صلح امام حسن

صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال ۴۱ قمری انجام شد اما پس از چهارده قرن همچنان سؤالاتی را به ذهن شیعیان متبادر می‌کند.
امام حسن

صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها ر ا گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.

این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.

خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.

این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:

من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:

«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.

اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».

این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.

ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی

2- صلح الحسن شیخ راضی

3- بحار الأنوار علامه مجلسی

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهی باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏ای را برای آن حضرت تعيين كرده است
امام حسن

براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:

۱ - تكليف گرايي

شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشته‏اند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شده‏اي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه ‏اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر مي‏بينيم برخي اشكال‏هايي بر آن وارد مي‏كنند به اين دليل است كه سرّ آن را نمي‏دانند.

از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اين‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنان‏كه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.

شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اين‏كه مي‏دانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم‏گر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نمي‏توان مرا در كاري كه كرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كرده‏ام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمي‏دانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نمي‏دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده‏ايد... .

۲ - حفظ دين‏

در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوري‏ترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل مي‏گيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام مي‏كنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت مي‏كنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»

بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مي‏توان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اين‏كه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان مي‏داد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.

از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خون‏ريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود مي‏آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنان‏كه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحه‏اي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»

۳ - مصالح عمومي‏

رعايت مصالح عمومي، خردمندانه‏ترين استراتژي‏اي است كه از سوي رهبران دل‏سوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ مي‏شود، زيرا آنان هيچ‏گاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نمي‏كنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خون‏ريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏كه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خون‏ريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»

وي مي‏دانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بي‏احترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختي‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم مي‏كرد. ابن واضح يعقوبي مي‏نويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»

شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»

صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مي‏نويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آن‏كه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميخته‏تر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اين‏كه با صبر و پايداريِ حكيمانه‏اش حقيقت را بي‏پرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي هم‏داستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»

۴ - حفظ شيعيان‏

حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آن‏جايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع مي‏پيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبران‏ناپذيري مي‏شدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مي‏نمود. اما صلح امام مي‏توانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم مي‏آمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.

حال اگر امام مصالحه نمي‏كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نمي‏گذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگه‏داري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»

۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان‏

تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز مي‏كند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را مي‏رساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نمي‏رسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.

بي‏ترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيام‏ها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اين‏كه حكومت را حقّ خود مي‏دانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اين‏كه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مي‏كردم.»

بي‏گمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت مي‏كردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نمي‏كردند، حضرت صلح نمي‏كرد؛ چنان‏كه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري مي‏داشتم، شبانه روز با معاويه مي‏جنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»

مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليت‏هاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.

بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گير كرد و گردن زد. آن‏گاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.

پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر مي‏بردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك مي‏دهد، به علاوه اين‏كه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مي‏كردند، اما در خفا به معاويه نامه مي‏نوشتند كه با تو هستيم.

وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست مي‏گوييد، به نخيله برويد، ولي مي‏دانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنان‏كه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.

حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخيله سخن‏راني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو مي‏دهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.

حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت كردند تا اين‏كه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثه‏اي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنان‏كه براي قيس هم عارضه‏اي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.

لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آن‏چه من صلاح شما را در آن مي‏بينم، نيكوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مي‏دانيد.

بعد از اتمام سخن‏راني، عده‏اي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنان‏كه پدرت كافر شد. آن‏گاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.

امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.

هم‏چنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل مي‏دهند.»

جاحظ مي‏ نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و مي‏دانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار مي‏كنند، از حكومت كناره گرفت.»

بي‏ ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چاره‏اي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مي‏نويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقت‏فرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»

آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل مي‏كنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا وامي‏گذاريم.»

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.

امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازش‏كاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علي‏اي (ع) است كه به مرگ آن‏گونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.
امام حسن

یکی از شبهات مطرح شده در زمینه رفتار سیاسی ائمه مساله صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه است. در واقع علت صلح و سازش امام حسن علیه‏السلام با معاویه چه بود؟ آیا جنگ علی علیه‏السلام با معاویه، با صلح امام حسن علیه‏السلام سازگار است؟(1)

در پاسخ به این سوال می توان گفت که به چند دلیل، امام حسن علیه‏السلام نتوانست به مقصد اصلی، که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود، بپردازد؛ لذا بنا به ضرورت حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خون‏ریزی بی‏نتیجه، از جنگ خودداری کرد و صلح را تحت شرایطی خاص قبول نمود.

