پرسش وپاسخ

آیا در قرآن صراحتا به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (ص) اشاره شده است؟
علاوه بر اينكه بر خاتميت پيامبر (ص) در آيات قرآن كريم تصريح شده است آيات متعددي وجود دارد كه مي توان خاتميت پيامبر (ص) را از آنها برداشت نمود.

آیا در قرآن صراحتا به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام-صلی الله علیه و آله وسلم- اشاره شده است؟ و اگر پاسخ مثبت است لطفا آیات مربوطه را نیز ذكر كنید.اگر هم صریح مطرح نشده است و این مطلب از بعضی از آیات نتیجه می شود آن آیات را با استدلالی كه برای نتیجه گیری به كار می رود برایم بنویسید. پیشاپیش از راهنمایی شما سپاسگزارم

علاوه بر اينكه بر خاتميت پيامبر (ص) در آيات قرآن كريم تصريح شده است آيات متعددي وجود دارد كه مي توان خاتميت پيامبر (ص) را از آنها برداشت نمود.

يكي از آياتي كه به صراحت به اصل خاتميت اشاره دارد اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

« ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً »(1)

«محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است»

هر چند اين آيه در مقام تبيين جواز ازدواج پيامبر (ص) با همسر مطلقه فرزند خوانده اش، زيد، است اما در ضمن، مسأله خاتميت را نيز مطرح كرده است. يكي از عادات رايج قبل از اسلام خودداري شخصي از ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده خويش بود. خداوند براي آنكه اين رسم نادرست منسوخ گردد به پيامبر (ص) امر كرد كه با همسر طلاق داده شده زيد ازدواج كند. سپس در این آيه به اين مطلب اشاره مي شود كه هيچ يك از مردان زمان پيامبر (ص) فرزند حقيقي او نيستند و زيد نيز صرفا پسر خوانده - و نه فرزند حقيقي- پيامبر (ص) است و از اين رو ازدواج با همسر او پس از طلاق مانعي ندارد.

بنابراين ابتداي آيه مربوط به مباحث فقهي و تاريخي است اما تعبير «خاتم النبيين» كه در ذيل آيه آمده تصريح به خاتميت پيامبر (ص) دارد. مطابق قرائت مشهور «خاتم» به فتح تاء و به معناي انگشتر است ولي چرا براي انگشتر واژه اي از ريشه ختم ساخته شده است.

دليل اين مطلب آن است كه در گذشته معمولا پايانِ نامه ها يا درپوش طومارها را با انگشتر مهر مي كردند و از آن رو به آن خاتم مي گفتند . به قول اديبان «خاتم» به معناي «ما يختم به» است يعني چيزي كه بوسيله آن ختم مي شود بر اين اساس خاتم النبيين يعني «من يختم به النبوه» يعني كسي كه نبوت به او  پايان مي پذيرد.

پس مفاد اين بخش از آيه شريفه اين است كه سلسله انبياء با آمدن پيامبر اسلام (ص) خاتمه يافته است.

علاوه بر اين آيه از آيات متعددي كه دلالت بر جهاني بودن دعوت پيامبر (ص) دارند جاودانگي و خاتميت رسالت ايشان را مي توان برداشت نمود.

به عنوان مثال در يكي از اين آيات مي خوانيم:

« تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً » (2)

 «زوال ناپذير و پر بركت است كسي كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا بيم‏دهنده جهانيان باشد.»

از اين آيه خاتميت اسلام را مي توان برداشت نمود زيرا تعبير «عالمين» اختصاص به زمان خاصي ندارد بنابراين تا زماني كه عالم دنيا بر قرار است هر امتي كه در هر جا ظهور يابند جزء عالمين خواهند بود و پيامبر (ص) نذير و هشدار دهنده آنها نيز خواهد بود.

آيه ديگري كه مي توان بدان استناد نمود اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

«... وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ...»(3) « اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم»

عموميت و شمول لفظ «من بلغ» شامل همه انسان هاي موجود در زمان پيامبر (ص) و همچنين همه انسان هايي كه در آينده  مي آيند مي شود و اين معنا، همان خاتميت دين اسلام و رسالت پيامبر اسلام (ص) مي باشد.

البته ناگفته نماند كه طرح مسأله خاتميت به قرآن اختصاص ندارد بلكه روايات متعددي بر اين مسأله دلالت دارد كه در منابع روايي نقل شده است. به عنوان نمونه در يكي از اين روايات به نقل از رسول خدا خطاب به حضرت علي (ع) مي خوانيم:

 « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏ » (4)

« ‏اي علي منزلت تو نسبت به من همانند جايگاه و منزلت هارون است نسبت به موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود».(5)

پي نوشت ها:

1. أحزاب(33) آيه 40.

2. فرقان(25) آيه 1.

3. أنعام(6) آيه 19.

4. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش، ج2، ص 572.

5. براي مطالعه تفصيلي بحث خاتميت ر.ك: شهيد مطهري، كتاب ختم نبوت، انتشارات صدرا و آيت الله مصباح يزدي، معارف قرآن، بخش راهنما شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، از ص 177 تا ص 189

آیا پیامبران وجود داشته اند یا ساخته ذهن بشرند؟
وجود پيامبران از مواردي است كه تاريخ به آن گواهي داده، قرائن و دلائل فراواني براي آن وجود دارد.

آیا پیامبران وجود داشته اند یا ساخته ذهن بشرند؟

وجود پيامبران از مواردي است كه تاريخ به آن گواهي داده، قرائن و دلائل فراواني براي آن وجود دارد حال با اين دليل و قرائن  متعدد تاريخي،شك در اصل آن معنا ندارد لذا در بسياري از موارد به شواهد و قرائن موجود از جمله اخبار گذشته اعتماد كرده و يقين حاصل مي كنيم آنچنانكه بسياري از از امور تاريخي مثل جريان مغول ها را انسانهاي اين دوره درك نكرده اند. اما به وجود آن يقين دارند

اگر خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید نوعی تبعیض نیست؟
این سوال منحصر در مساله هدایت نیست، بلكه در طرف مقابل یعنی ضلالت هم مطرح است،

آیا اگر خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید نوعی تبعیض و تفاوت گرایی پیش نمی آید؟

این سوال منحصر در مساله هدایت نیست، بلكه در طرف مقابل یعنی ضلالت هم مطرح است، زیرا در نگاه اولیه به برخی از آیات قرآن این گونه برداشت می شود كه اسباب هدایت و ضلالت به دست خدای متعال است . اوست كه طبق تشخیص خود ، هر كه را بخواهد در مسیر  هدایت و یا ضلالت  قرار می دهد، در نتیجه دیگر تكلیف انسان ها معنایی ندارد، یا در هدایت برخی به راه راست نوعی تبعیض و بی عدالتی رقم خورده است ؛ اما در واقع چنین نیست  . رمز كار در تبیین درست حقیقت هدایت و ضلالت و اقسام آن است .

