با سلام
چرا ما بدی هارا نوعی ناتوانی قلمداد می کنیم
و مثلا می گوییم بدی فقدان خوبی است در نتیجه از جنس نیستی است مگر خوبی فقدان بدی نمی شود ؟
فلسفه ی این گفتار چیست ؟
من در تفسیر ایه ای خواندم که خداوند منشا خوبی هاست چون کمال مطلق است و از هر نقصی پاک ولی واقعا چرا بدی ها نقص هستند ؟
با تشکر
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
امور جهان به دو دسته نيكي ها و بدي ها تقسيم مي گردد. بدي گاهي به اموري اطلاق مي شود كه براي ما نامطلوب است كه اين امر بدي و شر نسبي است ، اما شر و بدي حقيقي در واقع اموري عدمي هستند و به اين دليل گفته مي شود شرور امور عدمي - و نه ناتواني - هستند زيرا در واقع مرگ فقدان حيات است و بيماري فقدان سلامتي و ...؛ در نگاه فلاسفه وجود و خير مساوي و عين هم هستند و در نتيجه هرچه در عالم وجود دارد خير و خوبي است.
بدي يك امر عدمي است يعني بديهاي حقيقي همه از نوع نيستي و عدم مي باشند، كساني كه مي گويند شر عدمي است اين نيست كه شري در جهان وجود ندارد ناگفته پيداست كه اين خلاف واقعيت است. بالعيان مي بينيم كه كوري و كري و بيماري و ظلم و ستم جهل ناتواني و مرگ و زلزله ... وجود دارد نه مي توان منكر وجود اينها شد و نه منكر شر بودن شان. سخن در اين است كه همه اينها از نوع عدميات و فقدانيات مي باشد و وجود اينها از نوع وجود كمبودها و خلاها است و از اين جهت شر هستند.
با اين تحليل اين روشن مي شود كه آنچه شر و بدي است از نوع هستي نيست. بلكه از نوع خلا و نيستي است و تصور عدم عدم هم بي معني است يعني شر و بدي فقدان خير و كمال است و كمال نمي تواند فقدان عدم باشد. چون عم عدم بي معناست و بر همين اساس خداوند كه نهايت وجود و داراي همه مراتب وجود به نحو اكمل است، نهايت خير و خوبي نيز محسوب مي شود.
موفق باشید.






