پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

یا سلام 1-چرابرپیامبرخدا وآل او صلوات می فرستیم؟[لطفا دلایلی مثل فایده داشتن آن برای ما ،ندهید اگر می شود دلایل منطقی باشد خیلی متشکر] 2-افعل بنا ماانت اهله ولاتفعل بنا مانحن اهله ... یعنی چه؟ 3-اینکه می گویند نه جبر کامل است ونه اختیار کامل بلکه بین این دو است یعنی چه؟ لطفا برای ملموس شدن در جواب از "مثالی متناسب" استفاده کنید تا بتوانم ازآن در زندگییم استفاده کنم 4-چرادرقران بیشتر انذار است تاتبشیر؟

پاسخ1:
مهم ترين و اصلي ترين دليل ما بر انجام اين عمل تبعيت از دستور خداوند است ، زيرا خداوند در قرآن مجيد با صراحت مى گويد:
«إِنَّ اللّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً;(1)
خدا و فرشتگانش بر پيامبر اکرم درود و رحمت مى فرستند. اى کسانى که ايمان آورده ايد ! بر او درود بفرستيد و سلام گوييد و تسليم (فرمان او) باشيد» .
تعبير به فعل مضارع (يُصَلُّونَ) دليل بر ادامه اين عمل از طرف خداوند است . خداوند هم ما را امر به انجام اين کار نموده است . در نتيجه ما درود و تحيت و ابراز محبت بر حضرت را يکي از دستورات ديني خود مي دانيم .
اما جداي از اين امر يکي از فوائد صلوات جنبه سياسي آن است، تا پيامبر و مقام شامخ او فراموش نشود . لازمه آن اين است که اسلام و برنامه هاى اسلامى متروک نمى شود . به اين ترتيب ادامه صلوات بر پيامبر رمز بقاى اسلام و نام مبارک او است.
ديگر اين که صلوات و درود سبب مى شود که در همه حال حضرت نصب العين ما باشد تا از اخلاق و اعمال و صفاتش الگو بگيريم .شايد به همين جهت است که از بعضى از تعبيرات استفاده مى شود که صلوات بر حضرت، باعث پاکيزگى اخلاق و طهارت اعمال و ريزش گناهان ما مى شود; چنان که در برخي از زيارات مى خوانيم:
«وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا عَلَيْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِکُمْ طِيباً لِخُلْقِنَا وَ طَهَارَةً لاَِنْفُسِنَا وَ تَزْکِيَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا; (2)
خداوند صلوات ما را بر شما (پيامبر و آل پيامبر) و ولايت ما را نسبت به شما، سبب پاکيزگى اخلاق، طهارت نفوس و نموّ و رشد معنوى و کفّاره گناهان ما قرار داده است.
فرستادن صلوات و درود بر آن بزرگواران، نوعى حق شناسى و قدردانى و تشکّر از زحماتى است که ايشان براى هدايت امّت کشيده اند. حقّ شناسى و قدردانى وظيفه اي انساني است که به حکم عقل لازم و نيکو است .
به علاوه صلوات، عامل برقراري يک ارتباط معنوي و روحي با پيامبر مي باشد که او خود به ‏منزله همه پيامبران الهي است
نام احمد نام جمله انبيا است . چون که صد آيد ،نود هم پيش ما است
با فرستادن درود بر پيامبر(ص) با همه اولياي الهي ارتباط روحي و معنوي برقرار مي شود، چه که آل پيامبر هم ‏سرور اوليا هستند.
صلوات جمله اي مختصر است که اصول عقايد در آن به گونه اي اجمالي و سر بسته ‏مورد اشاره واقع شده است. چون اللهم به توحيد اشاره دارد . اينکه فرد صلوات را قصد کند ، ‏اعتراف ضمني به حيات بعد از مرگ طبيعي و معاد کرده است، چون در خواست تحيت بر فردي که مرده است مي نمايد ؛ اصل مورد درود قرار دادن محمد
اعتراف به نبوت حضرت است . ذکر آل او هم اعتقاد به ‏امامت و جانشيني آن هاست .‏
صلوات ما باعث رفيع تر شدن مقام آنان مي شود، چون سير تکاملى انسان هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد . به سوى نامتناهى پيش مى رود. هر مسلمانى که سخن از توحيد و اسلام مى گويد، رحمت تازه اى براى بنيانگذار اين آيين نوشته مى شود . اين کمترين اداي ديني است که ما مي توانيم در برابر مجاهدت هاي حضرت و خاندانش انجام دهيم .

