سلام. چندتا سوال داشتم:
1- از پیامبر اکرم نقل است:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود، ديد مردى وارد مسجد شد و نماز خواند، ولى ركوع و سجود آن را به طور كامل انجام نداد.
حضرت فرمود: نماز او مثل نوك زدن كلاغ مى ماند، او اگر بميرد و نمازش چنين باشد، به دين من نمرده است. آیا این کار غیبت کردن نیست؟!
همچنین از ایشان نقل است: روزی آن بزرگوار مردی را دید كه پرده كعبه را گرفته میگوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه كردهای؟ عرض كرد كه:... آیا تجسس در مورد گناه دیگران درست است؟ مگر نمی گویند که انسان فقط باید گناهش را به خدا بگوید؟
2- قرآن از یک طرف می فرماید: عفو بهتره و از طرفی دیگر می فرماید: و لکم فی القصاص حیاه. آیا اینها تناقض ندارند؟
3- می گویند: موقعی که خدا می خواهد جان عزرائیل را بگیرد عزرائیل می گوید اگر می دانستم اینقدر سخت است جان کسی را نمی گرفتم. سوال: آیا عزرائیل هنوز از این مطلب خبردار نشده که هنوز داره جان انسانها را می گیرد؟
4- حضرت هارون قبل از حضرت موسی رحلت فرمودند. پس حدیث منزلت که می گوید امام علی مثل حضرت هارونه فقط می خواهد بگوید همانطور که حضرت هارون در زمان حیات حضرت موسی در برخی موارد جانشین حضرت موسی می شد (همچون آن ده روز)، حضرت علی هم در برخی موارد باید در زمان حیات پیامبر اکرم جانشین ایشان شود (همچون در جنگ تبوک). ولی دلالتی بر جانشینی بلافصل نداره چون چنین اتفاقی هم برای حضرت هارون رخ نداد.
بسیار بسیار ممنون.
پرسش: اعتقادي
سلام. چندتا سوال داشتم:
1- از پيامبر اكرم نقل است:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نشسته بود، ديد مردى وارد مسجد شد و نماز خواند، ولى ركوع و سجود آن را به طور كامل انجام نداد.
حضرت فرمود: نماز او مثل نوك زدن كلاغ مى ماند، او اگر بميرد و نمازش چنين باشد، به دين من نمرده است. آيا اين كار غيبت كردن نيست؟!
همچنين از ايشان نقل است: روزي آن بزرگوار مردي را ديد كه پرده كعبه را گرفته ميگويد: «خدايا به حرمت اين خانه، گناه مرا بيامرز. حضرت فرمود: بگو ببينم چه گناه كردهاي؟ عرض كرد كه:... آيا تجسس در مورد گناه ديگران درست است؟ مگر نمي گويند كه انسان فقط بايد گناهش را به خدا بگويد؟
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
روايت مذكور را امام محمد باقر (ع) نقل فرموده و در اين روايت نيامده كه پيامبر (ص) اين سخنان را در جمع مردم فرموده بلكه ممكن است پيامبر (ص) با مشاهده كيفيت نماز خواندن آن شخص چنين سخني بر قلب يا زبانش جاري شده و كسي هم در كنار پيامبر (ص) نبوده و امام باقر (ع) طبق علم امامت يا نقل امامان قبل چنين سخني را نقل كرده باشند.
علاوه بر اين و بر فرض كه پيامبر (ص) چنين سخني را در محضر اصحاب و ياران فرموده باشد در اينجا پيامبر (ص) به عيب نهاني آن نمازگزار اشاره نكرده تا غيبت شود همه اصحاب كيفيت نماز آن شخص را مي بينند پيامبر (ص) براي اينكه اصحاب را متوجه بي اثر بودن چنين نمازها و سجده ها نمايد آنرا به نوك زدن كلاغ تشبيه نموده و نفرموده كه آن شخص بر دين من نيست بلكه فرموده، اگر با همين حالت بميرد به دين من نمرده است علاوه بر اينكه ممكن است آن شخص به ظاهر نمازگزار از جمله منافقين سرسختي بوده كه بايد اصحاب نسبت به حقيقت نماز و اسلام وي آگاه شوند.
