مارقین و ناکثین و قاسطین چه کسانی بودند و هستند خصوصیات و ویژگی های مارقین ناکثین و قاسطین چیست ؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
۱) ناكثين«ناكث» از ريشه «نكث» است كه به معني نقض و شكستن و دور افكندن بكار ميرود. مانند: نكث العهد نبذه. يعني عهد خود را نكث كرد يعني شكست و به دور افكند. آنان جنگ جمل را برحضرت تحميل كردند.
۲) قاسطين«قاسط» از ريشه «قسط» بوده كه هم به معناي عدل و هم به معناي عدول و انحراف از عدل (دو معناي متضاد) بكار ميرود. در اينجا معناي دوم اراده شده كه منظور، عدول از حق است. آنان جنگ صفين را برحضرت تحميل كردند.
۳) مارقين«مارق» از ريشه «مروق» است كه به معني خروج و بيرون رفتن تير از هدف آمده است. مروق از دين خروج از حدود مرزبندي شده دين است. آنان جنگ نهروان را برحضرت تحميل كردند.
بنا بر اين واژههاي فوق چنين تفسير ميشوند: ناكثين: پيمان شكنان قاسطين: مانعين از حق تعيين شده مارقين: كساني كه در طول راه از هدف جدا شوند و از آن دور افتند.
ناكثين، قاسطين و مارقين را امير المؤمنين علي (ع) در خطبه «شقشقيه»، در پنج قسمت بطور مفصل بيان فرمودهاند.
امام در خطبه مذكور ميفرمايد: «فلمّا نهضت بالامر»: همين كه من بپا خواستم و زمام حكومت را بدست گرفتم، «نكثت طائفهٔ»: گروهي پيمان خويش را شكستند و «مرقت اخري»: و طائفه ديگري كه به دين گرويده بودند ولي از كوته فكري و بينش سست و منش نا استوار، به حق پايدار نماندند و برداشتها و سليقههاي خود را بر ضوابط دين تحميل كردند، و «قسط اخرون»: و ديگراني هم حق تعيين شده را ادا نكردند و ستم كردند.
از ۲۳۹ خطبه و ۷۹ نامه و ۴۸۰ حكمت موجود در نهج البلاغه، بيست خطبه، سه نامه و يك حكمت آن مربوط به ناكثين و سيزده خطبه، هفده نامه (كه پانزده نامه آن به معاويه نوشته شده) مربوط به قاسطين و دوازده خطبه و يك حكمت مربوط به مارقين است.
ناكثين، اولين كساني بودند كه باب معارضه را به روي ولي اللَّه و خليفه حق مسلمين باز كردند، كه در رأس آنها زبير، پسر عمه پيغمبر (ص) و طلحه و همچنين عايشه همسر پيامبر هستند.
نخستين كسي كه بعد از قتل عثمان با امير المؤمنين(ع) بيعت كرد، طلحه و بعد از او زبير بود. ولي چرا همين طلحه و زبير بيعت خود را نقض كردند در حكمت ۲۰۲، علت اين پيمان شكني چنين بيان ميشود: نبايعك علي انّا شركاؤك في هذا الامر.
ما دو نفر با تو بيعت ميكنيم بشرط اين كه در امر حكومت با تو شريك باشيم.
در جواب، حضرت چنين ميفرمايد: لا و لكنّكما شريكان في القوّهٔ و الاستعانهٔ و عونان علي العجز و الأود.
نه، در حكومت نميتوانيد شريك باشيد، ولي براي وقت و استعانت و جلوگيري از ناتوانيها از شما كمك ميگيرم.
امام سياستباز نيست، كلام او صريح است، آنچه را كه در آخر بايد گفت همان روز اول ميگويد. طلحه و زبير متوجه ميشوند كه علي را نميشود از مسير منحرف كرد. به مكه ميروند و با عايشه ملاقات ميكنند عايشه جريان را ميپرسد.
