دین

دین اقتضای بهبود اوضاع دین باوران را دارد، هرچند بر سر هر اقتضایی، مانعی نیز وجود دارد. درنتیجه، دین، اقتضای آن را دارد که بد را خوب و خوب را بهتر کند.

اینکه گفته‌شده «دین انسان خوب را خوب‌تر و انسان بد را بدتر می‌کند» سخن درستی است؟

پاسخ:

در بیان یکی از اندیشمندان معاصر که با عنوان کلی «ایمان و تعقل» ایراد شد، این جمله به نحو گسترده‌ای در فضای مجازی بازتاب داشت که «بنده واقعاً معتقدم دین فقط آن‌چنان را آن چنان‌تر می‌کند. شما اگر انسان خوبی باشی و متدین شوی خوب‌تر می‌شوی؛ اگر انسان بدی باشی و متدین بشوی بدتر می‌شوی». (1)

حال باید دید، آیا این سخن، سخن درستی است؟

با این مقدمه به سراغ پرسش یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم:

 نکته اول:

گستردگی معنای «دین» و عدم توجه به مصادیق متفاوت و متعدد این لفظ پر کاربرد، منشأ مغالطات بسیاری نظیر «مغالطه کلی‌گویی» شده است. پس در ابتدا باید پرسید: منظور از «دین» در سؤال یاد شده چیست؟ و آیا اساساً می‌توان تعریفی از این واژه ارائه داد که تمام ادیان و مذاهب دنیا به تمام کثرت و تعارضی که در اصول، باورها و اعمال خود دارند، در آن جای بگیرند؟!

حقیقت آن است که «ما در جهان خارج، ادیان و مکاتب مختلفی داریم که تعریف گوهر و وجه مشترک برای همه آن‌ها مشکل به نظر می‌رسد؛ چون برخی از ادیان به خدا، تعدادی به امر معنوی معتقد بوده و برخی دیگر منکر خدا هستند. لذا اختلاف ذاتی بعضی به‌اصطلاح ادیان را می‌پذیریم، لکن این‌ها در واقع دین حقیقی نیستند، بلکه مکتب‌ها و دیدگاه‌های بنیان‌گذاران طرفداران هستند که به‌مرور زمان نام دین و مکتب بر آن‌ها اطلاق شده است». (2)

چراغ مرده کجا؟ شمع آفتاب کجا؟

در این مجال، از مصادیق غیر آسمانی دین، صرف‌نظر کرده و فقط به دین الهی، خصوصاً دین اسلام نظر داریم که «اعتقاد به آفریننده‌اى براى جهان و انسان و دستورات عملى متناسب با این عقاید»(3) را در بردارد.

نکته دوم:

صرف توانایی و قدرت، بدون در نظر گرفتن خصوصیات دیگر، بسته به آنکه چه کسی از این قابلیت و توانایی بهره‌مند می‌گردد، می‌تواند در جای خود به نتیجه‌ای نیکو منتهی شده و یا نتیجه‌ای فاجعه‌آمیز را به بار آورد.

قدرت علمی، قدرت اقتصادی، قدرت جسمانی، قدرت نظامی، قدرت سیاسی و هر قدرت دیگری، هنگامی‌که به دست انسان یا انسان‌های نیکو باشد، نتیجه‌ای نیکو به بار آورده و هنگامی‌که مورد استفاده انسان‌های زشت‌خو باشد، جز ویرانی و تباهی نتیجه‌ای ندارد.
نظیر آنکه سلطنت سلیمان نبی علیه‌السلام سبب آبادانی زمین و آسایش نفوس شده و سلطنت نمرودها، فرعون‌ها و ... تضییع جان‌ها و ویرانی آبادی‌ها را به همراه خواهد داشت. (4)

بدگهر را علم و فن آموختن

دادن تیغی به دست راهزن

تیغ دادن در کف زنگی مست

به که آید علم ناکس را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قرآن

فتنه آمد در کف بدگوهران (5)

از همین رو، ازآنجایی‌که باور دینی، دارای کارکردهای فراوانی ازجمله پاسخگویی به نیازهای عقلی و عاطفی انسان داشته و علاوه بر رهیافت‌های اجتماعی، ابعاد فردی و خصوصاً ساحت‌های انگیزشی انسان را به شدّت تحت تأثیر قرار می‌دهد، یک «قدرت» بوده و بی‌شک همچون هر قدرت دیگری می‌تواند قابل بهره‌برداری از سوی انسان‌های صالح بوده و یا ابزاری برای خباثت افسارگسیخته و جنون‌آمیز ناصالحان باشد.

همچنانکه در صدر اسلام، گروه‌هایی چون خوارج و یا قاتلان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام فجیع‌ترین جنایات را مرتکب شده و امروزه نیز گروهک‌های تروریستی و تکفیری نظیر داعش، بوکوحرام، القاعده، ریگی و ... این‌گونه از شرارت‌ها را مرتکب می‌شوند.
این همان حقیقتی است که قرآن کریم نیز به آن اشاره داشته و در مورد خودش می‌فرماید که «بسیارى را با آن گمراه و بسیارى را با آن راهنمایى مى‌کند». (6)

نظیر یک طناب که هم می‌شود با آن به ته چاه رفت و هم می‌شود از ته چاه بالا آمد.

درنتیجه اگر تنها به وجه توانایی و قدرتی که دین در اختیار دین‌داران قرار می‌دهد نگریسته شود، این سخن درست است که دین، همچون هر قدرت دیگری، «انسان خوب را خوب‌تر و انسان بد را بدتر می‌کند».

اما سخن به اینجا ختم نشده و جهات دیگر را نیز باید در نظر گرفت که در ادامه این مطلب را بیشتر توضیح می‌دهیم.

نکته سوم:

آنچه در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد آن است که «دین»، صرفاً ابزاری خنثی نسبت به عامل خود نبوده و این‌گونه نیست که قدرت دینی، نظیر قدرت نظامی، تأثیری بر درونیات شخص نداشته باشد.
به‌عبارت‌دیگر، ابزارهایی که برای انسان توانایی ایجاد می‌کنند را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف) ابزارهای منفعل

ب) ابزارهای فعّال

ابزارهای منفعل، ابزارهایی هستند که نسبت به درونیات عامل خود، خنثی بوده و تنها توانایی متناسب با ویژگی‌های ابزاری خود را در اختیار عامل قرار می‌دهند. نظیر یک چاقو که در دست گرفتن آن، اقتضایی از تغییرات درونی صاحبش را به همراه ندارد.

اما ابزارهای فعال، ابزارهایی هستند که نسبت به درونیات صاحب خود بی‌تفاوت نبوده و ازنظر ارزشی به آن رنگ متناسب با خود را تزریق می‌کنند. نظیر آنکه برخی معتقدند «سینما» یک ارزش منفی با خود به همراه داشته و از آنجا که سینما، ارتباط مستقیمی با نگرش و مبانی نظام فکری-فلسفی غرب، ازجمله مدرنیته، اومانیسم، شکاکیت، ضدیت با مذهب و ... دارد، بهره‌مندی از آن تأثیرات مقتضی خود را بر عامل و به‌کاربرنده خواهد گذاشت. (7)

صرف‌نظر از درستی یا نادرستی آنچه در خصوص سینما بیان شد، درباره دین باید گفت که دین، در حقیقت، ابزاری فعّال است که علاوه بر قدرت بخشی، نسبت به درونیات افراد نیز بی‌تفاوت نبوده و آثار مقتضی و مثبت خود را به‌جای خواهد گذاشت.

این همان بحثی است که در علومی همچون «روانشناسی دین»، مورد توجه دانشمندان قرارگرفته و تحت عناوینی نظیر «تأثیر دین در منش آدمی»(8) مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.

برخی از کارکردهای مطرح شده در این باب عبارت است از:

تأثیر دین در تعهد آفرینی و ایجاد احساس مسئولیت، انقلاب درونى در برابر خودخواهى‌ها و طغیانگری‌های نفس، (9) کاهش بزهکارى و جرم و جنایت، (10) پایبندی به خانواده، رضایت از ازدواج و کاهش طلاق، (11) پشتوانه اخلاق و استوار ساختن میثاق‌ها و پیمان‌ها، (12) ایجاد همبستگى و انسجام اجتماعى، (13) پوشاندن بدی‌ها و تصفیه کدورت‌ها (14) و...

در واقع از نگاه کارکردی، چه در ساحت کارکردهای اجتماعی و چه فردی، دین، تأثیرات مثبت فراوانی برنهاد و عمیق‌ترین لایه‌های وجود آدمی داشته و بامعنا بخشیدن به زندگی به روشن ساختن ابعاد تاریک مانده وجود انسان مدد می‌رساند: «دین الهی انسان را به انجام بهترین‌ها راهنمایی و دعوت کرده و نسبت به همه کژی‌ها و زشتی‌ها هشدار داده و از آن‌ها منع می‌کند و تاریخ زندگی پیشوایان دینی، همچون پیامبران و امامان نیز زیباترین تجربه‌های اخلاقی و رفتاری را در میان بشریت به نمایش گذاشته است». (15)

درنتیجه، ماهیت دین، ماهیت بالابرنده است و اقتضای تعالی و رشد دارد اما نه به شکل مکانیکی به‌گونه‌ای که شخص را برخلاف میل باطنی‌اش به رستگاری و سعادت می‌رساند؛ بلکه سخن از اقتضای بالابرندگی در دین است که تحقق آن، بستگی به انتخاب آدمی دارد؛ شبیه به نسخه پزشک که اقتضای درمان دارد اما اینکه این هدف محقق شود، بستگی به انتخاب آدمی دارد که این نسخه را به‌درستی اجرا کند یا اینکه آن را بر اساس امیال و افکار خود تغییر دهد و به شکل ناقص و نادرست آن را اجرا کند.

