پرسش وپاسخ

شجره ملعونه در سوره مباركه اسرا
از این آیه معلوم می شود رسول خدا خواب نگران كننده ای دیده و حق تعالی با فرستادن این آیه در صدد آرام ساختن دل رسولش برآمده و فرموده آن خواب و آن درخت خبیث لعن...

منظور از شجره ملعونه در سوره مباركه اسرا چيست ؟

در سوره اسراء آیه 60 آمده :

«ان ربك احاط  بالناس و ما جعلنا الرؤیا التی اریناك الا فتنه للناس و الشجره الملعونة فی القرآن؛ همانا پروردگارت بر مردم احاطه و تسلط دارد. خوابی كه به تو نمایاندیم و درخت لعن شده در قرآن را قرار ندادیم جز برای  امتحان مردم».

از این آیه معلوم می شود رسول خدا خواب نگران كننده ای دیده و حق تعالی با فرستادن این آیه در صدد آرام ساختن دل رسولش برآمده و فرموده آن خواب و آن درخت خبیث لعن شده كه به تو نمایاندیم  ، برای امتحان مردم قرار داده ایم. بدان كه خدا بر خلق احاطه دارد و كسی را یارای گریز از این حكومت نیست . همه چیز تحت فرمان خداست.

آری چون بنای دنیا بر امتحان است، ما اجازه دادیم آن شجره ملعونه پا بگیرد و آن خواب تحقق یابد تا مؤمنان از مدعیان شناخته گردند.

اما این كه این خواب چه بوده ؟ در قرآن آیه ای كه آن را تفسیر كند ، نیست. در قرآن سخن از دو خواب دیگر پیامبر است:

خوابی كه قبل از جنگ بدر دید:

«اذ یریكهم فی منامك قلیلا و لو اراكهم كثیرا لفشلتم»؛ (1)

دوم خوابی كه قبل از فتح حدیبیه دید:

«لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام». (2)

در خواب اول رسول خدا دشمن را بسیار كم دید . وقتی این خواب را برای مسلمانان تعریف كرد، آنان به جنگ با قریش جراُت پیدا كردند . در خواب دوم  دید كه در كمال امنیت خانه خدا را طواف می كند . خواب را برای مسلمانان تعریف كرد و آنان را برای همراهی در غزوه حدیبیه شهامت داد . هیچ كدام از این دو خواب باعث اندوه و نگرانی رسول خدا نبود تا خدا او را آرامش دهد ؛ پس معلوم می شود خواب مورد اشاره در این آیه ، مورد دیگری است .

بنا بر روایات، رسول در خواب دید كه گروهی از قریش از بنی تیم و بنی عدی و بنی امیه كه به صورت میمون بودند ، بر منبر او بالا می روند  و مردم را به جاهلیت بر می گردانند . از این بابت پیامبر اندوهگین گردید . خداوند به ایشان خبر داد كه  بالا رفتن آنان به اذن ما (نه به رضایت ما) و برای آزمایش مردمان است . خدا بر همه امور مسلط است  . شجره ملعونه ای كه منبع و منشا همه رذایل است، نیز بنی امیه می باشند.(3)

این كه منظور از "شجره ملعونه" چیست؟ بین مفسران اختلاف است. بعضی آن را درخت زقوم دانسته اند كه در جهنم می روید(4). بعضی آن را شجره خبیثه ریا شمرده اند . در قرآن كلمه توحید به شجره طیبه و كلمه شرك كه مادر و اصل همه خباثت ها است، به شجره خبیثه تشبیه شده است.(5)

ولی این دو شجره هم با موضوع خواب و نگرانی پیامبر ارتباط روشنی ندارد و به نظر تطبیق درستی نمی آید.

علامه طباطبایی با توجه به سیاق آیات می فرماید: منظور از شجره ملعونه در این آیه نسل و جمع به هم پیوسته ای است كه در قرآن لعن شده و باعث فتنه و گمراهی می شوند .با این كه در قرآن مشركان و اهل كتاب و منافقان لعن شده اند ،  اما مشركان و اهل كتاب توان به فتنه انداختن مسلمانان را در زمان نزول آیات و بعد از آن نداشتند بنا بر این منظور از این شجره ، نفاق و منافقان می باشند.(6)

در روایات هم شجره ملعونه بر"بنی امیه" كه نسل نفاق در اسلام بودند، اطلاق شده است.(7)

پی نوشت ها:

1. انفال (8)، آیه 43.

2. فتح (48)، آیه 27.

3. اصفی، ج1،ص686-687؛ ترجمه المیزان، ج13، ص188.

4. بیضاوی ، انوار التنزیل، بیروت ، دار احیاء التراث العربی ، 1418 ق ، ج3، ص260.

5. ابراهیم (14) آیه26.

6. طباطبایی ، المیزان ، ترجمه موسوی همدانی ، قم ، انتشارات اسلامی ، 1374 ش ، ج13،ص190.

7. همان، ص204-206.

عده اي شبهه ميكنند و ميگويند اسلام دين خشونت است
عاقلان مي گويند هر كس منطق و برهان و استدلال براي حرف و دعوتش داشته باشد و دعوتش مطابق با فطرت و خواست طبيعي انسان ها باشد، لزومي نمي بيند براي ترويج دعوتش ...

عده اي شبهه ميكنند و ميگويند اسلام دين خشونت است چون در قر آن آمده است (كتب عليكم القتال ...) یا (و قاتلوهم حتي لا تكون فتنه...) و گفته با مخالفين بجنگيد و جهاد كنيد و جهاد بدان معني است كه به مخالفين دين حمله كنيد و آنانرا وادار به اسلام كنيد  و در آيات بسياري از قر آن آمده به مخالفان حمله كنيد و با آنان بجنگيد و اسلام در بسياري جا ها كه وارد شده با جنگ و قتل و خونريزي بوده است جواب چيست ؟ لطفا مستدل و منطقي توضيح بدهيد؟

پرسشگر محترم از ابتداي ظهور اسلام تا به امروز مخالفان اسلام بويژه يهود و مسيحيان سعي داشته اند اسلام را دين شمشير و زور بنامند و معرفي كنند و به آيات جهاد مثال آورده اند. خوشبختانه هم قرآن و هم تاريخ اسلام و هم عاقلان اين برچسب ناچسب را انكار مي كند.

