امام حسن(ع)

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.
امام حسن

یکی از شبهات مطرح شده در زمینه رفتار سیاسی ائمه مساله صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه است. در واقع علت صلح و سازش امام حسن علیه‏السلام با معاویه چه بود؟ آیا جنگ علی علیه‏السلام با معاویه، با صلح امام حسن علیه‏السلام سازگار است؟(1)

در پاسخ به این سوال می توان گفت که به چند دلیل، امام حسن علیه‏السلام نتوانست به مقصد اصلی، که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود، بپردازد؛ لذا بنا به ضرورت حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خون‏ریزی بی‏نتیجه، از جنگ خودداری کرد و صلح را تحت شرایطی خاص قبول نمود.

 

دلایل صلح امام حسن علیه‏ السلام

1. روی‏گردانی مردم از جنگ، و عدم حمایت از امام علیه‏ السلام

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.

وقتی امام برای جنگ با معاویه اعلام بسیج نمود که استمرار کار علی علیه‏السلامبود خودش به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند، در حالی که سپاه معاویه ده‏ها هزار جنگ‏جو داشت و اکثر اهل کوفه به معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم.(2)

ماجرای ساباط نیز یکی از مهم‏ترین نشانه‏ها برای روشن ساختن عدم آمادگی مردم برای جنگ بود. در آن‏جا امام علیه‏السلامدریافت که مردم او را خوار کرده‏اند.(3) شمار زیادی از مردم، در جنگ‏های جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت علی علیه ‏السلام به قتل رسیده بودند و اینک اینان خسته از جنگ‏ ها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی ‏دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل‏بیت می ‏طلبیدند وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کوفه کرد و فرمود:

«شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، در حالی که پدرم موافق نبود؛ پس از آن سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته‏اند. همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(4)

جاحظ درباره علت کناره‏ گیری امام حسن علیه‏السلام می‏نویسد:

«وقتی پراکندگی اصحاب و درهم‏ریختگی سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می‏دانست که هر روز به نوع و رنگی رفتار می‏کنند، از جنگ کناره گرفت».(5)

امام دریافت که به این مردم نمی‏توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می‏فرمود:

«واللّه لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلما»؛(6) «به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می‏دهند».

و در جای دیگری فرمود:

«اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته‏ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند».(7)

با چنین مردمی، امکان برپایی جنگ با اهل شام، که اتحادی کامل و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت.

سیره پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله و علی علیه ‏السلام نشان می‏دهد که در بعضی از جاها نمی‏توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمایت کرد. امام مجتبی علیه ‏السلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می‏دید مردم، خود مایل به داشتن چنین امامی نیستند، طبیعی بود که بعد از نصایح لازم، عراق را رها کند و به مدینه برود. امام علیه‏السلام در این باره می‏فرماید:

«من دیدم که بیش‏ترین شما از جنگ روی‏گردان، و بدان بی‏رغبت شده‏اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمی‏کنم».(8)

و در جای دیگر می‏فرماید:

«به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او (معاویه) سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری می‏داشتم شبانه‏روز با او می‏جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند».(9)

 

2. حفظ جان شیعیان

یکی دیگر از دلایل امام علیه‏السلام برای پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخی از شیعیان قلبا راضی به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمی آنها را ساکت نمود(10) و فرمود:

«زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم (منظور امام از ماندن، حفظ تشیع بوده است)».(11)

امام در سخن دیگری فرمود:

«من برای حفظ جان شیعیان، مصالحه کردم...» (12)

امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی نیز فرمود:

«ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی‏دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم...»(13)

در هر صورت، حفظ شیعه یکی از ضروریاتی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را می‏طلبید. آنچه برای امام و هر فرد مکتبی‏ای، اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعی خویش است، نه آن‏که به دلیل احتمال طعنه‏های مردم، خود را به دامی اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد.

با توجه به مطالب فوق، اگر امام علی علیه‏السلام نیز در آن شرایط قرار می‏گرفت، جز این راهی نداشت. توجه به برخورد امام علیه‏السلام با مسئله حکمیت، این اصل را ثابت می‏کند.

امام علی علیه‏السلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامه جنگ داشتند، فرمود:

«شما جمعیتی کوچک در میان اکثریتِ آن‏چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی‏شان با شما بیش‏تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می‏ترسیدم».(14)

خلاصه این‏که، آنچه امام حسن علیه‏السلام انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود؛ هم‏چنان که حضرت می‏فرمایند:

«واللّه، الذی عملتُ خیرٌ لشیعتی مما طلعتْ علیه الشمس او غربت»؛(15) «به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعت‏تر از طلوع و غروب خورشید است».