بنابراین، با توجه به تأثیرات مثبت و اقتضای فعالانه دین، دیگر نمی‌توان گفت که دین انسان خوب را خوب‌تر و انسان بد را بدتر می‌کند، بلکه باید گفت که دین اقتضای آن را دارد که انسان بد را به انسان خوب و انسان خوب را به انسان خوب‌تر تبدیل کند و این خوب و خوب‌تر شدن بستگی به انتخاب آدمی دارد؛ و اگر کسی از دین سوءاستفاده کند و با تظاهر به دین، از امیال و افکار شیطانی خود پیروی کند، قطعاً خوب و خوب‌تر نمی‌شود، بلکه در گمراهی فرو می‌رود و بد و بدتر می‌شود. بد ماندن یا بدتر شدنش، نه به خاطر دین بلکه به خاطر بی‌توجهی او به حقیقت دین و تظاهر به دین‌داری است.

نکته چهارم:

باور به دین همانند هر باور دیگری، ممکن است دچار بدفهمی‌ها و سوءقصدها گشته و چه‌بسا مبادی و مبانی معرفتی و غیرمعرفتی در ارزیابی انسان از دین، آن را به انحراف و باوری غلط سوق دهد.
عواملی چون خودپرستی به‌جای حق‌پرستی، فرورفتن در انحرافات اخلاقی، فهم نادرست از مبادی مسئله، غرور علمی بیجا، پیروی از جوّ حاکم بر فضای فکری و فرهنگی جامعه و ... همگی از مواردی است که انسان را دربند خود اسیر کرده و مانع از فهم عمیق و دقیقِ دین خواهد شد.

درنتیجه، مسئله مورد بحث از این نظر نیز قابل‌بررسی است که «فهم درست از دین به سمت اهداف دین راهبری می‌کند و فهم ناقص و نادرست، چه‌بسا در جهت مخالف آن قرار گیرد؛ و رفتارهای نادرستی که به نام دین انجام‌شده و یا به‌حساب دین گذاشته می‌شود نه ناشی از دین که برآمده از نادانی و کج‌فهمی بوده و اساساً در منطق دین مردود و مطرود است. درنتیجه، اگر بخواهیم کارکرد دین را بسنجیم نباید جهالت‌ها، هواهای نفسانی و فریبکاری‌های دین شعارانه و به تعبیری نادینی را به‌جای دین و تدین بنشانیم». (16)

نتیجه:
ازآنچه بیان شد روشن می‌شود که اولاً، دین معنای گسترده‌ای داشته و باید روشن شود که منظور از دین کدام دین است.

دوم اینکه، هر قدرتی، برای صاحب خود می‌تواند نتیجه‌ای نیکو یا بد را به بار بیاورد؛ مانند اسلحه که در دست انسان بد، موجبات جنایت و در دست انسان خوب، موجبات عدالت را فراهم می‌آورد.

سوم اینکه، ابزارها گاهی خنثی و گاهی فعال بوده و بر درونیات عامل خود اثرگذارند. دین نیز این‌گونه بوده و اقتضای بهبود اوضاع دین باوران را دارد، هرچند بر سر هر اقتضایی، مانعی نیز وجود دارد. درنتیجه، دین، اقتضای آن را دارد که بد را خوب و خوب را بهتر کند.

چهارم اینکه، نباید سوء فهم ها، سوءقصدها و انحرافاتی که به نام دین صورت می‌گیرد را «دین» نامید. چراکه تلقی نادرست از هر امر مطلوبی، خارج از حقیقت آن بوده و در غیر این صورت، دیگر نمی‌توان آن را چیزی مطلوب دانست!

کلمات کلیدی:

دین، فایده دین، فلسفه دین، ضرورت دین، آثار دین.

پی‌نوشت‌ها:
1. ملکیان، مصطفی، ایمان و تعقل، قم، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۸۷ ش، ص ۱۳۴.

2. قدردان قرا ملکی، محمدحسن، دین و نبوت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1394 ش، چ 5، ص 138.

3. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، تهران، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، 1383، چ 13، ص 5.

4. سوره نمل، آیه 34: ﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلَّهً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ﴾.

5. مولانا، مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

6. سوره بقره، آیه 26: ﴿ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا ۚ وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ﴾.
7. شریف‌زاده، رامین، هالیوود و فرهنگ‌سازان شیطانی، کتاب نقد، پاییز،1383 ش، شماره 32، ص 293-302.

8.  ملکیان، مصطفی، تأثیر دین در منش آدمی، علامه، 1381 ش، شماره 3، ص 107 -117.

9. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد مطهری، تهران، صدرا، 1394 ش، چ ۶، ج ۴، ص ۱۳۲-۱۴۱.

10. Gartner, J. Larson, D.B. Allen, G. (1991) Religious commitments and mental Health: A Review of the Empirical Literature, Journal of Psychology and Theology, 19, 6-26.

11. Glenn N.D. Weaver. C.N. Multivariate, Multisurvey Study of Marital Happiness; Journal of Marriage and Family, 1987, ۴۰, ۲۶۹-۲۸۲؛ Sporawski, M. j. Houghson M.J. Prescriptions for Happy Marriage Adjustment and Satisfaction of Couples Married 50 or more years; Family coordinator, 1987 ۲۷ ۳۲۱-۳۲۷.

12. مطهری، وحی و نبوت: مقدمه‌ای برجهان‌ بینی اسلامی، تهران، نشر صدرا، 1394 ش، ص ۲7.

13. ملکم، همیلتون، جامعه‌شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، نشر ثالث، 1389 ش، ص ۱۷۹.

14. مطهرى، یادداشت‌های استاد مطهری، ج ۴، ص ۱۵۷.

15. شاکرین، حمیدرضا، آیا دین فقط «آن‌چنان» را «آن‌چنان‌تر»

می‌کند؟ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تاریخ درج مطلب:

10 فروردین 1400 ش، تاریخ بازدید: 15 اردیبهشت 1402 ش، لینک: https://iict.ac.ir/2021/04/anchenan/#_ftn1
16. همان.

 

چه ايرادي دارد دين به حوزه زندگي اجتماعی و سياست وارد نشود؟
برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

چه ايرادي دارد دين در حوزه خصوصي افراد بماند و به حوزه زندگي اجتماعي و سياست وارد نشود؟ نظر به اينكه دين امري است مربوط به عقايد شخصي فرد.

برخلاف تصور شما دين امري تنها مربوط به عقايد شخصي افراد نيست و جنبه عموميت دارد.

توضيح بيشتر آنكه برخي دين را امري فردي و خصوصي برشمرده و لذا حضور آن را در اجتماع و دولت انحراف دين از مسير خود تلقي كردهاند. عواملي كه آنان را به اين نظريه كشانده است، عبارت از اين است كه احكام منسوب به دين به نحوي با تمايلات گروههايي به حق و يا به ناحق مخالفت كرده است. به حق آنجايي بوده است كه متوليان دين با استناد به آموزههاي ديني با حكومتهاي جور مقابله كردهاند و به ناحق آنجايي كه متوليان دين بر اثر فهم نادرستي كه از آموزههاي ديني داشتهاند، جلوي پيشرفت علمي و اجتماعي را گرفتهاند؛ نظير مواردي كه كليسا دانشمندان را بر اثر اظهار نظرهاي خلاف آيات كتب مقدس به اعدام و زندان محكوم ميكردند.

لذا به طور عمده پس از رنسانس يعني انقلاب علمي و رويكرد به علوم بشري و تجربي، ساز جدايي دين از سياست و دولت نواخته شد.

اما حقيقت آن است كه آموزههاي ديني تنها به خلوت مردم و درون خانههاي آنها منحصر نيست؛ بلكه به همه جوانب زندگي آنان اعم از خلوت و جلوت سر و كار دارد. دين تنها به نماز و روزه و نظاير آن محدود نيست تا بتوان در خانهيا مسجد به آنها پرداخت. دين روابط ميان انسانها را هم تعريف كرده است و از انسانها خواسته است، نسبت به ظلم ظالمان و فقر فقيران و مانند آنها ساكت ننشينند. عدالت ورزي و ستمستيزي و احسان به ديگران از مقولاتي است كه حتي نياز است، براي تحقق آنها به تشكيل حكومت روي آورد. بنابراين دين امري فردي و خصوصي و آخرتي نيست.

البته پنهان نيست كه دين مانند هر ابزار ديگري چنانچه در دست نااهلان و متحجران بيافتد، مورد سوء استفاده واقع خواهد شد. هرچه اينان بيشتر قدرت بگيرند، از دين استفاده ابزاري بيشتري خواهند كرد. خود را اصل دين تلقي خواهند كرد و قرائتي خاصي را از دين كه موافق طبقه حاكمه است، به عنوان قرائت رسمي و اصيل معرفي خواهند كرد و هر قرائت ديگري را سركوب خواهند نمود.

به نام دين امتيازات خاصي را براي خود قرار مي‌‌دهند و نوعي تبعيض طبقاتي را پديد مي‌‌آورند. براي خود چنان قداستي ميتراشند كه ديگر نقد عملكرد آنان از سوي مردم ممكن نخواهد شد.