جواب ميدهند كه يك عده سرگردان كه قدرت دفاع از خود را ندارند، اطراف علي را گرفتهاند و ما هم براي تنظيم كار نزد تو آمدهايم.
بايد سؤال كرد كه آيا مالك اشتر در حيرت است. آيا عمار ياسر سرگردان است. چرا به اين سرعت همه چيز را عوض ميكنيد مگر دنيا و زينتها و زيورهايش بايد اين اندازه مؤثر باشد كه اعماق جان و كانون بينش و فطرت شما را پايمال كند احتمال نميداديد بعدا در صفحه روزگار صداي شما را از گوشه مكه بشنوند و به قضاوت بنشينند الحق كساني كه به علي بدبين بودند و خيانت كردند شما بوديد.
علي (ع) در بصره در اولين ملاقاتش با طلحه ميفرمايد: خون شما بر من حرام است. براستي تو چه كردي و چه ديدي از من خون من بر شما حرام است. مگر با هم برادر نبوديم چرا عثمان را كشتيد. چرا مردم را به قتل عثمان تحريك كرديد نه عمار و نه مالك، هيچكدام مقصر نيستند، بلكه اين شما بوديد كه عثمان را به اين وادي انداختيد و ابرار هم مجبور شدند قيام كنند.
تو زبير، و تو طلحه اين شما بوديد كه ابرار را وادار به دفاع از حق كرديد تا بپاخاستند و شد آنچه شد. ولي اي طلحه به تو ميگويم مانند آن پير زن احمق مباش كه ريسماني تافته و دوباره آن را وا ميتابد. بدان كه سرانجام روز حقي در كار است.
حضرت امير (ع) علت رفتن طلحه و زبير را به مكه ميداند. لذا ميفرمايد: رفتن طلحه به مكه براي جوسازي است، زيرا او ميداند كه اگر روزي محاكمه قاتلين عثمان شروع شود، اول شخصي كه بايد دستگير شود، خود طلحه است. او بيشتر از همه نسبت به خون عثمان حريص بود. لذا جوسازي ميكند تا شايد مسأله شناخته شدن قاتل لوث شود ناكثين را بشناسيد. با سابقه جوسازي آشنا شويد. واقف شويد به آنهائي كه جو را تيره و آب را گلآلود ميكنند تا حق پوشي و حق كشي شود و به مراد خويش برسند، كه نرسيدند و نميرسند.
حضرت امير(ع) در خطبه ۱۷۳، مطلب را روشن ميكند. ميفرمايد:
و اللَّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان الّا خوفا من أن يطالب بدمه لأنّه مظنّته و لم يكن في القوم احرص عليه منه، فاراد أن يغالط بما اجلب فيه ليلتبس الامر و يقع الشّكّ.
به خدا سوگند كه (طلحه) شتاب نكرده است در خونخواهي عثمان، مگر به اين دليل كه ميترسد از خود او خونخواهي كنند، زيرا مردم گمان ميبرند كه او يكي از قاتلان عثمان است. و در ميان قاتلان عثمان، كسي حريصتر از طلحه به قتل او نبود. پس ميخواهد با فراهم كردن لشكر به عنوان خونخواهي عثمان، مردم را به غلط اندازد تا امر مشتبه شود و شك در دلها افتد.
و شما عايشه همسر پيغمبر مگر شما نبايد در خانه ميماندي مگر يك روز پيامبر (ص) نفرمودند كه كاش ميدانستم كدام يك از شما زنان هستيد كه سگان «حوأب» به رويش پارس ميكنند عايشه خوب ميداني آن آقائي كه شترش را براي شما آورد، وقتي به او گفتي كه ميشود در اين راه با ما باشي و او جواب داد بله، من اين راه را خوب بلدم.
وقتي آمديد، در راه از نام هر جائي ميپرسيدي، تا اين كه به جايي رسيديد، و پرسيدي كه اينجا كجاست گفته شد حوأب.
سگها پارس كردند، عايشه لرزيد. گفت: واي بر من آن زن من هستم، حركت نميكنم.