 

دلایل صلح امام حسن علیه‏ السلام

1. روی‏گردانی مردم از جنگ، و عدم حمایت از امام علیه‏ السلام

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.

وقتی امام برای جنگ با معاویه اعلام بسیج نمود که استمرار کار علی علیه‏السلامبود خودش به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند، در حالی که سپاه معاویه ده‏ها هزار جنگ‏جو داشت و اکثر اهل کوفه به معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم.(2)

ماجرای ساباط نیز یکی از مهم‏ترین نشانه‏ها برای روشن ساختن عدم آمادگی مردم برای جنگ بود. در آن‏جا امام علیه‏السلامدریافت که مردم او را خوار کرده‏اند.(3) شمار زیادی از مردم، در جنگ‏های جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت علی علیه ‏السلام به قتل رسیده بودند و اینک اینان خسته از جنگ‏ ها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی ‏دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل‏بیت می ‏طلبیدند وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کوفه کرد و فرمود:

«شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، در حالی که پدرم موافق نبود؛ پس از آن سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته‏اند. همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(4)

جاحظ درباره علت کناره‏ گیری امام حسن علیه‏السلام می‏نویسد:

«وقتی پراکندگی اصحاب و درهم‏ریختگی سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می‏دانست که هر روز به نوع و رنگی رفتار می‏کنند، از جنگ کناره گرفت».(5)

امام دریافت که به این مردم نمی‏توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می‏فرمود:

«واللّه لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلما»؛(6) «به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می‏دهند».

و در جای دیگری فرمود:

«اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته‏ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند».(7)

با چنین مردمی، امکان برپایی جنگ با اهل شام، که اتحادی کامل و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت.

سیره پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله و علی علیه ‏السلام نشان می‏دهد که در بعضی از جاها نمی‏توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمایت کرد. امام مجتبی علیه ‏السلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می‏دید مردم، خود مایل به داشتن چنین امامی نیستند، طبیعی بود که بعد از نصایح لازم، عراق را رها کند و به مدینه برود. امام علیه‏السلام در این باره می‏فرماید:

«من دیدم که بیش‏ترین شما از جنگ روی‏گردان، و بدان بی‏رغبت شده‏اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمی‏کنم».(8)

و در جای دیگر می‏فرماید:

«به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او (معاویه) سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری می‏داشتم شبانه‏روز با او می‏جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند».(9)

 

2. حفظ جان شیعیان

یکی دیگر از دلایل امام علیه‏السلام برای پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخی از شیعیان قلبا راضی به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمی آنها را ساکت نمود(10) و فرمود:

«زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم (منظور امام از ماندن، حفظ تشیع بوده است)».(11)

امام در سخن دیگری فرمود:

«من برای حفظ جان شیعیان، مصالحه کردم...» (12)

امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی نیز فرمود:

«ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی‏دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم...»(13)

در هر صورت، حفظ شیعه یکی از ضروریاتی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را می‏طلبید. آنچه برای امام و هر فرد مکتبی‏ای، اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعی خویش است، نه آن‏که به دلیل احتمال طعنه‏های مردم، خود را به دامی اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد.

با توجه به مطالب فوق، اگر امام علی علیه‏السلام نیز در آن شرایط قرار می‏گرفت، جز این راهی نداشت. توجه به برخورد امام علیه‏السلام با مسئله حکمیت، این اصل را ثابت می‏کند.

امام علی علیه‏السلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامه جنگ داشتند، فرمود:

«شما جمعیتی کوچک در میان اکثریتِ آن‏چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی‏شان با شما بیش‏تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می‏ترسیدم».(14)

خلاصه این‏که، آنچه امام حسن علیه‏السلام انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود؛ هم‏چنان که حضرت می‏فرمایند:

«واللّه، الذی عملتُ خیرٌ لشیعتی مما طلعتْ علیه الشمس او غربت»؛(15) «به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعت‏تر از طلوع و غروب خورشید است».