پي نوشت ها :
1. احزاب(33) آيه 56.
2. مفاتيح الجنان زيارت جامعه کبيره .

پاسخ:
عبارت به معناي اين است که خدايا با ما متناسب با شأن و منزلت خودت رفتار کن . متناسب با جايگاه ما رفتار مکن. زيرا خداوند متعال اهل مغفرت است . اگر متناسب با جايگاه خود با ما رفتار کند، مورد رحمت و مغفرت الهي قرار مي گيريم. اما جايگاه ما انسان ها عذاب الهي است. اگر خداوند متعال بخواهد متناسب با جايگاه ما رفتار نمايد، عذاب الهي شامل حال ما مي شود.
مشابه همين مطلب از حضرت علي (ع) نقل شد که وقتي حضرت بر بالاي کوه صفا مي رفت، مقابل کعبه ايستاد و فرمود:
«... اللَّهُمَّ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ فَإِنَّکَ إِنْ تَفْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ تَرْحَمْنِي و ... اللَّهُمَّ لَا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ فَإِنَّکَ إِنْ تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ تُعَذِّبْنِي وَ لَمْ تَظْلِمْنِي(1) ؛
خدايا با من متناسب با جايگاه خود رفتار کن. زيرا اگر متناسب با جايگاه خود رفتار کني، مرا مورد رحمت و مغفرت قرار مي دهي . خدايا با من متناسب با جايگاه من رفتار مکن، زيرا اگر متناسب با جايگاه من رفتار کني ،مرا عذاب مي کني . عذاب هم ظلم به من نيست . عذاب الهي هم عين عدالت است :« ربنا عاملنا بفضلک ولا تعاملنا بعدلک(2) ؛ پروردگارا !با ما متناسب با فضل خود رفتار کن . با عدل خود با ما رفتار مکن».
پي نوشت ها:
1. وسائل‏الشيعه، ج 13، ص 478.
2. موسوعة العقائد الإسلامية، آيت الله ري شهري، ج 5، ص 112.

پاسخ3:
آنچه بيان نموديد ،مضمون جمله «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» است که برگرفته از احاديث متعددي است(1) که از امامان در نقد دو نظريه نادرست جبر و تفويض بيان شده، آموزه‏اي مستقل و دقيقي است که افعال اختياري انسان ها را به درستي تبين مي‏کند.
مبحث جبر و اختيار و امر بين الامربين از مباحث پيچيده و مشکل کلامي و فلسفي و اخلاقي است که درک و فهم آن نياز به تفکر و تأمل بيش تري دارد. به عنوان مقدمه لازم است که تعريف واژه‏ها روشن شود و آن گاه به بحث اصلي بپردازيم.
جبر يعني اينکه انسان در افعال و کردار خود مجبور باشد و از خود اختياري نداشته باشد. به عبارت ديگر افعال بندگان مستند به خداوند متعال باشد.(2)
اما اختياري که در مقابل جبر است، بهتر است از آن به تفويض تعبير شود. اختيار به معناي توانايي بر انجام يا عدم انجام کاري که در پيش روي ماست و از لوازم قدرت است .
با دلايل متقن فلسفي اختيار انسان را اثبات مي‏کنند و آموزه امر بين الامرين عهده‌دار تبين آن است.
اما نظريه تفويض که از سوي معتزله بيان شده ، در صدد اثبات اختيار مطلق براي انسان‌هاست ،به گونه‏اي که رابطه فعل با خداوند متعال قطع مي‏شود. به اين معني است انسان - حالتي داشته باشد که خود منشأ فعل و ترک باشد . از روي علم و اراده و خواست خود کاري را انجام دهد يا ترک کند . هيچ عامل ديگري در فعل و ترک او تأثير نداشته باشد.