عاقلان مي گويند هر كس منطق و برهان و استدلال براي حرف و دعوتش داشته باشد و دعوتش مطابق با فطرت و خواست طبيعي انسان ها باشد، لزومي نمي بيند براي ترويج دعوتش به زور و شمشير و تحميل و سركوب متوسل شود و توسل به زور و سرنيزه و تحميل روش كساني است كه دعوتشان مطابق مباني فطري و استدلالي نيست و براي انسان ها جاذبه اي ندارد.

اسلام ديني است مبتني بر برهان و منطق و استدلال عقلي و مطابق با خواست طبيعي انسان ها و منادي آزادي و مساوات و كرامت انساني  مي باشد و اين مفاهيم آن قدر جاذبه دارد كه براي دعوت به آنها نه تنها شمشير لازم نيست، بلكه مخالفان براي جلوگيري از اقبال عموم به اين دين، به شمشير متوسل مي شوند.

اين نمرود و فرعون و مشركان قريش هستند كه وقتي اقبال عمومي مردم به حضرت ابراهيم و موسي و پيامبر اسلام (ص) را مي بينند براي جلوگيري از اين اقبال عمومي به شمشير و سرنيزه و سركوب متوسل مي شوند. حضرت ابراهيم و موسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين با دست خالي و مجهز به برهان و كتاب و كلام و منطق به دعوت مردم بر مي خيزند و عموم مردم به سرعت جذب دعوت منطقي، برهاني و فطري آنان مي شوند و مستكبران احساس خطر مي كنند و براي جلوگيري از فراگيري اين دعوت نجاتبخش از يوغ بندگي مستكبران و ظالمان، دست به شمشير مي برند و با چماق و سرنيزه بر سر مضلومان حق طلب مي زنند تا آنان را از اجابت دعوت حيات بخش پيامبران منصرف كنند و اينجاست كه پيامبران به مظلومان مؤمن اذن دفاع مي دهند.

اولين آيه اي كه در باب جهاد نازل شده، آيه زير است كه بعد از ساليان مظلوميت و مقهوريت در مكه و در ابتداي هجرت به مدينه و براي دفع هجوم مشركان نازل شده است:

اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير(1)

به كساني كه مظلومانه مورد قتل و ستم قرار گرفتند، اجازه دفاع داده شد و خدا بر ياري آنان توانا است.

مسلمانان در مكه مورد سركوب شديد بودند فقط به خاطر اين كه دعوت رسول خدا را اجابت كرده و از شرك و بت پرستي و اطاعت طاغوت رخ برتافته بودند و هر روز جمعي از آنان سر و دست و پاي شكسته و خوني به محضر رسول خدا رسيده و اجازه مقابله و دفاع مي طلبيدند و بعد از هجرت به مدينه با نزول اين آيه براي اولين بار اجازه دفاع داده شد.

مسلمانان از مكه فرار كرده و زن و فرزند و خانه و كاشانه خود را رها كرده و مشركان بر بازماندگان آنها ظلم روا داشته و اموال آنان را غارت كرده و علاوه بر آن، زنده بودن آنان در غربت را هم نمي پذيرند و براي ريشه كن كردن اسلام و مسلمانان لشكر كشي كرده اند و اسلام به اين مسلمانان اجازه مي دهد از خود دفاع كنند و مهاجمان را بكشند. آيا اين عاقلانه و عادلانه است يا ظالمانه؟!

همه آيات قتال در باره مشركان و كافران و اهل كتابي است كه براي نابود كردن اسلام و مسلمانان نقشه ريخته و لشكر كشيده اند يا جمعي از محرومان و مستضعفان ايمان آورده اند، ولي ظالمان و كافران به آنان اجازه برگزاري مناسك ديني را نمي دهند و مي خواهند آنان را به كفر و شرك سابق بازگردانند يا اجازه دعوت منطقي و برهاني به مبلغان اسلام نمي دهند و محرومان و مستضعفان را در بندگي و بردگي و جهل و بي خبري نگه داشته و مانع رسيدن دين حياتبخش و آزادي دهنده  به آنها هستند. در چنين مواردي اسلام مسلمانان را اجازه داده دست به شمشير ببرند و در مقابل هجوم دشمن از خود دفاع كنند يا به نجات مستضعفان در بند جهل و ظلم و كفر بپردازند و اين اجازه اي كاملا انساني و منطقي است.

اگر كساني غير از اين مدعي هستند، آيات و رواياتي كه به غير اين دلالت دارد، را نشان دهند.

جهاد و جنگ اسلام فقط دفاعي و آزادي بخش است. جنگ ابتدايي براي تحميل دين در اسلام جايز نيست و خدا خودش اگر ايمان تحميلي را مي خواست، مي توانست كاري كند كه همه از ترس ايمان بياورند، ولي نه خودش انسان ها را به اجبار و از سر ترس به اسلام وارد كرده و نه به بندگانش چنين اجازه اي داده است. خدا فقط ايمان اختياري انسان ها را مي خواهد و پيامبران و پيروان پيامبران موظف به بيان و تبليغ دين خدا هستند و اگر مستكبران مانع تبليغ شدند يا خواستند دينداران و جامعه اسلامي را از بين ببرند يا گروهي ديندار را در چنبره ظلم خود گرفته و از پايبندي به دين و مناسك آن مانع شدند، دينداران موظفند براي رفع اين موانع و ظلم و هجوم، دست به شمشير برده و از كيان خود و آزادي دينداران دفاع كنند.

آياتي كه در مورد قتال وارد شده همه همين محدوده را مشخص كرده و به قتال با متجاوزان ستم پيشه  و دفاع از كيان دين و جامعه ديني و دينداران تصريح دارد.

در آيات 89-91 نساء سخن از مشركان و منافقاني است كه ابتدا ايمان آوردند اما از هجرت روي برتافتند و حاضر نشدند از خانه و كاشانه خود بگذرند و با مؤمنان به مدينه مهاجرت كنند. بلكه به كفر برگشتند و در زمره كافران ماندند و همين افراد در جنگ بدر هم عليه مسلمانان شركت كردند و جمعي از آنان در نبرد با مسلمانان كشته شدند. بعضي از مومنان را جنگ با اين مشركان سخت بود در حالي كه خدا آنان را به واسطه گناهانشان گمراه كرده بود، آنان بيجا در باره آنان اميد هدايت داشته و از جنگ با آنها كراهت داشتند و خدا اين مؤمنان را توبيخ مي كند كه خدا آنان را به واسطه ظلم و ستم هايي كه كرده اند گمراه كرده و شما نبايد در مورد كسي كه خدا گمراهش كرده و به جرگه دشمنان خدا و رسول و مؤمنان پيوسته و همراه با آنان براي نابود كردن شما اقدام نموده، ترديد كنيد و اميد بيجا داشته و از نبرد با آنان شانه خالي كنيد.

