با سلام در يکي از کتب اهل سنت دليل ضعيفي را ديدم که متوسل به اين دو مورد ذيل شده بودند و مدعي اينکه اميرالمومنين(ع) خودش گفته است که شرايطي که مردم با ابوبکر و عمر و عثمان بعيت کردند را قبول داشته است وشوري مهاجرين و انصار بر خلافت ابوبکر را قبول داشته است
وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
اِلى مُعاوِيَةَ
اِنَّهُ بايَعَنِى الْقَوْمُ الَّذينَ بايَعُوا اَبابَكْر وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ، عَلى ما بايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشّاهِدِ اَنْ يَخْتارَ، وَ لا لِلْغائِبِ اَنْ يَرُدَّ. وَ اِنَّمَا الشُّورى لِلْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ، فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلى رَجُل وَ سَمَّوْهُ اِماماً كانَ ذلِكَ لِلّهِ رِضًى، فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خارِجٌ بِطَعْن اَوْ بِدْعَة رَدُّوهُ اِلى ما خَرَجَ مِنْهُ، فَاِنْ اَبى قاتَلُوهُ عَلَى اتِّباعِهِ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ، وَ وَلاّهُ اللّهُ ما تَوَلّى. وَ لَعَمْرى يا مُعاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَواكَ، لَتَجِدَنّى
اَبْرَاَ النّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمانَ، وَ لَتَعْلَمَنَّ اَنّى كُنْتُ فى عُزْلَة عَنْهُ، اِلاّ اَنْ تَتَجَنّى، فَتَجَنَّ ما بَدَا لَكَ. وَالسَّلامُ.
2- همچنين احتجاج مي کنند به بخشي از خطبه 196 و مي گويند او خود مي دانست نه در مورد خلافت و نه در مورد ولايت محق نبوده است:
وَاللَّهِ ما كانَتْ لِي فِي الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ، وَ لا فِي الْوِلايَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْها، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْها
خواهشمند است تبيين بفرمائيد با تشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
اين كه امام علي با استناد به حديث منزلت، حديث وبيعت غدير و ... خود را مستحق خلافت و ديگران را غير صالح براي خلافت مي ديد، شكي نيست و روايات احتجاج ايشان با خليفه اول و دوم و سوم و با مهاجر و انصار و ... بسيار است كه در كتب شيعه و سني ثبت شده و بايد در جاي خود بدان پرداخت.
اما اين نامه اي كه بدان استناد شده است، نامه اي است كه امام علي به معاويه نوشته و با او مجادله و بحث كرده و معاويه را به آنچه قبول دارد، ملزم ساخته است.
معاويه و جامعه آن روز مي گفتند كه اگر رسول خدا كسي را براي خلافت تعيين كرده باشد كه او خليفه است و گر نه تعيين جانشين رسول خدا و حاكم جامعه اسلامي به عهده مهاجر و انصار است و مي گفتند چون رسول خدا كسي را تعيين نكرده و حديث ثقلين و غدير و ... را به فراموشي سپرده و توجيه مي كردندو مي گفتند پس مهاجر و انصار كه سران جامعه اسلامي هستند بايد خليفه را تعيين كنند و آنان بعد از وفات پيامبر ابوبكر و بعد عمر و بعد عثمان را به خلافت برگزيده اند و به همين جهت خلافت آنان صحيح ومشروع بوده است.
امام هم در اين نامه خطاب به معاويه مي گويد كه همه از جمله تو قبول داري كه روال تعيين خليفه اين گونه است و من هم به همين روال انتخاب شده ام پس تو بايد بپذيري و نمي تواني رد كني.
البته خود امام از لحاظ اعتقاد خودش و جمعي از اصحاب پيامبر منصوب پيامبر بود و خلافت به حكم پيامبر از آن ايشان بود ولي مخاطب، مثل امام عقيده نداشت پس بايد با مخاطب به گونه اي سخن بگويد كه ملزم ومحكوم شود. اگر امام به غدير و ... استناد مي كرد و خود را خليفه منصوب پيامبر مي شمرد، معاويه مي گفت اگر اينها كه تو مي گويي صحيح بود كه ابوبكر و عمر و اصحاب تو را كنار نمي زدند. معاويه ابوبكر و عمر و اصحاب را شبه معصوم تلقي و معرفي مي كرد و شأن آنان را برتر از آن مي شمرد كه منصوب پيامبر را كنار بزنند پس امام بايد با او به گونه اي سخن بگويد كه مطابق اعتقاد خودش، محكوم شود.

2- همچنين احتجاج مي كنند به بخشي از خطبه 196 و مي گويند او خود مي دانست نه در مورد خلافت و نه در مورد ولايت محق نبوده است:
وَاللَّهِ ما كانَتْ لِي فِي الْخِلافَةِ رَغْبَةٌ، وَ لا فِي الْوِلايَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْها، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْها
خواهشمند است تبيين بفرمائيد با تشكر
در اين كلام هم، امام استحقاق خود را نفي نكرده است و نفرموده مرا در خلافت حقي نيست بلكه دلبستگي خود بدان را نفي كرده است. امام مي خواهد بفرمايد خيلي بوده اند و هستند كه جز رسيدن به خلافت آرزويي نداشته و ندارند و همه عشقشان به تن كردن رداي خلافت است و مي خواهند با اين ردا شخصيت و مقام پيدا كنند و محبوب شوند و ... ولي مرا نه دلبستگي اي بدان هست ونه نيازي بدان دارم زيرا رداي خلافت چيزي بر من نمي افزايد و باعث شخصيت يابي من نمي شود بلكه اين رداي خلافت است كه با رفتن به تن من تقدس مي يابد.
مي فرمايد من اين ردا را براي اقامه حق و اماته باطل مي خواهم و شما و جامعه شما آمادگي اين را ندارد از اين رو حالا كه اين ردا را به دست گرفته ايد و بر تن ديگران مي پوشانيد، مرا رها كنيد و اين ردا را بر غير من بپوشانيد. اين بيان شبيه همان سخن امام به ابن عباس است كه فرمود:
الله لهي أحب إلي من إمرتكم إلا أن أقيم حقا أو أدفع باطلا(1)
به خدا قسم خلافت براي من از اين نعل پاره بي ارزش تر است مگر اين كه به وسيله آن حقي را اقامه كنم يا باطلي را دفع كنم.
بنا بر اين بي رغبت بودن امام به خلافت و آماده نبودن جامعه براي پذيرش عدالت حكومتي امام در اين بيان امام منعكس شده است و با حق ايشان نسبت به خلافت منافاتي ندارد.
خلافت حق و وظيفه امام است و زماني امام بايد آن را بپيرد كه جامعه هم پذيراي خلافت امام بوده و تابع امر و نهي او باشد اما امام مي بيند كه جامعه حالا در اثر غليان احساسات ايماني خواستار خلافت او است ولي با فروكش كردن اين غليان بر اثر رسوبات دوران گذشته، تاب عدالت او را نداشته و بر عليه او بر مي خيزند. امام آنان را به اين آينده شوم هشدار مي دهد تا فردا حجتي نداشته باشند.
پي نوشت ها:
1. محمد عبده، نهج البلاغه، خطب الامام علي(ع)، قم، دار الذخائر، 1412ق، ج1، ص80.

موفق باشید.