علاوه بر دلایل فوق که امام را مجبور به قبول صلح نمود، یکی از دلایل مهم سستی عهد کوفیان است که امام علی علیه‏السلامدرباره آنها فرمود:

«حاضرم ده تن از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم. آنها در باطل خود از شما که در حقید، استوارترند».(16)

یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیری نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهی، مانند عمرو عاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر می‏دادند، در حالی که همین عناصر در سپاه امام حسن، افرادی سست‏عهد و گول‏خورده و دنیاطلب مانند عبیداللّه بن عباس و... بودند که با تطمیع و مکر معاویه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند و به سپاه معاویه ملحق شدند؛ لذا امام با این شرایط تحمیل شده بهترین گزینه را که صلح و حفظ یاران مخلص بود، انتخاب نمود. معاویه با تطمیع و شایعه‏پراکنی(17) در بین سپاه امام طوری زمینه‏سازی کرد که امام چاره‏ای جز صلح نداشته باشد. چنان‏که مورخین معتبر می‏نویسند: عده‏ای رؤسای قبایل، مخفیانه با معاویه مکاتبه داشتند و سازش کرده بودند که امام را تسلیم معاویه کنند.(18)

 

پی نوشت:

(1) برگرفته از: صباح، 8-7، مرکز مطالعات و پژوهش‏های فرهنگی حوزه علمیه.

(2) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (تهران، اسلامیه، 69)، ص 44.

(3) شیخ مفید، الارشاد، ج 2 (قم، چ اول، مؤسسه آل البیت، 1413 ق)، ص 13.

(4) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

(5) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3 (بیروت، دار صادر)، ص 405.

(6) طبرسی، اعلام الوری (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، ص 205؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، چ دوم (تهران، اسلامیه، 1369)، ص 20؛ عبداللّه بحرانی، عوالم العلوم، ج 16، ص 175.

(7) ابن اثیر، همان، ج 3، ص 405.

(8) دینوری، اخبار الطوال (قاهره)، ص 220.

(9) مجلسی، همان، ص 147.

(10) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، چ دوم)، ص 28 و 29؛ ابن اعثم، الفتوح (تهران، انقلاب اسلامی، 1372) چ اول، ص 770.

(11) همان، ص 19؛ تحف العقول، ص 227؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 175؛ فرائد السمطین، تحقیق محمّد باقر محمودی (بیروت)، ج 2، ص 120.

(12) دینوری، همان، ص 220.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 35؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 170.

(14) بلاذری، انساب الاشراف (مصر، دارالمعارف)، ج 2، ص 338.

(15) فرائد السمطین (تحقیق علامه محمّدباقر المحمودی، بیروت)، ص 124؛ بحارالانوار، ج 44، ص 19.

(16) نهج البلاغه، خطبه 97، «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!!»

(17) شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 12 ـ 14.

(18) همان، ص 12.

صلح امام حسن

احمد زمانى

زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(ع) جلوه‏هاى زیبا و پرشكوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.

هفت‏سال در دامن پرفیض رسول خدا(ص) از چشمه‏هاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فكر و اندیشه او را شكل داد و اعماق جانش را جهت‏بهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سى‏سال حوادث تلخ و شیرین بعد از رحلت پیامبر وى را از تجربه‏هاى گران بهره‏مند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدایت كشتى اسلام، در سخت‏ترین موقعیت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(ع) با كمترین آسیب و تلفات امت اسلامى را رهبرى كرد، توطئه‏هاى بزرگ و خطرناك بنى‏امیه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامه‏هاى حیات بخش آن شد و پیش بینى پیامبر خدا(ص) را تحقق بخشید.