 هدایت و گمراه كردن الهی بر دو قسم است:

1. ابتدایی.

 2.  جزایی (پاداشی و كیفری).

هدایت ابتدایی از اوصاف حضرت حق می‏باشد. امری عمومی و همگانی است و شامل همه بندگان می شود؛ همان طور كه خداوند می‏فرماید:

 "ما راه را به او (انسان) نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!"(1) خدا راه راست و مسیر صحیح را به انسان نشان می‏دهد . به اصطلاح "ارائه طریق" می‏كند. بر این اساس وقتی خداوند از روی لطف و مهربانی خود درمقام هدایت همه است ، اضلال ابتدایی (گمراه كردن بی دلیل بندگان) نمی‏تواند در حق او صحیح باشد.

منظور از گمراه كردن ابتدایی آن است كه خدا با وضع قوانین بد و باطل و عدم بیان حقیقت و رها كردن آدمی به حال خود، زمینه گمراهی انسان در طول حیاتش را فراهم كند. بر این اساس می توان دریافت كه یقینا اضلال ابتدایی از جانب خداوند وجود ندارد . خدا انسان را در مسیر سعادت راهنمایی كرده و راه خوشبختی و كمال را به او نشان داده و می دهد(هدایت ابتدایی) .

اما قسم دوم از هدایت و ضلالت ،هدایت و گمراهی جزایی (پاداشی و كیفری) است. هدایت پاداشی آن است كه بنده بعد از هدایت ابتدایی كه از خداوند دریافت كرد،  با حسن اختیار، حق را پذیرفته و به آن عمل كرده و ضمن ایمان به خدا، در مسیر بندگی قدم بردارد. در مورد این شخص خدا هدایتی ویژه با نام "هدایت پاداشی" دارد كه به معنای رساندن به هدف و مقصد نهایی می‏باشد.

پس در حقیقت بنده با ایمان خود زمینه این نوع هدایت را با اعمال صالح فراهم می‏سازد. با این توضیح منافاتی بین این نحوه از هدایت الهی و اختیار انسان یافت نمی‏شود. خدا می‏فرماید: "كسی كه اهل تقوا و پرهیزگاری باشد و جزای نیك (الهی) را تصدیق كند، ما او را در مسیر آسانی قرار می‏دهیم".(2)

در مقابل اضلال كیفری آن است كه انسان بعد از هدایت ابتدایی الهی و فرستادن كتب آسمانی و پیامبران و امامان، باز كفر ورزیده و در راه الهی قدم برندارد و به حق رهنمون نشود. در این صورت با اضلال كیفری الهی از این شخص سلب توفیق شده و رحمت خاص الهی كه ویژه صالحان است، از او منع شده و به حال خود رها می شود و این دقیقاً معنای "یضلّ من یشاء" می‏باشد. خدا می‏فرماید: "اما آن كس كه بخل ورزد و بی نیازی طلبد و پاداش (نیك) الهی را انكار كند، به زودی او را در مسیر دشواری قرار می‏دهیم". (3)

در حقیقت این اشخاص با اختیار خود زمینه شقاوت و دوری از عنایت های ویژه برای هدایت و رسیدن به مطلوب را برای خود فراهم ساخته‏اند. (4)  به مرتبه اي رسيده اند كه در اصطلاح  مرتبه انكار مطلق و عناد و لجاج محض و غير قابل برگشت يا همان« طبع» (مهر خوردن بر قلب) خوانده مي شود .

در آیات زیر دقت كنید :

 "فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(5)؛در دل های شان مرضي است و خدا بر مرض شان افزود" .

 "یضل به كثیرا و یهدی به كثیرا و ما یضل به الا الفاسقین(6)؛[خدا] بسیاري را با آن گمراه و بسیاري را با آن راهنمایي مي‏كند  [ولي] جز نافرمانان را با آن گمراه نمي‏كند" .

  "كذالك یضل الله من هو مسرف مرتاب؛(7)این گونه خدا هر كه را افراط گر شكاك است، بي راه مي‏گذارد" .

  "یضل الله الكافرین(8) ؛ خدا كافران را بي‏راه مي‏گذارد ".

  "فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم(9)؛پس چون [از حق] برگشتند ، خدا دل های شان را برگردانید و خدا مردم نافرمان را هدایت نمي‏كند " .

در همه آیات فوق اول گمراهی اختیاری خود كافران ذكر شده، بعد گمراهی كیفری خداوند یادآوری گردیده  . در مورد هدایت نیز همین گونه است . اول هدایت اختیاری خود افراد و بعد هدایت پاداشی خداوند ، دقت كنید:

  "یزید الله الذین اهتدوا هدی(10)؛ خداوند كساني را كه هدایت‏یافته‏اند، بر هدایت شان مي‏افزاید" .

  "و من یؤمن بالله یهد قلبه(11)   ؛ كسي كه به خدا بگرود، دلش را به راه آورد" .

  "یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتكم كفلین من رحمته و یجعل لكم نورا تمشون به؛(12)اي كساني كه ایمان آورده‏اید!  از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت‏ خویش شما را دو بهره عطا كند و براي شما نوري قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید"  .

  "یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابت(13)؛خدا كساني را كه ایمان آورده‏اند در زندگي دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مي‏گرداند" .

بنا بر این خدا خواسته همه انسان ها به اختیار خود ایمان بیاورند و همه را به راه ایمان هدایت كرده است . آنان كه راه گمراهی پیش بگیرند ، عنایات خود را از آنان دریغ می دارد . آنان به كفر بیش تر فرو می روند . دریغ داشتن هدایت پاداشی نتیجه سرپیچی از فرمان خداست،  اما آنان كه به دعوت خدا لبیك بگویند، به عنایات خدا نایل شده و بر ایمان شان افزوده گردیده و هدایت پاداشی دریافت خواهند داشت.