اما در خصوص روايت دوم بايد بگوييم كه خود خداوند متعال در قرآن كريم فرموده كه :«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيما» (1)«و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مىكردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مىگذاردند)، به نزد تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىكردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مىكرد خدا را توبه پذير و مهربان مىيافتند.» از اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه رفتن به محضر پيامبر (ص) و اقرار به گناه و درخواست طلب مغفرت از رسول خدا (ص) امري جايز و مورد سفارش قرآن كريم است درحاليكه اقرار به گناه نزد افراد عادي جايز نيست بنابراين حكم رسول خدا (ص) و اوصياي ايشان با ساير مردم متفاوت است و وقتي رسول خدا (ص) از آن مرد گنه كار مي پرسد كه چه گناهي انجام داده اي اين سوال براي تجسس و دانستن حقيقت امر نيست. زيرا خود رسول خدا (ص) حجت خدا بر زمين است و طبق علم لدني قادر به شناخت حقيقت افراد است. اگر پيامبر (ص) از آن شخص در خصوص گناهان وي مي پرسد به سبب ارائه راه حل و رفع مشكل وي است.
پي نوشت ها:
1. نساء(4) آيه 64.
پرسش: 2- قرآن از يك طرف مي فرمايد: عفو بهتره و از طرفي ديگر مي فرمايد: و لكم في القصاص حياه. آيا اينها تناقض ندارند؟
2- قرآن از يك طرف مي فرمايد: عفو بهتره و از طرفي ديگر مي فرمايد: و لكم في القصاص حياه. آيا اينها تناقض ندارند؟
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
تناقض زماني قابل طرح است كه قرآن در خصوص يك مورد خاص هم امر كند كه قصاص كن و هم امر كند كه عفو كن روشن است كه اين دو متناقض است. اما قرآن از يك سو جواز قصاص و فلسفه جواز آن را به صورت كلي بيان مي كند از سوي ديگر بهتر بودن عفو را و روشن است كه مراد قرآن كريم اين نيست كه در همه موارد عفو بهتر از قصاص است. بلكه مي توان گفت كه در برخي موارد قصاص كردن مطلوبتر است و گاهي عفو كردن و لذا تناقضي وجود ندارد.
در توضيح عبارت مذكور بايد بگوييم كه در اسلام يك سلسله حقوق و در مقابل آن تكاليفي براي اشخاص وضع شده است و هر كس حق دارد حقوق خود را استيفا كند و ديگران هم موظف اند كه اين حقوق را رعايت كنند و اگر مشاجرهاي پيش آمد بايد به دادگاه شرعي مراجعه كنند و قاضي موظف است حق مظلوم را استيفا كند و به او بدهد. اين قوانين حقوقي براي تنظيم روابط اجتماعي وضع شده تا جلوي ظلم ها و تجاوز ها تا جايي كه امكان دارد گرفته شود و افراد جامعه زندگي نسبتا آرام و مطمئني داشته باشند تا بتوانند در مسير تكامل شان قدم بردارند. در كنار اين احكام حقوقي يك سلسله مسايل اخلاقي مطرح مي شود كه اقتضاي ديگري دارند. معمولا در كتابهايي كه دست نوشت بشر است مسايل حقوقي را در كتابهاي حقوق و مسايل اخلاقي را هم در كتابهاي اخلاق مطرح مي كنند. اما قرآن كريم اينها را با هم ذكر مي كند؛ چراكه قرآن كتاب تربيت است و به همه ابعاد وجودي انسان توجه دارد. همان جايي كه مسأله حقوقي مطرح مي شود يك بعد اخلاقي هم وجود دارد كه پرداختن به آن مي تواند حتي در تنظيم روابط حقوقي هم موثر باشد. به عنوان نمونه وقتي قرآن احكام طلاق را مطرح مي كند لابه لاي اين احكام حقوقي مي فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ » (1) « و از خدا بترسيد! و بدانيد خداوند بر هر چيزى آگاه است » پس سعي نكنيد حق ديگري را تضييع كنيد؛ چراكه اگر صرفا انسان به قانون حقوقي توجه كند بسياري از ارزش هاي اخلاقي از او فوت مي شود.
