بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاه والسلام علي سيد المرسلين محمد وعلي آله و صحبه اجمين.
سلام بر پاسخگوي محترم:
*هرگاه ما علي را برتري دهيم بخاطر اين در نزد جاهلان رافضي هستيم.و وقتي از فضيلت ابوبكر ياد كنيم به اين خاطر متهم به ناصبي ميشويم.بنابراين،پيوسته به سبب دوستي آنان ناصبي و رافضي هستم زيرا تا روزي كه خاك بالينم مي¬گردد آن دو را دوست دارم.ديوان امام شافعي(ره)*
اهل سنت هميشه عادت دارد حق خودوعقيده خود را بدون تعرض به مسائل ديگران خيلي فشرده ،خيلي واضح و صريح بيان ميكند.
در اينجا به اين نكته اشاره ميكنم كه،بعضي از مسلمين(شيعيان) مي گويند: پيغمبر اكرم (ص) در موضعي بنام غديرخم حضرت علي(رض) را به جانشيني خود و امامت مسلمين بر گزيده است به دلايل مشروحه ذيل مقرون به صحت نيست حال آنكه جاي سوال است چرا با وجود اين دلايل عده اي قليل (شيعيان) بر اين موضوع پافشاري ميكنند؟ (1) در برابر فرمان خدا و رسول او احدي از مسلمين را ياري تمرد و تخلف نبوده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾: (هيچ مرد و زن مسلماني را در كاري كه خدا و رسول او حكم كنند اراده و اختياري نيست كه خلاف راي خدا و رسول او را بر گزينند...). در حالي كه مسلمانان صدر اسلام همه چيز خود را در راه رضاي خدا صرف كردند نسبت تمرد از امر خدا و رسول او به ايشان غير قابل قبول است.
(2) حضرت علي در مورد خلافت هرگز به قضيه ي غدير خم استناد نكرده بلكه از آن نامي نبرده است در صورتي كه چنين موردي وجود مي داشت حضرت علي با اين حجت قاطع مدعيان خلافت را كنار مي زد و به صراحت مي گفت: اي مردم، شما چطور مسلماني هستيد كه از فرمان خدا و رسول او تمرد مي كنيد، مگر شما از رسول خدا نشنيديد كه در غدير خم مرا به عنوان خليفه خود و امام مسلمين بر گزيد؟
(3) حضرت علي كه بزرگترين قاضي صدر اسلام بود ﴿أقَضْاكُمْ عَلِيُّ . . .﴾ (قاضي ترين شما علي است. و بزرگترين قاضي حجتي بدين گونه قاطعي را ناديده نمي گيرد و به مسائل فرعي بپردازد، در صورتي كه هر مدعي به بينه و مدارك استناد مي كند تا احقاق حق نمايد نه اينكه بينه و دليل و برهان و قباله و سند را كه دال بر حقانيت او در دعوي باشند پنهان نگه دارد و بدون ارائه دليل حق را مطالبه نمايد.
(4) مسلمانان بر سر عمل به كتاب و سنت رسول الله با هر خليفه اي بيعت مي كردند، حضرت علي نيز از بيعت كنندگان بر كتاب و سنت بود، اگر رسول اكرم (ص) حضرت علي را تعيين فرموده باشد بيعت مسلمين بر خلاف سنت صورت گرفته است و اين سنت شكني با تاكيد بر عمل خليفه ي منتخب به كتاب و سنت متناقض است، در حالي كه مسلمانان در نهايت دقت سنت رسول الله را مراعات كرده و هيچگاه بر خلاف آن قدم بر نداشته اند و حضرت علي هم با ايشان همسو و همراه بوده است.
(5) اگر حضرت علي به عنوان خليفه و امام تعيين شده بود انصار هرگز دعوي خلافت نمي كردند و شوري تشكيل نمي شد و بيعت صورت نمي گرفت، زيرا مسلمانان جز عمل به كتاب و سنت برنامه اي ديگر نداشتند، چنان كه نمونه ي متابعت سنت پيغمبر را در جيش اسامه مي بينيم: نظر به توصيه و تاكيد رسول اكرم در مورد تجهيز جيش اسامه مي بينيم كه حضرت ابوبكر در حالي كه امام و خليفه مسلمين بود به احترام دستور رسول الله در ركاب اسامه به حالت پياده از مدينه خارج شد و او را بدرقه نمود.
(6) اگر خلافت منصوص عليه و قطعي بود حضرت علي(رض) نمي توانست صراحتا آن را قبول نكند و قسم نمي خورد كه به خلافت و ولايت اشتياق و رغبت ندارد، زيرا در رفتن از زير بار مسئوليت و سرباز زدن از تكليف الهي در شان آن حضرت نبوده و نيست: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية إربة...»: (سوگند به خدا مرا در اين خلافت رغبتي نبوده و در اين فرمانروايي چشم داشت و توقعي نيست و آرزويش را ندارم).
(7) بعد از شهادت حضرت عثمان بزرگان اصحاب، حضرت علي را براي خلافت و امامت پيشنهاد كردند و آن حضرت فرمود: «دعوني والتمسوا غيري... ولعلي أسمعكم وأطوعكم لمن وليتموه أمركم، وأنا لكم وزيراً خير لكم مني أميراً)): (مرا به حال خود واگذاريد از كسي غير من بخواهيد كه خلافت و ولايت را تصدي كند. . . اميد داشته باشيد كه من گوش به فرمانتر و مطيعتر از شما باشم براي كسي كه امر خود را به او سپرده ايد و من براي شما وزير باشم بهتر است از اينكه اميرتان باشم).
امثال دلايل مذكوره در كتاب نهج البلاغه فيض الاسلام چاپ تهران كه اهل سنت و جماعت در آن دخالتي نداشته اند فراوان است، به اين مختصر اكتفا كرديم زيرا باطاله كلام احتياج نيست.
(8) پس از آن كه حضرت علي كرم الله وجهه به عنوان خليفه و امام از جانب شوراي مسلمين متشكل از مهاجرين و انصار برگزيده شد در نامه اي به معاويه ابن بي سفيان نوشت «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فليس للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمعوه إماماً كان لله رضى»: ((همانا به من بيعت كردند آن مردمي كه بيعت كردند با ابوبكر و عمر و عثمان بر سر آنچه ((شرايطي)) كه با ايشان بيعت كرده بودند پس كسي حق ندارد راي ايشان ((بزرگان اصحاب شوري)) را نپذيرد و جز اين نيست كه شوراي تعيين كننده امام و خليفه حق مهاجرين و انصار است، پس اگر بر مردي اتفاق نظر كرده و او را امام ناميدند موجب رضاي خدا گرديده است).