بعد يكي از اوصاف زشتشان كه آنان را شايسته مرگ مي گرداند يادآور شده:

ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء = آنان دوست دارند شما هم به شرك سابق برگرديد و مانند آنان شويد

و بعد ادامه مي دهد كه آنان را به بريدن از مشركان محارب و هجرت از دار حرب به دار ايمان (سرزمين مكه دار حرب و لانه جنگجويان عليه اسلام و سرزمين مدينه كاشانه مؤمنان بود)دعوت كنيد، اگر اجابت كردند كه هيچ ولي اگر اجابت نكردند و در زمره مشركان محارب ماندند، با آنان قطع رابطه دوستي و ولايي كنيد و هر كجا آنان را كه به نابودي شما كمر همت بسته اند يافتيد، بكشيدشان؛ بعد دو گروه را استثنا كرده و مؤمنان را اجازه جنگ و كشتن آنها را نمي دهد:

1.گروهي از مشركان كه با كساني هم پيمان هستند كه آن كسان با مسلمانان هم پيمان مي باشند.

2.گروهي از مشركان كه دوست ندارند با شما درگير شوند و با قوم مشرك خود هم نمي خواهند يا توان ندارند درگير گردند.پس اينان را اگر از قتال با شما كناره گرفتند و به شما پيشنهاد صلح دادند، شما حق جنگ با آنان را نداريد.

با توجه با اين استثناها معلوم مي شود فقط مسلمانان بايد با مشركاني بجنگند و آنان را بكشند كه علَم دشمني برداشته و در صدد نابودي اسلام و مسلمانان برآمده اند و اما مشركاني كه نمي خواهند با مسلمانان بجنگند، بلكه مي خواهند در صلح زندگي كنند و علم دشمني بر نداشته اند، بايد در امان باشند.

آيه بعد از اين هم صريح تر مي فرمايد:

ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم كل ما ردوا الي الفتنه اركسوا فيها فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا

گروهي ديگر هستند كه مي خواهند شما و قومشان در امنيت باشيد. البته اين قوم يك نفاق دروني دارند و هرگاه راه شرك و فتنه و ستم بر مؤمنان باز شود، بدان رو مي كنند ( بر عكس گروه قبل كه واقعا دنبال صلح بودند).با اين گروه اگر از جنگ با شما كناره نگرفتند و به شما صلح را پيشنهاد ندادند و دست از كشتار شما بر نداشتند، بجنگيد و هر جا يافتيدشان، بكشيدشان كه ما براي شما عليه اينان تسلط كامل قرار داده ايم.

اين آيه به صراحت اعلام مي كند كه اين مشركان هستند كه وضعيت جنگ يا صلح را معين مي كنند. اگر آنان از دشمني و قتال دست بكشند و اعلام صلح نمايند و بر اعلام خود پايبند باشند، مؤمنان حق قتال با آنان را ندارند ولي اگر بر قتال و جنگ با مؤمنان اصرار داشته باشند، خداوند به مؤمنان اجازه دفاع و جنگ و كشتار آنان را داده تا ريشه فتنه عليه جامعه اسلامي كنده شود. اين آيه شبيه آيه ديگري است كه مي فرمايد:

و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علي الله(2) اگر به صلح متمايل شدند، تو هم با توكل بر خدا تمايل نشان بده و پيشنهاد صلح را بپذير.

در آيات سوره توبه هم سخن از مشركان پيمان شكني است كه پيمان صلح با مسلمانان را نقض كرده و به مؤمنان شبيخون زده و آنان را مظلومانه كشته اند. خداوند به پيامبرش اعلام مي كند به اين مشركان اعلام بي زاري كن و به آنان چهار ماه مهلت بده تا ايمان بياورند و بعد از چهارماه ديگر هيچ امنيتي ندارند و شما حق داريد هر جا اين مشركان محارب متجاوز پيمان شكن را يافتيد، بكشيد.

در همان آيات ملاك اين حلال بودن خون آنان را بيان مي كند و مي فرمايد:

كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا في مؤمن الّا و لا ذمه...و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا في دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءوكم اول مره

چگونه خون آنان حلال نباشد حال آن كه آنان در باره مؤمنان هيچ حق خويشاوندي و پيماني را رعايت نمي كنند ...و اگربعد از عهد، پيمان شكستند و دين شما را به طعنه و تمسخر گرفتند، پس آن پيشوايان كفر را بكشيد. زيرا آنان را پيمان و عهد نيست شايد دست از پيمان شكني بردارند. چرا با قومي كه پيمان شكستند و تصميم بر اخراج پيامبر از وطنش گرفتند و ابتداي بر دشمني و جنگ با شما كردند، نمي جنگيد؟

سيره پيامبر هم نشان دهنده آن است كه ايشان بر هيچ قوم و قبيله اي بدون سابقه دعوت و دشمني و پيمان شكني و... حمله نكرده، بلكه يا براي دفع حمله دشمن جنگيده يا پيشگيري كرده و دشمناني كه در صدد حمله بوده و تهيه ديده اند را قبل از اقدام غافلگير نموده است.

كساني كه ادعا دارند اسلام دين شمشير است يا آيه اي ارائه دهند كه به مسلمانان اجازه حمله به كافران و مشركان مسالمت جو را داده باشد يا نمونه اي از اين جنگ ها توسط پيامبر يا امير مؤمنان ارائه دهند.

پي نوشت ها:

1. حج(22)آيه 39.

2. انفال(8)آيه 61.

آيا احادیث خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام معتبر هستند
احاديثي كه بر خلقت نوراني پيامبر و امامان قبل از خلقت عالم و آدم دلالت دارد، معتبر مي باشند. امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش...

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام عليكم

آيا احادیث خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام معتبر هستند

آیا حدیثی كه میفرماید حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام معلم جبرئیل بوده معتبر است؟

متشكرم

 احاديثي كه بر خلقت نوراني پيامبر و امامان قبل از خلقت عالم و آدم دلالت دارد،  معتبر مي باشند.