بر خورد زیباى امام حسن(ع) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاریخ اسلامى بر جاى گذاشت. نویسندگان و تحلیل گران بسیارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى كرده‏اند. گروهى همانند شیخ راضى آل یاسین(ره) كتابى در 374 صفحه تدوین كرده، آن را «صلح الحسن‏» نامیده‏اند و جمعى نیز در صفحات بیشتر یا كمتر به ترسیم تلاشهاى این سرور جوانان بهشت پرداختند.
بیعت‏با امام مجتبى(ع)

بیعت‏یكپارچه مردم كوفه و نمایندگان قبیله‏هاى مختلف در مسجد كوفه در روز بیست و یكم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدین(ع) وحشت‏بزرگى در دل معاویه و حاكمان شام پدید آورد. آنان احساس كردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشید و آنان را در استمرار راه خویش مصمم‏تر ساخت.
توطئه‏هاى معاویه

معاویه، با شنیدن اخبار فوق، یاران و نزدیكان خویش همچون عمروعاص، قیس بن اشعث، ولید بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفیان و ... را فرا خواند، نشستى تشكیل دادو درباره چگونگى برخورد با حكومت تازه پاى امام حسن(ع) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشه‏اى اساسى جهت‏براندازى حكومت علوى نكنید، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد. رهاورد این نشست تصمیم‏هاى زیر بود كه بتدریج جامه عمل پوشید:

1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنى.

2- تطمیع و تهدید نیروهاى ارشد نظامى و لشكریان امام مجتبى(ع) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد.

3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اكیپ‏هاى كوچك و بزرگ جهت ضربه زدن و ایجاد رعب و وحشت در مرزهاى حكومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و كشتن دو فرزند كوچك عبید الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى یمن یا مكه،

4- شایعه صلح قبل از تحقق آن و تبلیغات گسترده در این زمینه.

5- انتشار شایعه‏هاى بى‏اساس چون كشته شدن قیس بن سعد بن عباده و افراد دیگر،

6- شایعه پناهندگى بعضى از شخصیت‏هاى سیاسى، نظامى حكومت امام حسن مجتبى،

7- جنگ روانى تمام عیار علیه كارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.

8- فعال شدن ستون پنجم و نیروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى كوفه، كربلا، بغداد، مكه، مدینه.
انگیزه‏هاى صلح

توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حكومت تازه نفس امام مجتبى(ع) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ریزهاى دراز مدت و جابجایى نیروهاى خسته و ناتوان و غیر علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محكمى را پى‏ریزى كند. از سوى دیگر، طولانى شدن معركه صفین به مدت هیجده ماه و كشته شدن حدود 70 هزار تن در لیلة الهریر و فقدان نیروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پیامبر(ص) مانند عمار یاسر، هاشم مرقال، ثابت‏بن قیس، ذوالشهادتین و ...، كه سابقه‏اى درخشان در تاریخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت امیرمؤمنان در فرو پاشى شیرازه حكومت تاثیر بسزا داشت.

مورخان گفته‏اند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، كه آخرین ستارگان تابناك ایمان و عقیده از زمان پیامبر(ص) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفین به شهادت رسیدند كه ضربه‏اى كوبنده بر پیكر لشگریان عراق بود.

امام مجتبى(ع) فرمود: سوگند به خدا، من حكومت و خلافت را تسلیم معاویه نكردم، مگر بدان سبب كه یارانى براى نبرد با او نیافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاویه) جنگ مى‏كردم و (آنقدر) به نبرد علیه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بین ما حكم كند.

سبط اكبر رسول خدا(ص) چنان مى‏دید كه جنگ شروع شود، به شكست نظامیان عراق مى‏انجامد و معاویه بدین بهانه همه‏دوستان اهل بیت(ع) را خواهد كشت. از اینرو فرمود:

انى خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یكون للدین ناعى

من ترسیدم ریشه مسلمانان از روى زمین كنده شود، خواستم، براى پاسدارى و حفاظت از دین، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى دیگر فرمود: فصالحت‏بقیا على شیعتنا خاصة من القتل، فرایت دفع هذه الحروب الى یوم ما فان الله كل یوم هو فى شان

حفاظت‏شیعه از نابودى و كشته شدن، مرا ناگزیر به مصالحه ساخت. پس مناسب دیدم جنگ را به روزى دیگر واگذارم. تكلیف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و باید آن را انجام دهد.
قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن

به نوشته مورخان در سال 41 ه .ق، در یكى از ماههاى ربیع الاول یا ربیع الثانى و یا جمادى الاولى، معاویه به وسیله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(ع) فرستاد. این نامه كاملا سفید بود و فقط در بالاى آن یك خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحیفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لك، این نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء كرده‏ام هر شرطى را كه شما مى‏خواهید و صلاح مى‏دانید در آن بنویسید. مورد قبول من است.

