پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
هدف از آفرینش این جهان و انسان ها چیست ؟

سلام و خسته نباشید من سوالم را در چند بخش مطرح میکنم . 1-هدف از آفرینش این جهان و انسان ها چیست ؟ 2-انسان در آفریده شدنش هیچ انتخاب و اختیاری نداشته ، ارتباط این مساله با عدل الهی چگونه است ؟شاید اگه انتخاب با من بود تمایلی به زندگی در این دنیا نداشتم. 3-آیا بین توانایی های انسان ها و شرایط حاکم بر زندگی آنها با رسیدن به کمال مورد نظر الهی تناسبی وجود دارد ؟ گاهی فکر میکنم راه رسیدن به کمال فقط برای تعداد معدودی از انسان ها مثل آیت ا.. بهجت عزیز وجود دارد و همه این فرصت و شرایط را ندارند. شاید هم از هرکسی به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به آن کمال انتهایی برسن. ممنون

اسخ:

1پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز

در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد:

1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلى است.(1)

2- فلاسفه اسلامى گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)

اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم مي­شود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات).

جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست، به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .

هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود روغن باشد اما چربي نداشته باشد. رحمت باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد!

بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد . لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند . چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد.

از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توانمنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست . شايسته است که ما سپاس گزار خدا و قدر شناس او باشيم.

خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.

چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است اما خدا از بخل منزه است . "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد .

در نتيجه هدف از خلقت كائنات رفع نقص و برطرف نمودن نياز يا رسيدن به كمالي تازه نبوده كه همه اين امور از ساحت خداوند به دور است .بلكه كائنات با همه شكوه و عظمتي كه دارند ،نتيجه و لازمه صفات خداوند متعال هستند . اين صفات نيز عين ذات الهي هستند ، پس خداوند به خاطر آن كه خداست مي آفريند ؛ به همين خاطر فلاسفه تاكيد مي كنند كه در افعال الهي علت فاعلي همان علت غايي و هدف محسوب مي شود .

پى‌نوشت‏ها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسى، ص 115 و 114.

2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.

پرسش 2:

انسان در آفريده شدنش هيچ انتخاب و اختياري نداشته ، ارتباط اين مساله با عدل الهي چگونه است ؟شايد اگه انتخاب با من بود تمايلي به زندگي در دنيا نداشتم.

پاسخ:

1)@@

عدل آن است كه هر چيزي در جاي خود قرار گيرد. طبق اين معنا آفرينش انسان و همه موجودات عالم طبق نظام عدل است؛ زيرا بر اساس علت هايي كه در جهان قرار داده شده و بر اساس اينكه هر چيزي كه در عالم، امكان وجود و تحقق داشته باشد، از طرف خداوند فيض وجود را دريافت مي كند؛ چون انسان به طور عام امكان وجود دارد و چون شخص من و شما بر اساس علت هاي طبيعي در اين عالم، امكان خلقت و تولد از ناحيه علل داشته ايم، بايد وجود را دريافت نموده و از فيض وجود محروم نباشيم . اگر غير اين بود، عدالت خداوند دچار اشكال بود.

اما اينكه دوست نداشتيد به دنيا بياييد، اگر چه شايد به عنوان يك ميل دروني امكان پذير است، اما بر اساس واقعيت ها، اين تمايل مطابق با سلسله علل و نظم آفرينش نيست. اين امر واقعيت ها را تغيير نمي دهد ، مثلا بنده دوست دارم كه زمستان گرم باشد و تابستان سرد ، يا اصلا فصل سردي نباشد ، يا در برابر ويروس ها بيمار نشوم و... اما قوانين و قواعدي در عالم برقرار است كه بر اساس اصول خود عمل مي كند .ميل وخواسته من و شما در عملكرد آن ها تاثيري نخواهد داشت .

اصل به دنيا آمدن ما هم از همين قبيل است ؛در واقع بر اساس يك رابطه علٌي و معلولي و در نتيجه ازدواج و پيوند والدين مان خلق شده و به دنيا آمديم ، همانند ولادت همه موجودات ديگر و رخ دادن همه حوادث ريزو درشت عالم كه تابع علل است ؛ چنان كه نسل هاي بعدي هم از نتيجه ازدواج ما به وجود خواهند آمد ، اين يك قانون عام در عالم است كه به صورت حتمي و جبري در عالم حضور ما در اين عالم حضوري اختياري نيست و نمي توانست اختياري باشد.

قبل از اينكه انساني متولد شود، نبوده تا اختيار و حق انتخاب او معنا داشته باشد. هر معلولي وجود خود را از ناحيه علت دريافت مي كند و اين اختصاص به انسان ندارد.

اما ممكن است كه فرد يا افرادي چون شما -در ظاهر- از اصل آفرينش و طراحي اين ساختار ناراحت باشند و آرزو كنند اي كاش به دنيا نمي آمدند ، قرار گرفتن چنين ساختار علت و معلولي را برنتابند.