در روايات اسلامي، اولين مخلوق، حتي قبل از خلقت ملائكه و عرش و كرسي و...، نور رسول خدا و اهل بيت ايشان معرفي شده است:

امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش و كرسي آفريد. (1)

و فرمود: اولين مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به يگانه شمردن و ستايش خدا رو آورديم. سپس ملائكه را خلق كرد و وقتي آنان ارواح ما را به صورت نور واحد ديدند، شخصيت ما را بزرگ شمردند و ما تسبيح خدا گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما آفريدگان اوييم و او از صفات ما منزه و پيراسته است و ملائكه به تسبيح ما، تسبيح گفتند. (2)

بنابراين، ارواح نوراني چهارده معصوم قبل از همه خلايق، از جمله ملائكه، خلق شده و در عرش تسبيح گوي خدا بوده اند. (3) همه خلايق از جمله ملائكه مقرب، بعد از آن ها خلق گشته و از آن ها تكبير و تسبيح و تحميد و تهليل خدا را ياد گرفته اند؛

 اما اين حديث معلم بودن حضرت امیرالمومنین علیه السلام را ، در كتب معتبر حديث نيافتيم.

در كتاب "البراهين القاطعه" تأليف محمد جعفر استر آبادي از علماي قرن سيزدهم و در "مستدرك سفينه البحار" به نقل از صاحب "بستان الكرامه" اين حديث را نقل كرده و ظاهرا در "انوار النعمانيه" سيد نعمت الله جزايري هم اين حديث آمده است؛ ولي منبع معتبر اين حديث، در هيچ كدام ذكر نشده است. روايت به شرح زير است:

«أنّ جبرئيل(ع) كان جالسا عند النبيّ(ص) فدخل عليّ (ع) فقام له جبرئيل(ع) فقال النبيّ(ص) لجبرئيل: «أتقوم لهذا الفتي؟» فقال جبرئيل: إنّ هذا له عليّ حقّ التعليم، فقال(ص): «كيف ذلك التعليم يا جبرئيل؟» فقال: لمّا خلقني الله تعالي سألني: من أنت؟ و ما اسمك؟ و من أنا؟ و ما اسمي؟ فتحيّرت في ردّ الجواب، و بقيت ساكتا، ثمّ حضر هذا الشابّ في عالم الأنوار، و علّمني الجواب، فقال هذا: «قل: أنت الربّ الجليل، و أنا العبد الذليل، و اسمي جبرئيل»؛ و لهذا قمت إجلالا له و عظّمته.

فقال النبيّ: «كم عمرك يا جبرئيل؟» فقال: إنّ للّه نجما يطلع من العرش في كلّ ثلاثين ألف سنة مرّة واحدة، و قد شاهدته طالعا ثلاثين ألف مرّة، فقال له رسول الله(ص):

«إذا رأيت ذلك النجم هل تعرفه؟» فقال: كيف لا أعرفه؟! فقال النبيّ لعليّ: «خذ العمامة من جبهتك» فلمّا كشفها و رآها جبرئيل(ع) رأي ذلك النجم في جبهة عليّ»؛ (4)

«روزي جبرئيل در خدمت پيامبر(ص)مشغول صحبت بود كه حضرت علي(ع)وارد شد. جبرئيل چون آن حضرت را ديد، برخاست و شرايط تعظيم به جاي آورد.

پيامبر (ص)فرمود: اي جبرئيل! از چه جهت به اين جوان تعظيم مي كني؟ عرض كرد: چگونه تعظيم نكنم كه او را بر من، حق تعليم است!

فرمود: چه تعليمي؟ عرض كرد: در وقتي كه حق تعالي مرا خلق كرد، از من پرسيد: تو كيستي و من كيستم؟ من در جواب متحير ماندم، و مدتي در مقام جواب ساكت بودم كه اين جوان در عالم نور به من ظاهر گرديد، و اين طور به من تعليم داد كه بگو: تو پروردگار جليل و جميلي و من بنده ذليل و جبرئيلم. از اين جهت، او را كه ديدم، تعظيمش كردم.

پيامبر(ص)پرسيد: مدت عمر تو چند سال است؟ عرض كرد: اي رسول خدا! در آسمان ستاره اي هست كه هر سي هزار سال يك بار طلوع مي كند، من او را سي هزار بار ديده ام. حضرت فرمود: اگر آن ستاره را ببيني، مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه نشناسم!

حضرت به امام علي(ع) دستور داد تا عمامه از سر بردارد و وقتي امام عمامه از سر برداشت، آن ستاره را در پيشاني امام ديد.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، خصال، انتشارات اسلامي، قم، 1362 ش، ص 482.

2. حسن بن سليمان حلي، المحتضر، نجف، المكتبه الحيدريه، 1382 ش، ص 225.

3. كليني، كافي، پنجم، تهران، دار المتب الاسلاميه، 1363 ش، ج 1، ص 531.

4. استر آبادي محمد جعفر، البراهين القاطعه (چهل حديث در فضيلت علي (ع))، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1382، ص 311-312 به نقل از انوار النعمانيه، ج 1، ص 15؛ نمازي شاهرودي، مستدرك سفينه البحار، قم، انتشارات اسلامي، 1418 ق، ج 2، ص 24.

نمازها در ابتدا پنجاه نوبت بوده و نمازها به 5 نوبت كاهش مي‌يابد...
آری چنین حدیثی در كتب معتبر شیعه و سنی وارد شده است.

بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليكم آيا اين حديث كه در معراج حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمازها در ابتدا پنجاه نوبت بوده و حضرت در برگشت به زمين با حضرت موسي (سلام الله عليه) مواجه مي‌شود و ايشان حضرت را چند بار به سوي خداوند برمي‌گردانند تا نمازها به 5 نوبت كاهش مي‌يابد صحيح است؟

پرسشگر گرامی باسلام و تشكر از ارتباط با این مركز.

آری چنین حدیثی در كتب معتبر شیعه و سنی وارد شده است. (1)

بعضی ایراد كرده اند كه لازمه این حدیث این است كه حكم قبل از رسیدن وقت عمل ، نسخ شده باشد و این را صحیح ندانسته اند.

در جواب گفته شده كه:

اشكال ندارد كه ابتدا عمل سنگینی واجب شود و قبل از عمل ، تخفیف داده شود تا مسلمانان خود را رهین منت  و تخفیف خدا دانسته و شكر آن را به جا آورند و از طرف دیگر بدانند كه این واجب محبوب خداست و هر چه بتوانند از آن به جا آورند. (2)

جالب است كه خداوند اعلام می فرماید همان ثواب پنجاه نماز را به این پنج نماز خواهد داد و ثوابی را كه برای مسلمانان نماز گزار مقرر فرموده ، كم نمی كند. (3)

ممكن است كه این سؤال به ذهن آید كه چرا رسول خدا خودش از خدا تخفیف نخواست؟

امام سجاد در جواب این پرسش فرمود: رسول خدا به درجه ای از اطاعت رسیده بود كه به هیچ وقت به خدا پیشنهاد نمی كرد و هر امری به او می شد و هر دستوری كه می رسید ، بدون چون و چرا قبول می كرد. از این رو وقتی خدا برای امتش پنجاه نماز تعیین كرد ، ایشان بدون چون و چرا پذیرفت. ولی وقتی حضرت موسی از ایشان خواست كه از خدا تخفیف بطلبد، جایز نبود كه ایشان شفاعت و عنایت حضرت موسی را رد كند و برای اجابت تقاضای حضرت موسی، از خداوند تخفیف طلبید. (4)

پی نوشت ها :

1. شیخ صدوق ، من لا یحضره الفقیه ، دوم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، - ، ج 1 ، ص 197 - 198 و كتب روایی دیگر.