(9) حضرت علي هرگز زير باز زور نرفته و با منطق و عدل عمل كرده است، چنان كه وقتي به خلافت و امامت انتخاب شد، با وجود مشكلات فراواني كه پيش آمده بود، با معاويه ابن ابي سفيان كه زير بار حكومتش نمي رفت جنگيد و فرمود: من با دو كس مي جنگم، يكي شخصي كه چيزي را بخواهد و از آن او نباشد و ديگري كسي كه منع كند از چيزي كه به عهده او است. «ألا وأني أقاتل رجلين: رجلا ادعى ما ليس له وآخر منع الذي عليه».
(10) همكاري كامل حضرت علي با خلفاي قبل از خود روشن ترين دليل يگانگي و صميميت در بين ايشان مي باشد، في الجمله قرابت سببي حضرت عمر و حضرت علي رضي الله عنهما كه حضرت علي دخترش ((ام كلثوم)) را كه از حضرت فاطمه زهراء عليهما السلام بود به عقد نكاح حضرت عمر در آورد و يك پسر و يك دختر به نامهاي زيد و رقيه ثمره ي اين ازدواج بودند و اين مسئله جاي انكار هيچ مسلماني نيست و مورد اتفاق مسلمين است(هم علماي شيعه و هم علماي اهل سنت).
حال اگر اين مسئله را با ديده ي انصاف بنگريم يقين حاصل خواهيم كرد كه قلم دشمنان اسلام آن همه جار و جنجال را بوجود آورده و علي و عمر -رضي الله عنهما- را در مقابل همديگر قرار داده كه گروهي به طرفداري اين و جمعي به هوا خواهي آن به جان هم بيفتند و اسلام را از وحدت و عظمت و شكوه به تفرقه و ذلت و ستوه بكشانند و خود ((دشمنان)) وارث ارض و ديار اسلامي بشوند!
بفرض كنيم حضرت علي با آن همه صلابت و شجاعت و تقوي در مقابل ابوبكر و عمر و عثمان بخاطر حفظ كيان اسلام سكوت كرده باشد و بر خلاف ميل باطني با ايشان بيعت نموده باشد دختر را كه از حضرت زهرا مي باشد چرا به عقد و نكاح حضرت عمر در مي آورد؟ مگر به قول كذابان عمر همان كسي نبود كه خانه ي زهرا -رضي الله عنها- را آتش زد و با لگد پهلوي آن بزرگ بانوي اسلام را شكست و فرزندش محسن سقط گرديد؟! قرابت شير خدا و ابن عم مصطفي و اسوه اخلاص و تقوي را با چنان ظالم بيشرم از خدا بي خبر چكار؟! مگر خداي تعالي از تكيه دادن به ظالمان و اعتماد به آنان نهي قاطع و وعيد شديد نفرموده است!؟ ﴿وَلا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ﴾. و شما مومنان هرگز با ظالمان همدست نشويد و به آنها تكيه نكنيد كه آتش كيفر ايشان به شما برسد و در آن حال غير از خدا براي شما هيچ مددكاري نيست و هيچ گونه ياري نخواهد شد).
در اين صورت - خداي نا كرده- ما مسلمانان از حضرت علي براي اين وصلت ناجور حق گله داريم، جواب حضرت زهرا -رضي الله عنها- را چطور مي دهد؟ و چطور به صورت دخترش كه شاهد پهلو شكستن مادر بوده و اكنون به خانه ضارب بلكه قاتل مادرش مي رود، نگاه مي تواند بكند؟! و از جهت ديگر: كسي كه قادر به حفظ حدود و حريم خانوادگي خود نباشد چطور قادر است كه امپراطوري پهناور و نو پاي اسلام را اداره كند؟
آن چنان اداره مي كرد كه چهار ديواري خانه اش را اداره كرده بود؟! خنده آور نيست؟! آيا اين دروغ و افتراءات با شان و مقام شهسوار اسلام حضرت علي(ع) سازگار است؟! آيا اين راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شكر شكن شيرين گفتار! خدمتگزار اسلام و مسلمين اند؟ آيا اين همه جسارتها و هتك حرمات بساحت مقدس اهل بيت رسول الله كفر نيست؟! آيا عمري كه پهلوي دختر رسول الله را مي شكند مسلمان است؟ و اگر چنين جنايتي را كرده است سزاوار است با دختر زهرا و نواده ي رسول الله ازدواج كند و بزرگترين قاضي صدر اسلام ولي وعاقد نكاح باشد؟ وامصيبتاه! إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ!!!
نه چنين نيست برادر و خواهر مسلمان ! نه عمر را نفرين كنيد و نه از علي زده شويد و نه از اسلام متنفر گرديد.
عمر مسلمانتر از آن بود كه نسبت به جگر گوشه ي رسول اكرم اسائه ادب نمايد ،چه رسد به پهلو شكستن و اسقاط جنين او، علي هم شجاعتر و شريفتر از آن بود كه از حريم خانوادگيش نتواند حراست و دفاع كند، عمر به تقوي و عدالت و فداكاري در راه اسلام و اجراي سنت رسول الله معروف است.
علي در برابر حق تسليم بود اگر چه صاحب آن ضعيف و در برابر باطل قيام مي كرد اگر چه صاحب آن در كمال قدرت بوده باشد، چنان كه فرموده است: «ألا وإني أقاتل رجلين» هان من با دو مرد مي جنگم مردي كه ادعا كند چيزي را كه از آن او نيست، و مردي كه ابا كند از حقي كه بر عهده او است. اگر انصاف بدهيم سخن از اين رساتر و روشنتر نيست چه ابوبكر و عمر و عثمان كانديداي خلافت و به قول حضرت علي امامت شدند و با ايشان بيعت گرديد و مدت بيست و پنج سال ولايت امور مسلمين را عهده دار بودند، حضرت علي نه تنها با ايشان نجنگيد بلكه در مهام امور مستشار موتمن و بازوي اجرايي ايشان بود، زيرا آنها را به حق مي دانست و بر ولايتشان صحه مي گذاشت و احياناً به ايشان خط و جهت مي داد و تحكيم خويشاوندي مي نمود، و با معاويه ابن ابي سفيان با آن همه قدرت و زر و زوري كه داشت جنگيد و جنگ را تا شهادت خود ادامه داد زيرا از بيعت كه حقي واجب بر او بود امتناع ورزيده بود و زير بار حق نمي رفت.
در تمام تواريخ و سير اسلامي غير از معاضدت و همكاري در بين خلفاي راشدين چيزي ديگر ديده نمي شود، و از همه مهمتر فرموده هاي خود حضرت علي است، چنان كه در جنگ با روميان و ايرانيان حضرت عمر كه خليفه و امام مسلمين است با حضرت علي مشورت كرد حضرت علي فرمود: خودت در جنگ شركت مكن، زيرا اگر خود كشته شوي مسلمانان بي پناه خواهند ماند.
