پرسش وپاسخ

اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟
درباره شخصیت مختار و انگیزه قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود...

شنیده شده كه در روایات آمده است مختار با وجود آن كه قاتلان امام حسین و یاران با وفای ایشان را به درك واصل كرد ، خود در قعر دوزخ قرار گرفت. اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

درباره شخصیت مختار و انگیزه  قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود خواه و جهنمی می داند. بر همین اساس در باره وی اظهار نظر های گوناگونی ارائه شده است؛تا آن­ جا كه بعضی دانشمندان طبقه اوّل و دوم شیعه در باره او نظر مساعدی ندارند. چون از سال 67 تا سال 72 به خاطر حاكمیت عبدالله زبیر تاریخ را آنان می نوشتند .هر كسی را كه موافق زبیریان بود ،از او به نیكی یاد می شد . هر كس كه با آنان مخالف بود ، از او به بدی و احیانا خائن و جهنمی یاد می شد . مختار از این قبیل افراد است به خاطر اینكه با آنان همكاری نكرد . به طور مستقل در كوفه قیام كرد . بیشتر كشندكان امام حسین (ع) را كشت .درسال 71مختار به دست ناپاك مصعب برادر عبدالله زبیر شهید شد. از این رو دانشمندانی از متأخران او را به نیكویی و خوبی ستوده‏اند.

به هر حال مختار پس از قیام نافرجام سلیمان بن صرد (رهبر نهضت توابین) شیعیان را آماده ساخت. او می­دانست اگر بخواهد جنبش شیعه به نتیجه برسد، باید یكی از اعضای خاندان پیامبر آن را رهبری كند یا لااقل جنبش به نام او آغاز شود. چه كسی برای این كار مناسب است؟ علی بن الحسین ـ (ع) فرزند شهید آل محمد ـ و اگر او نپذیرد، محمد فرزند علی بن ابی طالب عموی علی بن الحسین (ع).

مختار به هر دو نامه نوشت.امام  كه بی وفائی عراقیان و رنگ پذیری آنان را دیده بود و می‏دانست به گفته پدر بزرگوارش این مردم «دین را تا آن جا می‏خواهند كه زندگانی خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمایش پای پس می‏نهند» به مختار پاسخ مساعد نداد . تنها تا آن جا كه كار او با كیفر قاتلان پدرش مربوط می‏شد، كردار او را تصویب نمود. چون مختار سر عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد، امام به سجده رفت و گفت: «الحمد لله الذی ادرك لی ثاری من أعدائی و جزی الله المختار خیراً».(1)

یعقوبی می­نویسد: مختار سر عبید­الله بن زیاد را نزد علی بن الحسین (ع) به مدینه فرستاد . فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشین، همین كه دیدی در خانه گشوده شد و مردم به درون خانه رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم به درون خانه برو!

فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد، بانگ برداشت: ای خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمدنگاه فرشتگان و منزل وحی! من فرستاده مختار پسر ابو عبیده هستم . این سر پسر زیاد است، برای شما آورده‏ام. با شنیدن این بانگ، فریاد از زنان بنی هاشم برخاست .چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفته‏اند: علی بن الحسین (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان ندیدند.(2)

ابن عبدربه نوشته است: سر عبید الله را هنگامی نزد علی بن الحسین (ع) آوردند كه نیم روز بود . او ناهار می‏خورد. چون سر را دید گفت: سبحان الله، كسی فریفته دنیا نمی‏شود مگر آن كه حق نعمت خدا در گردنش نباشد.

وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، غذا می­خورد.(3)

مسعودی نوشته است: مختار نامه‏ای به علی بن الحسین (ع) السجاد نوشت. در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با حضرت بیعت كند . از او رخصت خواست تا دعوت خویش را آشكار سازد.پول فراوانی هم با نامه فرستاد.علی بن الحسین (ع) پول را نپذیرفت .نامه او را پاسخ نداد .در مسجد پیامبر او را ناسزا گفت.(4) ممكن است قسمت اخیر را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولی آن­چه مسلّم است. امام در مورد دعوت برای رهبری شیعیان، روی خوش به مختار نشان نداد.(5)

در روایتی كه از منهال بن عمرو است گوید: سالی به حج رفتم و علی بن الحسین (ع) را دیدم .پرسید:

ـ حرمله بن كاهل چگونه به سر می‏برد؟

ـ او را در كوفه زنده دیدم. امام دست­های خود را بالا برد و گفت:

خدایا گرمی آهن را بدو بچشان! خدایا گرمی آتش را بدو بچشان! چون به كوفه ‏رسیدم ،حرمله را نزد مختار آوردند. وی فرمود تا دست و پای او را بریدند، سپس او را با آتش سوزاندند.(6)

 

پی‏نوشت‏ها:

1. رجال كشی، ص 84.؛ المختار الثقفی، ص 124 .