در احكام مالي و عِرضي هم اگر تجاوزي به حق كسي شود حقوقي براي او تعيين شده كه مي تواند تقاص كند؛ ولي در همين موارد يك سلسله ارزش هاي اخلاقي هست كه شايسته است انسان متذكر آنها شود. از اين رو قرآن در چنين مواردي مي فرمايد:« وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (2)«و گذشت كردن شما به پرهيزكارى نزديك تر است» اگر كسي به شما ظلم كرد حق تقاص داريد، ولي اگر گذشت كنيد بهتر است و ارزش و ثوابش بيشتر است.
در چنين مواردي است كه گاهي اجراي ارزش هاي اخلاقي ابهام پيدا مي كند. در اينجا اين سؤال مطرح مي شود كه در مواردي كه انسان از نظر حقوقي حقي دارد آيا از نظر اخلاقي بهتر اين است كه گذشت كند و از حقش صرفنظر كند يا نه؟ حقيقت اين است كه حكم موارد مختلف متفاوت است.
مثلا وقتي كسي مي خواهد مال انسان را به زور بگيرد وظيفه ما در اينجا چيست؟ بدون شك در ابتدا حق داريم كه مقاومت كنيم و نگذاريم مالمان را ببرند. اگر تسليم شدن نشانه تنبلي و بيعرضگي باشد چنين روحيه اي را اسلام نمي پسندد. اسلام مي خواهد انسان مسلمان با عرضه و قوي باشد و در مقابل دشمن زود تسليم نشود. حتي در روايت آمده است كه: «من قتل دون مظلمته فهو شهيد»(3) « اگر كسي در مقابل ظلمي كه به او مي شود مقاومت كند و كشته شود حكم شهيد را دارد.» اسلام دوست ندارد كه ما ظلم پذير باشيم. اما گاهي انسان كارهاي مهم تري دارد كه اگر بخواهد درگير اين كارها شود و مدتها در راه دادگاه رفت و آمد كند از آن وظايف مهم تر باز مي ماند. در چنين جايي اگر انسان از حقش صرفنظر كند بخاطر اينكه مي داند دنبال كردن آن خيلي ضرر دارد كاري عقلايي است. اما اگر بتواند في المجلس حقش را بگيرد به طوري كه مؤونه زيادي نداشته باشد بايد اين كار را انجام دهد؛ چرا كه تنبلي و تن آسايي شرعا در اخلاق اسلامي مطلوب نيست.
گاهي انسان مي تواند مالش را از طرف بگيرد ولي مي بيند او انسانِ محتاج و گرفتاري است و به اين جهت از حقش صرف نظر مي كند. گاهي من مي بينم اگر از حقم بگذرم طرف من متنبه مي شود، به خصوص اگر بفهمد كه من مي توانم حقم را از او بگيرم ولي رعايت حالش را مي كنم. اگر اين گذشت به قصد متنبه كردن طرف صورت گيرد مصداق آن آيه شريف مي شود كه مي فرمايد:« ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ.»(4) « بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است» اين يك نوع كار تربيتي است .
اما گاهي اگر انسان گذشت كند باعث تجرّي طرف مي شود و بار ديگر با جسارت و جرأت بيشتري اقدام مي كند و تدريجا او به جنايت هاي بزرگ كشيده مي شود؛ در اينجا عفو و اغماض مطلوب نيست. اينجا بايد با او برخورد كرد و اگر لازم باشد بايد او را به دادگاه كشاند و تسليم حكم محكمه كرد تا هم خودش متنبه شود و هم ديگران ببينند كه سرانجام رفتارهاي ناهنجار چيست.
پس اين طور نيست كه عفو و اغماض هميشه مطلوب باشد، بلكه در صورتي مطلوب است كه
اولا: مربوط به حق خود شخص باشد و حق ديگري نباشد؛ مثلا رئيس بانك حق ندارد كارمندي را كه اختلاس كرده ببخشد.
