394، شماره 399 -400، http://pasdareeslam.com/40048/.
 

1- غير از بازماندگان و ياران حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) چه كساني در ثبت وقايع عاشورا و كلاً نهضت امام حسين (ع) نقش داشته اند؟

2- تعداد كشته هاي لشكريان يزيد ملعون در واقعه كربلا چند نفر بودند و در كجا مدفون شدند؟

3- چرا در پاسخ به جنايات وهابيون و صهيونيست ها در جريان كشتار جمعي شيعيان مظلوم حركت مقابله به مثلي از شيعيان ديده نمي شود؟

4- مگر شيعيان زيدي و اسماعيليه احاديث رسيده از پيامبر گرامي اسلام و ائمه مورد قبول خود را دال بر تأييد 12 امام شيعه (سلام الله عليهم اجمعين) را قبول ندارند تا از اشتباه خود برگردند؟

5- آيا فرزند مي تواند به خاطر تصاحب ميراث پدري از سوي مادر با مادرش قطع رابطه كند و او را به صورت غير مستقيم تنبيه كند؟

پرسش1: غير از بازماندگان و ياران حضرت ابا عبد الله الحسين عليه السلام چه كساني در ثبت وقايع عاشورا و كلا" نهضت امام حسين (س) نقش داشته اند ؟
پاسخ:
بعد از حادثه کربلا، گروهي از افرادي که در واقعه کربلا حاضر بودند، حوادث و کارهايي که در آن مکان رخ داده بود و جنگ‌ها و شهادت‌هايي که در آن سرزمين اتفاق افتاده بود، را براي ديگران نقل مي کردند و آنان هم اين حوادث را براي ديگر افراد روايت مي‌کردند، مثل نقل ساير جنگ‌هايي که در صدر اسلام رخ داده است. نيز به همين صورت به آگاهي ديگران مي‌رسيد، اين روش در نقل حوادث عاشورا، ادامه داشت تا اين که در اوائل قرن دوم هجري، ابو مخنف لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدي غامدي کوفي ( متوفاي 157) مطالب مربوط به حادثه کربلا را از راويان مختلف جمع‌آوري کرده و کتابي به نام «مقتل الحسين (ع)» را تنظيم و تهيه کرد.
اولين کتابي که به صورت نسبتاً مفصّل درباره واقعه کربلا نگارش يافت، مقتل ابي مخنف است. بعد از ابي مخنف، شاگردش هشام بن محمد بن سائب کلبي کوفي (متوفاي 209) مقتل ابي مخنف، درباره حادثه کربلا به اضافه روايات ديگري را که درباره حادثه کربلا، از ديگران روايت شده بود، در کتابي به نام «مقتل الحسين» گردآوري نمود.
ساير مورخان بيشتر مطالب خود، را درباره حوادث صدر اسلام از جمله حادثه کربلا، از اين دو نفر مخصوصاً ابي مخنف نقل کرده‌اند.
ابي مخنف، مطالب مربوط به حادثه عاشورا را از راويان مختلف نقل کرده که چند گروه مي‌باشند:
1. افرادي که خود در کربلا و حوادث مربوط به آن حضور داشتند . ابي مخنف بدون واسطه و با شنيدن از خود آنان، حوادث را نقل مي‌کند. مانند: ثابت بن هبيره،‌ يحيى بن هانئ بن عروه، زهير بن عبدالرحمن بن زهير خثعمي و ... .
2. افرادي که در کربلا حضور داشتند و حوادث را مشاهده کرده‌اند . ابي مخنف به يک يا دو يا سه واسطه مطالب، را از آنان روايت مي‌کند که تعداد آنان پانزده نفر مي‌باشند.
3. افرادي که در جريان کربلا نقش داشتند و حوادث قبل و بعد از حادثه کربلا، به صورت مستقيم و بدون واسطه، براي ابي مخنف نقل کرده‌اند که اينان پنج نفر هستند.