اگر خداي نا كرده عداوت و دشمني در بين بود و عمر آنچنان بود كه دشمنان مي گويند حضرت علي از خدا مي خواست كه هر چه زودتر سايه او را از سر مسلمين كم كند، در حالي كه در جواب حضرت عمر(رض) فرمود: «إنك متى تسير إلى العدو بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون إليه . . . فإن أظهر الله فذاك ما تحب وإن تكن الأخرى كنت ردءاً للناس ومثابة للمسلمين»: (همانا اگر خودت شخصاً به جنگ دشمن (روميان) بروي و شكست بخوري براي مسلمين در دورترين نقاط كشورشان پناهي نمي ماند و پس از تو مرجعي نيست كه به او رجوع شود پس خود در مدينه بمان و مردان جنگ آزموده اي را به فرماندهي بگمار، و از نظر سوق الجيشي به ايشان خط بده، پس اگر خداي تعالي مسلمين را پيروز گردانيد خواسته بر آورده گرديده و اگر طور ديگر شد خودت پناه مردم و مرجع مسلمين خواهي بود). همچنين در وقت لشكركشي به ايران، كلام 146 جزء سوم ص 433 نهج البلاغه ترجمه فيض الاسلام همين معني را دارد. نتيجه مي گيريم كه اين اختلافات و خلافات از قلم تفرقه اندازان تراويده است تا مسلمين به جان هم بيفتند و خود وارث مال و ثروات و حاكم بر مقدران ايشان بشوند.
حضرت علي از آغاز حركت خوارج كه آغاز گر تفرقه در اسلام بودند زنگ خطر را نواخت و شديداً به مردم هشدار داد:
«وألزموا السواد الأعظم فإن يد الله على الجماعة، وإياكم والفرقة، فإن الشاذ من الغنم للذئب، ألا من دعا إلى هذا الشعار فاقتلوه ولو كان تحت عمامتي هذه...». (از سواد اعظم پيروي كنيد زيرا دست خدا بر سر جماعت مسلمين است، و بر حذر باشيد از جدايي زيرا جدا شده از مردم نصيب شيطان مي شود چنان كه گوسفند جدا مانده از گله نصيب گرگ مي گردد، آگاه باشيد هر كه در دين جدايي بيفكند او را بكشيد اگر زير اين عمامه من باشد).(( كاشف‌ الغطاء(از علماي شيعه) در كتاب‌ اصل‌ الشيعه‌ و اصولها ص‌91 مي‌نويسد: علي‌ چون‌ ديد كه‌ ابوبكر و عمر نهايت‌ سعي‌ خود رامعطوف‌ اعتلا و نشر كلمه‌ توحيد، تجهيزات‌ ارتش‌ و گسترش‌ فتوحات‌ اسلامي‌ نموده‌اند و در جهت‌ رفع‌ ظلم‌ و ستم‌ وتبعيضها كوشش‌ مي‌كنند، با آنان صلح و بيعت كرد.))حال ديديم كه حضرت علي نه ميترسيد و نه تقيه ميكرد و نه كينه اي نسبت به خلفا در دل داشت بلكه وزيري دلسوز و كارآمد بود هم سه خليفه اول او را دوست داشتند و هم حضرت علي آنها را.
* * * *
حضرت علي مرتضي با خلفاي پيشين كمال همكاري نمود و با معاويه جنگيد، هم در ياري ايشان و هم در جنگ با معاويه او را محق مي دانيم.
* * * *
رسول اكرم(ص) در مرض الموت خود ابوبكر صديق را امر فرمود كه امام جماعت مسلمين شود اين فرمان موجب انتصاب، او به سمت امامت مسلمين نمي شود بلكه بوسيله ي بيعت بزرگان اصحاب به امامت برگزيده شد، آنچه سبب ترجيح ابوبكر صديق بر سايرين بعلاوه ايمان و هجرت و جهاد اين بود كه بزرگان اصحاب گفتند: «اختاره رسول الله لأمر ديننا فنختاوه لدنيانا» (رسول خدا او را براي امور دينمان برگزيده پس ما او را براي امور دنيويمان بر مي گزينيم، سپس مسلمانان با وي بيعت كردند و امامت او استقرار يافت، حضرت علي هم با وي بيعت كرد و پشت سرش نماز خواند.)
* * * *
حكومت اسلامي شورايي و عادلانه است، نه استبدادي و ارثي كه اختياري براي امت اسلام در تقرير مسير خود نمانده باشد، اساساً زير پا گذاشتن استبداد و بر پاي داشتن شوري يكي از رسالات مهم رسول اكرم است. اسلام عزيز بر حكومتهاي موروثي خط بطلان كشيد و حيثيت هاي از دست رفته را به مردم باز گردانيد و توده هاي ضعيف مردم را در اداره ي امور سهيم كرد، با وجود اينكه رسول اكرم داراي عقل كل بود و شبانه روزي وحي الهي بر وي نازل مي شد و از هر گونه لغزشي مصون بود، خداي تعالي به او مي فرمايد: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ﴾: (با يارانت در كارهاي مهم مشورت كن). و در وصف مومنان صادق و لايق مي فرمايد: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾: (حكم و كارشان در بين خود به صورت شوري است).
پيغمبر اكرم مسلمانان را در وحدت كلمه و هدايت كامل بدرود گفته و با يقين به كمال دين ايشان را به تمسك به كتاب خدا و سنت خود توصيه فرموده كه دست گرفتن به كتاب و سنت ضامن سعادت و بقاء و عظمت مسلمين است: «تركت فيكم أمرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله وسنة رسوله)) در بين شما بجا گذاشتم دو چيز را كه اگر آنها را محكم بگيريد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و سنت رسولش را.
امام مسلمين بايد مستور العداله باشد، يعني به ظاهر مرتكب گناه كبيره نشده و بر صغاير ذنوب نيز اصرار نورزيده باشد به طوري كه عدالت او را مخدوش كند لكن عصمت از تمام گناهان از شروط صحت امامت نيست، زيرا غير از انبياء كرام عليهم الصلوة والسلام احتمال لغزش و خطا براي هر انساني هست، و خداي تعالي انسانها را مكلف نفرموده كه حتماً معصوم باشند بلكه در صورت لغزش و اشتباه ايشان را امر فرموده است كه خود را اصلاح كنند و مراقب خود باشند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾: (از خدا بترسيد و خود را از نافرماني او به دور داريد هر آنچه مي توانيد).آيه ي ﴿...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...﴾. احزاب 33

در حق زنان پيغمبر اكرم (ص) مستقيما نازل شده و ايشان اهل بيت ((افراد و خانواده رسول الله)) هستند، چه اين آيه و آيات ديگري در سوره احزاب كه مورد استدلال ما بودند، مصدر به خطاب ((يا نساء النبي)) مي باشند همگي در شان ازواج طاهرات نزول يافته اند و خطاب مستقيم به ايشانند.