در پایان نامه، جهت اطمینان بیشتر سوگندهاى بزرگى یاد كرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند.

نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازیم كه بندهاى آن به صورت جداگانه ذكر شده است.
بندهاى قرارداد صلح

ماده اول: واگذار كردن حكومت‏به معاویه به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و سیره و روش خلفاى شایسته عمل كند.

ماده دوم: خلافت‏بعد از معاویه از آن حسن بن على(ع) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پیش آمد و او موفق نشد، حكومت از آن حسین(ع) است و معاویه حق ندارد، بعد از خود جانشین تعیین كند.

ماده سوم: دشنام دادن و نفرین به امیرمؤمنان(ع) در قنوت نماز ترك شود و كسى از آن حضرت جز به نیكى یاد نكند، ماده چهارم: همه مردم از هر رنگ و نژادى كه هستند و در هر جا زندگى مى‏كنند، باید از امنیت كامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گیرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقیب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.

ماده پنجم: یاران و شیعیان على(ع) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ایشان از امنیت كامل برخوردار باشد. معاویه باید از تعقیب و سوء قصد به آنها بپرهیزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏یاران على(ع) است‏باز پس گرفته نشود.

ماده ششم: هرگز علیه امام حسن و برادرش امام حسین(ع) و هیچ یك از خاندان اهل بیت(ع) آشكارا و نهان توطئه‏اى نكند(ستمى و آزارى نرساند) و در هیچ نقطه‏اى از روى زمین براى آنان وحشتى ایجاد نكند.

ماده هفتم: در حضور معاویه اقامه شهادت نشود و معاویه حق ندارد خود را امیرمؤمنان بنامد.

ماده هشتم: از بیت المال كوفه، مبلغ پنج میلیون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاویه باید بدهى‏هاى بیت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو میلیون درهم به برادرم حسین بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجیح دهد و هر سال یك میلیون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفین و به آنانى كه در ركاب امیرمؤمنان(ع) به شهادت رسیده‏اند، داده شود، و این مبلغ باید از مالیات مربوط به دارابجرد باشد.

شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گردید. معاویه از شام به مسكن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسیارى از مردم، خوانده شد، بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بیت المقدس‏» و یا «ادرح‏» اجرا گردید. این دو قول قوت چندانى ندارد، زیرا مسكن محل تجمع نیروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نیز حضور داشتند.
توضیحى پیرامون مواد صلحنامه

بندهاى قرارداد مصالحه. كه از سوى سبط اكبر پیامبر مطرح شده، داراى امتیازات بسیارى است كه در هر زمان، جایگاه والاى سیاسى - الهى خود را باز مى‏كند و منشور اصلاح و انقلاب تدریجى را پى‏ریزى مى‏نماید. امام(ع)، در این قرارداد، كوشید پرده از چهره معاویه بردارد و تبلیغات دروغینى كه جهت تثبیت موقعیت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى كند.

بند اول: اعمال و كردار وى را مخالف قرآن و سیره پیامبر(ص) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حكومت، برنامه‏هاى آینده خویش را بر اساس قرآن و روش پیامبر قرار دهد.

بند دوم: به موقت‏بودن حكومت معاویه اشاره مى‏كند و اینكه او نمى‏تواند سرنوشت آینده مسلمانان را بر عهده گیرد، بلكه آینده از آن خود یا برادرش حسین(ع) و یا شورایى از مسلمانان است كه خط و مشى را تعیین مى‏كنند.

بند سوم: بیانگر كینه معاویه به اهل بیت پیامبر(ص) است او آغازگر سب و نفرین علیه شخصیتى همچون على بن ابى‏طالب(ع) بود.

بند چهارم: بر بى‏تقوایى، ستمگرى و نژاد پرستى معاویه اشاره مى‏كند و از او تعهد مى‏گیرد امنیت را برقرار سازد و متعرض مردم، بویژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بیت(ع) نگردد، زیرا بسیارى از آنان حامى و یاور پدرش على(ع) بودند.