4. افرادي که در جريان کربلا، داراي نقش بودند و ابو مخنف به صورت غير مستقيم و با يک يا دو واسطه حوادث قبل و بعد از حادثه کربلا، را از آنان نقل مي‌کند، که اينان بيست و يک نفر مي‌باشند.
5. افرادي که در حادثه کربلا حضور نداشتند و مطالبي که از ديگران شنيده‌اند ، براي ابي مخنف نقل مي‌کنند.
6. برخي از اصحاب ائمه (ع) يا خود امامان مطالبي درباره حادثه عاشورا گفته‌اند که ابي مخنف آن ها را در کتاب خود آورده است.
حميد بن مسلم ازدي از افراد مهمي است که جزء سپاهيان عبيدالله زياد است و خود شاهد و ناظر حوادث کربلا بود که مطالب زيادي درباره واقعه کربلا نقل مي‌کند، او کسي است که همراه خولي بن يزيد اصبحي، سر مقدس امام حسين (ع) را از کربلا به کوفه نزد عبيد الله زياد برد. وي، حوادث مجلس عبيدالله زياد در کوفه و گفتگوي امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) با عبيدالله زياد را به صورت مفصل نقل مي‌کند. ابي مخنف به واسطه، مطالب زيادي از او روايت مي‌کند. عُقبه بن سمعان که غلام رباب، همسر امام حسين است و در کربلا حضور داشته، مطالبي را درباره حادثه عاشورا نقل مي‌کند که ابي مخنف آن ها را با يک واسطه در کتاب خود مي‌آورد.
ضحاک بن عبدالله مشرقي، که جزء ياران امام حسين است و در نبرد با سپاه يزيد به امام حسين کمک کرد و بر اساس قراري که با امام حسين داشت، بعد از شهادت ياران امام حسين صحنه کربلا را رها مي‌کند، نيز مطالبي درباره حادثه کربلا نقل مي‌کند که ابي مخنف با يک واسطه آن ها را در کتاب خود مي‌آورد. (1)
مرحوم شيخ صدوق، از بزرگان و محدثان مهم شيعه، روايات زيادي درباره جريان کربلا، در کتاب «امالي» خود ذکر مي‌کند.
فاطمه دختر امام حسين که در حادثه کربلا حضور داشت و همراه ساير اهل بيت (ع) به کوفه و شام برده شده نيز، برخي از حوادث کربلا را ذکر مي‌کند.
بنابراين ماجراي عاشورا و گفتگوي اهل بيت در شام توسط کساني روايت شده که خود شاهد حوادث بوده‌اند و آنان مطالب را براي ساير افراد نقل کرده‌اند، بديهي است که در نقل مطالب، بايد ناقلان حادثه و کساني که واسطه در نقل هستند، از نظر صداقت و راستگويي، مورد بررسي قرار گيرند تا بتوان به نقل آنان اعتماد کرد . نويسندگان منابع کهن چون ابي مخنف، شيخ مفيد، مرحوم صدوق و سيد بن طاووس که مطالب مربوط به حادثه کربلا را نقل کرده‌اند، تلاششان بر اين بود که مطالب معتبر و مستند را نقل کنند.

پي‌نوشت‌ها:
1. ر،ک: وقعة الطف، ص 15 ـ 33 ، ابو مخنف لوط بن يحي، قم ،انتشارات جامعه مدر سين ،1367 ش ، تحقيق و مقدمه : شيخ محمد هادي يوسفي غروي.
---------------------------------

پرسش 2: تعداد كشته هاي لشكريان يزيد ملعون در واقعه كربلا چند نفر بودند و در كجا مدفون شدند؟
پاسخ:
آمار نقش بنيادي در ارائه روشن از سيماي يك فرايند و حادثه تاريخي دارد، ليكن آمار دقيق از رويدادهاي تاريخي مشكل و گاهي غير ممكن است. حادثه كربلا كه در سال 61 ه . ق به وجود آمد، از اين عموميت جدا نبوده و نمي‏توان آمار دقيق از تعداد كشته شدگان آن بيان نمود. ولي در برخي منابع آمده که تعداد کشته هاي سپاه يزيد 88 تن بودند که آنان را جمع اوري کرده بر آنان نماز گزاردند و در همان کربلا دفن کردند. (1)

