و با تشكر از صرف وقت جهت پاسخگويي به سوالات و آگاهي بخشيدن
كلمه خليفته ا... در هيچ جاي قرآن مشاهده نشده است و لي در آثار از آن استفاده مي شود به عنوان انسان جانشين خداوند است علارقم نبود كلمه اي مشابه مانند خليفتي و يا خليفته مني و ... در قرآن . حال اگر بپذيريم مطالب در آثار صحيح مي باشد سوالات زيربه ذهن بنده وارد مي شود زيرا با فهمي كه بنده از قرآن كريم داشتم بالاترين مقامي كه انسان مي تواند به آن برس عبد صالح خداوند بودن است كه بارها در قرآن به اين نام از رسولان خود كه گلهاي سر سبد آفرينش هستند نام برده است لذا خواهشمندم پاسخ فرماييد.

- آيا خداوند كه هميشه حي و حاضر است نيازي به جانشين دارد و يا منت بندگي خود را به ما عطا فرموده؟
- آيا خداوند با توجه به تعريفي از جانشين كه در فهم انساني موجود است بخشي از امور مرتبط با خود را انجام نداده و به ما محول فرموده؟
- انجا كه به فرشتگان مي فرمايد جانشيني در زمين قرار خواهم داد اگر منظور جانشين خود بوده آيا فرشتگان به صفات موجودي كه هنوز آفريده نشده آگاه بوده اند كه گفتند آيا ميخواهي موجودي در زمين بيافريني كه خونريزي كند ؟ آيا منظور جانشين موجودات شبه انسان قبلي نبوده ؟ آيا جانشين خدا خونريز مي باشد؟
- آيا ذات پاك الهي نياز به جانشين دارد و در اداره امور زمين نياز به شريك داشته؟
- آيا در جايي از قران شريف مشاهده شده كه به پيامبر ص به عنوان جانشين خود در روي زمين اشاره نموده باشد تا برسد به بقيه خلايق از نوع بشر؟
- آيا پيغمبر اسلام به غير از بنده و رسول خداوند بودن صفتي ديگري براي خود قائل بوده به معناي جانشين خداوند؟
- آيا خداوند همانند و يا شبه همانندي دارد كه جانشين او باشد و اگر آري پس كفوا" احد چه مي شود؟
- آيا بزرگ ترين مقامي كه براي انسان مي توان قائل شد بندگي خداوند نيست كه فرموده انسان را نيافريديم مگر براي عبادت ؟
- آيا بكار بردن لفظ جانشين براي خداوند با ذات پاك او سازش دارد؟
- آيا بندگي رابطه اي با جانشيني دارد جانشيني؟
- آيا در مناجات هاي ائمه بزرگوار مشاهده مي شود كه جز بنده بودن مقام ديگر براي خود قائل شوند؟
با تشكر فراوان

با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
دقّت در خداشناسي و شناخت صفات و افعال إلهي، سؤالاتي را مطرح مي‌كند كه جوابش خيلي آسان نيست. مي‌توان يك مطلب كليدي گفت كه در مورد همه موارد، به نحوي كارساز باشد، و آن اين است كه ما مخلوقات محدود، نمي توانيم ذات نامحدود إلهي و حقيقت صفات و افعال خدا را درك كنيم. امّا صفات و افعالي كه در خود قرآن آمده است، به زبان ما سخن گفته است. اگر ما بخواهيم در اين صفات و افعال دقّت كنيم، بايد آن لوازمي كه به لحاظ سخن گفتن با ما رعايت شده، يعني آن لوازمي كه همراه با نقص‌ها و يك حيثيت‌هاي امكاني است را حذف كنيم؛ مثلاً وقتي مي‌گوئيم: «خدا غضب كرد»؛ درست است كه غضب كردن ما، خارج شدن از حال عادي است، به طوري كه رنگ و روي انسان تغيير مي‌كند، عصباني مي‌شود و داد مي‌زند، ولي در مورد خدا بايد اين جهات نقص را حذف كرد؛ يعني خون خدا به جوش نمي‌آيد؛ چراكه خون ندارد كه به جوش بيايد. رگ‌هايش درشت نمي‌شود و رنگش قرمز نمي‌شود؛ چرا كه خدا رنگ ندارد كه قرمز شود. بنابراين نتيجه و محصول اين‌ها كه عبارت است از عذاب كردن و طرد كردن شخصِ مورد غضب، حقيقت فعل خداست. اين امور گفته شده، براي اين‌كه به زبان ما سخن بگويند؛ يعني اگر ما بخواهيم تصوّري از غضب إلهي داشته باشيم، مي‌گوئيم: اگر بنا بود ما با حالت بشري‌مان چنين كاري انجام دهيم، چه نام داشت؟ چه حالي براي ما پيدا مي‌شد؟ اسم آن غضب بود. امّا غضب به آن معنايي كه در ما وجود دارد، محال است در خدا وجود داشته باشد. اگر خدا اين‌ها را به زبان ما نمي‌گفت، هيچ چيز نمي‌فهميديم. خداوند در قرآن خيلي چيزها را با تشبيه به ما مي‌فهماند؛ چون اگر آن حقيقت را مستقيماً بگويد، درست درك نمي‌كنيم.