ترديدي نيست كه اينها آفات بزرگي است كه در حضور دين در سياست و دولت پديد ميآيد؛ اما آيا چاره كار اين است كه تحت عنوان خصوصي سازي دين و جدايي دين از دولت و سياست، دامن دين را از صحنه اجتماع و سياست برچينيم؟ آيا با محدود كردن دين در حدود فردي و شخصي چيزي از حقيقت دين باقي مي ماند؟

عقل و دين و حيا با هم برادرند و از هم گسسته نميشوند.(اصول کافی)

 « عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ (ع) فَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلَاثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالا يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَج‏»(1)؛  على بن ابى طالب(ع) فرمود: جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم، من مأمور شده‏ام كه تو را ميان سه خصلت مخيّر كنم، تو يكى از آنها را انتخاب كن و دو تا را رها ساز. آدم به او گفت: آن سه چيز چيست اى جبرئيل؟ گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: من عقل را انتخاب كردم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برويد. گفتند: اى جبرئيل ما مأمور هستيم كه عقل هر كجا باشد آنجا باشيم. جبرئيل گفت: هر جور كه بخواهيد، و بالا رفت.

در اسلام بين عقل و دين رابطه عميقي وجود دارد و عقل در مقابل دين و جدا از آن نيست. بلکه عقل از راهکارها وابزارهاي دين براي رسيدن به شناخت است چون دين، انسان ها  را از دو راه به شناخت خدا دعوت کرده: يکي راه عقل و ديگر راه نقل (آيات و روايات) البته راه ديگري به نام «قلب و شهود عارفانه» نيز براي شناخت خدا مطرح است،(2) بنابراين درباره رابطه عقل و دين مي توان گفت:

1- عقل و نقل (دين) هر دو حجت خدا است. يکي از باطن و درون و ديگري از ظاهر و بيرون، آدمي را به سوي خدا و معارف الهي هدايت مي‌کنند. امام صادق فرمود: «إنّ للهِ علي الناس حجّتين، حجّة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسُل والأنبياء والأئمّة عليهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول؛(3) براي خداوند بر مردم دو حجت است: يکي حجت ظاهري و ديگر باطني. حجت ظاهري انبياي الهي و ائمه‌اند، اما حجت باطني خرد و عقل آدمي است».

2- اساساً دين براي شکوفايي عقل است. اميرمؤمنان(ع) در بيان فلسفه بعثت انبيا فرمود:

«... فبعثَ فيهم رُسُله ليستأدوهم ميثاق فطرته ويُثيروا لهم دفائن العقول؛(4) خداوند ميان مردم پيامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهي را ادا نمايند، و توانمندي‌هاي نهفته عقل‌هاي آنان را شکوفا نمايند».

طبق اين کلام نوراني معلوم مي‌شود که دين و عقل در جهت شناخت معارف الهي با هم ارتباط دارند.

3- در واقع بين عقل و دين نوعي ارتباط و تعامل برقرار است،, يعني در طي مسير کمال وسعادت ابتدا عقل اصول و پايه هايي نظير وجود خدا وصفات او ... را ثابت مي کند، آن گاه نقل به حقايق و راهکارهايي براي طي مسير کمال اشاره مي کند وعقل از آن جا که منشا اين دستورها را خداوند حکيم دانسته، آنها را درست وصحيح دانسته، به لزوم انجام آنها حکم مي کند وبه همين ترتيب همکاري وتعامل عقل و نقل ادامه مي يابد .پس دين براي اثبات معارف توحيدي و اعتقادي نياز به عقل داشته، عقل هم بدون هدايت دين کارساز نيست. يعني عقل آن‌گاه براي شناخت حقايق خوب عمل مي‌کند که در سايه رهنمود وحي قرار گيرد.(5)

4- دين بزرگراه است، از اين جهت در آموزه‌هاي وحياني از دين به «صراط مستقيم» ياد شده و احکام ديني «شريعت» خوانده شده، ولي عقل چراغ است انسان به کمک چراغ مي‌تواند مسير کمال را طي کند، پس رابطه عقل و دين رابطة روشنايي و مسير است و انسان در رسيدن به سعادت به هر دو نياز دارد.

5- به گفته آيت الله جوادي آملي برهان عقلي همانند دليل معتبر نقلي از الهامات الهي در ظرف انديشه بشر تجلي يافته، بنابر اين چون دليل عقلي همتاي دليل نقلي، حجت خدا و نيز الهام است، اگر کسي با سرماية عقلي به سراغ متون مقدس نقلي برود و چيزي را از آن برداشت کند، ‌مانند آن است که به کمک آيه‌اي معناي آية ديگر يا به کمک روايتي معناي آيه‌اي معلوم شود، از اين رو هيچ يک از اين امور از متن نقلي بيگانه نيست. بنابر اين عقل برهاني، منبع دين است. با ملاحظة دليل معتبر نقلي، فتوايش همان فتواي دين است، مانند دليل معتبر نقلي که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلي ثابت کند، همان به حسب دين مي‌آيد.(6)

البته بايد توجه داشت که حيطه کارايي عقل نامحدود و بي حد ومرز نيست. بلکه عقل تنها در محدوده خاصي امکان کشف روشنگري دارد مانند درک کليات ومباني واصول ولي در حيطه اموري مانند علت يابي دستورهاي شرعي و مانند آن که از امور تعبدي شمرده مي شود، راهي براي کنکاش هاي فکري و عقلي نيست. همچنين از ميان اديان الهي در دين اسلام است که اين رابطه بين عقل و دين وجود دارد. شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

اين پيوندى كه ميان عقل و دين اسلام هست، در مورد هيچ دينى وجود ندارد. شما از علماى هر دين ديگرى بپرسيد چه رابطه‏اى ميان دين و عقل هست، مى‏گويند هيچ، اصلًا عقل را با دين چه كار؟ مسيحيت از تثليث شروع مى‏شود و در اين مورد حرفى مى‏زنند كه اگر بگوييم با عقل جور در نمى‏آيد، مى‏گويند در نيايد. آنها وقتى مى‏گويند ايمان و تعبد، مقصودشان پشت پا به عقل زدن و تسليم كوركورانه در مقابل دين است. در اسلام تسليم كوركورانه و تسليمى كه ضد عقل باشد نيست. البته تسليمى كه مافوق عقل باشد هست به اين معنا  كه آن هم خودش مطابق حكم عقل است. عقل هم مى‏گويد جايى كه اطلاعى ندارى حرف بزرگتر را بپذير.(7)

پي‌نوشت‌ها:

1. کليني، محمد بن يعقوب، الكافي، انتشارات آل البيت، ج‏1، ص 11، کتاب عقل و جهل

2. جوادي آملي، دين‌شناسي، نشر اسراء، قم، ص126.

3. کافي، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل.

4. نهج البلاغه، خطبه 1.

5. صادقي، محمد امين، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر مؤسسه آثار امام خميني‌، ص263

6. دين‌شناسي، ص 127 و 130.

7.  مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏21، ص168.

احکام دینی زیادی دچار شبهه شده اند، به طور کلی در مقابل این شبهات چه کنیم؟

۱-برای حل این ابهام ها، ابتدا باید ریشه ها و ستون ها را درست کرد. و الا این دستورات ممکن است هرگز قابل هضم نباشد:
«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی كُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذینَ هَدَى اللَّهُ؛[بقره/۱۴۳]
ما، آن قبله اى را كه قبلا بر آن بودى، تنها براى این قرار دادیم كه افرادى كه از پیامبر پیروى مى كنند، از آنها كه به جاهلیت بازمى گردند، مشخص شوند. و مسلماً این حكم، جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدایت كرده، دشوار بود.»
رجوع انسان به دین و چنگ زدن به وحی، در جایی است که متوجه نقصان دانش خود شده، و با توجه به عوالم بسیار گسترده ای که با آن ارتباط دارد و آن ها را نمی شناسد، نیازمند راهنمایی های خدای متعال شده است. پس کسی که عقل خود را کافی می داند و در محاسباتش فقط چند روز محدود همین دنیای مادی را حساب می کند، طبیعتا بسیاری از دستورات دین را نمی تواند بپذیرد. چون او ستونی بنا ننهاده که بخواهد بر روی آن، دیواری بسازد.

۲- اگر دین داری فقط تسلیم در مواردی بود که خوب بودن و ضرورتشان  را به وضوح می فهمیم، بندگی معنایی نمی یافت. خدای متعال به فرشتگان امر می کند، در مقابل موجودی سجده کنند که او را از گل آفریده در حالی که می توانست او را از بهترین در و مروارید بیافریند تا پذیرش این امر برای فرشتگان بسیار ساده باشد! خدای متعال می توانست کعبه را در سرزمینی بسیار خوش  آب و هوا بنا کند، تا سفر به سوی آن محبوب همه انسان ها گردد و ... اما خدای متعال امر را به این وضوح و روشنی قرار نداده چون لازمه امتحان پوشیده بودن و مبهم ماندن است.

۳- علیرغم بیانات فوق، خدای متعال بر بندگان ترحم نموده و به آنها نشان داده است که دستورات دینی، بر وفق مصلحت بندگان است. تا پذیرش دستورات برایش آسان تر گردد. این راهنمایی با درک کلی عقل قابل دسترسی است، که برهان به ما نشان می دهد خدای حکیم و قادر بهترین نظام ها را بیان کرده است. از سوی دیگر رهبران دینی، نمونه های فراوانی از حکمت ها را نشان داده اند، تا با فهم آن ها، بر نادانی های خود غلبه کنیم، و اعتراضات جاهلانه را رها نماییم. (مجموعه ای از این نوع بیان ها در کتاب علل الشرایع جمع آوری شده است.) اما مطلبی که باید مد نظر داشته باشیم، این است که این بیانات غالبا، بیان حکمت حکم است که با علت فرق می کند. علت حکم، همان امری است که سبب صدور حکم از جانب خدای متعال شده و شاید بعضی از آن ها هرگز برای ما قابل فهم نباشد. اما حکمت نشان دادن بعضی از مزایای حکم می باشد، که فهم آن ها سهل تر است. و غالبا در موارد ابهام تعدادی از آنها یافت می شود.