بعضی از مفسران در توضیح این موضوع گفته‏اند: همیشه اعمال و كردار انسان، نتایج و ثمرات و بازتاب خاصی دارد، از جمله این كه اگر عمل نیك باشد، نتیجه آن، روشن بینی و توفیق و هدایت بیش تر به سوی خدا و انجام اعمال بهتر است. اگر دنبال زشتی‏ها برود، تاریكی و تیرگی قلبش افزون می‏گردد و به سوی گناه بیش تر سوق داده می‏شود و گاه به سرحد انكار خدا می‏رسد ؛ بنابراین انتخاب راه خوب یا بد، از اول در اختیار ما  است. (14)

 با توجه به مطالب ذكر شده هدایت الهی قراردادن راه سعادت و خوشبختی و كمال در مسیر كسانی است كه به دنبال هدایت‏اند . ضلالت، رها كردن و به حال خود واگذاشتن و محروم كردن از توفیقات و هدایت های خاص  از طرف خداوند، برای كسانی كه به دنبال ضلالت‏اند . چون هر چه در ملك الهی جریان دارد، به اراده خداوند است، پس ضلالت و هدایت كسانی كه راه هدایت و ضلالت را انتخاب نموده‏اند، به اراده خداوند تحقق می‏یابد.

 

پی‏نوشت‏ها:

1. انسان(76) آیه 3.

2. لیل (92) 5 و 7.

3.همان، 8 و 10.

4. آیه الله جوای آملی، تفسیر تسنیم ، انتشارات اسراء ، قم ، ج‏2، ص 520. 

5. بقره(2)آیه 10.

6.همان،آیه26.

7. غافر(40)آیه34.

8. همان،آیه 74.

9. صف(61)آیه 5.

10. مریم(19)آیه76.

11. تغابن(64)آیه11.

12. حدید(57)آیه28.

13. ابراهیم(14)آیه 27.

14.  مكارم شیرازي ، تفسیر نمونه ، دار الكتب الإسلامیه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج 1 ص 151

كاری كه خدا انجام می دهد عدل است؟ یا عدل را خدا انجام می دهد؟
عدل الهی از مهم ترین مباحثی است كه پیوسته مورد توجه متكلمان اسلامی بوده است.

كاری كه خدا انجام می دهد عدل است؟ یا عدل را خدا انجام می دهد؟

عدل الهی در دو حوزه تكوین(استواری نظام آفرینش بر اساس عدل و داد و توازن در تر كیب اجزا ) و تشریع(استواری دستورات و تكالیف الهی براساس عدل و داد و عدالت در داوری در روز جزا)، از مهم ترین مباحثی است كه پیوسته مورد توجه متكلمان اسلامی بوده است. عظمت آن، به گونه ای است كه خداوند آن را پشتوانه ای بزرگ برای شهادت به وحدانیت خویش دانسته و فرموده است:

" شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط؛(1)

خدا خود شاهد است بر اينكه معبودي جز او نيست. ملائكه و صاحبان علم نيز شهادت مي‏دهند به يگانگي او و اينكه همواره به عدل قيام دارد" چنان كه در سخن رسول اكرم(ص) آمده است:

 "بالعدل قامت السموات و الارض؛(2)آسمان ها و زمين (به طور كلي هستي) بر اساس عدالت استوار شده است" .

حال آنچه در این میان روشن و مورد توافق همه فرقه های اسلامی است  آن است كه افعال الهی نیكو بوده و دارای نقص و خلل

 نمی باشد. اما اختلاف در تفسیر هر یك از آن هاست،یعنی از آن جا كه  اشاعره، حسن و قبح عقلی را قبول نداشته، بر این باورند هر آنچه خداوند انجام دهد،نیكو است.هر فعلی به خودی خود نه ظلم است ،نه عدل، بلكه ملاك و معیار عدل و ظلم بودن اعمال بستگی به عمل شارع مقدس دارد، هر كاری را خداوند انجام دهد، عین عدل است، هر چند خداوند به افراد مطیع ،كیفر و به گنه كاران، پاداش دهد. از منظر این گروه حسن و قبح افعال ذاتی نیست، بلكه شرعی بوده، اصل عدل نیز شرعی می باشد، نه عقلی.اما امامیه و معتزله در مقابل، بر اساس قاعده حسن و قبح عقلی معتقدند هر آنچه نیكوست، خدا انجام می دهد، یعنی پاره ای از افعال از نظر ذاتی حسن بوده و برخی دیگر نیز قبیح و ناپسند هستند. عقل آدمی با قطع نظر از حكم شارع به صورت مستقل می تواند حسن و قبح برخی افعال را درك نماید; همانند حكم عقل به حسن عدالت و قبح ظلم، از این رو، خداوند امر نمی كند مگر به كارهایی كه حسن و شایسته باشند. نهی نمی كند مگر از كارهایی كه قبیح و ناشایست باشند. احكام شرعی نیز دایر مدار مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری می باشند كه در متعلقات آن ها موجودات است .روی همین اصل هر چیزی كه در واقع دارای مفسده باشد، شارع نهی می كند ،چون كار قبیح و ناپسند از او سر نمی زند. بنا بر این معتقدیم خداوند عادل بوده و "عدل را خدا انجام

 می دهد. برای اختصار  پاسخ به برخی از دلائل امامیه در این زمینه اشاره می كنیم:

1- همه ما انسان ها با صرف نظر از تعاليم شرعي و ديني به روشني درمي يابيم كه برخي از افعال زشت و بد هستند و بعضي نيكو و خوب؛ مانند حسن عدل و راستگويي و قبح ستم و دروغگويي. در اين مسأله بين پيروان اديان آسماني و منكران آن هيچ اختلافي نيست. بدين ترتيب روشن مي گردد كه درك كننده حسن و قبح افعال، عقل عملي انسان ها است، كه در پيروان شرايع و منكران آن مشترك است. 

