پرسش 1:
منظور از فوائد در قرآن چيست؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام سپاس از ارتباط تان با اين مرکز.
لفظ فوائد در قرآن به کار برده نشده است. اگر منظور شما فواد بوده ، پاسخ چنين مي باشد:
فواد، در لغت به معناي قلب است ، اما مقصود از آن در آيات قرآن نفس انساني است که او را از ساير حيوانان جدا مي سازد . انسان با آن اشيا را درک مي کند (1). بنابراين ترجمه آن به قلب و عقل هر دو صحيح است ، اما بايد دانست که منظور از قلب ، عضو صنوبري در انسان نيست ، بلکه قوه درک و شهود انسان است.
پي نوشت :
1. الميزان ، ج 8 ، ص 308 و ج 15،ص 290.
پرسش 2:
شکرگذاري به چه معنا است و چگونه بايد صورت گيرد؟در آيه 78 سوره نحل چرا سمع مفرد و بصر به صورت جمع به کار رفته؟
پاسخ:
انسان در برابر هر نعمتي که به داده مي شود، بايد قدرداني کند و سپاسگذارش باشد . اگر نعمت دهنده خالق هستي باشد ،بايد شکر اين نعمت عظمى را به هر طريق ممکن به جا آورد و دائما شکر گذاري کند.
دستور شکر گذارى و شاکر بودن بنده نفعى براى خداوند ندارد . کفران نعمت هم ضررى بر او ندارد. او غنى است و احتياج به شکر بنده ندارد.
ضرر از کفران بنده به او متوجه نمي شود . فوائد شکر عائد خود بنده مي شود و ضرر کفران هم متوجه وي مي گردد .
نعمت هاي الهي بسيار است : «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها».(1) از نعمت وجود و اعضاي بدن و نعمت عقل و ساير نعمت هاي خدائي و بزرگ تر از همه آن ها نعمت ايمان و معرفت به توحيد و عدل و نبوّت انبيا و ولايت و تصديق به قيامت و توفيق اعمال صالح.
آيا پس از اين همه نعمت شکرگزار نيستند؟ شکر نعمت شرايطى دارد:
1- بداند نعمت از جانب پروردگار است، نه مثل طبيعيون که مستند به طبيعت مىدانند.
2- بداند احدى قدرت ندارد بر اينکه باران بفرستد يا حبّهاى از زمين خارج کند تا درختان بروياند.
3- به ازاي هر نعمتى عملى انجام دهد. هم شکر قلبى مي خواهيم .هم لسانى. هم عملى
. شکر گذارى باعث زيادتى نعمت مي شود . کفران باعث سلب نعمت:« لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»(2)
اما بهترين شيوه شکر گذاري از الطاف الهي اين است :
اول: با قلب خود اعتراف کند و بفهمد که نعمت از جانب خدا به او داده شده است .
از امام صادق (ع ) روايت شده : خداوند در پاسخ حضرت موسي (ع ) که سوال مي کند: خدايا! چگونه حق شکر تو را به جا آورم ، مي گويد:
آن گاه که دانستي نعمتي که در دست توست، از من به تو اعطا شده، حق شکر مرا به جا آوردي .(3)
نيز امام صادق (ع ) مي فرمايد:
من انعم الله عليه بنعمه فعرفها بقلبه فقد ادي شکرها;(4) هر کس که خداوند به او نعمتي عطا کرد و او با قلب خود فهميد که از جانب خداست، شکر آن نعمت را به جا آورده است .
دوم : در عمل از خدا تشکر کند، به اين گونه که از محارم و گناهان اجتناب کند . اوامر و دستور الهي را به جاي آورد . نعمتي را که خداوند به او عطا کرده (همچون نعمت امنيت و فراغ بال و توان و استعداد و...) در راه طاعت از اوامر و نواهي خداوند به کار گيرد.
سوم : با زبان از خدا تشکر کند. مستحب است انسان بعد از نماز سجدة شکر نمايد. همين قدر که پيشاني را به قصد شکر بر زمين بگذارد کافي است، ولي بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يک مرتبه «شکرا ًلله» يا «شکراً» يا «عفواً» بگويد، نيز مستحب است هر وقت نعمتي به انسان ميرسد يا بلايي از او دور ميشود ،سجدة شکر به جا آورد.(5)
پاسخ آيه 78 سوره نحل :
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيًْا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَرَ وَ الْأَفِْدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون».
کلمه «سمع» در تمامي آيات قرآن به صورت مفرد آمده و به صورت جمع «اسماع » نيامده است ، ولي قلب و بصر چنين نيست،زيرا:
اول اين که کلمه «سمع » گاهي به عنوان اسم جمع به کار مي رود، در حالي که در اسم جمع معني جمع قرار دارد و نيازي به جمع بستن ندارد .
دوم «سمع » مي تواند معني مصدري داشته باشد و حال آن که مصدر دلالت بر کم و زياد هر دو مي کند و نيازي به جمع بستن ندارد .
سوم ، تنوع ادراکات قلبي و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات بيش تر است . به خاطر اين تفاوت قلوب و ابصار به صورت جمع ذکر شده، ولي «سمع» به صورت مفرد آمده است .