رد شبهه
در اينجا ممكن است سوال شود كه ضمير جمع مذكر در دو كلمه ﴿عَنْكُمْ﴾ و ﴿يُطَهِّرَكُمْ﴾ به كدام مرجع بر مي گردد؟ جواب اين است كه مرجع ضمير اهل البيت با در نظر گرفتن لفظ اهل مي باشد و نظير آن در قرآن كريم كه افصح الكلام است فراوان است، ما در اينجا به موارد مشابهي اشاره مي كنيم تا جواب را با دلايل قانع كننده داده باشيم.
(1) ﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾: (رحمت و بركت هاي خداي تعالي بر شما باد اي اهل خانه ي ابراهيم)
كه ضمير جمع مذكر مذكور به اهل البيت است يا به عبارت ديگر ((اهل البيت تعبير ظاهر از ضمير جمع مذكر در عليكم مي باشد.
(2) ﴿فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا﴾: (موسي به زنش گفت: بايستيد و مكث كنيد تا مقداري آتش بياورم)
در حالي كه فقط زن حضرت موسي همراه او بوده كه او را اهل و به خطاب جمع مذكر مخاطب ساخته است، چون كلمه اهل بيت اسم جنس است و بر افراد و جمع و مذكر و مونث اطلاق مي گردد، مجالي براي تعبير و تاويل كساني كه بخواهند شان نزول آيه را تغيير دهند و بداهت را انكار كنند نمي ماند، چنان كه بعضي از حاشيه نشينان دور از متن پنداشته اند كه: چون ضمير در ﴿عَنْكُمْ﴾ و ﴿يُطَهِّرَكُمْ﴾ براي جمع مذكر است، دو جمله اخير در آيت مذكوره مربوط به زنان پيغمبر نيست!!!!!
چنان كه بيان كرديم ضمير به لفظ اهل بر مي گردد، صدر آيه و آيات قبل و بعد از آن خطاب به ازواج طاهرات است، و اهل بر ايشان صادق است، چه علم لغت و تفسير و سياق عبارات آيات بر اين حقيقت تصريح دارند، به علاوه چنان كه گفتيم اهل بيت شامل افراد خانواده ذكور و اناث آن مي شود، و حضرت علي و حسن و حسين هم جزو افراد خانواده هستند مي توان به طريق تغليب ضمير را مذكر خواند، و احدي از مسلمين منكر اين نيست كه حضرت علي(رض) و فرزندانش از حضرت زهرا ذكوراً و اناثاً از خانواده رسول اكرم (ص) محسوب مي شوند.
﴿فَلَمَّا رَأى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ﴾: (پس وقتي كه خورشيد را درخشان و پرتو افشانديد گفت: ((اين است پروردگار من)) اين بزرگتر از ماه و ستاره است
در حالي كه شمس مونث لفظي است، و صفت آن نيز مونث ذكر شده ﴿بَازِغَةً﴾ اما در جمله بعدي چون لفظ ((رب)) مشاراليه است، به لفظ ((هذا)) به آن اشاره شده كه براي مفرد مذكر است و صفت تفضيلي مذكر ((اكبر)) براي ((شمس)) كه مشاراليه ((هذا)) است ذكر شده نه ((هذه)) و نه ((كبري)) كه قاعدهً مي بايست براي شمس ذكر مي شدند، پس ذكر اسم الإشاره و صفت تفضيلي مذكر در اين آيه براي شمس به اعتبار ((رب)) است چنان كه ضمير جمع مذكر در آيه ي 33/33 بعد از آن همه ضماير مونث مانند: أقمن وأتين وأطعن، به اعتبار ((اهل)) است و جز آن معني ديگري ندارد. اطاله ي كلام در اين مورد به سبب اختلاف وارده در آن بوده ضرورهً توضيح و تبيين گرديد.
در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان به بركت صحبت آن حضرت صفاي ظاهر و باطن يافتند سپس خلفاي راشدين و صحابه و تابعين روش و سنت حضرتش را ادامه دادند تا دين خدا در دورترين نقاط رواج يافت، و پس از ايشان اين امانت بزرگ سينه به سينه و نسل به نسل به عصر حاضر رسيد، و با عنايت خاص الهي تا قيام قيامت استمرار خواهد يافت، و همواره پشتيبانان حق و عدل از احكام الهي طرفداري و دفاع خواهند نمود چنان كه رسول اكرم فرموده است: «لا تزال طائفة من أمتي ظاهرين على الحق حتى يأتي أمر الله»: (طائفه اي از امت من هميشه بر حق ثابت و استوار مي مانند تا خدا فرمانش را مي آورد ((دنياي كنوني پايان مي پذيرد)
عشره مبشره
شهادت مي دهيم كه حضرت ابوبكر و عمر و عثمان و علي و سعد ابن ابي وقاص و سعيد ابن زيد و ابوعبيده عامر بن الجراح و طلحه الخير و زبير ابن العوام و عبدالرحمن ابن عوف به بهشت نويد داده شده اند، و پيغمبر اكرم )ص) ايشان را ((عشره مبشره)) ناميده است، و هر يك از آنها را بهشتي نام برده است: «أَبُو بَكْرٍ فِي الْجَنَّةِ وَعُمَرُ فِي الْجَنَّةِ وَعُثْمَانُ فِي الْجَنَّةِ وَعَلِيٌّ فِي الْجَنَّةِ وَطَلْحَةُ فِي الْجَنَّةِ وَالزُّبَيْرُ فِي الْجَنَّةِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ فِي الْجَنَّةِ وَسَعْدٌ فِي الْجَنَّةِ وَسَعِيدٌ فِي الْجَنَّةِ وَأَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ فِي الْجَنَّةِ» شهادت مي دهيم كه حضرت فاطمه زهرا (س) سرور زنان بهشت و حضرت حسن و حضرت حسين ((رضي الله عنهم اجمعين)) سرور جوانان بهشتند: «فاطمة سيدة نساء أهل الجنة والحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة))
شهادت مي دهم كه گرامي ترين انسانها در نزد خداي تعالي پرهيزكارترينشان است، ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُم﴾
رنگ و نژاد و زبان و منطقه جغرافيايي مسلمانان را از همديگر جدا نمي كند، زيرا مسلمين عموماً افراد خانواده بزرگ اسلام مي باشند و جز به تقوي و طاعت در پيشگاه خداوند فرقي ندارند ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾: (مردان مومن و زنان مومنه هر كدام يار و ياور و مددكار يكديگرند).
