سلام
"در ابتدا لطفا در پاسخ به سوالات من فقط استدلال های منطقی بیاورید و اینطور فرض کنید که من به هیچ چیزی اعتقاد ندارم( پیامبران؛ کتب مقدس و ...)"

فرض میکنیم که خدایی هست, ولی آیا خدایی که در قرآن و کتب مقدس از او حرف زده میشود بسیار دور از ذهن نیست؟ خدایی که نه ماده است و نه در بعد زمان است و نه در بعد مکان و نه به هیچ وجه شبیه چیز دیگری نیست؛ چطور بر یک حیات مادی و محصور در بعد زمان و مکان آگاهی دارد و حتی به شیوه ما انسان ها سخن میگوید و فرمان صادر میکند و معیار تعیین میکند؟ و حتی از بندگانش خشنود یا غضبناک میشود؟؟؟ این که همش شد یک "ابر انسان" ؟

چطور یک انرژی مطلق دربرگیرنده کیهان به درد دل چند موجود بدبخت گمنام در گوشه ای از کیهان گوش میدهد؟؟ آیا این انرژی والاتر از آن نیست که گوش دهد و بشنود؟؟
و ببیند؟؟
و سوال دوم اینکه : میگویید انسان روح است نه جسم؛ ولی علم در طول سال ها اتبات کرده که تمام روحیات و شخصیت انسان در مغز اوست و میبینیم وقتی بخشی از مغز انسان آسیب میبیند بکلی انسان دیگری میشود و تغییر میکند. پس چطور میتوان همچنان به جاودانگی معتقد بود؛ در حالی که مغز از کار باز می ایستد؟؟

لطفا به من امیدی برای زنده ماندن بدهید... الآن که این سطور را مینویسم بغض گلویم را گرفته است... من با این جهان سرد و بدون شعوری که اطرافم را گرفته چکار کنم؟؟ آسمان بدون خداوند زیبا نیست... بگویید که من اشتباه میکنم و خدا افسانه نیست...

پرسش: چند سوال
سلام "در ابتدا لطفا در پاسخ به سوالات من فقط استدلال هاي منطقي بياوريد و اين طور فرض كنيد كه من به هيچ چيزي اعتقاد ندارم( پيامبران؛ كتب مقدس و ...)"
فرض مي كنيم كه خدايي هست, ولي آيا خدايي كه در قرآن و كتب مقدس از او حرف زده مي شود بسيار دور از ذهن نيست؟ خدايي كه نه ماده است و نه در بعد زمان است و نه در بعد مكان و نه به هيچ وجه شبيه چيز ديگري نيست؛ چطور بر يك حيات مادي و محصور در بعد زمان و مكان آگاهي دارد و حتي به شيوه ما انسان ها سخن مي گويد و فرمان صادر مي كند و معيار تعيين مي كند؟ و حتي از بندگانش خشنود يا غضبناك مي شود؟ اين كه همش شد يك "ابر انسان" ؟
چطور يك انرژي مطلق دربرگيرنده كيهان به درد دل چند موجود بدبخت گمنام در گوشه اي از كيهان گوش ميدهد؟؟ آيا اين انرژي والاتر از آن نيست كه گوش دهد و بشنود؟ و ببيند؟
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
پيش از هر چيز عذر خواهي ما را از تاخير به وجود آمده در ارسال پاسخ بپذيريد؛ از تماس شما با اين مركز متشكريم و روحيه حقيقت جوي شما را مي ستاييم، اميداوريم حال به ظاهر ناگوار كنوني كه در خود مي يابيد در آينده به آرامش عميق همراه يقين مبدل گردد و در ساحل آرامش آن موفقيت هاي زندگي خود را رقم بزنيد.
بياييد منطقي و به دور از هر پيش داروي با پرسش شما مواجه شويم؛ نوشته ايد" آيا خدايي كه در قرآن و كتب مقدس از او حرف زده مي شود بسيار دور از ذهن نيست؟ خدايي كه نه ماده است و نه در بعد زمان است و نه در بعد مكان و نه به هيچ وجه شبيه چيز ديگري نيست" به نظر مي رسد تحليسل درستي از وضعيت خدا داريد، اما تامل درستي در مفهوم خدا نداريد؛ فراموش نشود ما در مقام سخن گفتن از " خدا" هستيم، يعني موجودي كه با همه موجودات ديگر كه ذهن و حواس ما با آن ها ارتباط دارد متفاوت است و اصولا همساني و مشابهت او با ديگر موجودات به معني خدا نبودن اوست.
