سلام چرا ما معتقدیم که خداباوری فطری است ؟
حال انکه علت خدا باوری چندگانه ی یونانی ها ناتوانی در توجیه علمی مطالب بود
مانند : رعد و برق اثر خشم خداست
و سوال دیگر من در این باره است که احساسات با توجه به تجربیات ما شکل می گیرد با این حال می توان گفت همه ی ما نسبت به اسلام دیدی قلبی و فطری داریم ؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
فطري بودن اعتقاد به خداوند به معناي آن است كه خداوند در وجود انسان ويژگي خاصي قرار داده كه انسان بر اساس آن قادر به شناخت وي مي باشند. البته ظهور فطرت و كاركردهاي خارجي آن متفاوت بوده و ممكن است برخي را از طرقي ديگري به خداوند برساند. اما مهم اين نوع خصوصيت و ويژگي است كه خداوند در وجود انسان مقرر كرده و ما از آن با عنوان فطرت ياد مي كينم.
نكته مهم آن است كه بر فرض يونانيان بواسطه عدم توجيه درست قوانين علمي به خداوند رسيده باشند، منافاتي با فطرت ندارد، بلكه اساساً مويد فطرت است. به فرموده شهيد مطهري اين كه بشر در جستجوى خدا برآمده است به علّت همين بوده است كه «اصل علّيّت» بر روحش حاكم بوده، يعنى در جستجوى علّتها بوده است، و همين جستجوى از علّتها او را به علّت العلل رسانده است. اين عين اين مطلب است كه «عامل» در وجود انسان است، يعنى اگر در انسان اين انگيزه نبود كه علّتها را كشف كند و به سرچشمه علّتها برسد، پديده‏هاى خارجى را كه مى‏ديد همين جور بى‏تفاوت از كنار آنها مى‏گذشت. بحث اين است كه وقتى انسان پديده خارجى را مى‏بيند، آنچه او را وادار مى‏كند به جستجوى علّت آن بپردازد چيست؟ آن پديده خارجى كه خودش را بر انسان عرضه مى‏دارد، بر حيوان هم عرضه مى‏دارد، يعنى آنچه كه انسان مى‏بيند حيوان هم مى‏بيند، ولى آن چيزى كه بعد از ديدن اين پديده‏هاى خارجى، انسان را وادار مى‏كند كه در جستجوى علّتها برآيد اين است كه چنين حسّى در انسان هست كه هر پديده‏اى نيازمند به علّت است و قهراً آن علّت هم اگر مانند اين پديده خود پديده‏اى باشد و نيازمند به علّت، اين فكر براى بشر پيدا مى‏شود كه آيا همه علّتها يك سرچشمه دارد، سرچشمه‏اى كه آن، علّتى باشد كه خود پديده نباشد؟ و اين عين معنى فطرى بودن است؛ نه تنها با اين مطلب منافات ندارد، بلكه آن را تأييد مى‏كند.(1)
بنابراين بر فرض كه توجيه مطالب علمي دليل اعتقاد به خداباوري يونانيان باشد، منافاتي با فطري بودن آن ندارد به علاوه آنكه بايد بين اعتقاد آنها تفكيك قائل شد يعني آنچه فطري است اصل خداباوري آنهاست اما اينكه در مقام مصداق دچار اشتباه شده اند و خدا يا خدايان ديگري را به جاي خداي واقعي پذيرفته اند و يا آنكه بعد پذيرش خداوند علل طبيعي مانند رعد و برق و... را نيز به خداوند نسبت دهند بحث ديگري است به عبارت ديگر فطري بودن اعتقاد به خدا امر به معناي آن نيست كه همواره بشر از فطرت خود استفاده كرده و به وجود خداوند اذعان داشته است. بلكه عده اي اساساً در پي يافتن خدا نبوده اند و يا با فرض آن در يافتن خداي حقيقي دچار اشتباه شده اند.
اما براي پاسخ به سوال دوم بايد گفت: مطابق مطالب قبلي فطرت امري دروني است كه خداوند در انسان قرار داده و او را براي پذيرش حق ، مستعد خلق كرده است(2) و در مجموع فطرت انسان يعنى ويژگيهايى در اصل خلقت و آفرينش انسان‏؛(3)و اين در همه انسانها وجود دارد و قابل تغيير و تحول نيست بر خلاف احساس كه كميت و يا كيفيت آن قابل تغيير مي باشد و به قول شما تابع تجربيات قبلي و... است "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه..."(4) پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست.
در نتيجه فطرت امري دروني و ذاتي است نه احساسي تابع تجربيات كه ممكن است براي برخي اين احساس رخ دهد و براي برخي رخ ندهد.
پي نوشت ها:
1. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، چ صدراء، تهران 1370 ه ق، ج 3، ص 488.
2. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، چ دفتر انتشارات اسلامى، قم 1417ه ق، ج 16، ص 179.
3. مطهري همان، ج 3، ص 455.
4. روم(30)آيه 30.
موفق باشید.