2.تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6 .

3. عقد الفرید، ج 5، ص 143.

4. مروج الذهب، ج 2، ص 98.

5.  تاریخ تحلیلی اسلام، ص 173 به بعد.

6. مناقب، ج 4، ص 133؛ سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین (ع)، ص 92.

اگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد و توضیح دهید
از مجموع متون فقهي و روايي به دست مي‌آيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديده‌اي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده...

در همين ماه رمضان امسال،مجلس سخنراني هرشب ميرفتم كه خطيب ان بسيار مرد معتبر بودند وتمام حرف هايشان را باسندوحديث ومدرك ميزدنند.

يك شب مطلبي رابيان كردند كه خيلي غير معقول بود.گفتند: كشتن حيوانات ظلم است وحتي اگر براي درس باشد يعني اگر رشته من تجربي باشد وبراي تكميل دروسم بايد تشريحاتي را پشت سر بگذارم مثل كشتن وتشريح موش وگربه اشكال دارد.وگفتند:باكشتن حيوانات درزندگي مشكلات زيادي پيدا ميكنيد و نميتوانيد در زندگي رشد كنيد و....

...........

من بااين حرف كه كشتن حيوانات ظلم است موافقم ولي مهم ترين چيز در زندگي پيشرفت وكمال انسان وعلم اوست. واگر براي پيشرفت خود مجبور به كشتن برخي از حيوانات شود،كشتن ان حيوان مگر بلامانع نيست؟!ولي چند حديث اوردند كه فراموش كرده ام.

اگرميشود هم بگوييد ايا اين مسئله اي كه ان خطيب گفتند درست است واگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد وكمي برايم توضيح دهيد.

از مجموع متون فقهي و روايي به دست ميآيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديدهاي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده و تعدّي به آن را جايز نمي داند، به فراخور حال حيوانات نيز، همين حق را براي آنها محترم شمرده است.  لذا در روايات متعددي از كشتن بيهدف حيوانات نهيشده و آن را موجب عذاب الهي معرفي كرده است. در تأييد ممنوعيت كشتن حيوانات، ميتوان به روايات متعددي اشاره كرد كه در آنها به صراحت از كشتن حيوانات نهي شده است و حتي در برخي از آنها اين كار را موجب عذاب الهي و مؤاخذه در روز قيامت معرفي كرده است. به عنوان نمونه در روايتي از رسول خدا (ص) مي خوانيم:« اطلعت ليلة اسري بي علي النار فرأيت أمرأة تعذّب، فسألتُ عنها، فقيل: انّها ربطت هرّة و لم تطعمها و لم تسقها و لم تدعها تأكل من حشاحش الأرض حتي ماتت فعذّبها بذلك» (1) «پيامبر اعظم (ص) در حديث معراج نقل ميفرمايند: زماني كه در شب معراج بر آتش جهنم گذر ميكردم زني را ديدم كه عذاب ميشد. از علّت آن جويا شدم و سؤال كردم در پاسخ گفته شد: او زني بود كه گربهاي را بسته و محبوس كرده و به او غذا و آب نمي داد و رهايش هم نكرد. (تا براي خود غذا تهيه كند) و از آب و علف زمين چيزي بخورد تا اينكه مرد و جان باخت، پس عذاب او بدين سبب است.»

در روايتي ديگر مي خوانيم:«من قتل عصفورا بغير حقّ سأله اللَّه عنه يوم القيامة»(2)

هر كه گنجشكي را بدون دليل بكشد، خداوند در روز قيامت از آن سؤال و مؤاخذه ميكند. قريب به همين مضمون، روايت ديگري پيرامون همۀ حيوانات وارد شده است.