به عبارت ديگر بنده در فعل خود کاملاً مستقل است . رابطه فعل اختياري با خداوند متعال قطع باشد.(3)
متکلمان اشعري نسبت دادن فعل آدميان را به خدا مي‏دانند، به گونه‏اي که همانند جمادات هيچ اختياري از خود ندارد و اين معناي جبر در مکتب آن هاست.
منظور معتزله از تفويض آن است که آدمي در افعال و کردار خود يگانه مؤثر و علت تامّه است، به گونه‏اي که از خداوند متعال سلب اختيار شود.
اما نظر شيعه به پيروي ائمه اطهار (عليهم السلام) اين است که نه جبر امکان تحليل دقيق افعال انساني را دارد و نه تفويض؛ بلکه تحليل دقيق کار بشري راهي ميان جبر و اختيار است.
انسان در فعل و ترک اختيار و قدرت دارد، اما قدرت و اختيار را خدا به او داده و قدرت بشري نفي کننده قدرت الهي نيست.
گروهي اراده و اختيار انسان را نفي کرده‏اند (جبريون) و گروهي اراده الهي را نفي کرده‏اند (طرفدران نظريه تفويض) اما به نظر ما اراده و قدرت و اختيار آدمي در طول اراده و قدرت الهي است.
با مثالي شايد بحث روشن‌تر شود؛ فرض کنيد کسي، پسر بچه‏اي را از کودکي تحت تربيت و حفاظت خود قرار دهد، و تمام امکانات رفاهي و تحصيلي را براي او فراهم کند.
وقتي او به سن ازدواج برسد، دختر خود را به عقد او در آورد . خانه و شغلي مناسب به او دهد. با او شرط کند که تا زنده است، زندگي او را تأمين کند و تحت حمايت خود قرار دهد، به شرط آن که تحت سرپرستي او زندگي کند.
اگر بگوييم که اين جوان در اين زندگي هيچ نقشي ندارد و تمام زندگي و مخارج و خانه که به او عطا شده ، متعلق به آن مرد نيکوکار است، طرفدار نظريه جبر شده‏ايم . اگر بگوييم که آن مرد نيکوکار با بخشش خود، از مالکيت خود صرف نظر کرده و از مالکيت عزل شده است، و داماد همه کاره و مالک مطلق است، به نظريه تفويض تمايل پيدا کرده‏ايم.
اما اگر بگوييم که آن مرد و داماد مالک هستند، منتها به اين ترتيب که مرد در مقام مولويت و صاحب اختياري صاحب خانه و مال و ثروت است . داماد در مقام استفاده و کسي که اجازه دخل و تصرف در محدوده ملک مرد نيکوکار را دارد، به امر بين الامرين معتقد شده‏ايم. در اين صورت معتقديم که داماد در طول مالکيت مرد نيکوکار ، مالک و اختياردار است، اما اختيار هيچ گاه صاحب اصلي را از تصرف و اختيار معزول نمي‏کند.
البته روشن است که نظريه امر بين الامرين بسيار دقيق‌تر از آن است که اين مثال با آن تطبيق کند. توضيح اين مطلب عميق نياز به مقدمات فلسفي دارد که به اختصار بيان مي‏شود :
در فلسفه ثابت شده است که هستي هر پديده‏اي، پرتويي از شأن و هستي خداست . هيچ ذره‏اي در جهان وجودات نيست. مگر اينکه تحت پرتو نور الهي قرار دارد. به همين طريق هر فعل و کار و اثري که از موجودات صادر مي‏شود، فعل و اثر خداوند است. پس همان گونه که هستي و حالات و حواس و ويژگي‌هاي انسان از خداست، فعل و عمل و کار و آثارش نيز حقيقتاً به خدا منتسب است.