پي نوشت:
1 . دمع السجوم ، ص 423 ، ترجمه نفس المهموم ، شيخ عباس قمي ، ناشر ذوي القربي ،1378 ، چاپ اول ، مترجم ابو الحسن شعراني .
----------------------------------

پرسش 3: چرا در پاسخ به جنايات وهابيون و صهيونيست ها در جريان كشتار جمعي شيعيان مظلوم حركت مقابله به مثلي از شيعيان ديده نمي شود؟
پاسخ:
بله ما هم با شما هم عقيده هستيم که جهان اسلام بايد در برابر سياست هاي خصمانه اسراييل متحد و از جنايات آن کشور جلو گيري نمايند ، اما -متا سفانه- جهان اسلام، در اين خصوص اقدامات لازم را انجام نداده است، و حال آن که وظيفه اسلامي مقابله با سياست هاي اين کشور مي باشد، مبارزه با اسراييل مي تواند در قالب هاي مختلف صورت گيرد؛ مانند: تحريم اقتصادي اين کشور و به رسميت نشناختن اسراييل، همچنين يکي از راه هاي مبارزه با اسراييل حمايت از مردم فلسطين مي باشد. بر اين اساس است که ايران، به اين کشور کمک مي کند و کمک‌هاي مادي و معنوي ايران به فلسطين به گونه‌اي است که غرب، ايران را متهم به دخالت در امور فلسطين کرده است. همچنين ايران در حين جنگ اسرائيل و فلسطين به اين کشور، مواد غذايي و ... فرستاد و از جهانيان خواست که به مردم فلسطين کمک و جنايات اسرائيل را محکوم نمايند.
يکي از اقدامات بسيار مهم ايران اين بود که: صلح" موسوم به خاور ميانه" را نپذيرفت، زيرا اين امر به نفع اسراييل بود. گرچه اين امر براي ايران سخت بود، زيرا ايران متهم به خشونت گرايي گرديد، اما ايران اين امر را تحمل نمود تا به مردم فسطين و لبنان ظلم نشود.
درباره جنايات وهابيون بايد گفت: ما هم باور داريم که لازم است با جنايات وهابيت مبارزه شود، اما اين امر به صورت جدي صورت نمي گيرد، و حتي برخي از کشور ها از اين گروه حمايت مي کنند، زيرا اين امر به نفع آنان مي باشد. در اين ميان تنها جمهوري اسلامي ايران است که با جنايات اين گروه مقابله مي کند، ولي اين امر تنها کافي نيست، لازم است همه جهان اسلام در اين خصوص اقدامات لازم را انجام دهند.
-----------------------------

