آیا میشود برای خدا زمان قائل شد؟اگر نمیشود،چرا؟آیا میشود روزی به حفیفت آن پی برد؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
خداوند هميشه بوده، هست و خواهد بود. نمي توان زماني را براي ابتداي وجود او فرض كرد يا براي او زمان قائل شد . سخن گفتن از آغاز زماني براي موجودي است كه در حيطه زمان داخل شود. در حالي كه خداوند موجود زماني نيست. زمان تنها براي موجودات مادي است. خدا فراتر از ماده و بلكه آفريننده ماده است. خداوند آفريننده زمان است، پس معنا ندارد كه براي او زمان فرض كرد.
فرض آغاز زماني براي خدا به اين معنا خواهد بود كه خدا قبل از خلقت زمان، در زمان بوده و اين معنايش آن است كه قبل از خلقت زمان، زمان وجود داشته و اين چيزي جز تناقض نيست. اينكه بگوييد خدا از چه زمان ‌آمد، يعني زماني وجود داشت كه خدا نبود و سپس آمد، در حالي كه اصل خلقت زمان از خدا است.
خداوند به دلايل واجب الوجود بودن وجودي ازلي، ابدي، نامحدود، غير متناهي و برتر از زمان و مكان است . زمان در مورد ذات حق مطرح نمي شود.
از طرف ديگر خداوند موجودي بي نياز است و بدون هيچ قيد و شرطي وجود دارد، اگر موجودي معلول و نيازمند به موجود ديگري(زمان) باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش به وجود نخواهد آمد.
معدوم بودن موجودي در برهه اي از زمان نشانه نيازمندي و ممكن الوجود بودن آن است، چون خداوند واجب الوجود است و نيازمند موجودي نيست، هميشه خواهد بود، بدين ترتيب دو صفت براي خدا ثابت مي شود:
يكي ازلي بودن، يعني در گذشته سابقه عدم نداشته و ديگر ابدي بودن يعني در آينده هيچ گاه معدوم نخواهد شد ؛يعني از ازل بوده و خواهد بود. قرآن مجيد در همين باره مي فرمايد:
"هو الاول و الآخر؛(1) او اول و آخر است".
امير مؤمنان(ع) فرمود: "براي اول بودن خداوند آغازي نيست و براي ازليت او پاياني نخواهد بود". (2) چون هستي اش از درون ذات او است، نه از بيرون، يعني واجب الوجود است، نه اين كه پايان گيرد يا آغازي داشته باشد، بنابراين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
ازلي بودن به معناي اين است كه خداوند متعال از هر چه كه از حيث زمان تصور كنيم، بوده و نمي شود زماني را فرض كرد كه نبوده و بعد هستي پيدا كرده است، دليل ازلي بودن خدا عقل است، عقل مي گويد: اگر خدا ازلي نباشد (يعني قبلا نبوده و سپس بود شده است) . پس بايد حادث و معلول باشد. هر چه حادث و معلول است، محتاج علت و سببي است و اين عيب و نقص بر خدا محسوب مي شود، ولي خدا محتاج نيست و غني بالذات و صمد و بي نياز است، بنابراين عقل گزارش مي دهد كه خدا مسبوق به عدم نبوده، بلكه از اول بوده است.
تمام دلايلي كه براي اثبات وجود خدا آورده مي شود، صريحآً يا به اشاره واجب الوجود بودن خدا را اثبات مي كند. واضح است كه واجب الوجود يعني كسي كه هستي اش از ذات خود او و ازلي و ابدي است . موجودات ممكن الوجود اند كه روزگاري نبودند و بعد حادث شدند و پس از مدتي مي ميرند و نابود مي شوند. واجب الوجود هرگز چنين نيست. (3) در نتيجه زمان داشتن براي او بي معناست . اين حقيقت به طور كامل براي ما روشن است . ابهامي در آن نيست تا در آينده بخواهيم به حقيقت آن پي ببريم .

پي‌نوشت‌ها:
1. حديد (57) آيه 3.
2. نهج البلاغه خطبه 163، ترجمه محمد دشتي، ص 306.
3. مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 4، ص 187.