بر اين اساس فقهاي بزرگوار، كشتن بي دليل حيوانات را جايز نميدانند.(3)

چنانكه از روايات مذكور و ساير روايات استفاده مي شود آنچه مذموم است كشتن بي هدف و بي دليل حيوانات است. اما آنجا كه دليل و هدف معقول و مشروعي وجود داشته باشد مانعي ندارد. مانند آنجا كه حيوان مذكور موذي باشد يا كشف قوانين پزشكي متوقف بر اين امر باشد.

پي نوشت ها:

1.  شيخ طوسي، المبسوط في فقه الإمامية، تهران، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1387ق، ج، ص 47.

2. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلي الله عليه و آله)، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص 751.

3. ر.ك: مقيمي حاجي، ابوالقاسم، مقاله «حقوق حيوانات در فقه اسلامي»، فصلنامه فقه اهل بيت، زمستان 1385 - شماره 48،  از ص از 138 تا 195.

چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست؟
ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

من چند پرسش در مورد حدیث داشتم: 1.این حدیث كه در ابتدای اصول كافی می فرماید كه عقل و دین و حیا بر آدم عرضه شدند وآدم عقل را انتخاب كرد: الف)اگر حضرت آدم(ع) عقل را نداشت، با چه چیز قرار بود انتخاب بفرماید؟ ب)چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست(كه حتی جواب جبرئیل را نیز می دهند می گویند خدا به ما گفته هر جا عقل بود، شما هم همانجا باشید)؟

ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

البته آدم ابوالبشر(ع) به طور كامل (البته در جایگاه انسانی و مطابق با شأنش) این عقل را در اختیار داشت كه بتواند با آن،بد و خوب را تشخیص دهد، زیرا حكمت خدای متعال براین تعلق گرفت كه در جهان آفرینش موجود ممتاز و برتر و كامل و بدون نقص خلق كند و وجود شعور و عقل، نشانه برتری انسان بر تمام موجودات شد، و به جز این، فرض نمی توان تصور دیگری كرد.

علاوه بر این، عرضه عقل بر حضرت آدم و انتخاب آن،می تواند به نوعی اعتراف و یا نمایش سمبلیك برای مشاهده و عبرت نسل آدم باشد. عقلی كه منشأ آن علم،اراده و قدرت الهی است. 

اصولا اگر انسان عقل انتخاب گر را نداشت،انسان نبود و هدف خلقتش زیر سوال می رفت، پس حضرت آدم كامل خلق شد و از عقل انتخاب كننده و قوه اختیار برخور دار بود.

 نتیجه این كه:عقلی كه بر آدم عرضه شد، همان عقل، اما در مرتبه عالیه اش بود، عقلی كه جایگاه والا و عظیمی نزد خدای متعال دارد این عقل سمبلیك است كه می تواند به عنوان موجودی زنده در ساحت الهی حاضر شده و به مقام خود اعتراف كند این عقل، "مادر" همه عقل ها است. در پناه چنین عقلی دین و حیا و هر چه خوبی و خیر است جمع می شود. با این عقل البته تنزل یافته آن كه به آدم(ع) افاضه و به تناسب مقام و موقعیت هر انسانی از نسل آدم به آن ها اعطا می شود، می توان معارف الهی را درك، خدای متعال را پرستش و بهشت را كسب كرد، آن چنان كه در احادیث بسیاری از معصومان (ع) از جمله امام صادق(ع) وارد شده است كه راوی در مورد عقل از حضرت سوال می كند كه عقل چیست؟ حضرت عقل را چنین توصیف می كند:" مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏"(1) عقل آن است كه به وسيله آن خداي رحمان پرستش و بهشت كسب شود.

امام باقر(ع) فرمود. وقتی خدای متعال عقل را آفرید از او استنطاق كرد (یعنی او را به حرف آورد )و به او دستوراتی داد و عقل آن را اجرا كرد ...."

 "قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ..."(2)  امام باقر(ع) فرمود: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي كرده به او گفت پيش آي،عقل پيش آمد،گفت بازگرد،عقل بازگشت، فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقي كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي كيفر و پاداشم متوجه تو است.