2. همان ، پاورقی ص  198.

3. همان ، پاورقی ص 199.

4. همان ،ص 205.

متن و آدرس حديث يا احاديث در اين رابطه را مي خواستم
طبق جستجويي كه در منابع روايي داشتيم روايتي كه در آن از خود سوال به عنوان عذاب روز قيامت تعبير شده باشد ما نيافتيم اما در روايات آمده كه در روز قيامت انسان ...

باسلام. ظاهرا در احاديث يكي از عذاب هاي قيامت را سوال معرفي نموده اند.كه از آن به عنوان سوال هاي عذاب آور تعبير مي شود.متن و آدرس حديث يا احاديث در اين رابطه را مي خواستم

طبق جستجويي كه در منابع روايي داشتيم روايتي كه در آن از خود سوال به عنوان عذاب روز قيامت تعبير شده باشد ما نيافتيم اما در روايات آمده كه در روز قيامت انسان قدم از قدم بر نمي دارد مگر اينكه از 4 چيز وي سوال مي شود.

مرحوم شيخ صدوق اين روايت را از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه :«لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّي يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاه وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ كَسَبَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.» (1) « روز قيامت بندگان قدم بر نمي دارند تا اينكه از 4 چيز آنها سوال شود. از عمرش كه در چه راهي صرف كرده، از جوانيش كه در چه چيزي به سر برده، از مال و اموالش كه از چه راهي كسب و در چه راهي خرج نموده و از محبت ما اهل بيت»

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، تهران، كتابخانه اسلاميه، 1362ش، ص 39.

لطفا منابع را هم از شيعيان و اهل سنت ذكر نماييد؟
در مورد كيفيت نماز و وضو و ديگر اعمال و رفتار پيامبر راهي جز مراجعه به روايات نداريم و با توجه به اختلافي كه در روايات بوده و پيش مي آمده، پيامبر براي بعد از...

با سلام مي توانيد به بنده بگوييد كه آيا نماز حضرت رسول ماننده شيعيان بوده يا اهل سنت دستها را روی هم میگذاشتند

لطفا منابع را هم از شيعيان و اهل سنت ذكر نماييد؟

پرسشگر محترم در مورد كيفيت نماز و وضو و ديگر اعمال و رفتار پيامبر راهي جز مراجعه به روايات نداريم و با توجه به اختلافي كه در روايات بوده و پيش مي آمده، پيامبر براي بعد از خودش بايد مرجعي براي دريافت قرآن و سنت معين كرده باشد.

اهل سنت به يك كيفيت نماز مي خوانند مثلا تكتف دارند و دست ها را هنگام تلاوت روي هم مي گذارند و شيعه تكتف را قبول ندارد و آن را باطل كننده نماز مي شمارد يا در وضو با هم اختلاف هايي دارند و هر كدام هم در بيشتر اوقات به روايت هايي از رسول خدا متوسل مي شوند و خود را تابع سنت و راه و روش ايشان مي شمارند.

حالا از شما مي پرسيم كه آيا خداوند كه عالم بر گذشته و آينده جهان است نمي دانست كه در بين امت پيامبر خاتم چنين اختلاف هايي رخ خواهد داد؟ آيا رسول خدا كه در فراست و زيركي از همه برتر بود و علاوه بر آن مؤيد به علم غيب از طرف خدا هم بود، پيش بيني نمي كرد كه در آينده در بين امتش چنين اختلاف هايي رخ دهد؟ آنها براي حل اين اختلاف ها چه پيش بيني اي كرده اند؟

قرآن كتاب هدايت است و پيامبر مبين و مفسر قرآن است و مردم بايد دين خود را از كتاب خدا و سنت رسول بگيرند و رسول خدا تا خودش زنده بود، مرجع حل اختلاف امت بود و مردم و مسلمان ها اگر در فهم آيه اي از قرآن يا در درك سنت پيامبر دچار اختلاف مي شدند، به محضر پيامبر مي رسيدند و با سؤال از ايشان به حاق دين دست يافته و اختلافشان حل مي شد. اما حالا كه پيامبر از دنيا رفته است آيا راهي براي حل اختلاف هست؟

يك مثال:

بعد از رسول خدا خليفه ايشان مدعي مي شود كه رسول خدا فرموده: ما پيامبران ارثي به جا نمي گذاريم و آنچه از ما به جا بماند، صدقه است و به همه امت تعلق دارد.

او كه قبول ندارد پيامبر در زمان خودش فدك را به دخترش بخشيده و اين بخشش را منكر است، فدك را از ارث پيامبر شمرده و به حكم اين روايت آن را به همه امت متعلق مي داند و از دختر پيامبر دريغ مي دارد و وقتي دختر پيامبر با استناد به قرآن خود را وارث پدر مي شمارد، خليفه با استناد به اين روايت مدعي مي شود كه فاطمه از پدرش ارث نمي برد.

فاطمه هم اين حديث را به اين شكل قبول ندارد و هم به اين معنا نمي داند، بلكه معتقد است كه اين كه پيامبر فرموده ما پيامبران ارث به جا نمي گذاريم، به معناي اين است كه كار ما جمع اموال و ... نيست.

حالا بايد پرسيد راه حل چيست؟ آيا بايد گفت برداشت خليفه اول كه اهل سنت خود را تابع او مي دانند درست است يا بايد گفت فاطمه و شوهرش بعد از پيامبر مبين و مفسر دين هستند و قرآن و سنت پيامبر را بايد از آنان گرفت و خليفه بايد از آنان بپرسد اين روايتي كه او شنيده است، آيا درست شنيده است؟ اگر درست شنيده است، معنايش چيست؟

به حكم حديث متواتر ثقلين(1) كه پيامبر بارها در طول عمر خود آن را تكرار كرد، عترت رسول خدا يعني فاطمه و علي و فرزندان معصومشان جانشينان پيامبر در بيان دين و قرآن و سنت پيامبر هستند و ما براي درك سنت پيامبر و براي فهم تفسير صحيح قرآن و براي حل اختلاف فهم مان بايد به آنها مراجعه كنيم.