ثانياً: عفو كردن موجب تجري و گسترش گناه نشود. از اين روست كه در روايات زيادي آمده است كه: بركت اجراي يك حد از حدود الهي از اينكه چهل شبانه روز باران بر جمع مردمي ببارد بيشتر است. اگر چنين مصالحي در اجراي حدود نبود اصلا خداوند قوانين جزايي را وضع نمي كرد. اجراي قوانين جزايي هم مشروط به وجود مدعي خاص نيست؛ بلكه مدعي العموم مدعي است كه چرا ناامني ايجاد كردي يا چرا حدود الهي را شكستي؟
به طور كلي بايد انسان محاسبه كند كه آيا منفعت عفو براي خود خاطي و براي مسلمانان ديگر بيشتر است يا منفعت مجازات. البته چنين محاسبه اي هميشه دقيق نيست و كار هر كسي هم نيست. اما به هر حال اين محاسبه بايد صورت گيرد.(5)
پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه 231.
2. همان، آيه 237.
3. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 ه ق، ج5، ص 52.
4. فصلت(41) آيه 34.
5. ر.ك: درس هاي استاد مصباح يزدي در شرح نصايح امام محمد باقر (ع) به جابر، جلسه دوم
آدرس مطلب:
http://mesbahyazdi.org/farsi/speeches/courses/akhlaq-imambagher90/90-05-...
پرسش: 3- مي گويند: موقعي كه خدا مي خواهد جان عزرائيل را بگيرد عزرائيل مي گويد اگر مي دانستم اينقدر سخت است جان كسي را نمي گرفتم. سوال: آيا عزرائيل هنوز از اين مطلب خبردار نشده كه هنوز داره جان انسانها را مي گيرد؟
3- مي گويند: موقعي كه خدا مي خواهد جان عزرائيل را بگيرد عزرائيل مي گويد اگر مي دانستم اين قدر سخت است جان كسي را نمي گرفتم. سوال: آيا عزرائيل هنوز از اين مطلب خبردار نشده كه هنوز داره جان انسانها را مي گيرد؟
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در حديث آمده كه وقتي عزرائيل تلخي مرگ را مي چشد، مي گويد اگر مي دانستم اين قدر سخت است با مومنين بيشتر مدارا مي كردم، نه اينكه جان كسي را نمي گرفتم.
«...ثُمَّ يَقُولُ اللَّهُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ مَنْ بَقِيَ فَيَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ بَقِيَ عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الْمِسْكِينُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ اللَّهُ مُتْ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ بِإِذْنِي فَيَمُوتُ مَلَكُ الْمَوْتِ وَ يَصِيحُ عِنْدَ خُرُوجِ رُوحِهِ صَيْحَةً عَظِيمَةً لَوْ سَمِعَهَا بَنُو آدَمَ قَبْلَ مَوْتِهِمْ لَهَلَكُوا وَ يَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّ فِي نَزْعِ أَرْوَاحِ بَنِي آدَمَ هَذِهِ الْمَرَارَةَ وَ الشِدَّةَ وَ الْغُصَصَ لَكُنْتُ عَلَى قَبْضِ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ شَفِيقا»(1)
سپس خداوند مىفرمايد: اي ملك الموت چه كسى باقيمانده؟ عزرائيل مىگويد: بنده ضعيف تو، عزرائيل، خطاب مىرسد: تو هم به اذن من بمير، و در اين موقع عزرائيل صيحهاى مىزند كه اگر مردم پيش از مردنشان آن را شنيده بودند، همه مىمردند، اينجاست كه عزرائيل تلخى مرگ را مىچشد و مىگويد: اگر مىدانستم مرگ به اين تلخى است با مؤمنين بيشتر مدارا مىكردم.