2- انكار حسن و قبح عقلي افعال، انكار حسن و قبح شرعي نيز هست؛ زيرا اگر حسن و قبح افعال را نشناسيم ،حكم به قبح دروغ گويي و حسن راستگويي نمي كنيم، بنابراين نمي توانيم به راستي و مطابق با واقع بودن وعده و وعيدهاي خداوند حكم كنيم. وجود بهشت و ثواب نيكوكاران و جهنم و عذاب بدكاران را باور كنيم. چرا كه ممكن است اين اخبار دروغ باشد . دروغ بودن آن ها نزد شارع مقدس، نيكو بوده است.اما اگر حسن و قبح افعال را عقلي بدانيم، هيچ گونه نتيجۀ نادرستي را همراه نخواهد داشت؛ چون صدق كلام خداوند متوقف بر قبح عقلي كذب است و با اثبات كلام خداوند صدق آن نيز ضرورتاٌ اثبات مي شود.

 چنانچه حسن و قبح عقلي را نپذيريم، اگر پيامبري بگويد: دروغگويي قبيح و زشت است، نمي توان سخنش را باور كرد، زيرا چه بسا دروغ مي گويد حتي پيامبري او را نيز نمي توان باور كرد، چون بر اساس نفي حسن و قبح عقلي، خلاف حكمت بر خداوند ناپسند نيست . تصديق دروغگو نيز قبيح نيست. بعيد نيست كسي به دروغ ادعاي پيامبري كند و خداوند معجزات را بر دست او جاري سازد و او را تصديق كند. او نيز بسياري چيزها را كه خدا منع نكرده ،براي مردم حرام كرده و چيزهايي را كه به آن امر نكرده ، واجب گرداند. پس با نفي حسن و قبح عقلي همه اين احتمالات ممكن است.          

3-اگر حسن و قبح عقلي صحيح نباشد، لازمهاش آن است كه بتوان عكس قضيه را نيز در موارد حسن و قبح شرعي جايز دانست؛ يعني اگر ستم كردن شرعاٌ قبيح است، ميتواند حسن و نيكو نيز باشد؛ زيرا ذاتاٌ قبيح نيست تا نتوان آن را حسن دانست، بلكه ميتوان به وسيله اعتبار كننده و شارع جايگاهش را عوض كرد و ظلم را نيكو و عدل را زشت شمرد، با اين كه در همه اين موارد، خردمندان به ثبات اين امور حكم ميكنند؛ پس روشن ميشود كه حسن عدل و احسان و زشتي ستمگري و بدكاري و..به دست اعتبار كننده نيست . اگر شارع مقدس هم در اين موارد حكم كند ،حكمش در واقع ارشاد و راهنمايي به آنچه عقل حكم مي كند

 می باشد.

به علاوه آن كه در قرآن كريم و احاديث اسلامي شواهد و دلايل بسيار بر حسن و قبح عقلي يافت مي‎شود كه برخي را يادآور مي‎شویم:

1. قرآن كريم آشكارا بيان كرده است كه مشركان عصر رسالت با اين كه به شريعت اسلام ايمان نداشتند،به زشتي برخي از كارهايي كه انجام مي دادند، اعتراف مي كردند. هرگاه مورد اعتراض قرار می گرفتند، به عمل نياكان خود كه به زعم آنان مطابق امر الهي بوده است، اعتذار می جستند. قرآن در رد پندار آنان مي فرمايد: خداوند به كار ناروا دستور نمي دهد. چرا چيزي را كه نمي دانيد ،به خدا نسبت مي دهيد:

"وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون؛(3)

و چون كاري زشت كنند گويند :پدران خود را چنين يافتيم و خداي مان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتي دستور نمي‏دهد. آيا به خدا چيزي نسبت مي‏دهيد كه نمي‏دانيد". دلالت آيه بر اين كه برخي از افعال در نفس الأمر متصف به قبح مي باشند، و عقل بشر قبح و زشتي آن ها را درك مي كند، آشكار است.

2. قرآن كريم به اين دليل معاد را لازم مي داند كه نفي آن مستلزم عبث بودن آفرينش انسان است. يعني قبح فعل عبث را امري مسلم دانسته و براساس اين كه خداوند از فعل عبث منزه است، بر ضرورت معاد استدلال مي كند:أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون؛(4)آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده‏ايم و هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟!

در میان روایات هم روایات فراوانی وجود دارد كه دلالت می كنند بر اینكه ملاك،همان حسن و قبحی است كه در خود افعال یافت می شود و عقل انسان می تواند برخی از آن ها را درك نماید ،مثلاً  امام علی(ع) خطاب به فرزند خود امام حسن (ع)فرمود:

لم یأمرك الاّ بحسن و لم ینهك الاّ عن قبیح؛(5) خدا تو را جز به نيكوكاري فرمان نداده، و جز از زشتي‏ها نهي نفرموده است.

 امام صادق(علیه السلام)در ضمن حدیثی می فرماید: «فباالعقل عرف العباد خالقهم... و عرفوا به الحسن من القبیح؛(6)با عقل است كه بندگان خالق خود را مي شناسند...و با عقل خوبي و بدي را مي شناسند».

 

پی نوشتها:

1. آل عمران (3)آیه 18.

 2. عوال اللالي، ابن ابي جمهور احسايي، چ سيد الشهداء، قم 1405 ه ق، ج 4، ص 102.   

3. اعراف(7)آیه 28.

4. مومنون(23)آیه 115.

5. سيد رضي ،نهج البلاغه،ترجمه دشتي،چ مشهور،قم 1379،نامه 31 ص 527.

6.  ثقة الاسلام كلینی، اصول كافی، چ دار الكتب الاسلامیة، تهران،  1365 ه ش،ج 1، ص29

توسعه اسلام در گذشته بیشتر بوده یا الآن؟
توسعه اسلام مراحل متعددی را گذارنده است، كه بحث دراین باره نیاز به زمان دیگر دارد، در عین حال می توان گفت: اسلام در دهه هایی اخیر یكی از زمانهایی كه گسترش یافت

توسعه اسلام در گذشته بیشتر بوده یا الآن؟ سرعت توسعه اسلام بیشتر بوده یا فرقه های دیگر از جمله شیطان پرستی؟ اگه میشه نمودار هاشو برام ارسال كنید

توسعه اسلام مراحل متعددی را گذارنده است، كه بحث دراین باره نیاز به زمان دیگر دارد، در عین حال می توان گفت: اسلام در دهه هایی اخیر  یكی از زمانهایی كه گسترش یافته است. 