اين حديث به وفور در منابع اهل سنت آمده كه رسول خدا خطاب به امام علي فرمودند:

تبين لهم ما اختلفوا فيه من بعدي(2)

يفرق بين الحق و الباطل(3)

مبين لامتي ما ارسلت به (4)

انت تبين لامتي ما اختلفوا فيه من بعدي(5)

لايؤدي عني الا انا او عليّ (6)

من سرّه ان يحيي بحياتي و ... فليتولّ عليا و ليقتد باهل بيتي من بعدي (7)

انت تعيش علي ملّتي و تقتل علي سنّتي(8)

بنا بر اين ما براي فهم چگونگي نماز رسول خدا بايد از اهل بيت سؤال كنيم و اهل بيت كيفيت نماز رسول خدا را در قول و عمل بيان كرده اند و نقل ديگران هر گاه معارض با نقل اهل بيت باشد، ارزشي ندارد.

نماز ما با نماز سني ها تفاوت هايي دارد از جمله آنها دست ها را هنگام قرائت روي هم مي گذارند و ما دستها را مي اندازيم. ببينيم نماز رسول خدا چگونه بوده است. بنا بر روايات ما شيعيان از امامان گذاشتن دست ها بر هم بعد از رسول خدا بدعت شده است.

حماد بن عيسي گويد امام صادق(ع) فرمود: چقدر زشت است كه 60 - 70 سال از عمر انسان بگذرد و يك نماز به حدود واجبش به جا نياورده باشد. بعد امام براي تعليم نماز صحيح رو به قبله ايستاد و دست ها بر ران نهاد و انگشت ها به هم چسباند و پاها را به هم نزديك كرد به حدي كه به اندازه سه انگشت باز از هم فاصله داشتند و انگشتهاي پاهايش رو به قبله بودند و در كمال خشوع و زاري الله اكبر گفت و حمد و توحيد(قل هو الله احد) را شمرده خواند بعد به اندازه يك نفس صبر كرد و در حال قيام تكبير گفت و به ركوع رفت و با تمامي كف دستش در حالي كه انگشتانش باز بود، كشكك زانو را گرفت و آن را به عقب راند تا پشت او كاملا مسطح شد به گونه اي كه اگر قطره اي آب بر آن مي ريخت، به طرف جلو يا عقب نمي رفتو گردنش را هم در راستاي پشتش راست نگه داشت و چشمتنمش را غمض كرد و بر هم گذاشت و سه بار با شمردگي تسبيح گفت و فرمود: "سبحان ربي العظيم و بحمده" بعد كاملا ايستاد و وقتي آرام گرفت، فرمود: سمع الله لمن حمده و بعد در حال قيام تكبير گفت و در اين حال دست ها را تا مقابل صورتش بالا آورد و به سجده رفت و دستها را قبل از سر زانو بر زمين نهاد و سه بار فرمود"سبحان ربي الاعلي و بحمده" و در سجده هيچ جايي از بدن را بر جاي ديگر ننهادو بر هشت موضع سجده كرد: پيشاني، دو كف دست ها، دو سر زانوها، دو انگشت ابهام پاها و بيني اش. هفت موضع اول واجب و موضع آخري مستحب بود و به خاك ماليدن جبروت نفس؛ بعد از سر از سجده برداشت و نشست و وقتي آرام گرفت، فرمود: الله اكبر، بعد بر ران چپ نشست و روي قدم راست را بر باطن قدم چپ نهاد و فرمود: استغفر الله ربي و اتوب اليه، بعد در همان حالت نشسته تكبير گفت و به سجده دوم رفت و مانند سجده اول عمل كرد و در سجده و ركوع قسمتي از بدن را بر قسمت ديگر ننهاد و كاملا بال داشت (يعني آرنجها از پهلو به مانند بال جدا بود)و ساعد دستش را بر زمين نگذارد و بدين صورت دو ركعت نماز به جا آورد و فرمود اين گونه نماز بگذار.(9)

و بيهقي از اهل سنت نقل مي كند كه ابو حميد ساعدي گفت: آيا به شما نماز رسول خدا را ياد دهم؟ گفتند: چرا؟ مگر بيشتر ما تابع او نيستيم و با او مصاحبت نداشته ايم؟ گفت: آري بعد نماز پيامبر را اين گونه توصيف كرد:

رسول خدا هر گاه براي نماز برمي خواست، دست هايش را تا مقابل شانه هايش بالا مي برد و تكبير مي گفت بعد اعضاي بدنش در جاي خود آرام مي گرفتند آن گاه حمد و سوره را قرائت مي كرد بعد در حالي كه دستهايش را تا راستاي شانه هايش بالا آورده بود، تكبير مي گفت و ركوع به جا مي آورد و كف دستها بر سر زانوها مي نهاد و معتدل مي شد و سرش را نه بالا مي آورد و نه پايين مي انداخت، بعد سر از ركوع بر مي داشت و مي گفت: سمع الله لمن حمده بعد دستها را تا راستاي شانه ها بالا مي آورد و الله اكبر مي گفت بعد به زمين مي افتاد در حالي كه دستها از پهلوها فاصله داشتبعد از سجده بر مي خواست و پاي چپش را تا مي كرد و بر آن مي نشست و در هنگام سجده انگشت هاي پايش باز بود  و ركعت دوم هم بدين گونه بود.

همه اصحاب بعد از شنيدن وصف او گفتند: راست گفت، نماز پيامبر اين گونه بود. (10)

اين دو حديث كه در كتب معتبر شيعه و سني ثبت شده نشان مي دهد كه همه اهل علم بر نماز رسول خدا يكسان نظر داشته اند و دستها را بر هم نهادن از سنت پيامبر نبوده و بعدها بدعت شده است.

براي اطلاع بيشتر ر. ك: آيت الله سبحاني، الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف‏، قم، مؤسسه الامام الصادق، ص167 به بعد(القبض بين البدعه و السنه)

پي نوشت ها:

1. سيد علي ميلاني، حديث الثقلين، قمف مركز الابحاث العقائديه، 1421ق.

2. المراجعات، شرف الدين، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1426ق، ص261 . (نامه 48 حديث 5 به نقل از منابع اهل سنت)

3. همان، حديث 7.

4. همان، ص 263، حديث11.