قرابت و خويشاوندي با رسول اكرم (ص) ملاك تقوي و فضيلت نيست، چنان كه ((ابولهب)) عم آن حضرت به سبب كفر و عنادش در پيشگاه خداوند مردود، و سلمان فارسي غريب و بيگانه مقبول و از اهل بيت رسول الله محسوب شده است: «سلمان منا أهل البيت»: (سلمان از افراد خانواده ي ما است)
﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾. (و بترسان از عذاب خدا خويشان نزديكترت را و بگشاي بازوان تواضعت را براي كساني كه پيروي مي كنند تو را از مومنين)
((الجنة لمن أطاع الله وإن كان عبداً حبشياً والنار لمن عصى الله وإن كان سيداً قرشياً)): (بهشت از آن فرمانبرداران خدا است اگر چه عبد سياه پوست حبشي باشد و آتش دوزخ از آن نافرمانها است اگر چه آقا و سرور قريشي باشد).
هم چنين اماميه معتقدند كه از جمله ي اصول مذهب، اعتقاد به اين است كه پيامبر(ص) ،امامت علي كرم الله وجهه را معين كرد و او را به عنوان خليفه ي بعد از خود تعيين نمود.
و چنين استدلال كرده اند:
الف: وقتي كه رسول خدا(ص) در هجدهم ذي الحجه از حجه الوداع بازگشت و به مكاني كه آن را غدير خم مي ناميدند رسيد در آنجا (توقف كردند و) در حق علي كرم الله وجهه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه». ((هر كس كه من دوست او هستم علي هم دوست اوست. خداوندا، ياور كسي باش كه ياور اوست و دشمن كسي باش كه دشمن اوست)).
پاسخ اين است كه: به فرض صحت آن، مطلبي در آن نيست كه تصريح يا اشاره نمايد كه او براي خلافت از ديگري برتر و اولي است، و لفظ مولي هم به معني اولي بكار نمي رود، اين از يك جهت، و اما از جهت ديگر حضرت فرمود: «هر كس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست»، يعني در زمان حيات و بعد از رحلت حضرت رسول، پس اگر اين قول دليل بر خلافت علي باشد لازمه اش اين است كه بايد در زمان حيات پيامبر اكرم هم سرپرستي و مسئوليت امور را داشته باشد چرا كه او (بنا به اين قول) شريك حضرت در رهبري و ولايت است (در حالي كه كسي شريك پيامبرنيست) و به فرض اينكه اين روايت دلالت بر اولويت كند، لازم نيست كه حمل بر اولويت در رهبري و رياست شود بلكه به معناي اولويت در محبت و نصرت و بزرگداشت است . و اين هم چيزي است كه ما مخالف آن نيستم، پس اگر مقصود پيامبر (ص) اولويت در رهبري و خلافت مي بود همانا مي فرمود: ((اللهم وال من في تصرفه وعاد من لم يكن كذلك))، ((خداوندا ياور كسي باش كه تحت اختيار و فرمان اوست و دشمن كسي باش كه تحت اختيار او نيست)).
پس حديث ((من كنت مولاه...) فقط دلالت بر قدر و منزلت والاي حضرت علي(ع) مي كند. (و اگر غير از اين باشد جا دارد كه بپرسيم) اگر مقصود پيامبراز اين مطلب خلافت بود، چه چيزي مانع حضرت شد كه در آن اجتماع (انبوه و بي سابقه كه به روايتي هشتاد هزار نفر و به روايتي ديگر يكصد و بيست هزار نفر بوده اند) خلافت حضرت علي را با عباراتي واضح و صريح كه غير قابل تاويل و تفسير باشد اعلام نكند؟!
ب: استدلال كرده اند به حديث «أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي». ((تو در نزد من مانند هاروني در نزد موسي، جز اينكه بعد از من پيغمبري نيست)).
وجه استدلالشان اين است كه: موسي (ع)هارون را جانشين خود كرد و مادامي كه علي به منزله ي هارون باشد پس بعد از پيامبرخليفه و جانشين اوست.
جوابش به فرض صحت آن است اين كه:
حضرت موسي(ع) هارون (رض)را در زمان حيات خود جانشين خويش كرد نه بعد از مرگ، و اگر بخاطر اينكه رسول الله (ص) در زمان حياتش حضرت علي را جانشين خود كرد، همان طور كه حضرت موسي، هارون را جانشين خود نمود، لازمه اش اين باشد كه بعد از پيامبرخدا ،حضرت علي جانشين حضرت باشد، لازمه ي اين قول اين است كه مثلاً عبدالله بن مكتوم نيز شايسته و سزاوار خلافت باشد چون پيامبر (ص)در بعضي از غزوات او را جانشين خويش كرد. (همان طور كه در غزوه ي ذات الرقاع در سال چهارم هجري ابوذر (رض) را جانشين خود كرد). گذشته از اين، جانشيني هارون براي حضرت موسي دلالت بر جانشيني علي بعد از رسول خدا (ص) نميكند، زيرا كه هارون قبل از موسي فوت كرد پس وجه شبه اي را كه قصد كرده اند باطل است .
در پايان خواهشا دقيقا به شبهات مطرح شده پاسخ دهيد و چيزي را از قلم نياندازيد.و همچنين دقيقا به همه مباحث مطروحه پاسخ دهيد.
هم سوال از علم خيزد هم جواب
و السلام عليكم سينا آزادي.

پرسش: رافضي گري يا شيعه علي
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاه والسلام علي سيد المرسلين محمد وعلي آله و صحبه اجمين.
سلام بر پاسخگوي محترم:
*هرگاه ما علي را برتري دهيم بخاطر اين در نزد جاهلان رافضي هستيم. و وقتي از فضيلت ابوبكر ياد كنيم به اين خاطر متهم به ناصبي مي شويم. بنابراين، پيوسته به سبب دوستي آنان ناصبي و رافضي هستم. زيرا تا روزي كه خاك بالينم مي گردد آن دو را دوست دارم.ديوان امام شافعي(ره)*
اهل سنت هميشه عادت دارد حق خود و عقيده خود را بدون تعرض به مسائل ديگران خيلي فشرده، خيلي واضح و صريح بيان مي كند.
در اينجا به اين نكته اشاره مي كنم كه، بعضي از مسلمين(شيعيان) مي گويند: پيغمبر اكرم (ص) در موضعي بنام غديرخم حضرت علي(رض) را به جانشيني خود و امامت مسلمين بر گزيده است به دلايل مشروحه ذيل مقرون به صحت نيست. حال آنكه جاي سوال است چرا با وجود اين دلايل عده اي قليل (شيعيان) بر اين موضوع پافشاري مي كنند؟ (1) در برابر فرمان خدا و رسول او احدي از مسلمين را ياري تمرد و تخلف نبوده است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾: (هيچ مرد و زن مسلماني را در كاري كه خدا و رسول او حكم كنند اراده و اختياري نيست كه خلاف راي خدا و رسول او را بر گزينند...). در حالي كه مسلمانان صدر اسلام همه چيز خود را در راه رضاي خدا صرف كردند نسبت تمرد از امر خدا و رسول او به ايشان غير قابل قبول است.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
شما در نامه طولاني خود مطالب بسياري را مطرح كرده ايد كه جواب آنها سبب طولاني شدن بحث مي شود. ما در اينجا به چند فراز ابتدايي نامه شما جواب مي دهيم و اگر خواستار جواب به فراز هاي ديگر نامه بوديد، در ارتباط هاي بعد، تك تك مطرح كنيد تا جواب دهيم و بتوانيم به يك مفاهمه برسيم.