اكثر انسان ها چه تصريح كنند و چه نكنند ، وجود خود را بر نبود و عدم شان ترجيح مي دهند ؛ حتي اگر چنين قضاوتي عملا صورت نپذيرد ، عقل انسان ها بر برتري و ارزش وجود بر عدم گواهي مي دهد.

اگر چه به اختيار خود در اين عالم قرار نگرفته ايم، اما حال كه‌آمده ايم ،مي توانيم بهترين و لذت بخش ترين زندگي را براي خود رقم بزنيم و اين در اختيار و اراده ما قرار دارد.

پس مسلماً به دنيا آمدن ما جبري و به دور از اختيار ماست، اما بايد دانست كه هر جبري مذموم و ناپسند نيست؛ اختيار داشتن ما نيز (بنابر قانون عليت) در اختيار ما نيست. چه بخواهيم يا نخواهيم، موجود داراي اختيار آفريده شديم، اما مي توانيم از اختيار داشتن استفاده نيک يا بد داشته باشيم .

اگر از زاويه ديگر بررسي كنيم مي بينيم اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، اما خداوند اين فرصت را از او دريغ كرده ،او را به وجود نياورد ، قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است ؛ پس ايجاد بستر به وجود آمده هر موجودي كه لياقت خلقت را دارد ، به واسطه صفات الهي لازم بوده و كمال و ارزش محسوب مي گردد . پس اساس اين ساختار كلي در عالم و حقيقت خلقت موجودات و جريان دادن نظام علي و معلولي در آن امري مطلوب و قابل قبول بلكه مورد خواست و مطالبه عقل است و عدم آن امري نادرست شمرده مي شود .

اما در اينكه در نگاهي جزيي و مصداقي ،جبري كه بر تك تك افراد وارد مي شود ،چه توجيهي دارد ؟ بايد گفت : اصولا دو نوع حيات براي انسان متصور است :

1- حيات حيواني و مادي:

اين نوع حيات بين انسان و حيوان مشترك است . اموري از قبيل خوردن، آشاميدن و راه رفتن جزء اين حيات است. در اين گونه حيات اختيار راه ندارد، زيرا چنين سوالي بي معنا و ناممكن است و برخوردار شدن از اين حيات معلول علل خاص و طبيعي خود است كه در آن ها دخالتي نداريم .

2- حيات انساني و معنوي كه حيات فكري و عقلاني است و از مختصات آدمي است.

از ديدگاه معرفتي اسلام ، به خاطر اين نوع از خلقت خداوند او را بر ساير مخلوقات برتري داده است. اين حيات اختياري بوده و انسان چنان آفريده شده كه با اختيار خويش توانايي آن را دارد كه در مسير تكامل قدم نهاده و به جايي رسد كه جز خدا نبيند، يا آن قدر سقوط كند كه مانند حيوان بلكه بدتر شود . دعوت اسلام هم به سمت همين حيات اختياري است: "يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للَّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم؛ (1)اي كساني كه ايمان آورديد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خوانند كه مايه حيات تان است".

بنابر اين درست است كه انسان به اختيار خود نيامده اما بدين معنا نخواهد بود كه هيچ اختياري در كيفيت زندگي خود و به جائي كه خواهد رسيد ،نداشته باشد ؛ جمادات، گياهان، حيوانات و ملائك و انسان هر كدام در مرتبه‏اي از كمال قرار دارند . اشرف مخلوقات انسان مي­باشد كه تمامي كمالات در وجود او به ظهور رسيده و يا به صورت بالقوه موجود مي­باشد كه با سعي و اختيار خويش به آن‏ها فعليّت مي بخشد. هر كدام از موجودات به فراخور مرتبه وجودي خويش به وجود آمده‏اند. در نتيجه جماداتي مثل سنگ قابليت حيوان شدن را ندارند، چنان كه براي حيوانات قابليّت انسان شدن نيست.

بشر در کارهاي ارادي خود مانند سنگ و گياه و حيوان نيست که به حکم غريزي کارهايي را انجام دهد. انسان هميشه خود را در سر چهار راه هايي مي بيند . هيچ گونه اجباري ندارد که فقط يکي از آن ها را انتخاب کند ؛ ساير راه ها بر او بسته نيست. انتخاب يکي از آن ها به نظر، فکر، اراده و خواست شخصي او مربوط است. يعني طرز فکر و انتخاب او است که يک راه خاص را معين مي کند.(2)

بنابراين انسان مانند هر موجود ديگر در آفرينش خود اختيار نداشت ، اما در چگونگي زندگي اختيار دارد . بهشت و جهنم به انسان دادني نيست ، بلكه بهشت و جهنم ساختني است. انسان آن را مي سازد و در ساختن از اختيار برخوردار است. اصل‌آمدن اگر چه اختياري نبود ، اما چگونه زندگي كردن و چگونه ساختن خواستني انسان است.

