با سلام.

چند وقتی است که ذهن من مشغول این سؤال و در حقیقت پیدا کردن رابطه ی دقیق بین اراده خدا و انسان شده است. بعضی وقت ها در اثر ندانستن این مفهوم در کارها و فعالیت هایم دچار تردید می شوم. نمیدانم باید چه کنم؟

ببینید از طرفی گفته شده که همه چیز به دست خداست. مرگ و زندگی، خواستن و نخواستن، انجام شدن و انجام نشدن و حتی ریزش برگ از درخت.

از طرفی انسان هم مختار است راه زندگی خود را انتخاب کرده و پی کارش برود. حال ممکن است این راه غلط بوده و او را از هدفش دور کند و یا صحیح بوده و او را به هدف نزدیک کند.

اشکال من سر چگونگی جمع شدن این دو با یکدیگر است. اگر همه چیز به خواست خداست، پس چگونه بنده اختیار دارد؟ وقتی در احادیث داریم که گاه خدا بنده ای را در رنج می افکند و گاه گشایش می دهد و از این قبیل مسائل، چگونه بنده مسئول اعمال و کردار خود باشد؟

احساس می کنم اگر بخواهیم هر دوی این گزاره ها را بپذیریم، همیشه و در همه حال نوعی احساس ناامنی و بی برنامگی در ما وجود خواهد داشت کما اینکه در من به وجود آمده است. می دانم دارم کاری را خودم انجام می دهم، ولی می گویم خب این خواست خداست. آن وقت گیج می شوم که پس نقش من در این بین چیست؟
وقتی کاری انجام نمی شود، شک می کنم این نتیجه ی کار من است یا کار خدا؟
این همه ظلم در امروز و گذشته که انجام شده، چگونه توجیه می شود؟

و این سؤالات و شکوک واقعا مرا آشفته کرده است. خواهشمندم راهنمایی بفرمایید.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت: اين مسئله كه در نظام هستي ذره‌اي تغيير و تحول بدون اذن و مشيت الهي انجام نمي‌شود ،جاي ترديد نيست، ولي اين مطلب به معناي جبر و نفي اختيار نيست، زيرا چنان كه در جاي خود به تفصيل آمده، اراده و علم الهي به افعال انسان با تمام خصوصيات آن تعلق مي‌گيرد، مثلاً خداوند مي‌داند كه انسان با بهره‌ گيري از اختيار خود،‌ اعمال خاصي را انجام مي‌دهد، بديهي است كه در اين صورت هرگز جبري به وجود نمي‌آيد.(1) و از اين رو در تحليل اين مسئله گفته مي شود:
آياتي در قرآن است و يا رواياتي نقل شده كه برخي تصور مي‌كنند كه به معناي جبر است، ولي حقيقت آن است كه آن گونه آموزه ها هرگز در صدد بيان جبر نيست و با اختيار هيچ منافاتي ندارد.
مثلاً آموزه‌هايي كه ناظر به اراده، اذن، قضا و قدر الهي است، در مورد انسان به معناي نفي اختيار نيست، زماني چنين است كه اين ها جانشين اختيار شوند، يعني يك كار يا بايد به اراده‌ ما انجام شود يا به اراده‌ خدا، كه در صورت اخير، اراده‌اي خدا ارادة ما را نفي مي‌كند، ولي اراده خدا و انسان در عرض هم نيستند، بلكه در طول يكديگرند.
كار ما با اراده خود ما رابطه علل و معلولي دارد، ما بايد اراده كنيم تا كاري انجام گيرد. تا اراده نكنيم، كار تحقق نمي‌يابد، اما همين علت و معلول و نيز مبادي ديگر، همه متعلق اراده الهي است، علت قريب و مباشر اين كار، اراده انسان است، پس اراده الهي در طول اراده انسان است.(2)
به عبارت روشن تر در مورد افعال انسانها، سه عنصر وجود دارد:
1- اراده خدا
2- اراده انسان
3- فعل انسان
وقتي بين دو موجود هيچ گونه ارتباط علّت و معلولي نباشد، گفته مي شود آن دو موجود در عرض هم قرار دارند. مثلاً درخت، انسان و خورشيد در عرض همند؛ چون هيچ كدام از اينها، علّت و به وجود آورنده ي ديگري نيستند؛ امّا دو موجودي كه يكي از آن ها معلول و ديگري علّت آن است، در طول هم قرار دارند. به اين معني كه رتبه ي وجودي علّت قبل از رتبه ي وجودي معلول قرار دارد؛ و تا علّت نباشد معلول نيز نخواهد بود.
براي مثال ميوه سيب در طول درخت سيب قرار دارد. لذا از آنجا كه خداوند علت تمام پديده ها است، در نتيجه رتبه وجودي اش قبل همه پديده ها و در نتيجه همه در طول خدا قرار دارند؛ آن چنان كه در قرآن مي فرمايد:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست. ولى ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى‏كنيم". (3)
بنابراين وقتي انسان اراده مي كند واقعا اين خود اوست كه در افعالم واعمالش اختيار و اراده اش را اعمال مي كند ، اما در عين حال نبايد فراموش كرد كه اراده انسان معلول اراده خداست. يعني خدا اراده نموده كه انسان اراده داشته باشد؛ و اگر او چنين اراده نكرده بود، انسان اراده نمي داشت. اگر او قدرت ااراده و عمل نمي داد هيچ فعلي از انسان صادر نمي شد ، پس هرچه انسان اراده و عمل كند، در عين اين كه اراده خود اوست، اراده خدا نيز مي باشد و ناشي از قدرت خداوند محسوب مي شود، بلكه اراده كننده حقيقي و فاعل اصلي اين افعال خداوند است، ( هر چند فاعليت مطلق خداوند در همه حوادث عالم به معناي مطلوبيت همه اعمال بشر در نزد خداوند نيست.)
اين مطلب همان اعتقاد به توحيد افعالي است؛ توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشى از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود،وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطه قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست"وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(4)و شما اراده نمى‏كنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."
در واقع غير خداوند، همگي موجودات و علتهاي ممكني بوده كه در نهايت به علتي مستقل ختم مي شوند. لذا گرچه در عالم واقع وجود علتهاي غير مستقل و تاثير گذاري آن ها را مي پذيريم. اما به ناچار اين علتهاي امكاني به علتي ختم مي شود كه خود علت چيز ديگري نبوده و همه موجودات در اصل وجود و افعال در نهايت به او نيازمندند.
در نتيجه مطابق توحيد افعالي، نمي توان فعل يا اراده اي را تصور كرد كه بي نياز و مستقل از خداوند بوده به گونه اي كه اراده وي برابر اراده خداوند به معناي مذكور باشد. ولي در عين حال اراده و افعال اين علت هاي غير مستقل مستند به خود آن ها است و نمي تواند از حيطه اختيار و عمل آن ها بيرون دانسته شود.
براي اطلاعات بيشتر در اين زمينه مي توانيد به كتاب معارف قرآن(ج 3 بحث انسان شناسي ) استاد مصباح يزدي مراجعه كنيد.
پي‌نوشت‌ها:
1. محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، نشر موسسه فرهنگي طه، قم 1385 ش، ج 1، ص 329.
2. مصباح، معارف قرآن، نشر موسسه در راه حق، قم 1376 ش، ص 381.
3. حجر (15) آيه 21.
4. تكوير(81)آيه 29.
موفق باشید.