1.شما اصرار داريد كه بگوييد بعد از پيامبر همه اصحاب از جمله بزرگان اصحاب بر مسيري كه پيامبر ترسيم كرده بود ، سلوك كرده اند و رسول خدا علي بن ابي طالب را به عنوان جانشين بعد از خود نصب نكرده و واقعه غدير صحت ندارد و يا اگر هم صحت دارد حداكثر آن بوده كه پيامبر خواسته اعلام كند هر كس من را دوست دارد، علي را دوست داشته باشد و اگر خلافت خلفاي اول و دوم و سوم مطابق حق نبود، علي بن ابي طالب با آنان همراهي نمي كرد و دخترش را به خليفه دوم نمي داد و ...
از اين رو نوشته ايد كه مسلمانان حق نداشتند در برابر انتخاب خدا و رسول از خود انتخابي داشته باشند و اصحاب رسول خدا بخصوص بزرگان اصحاب هيچ گاه در مقابل ايشان از خود نظري نمي دادند و اختياري نداشتند.
اين خوش بيني افراطي شما به اصحاب باعث شده نتوانيد وقايع صدر اسلام را درست تحليل كنيد و مجبور شده ايد براي حفظ حرمت ساحت اصحاب به توجيه رفتار آنها بپردازيد.
ما هم مي خواهيم مثل شما خوش بين باشيم. اما با مراجعه به قرآن و روايات نمي توانيم مثل شما خوش بين باشيم. شك نيست كه قرآن از مجاهدان و انصار (كه مجموع اصحاب مي شوند) كه در دوران عسرت و سختي از رسول خدا پشتيباني كردند و براي پيشرفت اسلام جان و مال خود را هزينه كردند، بسيار تمجيد نموده است. ولي براي اين كه يك سو نگر نباشيم و به انحراف نيفتيم و از جاده عدالت خارج نگرديم، چند نكته را بايد لحاظ كنيم:
مجاهدان كساني بودند كه در محيط شرك و كفر مكه و اطراف آن ايمان آوردند و چون در محيط كفر و شرك بودند، به خاطر ياري رسول خدا و حفظ دين خود، از سرزمين خود به مدينه كه سرزمين اسلام و حاكميت مسلمانان بود، هجرت كردند و در خدمت اسلام و پيامبر قرار گرفتند.
انصار هم اهل مدينه بودند كه به پيامبر ايمان آوردند و مقدم پيامبر و مجاهدان را به شهر خويش پذيرا گشتند و با جان و مال خود از اسلام و پيامبر دفاع نمودند.
ما مجاهدان و انصار را كه به پيامبر ايمان آورده و در حد توان خود به اسلام و پيامبر خدمت كرده اند را محترم مي شماريم و درود و ثناي خود را نثار آنان مي كنيم به شرط آن كه تا آخر عمر بر ايمان و تقوا و اطاعت از رسول خدا پاي فشرده باشند.
اين قرآن است كه به صراحت مي گويد بسياري از اعرا ب باديه نشين فقط به محضر ايشان رسيدند و اسلام آوردند ولي ايمان هنوز به قلب هاي آنان وارد نشده است:
قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم‏(1)
عربهاى باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى‏كند، خداوند، آمرزنده مهربان است.
اين آيه مي فرمايد شما فعلا اظهار اسلام كرده و تسليم شده ايد و اگر از خدا و رسول اطاعت كنيد در آن صورت چيزي از پاداش اعمال شما كم نخواهد شد.
ايمان امري دروني است و نمي توان با ديدن ظاهر به يقين حكم به مؤمن بودن كسي كرد. بله ما وظيفه داريم حسن ظن و گمان نيكو داشته و افراد را خوب بشماريم. اما آيا مي توانيم بر خوب و مؤمن بودن آنان شهادت هم بدهيم؟ مگر ما علم به درون آنان داريم؟
اين آيه قرآن در وصف بسياري از مدعيان ايمان از زمان رسول خدا تا امروز است:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبين‏(2)
بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى‏پرستند (و ايمان قلبيشان بسيار ضعيف است) همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى‏كنند اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى‏شوند (و به كفر رومى‏آورند)! (به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده‏اند، و هم آخرت را و اين همان خسران و زيان آشكار است!
با مراجعه به آيات فراواني از قرآن به صراحت مي بينيم بسياري از كساني كه زمان رسول خدا اسلام آورده و محضر ايشان را هم درك كرده اند، به ايمان نرسيده و مؤمن واقعي نبوده اند.
مگر آيات فراواني از قرآن و روايات بيشماري از رسول خدا به صراحت اعلام نمي كند كه بسياري از اصحاب رسول خدا مرتد مي شوند و پيمان مي شكنند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ(3)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى‏رساند خداوند جمعيّتى را مى‏آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند آنها در راه خدا جهاد مى‏كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست.
إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيما(4)
كسانى كه با تو بيعت مى‏كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى‏نمايند، و دست خدا بالاى دست آنهاست. پس هر كس پيمان‏شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، بزودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
اين آيات صراحت دارد كه تعدادي از اصحاب مرتد مي شوند و پيمان مي شكنند.
ممكن است ما در مورد مصداق ها اختلاف داشته باشيم اما هيچ كس نمي تواند منكر اين باشد كه اين آيات در مرتد و پيمان شكن شدن بعض اصحاب از جمله بعض از اصحاب بيعت شجره دلالت واضح دارد.
آيات فراواني از قرآن جمعي از اصحاب رسول خدا را منافق شمرده كه در ظاهر ادعاي ايمان دارند. ولي در باطن كافر واقعي و مستحق جهنم هستند و قرآن به شدت آنان را وعيد جهنم داده است. به بعضي آيات در اين زمينه توجه كنيد:
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (5)
گروهى از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده‏ايم.» در حالى كه ايمان ندارند. مى‏خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند در حالى كه جز خودشان را فريب نمى‏دهند (اما) نمى‏فهمند. در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است خداوند بر بيمارى آنان افزوده و به خاطر دروغهايى كه مي گفتند، عذاب دردناكى در انتظار آنهاست. و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد» مى‏گويند: «ما فقط اصلاح كننده‏ايم»! آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند، ولى نمى‏فهمند. و هنگامى كه به آنان گفته شود: «همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد!» مى‏گويند: «آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم؟!» بدانيد اينها همان ابلهانند ولى نمى‏دانند! و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى‏كنند، و مى‏گويند: «ما ايمان آورده‏ايم!» (ولى) هنگامى كه با شيطانهاى خود خلوت مى‏كنند، مى‏گويند: «ما با شمائيم! ما فقط (آنها را) مسخره مى‏كنيم!»
وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً(6)
و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه منافقان و بيماردلان مى‏گفتند: «خدا و پيامبرش جز وعده‏هاى دروغين به ما نداده‏اند!»
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم‏(7)
گروهى از عربهاى باديه‏نشين كه گرد شما را گرفته‏اند منافقند و گروهى از مردم مدينه نيز در نفاق اصرار مى‏ورزند. تو آنها را نمى‏شناسى، ما مى‏شناسيمشان .
به بيان صريح قرآن جمعي از اصحاب فاسق بوده اند كه به سخن آنان بدون تحقيق و يقين يافتن به صحت آن نبايد ترتيب اثر داد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا(8)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد
جمعي از اصحاب فسق و گناهكاري آنان به حدي بود كه حتي نسبت به حريم رسول خدا تعرض كرده و همسر ايشان را به فحشاء متهم كردند و اين نسبت ناروا را انتشار دادند كه آيات سوره نور و واقعه افك ناظر به همين جريان است:
إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيم‏(9)
مسلّماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند. امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسى كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست!
اگر بخواهيم آياتي كه در مذمت اصحاب وارد شده و بر بي ايماني و نفاق و فسق و ظلم كثيري از آنها تاييد و ناكيد مي كند را بياوريم، مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود.
آري اگر آيات قرآن فقط در مدح اصحاب و مهاجر و انصار بود و هيچ گاه از آنان مذمت نكرده بود و بر بي ايماني و ظلم و فسق بعضي تاكيد نمي كرد، ما هم به خوش گماني شما مي رسيديم و به توجيه مي پرداختيم.
پرسشگر محترم براي اين كه به حقيقت برسيم بايد هم بدگماني ها را كنار بگذاريم و هم خوش گماني ها را بدانيم كه اصحاب هم عالي، خوب، متوسط، بد و بدتر داشته اند و با اين توجه به بازخوتاني تاريخ بپردازيم.
در همين بزرگان اصحاب كه شما آنها را در مرحله نزديك عصمت مي شماريد، اقدام هايي مي بينيم كه به صراحت در زمان رسول خدا و بعد از ايشان باصريح دستور ايشان مخالفت كرده اند. براي آگاهي از اين موارد شما را به كتاب "سيد عبد الحسين شرف الدين، النص و الاجتهاد، قم، سيد الشهداء ، 1404 ق " و "سيد عبد الحسين شرف الدين، المراجعات، قمف دفتر تبليغات اسلامي، 1426ق" مراجعه كنيد.
نويسنده با استناد به مدارك معتبر از اهل سنت موارد اجتهاد اين افراد در برابر تصريح رسول خدا را جمع آوري كرده است.
پي نوشت ها:
1. حجرات(49)آيه14.
2. حج(22)آيه11.
3. مائده(5)آيه54.
4. فتح(48)آيه10.
5. بقره(2)آيه8-14.
6. احزاب(33)آيه12.
7. توبه(9)آيه101.
8. حجرات(49)آيه6.
9. نور(24) آيه 11.

پرسش: رافضي گري يا شيعه علي
حضرت علي در مورد خلافت هرگز به قضيه ي غدير خم استناد نكرده و او كه به آداب قضاوت از همه آگاه تر است، اگر اين واقعه وجود داشت، بدان استناد مي كرد.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
تمسك به حديث غدير در دو جايگاه محل بحث است. يك بعد از وفات حضرت پيامبر و براي مقابله با اصحاب سقيفه
دوم در زمان هاي بعد و براي ثبت در تاريخ
اما در ابتداي امر اصلا نوبت به اين كارها نرسيد. زيرا هنوز پيامبر كفن و دفن نشده و هنوز خاطره غدير و ديگر سخنان رسول خدا از ذهن جامعه پاك نشده بود كه جمعي از مهاجر و انصار در سقيفه بني ساعده جمع شدند و بدون اين كه صبر كنند تا پيامبر دفن شود و بدون اين كه به خانواده پيامبر از جمله علي، زهرا، عباس بن عبد المطلب و ... خبر دهند و از آنان شور بطلبند، به سرعت و به قول خود عمر بن خطاب "فلته" و ناگهاني و حساب نشده و كودتاگونه با ابوبكر بيعت كردند (1) و بعد هم ديگران را به زور بر ورود به اين بيعت وادار كردند. آنان اصلا اجازه ندادند كسي مخالفت كند و به غدير و غير غدير استناد كند.
آنان آگاهانه علي را كنار زدند و خود از همه سخنان پيامبر آگاه بودند.
آنان دنبال سخن پيامبر نبودند تا كسي با استناد به غدير بخواهد مانعشان شود.
اما آيا اين كه بعد ها به زور طرفداران سقيفه يا به جبر شرايط محيطي ، همه از جمله علي با خليفه بيعت كنند و تحت حكومت او به دفاع از دين بپردازند، سبب تصحيح خلافت مي شود؟
اگر شما به جاي علي و ديگران بوديد در حالي كه مرتدان (اصحاب طليحه، سجاح و مسيلمه كه همگي ادعاي پيامبري داشتند) در بيرون مدينه منتظرند و منافقان در درون مدينه در حال آماده سازي شرايط براي سركوب مسلمانان هستند و روميان هم كه به سرحدات تاخته اند و سپاه اسامه بايد هر چه سريعتر به مقابله با آنان برود و ...، چه مي كرديد؟ آيا به عنوان گرفتن خلافتي كه در غدير به شما واگذار شده به جنگ داخلي رو مي آورديد و شرايط را براي پيروزي مرتدان و منافقان و نابودي اسلام فراهم مي ساختيد يا از حق خود گذشته و به كمك خليفه مي آمديد تا از كيان اسلام و موجوديتش دفاع كنيد؟
بنا بر اين پرسشگر محترم در آن روز صحبت از اين نبود كه پيامبر علي را نصب كرده يا نه؟ و كسي از علي نمي خواست بر حقانيت خود دلييل بياورد تا بگوييم چرا علي به غدير استناد نكرد؟
اين استناد زماني ارزش دارد كه كساني باشند كه از غدير آگاه نباشند تا با استناد به آن آگاه شوند ولي در آن روز تنها 70 روز از غدير گذشته و هيچ كس فراموش نكرده بود. بنا بر اين همه با آگاهي به غدير سقيفه را راه انداخته بودند و با اين اقدام عملا مي گفتند غدير و غير غدير براي ما اعتبار ندارد.