بنا بر اطلاعات معتبر وگزارش های مستند- نفوذ اسلام در قاره اروپا روز به روز در حال افزایش است. (1) برخی از شخصیت های فرهنگی اروپا در این باره اظهار می كنند:"ما شاهد افزایش باور نكردنی تعداد مسلمانان در قاره اروپاییم و هر ساله تعداد زیادی در اروپا به اسلام می گروند."(2)

پرفسور "اشناین باخ" محقق و سرشناس معروف آلمانی در سخنرانی خود در سمیناری در دانشگاه برلین با بیان این كه "اروپای آینده،اروپای سیاسی و اقتصادی و حتی تاریخی نخواهد بود." اظهار داشت: آینده اروپا مانند گذشته اش نیست، ادیان جهان به خصوص اسلام در آینده نقش موثری خواهند داشت و دیگر نمی توان آینده اروپا را اروپایی مسیحی تصور كرد.(3) روزنامه ایل جورنالد چاپ ایتالیا با چاپ مقاله ای با عنوان" اسلام اروپا را تسخیر می كند" با صراحت می نویسد: "اگر اوضاع به همین منوال پیش برود تا دویست سال دیگر اروپا مسلمان خواهد شد و تمامی شاخص ها از جمله رشد جمعیت این پیش بینی را تایید می كند". این روزنامه می افزاید: "با گسترش اسلام خواهی در میان شهروندان اروپایی كشورهایی چون فرانسه، انگلیس، آلمان،سوئد، اتریش،هلند، ایتالیا، اسپانیا، دانمارك و.... به فهرست كشورهایی كه شاهد ازدیاد سریع آمار تازه مسلمانان می باشند پیوسته اند. پژوهشگران بر این عقیده اند:" اسلام با سرعت خیره كننده ای اروپا را به تسخیر خود در می آورد. هم اكنون تعداد مسلمانان در انگلیس، آلمان و فرانسه به چهار تا شش میلیون رسیده و در كشورهای دیگر اروپایی نیز صدها هزار مسلمان زندگی می كنند."(4)

در اروپا قبل از سال 1979 تشكیلات بسیار وسیع اسلامی وجود نداشت اما امروزه هیچ كشوری در اروپا نیست كه در یك شهر آن چند تشكیلات اسلامی وجود نداشته باشد مثلاً در شهر منچستر انگلیس شانزده تشكیلات اسلامی وجود دارد، در اتریش 85 مسجد وتنها در وین پایتخت آن 33 مسجد وجود دارد. اكنون در تمام اروپا حدود 25-30 ملیون مسلمان وجود دارد. در انگلستان شاهد پارلمان ویژه مسلمانان هستیم ودر پارلمان هلند و آلمان نماینده مسلمان داریم، این در حالی است كه این آمار از سوی منابع دولتی تایید شده است. (5)

 درضمن توسعه اسلام نسبت به فرقه شیطان پرستی، به مراتب بیشتر است، زیرا اسلام دین جهانی است و برنامه های آن با عقل و فطرت همسویی دارد، و این در حالی است كه این فرقه منحرف ریشه الهی نداشته و دارای عقاید فاسد می باشد. لذا - این فرقه علی رغم اینكه ازسوی برخی دولت ها حمایت می شود-، ولی مانند اسلام در حال توسعه نیست.

برای اطلاع بیشتر- درباره گسترش اسلام به كتاب عصر امام خمینی، میر احمدرضا حاجتی مراجعه نمایید.

پي‏نوشت‏ها:

1 روزنامه آلموندو، چاپ اسپانیا، به نقل از هروه لگرانداز، از رهبران مسیحی فرانسه، ابرار، 28/8/1370.

2. احمد هوبر،روزنامه نگار و اندیشمند تازه مسلمان سوئدی، در مصاحبه با كیهان هوایی،1/1/1375.

3. ماهنامه رایزنی جمهوری اسلامی. ایران در آلمان مورخ 5/5/1375.

4. الكسی مالاشنكو، محقق علوم اسلامی بنیاد كارانگی(شعبه روسیه)،روزنامه كیهان، 4/5/1378.

5.پرفسور محمدحسین هدی: ماهنامه اسلام و غرب، دفتر تحقیقات اسلامی وزارت امور خارجه ش 28 آذر 1378.

آيا تاريخ طبري كتاب معتبري است؟
به رغم اينكه از منابع كهن تاريخي به حساب مي‌آيد و مطالب مفيد و ارزشمند در آن وجود دارد، ولي از كتاب‌هاي معتبر به حساب نمي‌آيد،

 آيا تاريخ طبري كتاب معتبري است؟

كتاب تاريخ الرسل و الامم و الملوك ـكه از آن به عنوان تاريخ طبري ـ نيز ياد ميشود،به رغم اينكه از منابع كهن تاريخي به حساب ميآيد و مطالب مفيد و ارزشمند در آن وجود دارد، ولي از كتابهاي معتبر به حساب نميآيد، زيرا در سندبرخي مسايل و وقايع تاريخي سيف بن عمر قرار دارد كه خود طبري نيز به او اعتماد نداشته است.

 برخي سيف بن عمر را متهم به زنادقه نموده و گزارشهاي وي را فاقد ارزش دانستهاند.

جهت آگاهي بيشتر نظر شما را به مطالب زير جلب مينايم:

محمد بن جرير طبري (223/  5 310) ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد طبري از مورخان نامي دوران اسلامي است. كار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور او ، يكي در دانش تفسير و با نام جامع البيان و ديگري دانش تاريخ با نام تاريخ الرسل و الامم والملوك شهرت بسزايي برايش به ارمغان آورده است. تاريخ او از همان ابتدا مقبوليت عام يافت. چنين مقبوليتي مربوط به ويژگي هاي كتاب، از حيث تفصيل و استناد و متعادل بودن آن، از نظر جامعه اهل ست است. اين مقبوليت سبب شد تا كتاب هاي تاريخي بعدي، بر نقل هاي آن تكيه كرده و خلاصه اي از آن را بياورند. ابن مسكويه و ابن اثير وابن كثير چنين كاري را كرده اند.

طبري درآغاز كتاب ، با اشاره به اين كه نقل ها را مسند آورده، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه كند. چنين شيوه اي در عين حال كه سبب شده حجم زيادي از نقل هاي تاريخي محفوظ بماند، به دليل گزينش هاي نادرست طبري از نقل ها، به خصوص نقل از افراد دروغگويي چون سيف بن عمر، به حق مورد انكار برخي از محققان قرار گرفته است.