۴- بسیاری از این شبهات ناشی از کج فهمی ها، بخشی نگری ها و ... است که این گونه ابهامات را باید موردی بررسی کرد و حاکم بودن روحیه حق جویی، کلید حل مشکل است.

برای مثال اجمالا شبهه ای بیان وپاسخ آن رامیدهیم:
چرا طلاق با مرد؟

شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام میگوید:
زن نیز حق طلاق خواهد داشت.
در قانون مدنی جمهوری اسلامی آمده است: طرفین عقد ازدواج میتوانند هر شرطی را که مخالف با مقتضای عقد مزبور نباشد، در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، که خود را مطلّقه نماید ٝ. (ماده ۱۱۱۹)
بنابراین از نظر فقهی و از نظر قانون مدنی ایران، گرچه حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای مرد است، ولی به صورت یک حقّ قراردادی و تفویضی میتواند به زن واگذار شود.
در مواردی نیز حاکم شرع میتواند زنی را مطلّقه کند و آن در مواردی است که مرد نه به وظائف زوجیت عمل میکند و نه زن را طلاق میدهد. حاکم شرع زوج را احضار میکند و به او تکلیف میکند که زنش را طلاق دهد. اگر طلاق نداد، حاکم طلاق میدهد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
هر کس زنی دارد و او را نمیپوشاند و نفقه وی را نمیپردازد، بر پیشوای مسلمانان لازم است آن ها را به وسیله طلاق از یکدیگر جدا کند .
بنابراین اسلام در مورد حق طلاق این نظریه را میپذیرد که راه طلاق برای زن باز است. وی میتواند ضمن عقد نکاح شرط وکالت بر طلاق بکند. نیز میتواند به حاکم شرع برای طلاق گرفتن در صورت خودداری شوهر مراجعه کند.

منبع:

شهر سوال

با سلام . در اسلام منظور از یهود نژاد است یا دین؟ منظور از اهل کتاب چه کسانی هستند؟ یا علی مدد

پاسخ:
مقصود از اهل كتاب هر كسى است كه اعتقاد به يكى از اديان الهى داشته و خود را از پيروان پيامبرى از پيامبران الهى بداند. يكى از كتاب‌هاى الهى را كه بر انبيا عليهم السلام نازل شده، داشته باشد، مانند يهود، نصارى، زرتشتى‌ها و هم چنين صابئين كه بر اساس تحقيقات از اهل كتاب هستند. (1)
آنچه مبني بر نژادي بودن دين يهود گفته مي شود اعتقاد و باور يهوديان است اما از ديدگاه اسلام دين يهود يا ديني كه بر حضرت موسي (ع) نازل شده و از سوي پيامبران ديگر تشريح گرديده، ديني آسماني بود و قبل از نزول دين حضرت عيسي بر همگان واجب بود كه از آن تبعيت كنند. بنا براين دين يهود دين ن‍ژادي نبوده است.
ديدگاه بيشتر علماي شيعه از جمله علامه طباطبائي (ره) آن است كه پيامبران اولوالعزم افزون بر شريعت، كتاب آسماني و احكام اجتماعي، هر يك خود رسالتي جهاني داشته و دعوت آنان به گروه خاصي محدود نمي‏شده است. بر خلاف ساير پيامبران كه هر كدام براي گروه خاصي مبعوث شده‏ اند".(2)

پي نوشت ها:
1. آيت الله خامنه اي، اجوبة الإستفتائات، س 316.
2. محمد تقي مصباح - راه و راهنما شناسي قم - مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) - 1376، ج2، ص 32.
موفق باشید.

آیا دین زرتشت جزء ادیان رسمی الهی به شمار می آید؟

آیا دین زرتشت جزء ادیان رسمی الهی به شمار می آید؟

پاسخ:
اگرچه درباره این که دین زرتشت از ادیان الهی بوده یا نه، اختلاف نظر وجود دارد، اما از تاریخ ادیان الهی و برخی روایات اسلامی به دست می‌آید که زرتشت از ادیان الهی و این دین منسوب به زرتشت می باشد. زرتشت، پیامبری از پیامبران الهی است؛ هر چند محل و تاریخ تولد وی روشن نمی باشد. این ابهام تا حدی است که عده‌ای ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد و برخی در قرن ششم یا هفتم ذکر کرده‌اند. در مورد محل تولد او نیز، برخی محققان او را آذربایجانی و عده‌ای او را اهل خوارزم و بلخ می‌دانند.
"مولون" زادگاه او را سیستان، و "تاین بى" ظهور زرتشت را در حوزه بین النهرین و بالأخره بعضی او را اهل شهر ری می‌دانند. (1)
اما با همه اختلاف عجیبی که در تاریخ و محل ظهور و تولد او وجود دارد، چند نکته را از لحاظ تاریخی، می‌توان قطعی تلقی نمود:
1. زرتشت، پیامبری از انبیای الهی و از سرزمین ایران باستان بوده است.
2. او دارای کتاب آسمانی بوده و کتابش از بین رفت؛ اما با تکیه بر خاطرات و اذهان و به اصطلاح آنچه در سینه اشخاص بود، مطالبی جمع آوری شد و به نام کتاب مقدس تکثیر گشت.
3. زرتشت، به دست قوم خویش کشته شد.
جهت شفاف تر شدن مطلب، به چند روایت زیر دقت نمایید:
- در برخی روایات می‌خوانیم: مشرکان مکه از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تقاضا کردند از آن‌ها جزیه بگیرد و اجازه بت پرستی به آن‌ها بدهد. پیامبر فرمود: من جز از اهل کتاب جزیه نمی گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنین می‌گویی، در حالی که از مجوس منطقه هجر، جزیه گرفته‌ای؟ پیامبر فرمود: مجوس، پیامبر و کتاب آسمانی داشتند، پیامبرشان را به قتل رساندند و کتاب او را آتش زدند.
- اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتی علی(علیه السلام) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال کنید، پیش از آن که مرا نیابید. اشعث بن قیس (منافق معروف) برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! چگونه از مجوس جزیه گرفته می‌شود، در حالی که کتاب آسمانی بر آن‌ها نازل نشده و پیامبری نداشته‌اند؟ فرمود: خداوند کتابی بر آن‌ها نازل کرد و پیامبری مبعوث نمود.
- بر اساس روایتی از امام زین العابدین (ع) پیامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل کتاب رفتار نمایید. (2)
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویده‌اند. این لفظ درقرآن یک بار به کار رفته است. در قرآن (3) مجوس در صف و در ردیف اهل کتاب، یعنى یهود و نصارا و در برابر مشرکان قرار گرفته‌اند. بنابراین، از این آیه استفاده می‌شود که زرتشتی ها، پیروان پیامبر الهی بودند؛ امّا همانند سایر ادیان، دین آن‌ها منسوخ و کتاب آسمانی آن‌ها تحریف شد. (4)
آنچه امروز به نام «اوستا» و از زرتشت در دست پیروان او وجود دارد، تنها بخشی از آن کتاب است که مورد تحریف قرار گرفته، از جاهای پراکنده به دست آمده است و اعتبار آن قطعی نیست.

پی ‌نوشت ‌ها:
1. عبدالله مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 1، ص 334ـ 336، منطق، قم، 1373ش.
2. ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 14 ص 45ـ 46، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ‏1374 ش‏.
3. حج (22)، آیه 17.
4. المیزان، ترجمه فارسی، ج 14، ص 532ـ 537، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسین، قم ، 1374 ش ‏(با تلخیص).

به نام خدا مشکلات دین یهود را لطفا بیان کنید.