علاوه بر دلایل فوق که امام را مجبور به قبول صلح نمود، یکی از دلایل مهم سستی عهد کوفیان است که امام علی علیه‏السلامدرباره آنها فرمود:

«حاضرم ده تن از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم. آنها در باطل خود از شما که در حقید، استوارترند».(16)

یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیری نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهی، مانند عمرو عاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر می‏دادند، در حالی که همین عناصر در سپاه امام حسن، افرادی سست‏عهد و گول‏خورده و دنیاطلب مانند عبیداللّه بن عباس و... بودند که با تطمیع و مکر معاویه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند و به سپاه معاویه ملحق شدند؛ لذا امام با این شرایط تحمیل شده بهترین گزینه را که صلح و حفظ یاران مخلص بود، انتخاب نمود. معاویه با تطمیع و شایعه‏پراکنی(17) در بین سپاه امام طوری زمینه‏سازی کرد که امام چاره‏ای جز صلح نداشته باشد. چنان‏که مورخین معتبر می‏نویسند: عده‏ای رؤسای قبایل، مخفیانه با معاویه مکاتبه داشتند و سازش کرده بودند که امام را تسلیم معاویه کنند.(18)

 

پی نوشت:

(1) برگرفته از: صباح، 8-7، مرکز مطالعات و پژوهش‏های فرهنگی حوزه علمیه.

(2) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (تهران، اسلامیه، 69)، ص 44.

(3) شیخ مفید، الارشاد، ج 2 (قم، چ اول، مؤسسه آل البیت، 1413 ق)، ص 13.

(4) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

(5) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3 (بیروت، دار صادر)، ص 405.

(6) طبرسی، اعلام الوری (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، ص 205؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، چ دوم (تهران، اسلامیه، 1369)، ص 20؛ عبداللّه بحرانی، عوالم العلوم، ج 16، ص 175.

(7) ابن اثیر، همان، ج 3، ص 405.

(8) دینوری، اخبار الطوال (قاهره)، ص 220.

(9) مجلسی، همان، ص 147.

(10) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، چ دوم)، ص 28 و 29؛ ابن اعثم، الفتوح (تهران، انقلاب اسلامی، 1372) چ اول، ص 770.

(11) همان، ص 19؛ تحف العقول، ص 227؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 175؛ فرائد السمطین، تحقیق محمّد باقر محمودی (بیروت)، ج 2، ص 120.

(12) دینوری، همان، ص 220.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 35؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 170.

(14) بلاذری، انساب الاشراف (مصر، دارالمعارف)، ج 2، ص 338.

(15) فرائد السمطین (تحقیق علامه محمّدباقر المحمودی، بیروت)، ص 124؛ بحارالانوار، ج 44، ص 19.

(16) نهج البلاغه، خطبه 97، «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!!»

(17) شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 12 ـ 14.

(18) همان، ص 12.

به خاطر بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده‌اند.
امام حسن

امام حسن(ع) نسبت به دردمندان و تیره‌بختان جامعه بسیار دلسوز بودند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان ‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. هیچ فقیر و مسکینی از در خانه حضرت ناامید برنگشت و حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.(1)

امام حسن(ع) تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم تقسیم کردند و نصف آن را در راه خدا به فقرا بخشیدند.(2)

از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن(ع) بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: «خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد» و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت با غذاهای خوب از ایشان پذیرایی کرده و به همه آن‌ها لباس‌های مناسب هدیه دادند.(3)

تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن(ع) داستان‌های فراوان به یاد دارد، مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.(4)

روایات تاریخی مربوط به بخشش‌های آن حضرت فراوان است که ذکر تفصیلی آن‌ها مناسب این نوشته نیست، وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید بر نمی‌گردانید؟ فرمودند: «من هم سائل درگاه خداوند هستم و می‌خواهم که خدا مرا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم، خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم».(5)

به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکی که از سوی امام حسن(ع) در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت، آن حضرت را کریم اهل بیت لقب داده اند و با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است.

 

 

 

*پی‌نوشت‌ها:

 

1. زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.

2. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره ی پیشوایان، نشر مؤسسة تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.

3. مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.

4. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.

5. قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه ی فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

همه ابعاد زندگى ائمه (ع) بایسته پژوهش است ولى بخشى از آن ابعاد مانند: عدالت امام على (ع)، صلح امام حسن (ع) و... در زندگى آن بزرگواران نقطه عطف محسوب مى‏گردد. لذا این نوشتار سعى مى‏کند در هر شماره، یک ویژگى مهم از زندگى آنان را به صورت مختصر بررسى نماید و تفصیل آن را به پژوهش‏گران عزیز واگذار کند. در این شماره، دلایل صلح امام حسن (ع) را تحلیل مى‏کنیم. 1 - تکلیف گرایى شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود، زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصّى داشته‏اند که از سوى خداوند تعیین شده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «به راستى که وصیّت به صورت کتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید و نامه مُهر شده‏اى جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئیل عرض کرد: اى محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصیّت، مُهرهایى بود، پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن (ع) از دنیا رفت، حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود... .»(1) اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تکلیف الهى باشد؛ بدین معنا که خداوند چنین وظیفه‏اى را براى آن حضرت تعیین کرده است، اشکال و شبهه‏اى بر صلح ایشان وارد نیست، و اگر مى‏بینیم برخى اشکال‏هایى بر آن وارد مى‏کنند به این دلیل است که سرّ آن را نمى‏دانند. از سوى دیگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از این‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر این اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است که از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلایل بسیار مستحکم و متقنى داشته، گرچه دیگران آن را ندانند؛ چنان‏که آن حضرت خود بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! چرا با این‏که مى‏دانستى حق با شماست، با معاویه گمراه و ستم‏گر صلح کردى؟! امام فرمود: اى ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. اى ابا سعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه‏اى است که رسول خدا (ص) با بنى ضمره... و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر آیات قرآن) و معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل (باطن آیات قرآن). اى ابا سعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمى‏توان مرا در کارى که کرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کارى را که کرده‏ام، براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر (ع) را ندیدى که وقتى آن پسر را به دلیل سوراخ کردنِ کشتى کشت و آن دیوار را بر پا داشت، موسى (ع) به کار او اعتراض کرد؟ زیرا سرّ آن را نمى‏دانست؛ اما وقتى علت آن را فهمید، راضى شد. و همین گونه است کار من که چون شما سرّ آن را نمى‏دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده‏اید... .(2) 2 - حفظ دین‏ در فرهنگ امامان، حفظ دین و احیاى معارف اهل بیت (ع) محورى‏ترین عنصر است. به همین دلیل تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احیاى سنّت شکل مى‏گیرد. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام مى‏کنند و اگر در مقطعى دیگر سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سکوت مى‏کنند، هر چند این سکوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره.»(3) بر این اساس، یکى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مى‏توان «حفظ دین» بیان کرد، زیرا وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. مضافاً این‏که اوضاع بیرونى جامعه اسلامى نشان مى‏داد که روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(4) از سوى دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خون‏ریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدّسات را به وجود مى‏آورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن (ع) یکى از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد؛ چنان‏که او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود: «انّى خشیت أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدّین ناعى؛(5) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند؛ از این رو با مصالحه‏اى که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.» 3 - مصالح عمومى‏ رعایت مصالح عمومى، خردمندانه‏ترین استراتژى‏اى است که از سوى رهبران دل‏سوز و آزادى خواه، به ویژه رهبران الهى اتخاذ مى‏شود، زیرا آنان هیچ‏گاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمى‏کنند. امام حسن (ع) نیز براى جلوگیرى از خون‏ریزى و رعایت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏که آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذیرفتم تا از خون‏ریزى جلوگیرى کنم و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خویش را حفظ کرده باشم.»(6) وى مى‏دانست که برخى او را مذلّ المؤمنین خواهند خواند(7) و برخى به او بى‏احترامى و اهانت خواهند کرد، ولى همه این سختى‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومى تهدید نشود، زیرا جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامى رومیان را به جهان اسلام فراهم مى‏کرد. ابن واضح یعقوبى مى‏نویسد: معاویه در سال چهل و یکم [هجرى ]به شام برگشت و وقتى خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است... با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد... .»