جواد علي نوشته است كه طبري در استفاده از مآخذ اصول اهل حديث را درنظر نگرفته و از چهره هاي ضعيف هم روايت كرده است. او روايات سيف بن عمر را در قضاياي رده بر روايات واقدي و مدائني ترجيح داده است. اين در حالي است كه او متهم به زندقه بوده و حتي خود طبري نظر مساعدي نسبت به وي نداشته است.  حضور سيف در تاريخ طبري ازجنگ هاي رده آغاز شده و تا پايان جنگ جمل ادامه مي يابد و بدين صورت ، طبري در حساس ترين مقطع تاريخي كه بخشي از تاريخ مذهبي براي همه فرقه هاست، تاريخ خود را با نقل هاي كذب سيف بن عمر مشوه مي كند.

 اين اخبار از طريق وهب بن منبه است كه بيش از هر كس در اواخر قرن نخست هجري اين قبيل اخبار را ميان مسلمانان منتشر كرد.

طبري كتاب تاريخي خود را در فاصله سال هاي 283 تا290 املا كرد، اما بعد از آن وقايع را تا ربيع الثاني سال 303 هجري برآن افزود. افزون بر آن كتابي با عنوان ذيل المذيل در شرح حال صحابه و تابعين بر اساس سال درگذشت آنها نوشت كه تنها تخليص آن توسط عريب بن سعد (م 370) انجام شده، باقي مانده و با عنوان المنتخب من ذيل المذيل در پايان تاريخش به چاپ رسيده است.

چندين نفر از نويسندگان دوره بعد، ذيولي بر كتاب تاريخ طبري نوشتند. عريب بن سعد حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاريخ الطبري نوشت. ثابت بن سنان صابي (م 363) آن را تاسال 360 ادامه داد. هلال بن محسن صابي تا سال 448 را نوشت. عيون التواريخ ادامه آن تا سال 479 است. پس از آن محمد بن عبدالملك همداني (م 521) تا سال 478 را نوشت. طبري به دليل بينش خاص تاريخي كه داشته، تفصيل بسيار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددي ، اين تفصيلات در هيچ مأخذ ديگري نيامده است. طبيعي است كه شيوه طبري نمي توانسته دربرگيرنده آگاهي هاي اجتماعي باشد. او تنها به نقل متكي است و نقل ها صرفا تاريخي با به عبارتي صرفا سياسي هستند. در اين صورت ، يافتن آگاهي هايي در زمينه هاي تمدني و فرهنگي آن چنان كه در آثار مسعودي مي توان يافت، در تاريخ طبري بي ثمر است. موارد اندكي را بايد استثنا كرد.

طبري حوادث تا پيش از اسلام را به صورت موضوعي و ترتيب كلي تاريخي آورده است. اما پس از اسلام ، حوادث را به صورت سال شماري ارائه كرده است.

جواد علي شرح مبسوطي درباره منابع طبري به دست داده است. به عقيده وي، مآخذ طبري در بخش تاريخ انبيا و ايران پيش از اسلام، اخبار و آثار تفسيري بوده كه در مكتب شاگردان ابن عباس در شرح آيات قرآني با استفاده از مآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است. در مورد ايران ، بيشتر از آثار ترجمه شده از فارسي مانند آثار ابن مقفع و نيز كتاب هاي كلبي كه در اين زمينه بسيار غني بوده، استفاده كرده است. وي در اين بخش ها، نام آثر و يا مؤلفان را به طور غالب ياد نكرده و با تعبيرهايي مانند قال بعض العجم مطالب را نقل كرده است.

در بخش تاريخ عرب قبل از اسلام ، از آثار كلبي بهره برده، به ويژه درباره تاريخ عراق كه به طور منحصر از او نقل كرده است. در مورد تاريخ يمن از مطالب ابن اسحاق استفاده كرده كه او هم از وهب بن منبه و محمد بن كعب قرظي برگرفته است. در واقع دو نقر اخير به ضميمه كعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاريخ انبيا ر مجلد نخست تاريخ طبري هستند. درباره تاريخ روم در قياس با آنچه درباره ايران آورده ، مطلب مهمي نيامده است . در بخش اول سيره اصل بر سيره ابن اسحاق است. اما موارد فرواني هم از عروة بن زبير، ابان عثمان بن عفان، شرحبيل، بن سعد وهيثم بن عدي آورده است. همان گونه كه اشاره شد، تكيه طبري بر جريانات رده تا پايان جمل ، بر روايات سيف بن عمر است.

پس ازآن در بيان حوادث عراق تا پايان عصر اموي، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روايات مدائني، عوانة بن حكم، واقدي، عمر بن شبه و كلبي در ادامه آورده مي شود.

بالاترين ارزش كتاب طبري، از آن روست كه از بسياري مكتوبات تاريخي رايج يا غير رايج آن عصر را كه در اختيار داشته استفاده كرده و امروزه جز آن چه طبري ازآن كتاب ها براي ما نگاه داشته، اثري بر جاي نمانده است . شايد يكي از بهترين آثار كتاب مقتل الحسين (ع ) ابومخنف بوده كه بخش مهم آن تنها از طريق تاريخ طبري حفظ شده است. همين امر درباره آثار وهب بن منبه در زمينه اخبار انبياي سلف، آثار عبيد بن شريه، اسمعي، شعبي و كلبي، درباره تاريخ عرب و فرس پيش از اسلام، نيز نسخه اصل سيره ابن اسحاق در بخش مغازي صادق است.(1)

براي آگاهي بيشتر درباره نقد و بررسي متون تاريخي به كتاب هاي الصحيح من سيره النبي الاعظم تاليف جعفر مرتضي العاملي و سيره رسول خدا و منابع تاريخ اسلام، هر دو تاليف  رسول جعفريان مراجعه نماييد.

پي نوشت:

1. رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلامي، ص 159. قم، انتشارات انصاريان، 1382 چاپ دوم

چند كتاب خوب و مفيد درباره ي زندگي ائمه معرفي كنيد؟
-سيره پيشوايان، سيري درسيره ائمه اطهار (ع)، منتهي الامال، زندگي دوازده امام،

   چند كتاب خوب و مفيد درباره ي زندگي ائمه معرفي كنيد؟ چون از ائمه چيزي نمي دونم...Ԟچند كتاب خوب و مفيد درباره ي زندگي ائمه معرفي كنيد؟ چون از ائمه چيزي نمي دونم...