اگر بنا بود خداوند يعني علت العلل همه موجوداتي كه در كائنات مي بينيم يا مي شناسيم و آنكه در راس هرم هستي قرار دارد، موجودي در دسترس حس يا ذهن ما و به تعبير شما محدود در بعد زمان و مكان باشد، ديگر چرا او در مقام خدايي قرار داشته باشد و ساير موجودات خدا نباشند؟
باز هم تاكيد مي كنيم ما به دنبال شناخت "خدا" هستيم كه بر خلاف همه موجودات ديگر در كائنات، حقيقتي ازلي و ابدي است و داراي هيچ گونه محدوديت و نقص و فقداني نيست ، در نتيجه معنا ندارد كه محدود در حدود زمان و مكان و ماديت و جسمانيت باشد و به ذهن بشري و مادي ما به طور كامل در آيد. زيرا حقيقت نامحدود در ذهن محدود جاي نمي گيرد.
همين برهان در كلمات پيشوايان دين هم وارد شده است چنانچه حضرت علي(ع) در اين باره مي فرمايد:«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن؛ حمد از آن خدايي است كه افكار بلند ژرف انديش كُنه ذاتش را درك نكنند و غواصان درياي دانشها دستشان از پيبردن به كمال هستياش كوتاه مي باشد».(1) و در جاي ديگر مي فرمايد:"كلّما ميزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم" (2) يعني هر چه در ذهن شما بيايد و آن را تصور كنيد، در دقيق ‏ترين جلوه‏ها و مفهوم‏هايش، خدا نيست. بلكه او هم مخلوقي مثل شماست كه در وجودش محتاج ( ذهن شما ) است و برگشت وجود او به شما است.
اما اين كه فرموديد خداوندي كه اين گونه است." چطور بر يك حيات مادي و محصور در بعد زمان و مكان آگاهي دارد و حتي به شيوه ما انسان ها سخن مي گويد و فرمان صادر مي كند و معيار تعيين مي كند؟ و حتي از بندگانش خشنود يا غضبناك مي شود؟ اين كه همش شد يك "ابر انسان" ؟ " بايد گفت:
اولا: فرامادي بودن خداوند به معناي ناتواني او در ارتباط با عالم ماده و ادراك امور مادي و احاطه بر موجودات مادي نيست، بلكه همه عالم ماده و ماديات معلول و مخلوق اوست و در تحت اراده و مشيت او قرار دارد و ذره اي از اين مجموعه نمي تواند از تحت علم و اراده خالق خود بيرون باشد ، همانند آنكه مالك يك دشت وسيع به مزرعه كوچكي در گوشه اين دشت علم و احاطه داشته و حق تصرف و دخالت در امور آن دارد.
ثانيا: در هيچ كجاي متون ديني اسلامي بيان نشده كه خداوند به شيوه ما انسان ها سخن مي گويد، البته ممكن است در منايع ديني ساير اديان مانند كتاب مقدس و عهد قديم، خداوند به شكلي بشري تصوير شده باشد، اما از منظر اسلام خداوند به هيچ وجه به شكل بشري و جسماني و مادي تصوير نشده است و تكلم خداوند با برخي از پيامبران الهي نيز به هيچ وجه به شكل بشري نبوده است؛ به تصريح قرآن ماهيت وحي كاملا متفاوت از اين تلقي است:
« وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ (3) و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مى‏فرستد و بفرمان او آنچه را بخواهد وحى مى‏كند چرا كه او بلندمقام و حكيم است! »
در نتيجه تكلم خداوند به شكل وحي و با واسطه فرشتگان الهي و اموري از ايت دست مي باشد نه به نوع تكلم ايجاد شده از حنجره و تارهاي صوتي و ...؛ اما اصل انتقال حقايق از جانب خداوند به بشر و فرمان صادر كردن او و اموري از اين قبيل مقتضاي خدايي خداوند و توحيد تشريعي اوست؛ زيرا ما معتقديم كه خداوند تنها موجودي است كه در عالم صلاحيت تشريع و قانون گذاري را داراست و در نتيجه تنها او بايد امر و نهي كند و به مقتضاي حكمتش مي دانيم كه او بشر را به حال خود رها نكرده و دستوراتي را در مسير زندگي سعادتمندانه براي او راسال مي نمايد.