در توضيح اين حديث دو نكته قابل توجه است اول اينكه اين حديث را امام معصوم(ع) در توضيح و تفسير آيات مربوط به دميدن در صور و حوادثي كه قبل از قيامت اتفاق مي افتد، بيان مي كنند. از آنجا كه ايشان علم به غيب و آينده دارند اين مطالب را بيان نموده اند. پس خود حضرت عزرائيل الان نمي گويد كه وقتي تلخي مرگ را چشيدم چنين مي گويم. نكته ديگر اينكه حضرت عزرائيل كه الان جان انسان ها را مي گيرد علم دارد به اينكه گرفتن جان انسان ها و خارج شدن روح از بدن سخت است. اما خودش هنوز اين تلخي و سختي را لمس نكرده است و وقتي خودش آنرا لمس كرد و با تمام وجود آن را چشيد، مي گويد اگر ميدانستم با مومنين مدارا مي كردم. در بين ما انسان ها هم چنين چيزي صحيح است كه يك وقتي كسي مصيبت و سختي ديگري را مي بيند يا مي شنود و يك وقت هم خود انسان همان مصيبت و سختي را مي چشد و براي خودش اتفاق مي افتد، مسلما وقتي با وجدان و تمام وجود آن سختي را لمس كرد پي مي برد كه تحمل آن سختي و اتفاقي را كه مي شنيده يا علم داشته آسانتر از موقعي است كه براي خودش آن واقعه پيش آيد. بر عكس آن در مورد لذت ها و خوشي ها هم چنين است و به قول معروف شنيدن كي بود مانند ديدن.مانند پزشكي كه با بيماران زيادي روبروست و روزانه چندين عمل جراحي انجام مي دهد اما تا خودش زير تيغ جراحي قرار نگيرد اين درد را نمي تواند حس كند
پي نوشت:
1. ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلى الصواب، انتشارات شريف الرضي، ج1، ص 54.
پرسش: 4- حضرت هارون قبل از حضرت موسي رحلت فرمودند. پس حديث منزلت كه مي گويد امام علي مثل حضرت هارونه فقط مي خواهد بگويد همانطور كه حضرت هارون در زمان حيات حضرت موسي در برخي موارد جانشين حضرت موسي مي شد (همچون آن ده روز)، حضرت علي هم در برخي موارد بايد در زمان
4- حضرت هارون قبل از حضرت موسي رحلت فرمودند. پس حديث منزلت كه مي گويد امام علي مثل حضرت هارونه فقط مي خواهد بگويد همانطور كه حضرت هارون در زمان حيات حضرت موسي در برخي موارد جانشين حضرت موسي مي شد (همچون آن ده روز)، حضرت علي هم در برخي موارد بايد در زمان حيات پيامبر اكرم جانشين ايشان شود (همچون در جنگ تبوك). ولي دلالتي بر جانشيني بلافصل نداره چون چنين اتفاقي هم براي حضرت هارون رخ نداد.
بسيار بسيار ممنون.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
بايد در جملة « إلاّ أنه لانبَي بعدي»، كه در اصطلاح به آن « جملة استثنائي» ميگويند، دقت كنيم. معمولا هر كجا موقعيت كسي را به ديگري تشبيه كنند و بگويند اين دو نفر از نظر مقام مثل هم هستند، از اين جمله ميفهمند كه اين دو نفر از نظر شئون و مناصب اجتماعي باهم مساوي هستند. اگر پس از چنين تشبيه اي، مقامي را استثنا كنند، آن نيز شاهد ديگر ميشود كه اين دو نفر جز در مقامي كه در سخن گوينده استثنا شده، از هر نظر همتاي يكديگرند.
در اين حديث نيز، پيامبر موقعيت علي(ع) را نسبت به خود به سان موقعيت هارون نسبت به موسي خوانده و از ميان مناصب هارون، فقط يك منصب را استثنا كرده است، و آن اينكه هارون پيامبر بود، ولي پس از پيامبر اسلام(ص)، به حكم «و خاتم النبيين»، پيامبري نخواهد آمد و علي(ع) به مقام نبوت نخواهد رسيد.(خود رسول خدا در آخر مي فرمايد الا اين كه تو بعد از من پيامبر نيستي. اين جمله مي رساند كه كلام پيامبر مربوط به بعد از خوش مي باشد )
اكنون بايد ديد مناصب و مقامات هارون به حكم قرآن چه بود كه علي(ع) همة آنها(جز نبوت كه پيامبر در ذيل حديث آن را استثنا كرده) دارا بود.