این همان عقلی است كه در روایت اول اصول كافی (روایت مورد پرسش) بیان شده است كه اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت مي كند كه جبریيل بر آدم نازل شد و گفت: اي آدم من مأمور شده ‏ام كه ترا در انتخاب يكي از سه چيز مخير كنم، پس يكي را برگزين و دوتا را وا گذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين، آدم گفت عقل را برگزيدم، جبریيل به حياء و دين گفت شما باز گرديد و او را وا گذاريد، آن دو گفتند: اي جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.(3)

از مجموع اين روايت چنين استفاده مي‏ شود كه عقل با حياء و دين لازم و ملزوم اند و از يك ديگر جدا نمی شوند، پس خدای متعال به هر كس عقل عنايت كند، حياء و دين هم عنايت كرده است و كسي را كه با حياء و متدين يافتيم، بايد او را عاقل هم بدانيم.

اما این كه چگونه می توان دین و حیا را موجوداتی زنده دانست تا آن جا كه وادار به سخن شدند و جواب جبرئیل را دادند، همان طور كه در حدیث قبل عقل نیز به سخن وادار شد؛ می توان گفت: جدای از این كه واقعیت هایی چون عقل و دین و حیا و ... در ساحت الهی دارای جایگاه والایی هستند و ملكوتی فعال و توانا دارند و می توانند به نطق در آیند؛ نزد خدای متعال این قدرت به آسانی بر هر موجود دیگری نیز تعلق می گیرد و حتی سنگ به ظاهر بی جان هم به حرف می آید، زیرا نزد خدای متعال همه موجودات دارای شعور و حتی حركت اند، پس در موقع لازم می توانند سخن هم بگویند و این امری عجیب نیست چنان كه در مورد شهادت اعضا و جوارح و پوست انسان بر علیه انسان در قرآن استشهاد شده است: خدای متعال فرمود:

"حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ"(4) یعنی: به خاطر بياوريد روزي را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوي دوزخ مي‏برند، و صفوف پيشين را نگه مي‏دارند (تا صف هاي بعد به آنها ملحق شوند!) وقتي به آن مي‏رسند، گوش ها و چشم ها و پوست هاي تنشان به آنچه مي‏كردند گواهي مي‏دهند. آن ها به پوست هاي تنشان مي‏گويند: چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه "هر موجودي را به نطق درآورده" ما را گويا ساخته و او شما را نخستين بار آفريد، و بازگشت تان به سوي اوست!

دقت كنیم ترجمه آیه خود گویای همه چیز است كه در قیامت حتی پوست انسان نیز سخن می گوید و شهادت می دهد و جالب تر این كه در ادامه آیه شریفه به این نكته بر می خوریم كه"اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" خدایی كه هر موجودی را وادار به سخن گفتن می كند"كُلَّ شَيْ‏ءٍ" كل شی شامل هر موجودی بدون استثنا می شود. در نتیجه اگر وقتی بنا شد همه اشیاء به اراده خدای متعال به نطق و سخن در آیند،به طریق اولی سخن گفتن دین و حیا، نشانه حق بوده و زبان آن ها به نطق گویا تر و به سخن باز تر خواهد بود.

ممكن هم است اين حديث اشاره به وقوع خارجي نداشته باشد. بلكه زبان حال آدم باشد نه زبان قال او.

(پی نوشت ها:

1.شیخ كلینی،الكافي،تهران،انتشارات دار الكتب اسلامیه،سال 1362 ه.ش،چاپ دوم، ج‏1،ص 12.

2. همان، ص 11.

3.همان.

4.سوره فصلت، آیه 20 و 21.

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟
در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند..

در حدیثی از پیامبر اسلام،حضرت محمد(ص) آمده است: یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است سوال بنده این است كه آیا میتوان نماز را(كه یك نوع عبادت است) رها كرد و در عوض آن،تفكر و تامل كرد؟

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند (1) و بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از عبادت یك سال برتر دانسته اند (2) و برخی هم به شصت سال اشاره كرده اند كه در ذیل می آید. ولی اصل روایت كه به هفتاد سال اشاره كرده باشد وجود ندارد؛ فقط شهرت بیانی دارد و در بعضی از تفاسیر  مطرح شده است. (3) ولی جوابی كه به شما خواهیم داد شامل همه این روایات خواهد بود :

 «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة؛ یك ساعت تفكر از شصت سال عبادت بهتر است».