ماهيست غضب و خوشنودي خداوند نيز كه در برخي آيات و روايات بيان مي شود همانند خشم و خوشنودي بشري ما كه حاكي از تغير دروني و تغيير حالات باشد نيست؛ اين حقايق و معارف در منابع ديني ما به خوبي بيان شده است و متاسفانه دوري ما از حريم معارف اهل بيت باعث ايجاد اين قبيل سوالات از ما مي شود در حالي كه بيش از هزار سال پيش همين سوالات از امامان معصوم پرسيده شده و اين بزرگواران پاسخ آن ها را داده اند.
مثلا يكي از ياران امام باقر(ع) گويد: از حضرت سئوال شد: چه مي‏فرماييد در مورد آيه " وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوى (4)، و هر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مي‏كند". مراد از غضب خداوند چيست؟
حضرت فرمود: " مراد همان عذاب است، چه اگر كسي بپندارد خداوند از حالتي به حالتي ديگر متحول مي‏شود، او را به صفتي از صفات مخلوقات توصيف (تشبيه) نموده است، زيرا خداوند را هيچ چيزي تحريك نمي كند تا او را دگرگون سازد ". (5)
در نتيجه تعبير مراد از مشمول غضب خدا شدن، انجام دادن عملي است كه فرد را مستحق مجازات و عذاب الهي مي نمايد است، نه تغيير حالتي نفساني كه در مورد انسان‏ها صادق است.
نظير همين تحليل در مورد خوشنودي خداوند هم وارد شده است (6)؛ اما طرح اين تعابير در قرآن و منابع ديني براي فهم و درك بهترو ارتباط برقرار كردن توده جامعه با اين حقايق است، چون مخاطب قرآن همه توده هاي جامعه هستند و چاره اي از تسامح در تعبير براي اين مخاطبان نيست.
در نهايت هم از خداوند به انرژي مطلق تعبير كرده ايد كه اساسا تعبيري نادرست است و انرژي چيزي جر ماده و امور مرتبط با عالم ماده نيست؛ اما اين كه خداوند چگونه " به درد دل چند موجود بدبخت گمنام در گوشه اي از كيهان گوش مي دهد؟ " بايد گفت چون او " خدا " ست و شنواي همه درخواست ها و دعاها. (7)
لازم به ذكر است آنچه به عنوان قرآن و روايت در اين پاسخ ذكر شد تنها توضيح و تبيين مطالب بود نه استدلال به منابع نقلي، در نتيجه منافاتي با اعتقاد نداشتن مخاطب به اين منابع ندارد.
پي نوشت ها:
1. سيدرضي، نهج البلاغه، دارالهجره، قم، بي تا، خطبه1، ص39.
2. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق، ج 66، ص 293.
3. شوري (42) آيه 51.
4. طه(20) آيه 81.
5. كليني، اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران 1380 ق، ج 1، ص 110.
6. ملا حسين كاشفي، جواهر التفسير، تهران ۱۳۷۹، ص 822.
7. آل عمران (3) آيه 38.