بيست و چهار ساعت توقف كرد. عبد اللَّه بن زبير هر چه كرد او را به راه آورد، نتوانست. تا اين كه گفت:النّجي النّجي، عليّ بن ابي طالب ورأكم. به سرعت زود باشيد الان علي شما را ميگيرد و هلاكتان ميكند. آن وقت، عايشه بدون دقت، بدون مطالعه حركت كرد.تا اينجا با طلحه و عايشه، و اما زبير: علي (ع) در ملاقاتش در بصره به او فرمود: به ياد ميآوري كه با پيغمبر در «بني غنم» ميرفتي، من رسيدم. پيغمبر لبخندي به من زد و من هم به لبخندي جواب دادم. تو گفتي كه يا رسول اللَّه علي تكبر خود را از دست نميدهد. پيغمبر فرمودند: آرام باشد علي متكبر نيست و تو ظالم، روزي با علي درگير ميشوي. اي زبير يادت هست جواب داد: بله، و با سرافكندگي گفت: اگر اين را قبلا به خاطر آورده بودم هرگز نميآمدم. برگشت پيش عايشه. عايشه پرسيد: جريان چيست گفت: من ديگر نميجنگم، از زماني كه خود را شناختهام، هيچگاه در كار خود چنين سرگردان نبودهام.
شما سه نفر، هفده هزار نفر از مردم بصره و هزار و هفتاد نفر از ياران علي(ع) را در جنگ جمل به كشتن داديد ششصد نفر از مردم بصره را هم قبل از رسيدن علي (ع) به هلاكت رسانديد. علاوه بر آن موي سر و صورت و ابرو و مژههاي فرماندار بصره «عثمان بن حنيف» را كنديد و تمام بدنش را كوبيديد، تا آنجا كه وقتي به تو كه با يك يادآوري، اين گونه منقلب ميشوي، چرا حدود نوزده هزار نفر از مرد را به كشتن دادي اما برخورد علي (ع) را ببينيد: و انّ معي لبصيرتي، ما لبّست علي نفسي و لا لبس عليّ. (نهج البلاغه، خطبه۱۰).
روزهاي اول جنگ جمل فرمود: «شما اول شروع نكنيد». وقتي جنگ شروع شد، موقع كه يك نفر را كشتند، اصحاب خدمت علي (ع) رسيدند: «يا علي، يك نفر از ما كشته شد». گفت: «اللّهمّ اشهد». دوباره زدند و يكي ديگر را كشتند. باز عرضه داشت: «بار خدايا گواه باشد كه ما به خون مسلمين دست دراز نكرديم، ولي امروز به اذن تو شروع ميكنيم. زره را بياوريد». پرچم را به دست فرزندش «محمد حنفيه» سپرد و گفت: «ديگر كار اينها تمام است، اينها بغي كردند، كسي كه شمشير بغي و ستم بكشد، با همان شمشير درو خواهد شد».
علي (ع) كار خود را انجام داد. بعد هم كنار جسد طلحه ايستاد و فرمود: طلحه، براي چيزي گردن كشيدي كه از آن تو نبود.
لقد اصبح ابو محمّد بهذا المكان غريبا. همانا ابو محمد (طلحه) در اين مكان غريب شد و به غربت ماند (يعني از همه چيز دور شد و همه ابن فضل و خيرات از او سلب گرديد.) چه بود اين مال و جاه دنيا كه تو را از ديارت، از دنيايت، از آخرتت، از انسانيتت، از شرفت، از بيعتت، از پيغمبرت و از خدايت جدا كرد.
تلك الدّار الاخرهٔ نجعلها للّذين لا يريدون علوّا في الارض و لا فسادا و العاقبهٔ للمتّقين (قصص: ۸۳).
اين مقام خطير امامت و متمّم دين و مكمّل نعمت الهي است و بدون بيعت نمودن با امام، بازگشت به جاهليت و روي كردن به شرك است. اهميت مقام امامت و رهبري، آن گونه است كه به امام حسين (ع) ميفرمايد: «اسمع و اطع»: از او بشنو و اطاعت كن.