وقتي به قرآن مراجعه ميكنيم ميبينيم كه موسي براي هارون مناصب زير را از خداوند خواسته، خداوند نيز در خواست هاي موسي را پذيرفته و همه را به هارون داده است:
1ـ مقام وزارت: موسي بن عمران از خداوند خواست كه هارون را وزير او قرار دهد: «وَاجْعَل لي وَزيراٌ مِن اَهلي هارون أَخي؛(طه/ 29) پروردگارا ! از اهل بيت من هارون برادرم را براي من وزير معيًن بفرما».
2ـ تقويت و تأييد: موسي از خدا خواست كه او را به وسيلة برادر خود هارون تأييد و تقويت نمايد: «أُشدد به أَزري؛(طه/31) مرا به وسيلة او نيرومند ساز».
3ـ مقام رسالت: موسي بن عمران از خدا خواست كه او را در امر رسالت شريك وي سازد:«و أَشركه فِي اَمري؛(طه/32) او را در امر رسالت شريك من قرار بده».
قرآن مجيد خاطر نشان ميسازد كه خداوند به تمام درخواست هاي موسي پاسخ مثبت گفته و همة اين مقامات را به هارون عطا نمود:«قَد أُوتيت سُؤلَك يا موسي؛ (طه/36) اي موسي، همة درخواست هاي تو پذيرفته شد». علاوه بر اين، موسي در ايام غيبت خود هارون را خليفه و جانشين خود ميان بني اسرائيل قرار داد و فرمود:
«و قال موسي لِأخيه هارون اخْلُفني في قومي؛ (اعراف/142) موسي به هارون گفت: جانشين من ميان قوم باش».
در آيه ديگر با صراحت هر چه كامل تر به وزارت هارون تصريح مي كند و مي فرمايد:«وجعلنا معه اخاه هارون وزيرا؛ (فرقان/35) هارون برادر موسي را وزير وي قرار داديم». اين جملات به تعبير مفسران و علماي اهل لغت اطلاق دارد و فقط شامل زمان حيات نيست.
از مراجعه به آيات ياد شده مقامات و مناصب هارون كاملاً بهدست ميآيد. به حكم حديث منزلت تمام اين مناصب و مقامات (جز مقام نبوت) بايد براي علي(ع) ثابت باشد. در اين صورت امام، وزير و يار و خليفة رسول خدا در ميان مردم بوده، بايد در غياب پيامبر رهبري مردم را به عهده بگيرد.
هارون قبل از حضرت موسي از دنيا رفت و بعد از او نبود كه مقام جانشيني او در عمل تحقق يابد. اگر هارون زنده بود ديگر وصايت به يوشع بن نون نمي رسيد.
پيامبر در مقام بيان شايستگي امام علي است و تشبيه را براي اين به كار برد، نه اين كه كدام يك زودتر يا دير تر از دنيا مي روند.
وجه تشبيه اين است همان طوري كه هارون وزير و خليفه موسي در غياب او بود و با بودن او اين مقام به ديگران نمي رسيد، امام هم نسبت به پيامبر چنين است. توهم نشود كه اين امر به جانشيني موقت و چند روزه دلالت دارد. چرا كه اگر چنين بود نبايد وزارت به امام علي(ع) منحصر مي شد.
در توضيح مي افزاييم:
1. اگر مقام وزارت، فقط در زمان حيات بود و آن هم در جنگ تبوك و نبودن پيامبر در مدينه، علي(ع) اوّلين و آخرين شخص نبود كه پيامبر او را در غياب خود از مدينه جانشين خود قرار ميداد. پيامبر در طول اقامت ده ساله خود در مدينه، هر گاه مركز اسلام را ترك ميگفت، كسي را به عنوان جانشين خويش معرفي ميكرد و امور را به دست او ميسپرد.
چنانچه مقصود از اين جمله و تشبيه امام به هارون فقط جانشيني امام در طول غيبت پيامبر از مدينه بود، چرا اين جمله را در بارة ديگر جانشيان خود نگفت؟ در صورتي كه آنان نيز در مواقع خاصي كه پيامبر مدينه را به عزم جهاد و يا زيارت خانة خدا، ترك ميگفت، جانشين پيامبر بودند. پس علت اين تبعيض چه بود؟
2. جانشيني علي(ع) از پيامبر(ص) آن هم در يك مدت كوتاه، به اين طول و تفصيل نياز نداشت كه چنين جملهاي را بگويد، سپس مقام نبوت را استثنا كند.