پرسش: و سوال دوم اينكه : مي گوييد انسان روح است نه جسم؛ ولي علم در طول سال ها اتبات كرده كه تمام روحيات و شخصيت انسان در مغز اوست و مي بينيم وقتي بخشي از مغز انسان آسيب مي بيند بكلي انسان ديگري مي شود و تغيير مي كند. پس چطور مي توان همچنان به جاودانگي معتقد بو
و سوال دوم اينكه: مي گوييد انسان روح است نه جسم؛ ولي علم در طول سال ها اثبات كرده كه تمام روحيات و شخصيت انسان در مغز اوست و مي بينيم وقتي بخشي از مغز انسان آسيب مي بيند بكلي انسان ديگري مي شود و تغيير مي كند. پس چطور مي توان همچنان به جاودانگي معتقد بود؛ در حالي كه مغز از كار باز مي ايستد؟

لطفا به من اميدي براي زنده ماندن بدهيد... الآن كه اين سطور را مينويسم بغض گلويم را گرفته است... من با اين جهان سرد و بدون شعوري كه اطرافم را گرفته چكار كنم؟؟ آسمان بدون خداوند زيبا نيست... بگوييد كه من اشتباه ميكنم و خدا افسانه نيست...
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
ما نمي گوييم " انسان روح است نه جسم" بلكه انسان را حقيقتي متشكل از دو بخش متفاوت يعني روح و جسم مي دانيم و معتقديم كه بين اين دو حقيقت نوعي اتحاد وجود دارد ، هرچند حقيقت برتر و اصلي اين موجود را همان روح او تشكيل داده است؛ از نگاه فلسفه اسلامي ماهيت ادراك و احساس و تحليل و تفكر و ساير امور كه در علوم تجربي به مغز نسبت داده مي شود، مربوط به روح و نفس انسان است و مغز تنها ابزار روح و واسطه دريافت و انتقال اين اعمال محسوب مي شود.
در واقع اين روح است كه مي بيند و مي شنود. اما اين عمل را به كمك ابزار چشم و گوش و مغز انجام مي دهد و هر يك از اين اعضاء و جوارح اگر دچار اختلال شوند فرايند ديدن و شنيدن و ثبت و ضبط حوادث و خاطرات دچار مشكل مي شود. اين نكته اي است كه به تصريح دانشمندان و پزشكان قديم اسلامي نيز رسيده است مثلا عامري مي نويسد:
عامرى گويد:«مركز اصلى نيروى حسّى در حيوانات تكامل يافته، قسمتهاى مقدّم مغز است به اين دليل كه ضايعاتى كه در مقدّم مغز به وجود مى‏آيد، احساس را از كار مى‏اندازد. پس از بخش قدامى مغز، اعصابى است كه تا اعضاى حسّى امتداد مى‏يابند و در واقع در حكم ابزارى‏اند كه چيزى را از راه دور دريافت مى‏كنند.»(1)
به همين نسبت حالات و رفتارهاي بشري نيز تحت كنترل روح قرار دارد، اما كم و كيف و جزئيات و شاخصه هاي مغز و حواس در كم و كيف تحقق مطالبات روح و نتيجه حاصله نقش مستقيمي دارند.
فرض كنيد كه روح مي خواهد فرد نگاهي عميق به دور دست بيندازد و اين درخواست را از جسم دارلد و مغز هم اين پردازش را انجام مي دهد اما چشم كم بيناي فرد، قدرت اين كار را ندارد ، در نتيجه آنچه حاصل مي شود نگاهي تار و محدود به محيط كوچك پيرامون است، به همين جهت تغيير در قابليت هاي چشم و يا مغز يك فرد مي تواند نتايج متفاوتي را رقم بزند و حل برخي مشكلات و يا تغيير در شاخصه هاي مغزي فرد - چنان كه امروزه در علمي به نام فناوري "سايبورگ " به آن پرداخته مي شود - مي تواند تغيير در حالات و روحيات و رفتارها را رقم بزند.
مثال روشن بر اين كه ماهيت اين عملكردها به روح مربوط مي شود نه جسم، آن است كه هرگاه روح از اين بدن جدا شود و مرگ حاصل گردد، همه اين اعضاء و جوارح قابليت انجام وظيفه خود را ندارند، هرچند به خودي خود سالم باشند، حتي مغز هم مي تواند كاملا سالم باشد و با پيوند به فردي ديگر وظيفه خود را در بدني ديگر - كه زنده و داراي روح است - ايفا كند، اما در اين بدنِ بدون روح ديگر نمي تواند به وظيفه خود عمل كند.
پي نوشت:
1. ابو الحسن عامرى، الرسائل، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375 هـ.ش ، ص 333، تاريخ وفات نويسند 318 ق.

موفق باشید.