چرا در برخی جاها خداوند دستور به استفاده از زور وجبر داده با وجود اینکه بسیاری جاها گفته در دین اسلام اختیار حرف اول را میزند؟

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
به طور كلي اجبار در اصل دين ممكن و شدني نيست. زيرا اصولاً دين و اعتقاد به عنوان يك امر دروني، قابليت اجبار و تحميل كردن يا اجباري شدن ندارد؛ دين و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است. حوزه درون و قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نيست.
به همين خاطر دين حقيقي هر انساني همان چيزي است كه در اعماق قلب خود بدان پايبند است و آن را حق مي داند و با عقل و جان خود به حقانيت آن رسيده است. اسلام همه افراد را به ضرورت رسيدن به چنين ديني تشويق نموده است. از هر نوع تقليد كوركورانه در اصول و مباني معرفتي و ديني مذمت نموده است.
اما اين بدان معنا نيست كه در مفاهيم و دستورات درون ديني هيچ اجبار و قانون الزام آوري وجود نداشته باشد و كسي كه اسلام را يا زندگي در تحت حكومت اسلامي را پذيرفته، موظف به رعايت برخي دستورات و مقررات نباشد؛ اگر اين آيه مي گويد كه هيچ گونه اجبار و لزومي در دين نيست، چرا پيامبر و اهل بيت در دوران حكومت خود توده جامعه را ملزم به رعايت دستورات ديني كرده، در صورت تخلف حدود شرعي را بر آن ها جاري مي نمودند ؟
اسلام دين آزادي و اختيار و انتخاب است و آدمي با انديشه و خرد خود مي‌تواند راه و آيين حق را برگزيند. در اين انتخاب كاملاً آزاد است. اما دو نكته در اينجا وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد:
1- اصل پذيرش دين آزاد است، اما آيا اگر كسي ديني را آگاهانه و آزادانه پذيرفت، در اعتقاد و عمل و پايبندي به احكام ديني و جزئيات عملي آن دين هم آزاد است؟ مثلاً مي توانيم بگوييم مسلمان هستيم و اسلام را اختيار كرديم، اما آزاديم مثلاً در مقام اعتقاد نماز را لازم بدانيم يا ندانيم يا در مقام عمل نماز بخوانيم يا نخوانيم؟
وقتي اسلام را اختيار كرديم، التزام و تعهد خود را نسبت به احكام آن و فرامين خداوند نيز اعلام كرديم. با اين حال نمي‌توانيم بگوييم نسبت به احكام آن آزاديم كه انجام بدهيم يا ندهيم. اين مساله امري متعارف و عقلايي است ؛ مثلاً آزاديم كه داخل يك كشور يا منطقه اي بشويم يا نشويم، اما همين كه وارد شدن به آن كشور را انتخاب كرديم، بايد نسبت به قوانين و احكام آن پايبند باشيم.
اين لزوم و ضرورت به معني اجبار عملي و نظارت هاي فردي نيست. يعني در بسياري از تكاليف ديني كه در حيطه مسائل فردي است، نظارت و اجبار و اصراري اعمال نمي شود. اما در حوزه مسائلي كه صورت اجتماعي و غير فردي دارند و عمل كردن يا نكردن افراد به اين قوانين وپايبندي داشتن و نداشتن آنها مي تواند موجب مشكلات اجتماعي گردد، اجبار و تاكيد وجود دارد.
در واقع آيه«لا اكراه في الدين» (1) نيز به همين امر مهم اشاره دارد و آن اينكه در اصل دين و اعتقاد، اكراه واجباري ممكن نيست؛ زيرا دين امري باطني و قلبي است، اما ربطي به قوانين ومقررات الزامي هر ديني كه انجام آن از گروندگان به آن دين خواسته شده نيست.
آزادي عقيده مي‌تواند درست باشد، اما آزادي مطلق درعمل نه تنها در جامعه ديني و اسلامي، بلكه در هيچ جامعه اي وجود ندارد. تمام جوامع متمدن كم و بيش محدوديت هايي را بر اساس اصول و موازين حقوقي و اخلاقي آن جامعه وضع مي‌كنند و جامعه آزاد مطلق نداريم. حتي در جوامع غربي امروز كه خود را به عنوان جامعه باز و آزاد معرفي مي‌كند، محدوديت‌هاي بسياري در حوزه هاي گوناگون، حتي اعتقادات فردي وجود دارد. كه بر اساس اصول خاصي كه خود تعريف مي‌كنند اعمال مي‌شود.
اين مسئله در جامعه ديني نيز وجود دارد، با اين تفاوت كه در جامعه ديني احترام به قوانين ديني و مراعات آن كه جنبه علني و اجتماعي دارند، نيز مد نظر قرار مي‌گيرد. بديهي است كساني كه در يك جامعه ديني زندگي مي‌كنند، بايد احترام ارزش‌هاي ديني را داشته باشند و گناهان علني را انجام ندهند، اگر چه اصلاً مسلمان نباشند يا اعتقاد هم نداشته باشند. چنين شخصي در اعتقاد و باور داشتن يا نداشتن آزاد است و خود جوابگوي اعتقاد و اعمال و تكاليف خود نزد خدا است، اما مراعات و احترام به قوانين اجتماعي لازم است.
پي نوشت:
1. بقره(2) آيه 256.
موفق باشید.