با سلام من میخواستم در مورد داستان خر حضرت محمد که افیر نام داشت بپرسم راستش اولین بار که این مساله رو از بچه ها شنیدم جا خوردم یعنی واقعا این خر حرف میزده ؟ و ارزش این خر به حدی بوده که درباره آن اینقدر حدیث وجد دارد اگر میشود درباره این جریان توضیح دهید با تشکر.

امروز به جهت نفوذ گسترده اسلام و آثار سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی آن در نقاط مختلف ، دشمنی ها و ستیزه جویی ها علیه آن بسیار شده ، با حربه ها و شکل های مختلف این امر صورت می گیرد . مطمئناً از برخی ابعاد ستیزه جویی کاملاً آگاه هستید . تمسخر پیامبر اسلام در قالب کاریکاتور و دشنام و توهین و.. از جمله شیوه ها است.
افرادی هم با جمع و ترویج احادیثی که در نگاه اول خلاف عقل و عجیب و غریب است ، قصد تمسخر و ضربه زدن به دین را دارند. کسی که اهل تحقیق و آگاهی باشد ،با پیدا کردن تعدادی از متن های خاص به تمسخر یک دین نمی پرازد، بلکه سعی می کند همه جوانب دین را مورد توجه قرار داده و سپس به شناخت احادیث ( از نظر سند ، متن ، دلالت و... که هر کدام دانش مستقلی دارد) از جمله احادیثی که به نظرش نامعقول است ، بپردازد.
حدیثی که اشاره کرده اید ، به شرح زیر است:
ذكر أمير المؤمنين عليه السلام أن أول شئ من الدواب توفي عفير ساعة قبض رسول الله صلى الله عليه وآله قطع خطامه ثم مر يركض حتى أتى بئر بني خطمة بقباء فرمى بنفسه فيها فكانت قبره . وروي أن أمير المؤمنين عليه السلام قال : إن ذلك الحمار كلم رسول الله صلى الله عليه وآله فقال : بأبي أنت وأمي إن أبي حدثني ، عن أبيه ، عن جده ، عن أبيه أنه كان مع نوح في السفينة فقام إليه نوح فمسح على كفله ثم قال : يخرج من صلب هذا الحمار حمار يركبه سيد النبيين وخاتمهم ، فالحمد لله الذي جعلني ذلك الحمار؛(1)
از علی (ع) روایت شده: اولين حيوانی که پس از رسول خدا(ص) از دنيا رفت، عفير (الاغ) رسول خدا بود! اين الاغ وقتی پیامبر دنیا را وداع گفت ، افسار خود را پاره کرد . به بیابان زد تا به چاه بنی خطمه در قبا رسید . خود را به درون آن انداخت و آن جا قبرش شد. این الاغ با رسول خدا صحبت کرده و گفته بود : پدر و مادرم فدای تو، پدرم از قول پدرش و از قول جدش و جد جدش و ...نقل کرده که نوح (ع) جد من را در کشتی گذاشت . دستی به پشت آن کشید و گفت: ای مردم از نسل اين خر، خری متولد مي شود که رسول خدا بر او سوار مي شود، و من خوشحالم که آن خر هستم.
باید ابتدا از جهت سند بررسی شود . بسیاری از آن ها دارای سند ضعیف هستند. در صورت صحیح بودن سند، باید منظور و معنای آن تبیین شود.
با توجه به جریان وسیع و گسترده جعل حدیث ، شناسایی احادیث صحیح از ناصحیح کار آسانی نیست . علمای حدیث شناس هم انگیزه کافی برای بررسی همه احادیث با دقت و ریزبینی تمام نداشته اند ،زیرا غالب احادیث یا در زمینه های عقیده ای وارد شده اند یا در باب اخلاق و مستحبات یا در باب احکام و بیان واجب و حرام یا ...
آنچه علمای حدیث نسبت بدان وسواس داشته و با دقت بررسی کرده اند ، احادیث وارد در باب حلال و حرام و واجب است ؛یعنی احادیث وارد در باب احکام حلال و حرام و واجب و نجس و پاک ، چون این ها از احکام اصلی و مهم هستند . راهی جز روایت برای رسیدن به آن نداریم . ترک واجب یا ارتکاب حرام و... اهمیت به سزایی دارد؛ اما در باب مستحبات با توجه به روایاتی که وارد شده ، دقت زیاد را لازم ندانسته اند. در باب مستحبات وارد شده که اگر بنا بر روایتی ، کاری مستحب باشد و مکلف در پی عمل به آن روایت، آن کار را انجام دهد، از ثواب بهرهمند می شود، حتی اگر آن روایت صحیح نباشد.