   در اين باره به كتاب هاي زير مراجعه فرماييد:

-سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي،

-سيري درسيره ائمه اطهار (ع)، مرتضي مطهري،

- منتهي الامال، شيخ عباس قمي،

-زندگي دوازده امام، هاشم معروف حسني، ترجمه محمد رخشنده

آخرين حج پيامبر چه نام داشت؟
حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجة‌الوداع و دليل اين نام گذاري به حجه الاسلام اين است كه حضرت غير از اين حجي از مدينه(بر مبناي مناسك تشريعي در اسلام) به جا نياوردند

 آخرين حج پيامبر چه نام داشت؟

اسامي مختلفي براي آخرين حج رسول خدا ذكر شده است: حجه الاسلام، حجه البلاغ و حجةالوداع و دليل اين نام گذاري به حجه الاسلام اين است كه حضرت غير از اين حجي از مدينه(بر مبناي مناسك تشريعي در اسلام) به جا نياوردند و حجه الوداع به اين دليل كه پيامبر خدا در اين سفر با پيامبر وداع نمود و حجه البلاغ به اين دليل كه پيامبر در اين حج شرع الهي را با قول و عمل ابلاغ نمودند.(1)

پي نوشت:

1. ابن كثير، البدايه و النهايه، ج5، ص109.

در مورد زندگي حضرت ابراهيم توضيح دهيد؟
ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعوبن فالج بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح(ع)

 در مورد زندگي حضرت ابراهيم  توضيح دهيد؟

ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعوبن فالج بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح(ع)(1). برخي محل تولد وي را محلي بنام "كوثي ربي" ذكر نموده است. كوثي نهري است در عراق (2)

برخي گفته اند كه ابراهيم در شهر ((شوش )) متولد شده است. و برخي ديگر شهر ((بابل را مكان ولادت او دانسته اند. جمعي ديگر بر آنند كه در شهر وركاء متولد شده است.... بعضي گفته اند: در (حران بدنيا آمده و به اتفاق پدرش به بابل هجرت كرده است . (3)

  تولد وي نيز به اين صورت آغازگرديد: چون ستاره شناسان سال ولادت ابراهيم را به نمرود خبر دادند، او دستور داد تا همه زنان باردار را در يك محل گرد آورند. تنها مادر ابراهيم در ميان زنان نبود، زيرا آثار حمل در او مشاهده نشد. جاسوسان و كارگزاران نمرود كودكان پسر را مي كشتند. مادر ابراهيم به هنگام وضع حمل به غاري پناه برد. ابراهيم در غار چشم به جهان گشود. ولادت ، رشد و نمو، كودكي و نوجواني ابراهيم با ديگران فرق داشت و براي همه شگفت آور بود. گويند: نمرود نزديك به صد هزار كودك را بكشت. تارخ پدر ابراهيم از عناصر مورد اعتماد نمرود بود. او پاسدار شهر بابل بود. وقتي آثار حمل را در همسرش مشاهده كرد، براي نجات فرزندش از بابل به اور، يا رامهرمز رهسپار شد.

ابراهيم پس از ولادت در غار، در همان مكان گذاشته مي شود و مادرش براي شير دادن او به غار مراجعه مي كند. اين كار بدور از چشم جاسوسان و با نهايت دقت و زحمت انجام مي شد. 13 سال چنين بود... حضرت ابراهيم از همان آغاز زندگي بابت پرستي مبارزه نمود، از اين رو از فرصت ها استفاده مي نمود تا به اين امر اقدام كند تا اينكه  در يك روز تعطيل رسمي ، نمرود دستور داد تا مردم در مراسم آن روز شركت كنند. شهر از سكنه خالي بود و ابراهيم در انتظار چنين فرصتي . او با تبر و طناب وارد بتخانه بزرگ و مركزي شهر شد و با تبر بجان بتان سنگي و... افتاد. سرانجام تبر را با طناب به گردن بت بزرگ آويزان كرد و از بتكده بيرون شد. نمروديان در بازگشت به شهر و زيارت معبد دچار حيرت شدند. تنها ابراهيم بود كه در نمايش هاي نمرودي شركت نمي كرد و از آنان بيزار بود. ابراهيم دستگير شد و به محاكمه كشيده شد: قاضي القضاة نمرود با ريشي انبوه و هيكلي چون كوه و صدائي از اعماق گلو، به همراه هيئت داوران فرياد زدند كه: قالو: اءانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم؟(انبيا،آيه 62)تو با خدايان ما چنين كردي اي ابراهيم قال: بل فعله كبيرهم،هذا، فسئلو هم ان كانوا ينطقون .(انبيا،آيه 63) آن بت بزرگ، آن بزرگشان با آنها چنين كرد، باور نمي كنيد از خودش بپرسيد، البته اگر مي توانند حرف بزنند! و اين كلام ابراهيم ضربه اساسي و كوبنده اي بر اذهان بت پرستان نمرودي وارد كرد و آنگاه پي در پي استدلال هاي بيدار كننده ابراهيم نمروديان را بخود آورد. قاضي القضاة و ديگر كارگزاران نظام نمرودي براي جلوگيري از رسوائي بيشتر، ابراهيم را محكوم كردند تا در آتش ، زنده سوخته شود. نمروديان آتشي عظيم افروختند و قبل از آن ابراهيم را بر فراز آن كوه هيزم گذاشتند. در اينجا بود كه اراده خداوند چنين تعلق گرفت تا آتش سرد و سلامت بر ابراهيم باشد و چنين شد: يا ناركوني بردا و سلاما علي ابراهيم، (انبيا، آيه69)

آتش نمرودي چند روز زبانه مي كشيد. تماشاچيان پس از فرو نشستن آتش، ابراهيم را به سلامت يافتند كه مردم را به توحيد و عبادت خداي يكتا فرا مي خواند.(4)

حضرت ابراهيم (ع) باسارا از دواج نمود. پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهيم (ع) با سارا -چون بچه دار نشد- با هاجر كه كنيز سارا بود ازدواج كرد و از وي صاحب فرزند پسري به نام اسماعيل شد. ساره از  علاقه بيشتر ابراهيم (ع) به هاجر حسادت بردو هاجر وفرزندش را از خانه بيرون كرد. از طرف خداوند وحي بر حضرت ابراهيم (ع) نازل شد كه آن ها را به منطقه بياباني بين دو كوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نيز اين كار را كرد. پس از تمام شدن ذخيره آب هاجر، اسماعيل از تشنگي بي قراري مي كرد؛ مادر به دنبال آب بر قله دو كوه صفا و مروه سراب آب مي ديد و براي آوردن آب هفت مرتبه مسافت بين دو كوه را طي كرد. در آن لحظه به اذن خدا ي توانا و مهربان از ضربه پاي اسماعيل (ع) بر زمين چشمه اي جوشيد و خروشان شد.