بند پنجم: خواستار حفاظت و امنیت ویژه‏اى براى یاران على(ع) است و سپس تصریح مى‏كند: بر معاویه است پاكباختگانى چون حجربن عدى، میثم تمار، عمرو بن حمق و ... را ارج نهد و حقشان را ادا كند، نه اینكه، به خاطر حق‏گویى، آنان را تعقیب كند و ترس و وحشت را حاكم سازد.

بند ششم: تاكیدى است‏بر دو بند پیشین و هشدارى است‏بر ترك توطئه آشكار و پنهانى حاكمان شام علیه امام و اهل بیت(ع)، زیرا آنان مشعل هدایت این امتند و معلوم بود كه معاویه و بنى امیه براى رسیدن به اهداف شوم خود خست‏سراغ آنان را خواهند گرفت.

امام مجتبى(ع) در بند هفتم، بالاترین ضربه روحى را بر پیكر معاویه و بنى‏امیه وارد كرده است، زیرا:

اولا: اقامه شهادت باید نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گیرد و معاویه از این خصال نیك به دور است. مرحوم مجلسى در این باره مى‏نویسد: شهادت باید نزد حاكم عادل و قاضى فصل(تمیز دهنده بین حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمینان حاصل شود كه حق را احیا و با باطل مبارزه مى‏كند.

امام با آوردن این قیدها خواسته است، معاویه را فاقد صفات مذكور معرفى كند.

ثانیا: اگر معاویه خود را امیرالمؤمنین نداند، مسلم امام(ع) كه خود یكى از افراد مؤمن است، تحت ولایت و سرپرستى او نخواهد بود، به همین ترتیب، دیگر افراد متدین، متعهد و دلسوز شیعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هیچ مؤمنى پیدا نخواهد كرد.

اما بند هشتم، كه در برگیرنده مسایل مالى، بیت المال، پرداخت‏سالانه به حسین بن على(ع) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسیدگى به بازماندگان شهداى صفین و جمل است، از اساسى‏ترین شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آید.
نقد و بررسى

علامه باقر شریف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غیر واقعى مى‏داند، زیرا طبق استدلال ایشان، بیت المال در اختیار امام مجتبى(ع) بود و درخواست معنا ندارد و دیگر اینكه این بند با سیره امیرالمؤمنین(ع) كه بیت المال را هر شب مى‏روبید، سازگار نیست. در پاسخ باید گفت: اولا: امام(ع) با این حركت، صداقت‏خویش را ثابت كرد و براى همیشه از اتهام اختلاس بیت المال رهایى یافت و هیچ كس نتوانست آن حضرت و برادرش و دیگر دست اندركاران حكومتش را متهم كند.

ثانیا: مگر مى‏شود مملكتى كه گرفتار جنگ‏هاى پرهزینه‏اى همچون صفین و جمل و... بود و پیوسته به اسب، شتر، لباس و شمشیر و سپر و نیزه نیاز داشت پشتوانه‏اى در بیت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى كه بیش از هشتاد هزار نیرو و جنگجو در آن شركت جسته است.

ثالثا: سیره على(ع) افزون كردن بیت المال است «توفیر فیئكم علیكم‏» به طورى كه پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، مالیات و زكوات را شامل مى‏شود.

رابعا: صدقات و حق فقرا، كه على بن ابى‏طالب(ع) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏كرد چیزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بیت المال عمومى كشور بود نه همه آن.

و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسین(ع)، باید توجه داشت كه این مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسین(ع) نبوده، بلكه جهت فقرا و درماندگان هزینه مى‏شد، زیرا خانواده‏هاى فقیر و آبرومندى در كوفه بودند كه غیر از امام و برادرش(ع) كسى آنها را نمى‏شناخت.

نكته قابل توجه اینكه چون دین و بدهكارى امام مجتبى(ع) مربوط به بیت المال بوده از این رو پرداختنش را به معاویه محول مى‏كند.

بنابراین، روشن شد كه شرایط و موراد صلحنامه بسیار دقیق و اساسى بود و باء;ء درایت و پیش بینى امام مجتبى(ع) انجام گرفته است.

قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربیع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاكمیت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجامیده است و اگر در 25 ربیع الآخر واقع شده باشد، حكومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول كشیده است. و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است.
ماهنامه كوثر شماره 22