اما در سالهاي بعد كه غدير ممكن بود فراموش شود و جمعي به اسلام وارد شده بودند كه از غدير خبر نداشتند، بارها و بارها امام علي و امامان بعد و شيعيان به غدير استناد كردند. قسم دادن هاي امام علي در مسجد كوفه به اصحاب كه هر كس جريان غدير را ديده و شنيده، برخيزد و خبر دهد، در كتب تاريخ ثبت است. (2)
نمونه هايي از اين احتجاج ها به حديث غدير را شرف الدين در المراجعات نقل كرده است. ر .ك: شرف الدين، المراجعات، ص 296-303.
پي نوشت ها:
1. احمد بن حنبل، مسند، بيروت، دار صادر، ج1، ص55. (عمر وقتي شنيد بعضي بنا دارند بعد از مثل سقيفه كسي را به خلافت برسانند، به منبر رفت و گفت: قد بلغني ان قائلا منكم يقول لو قد مات عمر رضي الله عنه بايعت فلانا فلا يغترن امرؤ ان يقول إن بيعة أبى بكر رضي الله عنه كانت فلتة الا وانها كانت كذلك الا وان الله عز وجل وقى شرها = به من خبر رسيده كه بعضي مي گويند: وقتي عمر مرد با فلاني بيعت مي كنيم. مبادا كسي غره شود و بگويد كه بيعت ابوبكر هم ناگهاني و كودتايي بود، بله بود ولي خدا شر آن را دفع كرد.)
2. همان، ج1، ص88.

پرسش: رافضي گري يا شيعه علي
اگرحضرت علي كرم الله وجهه به عنوان خليفه و امام از جانب پيامبر معرفي شده بود ، نمي توانست آن را رد كند در حالي كه امام بارها اعلام كرد به خلافت رغبتي ندارد و اگر ديگري را انتخاب كنيد من از همه نسبت به او مطيع تر خوام بود و به معاويه هم نوشت: إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فليس للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد، وإنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإن اجتمعوا على رجل وسمعوه إماماً كان لله رضى.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
همان طور كه گفتيم امام علي خود را مستحق به خلافت مي دانست و ديگران را مستحق نمي شمرد و به همين جهت در ابتدا با ابوبكر بيعت نكرد و بعد هم به جهت مصلحت اسلام و مسلمانان و براي حفظ كيان دين در برابر مرتدان و مشركان كه اصل دين را نشانه رفته بودند، بيعت و همكاري كرد. پس حالا كه مردم به هر دليل (ترس، توطئه، كينه هاي قومي و قبيله اي و ...) او را نمي پذيرند ، او ديگر تكليفي براي خود حس نمي كند و اعلام مي كند كه هر كس را كه آنان انتخاب كنند تا زماني كه در راه حفظ دين و خدمت به مردم تلاش كند، ياور او خواهد بود و از امام و هر انسان دوستدار دين و پيامبر جز اين انتظار نمي رود كه خود را فداي دين كند.
او در غدير به خلافت منصوب شده بود و مردم با او بيعت كرده بودند و حالا به هر دليل بيعت شكسته اند و او وظيفه ندارد آنان را به زور به وفاي بر بيعت وادار كند. پيامبر هم به او وصيت كرده است كه اگر مردم خواستند و بر بيعت وفا كردند و با تو همراهي نمودند، بر آنان خلافت كن (1) و حالا كه مردم (به هر دليل) رو گردانده اند، او ديگر وظيفه اي جز معرفي و دعوت ندارد و ضمن بيعت با خليفه تا آخر عمر از معرفي خود و دعوت دست نكشيد تا اين كه بعد از كشته شدن خليفه سوم مردم به او رو آوردند و حجت بر او تمام شد و آن گاه خلافت را پذيرفت. اين سخن خود اوست كه در مقابل تقاضاي بي نظير مردم فرمود:
لولا حضور الحاضر وقيام الحجة بوجود الناصر. و ما أخذ الله على العلماء أن لا يقاروا على كظة ظالم ولا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها ولسقيت آخرها بكأس أولها . ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز (2)
اگر نبود كه با حضور و تقاضا و ياري شما حجت بر من تمام شده و با توجه بر عهدي كه خدا از عالمان گرفته كه بر پرخوري ظالم و گرسنگي مظلوم سكوت نكنند،(پس بايد خلافت را بپذيرم) ولي اگر اين گونه نبود(و من ياور نداشتم و چنين عهدي هم خدا نگرفته بود.) افسار خلافت را بر دوشش مي انداختم و آخر آن را با همان جامي كه اولش را بدان سيراب كردم، سيراب مي نمودم (همان گونه كه زمان ابوبكر از آن چشم پوشيدم، حالا هم چشم مي پوشيدم) و مي ديديد كه دنياي شما براي من بي ارزش تر از نم عطسه بزي است.
سخني هم كه به معاويه گفت جدل بود و گرفتن معاويه به ادعاي خودش، زيرا معاويه مدعي بود كه خلافت حق كسي است كه بزرگان مهاجر و انصار او را برگزيده باشند و امام مي گويد همان كساني كه به زعم تو ابوبكر و عمر را برگزيده اند، مرا هم برگزيده اند و تو هم چنان كه حكومت آنان را بدين جهت حق مي دانستي، بايد حكومت مرا هم حق بداني.
اما خود امام معتقد بود كه اگر پيامبر كسي را به خلافت نصب كرده باشد، مردم بايد از او اطاعت كنند و حق انتخاب ديگري را ندارد و خود را منتصب پيامبر مي دانست.
بله اگر پيامبر كسي را انتخاب نكرده باشد ( همان گونه كه معاويه ادعا داشت) نوبت به انتخاب مردم مي رسد و مردم بايد بر حسب موازين انتخاب كنند و حالا هم مردم امام را انتخاب كرده اند پس ديگر براي معاويه و غير معاويه حجتي باقي نمي ماند.
براي اطلاعات بيشتر راجع به بحث هاي شيعه و سني به سايت وليعصر و سايت آيت الله ميلاني مراجعه بفرماييد
پي نوشت ها:
1. محمد بن جطبري (شيعي)، المسترشد، قم، سلمان فارسي، 1415ق، ص 474.
2. محمد عبده، خطب الامام علي، قم، دار الذخائر، 1412ق، ج1، ص36-37.

دوست گرامي
در صورتي كه مايل به پاسخ گرفتن بقيه پرسش ها هستيد آن را به صورت جدا و در چند ايميل براي ما بفرستيد تا پاسخگوي شما باشيم.

موفق و موید باشید