سال ها گذشت تا اين كه روزي حضرت ابراهيم (ع) به فرمان خداوند جهت قرباني كردن فرزندش اسماعيل (ع) راهي آن جا شد. با ديدن فرزندش كه اينك جواني زيبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از اين كه بايد او را قرباني مي كرد بسيار غمگين شد ولي چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگي و مهرباني خداوند ايمان داشت ؛ اين امر را با اسماعيل (ع) در ميان گذاشت. اسماعيل (ع) هم كه به خداوند يكتا ايمان داشت فرمان خدا را پذيرفت و به همراه پدرش راهي قربانگاه شد. در بين راه شيطان براي منحرف كردن حضرت ابراهيم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگي به طرف شيطان پرتاب مي نمود تا اين كه به محل مورد نظر رسيدند. حضرت ابراهيم (ع) چاقو را بر گردن اسماعيل (ع) نهاد ولي چاقو نبريد. ناگهان جبرائيل گفت: ابراهيم، تو از امتحان خداوند سربلند بيرون آمدي و اينك اين گوسفند را به جاي فرزندت، در راه خدا قرباني كن.

چند سال بعد حضرت ابراهيم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازي خانه خدا شد و اين كار را به كمك فرزندش اسماعيل (ع) انجام داد. (5)

 درباره مدت عمر وي اختلاف مي باشد. محل دفن حضرت ابراهيم ،(ع) سرزمين فلسطين بنام حبرون، جايي كه اكنون به شهر ابراهيم خليل معروف است مي باشد(6)

پي نوشت ها :

1.محمدجرير طبري ،تاريخ طبري ، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه ج1، ص 162 ؛ هاشم رسولي محلاتي، تاريخ انبيا،تهران ،انتشارات علميه اسلاميه،ج1، ص110.

2. محلاتي ،همان،ص 116.

3. طبري، همان.

4.عبد الله مبلغي،تاريخ اديان ومذاهب ،قم،انتشارات منطق(سينا)،1373،چاپ اول،ج2، ص853؛محمدجرير طبري، همان،ج1،ص 160 .

5.رك:مبلغي،همان،ص857،محلاتي ،همان،ص130.

6.محلا تي،همان،ص 155.

كيفيت ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) را از خواستگاري تا ازدواج
پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرمود تا همراه فاطمه به خانه علي (ع) روند و در راه شادماني نمايند.

 كيفيت ازدواج حضرت امير (ع) و حضرت صديقه طاهره (س) را از خواستگاري تا ازدواج بفرماييد. آيا در مراسم آنها موسيقي يا رقص شمير و از اين قبيل بوده است؟

مورّخان نوشته اند كه: چون مراسم عروسي حضرت فاطمه (س) فرا رسيد، پيغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرمود تا همراه فاطمه به خانه علي (ع) روند و در راه شادماني نمايند.

شعرهائي كه نماينده اين شادي است، ‏بخوانند، ليكن سخناني نباشد كه خدا را خوش نيايد. آنان فاطمه را بر استري كه شهباء نام داشت (يا بر شتري) نشاندند.

سلمان فارسي زمام دار استر بود. حمزه و عقيل و جعفر! و ديگر بني هاشم در پس آن مي‏رفتند. زنان پيغمبر پيشاپيش عروس بودند و چنين مي‏خواندند.

ام سلمه:

برويد اي هووهاي من بياري خداي متعال و سپاس گوئيد خدا را در هر حال و بياد آريد كه خداي بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت‏ها نجات داد. كافر بوديم، راهنمائيمان نمود فرسوده بوديم، توانامان فرمود و برويد! همراه بهترين زنان كه فداي او باد همه خويشان و كسان اين دختر آن است كه خداي جهان برتري داد او را بر ديگران! به پيغمبري و وحي از آسمان!

و عايشه مي‏گفت:

اي زنان! خود را پوشيده بداريد! و جز سخنان نيكو بر زبان مياريد! بزبان آريد نام پروردگار جهان كه به دين خود، گرامي داشت ما را و همه بندگان سپاس خداي بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببريد اين دختر را كه خدايش كرده محبوب! به داشتن شوي پاكيزه و خوب

و حفصه مي‏سرود:

تو فاطمه!اي بهترين زنان كه رخساري داري چون ماه تابان، خدايت‏برتري داد بر جهانيان با پدري كه مخصوص ساخت او را به آيت‏هاي قرآن، شوي تو ساخت راد مردي را جوان، علي كه بهتر است از همگان.

هووهاي من! ببريد او را كه بزرگوار است و از خاندان بزرگان.

معاذة مادر سعد بن معاذ مي گفت:

سخني جز آنكه بايد نمي‏گويم! و بجز راه نكوئي نمي‏پويم! محمد بهترين مردمان است! و از لاف و خودپسندي در امان است. آموخت ما را راه رستگاري پاداش بادش از لطف باري. براه افتيد با دخت پيمبر! پيمبر كز شرف دارد افسر، خداوند بزرگي و جلال كه نه همتا دارد نه...

و زنان، بيت نخستين هر رجز را تكرار مي‏كردند.

اين روايت را بدين صورت، مناقب ابن شهرآشوب نقل شده و او سند خود را كتاب مولد فاطمه و روايت ابن بابويه كه از بزرگان علماي اماميه است، معرفي مي كند. (1)

و در عروسي موسيقي يا رقص شمير و چيز هاي حرام نبوده است.

براي آگاهي بيشتر به كتاب هاي: زندگاني فاطمه (ع)، سيد جعفر شهيدي و جلوه هاي رفتاري حضرت زهرا (س)، عذرا انصاري، مراجعه نمائيد.

پي‏نوشت:

1. سيد جعفر شهيدي، زندگاني فاطمه (ع)، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، ص 62 -65

صفحه‌ها