پرسش 4: مگر شيعيان زيدي و اسماعيليه احاديث رسيده از پيامبر گرامي اسلام و ائمه مورد قبول خود را دال بر تأييد 12 امام شيعه (سلام الله عليهم اجمعين) را قبول ندارند تا از اشتباه خود برگردند؟
پاسخ:
زيد و اسماعيل خود ادعائي نبست به امامت خويش نداشتند و ديگران بودند که به جهت کج فهمي يا منافع دنيوي ،آنان را به عنوان امام پذيرفتند که البته پيروان آنان يا اين روايات را قبول ندارند يا آن ها را توجيه مي کنند بخصوص اسماعيليه که خيلي از احکام مسلم اسلام را هم به دلخواه خود تفسير و توجيه مي کنند. براي آگاهي اجمالي از شيعه دوازده امامي و زيديه و اسماعيليه به دو گفتار زير توجه نمائيد:
مؤسس شيعه اماميه يا شيعه اثنا عشري (1)
زمان پيدايش شيعه به طور رسمى بعد از رحلت پيامبر اکرم (ص) است، هر چند به طور غير رسمى شيعه در زمان نبى گرامى اسلام (ص) بود. (2)
شاهد آن که پيامبر در تفسير آيه: «اولئک هم خير البريه»؛ (3) خطاب به على (ع) فرمود: «انت و شيعتکم يوم القيامه راضين مرضيين؛ (4) تو و شيعيان تو در روز قيامت از خدا خشنودند و خدا از آنان خشنود است».
نيز فرمود: «ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامه؛ (5) على و شيعيانش در روز قيامت پيروز و سعادتمندند». بنا بر اين پايه گذار اصلي را مي توان خود پيامبر دانست.
در برخي روايات پيامبر به دوازده امام و خليفه بعد از خود اشاره مي کند. اين روايات در منابع اهل سنت نيز آمده است. با اين تفاوت که آن ها تنها از پيامبر نقل مي کنند که دوازده خليفه بعد از من خواهد آمد (6) و نام آن ها را بيان نمي کنند، اما در روايات نقل شده از منابع شيعي نام اين دوزاده تن نيز از پيامبر نقل شده است. بنا بر اين مي توان پايه شکل گيري مذهب اماميه را در کلمات پيامبر جستجو کرد، اما از آن رو که تأسيس يک مذهب و تشکيلات آن تا رشد و قدرت گرفتن آن نياز به گذر زمان دارد و شيعه اماميه در بستر زمان و در تاريخ تحولات بعد از پيامبر شکل گرفت، مي بايست به تحليل و مؤسس ديگري پرداخت؛ بدين شرح که:
با رخداد سقيفه مسير ترسيم شده توسط پيامبر اکرم دچار تحريف گشت، امير المؤمنين و پيروانش را به عنوان مخالفان خلافت ابوبکر مي‌شناختند، نه پيروان يک مذهب اسلامي، ولي پس از مرور زمان و روشن شدن مسائل، گسترش اختلافات و جدا شدن گروه‌هاي فکري، فاصله بين آن ها پديد آمده و به جداسازي مذاهب انجاميد. در زمان امام صادق (ع) مذهب شيعه با همان قرائت نبوي از اسلام (شيعه جعفري يا شيعه اماميه ) جايگاه ويژه اي پيدا کرد، به گونه اي که امام صادق در اذهان، مؤسس اين مکتب به شمار آمد.
اگرچه در دوران پيامبر اکرم و امير المؤمنين به پديده اختلاف مذاهب برخورد نمي‌کنيم، ولي طبق ديدگاه شيعه اماميه مسير اصلي نبوت پيامبر اکرم از آغاز به امامت امامان دوازده‌گانه (همان مذهب اماميه) ختم مي‌شده و پيامبر به روشنگري در اين مورد پرداخته است.
در دوران امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) دوران رشد اين مذهب بوده که به تربيت شاگردان بسياري پرداختند. در دوران آغاز غيبت صغرى اين مسير ترسيم شده توسط پيامبر اکرم به سرانجام مي‌رسد و وجود خارجي پيدا مي‌کند.
زيديه:
زيديه شاخه اى از مذهب تشيع و به فرقه اى گفته مى شود که به پيروى از زيد بن على (ع) مي خواند و على بن ابى طالب (ع) را در امامت بر ديگران مقدم و امامت را پس از او براى حسن (ع) و حسين (ع) و سپس منحصر در فرزندان آن دو بداند که با دعوت و فضل به امامت مى رسند، نه با وراثت. همچنين توحيد، عدل، وعد و وعيد، امامت و امر به معروف و نهى از منکر از ديگر اعتقادات زيديه است. (7)