با دقت در اين بيان معلوم مي‏شود که هر دو نظريه جبر و تفويض غلط هستند. زيرا در عين حال که انسان حقيقتاً موجود است و هستي حقيقتاً به او نسبت داده مي‏شود، هستي او به خدا منسوب است. او هستي را از ذات پاک هستي بخش گرفته است؛ بدين ترتيب فعل و عمل انسان، حقيقتاً و واقعاً فعل و عمل و کار اوست . به اين دليل به خداوند نسبت داده مي‏شود، زيرا چنانچه تمام هستي او از خداوند است، تمام حالات و آثار وجودي او - همچون افعال اختياريش - وابسته به خداوند است، زيرا هستي انسان و تمام آثار وجودي او، از جمله افعالش معلول خداوند و وابسته به اوست.(4)
پس آموزه امر بين الامرين به اين معناست که در عين اينکه فعل مستند به انسان است، مستند به اراده خدا نيز مي‌باشد، اما اراده و اختيار او در عرض اراده الهي نيست تا شريک در اراده الهي شود، بلکه به بياني که عرض شد، در طول اراده الهي است؛ يعني اراده و اختيار و قدرت انسان، يکي از اجزاي علت تامه افعال اختياري اوست.
پس انسان مجبور نيست، زيرا ملاک اختيار يعني قدرت و اراده در او موجود است . در عين حال او مختار مطلق نيز نيست، زيرا مقدمات کار در اختيار او نيست. اين همان معناي امر بين امرين است که بر تمام افعال صادره از انسان حاکم است.(5)
پس آموزه امر بين امرين اثبات اختيار انسان با حفظ ارتباط علّي و معلولي آن به اراده الهي است . در برابر ناتواني تحليلي دو نظريه جبر و تفويض به خوبي افعال اختياري انسان را تبين مي‏کند. آري انسان مختار است . اختيار براي ما روشن است . ما اختيار و اراده خود را به وضوح در مي‌يابيم، اگر چه شايد نتوانيم آن را به درستي تحليل کنيم.
انسان يقيناً مختار است . کارهاي اختياري خود را با قدرت و اراده خود انجام مي‏دهد، اختياري بالعرض که به اختيار بالذات الهي منتهي مي‏شود و در طول آن است. ما مظهر اوييم و فعل ما مظهر فعل و اختيار ما نيز مظهر اختيار اوست.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، باب اول و دوم از ابواب العدل، ج 5، ص 2 ـ 84.
2. الجرجاني، التعريفات، تحقيق و تعليق الدکتور عبدالرحمن عميره، ص 106، عالم الکتب، بيروت 1407؛
سيد جعفر سجادي، فرهنگ علوم عقلي، ص 189، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران، 1361ش.
3. فرهنگ علوم عقلي، ص 37.
4. استاد جعفر سبحاني، جبر و اختيار، نگارش علي رباني گلپايگاني، ص 286 - 291، مؤسسة تحقيقاتي سيّد‌الشهداء قم؛
محمد سعيدي مهر، آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 358 ـ 359، مرکز جهاني علوم اسلامي.
5. استاد شهيد مرتضي مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، ص 161 ـ 174، انتشارات صدرا.

پاسخ4:
بشارت و انذار جزء نعمت هاى الهى است. زندگي سالم انسان ها در گرو اين دو نعمت است. اگر هر کدام نباشد يا کفه ترازوي يکي بر ديگري در انسان بيش تر باشد، از لذّات معنوي و قابل قبول خدا بهره کافي را نخواهد برد . در فشار و سختي شديدي هم قرار خواهد گرفت . از کجا معلوم که در آخرت هم بتواند بهره کافي را ببرد.