ناكثين را شناختيم. اما قاسطين: قاسطين كساني هستند كه از همان اول، زير بار بيعت علي (ع) نرفتند، در رأس آنها «معاويه» و «عمرو عاص» هستند و ديگر سراني كه اطراف آنها جمع شده بودند. اين گروه، از اول تسليم نشدند. از اطاعت علي (ع) سرباز زدند و با او به ستيز برخاستند و در بين دشمنان اسلام هم چهره روشني دارند. جز قيام كردن بر ضد اسلامكاري انجام ندادند. تا آخرين لحظه و تا آنجا كه در توانشان بود، به گستاخي ادامه دادند. اين مطلب را علي (ع) در نامههاي خود به معاويه روشن و واضح مينويسد: وقتي كارتان تمام شد، از روي اكراه و بيميلي وارد شديد. مهاجرين و انصار را طبقهبندي و دستهبندي ميكني تو را چه به دستهبندي مردان بزرگ، و اصلا تو را چه به اين كارها تو فقط ميتواني در باره عثمان سؤال كني كه از ارحام تو است. تو را نميرسد كه به كارهاي ديگر وارد شوي.
چرا علي (ع) با معاويه مكاتبه ميكند معاويه كيست و چيست. اما كدام زبان است كه بتواند در مقابل مقامي كه سراپا عظمت است، جلال است، خلجان خاطرهها را بازگو ميكند، سخن بگويد اينجاست كه بايد بگوئيم اين ما هستيم كه نميفهميم و بايد هميشه خودمان را با مقياس او بسنجيم و اگر ديديم آنجا حركتي انجام شده و ما نميفهميم، خود را تخطئه كنيم.
حضرت (ع) در نامه آخري كه به معاويه مينويسد، جواب ما را ميدهد.
ميفرمايد: و امّا بعد، فانّي علي التّردّد في جوابك و الاستماع الي كتابك، لموهّن رأيي، و مخطئ فراستي.
من مردّدم، دو دلم از اين كه به تو جواب بدهم يا نه نامههاي تو را بخوانم يا نخوانم. از اين كه با تو مكاتبه دارم، رأي خودم را سست ميكنم و برخلاف زيركي خودم حركت ميكنم (تو كسي نيستي كه نامهات را بخوانم و جواب بدهم).
ود ر جايي ديگر ميگويد: روزگار مرا پايين آورد. اين دنيا آن چنان سست رفتار است كه كار را بجائي رسانده كه حالا بايد بگويند علي و معاويه علي را با معاويه كنار هم قرار دهند.
با اين حال، علي (ع) خيلي بزرگوارانه رفتار كرد. فرمود تا آمدن «جرير» كه از جانب من براي مذاكره رفته مهلت بدهيد، صبر كنيد در رحمت را به روي مردم شام نبنديد. تا وقتي جرير آن جاست، شما حركت نكنيد، شايد هدايت يابند.
انّ استعدادي لحرب اهل الشّام و جرير عندهم اغلاق للشّام و صرفلاهله عن خير ان ارادوه. (نهج البلاغه، خطبه ۴۳).
آماده شدن من براي جنگ با مردم شام با اين كه جرير نزد ايشان است، بستن در به روي آنان است و موجب روي گرداندن آنان از خوبي است، اگر اراده خوبي كرده باشند.
وقتي جرير آمد، عرض كردند: «آقا زودتر جنگ را شروع كنيد». علي (ع) فرمود: از مرگ باكي ندارم، چه مرگ بر من داخل شود يا من بر مرگ، براي من فرقي نميكند. ولي مايلم كه اينها كمي به فكر بيفتند... شايد بيدار شوند و به روشنايي كه من برافروختهام به راه آيند.
وقتي هم كه جنگ شروع ميشود، ميفرمايد: مواظب باشيد تا وقتي آنها شروع نكردهاند، شما شروع نكنيد، تا حجت داشته باشيم.