تاريخ پيدايش زيديه، به قرن دوم هجرى باز مى‏گردد. زيديه پس از شهادت امام حسين، زيد شهيد، فرزند امام زين العابدين را امام مى‏ دانند.
زيد در سال 80 هجرى به دنيا آمد و در سال 122 به شهادت رسيد.
در اين که آيا زيد ادعاى امامت داشته، بايد گفت مطابق برخى از اسناد، دعوت او به «الرضا من آل محمد» بوده است، که مى تواند به معناى دعوت به امامان مورد قبول اماميه باشد. (8)
در برخى روايات چنين نسبتى به زيد و اين که او به هنگام قيام، مردم را به امامت خويش فرا خوانده ،به صراحت انکار شده است. امام رضا (عليه السلام) در پاسخ مأمون مبنى بر اين که آيا در مذمت کسى که به ناحق ادعاى امامت داشت، رواياتى وارد نشده است؟ فرمود: «زيد چيزى را که حق وى نبود، مدعى نشد. او پرهيزکارتر از اين بود که چنين ادعايى بکند. وى مردم را به رضا از آل محمد (عليهم السلام) فراخواند... . (9)
کشّي از فضيل رسان نقل مي کند که:
با امام صادق پس از شهادت عمويش زيد بن علي (ع) ملاقات کردم. حضرت به من فرمود: اي فضيل! عمويم زيد کشته شد؟ گفتم: بله، فدايت شوم. حضرت فرمود: خدا او را رحمت کند. او مؤمن، عارف، عالم و راستگو بود، و اگر پيروز مي‏ شد، به آن چه گفته بود وفا مي‏ کرد، و اگر به حکومت مي ‏رسيد، مي دانست که زمام حکومت را به چه کسي واگذار کند.
يحيي، فرزند زيد، در سخني با گروهي از شيعيان تأکيد مي‏ کند که پدرم عاقل‏ تر از آن است که به ناحق ادعايي کند، بلکه ايشان گفت: شما را به آن چه مايه خشنودي آل محمّد است، دعوت مي‏ کنم. و منظور ايشان در اين کلام، امام جعفر صادق (ع) بود. (10)
از اين جا روشن مي‏ شود که زيد (ع) و فرزند شهيدش، يحيي، قائل به امامت امام صادق (ع) بودند و براي خود ادعاي امامت نکردند، اما بعدها فرقه زيديه چنين ادعايي در مورد او مطرح کردند. (11)
اسماعيليه:
اسماعيليان فرقه‌اي از شيعيان محسوب مي‌شوند که با شيعه اماميه که معتقد به دوازده امام هستند، اختلاف نظر دارند. اسماعيليان با اماميه در اعتقاد به امام ششم (امام صادق) با هم اشتراک دارند، اما پس از امام صادق به امامت موسي کاظم (ع) و امامان پس از او اعتقاد ندارند. به جاي آن به امامت اسماعيل فرزند امام صادق (ع) معتقدند.
پس از شهادت امام صادق اکثر شيعه به امامت امام موسي کاظم ايمان آوردند، اما جمعي پسر بزرگ امام را به نام اسماعيل که بزرگ‌ ترين فرزند امام بود، امام دانستند، با اين که او در حال حيات حضرت از دنيا رفت و امام براي مرگ اسماعيل چند نفر را به عنوان شاهد حاضر نمود، حتي حاکم مدينه همگي بر مرگ اسماعيل شهادت دادند و در کفن و دفن او حاضر شدند، با وجود آن، بعد از شهادت امام صادق جمعي به امامت اسماعيل معتقد شدند و با مرگ او به پسرش محمد گرويدند.
اسماعيليان مرگ اسماعيل را انکار نموده و بر اين اعتقادند که او امام غايب است و روزي ظهور خواهد کرد. آنان همچنين تشييع و تدفين اسماعيل به دست امام صادق را ظاهري دانسته تا در صدد سوء قصد به جان او برنيايند.
آنان بر اين باورند که اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق بوده و امامت نيز حق بزرگ­ترين فرزند امام است. از طرفي امام صادق نيز قبلا او را به جانشيني خود برگزيده بود. اين گفته پايه و بنياني ندارد، چنان که شيخ مفيد مي‌فرمايد: اصل ياد شده اگر درست باشد، در جايي است که فرزند بزرگ امام پس از درگذشت ايشان زنده باشد، با آن که اسماعيل در سال صد و چهل و سه هجري (پنج سال پيش از شهادت امام صادق) درگذشت و جنازه او در انظار همگان تشييع شد. (12)