پاسخ:
تاريخ يهود يكي از عجيب ترين و پرحادثه ترين تواريخ جهان به شمار مي رود. يهود خود را ملت برگزيده خداوند و بقيه را حيوانات انسان نما مي دانند و از ارتكاب هيچ جرم و عمل ناشايست و خطرناكي مضايقه نمي كنند. اين ملت نسبتاً كوچك آن قدر نيرنگ و توطئه از خود نشان داده كه از حد و حصر خارج است و از اين رو در طول تاريخ قوم يهود منفور ملت ها بوده و هستند.
گوستا و لوون فرانسوي مي گويد:
قوم يهود واقعاً حرثومه فساد و مظهر لجاجت است اين قوم مكارو خدعه گر در همان روزهاي پيدايش خودآن قدر با حضرت موسي (ع) كج روي و بدرفتاري كردندن كه چندين مرتبه برايشان عذاب نازل شد(1).
سخن را با شواهد موجود بر تحريف تورات آغاز مي كنيم.
1. تناقضات تورات
یکی از مسلمات تورات و کتاب مقدس این است که حضرت موسی از رود اردن عبور نکرد و در همین سوی رود در گذشت.(2)
حال آنكه در تورات متنی از سخنان موسی در آن طرف رود اردن موجود مي باشد. (3)
2. خطاب به موسي با ضمیر سوم شخص:
"و موسي‌ اين‌ تورات‌ را نوشته‌، آن‌ را به‌ بني‌لاوي‌ كَهَنه‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را بر مي‌داشتند و به‌ جميع‌ مشايخ‌ اسرائيل‌ سپرد."(4)
مشابه این نوع سخن گفتن در بخشهای دیگر تورات: خروج ۹:۳۳، خروج ۱۱:۳۳، اعداد ۳:۱۲، اعداد ۱۴:۳۱، تثنیه ۱:۳۳، تثنیه ۶:۳۴، لاویان ۱:۱۲ و خروج ۹:۱۱
3. خلط بين سخنان موسي وسخنان تاريخ نگاران:
"و موسي‌ چون‌ وفات‌ يافت‌، صد و بيست‌ سال‌ داشت‌، و نه‌ چشمش‌ تار، و نه‌ قوتش‌ كم‌ شده‌ بود و بني‌اسرائيل‌ براي‌ موسي‌ در عربات‌ موآب‌ سي‌ روز ماتم‌ گرفتند. پس‌ روزهاي‌ ماتم‌ و نوحه‌گري‌ براي‌ موسي‌ سپري‌ گشت‌. و يوشع‌ بن‌نون‌ از روح‌ حكمت‌ مملو بود، چونكه‌ موسي‌ دستهاي‌ خود را بر او نهاده‌ بود. و بني‌اسرائيل‌ او را اطاعت‌ نمودند، و برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسي‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ كردند."(5)
خدا در نظر يهود:
خداوند، در كتاب مقدّس يهود، شكل عجيب و غريبى به خود گرفته است. مثلاً مانند انسان است(6)، گيسو و لباس دارد(7)دوپا دارد(8)، مانند انسان راه مى‏رود(9)، از آسمان به زمين فرود آمده به هر كجا كه بخواهد مى‏رود و جائى را براى سكونت و زندگى خويش مسكن قرار مى‏دهد(10)، آن قدر نادان است كه بدون نشانه نمى‏تواند خانه مـؤمنان را از خانه كـفّار تشخيـص دهد. (11) و از خيلى چيزها بى‏خبر است(12)، پيمان خود را مى‏شكند(13)، از كرده خويش پشيمان مى‏شود(14)، گاهى غصه مى‏خورد و بر كارى كه كرده است اندوهگين مى‏شود(15)، با انسان كشتى مى‏گيرد(16)
اين است، صفات خداوند در نظر يهود! ولى خداوند جهان از همه اين خرافات منزّه و مبرّا است، نه جسم است و نه عوارض جسمى بر او عارض مى‏شود، هميشه راست مى‏گويد و هيچ وقت پيمان خود را نمى‏شكند، تمام اعمالش از روى خِرد و حكمت است، ابدا اندوهگين و محزون نمى‏شود، يكى است و شريك ندارد و هميشه خواهان خير مردم است.
پيامبران در نظر يهود:
پيامبرانِ (كتاب مقدس!) دست كم از خدايان آن ندارند مثلاً بعضى آنها:
1ـ با زنان نامحرم زنا مى‏ كنند، چنانچه به حضرت داود(ع) نسبت داده ‏اند(17).
2ـ با دختران خود زنا مى‏ كنند و به حضرت لوط(ع) نسبت مى‏ دهند(18).
3 ـ مردم را فريب مى‏ دهند و آنها را مى‏ كشند و زنهايشان را به همسرى در مى‏ آورند. اين عمل را هم به حضرت داود (ع) نسبت مى‏ دهند (19).
4 ـ با خداوند كشتى مى‏ گيرند، چنانچه به حضرت يعقوب (ع) چنين نسبت مى‏ دهند(20).
5 ـ كارهائى را كه خداوند نهى كرده انجام مى‏ دهند، چنانچه به حضرت سليمان (ع) نسبت داده‏ اند(21).
6 ـ قلبهايشان به جانب بُت متمايل مى‏ شود، چنانچه به حضرت سليمان (ع) نسبت مى‏ دهند(22).
7 ـ براى پرستش بُت ها خانه مى‏ سازند و اين مطلب را نيز به حضرت سليمان (ع) نسبت داده‏ اند(23).
8 ـ خداوند مى‏ خواهد آنها را بكشد، چنانچه به حضرت موسى (ع) نسبت مى‏ دهند(24).
9 ـ ستمكار هستند و به كشتار كودكان و افتادگان وگاوان و گوسفندان فرمان مى‏ دهند(25).
10ـ با خداوند درشتى و خشونت مى‏ كنند، چنانچه اين موارد را هم به حضرت موسى (ع) نسبت داده ‏اند(26).
11 ـ سالهاى متمادى بين مردم لخت و پا برهنه راه مى‏ روند، چنانچه به اشياى پيامبر نسبت داده ‏اند(27).
12 ـ به گردن هاى خويش بند و يوغ مى‏ گذارند و اين را هم به ارمياى پيامبر نسبت مى‏ دهند(28).
13ـ خداوند فرمانشان مى‏ دهد تا نان آلوده به نجاسات انسانى بخورند.
14ـ خداوند به آنها دستور مى‏ دهد كه سر و صورت خود را بتراشند و اين دو مورد را هم به حزقيال نسبت داده‏ اند(29).
15 ـ خداوند امرشان مى‏ كند تا زن زنا زاده را به همسرى در آورند و گفته‏ اند كه يوشع(ع) چنين كرده است(30).
16 ـ مردم را به پرستش بُت ترغيب كرده و خود بُت مى‏ سازند، و مى‏ گويند كه اين عمل را هم هارون(ع) انجام داده(31).
17 ـ از راه زنا متولّد شده‏ اند، چنانچه به يفتاح پيامبر(ع) نسبت مى‏ دهند(32).
18 ـ شراب مى‏ نوشند و مستى مى‏ كنند و به حضرت نوح (ع) نسبت داده‏ اند(33).
19 ـ دروغگو هستند، چنانچه به پيامبر سالخورده حضرت نوح(ع) نسبت مى‏ دهند(34).
20 ـ و يكى از صفات حضرت يعقوب (ع) را گفته‏ اند كه نبوّت را به زور از خداوند گرفته است(35). اين است صفات پيامبران و سفراى الهى در نظر عهد عتيق! آرى يهود، اين صفات زشت را به پيامبران(عليهم‏السلام) نسبت داده تا ميدان گناه براى آنها باز باشد و دامن خود را از هرگونه آلودگى و معصيتى پاك بنمايند، تا اينكه اگر زنا كردند، و يا شراب نوشيدند، دروغ گفتند، عهد و پيمان شكستند كس نتواند به آنها اعتراض كرده و آنها را سرزنش كند و براى گناه و معصيت آزاد بوده و تمام نسبت‏هاى زشت را به فرستادگان خدا يعنى پيغمبران روا دارند كه اگر كسى متعرّض آنها شد، بگويند: مگر پيامبران خدا چنين نمى‏ كردند؟! ما هم اين اعمال را از آنها آموخته و انجام مى‏ دهيم! ولى انبياء اولى العزم (عليهم السلام) از نظر عقل و منطق از همه دروغها و افسانه‏ ها مبرّا و منزّه مى‏ باشند، زيرا آنها معصوم بوده و هيچ عمل زشتى را انجام نمى‏ دهند. لازم است به چند نكته از كتاب عهد عتيق كه در واقع معرّف خوبى براى يهود است توجّه فرمائيد:
الف ـ بى عفّتى يهود:
ابرام يعنى (ابراهيم خليل(ع)) به طرف جنوب كوچ كرد و در حالى كه قحطى در آن سرزمين بود، به مصر رسيد تا در آنجا زندگى كند. زيرا كه قحطى در مصر بسيار شدّت داشت و چون ابراهيم(ع) و همسرش سارا نزديك مصر رسيدند، باو فرمان داد كه در نزد اهالى مصر خود را خواهر من معرفى كن تا از اين بابت براى من پيشامد ناگوارى بوجود نيايد و در امنيت كامل بسر ببرم. چرا كه تو بسيار خوش منظر و زيبا مى‏باشى، به مجرّد ورود ابرام به مصر امراى فرعون و اهالى مصر، آن زن را ديدند كه بسيار خوش منظر است، آنها او را در حضور فرعون ستودند، پس وى را به خانه فرعون بردند و به ابرام احسان نمودند و به او هدايائى مانند ميش، گاو، گوسفند، كنيز و شتران بخشيدند، خداوند هم فرعون و اهل خانه او را به سبب سارا (زوجه ابرام) به بلاى سخت مبتلا ساخت. فرعون ابرام را خواند گفت: اين چه عملى است كه نسبت به من روا داشتى؟ چرا مرا خبر ندادى كه او زوجه تو است؟ چرا گفتى او خواهر من است كه او را به زنا گرفتم؟ اينك زوجه خود را برداشته و برو. آن گاه فرعون فرمان داد كه ابراهيم(ع) با زوجه خود و تمام اموال و دارائى كه داشت حركت كند(36). وقتى انسان اين قصّه را مى‏ خواند، به خوبى درك مى‏كند كه چرا دولت اسرائيل (زنا) را يك عمل قانونى و شرافتمندانه مى‏ داند؟ شايد تصوّر كنيد كه پيامبر بزرگ آنها (ابرام) براى مال و ثروت دنيا چند رأس گاو و گوسفند همسر خود را بعنوان خواهر معرفى و تقديم فرعون كرده؟!