5. همان، حديث 12.

6. همان، ص264، حديث 15.

7. همان، ص269، حديث 24.

8. همان، ص274، حديث 38.

9. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج3، ص311.

10. بيهقي، سنن، بيروت، دار الكتب العلميه، ج2، ص72، 73، 101، 102؛  أبي داود، سنن، بيروت، دار الفكر، 1410ق، ج1، ص 194؛ و ...

آیا این جمله مستند دینی و روایی دارد؟
در روایتی از امام باقر آمده: كان فيما أوحي الله تعالي إلي موسي بن عمران (ع) : يا موسي بن عمران من زني زني به ولو في العقب من بعده، يا موسي بن عمران عف تعف ...

آیا این جمله مستند دینی و روایی دارد(هر كس بدنبال ناموس مردم باشد مردم بدنبال ناموسش خواهند آمد)؟

در روایتی از امام باقر آمده:

كان فيما أوحي الله تعالي إلي موسي بن عمران (ع) : يا موسي بن عمران من زني زني به ولو في العقب من بعده ، يا موسي بن عمران عف تعف أهلك، يا موسي بن عمران إن أردت أن يكثر خير أهل بيتك فإياك والزنا، يا موسي بن عمران كما تدين تدان (1)

خداوند به موسای پیامبر وحی كرد: ای موسی هر كس با ناموس دیگری زنا كند، با ناموسش زنا شود اگر چه ناموس با واسطه اش باشد (همسرش، دخترش، دختر دخترش یا ...) ای موسی پاكدامن باش تا اهل تو هم پاكدامن گردد. ای موسی اگر می خواهی خیر خانواده ات زیاد باشد، از زنا دوری كن. ای موسی آن گونه كه عمل كنی، جزا یابی.

پی نوشت ها:

1. شیخ صدوق، فقیه، قم ، انتشارات اسلامی ، 1404 ق ، ج4 ، ص 21.

آيه اي در قرآن كه خداوند در آن فرموده اند به موسی که:
آيه اي به اين مضمون در قرآن نداريم. روايتي داريم به اين مضمون كه خداوند به حضرت موسي فرمود بار ديگر كه خواستي به ميقات بيايي موجودي پست تر از خودت را به همراه..

آيه اي در قرآن كه خداوند در آن فرموده اند به موسي برو بدترين بنده من را بياور كدام است؟

آيه اي به اين مضمون در قرآن نداريم. روايتي داريم به اين مضمون كه خداوند به حضرت موسي فرمود بار ديگر كه خواستي به ميقات بيايي موجودي پست تر از خودت را به همراه بياور و حضرت موسي نتوانست فردي يا موجودي را پست تر از خود شمرده و با خود همراه ببرد و وقتي تنها رفت و نيافتن پست تر از خودش را عذر آورد، خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند اگر موجودي را با خود آورده ( و خود را از او برتر مي دانستي) تو را از ديوان نبوت حذف مي كردم:

حَدَّثَنِي بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَي إِلَي مُوسَي ع‏إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاةِ فَاصْحَبْ مَعَكَ مَنْ تَكُونُ خَيْراً مِنْهُ فَجَعَلَ مُوسَي لَا يَعْتَرِضُ [يَعْرِضُ‏] أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا يَجْسُرُ [يَجْتَرِئُ‏] أَنْ يَقُولَ إِنِّي خَيْرٌ مِنْهُ فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِي أَصْنَافِ الْحَيَوَانَاتِ حَتَّي مَرَّ بِكَلْبٍ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا فَجَعَلَ فِي عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ شَمَّرَ الْكَلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ فَلَمَّا جَاءَ إِلَي مُنَاجَاةِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ يَا مُوسَي أَيْنَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ قَالَ يَا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ أَتَيْتَنِي بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُكَ مِنْ دِيوَانِ النُّبُوَّة (1)

بعض اصحاب ما نقل كرده اند كه خداوند به موسي وحي كرد وقتي خواستي به طور براي مناجات بيايي، فردي را كه خودت را از او برتر مي داني، به همراه بياور. حضرت موسي براي همراه بردن كسي كه خود را از او برتر بداند، به هر كس رو آورد، نتوانست خود را از او برتر بداند از اين رو از دايره آدميان خارج شد و در دايره حيوان ها به يافتن كسي كه خود را از وي برتر بداند، با درنده اي مبتلا به بيماري جرب(پيسي) مواجه شد و ريسماني به گردن آن انداخت تا با خود ببرد ولي كمي كه رفتند، حيوان را آزاد كرد و خود به تنهايي رفت و وقتي خداوند از او علت همراه نياوردين كسي با خودش را پرسيد، عرض كرد موجودي كه من از او برتر باشم، نيافتم و خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم اگر موجودي را با خود همراه آورده( و خود را از چيزي برتر شمرده بودي)، تو را از ديوان پيامبري حذف مي كردم. 

پي نوشت ها:

1. ابن فهد حلي، عده الداعي، قم، دار الكتاب الاسلامي، 1407ق، ص218.

آيا در حديث آمده است كه:
در مورد سوال اول حديثي با اين بيان شما يافت نشد، ولي شبيه به آن در آخر حديث كسا آمده كه پيامبر اكرم(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من ...

آيا در حديث آمده است كه هرگاه يك انسان محزون در ميان جمعي باشد، خداوند رحمت خود را بر آن جمعيت نازل مي كند؟ مي گويند: رسول خدا(ص) يا امام علي(ع) به يكي از صحابه فرمود: مرا نصيحت كن. عرض كرد: من شما را نصيحت كنم؟ فرمود: در شنيدن اثري است كه در گفتن نيست

در مورد سوال اول حديثي با اين بيان شما يافت نشد، ولي شبيه به آن در آخر حديث كسا آمده كه پيامبر اكرم(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا و فيهم مهموم الّا و فرّج اللّه همّه و لا مغموم الّا و كشف اللّه غمّه و لا طالب حاجة الّا و قضي اللّه حاجته ...»(1)؛ ذكر نگردد اين خبر در مجلسي از مجالس اهل زمين و در آن جمعي از پيروان و دوستان ما باشند و ميان آنها اندوهناكي باشد مگر آنكه خداوند  هم و غم او را برطرف سازد و نه غمزده اي مگر اينكه خداوند غم او را برطرف كند و نه طالب حاجتي مگر اينكه خداوند حاجت او را برآورده سازد.

در مورد حديث دوم نيز اين حديث به همين شكل در آثار شهيد مطهري بدون استناد محكمي موجود است.