اميدوارى و بشارت آن قدرها در نفوس تاثير ندارد که بتوان بت‏پرستى را مستند به آن نمود، حتى مسلمانان هم با آن همه معارف الهى که در اختيارشان است، از تهديد و انذار بيش تر متاثر مى‏شوند تا از وعده و بشارت، در قرآن هم مى‏بينيم که از وظائف انبيا (ع) انذار را بيش تر ذکر مى‏کند تا بشارت را، با اينکه هر دو از وظائف آنان و از طريق هايى است که در دعوت دينى خود به کار مى‏برند.( 1)
حسّ «جلب منفعت» و «دفع مضرّت» درون انسان وجود دارد. اين احساس ذاتى و فطرى است. خداوند متعال از اهرم دفع ضرر(انذار) استفاده مى‏کند تا انسان را از دوزخ و عذاب الهى برهاند. از اهرم جلب منفعت( تبشير) براى رساندن وى به بهشت و نعمت هاى بى‏بديل آن استفاده مى‏کند. آرى! خداوند متعال با استفاده از دو اهرم و براى رساندن بشر به درجات بالاى قرب الى اللَّه، او را انذار و تبشير مى‏کند.
انبيا مبشّران هدايت و نجاتند، ولى چون دفع ضرر مقدّم بر جلب منفعت است و نياز روحى انسان به انذار بيش تر است، در قرآن کلمه «نَذِيرٍ» و مشتقّات آن، بيش از «بَشِيرٍ» و مشتقّات آن به کار رفته است.(2 )
خداوند منان مى‏فرمايد:" ما همواره انذار کننده بوديم" (إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِينَ) ، يعني اين يک سنت هميشگى ماست که فرستادگان خود را براى بيم دادن ظالمان و مشرکان ماموريت مى‏دهيم. فرستادن پيامبر با اين کتاب مبين نيز آخرين حلقه از اين سلسله است.
درست است که پيامبران از يک سو انذار مى‏کنند، از سوى ديگر بشارت مى‏دهند، اما چون پايه اصلى دعوت آن ها را در مقابل قوم ظالم و مجرم بيش تر بيم و انذار تشکيل مى‏دهد، غالبا از آن سخن گفته شده است.(3)
انذار و تبشير درباره همه انسان ها حتّى پيامبران و امامان اعمال مى‏گردد. پيامبران و اوليا نيز از تخلّف فرمان الهى بيمناکند، آن ها را انذار مى‏کند. آنان ممکن است به وسيله ترک اولى‏ مورد عتاب و عذاب پروردگار قرار گيرند، همان‏گونه که حضرت آدم (ع) بر اثر ترک اولى‏ از بهشت اخراج شد، حضرت يونس (ع)به خاطر اين کار گرفتار زندان شکم ماهى گرديد، حضرت يعقوب (ع) مبتلا به فراق يوسف (ع) گشت. بنابراين، پيامبران نيز نيازمند انذارند، تا گرفتار ترک اولى‏ نشوند.(4)
خداوند، پيامبر اسلام (ص) را بشير و نذير معرفي مي کند. با مراجعه به آيات قرآن متوجه مي شويم که ؛
1- در اکثر آيات قرآن، صفت بشارت پيامبر همراه و قبل از صفت نذير بودن او آمده است.(5)
2-حصر را خداوند فقط در مورد انذار به کار برده است که اي پيامبر !فقط براي ترساندن و انذار مبعوث شده اي.(6)
تاثير انذار در طاعت الهي و ترک معاصي بيش تر از تبشير است. چون تبشير بيان تشويقي است . بسياري از افراد در برابر بيان تشويقي عکس العمل خاصي نشان نمي دهند، ولي از بيان انذار متاثّر شده و بر حذر مي شوند. در قرآن از انذار بيش تر استفاده شده است.(7)
پي نوشت ها:
1.ترجمه الميزان، ج‏7، ص 270.
2.تفسير نور، ج‏3، ص 310.
3. تفسير نمونه، ج‏21، ص 148.
4. سوگندهاي پربار قرآن ، مکارم شيرازي ، ص282.
5. بقره(2)آيه 119، مائده(5) آيه 19 ؛ فصلت(41) آيه 4 ؛ فاطر(35) آيه 24 ؛ سبأ(34) آيه 28.
6. فاطر، آيه 23 ؛ نازعات(79) آيه 45؛رعد(13) آيه 7 ؛ شعرا (26) آيه 115.
7.تفسير موضوعي قرآن کريم، ج9 سيره رسول اکرم (ص)، جوادي آملي .