علاوه ، چنين جانشيني چندان افتخار چشمگيري نبود، و بر فرض افتخار، از اختصاصات علي(ع) به شمار نميرفت كه سال ها بعد سعد وقاص آن را آرزو كند و حاضر شود كه آن را با صدها شتر سرخمو عوض كند، و آن را در رديف فضايل بسيار مهم علي (فاتح خيبر، و نفس پيامبر و اهل بيت او در مباهلة با نصاراي نجران) قرار دهد.
3. اگر پيامبر اين جملة تاريخي را تنها در موقع رفتن خويش به تبوك گفته بود، باز جا داشت كه برخي چنين پنداري را به خود راه دهند، ولي پيامبر گرامي(ص) اين جمله را در مواقع ديگر نيز در بارة امام فرمود . صفحات تاريخ و حديث اين وقايع را به دقت ضبط كرده است كه ما به دو مورد از آنها اشاره ميكنيم.
پيامبر اين جمله را در هفت مورد، و در هر مورد نيز به مناسبتي، بيان كرده است ولي ما به علت اختصار، تنها دو مورد از آنها را ياد آور شديم. 1ـ روزي ابوبكر و عمر و ابو عبيده بن جراح در حضور پيامبر(ص) بودند كه پيامبر دست بر شانة علي(ع) زد و فرمود:«يا علي أَنت أَول المُؤمنين ايماناً و أَولهم اِسلاماً و أنت منَي بمنزله هارون من موسي.» (كنز العمال6/395،ح 6032)[يا علي! تو نخستين فردي هستي كه به من ايمان آوردي و آيين اسلام را پذيرفتي، و تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسي را داري.]
2ـ در نخستين روزهاي هجرت، پيامبر مهاجرين و انصار را گرد آورد و آنان را دو به دو برادر هم خواند. از آن ميان، تنها براي علي(ع) برادري قرار نداد. علي(ع) با ديدة گريان به پيامبر عرض كرد: يا رسول الله! چگونه براي هر فردي برادري تعيين نمودي، و براي من كسي را معين نكردي؟ پيامبر در اين لحظه نيز همان جملة تاريخي خود را در برابر گروهي از صحابه فرمود:
«وَ الَذِي بَعثني بِالحقَ ما أَخرّتك إِلاَ لِنفسي و أَنت مِنَي بِمنزله هارون مِن موسي غَير أَنه لانَبي بَعدي و أَنت أَخي و وارثي؛سوگند به خدايي كه مرا به حق برانگيخته است! نام تو را جز به علت عقد اخوت با خودم به تأخير نيانداختم. تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي هستي، جز اينكه پس از من پيامبري نيست، تو برادر و وارث من هستي.» (منتخب كنزالعمال 5/31)
پرسشگر محترم عالمان اهل سنت وقتي نتوانستند در سند اين حديث شك و ترديدي روا دارند، در عموم دلالتش شك كردند و آن را خاص يك مطلب و واقعه يا مربوط به زمان حيات پيامبر و ... شمردند.
گفتند در اينجا امام علي به حضرت هارون تشبيه شده و هارون جانشين حضرت موسي بعد از مرگش نبود. پس ايشان هم جانشين بعد از مرگ نيست.
آنها توجه نكرده اند كه در حديث منزلت امام علي با هارون شبيه شمرده نشده تا بگوييم كه هارون خليفه بلافصل نبود. پس امام هم خليفه بلافصل نمي باشد، بلكه نسبت امام علي با پيامبر شبيه نسبت هارون به موسي شمرده شده است و اين نسبت همان جانشيني مطلق است و فقط يك وجه فرق دارد كه استثنا شده و آن اين كه هارون در نبوت و وحي هم شريك موسي بود. ولي امام علي در نبوت و گرفتن وحي شريك نيست.
اگر غرض تشبيه امام به هارون بود بايد مي فرمود هارون قبل از موسي از دنيا رفت ولي شما بعد از من از دنيا مي روي(الا انك تموت بعدي)
پي نوشت ها:
1. طه(20) آيه29.
2. همان، آيه32.
موفق باشید.






