بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليكم
پس از واقعه صفين كه حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه مجبور به پذيرش حكميت شدند، چرا ايشان و ياران باوفايشان نتيجه حكميت را نپذيرفتند؟ به هر حال تحت هر شرايطي كه بود، هر دو طرف راضي به حكميت شده بودند.
متشكرم
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
از آنجا كه حكميت طبق قرآن شكل نگرفت، بلكه براساس خدعه ونيرنگ به وجود آمد، امام علي (ع) با آن مخالفت نمود. توضيح اينكه گروه سركش و فريب خورده در جبهه علي (ع)- كه بعدها خوارج نام گرفتند -چهار چيز را بر امام تحميل كردند:
پذيرش آتش بس و حكميت قرآن و سنت پيامبر
پذيرفتن ابو موسي اشعري به عنوان داور براي حكميت
حذف عنوان و لقب اميرالمؤمنين از متن پيمان داوري و حكميت
اصرار برشكستن پيمان حكميت (1))
پس از امضاي حكميت در طول مدت و مهلت بررسي توسط دو داور، عمرو عاص با زيركي خاص خود به ابو موسي قبولاند كه علي (ع)چون كشندگان عثمان را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حكومت نيست. ابو موسي نيز بر معاويه خرده گرفت و او را لايق حكومت ندانست آن گاه هر دو تصميم گرفتند كه هر كدام امير خود را از خلافت عزل كنند و امر خلافت را به عهده خود مسلمين بگذارند تا هر كسي را كه مي خواهند به خلافت انتخاب كنند. قرار شد هر دو نفر اين نظر را اعلام كنند روز موعود فرا رسيد.همه در دومةالجندل اجتماع كردند تا حكمين نظر خود را اظهار كنند. ابوموسي به عمرو عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام كند. اما عمرو عاص زيركانه ابو موسي را پيش انداخت و گفت:«تو صحابي پيامبر خدايي. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» ابن عباس كه در مجلس حاضر بود به ابو موسي گفت:بگذار ابتدا عمرو عاص نظر خود را اعلام كند. او تو را فريب مي دهد. اما ابوموسي قبول نكرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنين گفت: ما پس از مشورت و بررسي به اين نتيجه رسيديم كه علي و معاويه را از خلافت خلع كنيم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمين بگذاريم، بنابراين من علي را از خلافت خلع مي كنم، چنان كه اين انگشتر را از انگشت بيرون مي آورم! عمروعاص بلا فاصله پس از ابوموسي به منبر رفت و گفت: او علي را از خلافت خلع كرد، من نيز او را خلع مي كنم و معاويه را به خلافت مي گمارم، چنان كه اين انگشتر را در دست خود مينهم! ابوموسي كه فريب خورده بود، فرياد زد:«لعنت خدا بر تو، تو مانند سگي هستي.» عمرو عاص در حالي كه پيروزمندانه از منبر پائين مي آمد به او گفت:«تو هم مانند الاغي هستي كه بر او كتاب بار كرده باشند.(2) لازم به يادآوري است كه درحكميت بايد اصول اخلاقي رعايت مي شد،كه نشد چون عمرو عاص خدعه كرد ودروغ گفت وبا دروغ ووعده خلاف وي، ابوموسي، حاضر شدعلي (ع) را از خلافت خلع كند. و فردي كه با دروغ و مكر و فريب، داوري كند، حكم و نظر او اعتبار و ارزشي ندارد.
دراين باره به كتاب فروغ ولايت،آيت الله جعفرسبحاني، انتشارات صحيفه، ص 585 مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. جعفرسبحاني فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، ص 591.
2. محمد جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص .5 به بعد؛ رك: ابو حنيفه دينورى، الأخبار الطوال، قم، ناشر رضى، 1368 ش، ص200.
موفق باشید.