ب ـ طمع يهود:
يهوه خداى ما، مارا در حوريب خطاب كرده و گفت: توقف شما در اين كوه بس است، پس به فرمان او كوچ كرده وتوجّه آنها را به كوهستان اموريان و جميع حوالى آن از عربه، هامون، جنوب و كناره دريا يعنى زمين كنعانيان، لبنان، تا نهر بزرگ كه نهر فرات باشد جلب كرده و اجازه ورود داد، اينك زمين را پيش روى شما گذاشتيم، وظيفه شما بر اين است كه به اين سرزمين وارد شده و اين سرزمين همان زمينى است كه خداوند براى پدران شما (ابرام، اسحاق و يعقوب) و همچنين براى فرزندان شما و نسل آينده در نظر گرفته است(37).

ج ـ بى ‏رحمى و قساوت يهود:
آن قوم صدا زدند و كرناها را نواختند و چون مردم آواز كرنا را شنيدند و به آواز بلند فرياد زدند حصارهاى شهر فرو ريخته و هركس توان داشت به شهر اريحا در آمد، مرد و زن، پير و جوان حتّى حيوانات همه را از دم شمشير گذراندند و شهر را به آتش كشيده و طلا و نقره و همه اسباب و اثاثيه و ظروف قيمتى را به خزانه خانه خدا بردند(38).
چون به نزديكترين شهر رسيدى، اوّل نداى صلح و صفا ده و اگر از طرف مردم جواب مثبت شنيدى و دروازه ‏ها را به روى تو و ياران تو گشودند و ماليات و جزيه پرداختند با آنها صلح و صفا برقرار كن ولى اگر با تو صلح و صفا برقرار نكرده و از دستورات تو سرپيچى كردند آن شهر را به فرمان خدايت (يهوه) محاصره كرده، زنان و مردان، اطفال را بكش و دارائى آنها را به تاراج ببر، يهوه خدايت اجازه مى‏دهد كه به تمام شهرهائى كه از تو دورند و از اين امتها نباشند چنين رفتار نمائى. و باز به دستور يهوه خدايت هرآنچه را كه به مالكيّت تو در آمده و از آن تو است و تا مى‏توانى هيچ ذى‏نفس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حتيان، اموريان، كنعانيان، فرزيان، حويان، و يئوسيان را چنانكه يهوه خدايت ترا امر فرموده است هلاك ساز(39).
رسول گرامي اسلام (ص)در آغاز هجرت به و محض ورود به شهر مدينه طي عهد نامه اي با يهوديان مدينه پيمان حسن هم جواري و عدم تعرض و عدم مزاحمت بست , اما آنان به خوبي تبهكاري و مفسده جويي پيسوسته در پنهاني برخلاف مضمون عهدنامه به اذيت و آزار پيغمبر و مسلمانان مي پراختند تا اين كه در جنگ احزاب آشكارا به همكاري كفار قريش شتافته و عليه پيغمبر اسلام به نبردپراختند, ولي خداوند آنان را به خاك ذلت نشاند و پيامبر دستود داد تا تمام يهود را از جزيره العرب بيرون كنند(40).
رك براي آگاهي بيشتر دنيا بازيچه يهود ، شيرازي سيدمحمد ، سايت كتابخانه تبيان

پـي نوشت ها:
1. سيدمحمد شيرازي ، دنيا و يهود، ص 173. انتشارات امين.
2. سفر تثنیه ۲:۳۱و1 همچنین نگاه کنید به یوشع ۱ :۱ و ۲.
3. تثنیه ۱:۱.
4. سفر تثنیه 31 : 10.
5. سفر تثنیه 34: 9-7.
6. سفر پيدايش، اصحاح اوّل آيه36.
7. سفر دانيال، اصحاح هفتم.
8. سفر خروج، اصحاح بيست و چهارم.
9. سفر پيدايش، اصحاح سوم.
10. سفر خروج، اصحاح19 و مزمور132 آيه13.
11. سفر خروج، اصحاح دوازدهم، آيه12.
12. سفر پيدايش، اصحاح سوم.
13 . سموئيل اول، اصحاح دوم، آيه30.
14 . سموئيل اول، اصحاح15 آيه10.
15 . سفر پيدايش، باب ششم.
16 . سفر پيدايش، باب34.
17 . سموئيل دوم، اصحاح11 آيات متفرقه.
18 . سفر پيدايش، اصحاح 29.
19 . سموئيل دوم، اصحاح11.
20 . سفر پيدايش، اصحاح29.
21 . اوّل پادشاهان، اصحاح11.
22 . اوّل پادشاهان، اصحاح11 آيه1.
23 . اوّل پادشاهان، باب11.
24 . سفر خروج، اصحاح چهارم، آيات متفرقه.
25 . اعداد اصحاح31 ، آيات متفرقه.
26 . سفر خروج اصحاح32 ، آيه31.
27 . سفر اشيا، باب،20 آيه 2، (اشيا نام يكى از پيامبران بنى اسرائيل است).
28 . سفر ارميا، باب27 ، آيه1.
29 . سفر حزقيال، اصحاح 4 و 5 ، آيات12 و1.
30 . سفر يوشع، اصحاح اول.
31 . سفر خروج، باب32.
32 . سفر داوران، باب11 ، آيه1.
33 . سفر پيدايش، اصحاح9.
34 . اوّل پادشاهان، اصحاح13 آيه11.
35. سفر پيدايش، اصحاح32.
36 . سفر پيدايش، آيه9.
37 . سفر تثنيه، باب اوّل، آيه6.
38 . صحيفه يوشع، باب ششم، آيه20.
39 . سفر تثنيه، اصحاح بيستم، آيه1.
40. همان و مصطفي حسيني دشتي، معارف و معاريف ، ماده يهود.

به نام خدا، مشکلات دین مسیحیت رو لطفا به طور کامل توضیح دهید.

پاسخ:
کاش معلوم می نمودید که مقصود شما از مشکلات دین مسیح (ع) چیست و کدام بخش از این دین دچار مشکل شده است، در عین حال به برخی از مشکلات دین مسیح اشاره می شود. در ضمن مشکلات مربوط به دین واقعی مسیحیت نیست، زیرا ادیان الهی مشکل ندارد، بلکه این امر مربوط به مسیحیت تحریف شده می باشد. مشکلات در عرصه های اعتقادی، سیاسی، اخلاقی و... وجود دارد، منتهی بیشتر مشکلات این دین در عرصه مسایل اعتقادی است، یعنی اعتقادات آن به گونه ای است که با دین توحیدی همسوی ندارد، مثلا در آئين تحريف شده مسيح باور عامه بر اين است كه: خداى پدر، خداى قادر و توانا است كه آفريدگار آسمان و زمين و موجودات است. خداى پسر (عيسى) در دست راست پدر و در بين اين پدر و پسر، روح القدس قرار دارد (اب + ابن + روح القدس تثليث). خداى پسر از آسمان به زمين آمد تا انسان را نجات دهد و خود را قربانى اين كار كرد. روح القدس در اعتقادات يهوديان نفحه اى از يهود بود. مسيحيان اين اعتقاد از يهوديان به ارث برده اند. در باور آنان روح القدس گروهى از انسان هاى برگزيده را رهبرى مى كند. برخى اعتقاد داشتند كه روح القدس ساخته خداى پدر و پسر است. اين باور كار را به اختلاف بين مسيحيان كشاند.(1) این در حالی است که این اعتقاد شرک محسوب می گردد و با آموزه های دینی همسویی ندارد. در اسلام حضرت عیسی (ع) به بنده و عبد صالح و پیامبر خدا معرفی شده است: «عیسى جز بنده‌ای نبود که ما به او نعمت دادیم. او را مثال و نشانه خود برای بنی اسرائیل قرار دادیم (تا هدایت شوند).(2)
«من بنده خدا هستم که خداوند به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است».(3)
یکی از مشکلات این دین، تحریف کتاب آن است، یعنی آنچه امروز به نام تورات و انجیل در دست است، ساخته و پرداخته احبار و رهبان و یهودیت و مسیحیت است. اناجیل موجود نوشته هایی است که در طی ادوار مختلف گذشته به دست افراد نوشته شده است و منشا وحیانی ندارد. در قرن چهارم میلادی امپراطوری روم که دین عیسی را پذیرفت، از میان یکصد و شصت انجیل و رساله و کتب تاریخ که در میان مسیحیان رواج داشت، فقط بیست و هفت کتاب و رساله را انتخاب کرد که به نام عهد جدید در برابر عهد عتیق قرار گرفت. در سال1046 میلادی انجمن مسیحیان کاتولیک هر گونه شک تردید در آسمانی بودن این کتب را تحریم کرد. (4)
همچنین یکی از مشکلات دین مسیح آن است که برخی مسیحیان تصور نمودند حضرت عیسی (ع) با آمدنش گناه همه انسان را پاک نموده است. آنان معتقدند چون آدم در بهشت از درخت ممنوعه خورد و مرتکب گناه گردید و از جنت بیرون شد، این گناه پدر دامنگیر تمام فرزندانش شد. بار این گناه بر دوش فرزندان آدم سنگینی می‌کرد تا آن که مسیح ظهور کرد. با خون خود آن گناه ازلی را از دامان انسانیت پاک نمود. (5) در حالی که این گونه نیست، زیرا حضرت به منظور هدایت انسان مبعوث شد. بزرگ‌ترین عمل در توان انسان را انجام داد. خود را در راه انجام رسالت و هدایت مردم فدا کرد. همه دارایی از جمله جانش را بر سر پیمان گذارد، ولی این بدان معنا نیست که وی فدای گناه دیگران شده باشد.
همچنین یکی از مشکلات مسیحیت این است که آموزه های آن تضاد دارد، یعنی با دقت در مضامین کتاب مقدس به موارد بسیاری از تناقضات واضح و آشکار برمی خوریم که نشانگر وجود دست‌های جاعلان است که ناشیانه به این امر اقدام نموده‌اند. تضاد در محتوای این دین موجب گردیده است که عملا این دین پاسخگوی نیازهای مردم نباشد و مردم نسبت به آن بدبین شوند. آیت الله خوئی بعد از ذکر تناقضات و مطالب خلاف موجود در تورات و انجیل و اثبات تحریف آن دو، می‌فرماید:
شگفت و تعجب از مللی متمدن و مردان عصر فضا و... است که این گونه خرافات را در کتب عهدین می‌خوانند و باز هم به چنین مطالبی و بر چنین کتاب‌هایی ایمان دارند. آن ها را وحی الهی و راهنمای آسمانی و راهنمای انسان‌ها می‌پندارند.(6)
در مجموع مشکلات این دین سبب گردید که دنیای مسیحیت با علم وتمدن مخالفت نماید. بعضی را به جرم مسایل اعتقادی و علمی شکنجه و برخی را به قتل برساند. مهم تر از همه برخی مسیحیان به اسم دین جنایات هولناک را مر تکب شوند. کلیسا در دوره قرون وسطی و پس از به دست گرفتن قدرت از هر وسیله و دست آویزی بهره می گرفتند تا قدرت و اقتدارشان را حفظ نمایند. آنان بعد از آن که مظلومیت چند قرن اول کلیسا را پشت سر گذاشتند، همان کلیسای مظلوم را به کلیسای ستمگر و زورگو تبدیل کردند. کلیسای شکنجه شده شکنجه‌گر شد. جنگ های متعدد را راه انداختند. جنگ‌های صلیبی به وجود آمده توسط اربابان کلیسا نمونه ای از ستمگری است. این جنگ ها که در سال 1096 با فرمان پاپ اوربان دوم آغاز گردید و تا سال 1291 م طی هشت مرحله ادامه یافت، به میلیون ها تن از دو ملت اسلامی و مسیحی ستم روا داشته شد.