در باب عقاید هم روایات حجت نیستند. مگر این که متواتر و یقین آور باشند، زیرا ارشاد به حکم عقل هستند . اعتقادات را باید با استدلال پذیرفت . روایات غیر متواتر ، در آن ها حجت نیست. از این رو به بررسی سندی آن ها اهتمام نداشته اند .
روایت بالا هم از روایاتی است که عالمان کنکاش در سند آن را لازم ندانسته اند، زیرا سند هیچ باب اعتقادی یا حکم عملی نیست، از این رو نمی توانیم نسبت به صحیح بودن یا نبودن سند آن حکم قطعی کنیم . البته علامه مجلسی سند این روایت را مرسل ضعیف شمرده است .(2)
سخن روشن تر راجع به روایت:
1- روایت در مورد اصول اعتقادی یا حلال و حرام وارد نشده . به همین جهت درست بودن یا نبودن آن ها به جایی ضربه نمی زند یا باعث استحکام بنایی نمی گردد.
2- روایت در نگاه اول و با نظر غیر منصفانه پذیرفتنی نمی نمایند ،ولی با کمی دقت و توجه می بینیم معنای معقول و قابل قبولی دارد و غلو و اغراق و توهینی در آن ها نیست.
3. این که اولین حیوانی که بعد از پیامبر از دنیا رفته ، الاغ رسول خدا بوده و الاغ چنین و چنان ؛
اولا :سخن راوی ناظر به حیواناتی است که در منزل رسول خدا بوده و پیامبر از آن ها استفاده می کرده و تیمارشان می نموده، مثل اسب و الاغ و گاو و شتری که در حاشیه زندگی پیامبر بوده اند.
دوم : انس حیوانات به صاحب شان یک موضوع طبیعی است. اما در این جا بعضی حیوانات انس خاصی به پیامبر داشته ، می تواند دلایل متعددی داشته باشد . برای کسی که معتقد باشد حتی سنگ ریزه های عالم می تواننند درک و شعور داشته باشند ( و طبق گفته قرآن تسبیح و ستایش خداوند کنند) عجیب نیست که یک حیوان ، وابستگی شدید به پیامبر داشته باشد.
سوم؛ آیا سخن گفتن از انس حیوان به صاحبش که انسانی غیر عادی بوده ، عجیب و ناپسند می باشد ؟ کسی که این مطلب را ناپسند می داند ، در مورد تعریف خدا از سگ اصحاب کهف چه می گوید؟
چهارم: سخن گفتن این حیوان عجیب بوده و غیر قابل قبول است؟مگر خدا از شنیدن سخن مورچگان توسط پیامبرش سلیمان در قرآن سخن نگفته است؟ آیا آن را هم نمی پذیرید؟ اگر آن را بپذیریم ، دلیلی ندارد که این مورد را غیر قابل قبول بدانیم.
پنجم: این که حیوان از نسل الاغی باشد که نوح بر کشتی سوار کرده ؛ الاغ در عالم حیوانی به اذن خدا از این تولد آگاهی داشته و بدان بر همنوعانش افتخار کرده باشد، عجیب است یا خبر دادن امام معصوم از این مکالمه ؟
فکر نمی کنیم هیچ کدام از این ها با اصول اعتقادی ما منافات داشته یا نشانه غلو باشد، گر چه ما حکم به صحت قطعی این حدیث هم نکرده و فقط آن را باطل نمی دانیم و با اصول اعتقادی معارض نمی شماریم.
مولانا در مورد درک موجودات عالم می گوید:
جمله ذرات عالم در نهان با توجه می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
گر شما سوی جمادی می روید محرم جان جمادان کی شوید.
چه بسا کلام حضرت تعریضی به مردم عصر خود و آینده گان بوده که ای انسان هایی که ادعای علم و شعور و فهم دارید و ادعای تان گوش فلک را کر کرده است ، متوجه باشید که وقتی رسول خدا از دنیا رفت ، همه آن هایی که ادعای فهم و شعور و معنویت داشتند، به هوای دنیای پست و بی مقدار و حکومت دو روزه در آن ، جنازه پیامبر را در بستر رها کردند .دنبال دنیا و مقام و حکومت دو روزه آن رفتند اما الاغ پیامبر که از دید انسان ها یک حیوان بی شعور ،بلکه بی شعورترین حیوان بود ، فهمید که چه مصیبتی بر جهان و زمین و موجودات زمین با رحلت لنگر زمین و آسمان نازل شده ؛ نتوانست این مصیبت و فرقت و جدایی را تاب بیاورد . به بیابان زد و رفت تا به چاه افتاد و مرد .
پی نوشت ها:
1. کلینی ، کافی ،چ پنجم ، تهران ، اسلامیه ، 1363 ش ، ج 1 ، ص 237.
2.علامه مجلسی ، مرآه العقول ،چ دوم ، تهران ، اسلامیه ، 1363 ش ، ج 3 ، ص 52.