در منابع اوليه اسماعيليه غالباً از شخصي به نام ابوالخطاب محمدبن ابي زيد يا مقلاص بن ابي خطاب از موالي بني اسد سخن به ميان مي­ آيد که در کار امامت اسماعيل دست داشت. ابوالخطاب نخست از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود. به سبب سخنان غلو آميزش امام او را لعنت کرده و از وي بي زاري جسته بود. وي سرانجام به دست عيسي بن موسي کشته شد. بعد از درگذشت او، پيروانش به محمدبن اسماعيل گرويدند، بر خلاف عده­ اي که هنوز در مرگ اسماعيل بن جعفر شک داشته و او را غايب مي‌پنداشتند. (13)
اسماعيليان معتقدند که زمين هرگز خالي از حجت نمي­ شود، و حجت خدا دو گونه است: (ناطق و صامت) ناطق را پيامبر (ص) و صامت را ولي و امام مي‌دانند که وصي پيامبر مي‌باشد. آنان بر اين باورند که اساس حجت پيوسته روي عدد هفت است. هر نبي که مبعوث مي شود، داراي شريعت و ولايت است. بعد از مرگش هفت وصي دارد که همگي داراي يک مقام هستند (مقام وصايت)، مگر وصي هفتمين که داراي سه مقام است (نبوت ، وصايت و ولايت).
حضرت محمد (ص) هفتمين وصي حضرت عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتم پيامبر اسلام است، به اين ترتيب: 1. حضرت علي (ع) 2. امام حسين (ع) 3. امام سجاد (ع) 4. امام باقر (ع) 5. امام صادق (ع) 6. اسماعيل 7. محمد (آن ها امام حسن (ع) را وصي پيامبر نمي‌دانند) بعد از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل که نام ايشان معلوم نيست و بعد از آن هفت نفر اوّلي خلفاي فاطميين مصر که اول شان عبيدالله مهدي بنيان گذار خلافت فاطميان در مصر است. (14)
اسماعيليان نخستين معتقد بودند که تاريخ مذهبي بشر از هفت دوره تشکيل مي‌شده، هر دوره را يک پيامبر شارع، آغاز مي‌کرده است، آنان پيامبران شارع را که هر يک آورنده شريعتي نو، در دوره‌اي جديد بوده‌اند، ناطق مي‌ناميدند. در حقيقت، شريعت هر دوره منعکس کننده پيام ظاهري ناطق آن دوره بوده است، در شش دوره اول تاريخ «نُطَقا» يعني پيامبران اولوا العزم، ‌عبارت بودند از: آدم، نوح ، ابراهيم ، موسى، عيسى و محمد (عليهم السلام) هر يک از اين شش نفر، براي تفسير حقايق نهفته در باطن شريعت آن دوره، جانشيني داشتند که اسماعيليه وي را، وصي، اساس، يا صامت، مي‌خواندند.
اوصياي آن پيامبران، عبارت بودند از:
شيث، سام، اسماعيل، هارون (يوشع)، شمعون الصفا و علي بن أبي طالب، در هر دوره بعد از وصي آن دوره، هفت امام وجود داشت که «اَتِمّا» (جمع متَمّم) نيز ناميده مي‌شدند، وظيفه اصلي آنان حراست از معاني ظاهري و باطني شريعت آن دوره بوده است. هفتمين امام هر دوره به مقام ناطق دوره بعدي ارتقا مي‌يافته که با آوردن شريعتي نو، شريعت ناطق دوره قبل را نسخ مي‌کرده است.
اين روش در دوره هفتم تاريخ يعني آخرين دوره تاريخ تغيير مي‌کند. اسماعيليان نخست، هفتمين امام، در دوره حضرت محمد (ص) را ، محمد فرزند اسماعيل بن جعفر بن محمد صادق، مي‌دانند.
آنان معتقدند که محمد فرزند اسماعيل از دنيا نرفته و زنده است. او هفتمين و آخرين ناطق، و در ضمن اساس و وصي دوره خود نيز بوده که با رجعتش، به مقام آخرين ناطق در آخرين دوره تاريخ بشر مي‌رسيده است.
به عقيده آنان محمد بن اسماعيل گرچه شريعتي جديد نمي‌آورد، ولي شريعت دوره قبلي، يعني دين اسلام را منسوخ مي‌کند، چون وظيفه اصلي او به عنوان آخرين ناطق و اساس، بيان و وصف کامل معاني باطني و حقايق مکتوم در تمام شريعت‌هاي قبلي بوده است. در حقيقت، محمد بن اسماعيل، حقايق نهفته در شريعت اسلام و شرايع ديگر پيامبران اولوالعزم را بر همگان آشکار مي‌کند.
به عقيده آنان در آن عصر غائي تاريخ بشر ديگر هيچ گونه نيازي به احکام ديني وجود نخواهد داشت. محمد بن اسماعيل به عنوان قائم و آخرين ناطق، حکومت عدل را در پهنه جهان خواهد گسترد و سپس دنياي جسماني برچيده خواهد شد. (15)