پی نوشت ها :
1.تاریخ ادیان ، عبدالله مبلغی ، ج2، ص738، انتشارات منطق ، قم،1373.
2. زخرف (43) آیه 59.
3. مریم(19) آیه 30.
4. عبد الله مبلغی ، همان ، ج 2، ص 747.
5 .همان، ص 745.
6.بیان ،آیت الله خویی،ج1،ص97 ، بی نام.

پیامبر اسلام قبل از بعثت پیرو چه دینی بوده؟

آیا به دین حضرت مسیح که پیامبر قبل او بوده اعتقاد داشته یانه؟

اگر به دین پیامبر قبل خود نبوده؟ چرا؟

پاسخ:
نظريات متعددي وجود دارد(1) كه مهم ترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر اسلامي به هيچ شريعتي عمل نكرده و پيرو هيچ ديني نبوده است.
2- پيرو دين مسيحيت بوده است.
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بوده است.
4- پيروي دين خود (اسلام) بوده است.
اما نظريه نخست را نمي‏ توان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به كارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير كارها مي‏ پرداخته و هرگز نمي‏ توان پذيرفت كه اين اعمال تابع هيچ يك از شرايع و اديان آسماني نبوده. علاوه بر اين لازمه قول اين است كه مردم عادي متدين به ديني باشند، ولي پيامبر اسلام از هيچ ديني و آييني در كارهاي روزمره خود پيروي نكند.
اما نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان مي‏ كشيدند و مي‏ گفتند كه پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي مي‏ كرد، امروز آمده ادعاي پيغمبري مي‏ كند. سرزنش را آن قدر ادامه مي‏ دادند كه به گوش ما نيز مي‏ رسيد. يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض مي‏ كردند و مي‏ گفتند: اگر تو پيغمبري، پس چرا به سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز مي‏ خواني؟ آن قدر اين سخن را تكرار كردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آن گاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت كعبه تغيير كرد.(2)
نبودن چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان مي‏ تواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذكور فرع بر اين است كه جهاني و فرا منطقه‏ اي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينكه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مكه و اطراف آن بوده و در نتيجه پيامبر اسلام را تابع اين دين بدانيم. اثبات چنين مطلبي كار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احكام آن است. آگاهي يا از طريق خواندن كتاب‌هاي مسيحيت (از جمله انجيل) امكان‏پذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان. اما فرض اول كه با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است. فرض دوم نيز صحت ندارد. چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته، در مكه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند كه پيامبر به طور مستمر احكام دستورهاي دين مسيحيت را از آن ها فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني -به حكم عقل- مقامش كمتر و پايين‏ تر از مقام صاحب آن دين است. اگر فرض شود پيامبر اسلام تابع دين مسيح (ع) بوده، لازمه‏ اش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود. حال اينكه اين مطلب خلاف ضروريات اسلام و مسلمانان است، زيرا ما معتقديم كه پيامبر ما از تمامي انبيا برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نمي‏ توان پذيرفت زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسك كرده‏ اند كه دلالت آن ها بر مدعاي مذكور ناتمام است. آياتي مانند: «ثُمَ اُوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه خالي از هرگونه انحراف بود و از مشركان نبود، پيروي كن»
و آيه: «قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما كانَ مِن المُشرِكين؛(5) بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان كسي است كه از آيين‌هاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشركان نبود».
روشن است كه مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي در روايات و غير آن ها دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترك شده، چنان كه دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروك و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمي‏ تواند تابع ديني باشند كه چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترك شده است.(6)
سوم: مفسران گفته‏ اند كه مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است كه مشتركاتي در احكام ميان اين دو دين وجود دارد كه منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است. مراد از تبعيت پذيرفتن مشتركات در احكام است از قبيل: گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد كه مجالي براي ذكر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذكور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نمي‏ ماند، يعني اين كه بگوييم حضرت قبل از بعثت از كامل ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏ كرد اما احكام اسلام و وظايف خود را نه به صورت وحي چنان كه از زمان بعثت به بعد دريافت مي ‏شد. بلكه به صورت‏ هاي ديگر مانند الهام‏ هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏ كرد.(9)
اميرالمؤمنان (ع) مي‏ فرمايد: از روزي كه پيامبر از شير گرفته شد، خدا او را با بزرگ‌ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواري‏ ها را بپيمايد و به نيكوترين اخلاق، آراسته گردد.(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بوده و با جهان غيب به گونه‏ اي ارتباط داشته است، همان طور كه حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران كودكي به مقام نبوت رسيده و با جهان غيب ارتباط داشته‏ اند.(11) آنگاه (پيامبر اسلام) در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته مي‏ شود.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏ كند. حضرت مي‏ فرمايد: كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم كه آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.
يهودي‏ ها به رسول خدا عرض كردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نكردي. همان گونه كه عيسي (ع) چنان كرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد. اگر او در گهواره سخن نمي‏ گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ ام.(13)
عده‏ اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏ اند.(14)

پي‌نوشت‌ها:
1. براي آشنايي با ديدگاه‏هاي ديگر در اين زمينه مراجعه شود به بحارالانوار، ج 18، ص 271، سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان
2. بقره (2) آيه 144 - 143.
3. براي مطالعه بيش تر پيرامون جهاني بودن رسالت عيسي(ع) مراجعه شود به:
جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن (قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ 4، 1413 ق)، ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل (16) آيه 123.
5. انعام (6) آيه 161.
6. كافي ، شيخ الكليني ، ج 2، ص 17 ، تحقيق : علي أكبر غفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1365 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - تهران
7. پرسش‏ها و پاسخ‏ها، آيت الله محمد مظفري، ص 12، قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق
8. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، ج 8، ص 276.
9. همان طوري كه در روايات آمده است مانند روايتي از امام باقر (ع) در بحار الانوار، ج 18، ص 266.
10. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
11. مريم (19) آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، علم امام ، ترجمه محمد آصفي، ص 76 به بعد، تبريز، 1349
15. منشور جاويد، آيت الله سبحاني، ج 7،ص 375 - 384؛
16. پرسش‌ها و پاسخ‏ها، ص 5 به بعد؛
17. علم امام ، ص 76 به بعد.