ايشان در فايده هاي موعظه نوشته است:

هيچ فردي از موعظه بي‏نياز نيست. ممكن است فردي از تعليم شخص ديگري بي ‏نياز باشد، اما از موعظه او بي‏نياز نيست؛ زيرا دانستن يك مطلب است و متذكر شدن و تحت تأثير تلقين ... واعظ مؤمن متقي قرار گرفتن، مطلب ديگر است.              

مي‏گويند علي(ع) به يكي از اصحابش مي‏فرمود: عِظْني مرا موعظه كن، و مي‏فرمود:

در شنيدن اثري هست كه در دانستن نيست.(2)

پي نوشت ها:

1. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، حديث كساء.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج 25، ص 345.

بهترين سن ازدواج براي مرد؟
اصولاً نمي‌توان يك سن مشخصي را براي ازدواج همه‌ي افراد معين كرد چرا كه افراد با هم تفاوت دارند و اين تفاوت‌ها باعث مي‌شود كه زمينه‌هاي ازدواج در افراد، متفاوت..

بهترين سن ازدواج براي مرد؟

اصولاً نميتوان يك سن مشخصي را براي ازدواج همهي افراد معين كرد چرا كه افراد با هم تفاوت دارند و اين تفاوتها باعث ميشود كه زمينههاي ازدواج در افراد، متفاوت و مختلف گردد به نحويي كه در يك سني برخي افراد زمينههاي ازدواج آنها مساعد است و شرايط ازدواج را دارند و برخي ديگر ندارند به همين خاطر، نميتوان براي همهي افراد يك نسخه واحد پيچيد و بر فرض مثال گفت كه همه بايد در فلان سن مشخص ازدواج كنند. البته اگرچه نميتوان سن مشخصي را براي ازدواج همهي افراد مشخص كرد، ولي از آنجا كه هر چيزي فصلي دارد براي ازدواج هم فصلي معين نموده اند و آن را دهه سوم زندگي تعيين كرده اند يعني فصل ازدواج بين 20 تا 30 سالگي است و بهتر است ازدواج در اين فصل واقع شود. چون اولاً شور و حال جواني در اين فصل بيشتر است و ثانياً از لحاظ پزشكي ثابت شده است كه باوري و توليد مثل در اين سنين بهترين نتيجه را در بر دارد به طوري كه همسران و فرزندان از سلامت بيشتري برخوردارند.

بايد توجه داشت كه براي ازدواج و شروع زندگي يك سري زمينهها و شرايطي لازم است و آن حداقل و حداكثري دارد يعني اين كه براي ازدواج، حداقل بايد دختر و پسر به بلوغ جنسي رسيده باشند چون يكي از اهداف ازدواج تداوم نسل نوع انسان است طبيعتاً وقتي اين مهم تحقق پيدا ميكند كه دختر و پسري كه با هم ازدواج ميكند، قابليت باروري و تولد مثل را داشته باشند و اين قابليت بعد از بلوغ جنسي حاصل ميگردد.

بنابراين حداقل شرايط ازدواج، برخورداري دختر و پسر از بلوغ جنسي است. اما آيا تنها بلوغ جنسي ميتواند عامل موفقيت و خوشبختي و شادكامي دختر و پسر را فراهم آورد؟ پاسخ اين پرسش كاملاً مشخص است كه خير، تنها بلوغ جنسي نميتواند تضمين كننده يك ازدواج موفق باشد بلكه، عوامل ديگري مثل بلوغ عقلي، اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي و... هم لازم است كه وقتي آن عوامل در كنار بلوغ جنسي قرار ميگيرند تشكيل شرايط حداكثري را ميدهند و موجبات پايداري و تداوم ازدواج را فراهم ميآورند. البته اگرچه در مسئله ازدواج علاوه بر بلوغ جنسي، به بلوغ اجتماعي و عقلي هم نياز است. اما امروزه اين موضوع در جوانان تنزُّل يافته و فاصله ميان بلوغ جنسي و بلوغ اجتماعي و عقلي جوانان زياد شده است و طبعاً وقتي شرايط براي يك جوان مهيا نباشد، اقدام براي ازدواج منطقي نيست.

البته اين موضوع مي تواند در فرهنگها و مناطق مختلف متغير باشد. بنابراين شرايط اجتماعي و منطقه اي را نيز بايد در نظر داشت.

به هر حال، وقتي سخن از سن ازدواج مي‏شود دو نكته را بايد مد نظر داشت:

 1- ازدواج يك زمان صد در صد معين شده و قانون ثابتي براي همه انسان‏ها ندارد.

 2- سن ازدواج علاوه بر نياز فردي، از شرايط اجتماعي و نياز نوعي نيز متأثر مي‏گردد.

البته توجه داشته باشيد كه ازدواج زودهنگام و در سنين پايين، با مشكلات و پيامدهايي همراه است، زيرا دختر و پسر در سنين پايين از تجارب كافي برخوردار نيستند به همين دليل، ممكن است بين آنها درگيريهاي لفظي و غير آن انجام گيرد و به كدورت و جدايي منجر شود. همچنين در سنين كم، معيارهاي كاملي در انتخاب همسر ندارند و پس از چند سال كه معيارهاي شناختي آنها كاملتر ميشود، متوجه ميشوند كه آن معيارها در همسرشان نيست كه در اين صورت، همين مسئله گذران زندگي را با مشكل مواجه ميكند، يا حتي گاهي خود دختر و پسر در انتخاب همسر، نقش چنداني ندارند و پدر و مادر براي آنها همسر انتخاب ميكنند كه اين مسئله آسيبهاي بسياري به همراه دارد.

موضوع ديگر، مسأله تربيت فرزند است كه طبيعي است دو جوان كم سن و سال و كمتجربه، از عهده چنين مسئوليت بزرگي بر نميآيند.

در مجموع، مطرح نمودن مسألهي «سن مناسب براي ازدواج» از اين جهت ضرورت مييابد كه يك ازدواج زودهنگام فاقد پختگي لازم بوده و همان طور كه عرض شد موجب بروز مشكلاتي در زندگي ميگردد؛ از سويي ديگر، ازدواج ديرهنگام نيز ميتواند فاقد نشاط  و شادابي باشد.

در نهايت، بر اساس يك معيار عمومي ميتوان سنّ مناسب براي ازدواج پسران را به طور متوسط بين 25 تا 28 سال دانست. اين استاندارد با معيارهاي نظامهاي تحولي شناختي جوانان امروزي همخواني بيشتري دارد.

صفحه‌ها