پي نوشت ها:
1. کلمه شيعه اماميه هرگاه بدون قيد و قرينه به کار رود ، بر شيعه اثنا عشري اطلاق مي‌شود. (فرق و مذاهب کلامي، ص 137)
2. تشيع مولود طبيعى، ص 82 - 90، شهيد صدر، ترجمه محمد جواد حجتى کرمانى .
3. بينه (98) آيه 7 .
4. سيوطى، تفسير در المنثور، ج 8، ص 538 .
5. همان .
6. صحيح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، حديث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5 ، ص90، 100، 106؛ کنز العمال، متقى هندى، موسسة الرسالة، ج12، ص32؛ فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، دارالمعرفة، ج13، ص211؛ مشکاة المصابيح، محمد عمرى تبريزى، المکتب الاسلامى، حديث 5974 .
7. ابن عساکر، الحافظ ابوالقاسم على بن الحسن بن هبة اللّه بن عبداللّه الشافعى: تاريخ مدينة دمشق (80جلد)، دارالفکر، بيروت، 1416ق / 1996م .
8. زيد بن على و مشروعية الثورة، ص197ـ198 .
9. کفاية الاثر، خزاز قمى ،ص 302 .
10. هاشم معروف حسيني، الشيعه بين الاشاعره و المعتزله، ص 68 .
11. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص203 .
12. فرهنگ فِرَق اسلامي، محمدجواد مشکور، ص 47 ، مشهد ،انشارات استان قدس رضوي ، 1375 ، چاپ سوم .
13. همان، ص 48.
14. شيعه در اسلام ، علامه طباطبائي ، ص35-39 ، 1389 ه ق ، با مقدمه دکتر سيد حسين نصر ، تهران ، دار الکتب الاسلاميه .
15. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 8، ص 687 ـ 688 ، سيد کاظم موسوي بجنوردي ،تهران ،1377 ه ش ،چاپ اول .
-----------------------------

پرسش 5: آيا فرزند مي تواند به خاطر تصاحب ميراث پدري از سوي مادر با مادرش قطع رابطه كند و او را به صورت غير مستقيم تنبيه كند؟
پاسخ:
صله رحم از واجبات است و فرزند نمي تواند در فرض مسئله رابطه خود را با مادر قطع نمايد و بايد به جاي اين کار نهي از منکر کند و مادر را نصيحت نمايد. (1)

پي نوشت:
1. سئوال از دفتر آية الله خامنه اي در قم . (7746666-0251).