از آنجائيكه موضوع وبلاگ ما اين است كه آيا سنت گرا هستيم يا مدرنيته حال مي بايست هر كسي تكليف خود را در اين مورد مشخص كند زيرا زندگي انسانها را عقيده ها جهت دار و هدفمند مي كنند و به عبارتي غايت زندگي بستگي به نوع عقيده دارد آنجا كه امام حسين (ع) مي فرمايند ( انما الحيواه عقيده و جهاد ) يعني زندگي در گرو عقيده است بالاخره انسانها بر پايه ي عقيده شان مالشان را جانشان را آبرويشان را از دست مي دهند و آيا بهتر نيست كه بدان معامله اي كه مي كند در عوض چه چيزي را بدست مي آورد به همين خاطر باز سازي عقيده خيلي مهم است در باز سازي عقيده مجبور است يا ستنت گرا باشد و يا مدرنيته حال بايد بررسي كرد كه آيا بايستي كل از سنت گرا بودن خارج شويم و به مدرنيته بودن رو آوريم يا اينكه در سنت اصلاحاتي كرد و اگر قرار است اصلاحاتي صورت گيرد در كدام قسمت تحول پيدا مي شود لازمه تحول در سنت چيست از انجائيكه سنت ها بر اساس معيارهاي آن جامعه و همچنين بر اساس رشد انسانهاي آن جامعه بوجود مي آيد و فروعاتش مختص زمان خودش است ولذا لازم است بر اثر تحول انسانها آن فروعات نيز متحول گردد و الا جوابگوي نيازهاي نسل جديد نخواهد بود براي تحول سازي در سنت اولا مي بايست مشخص نمود اصول ها و فروع ها كدام اند ثانيا غايت اصول ها براي چيست با بررسي اديان و ظهور پيامبران در طول تاريخ دو اهداف مشترك در ميان آورندگان اديان مشاهده ميشود 1- دعوت به توحيد 2- خبر از وجود جهان ديگر بقيه ي مسائل مربوط ميشود به بهداشت و معاملات و سياست و اخلاقيات اگر در ميان امت اختلافي باشد در اين امور است چون اين امور بستگي به محيط زندگي و عقايد اقليمي انسانها دارند مثلا قوه قضائيه مي بايست تعزير در شلاق را متحول كند و به جاي آن تعزيرهاي سازنده جايگزين نمايد بعنوان نمونه در يكي از شهر ها فردي به جرمي كرده بود و مدرك تحصيلي اش زير ديپلم بود قاضي به جاي تعزير در شلاق متهم را وادار كرده بود كه اگر ظرف دو سال بتواند مدرك ديپلم را بگيرد تعزير او بخشوده خواهد شد يا در خود زمان رسول الله مي بينيم اسيران را تشويق مي كردند اگر به ده نفر بيسواد خواندن و نوشتن ياد دهند آزاد خواهند شد يا اقتصادي كه در سنت بود اين بود كه زكوه به پنج قلم اصلي آن زمان تعلق دارد و امروزه نيز به سنت عمل ميشود با اين حساب سرمايه داران امروزي مي بايست از اين زكاه معاف شوند و در ساير فروعات نيز به همين منوال است درست است كه اديان الهي حكومت و سياست و اقتصاد و بهداشت و اخلاقيات دارد ولي اينها اصل دين نيستند اينها خادمان دين هستند اصل دين كه خودش مخدوم است عبارت است از دعوت به توحيد و يادآوري پس از اين جهان متاسفانه در هر دوره اي اين رسالت اصيل پيامبران فراموش شده شعائر بجاي آنها نشسته است درست است كه شعائر نشان دهنده اصول هاست ولي بر اثر تبليغ پوچ اصولها فراموش شده و فروعات به جاي اصول ها اصل شده اند شعائر ها همانند مانور در ارتش است مانور به خودي خود چيزي نيست ولي نشان دهنده واقعيتي است كه بعدا اتفاق خواهد افتاد و اماده شدن براي آن اتفاد واقعي است شعائر نيز به خودي خود چيزي نيستند بلكه نشان دهنده آن اصول ها هستند هزاران بار به مكه رفتن و شعائر را بجا آوردن بدون شناخت اصول ها ارزشي ندارد در هر مانوري كه در ارتش انجام ميشود اهداف و فرضيه ها در نظر گرفته ميشود و مانور روي آن فرضيه انجام ميگيرد و در شعائر نيز بايستي اصول ها مورد شناسائي قرار گيرند و بر اساس شناختي كه از اصول پيدا ميشود شعائر را بسمت آن اصولها جهت دار شوند

پرسش: تحول در سنت شرح : از آن جائي كه موضوع وبلاگ ما اين است كه آيا سنت گرا هستيم يا مدرنيته ،حال مي بايست هر كسي تكليف خود را در اين مورد مشخص كند زيرا زندگي انسان ها را عقيده ها جهت دار و هدفمند مي كنند . غايت زندگي بستگي به نوع عقيده دارد، آن جا كه امام حسين (ع) مي فرمايند ( انما الحيواه عقيده و جهاد ) يعني زندگي در گرو عقيده است. بالاخره انسان ها بر پايه عقيده ، مال شان، جان شان و آبروي شان را از دست مي دهند و آيا بهتر نيست بدان معامله اي كه مي كند ،در عوض چه چيزي را به دست مي آورد ..........
پاسخ: پرسشگر گرامي
با سلام و دعا براي قبولي عبادات و توفيق بندگي و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
آنچه نوشته ايد ،مبحثي مهم و البته بسيار قديمي در خصوص ماهيت و حقيقت شريعت و موقعيت آن در منظومه معرفتي دين است. دراين خصوص نگاهي دقيق و عميق نداشته، به برخي نظريات سطحي در اين زمينه بسنده كرده و از همان نتيجه گيري نموديد .
نزاع بين سنت و مدرنيته امري است كه در تبيين هاي گوناگون مفهوم سنت و مدرنيته معاني گوناگوني به خود مي گيرد . همچنين ، داراي مصاديق و فروع مختلفي است كه تطبيق آن بر مقوله ظواهر شرع و حقايق و اهداف مترتب بر آن خود داراي ايرادات مختلف است . اصولا تطبيق انسان هاي سنت گرا يا مدرن بر متمسكين به ظواهر شريعت و افرادي كه به چنين دستوراتي تقيد ندارند، از اساس تطبيقي نادرست و غير واقعي است .

اما فارغ از اين بحث اصولا نگاه اسلام نگاهي معتدل و بينابين در مقوله سنت و مدرنيته است .نه هر چيز را به اسم سنتي بودن مقدس و ارزشمند مي داند و نه هر امري سنتي را مذموم مي پندارد . در مقابل نه هر نماد مدرنيته را مذموم و مطرود مي انگارد و نه هر مظهر و نماد مدرنيته را ارزشمند و لايق جايگزيني به جاي امور سنتي مي داند .
در حقيقت اسلام در امور زندگي فردي و اجتماعي بشر اصول و كلياتي را تعريف نموده كه رسيدن به اين اهداف مي تواند از طريق هر ابزار و اسبابي انجام بپذيرد . پيشرفت هاي تكنولوژيك در اين زمينه نقش مهمي ايفا مي نمايند ، به شرطي كه خود اسباب و ابزار سنتي در هويت و ماهيت عمل نقش كليدي نداشته باشند . به نوعي در مجموعه اهداف اصلي تعريف نشوند .
اما در خصوص سنتي خواندن تعبد به دستورات ديني و ظواهر شريعت به نظر مي رسد ابتدا لازم است تبييني دقيق و كامل از فلسفه شريعت داشته باشيم ؛ در فرهنگ معرفتي اسلام جايگاه شريعت هرچند ماهيتي چند گانه داشته و اصولي مانند تنطيم امور زندگي بشر و مسير دادن به كليه اعمال و رفتار انسان در رابطه با خود و جامعه و خدا به گونه اي كه بيش ترين سود و منفعت كوتاه و دراز مدت را براي او به دنبال داشته باشد ؛ در اين مجموعه قرار مي گيرد ؛ اما ماهيت اصلي اين اعمال تشكيل روح تعبد و بندگي و تسليم در انسان است .
از اين رو توجه و تامل در ظواهر و ماهيت صوري اعمال و ايجاد رابطه بين اين اعمال و نتايج فرضي آن ها از ارزش افتاده ، تفاوت موقعيت هاي زماني و مكاني و فرهنگي و خلاصه تحول ساختار زندگي بشر تاثير چنداني بر ماهيت و هويت اصلي اعمال شرعي نخواهد گذاشت .
از اساس نگاه كاركرد گرايانه به دستورات شرعي و توجه به نتايج و فوائد مستقيم آن ها انحرافي عميق در معارف ديني به حساب مي آيد . هرچند در حدود دهه هاي 50 و 60 به شدت در جامعه ما ترويج مي شد ، اما به مرور زمان مروجين و مدعيان اين نظريه خود به نادرستي اين تفكر تا حدودي واقف شدند .
ديدگاهي كه دستورات باب طهارت و نجاست اسلام را تنها دستوراتي بهداشتي مي داند ، از اساس با يك انحراف بينشي و جهت گيري و پسش داوري خود خواسته مواجه است كه با هيچ يك از اصول و مباني ديني قابل تطبيق نيست ؛
هر نظريه اي نيازمند استدلال و برهان قابل قبول براي اثبات صدق خود است . اگر قرار باشد تنها با طرح يك فرضيه ،دين را تقسيم به دو بخش مهم و اصلي و كمك ارزش و فرعي كرده، ماهيت اصيل اديان را همان توحيد و معاد معرفي كنيم و شرايع و دستورات گوناگون فرعي را تنها ابزار و راهكارهايي در مسير تحقق ان اصول و اهداف بلند بدانيم و هيچ برهان و دليلي بر اين حقيقت اقامه نشود ، نمي توان ذره اي ارزش و اعتبار براي اين فرضيه قائل شد .
در عين حال كه اصولا اين نظريه به هيچ وجه با متون و منابع متقن اديان قابل تطبيق نبوده ،نمي توان درستي و حتي احتمال درستي آن را با شواهد و قرائن موجود در منابع ديني تاييد نمود .
البته در متن شرايع هم گاهي اهداف و مقاصد معيني بيان شده است كه به مرور زمان مي توان از ابزار و اسباب گوناگون در مسير رسيدن به آن اهداف بهره گرفت ، اما اين بدان معنا نيست كه ماهيت و حقيقت شريعت و همه دستورات شرعي را اين گونه ببينيم و با پيشرفت هاي تكنولوژيك آن ها را ناكارآمد و بي ثمر بدانيم .

صفحه‌ها