نظام عالم هستي كه برپايه روابط بي تخلف علي و معلولي است، اين گونه رقم خورده كه در مجموعه اين عالم هستي به شرف وجود نايل شويم ؛ حال چه از اين امر راضي باشيم و چه نباشيم. با توجه به درك جايگاه و موقعيتي كه در آن به سر مي بريم و موقعيت هاي گوناگوني كه در برابر ماست ، مي توانيم بهترين سرنوشت و آينده را براي زندگي حقيقي خود در دنيا و آخرت رقم بزنيم .همه اين ها بسته به ميزان شناخت و معرفت ما در خصوص خداوند عالم و حقايق ديگر اين نظام عظيم است تا در سايه اين شناخت درست و قدم زدن در مسير بندگي خداوند هم از زندگي زيباي دنيايي لذت ببريم و هم در شرايط ممكن انتخاب و اختياري كه داريم ، بهترين حيات را براي آينده مان رقم بزنيم .

پي نوشت‏ها:

1. انفال (8) آيه 24.

2. شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج1، ص386.

پرسش 3:

آيا بين توانايي هاي انسان ها و شرايط حاکم بر زندگي آن ها با رسيدن به کمال مورد نظر الهي تناسبي وجود دارد ؟

پاسخ:

2@@

اين مسئله با دو رويکرد قابل تحليل است:

از نظر تکليفي و تحليل مسئله بر محور تکليف بايد اشاره گردد که قرآن کريم در اين باره به روشني سخن گفته:

«لا يکلفه الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هيچ کس را مگر به قدر توانايي او تکليف نکند».

در آيه ديگر نيز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛(2) هيچ کس را جز به اندازه طاقت تکليف نکند».

بر اساس اين گونه آموزه ها معلوم مي‌شود که خداوند هر فردي را به اندازه توانش تکليف داده است . بديهي است که کمال لايق او از رهگذر همين تکاليف او تامين خواهد شد. بيش تر از توان تکليفي متوجه او نيست و استعداد او به اندازه عمل به آن تکليف بوده ، از طريق عمل به آن به کمال لايق خود بار يافته ، استعداد خود را شکوفا مي‌کند . چون از آن بيش تر استعداد و توان نداشته ، تکليفي بيش تر از آن متوجه او نشده ، در اين باب اين سخن عطار نيشابور شنيدني است:

جهد هر کس قدر حال او بود سير هر کس تا کمال او بود

گر مگس پران کند چندان که هست کي کمال سر سرش آيد بدست

تحليل مسئله بر اساس سير و سلوک عرفاني و آموزه‌هاي وحياني ناظر به جنبه هاي فرا تکليفي و اخلاقي و عرفاني :

در آموزه‌هاي وحياني و عرفاني بر اين مطلب تاکيد شده که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند، به کمالات بالاتري دست پيدا خواهد نمود .خواستن توانستن است، انسان مي تواند با تلاش و جديت به بالاترين قله کمال ممکن دست يابد. قرآن کريم فرمود:

« و ان ليس للانسان الا ما سعي؛ (3) اين که براي آدمي جز سعي و کوشش او نخواهد بود».

در اين آيه سعي و تلاش در رسيدن انسان به کمال بيش تر موثر دانسته شده، چه اين که خداوند در آيه ديگر تصريح فرموده که اگر کسي در راه او تلاش کند ،خداوند او را کمک و هدايت خواهد کرد:

«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ (4) کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند ، ما او را در راه خود هدايت مي‌کنيم». بر اساس اين گونه آموزه‌ها معلوم مي‌شود که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند و در مسير تکامل حرکت کند ، کمالات بيش تري نصيب او خواهد شد. هيچ گاه خداوند راه تکامل را به روي کسي نبسته و رسيدن به کمال وقف عده‌اي خاص نيست بلکه همگان مي‌توانند اين مسير را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نايل آيد. از اين رو بزرگان اهل عرفان با تدوين و تنظيم آثاري نظير «منازل السالکين» راهکار ترقي معنوي و تکامل روحي و الهي آدميان طرح و تبيين کرده ،مولوي در اين باب با استناد به حديثي از پيامبر مي‌گويد:

سايه حق بر سر بنده بود عاقبت جوينده يابنده بود

گفت پيغمبر که چون کوبي دري عاقبت زآن در برون آيد سري

چون نشيني بر سرکوي کسي عاقبت بيني تو هم روي کسي(5)

گر چه تکليف هر کس به اندازه توان اوست، ولي راه کمال و رسيدن به بالاترين قله معنويت اختصاصي نيست بلکه همگان مي‌توانند با تلاش به بالاترين کمال ممکن برسند . راه براي همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملي : «در گشاده است صلا در داده خان آراسته»

پي‌نوشت‌ها:

1.بقره (2) آيه 286.

2.همان، آيه 233.

3.نجم (53) آيه 39.

4.عنکبوت (29) آيه 69.

5.مثنوي معنوي (دفتر سوم) ص 554.