(8) شاید همین دلیل (رعایت مصالح عمومى) بوده که پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پیشواى مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»(9) صلح امام حسن (ع) زمینه ساز قیام امام حسین (ع) بود. سید عبدالحسین شرف الدین مى‏نویسد: «حسن (ع) از جان خود دریغ نداشت و حسین (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت. شهادت کربلا پیش از آن‏که حسینى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکارى بسى آمیخته ‏تر است، تا روز عاشوراى امام حسین (ع)... زیرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن (ع) شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر این‏که با صبر و پایدارىِ حکیمانه‏ اش حقیقت را بى‏پرده آشکار کند و در پرتو این روشنى بود که امام حسین (ع) توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید؛ تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خطّ مشى هم‏داستان شده بودند که: نقش پایدارى حکیمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گرى و قیام مردانه، از آنِ حسین (ع)... .»(10) 4 - حفظ شیعیان‏ حفظ شیعیان گرچه از مصادیق مصالح عمومى است، ولى از آن‏جایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و موالى اهل بیت (ع) بودند، حفظ آنان از اهمیت ویژه‏اى برخوردار بود. شیعیان خاص امیر المؤمنین (ع) اغلب در جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکى از آنان باقى مانده بود و اگر جنگى به وقوع مى‏پیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان متحمل خسارات جبران‏ناپذیرى مى‏شدند، زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدت سرکوب مى‏نمود. اما صلح امام مى‏توانست آنها را براى شرایطى نگه دارد که در آینده فراهم مى‏آمد، به طورى که اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدى داشته و جریانى مؤثر در تاریخ به وجود آورد. حال اگر امام مصالحه نمى‏ کرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود، معاویه با بهانه کردن جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمى‏گذاشت. گرچه معاویه عهدشکنى کرد و برخى از شیعیان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و... را شهید کرد، ولى صلح سبب شد که شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن (ع) یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانست و فرمود: «نگه‏دارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد... .»(11) 5 - عدم حمایت مردم و خیانت فرماندهان‏ تشکیل حکومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مى‏کند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است و این، پیوند عمیق آن دو را مى ‏رساند. حکومتِ بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمى ‏رسد؛ از این رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصّى شده است. بى ‏تردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم (ع) در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهرى در قیام‏ها، عدم همکارى مردم بود. امام على (ع) به رغم این‏که حکومت را حقّ خود مى‏ دانست،(12) ولى به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد تا این‏که آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مى‏کردم.»(13) بى‏گمان یکى از علل اصلىِ صلح امام حسن (ع) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از او حمایت مى‏ کردند و فرماندهان سپاهش به او خیانت نمى‏ کردند، حضرت صلح نمى‏ کرد؛ چنان‏که فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم، اگر یاورى مى‏داشتم، شبانه روز با معاویه مى‏جنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»(14) مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایى، عدم رشد سیاسى و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. در این جا لازم است به صورت مختصر به فعالیت‏هاى امام و خیانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود. بعد از شهادت امام على (ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بیعت کردند و آن حضرت بلافاصله مدیران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاویه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموریت داد تا از شهر اطلاعات کسب کنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گیر کرد و گردن زد. آن‏گاه به معاویه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اى، گویا قصد جنگ دارى! اگر چنین است، آماده جنگ هستم. پس از چند بار مکاتبه، معاویه با لشکریان فراوانى به سوى عراق حرکت کرد و براى سران منافقان که سابقاً در لشکر على (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اینک در لشکر امام مجتبى (ع) به سر مى ‏بردند، مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند، دویست هزار درهم به هر یک مى‏دهد، به علاوه این‏که آنها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود. معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتى روزى یکى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود، اثر نکرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مى‏کردند، اما در خفا به معاویه نامه مى‏نوشتند که با تو هستیم. وقتى خبر لشکرکشى معاویه به امام رسید، بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد، ولى کسى اجابت نکرد، اما با ترغیب عدى بن حاتم گروهى برخاستند و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مى‏گویید، به نخیله بروید، ولى مى‏دانم به گفته خود وفا نخواهید کرد؛ چنان‏که با بهتر از من (امام على) وفا نکردید. حضرت به نخیله رفت و متوجه شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخیله سخن‏رانى کردند و سپس مردى از قبیله کنده را به نام «حکم» با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستادند و امر کردند در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد، اما وقتى به انبار رسید و معاویه از این رخداد آگاه گردید، پیکى نزد «حکم» فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع) دست بردارى، یکى از ولایت شامات را به تو مى‏دهم و پانصد هزار درهم برایش فرستاد. او امام را رها کرد و با دویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه پیوستند. پس از آن، امام فرد دیگرى را از قبیله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد که او هم فریب معاویه را خورد و به وى پیوست. حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلى به نام «دیر عبدالرحمن» کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت کردند تا این‏که چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبید الله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود: امیر لشکر، عبید الله بن عباس است. اگر حادثه ‏اى برایش پیش آمد، قیس بن سعد، امیر باشد و چنان‏که براى قیس هم عارضه‏اى اتفاق افتاد، پسرش سعید بن قیس، امیر باشد. لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را کنار بگذارید. گوش به فرمان باشید. آن‏چه من صلاح شما را در آن مى ‏بینم، نیکوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مى‏دانید. بعد از اتمام سخن‏رانى، عده‏اى از منافقان که جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فریاد زدند: به خدا قسم! این مرد کافر شده است. گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند و به خیمه آن حضرت ریختند و هر چه بود غارت کردند، حتّى سجاده او را از زیر پایش کشیدند و بردند. وقتى امام اوضاع را چنین دید، به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت نمودند. در تاریکى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى؛ چنان‏که پدرت کافر شد. آن‏گاه با تیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت. امام حسن (ع) براى امتحانِ آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم». در این هنگام مردم از هر سوى مسجد به فریاد در آمدند و با نداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.(15) هم‏چنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته، به صورت اسیر به او تحویل مى ‏دهند.»(16) جاحظ مى‏ نویسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ریختگى سپاه خود را دید، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت و مى‏دانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مى‏کنند، از حکومت کناره گرفت.»(17) بى‏تردید صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود، اما چاره‏اى هم نداشت. سید عبدالحسین شرف الدّین مى‏نویسد: «صلح امام حسن (ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهل بیت پس از رسول اکرم (ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقت‏ فرسایى را متحمل شد که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»(18) آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزت و بزرگوارى است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى ‏کنیم و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وا مى‏ گذاریم.»(19) با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترین نرمش تاریخ است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى آن عصر به وجود آمد. امام حسن (ع) صلح را به دلیل ترس از مرگ و روحیه سازش‏کارى نپذیرفت، زیرا او فرزند همان على‏اى (ع) است که به مرگ آن‏گونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.(20) از این‏رو در پاسخ اعتراض عبید الله بن زبیر به صلح فرمود: «واى بر تو! چه مى‏ گویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاع‏ترین مردان عرب هستم و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است، از کسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادعاى دوستى با من داشتید، ولى در دل، نابودى مرا آرزو مى ‏کردید... .»(21) محورهاى پژوهش: لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید. 1 . عوامل و زمینه ‏هاى صلح امام حسن (ع). 2 . مقایسه تطبیقى صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع). 3 . آثار و پى‏آمدهاى صلح امام حسن (ع). 4 . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت. منابع پژوهش: 1 . صلح امام حسن (ع)، راضى آل یاسین (پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه آیة الله خامنه‏اى). 2 . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى. 3 . سیماى امام حسن (ع) و صلح با معاویه، محمد حسین بروجردى. 4 . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهیم طاهرى. 5 . سیره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى. 6 . حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى. 7 . سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى. 8 . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه. 9 . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قریشى، ترجمه فخرالدین حجازى. 10 . امام در عینیت جامعه، محمدرضا حکیمى. 11 . حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان. 12 . تاریخ تحلیلى اسلام، محمد نصیرى. 13 . زندگانى امام حسن (ع)، سیدرسول هاشمى محلاتى. پی نوشت ها: 1) به نقل از: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین (ع)، ص 168. 2) علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2. 3) اخبار الطوّال، ص 181. 4) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 97. 5) باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 203؛ احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 197. 6) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان‏شیعه، ص 155. 7) احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 212. 8) تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 2، ص 144 و 145. 9) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44. 10) صلح امام حسن (ع)، ص 21. 11) اخبار الطوّال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35. 12) نهج البلاغه، خطبه 2. 13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1 و 2، ص 156. 14) بحارالانوار، ج 46، ص 147. 15) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 406؛ ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 199. 16) عوالم العلوم، ج 16، ص 175، با اقتباس از: رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 17) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 18) صلح امام حسن (ع)، ص 7. 19) سیدرسول هاشمى‏محلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص 229. 20) جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 73. 21) حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280. معارف اسلامى ـ ش 64 ، تیر - شهریور 85

صفحه‌ها