بعد از مقدمه مذكور ،در خصوص معناي خلافت الهي نيز بايد بگوييم كه، اصل معناى خلافت، نشستن چيزى جاى چيز ديگر است. در محسوسات و امور مادي اين معنا روشن است. غالباً الفاظ در ابتدا، در موارد حسّى بكار رفته و مى‌توان گفت براى معانى حسّى وضع شده است. بعد تدريجاً بنابر احتياج بشر به درك مفاهيم اعتبارى و معنوى، همان الفاظِ وضع شده در مورد حسيّات، در امور اعتبارى و معنوى نيز، بكار رفته است. در افعال و صفات خدا نيز مثلاً مفهوم عُلُوّ، ابتدا براى عُلّو حسى وضع شده، سپس در علّو اعتبارى بكار رفته است و بعد در عُلُوّ حقيقى و معنوىِ خدا بر مخلوقات. خلافت نيز نخست براى جانشينى حسّى، وضع شده و سپس در امور اعتبارى بكار رفته است يعنى كسى كه مقام اعتبارى دارد كسى را جانشين خود مى‌كند و در اينجا ديگر وحدت مكان لزومى ندارد. امّا مسأله‌ اختلاف زمان، مطرح است. گاهى نيز ازاين وسيع تر در نظر گرفته مى‌شود و خلافت در امور حقيقى معنوى بكار مى‌رود مانند مقام خداوند بزرگ كه در اينجا ديگر مسأله‌ زمان هم مطرح نيست. و در مورد او نمى‌توان گفت: زمانى مقامى داشته و بعد آن را به ديگرى واگذارده است. در اينجا يك نوع رابطه‌ تكوينى ويژه بين خدا و برخى مخلوقات وجود دارد كه مقامشان چندان عالى‌است كه گويى در مرز مقام خدايي قرار گرفته‌اند چنانكه در دعاء آمده است:« لا فرقَ بينك و بينها اِلاّ انّهم عبادك و خلقك»(1)« فرقي بين خدا و آنان نيست، مگر آنكه آنان بنده و مخلوق خدا هستند» يعني كارهايى كه خدا مى‌كند از آنان نيز سر مى‌زند، منتها با اين فرق كه خدا استقلالاً و آنها به اذن الهي، قادر به انجام اين امور هستند.(2)
با توجه به توضيحات مذكور روشن مي شود كه خلافت الهي، خلافتي محسوس و مادي نيست تا عوارض آن را داشته باشد و اين سوالات پيش آيد كه خدا حي و حاضر است و نياز به جانشين ندارد.
اما در پاسخ به اين سؤال كه آيا خداوند متعال نياز به جانشين دارد بايد بگوييم كه چنانكه روشن شد جانشيني و خلافت الهي كنايه از بهره مند شدن انسان از مقامي است كه قادر به انجام كارهاي خدايي به اذن الهي و مظهريت براي صفات و اسماء الهي است و اين امور مي تواند در امور تكويني يا در امور تشريعي باشد و بهره مند نمودن انسان از اين مقام به سبب منبع فيض بودن خداوند و دوست داشتن كمال مخلوقات است نه نيازمندي به جانشيني.
نكته ديگر اينكه اين مقامي كه انسان قادر به رسيدن به آن است از آنجا كه در طول اراده الهي و به اذن خداوند متعال و غير مستقل از خداوند است. لذا با بي همتايي خداوند متعال منافاتي ندارد. زيرا هيچ مخلوقي اين مقامات را به صورت مستقل و در عرض خداوند متعال ندارد تا مشكل همتا داشتن پديد آيد.
در خصوص استعمال خلافت الهي در قرآن هم بايد بگوييم كه در قرآن كريم به مسئله خلافت الهي تصريح شده است چنانكه هنگام خلقت حضرت آدم خطاب به فرشتگان فرموده:«... ِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً...»(3) « «من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد.»
علاوه بر اين در خصوص حضرت داوود مي فرمايد:« يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق»(4) « اى داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم پس در ميان مردم بحق داورى كن.»
در خصوص ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم:« وَ رَضِيَكُمْ خُلَفَاءَ فِي أَرْضِه‏»(5) « شما را براى جانشينى خود در روى زمين پسنديد.»
از سوي ديگر وقتي در آيات و روايات مي خوانيم كه ايشان فقط بنده بوده اند نه چيز ديگر، مراد از اين حصر و انحصار به قول علماي علم بلاغت، حصر اضافي و نسبي است نه حصر حقيقي. توضيح و تفصيل اين مطلب را از كتب بلاغي بايد پيگير شويد. اما در اينجا به اختصار بايد بگوييم كه وقتي قرآن كريم مي فرمايد:« وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُول»(6) « محمد (ص) فقط فرستاده خداست» در اينجا انحصار محمد (ص) به رسالت، حصر اضافي و نسبي است نه انحصار حقيقي يعني پيامبر (ص) نسبت به بعضي صفات (مانند وكيل عمل مردم يا حسابرسي اعمال مردم ) كه در نظر بگيريم فقط رسول است نه اينكه پيامبر(ص) هيچ صفتي جز رسالت ندارد. در اين صورت صفت بنده و عبد بودن كه شما نيز آنرا پذيرفته ايد چه مي شود؟!
اما در خصوص علم ملائكه به فساد انسان در روي زمين مي توانيد به آدرس زير در سايت پاسخگو مراجعه نماييد.(7)
پي نوشت ها:
1. شيخ طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، بيروت، مؤسسة فقه الشيعة، 1411ق، ج‏2، ص 803.
2. براي مطالعه تفصيلي در خصوص خلافت الهي ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، انسان شناسي(معارف قرآن3)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)، 1391، ص 352.
آدرس متن كتاب:
mesbahyazdi.ir/node/4380
3. بقره(2) آيه 30.
4. ص(38) آيه 26.
5. شيخ صدوق‏، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1404ق، ج‏2، ص 611.
6. آل عمران(3) آيه 144.
7. http://www.pasokhgoo.ir/node/68300
موفق باشید.