در فيزيک جديد آمده که امواج صوتي قابل استماع تعداد نسبتا محدودوي است . از چندين ده هزار تجاوز نمي کند . در حالي که امواج نورها و رنگ هايي که قابل ديدن هستند، از ميليون ها مي گذرد .(6)
معناي سمع و بصر روشن است ، يعني چشم و گوش ، اما گوش شنوا و چشم بينا که به شنيدني ها و ديدني ها اعتنا دارد ، حقايق را از آن ها دريافت مي کند . آنچه را مي بيند و مي شنود ، انکار نمي کند. مسئوليت داشتن چشم و گوش و عقل (دل) نيز روشن مي شود که منظور انکار نکردن حقايقي است که چشم و گوش دريافت مي کنند و عقل آن ها را درک مي کند.
پي نوشت :
1. ابراهيم (14)آيه 37.
2. همان، آيه 7.
3. بحارالانوار، ج 13، ص 351.
4. اصول کافي، ج 2، ص 96.
5. توضيح المسائلمراجع، ج 1، ص 630، دفترانتشارات اسلامي;
من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 1، ص 329 ـ 334، انتشارات جامعه مدرسين.
6. تفسير نمونه ،ج1،ص 89.
پرسش 3:
آيا وجود علم قبل از تولد درست است و اگر بله ،آيا براي همه اين گونه است؟
پاسخ:
آنچه در پرسش مطرح شده ، اصطلاحا به نام نظريه استذكار (يادآوري) ياد ميشود كه از سوي افلاطون در باب شناخت مطرح شده، افلاطون بر اساس مبناي انسان شناختي و معرفت نفس خود در باب شناخت به نظريه استذكار ملتزم بوده، زيرا معتقد بوده كه روح آدمي قديم است . قبل از بدن بلكه از خلقت عالم جسماني وجود مثالي داشته و از قيد ماده آزاده بوده است، از اين رو امكان اتصال به مُثل يعني حقايق مجرده را داشته ، از اين رهگذر به علم و معرفت راه مييافته است .
هنگامي كه در پي مصلحت كلي الهي مضطر به هبوط از عالم تجرد شد تا سرگرم تدبير بدن گردد ، از اين رهگذر مشغول عالم ماده شد . گرفتار غفلت و ذهول تام از حقايقي شد كه قبلا ميدانست ،ولي در پي احساس برخي حقايق عيني و تعقل معاني كلي و درك معاني جزئي، حقايقي كه قبلا بدان ها علم داشته، به ياد ميآورد . مُثل و حقايق را كه قبل از هبوط ميدانسته ، متذكر ميشود، از اين رو هر گاه چيزي را احساس كند، فورا به سوي حقيقت مثالي منتقل ميشود كه قبلا بدانها علم داشته ، ولي به دلايل مختلف اين نظريه در باب شناخت ناصواب است ،از جمله اينكه مبناي اين نظريه كه قديم بودن نفس است، نادرست مي باشد، چون نفس بر اثر حركت جوهري در ماده و بدن به وجود ميآيد . حدوث نفس جسمانيت الحدوث است، يعني در پي حركت جوهري ماده بدني بعد از بدن به وجود ميآيد، از اين رو علم پيشين و تذكر و يادآوري انسان از اساس نادرست است. (1)
نظريه ديگر در باب شناخت رويكرد فلسفه اسلامي است كه خلاصه اين است :
ادراكات و شناخت انسان به طور كلي به دو قسم است:
يكي تصورات اولي و دوم تصورات ثانوي.
تصورات اولي اساس تصور براي ذهن بشري است . اين تصورات از احساس مصاديق به صورت مباشر پديد ميآيد. مثلا حرارت را از طريق لمس آن درك ميكنيم، رنگ را تصور ميكنيم. چون با چشم آن را ميبينيم. شيريني را تصور ميكنيم چون با چشيدن آن را درك ميكنيم و يا بويي را از طريق استشمام درك ميكنيم . از طريق همين نوع ادراكات به مفاهيم انتزاعي دست پيدا ميكنيم . حقايقي ديگر را بدون احساس مباشر ميفهميم كه از آن ها به معقولات و ادراكات ثانوي تعبير ميشود مثلا مفهوم عليت، جوهر و عرض، وجود، وحدت و مانند آن را از همين رهگذر ميشناسيم . اگر چندين بار ديديم كه حرارت موجب جوشش آب ميشود ، ميفهميم كه علت جوش آمدن آب حرارت است . جوشش آب معلول آن است. (2)
بنابراين از نظر حكماي اسلامي علم پيشين انسان و به تعبير پرسشگر محترم علم قبل از تولد نادرست است، چه اينكه در آموزههاي وحياني نيز بدين معنا اشاره گرديده ، قرآن كريم فرمود:
« والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون ؛ (3) خدا شما را از بطن مادران تان بيرون آورد، در حالي كه هيچ نميدانستيد . براي شما چشم و گوش و قلب آفريد تا مگر شكر اين نعمت ها را به جا آوريد». علامه طباطبائي در تبيين اين آيه ميگويد:
آيه ميرساند كه انسان در حالي كه از مادر متولد ميشود ، معلوماتي را كه بعدا از طريق حس، خيال و عقل درك ميكند ندارد . آيه نظريه علماي نفس را تاييد ميكند كه ميگويند: لوح نفس بشر در ابتداي تكوينش از هر نقش خالي است . بعدا به تدريج چيزهايي در آن نقش ميبندد. (4)
پي نوشت:
1. شهيد محمد باقر صدر، فلسفتنا، ص 53 و 54، نشر المجمع العلمي للشهيد صدر، 1408 ق ،بي جا.
2. همان.
3. نحل (16) آيه 78.
4. الميزان ،ج 12 ،ص 451 نشر جامعه مدرسين، قم با ترجمه سيد محمد باقر همداني.