هنگامي كه معاويه و اصحابش دشنام ميدهند، حضرت امير (ع) به اصحاب خود ميفرمايد: شما دشنام ندهيد، معايبشان را بگوئيد.
وقتي هم كه آب را ميبندند، ميفرمايد: سختي و تأخير را تحمل كنيد، ولي اگر دست از جنگ نكشيدند، اول لبه عطشان تيغها را از شريان آنها سيراب كنيد، بعد لبان تشنه خويشتن را.
بعد كه آب را پس گرفتند و خواستند مقابله به مثل كنند و آب بروي آنها ببندند، مولا فرمودند: شما اين كار را نكنيد، چون آنها مريض و كودك دارند.(1 )
پي نوشت:
1. برگرفته از:
آيهٔ اللَّه خزعلي، ناكثين، قاسطين و مارقين در نهج البلاغه
vista.ir/article/242464
مارقين (خوارج ) جنگ نهروان:
انان بعد از جنگ صفين برعليه حضرت قيام كردند. حضرت براي دفاع در برابر انان ايستاد كه
جماعتى از ايشان از هر ناحيه فرياد كردند كه: التوبه التوبه يا امير المؤمنين، و هشت هزار كس از ايشان طلب امان كردند از آن حضرت و چهار هزار كس بر حرب مصر شدند،حضرت أمر فرمود: أهل توبه از ايشان جدا شوند سپس با اصحاب خود روان شد تا نزد ايشان رسيد. و جنگ اغاز شد.
أخنس طائى به ميدان آمد و امير المؤمنين (ع) را بمبارزت طلبيد، امير المؤمنين(ع) بيك ضربت او را كشت.
بعد از آن ذو الثديه، ضربتى بر آن حضرت حواله كرد و آن حضرت ضربتى زد بر فرق او كه خود او سرش بشكافت، اسب او را برداشته برد بر شط نهروان انداخت. و بعد از او ابن عمش مالك بن وضاح بيرون آمد و آن حضرت او را نيز بشمشير گذرانيد.
و بعد از او ابن عمش مالك بن وضاح بيرون آمد و آن حضرت او را نيز بشمشير گذرانيد.
بعد از آن عبد اللَّه بن وهب را سبى پيش آمد و بانگ زد كه اى پسر أبى طالب و اللَّه كه از اين معركه جدا نشوم تا تو دست بردى بما بنمائى يا ما با تو دست بردى نمائيم، پس بمبارزت من اقدام نماى تا من نيز مبارزت خود را بتو بنمايم، و مردم را بجاى خود بگذار، آن حضرت از اين كلام تبسم فرمود و گفت: لعنت خداى تعالى بر او كه حيا ندارد آن حضرت بيك ضربت او را بياران رسانيد.
و از هر دو طرف لشكر در هم ريختند و كشش درگرفت به اندك زمانى تمام خوارج مقتول شدند الا نه كس كه قرار بر فرار كردند، دو نفر از ايشان بجانب خراسان رفتند به زمين سجستان و نسل خوارج آنجا هست، و دو در بلاد عمان افتادند و آنجا نسل گذاشتند، و دو بيمن گريختند و نسل ايشان را آنجا أباضيه گويند، و دو خارجى ديگر ببلاد جزيره و خود را رسانيدند بموضعى كه معروف است بسن و بوازيج تا بشاطى فرات، و ديگرى بتل موزن رفت.
و أصحاب امير المؤمنين (ع) غنيمت بسيار گرفتند و از أصحاب آن حضرت نه كس شهيد شده بودند بعدد آنكه از خوارج سالم مانده (1) براي آگاهي بيشتر و شرح اين سه طايفه وسه جنگف به كتاب، فروغ ولايت، جعفر سبحاني وجاذبه و دافعه علي (ع)، شهيد استاد مطهري، مراجعه نمائيد.
پي نوشت:
1. كشف الغمة، ترجمه و شرح على بن حسين زوارهاى،تهران، انتشارات اسلاميه، ج1، ص 368-370.
موفق باشید.