علامه مجلسی در ادامه می گوید :

«قال بعض‏الأكابر إنما كان الفكر أفضل لأنه عمل القلب و هو أفضل من الجوارح فعمله أشرف من عملها أ لا تري إلي قوله تعالي أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي فجعل الصلاة وسيلة إلي ذكر القلب و المقصود أشرف من الوسيلة ؛ (4) فكر كردنی كه منجر به انجام كامل تر عبادات گردد مثل نماز كه بدون توجه به خدا و رعایت تمام مسایل صورت گیرد با فضیلت تر است؛ چرا كه عمل قلبی است و عمل قلبی از عمل بدنی و جوارحی برتر است و نماز هم چون وسیله ای برای ذكر قلب است  اگر توجه و دقت و تفكر واقعی در آن نباشد، شرعا صحیح خواهد بود؛ ولی مقبول نخواهد بود، اینجا مراد این نیست كه نماز و اعمال عبادی دیگر انجام نگیرد؛ بلكه هر چیزی در جای خودش نیكو است و به عنوان وظیفه لازم است و ما به انجام آن ماموریم و مراد آن است كه اصل تفكر از عبادت بی تفكر برتراست و آثار بیشتری دارد

اما در پاسخ سوال دوم شما : از نظر اسلام هر تفكری عبادت نیست ، بلكه تفكری كه در احادیث اسلامی برای آن فضیلت بسیار وارد شده، تفكری است كه در مسیر تكامل معنوی انسانی باشد . تفكری كه انسان درباره مسائل مادی بدون هیچ گونه ارتباطی با مسائل معنوی داشته باشد، از آن خاصیت برخوردار نیست. مثلاً انسان بیندیشد كه هدف از آفرینش وی چیست و این كه خلقت او بیهوده نمی‏باشد و ارزش او به چیست؟ این تفكر كه انسان را به هدف خلقت، كه  رشد آدمی و در بستر عبادت خدا است ، متوجه می‏سازد و عبادت ارزشمند انسان در طول عمر می‏تواند معلول چنین تفكری باشد.

پس تفكر حقیقی به ارتباط و عبودیت واقعی خداوند منتهی می‏شود. اما عبادت بدون تفكر آن اهمیت را نخواهد داشت.

خدا به انسان نیروی فكر و تعقل داد كه ابتدا خود را بشناسد تا بعد از آن در احوال هستی تدبّر و تفكر كند، زیرا حاصل چنین تفكری، انسان ساز است و راه عبودیت و بندگی را به بهترین شكل می نمایاند.

آن چه در آیات و روایات  راجع به تفكر آمده اشاره به تفكری دارد كه از ظلمت به نور رهنمون كند! تفكری كه انسان را از حالت ایستایی بازستاند و به حركت و پویایی درآورد.

به نظر شما تصميمي كه «حر» در كربلا گرفت و نتيجه تفكر چند دقيقه اي او بود ارزش چند سال عبادت را دارد ؟

پی نوشت:

1. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر، ج68 ، ص 329 .

2. همان، ج68 ،ص 327 .

3. آملي سيد حيدر، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم،ناشر سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامي‏،چاپ تهران‏،سال1422 ق‏،نوبت سوم،‏ ،ج‏4، ص 209 .

4. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر  ، ج‏66، ص 294 .

باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست؟
در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه: ...

لطفا حديث منقول از امام علي عليه السلام كه مي فرمايندانا نقطه بسم الله الرحمن الرحيم را توضیح دهید  باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست.

منبع حدیث را هم بیان فرمایید

پاسخ پرسش اول:

قرآنهاي قرون اوليه هجري به خط كوفي و روي پوست نوشته ميشد. به مدت پنج قرن كتابت منحصر به خط كوفي بود. قرآنهاي اوليه فاقد نقاط و حركات بودند. از جمله ويژگيهاي اين قرآنها:

نوع خط همه قرآنهاي اين قرون كوفي است. اين قرآنها بر روي پوست نگارش شدهاند. اندازه قطع اين قرآنها متنوع است. بعضي از خط كوفي اين قرآنها با نقطه و بعضي بدون نقطهاست. تزئينات سر سوره به صورت مستطيل است و اسم سوره با خط كوفي محرر نگارش شدهاست.

1- اگر هم نقطه نبوده علاماتي وجود داشته كه نشانه نقطه امروزي بوده و به عنوان نقطه خوانده مي شده است. بالاخره عرب چطور فرق «جَرَّ» با «خَرَّ» و «حَرَّ» را متوجه مي شد ؟

2- در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه:

فاتحة الكتاب چكيده قرآن و بسم الله الرحمن الرحيم چكيده فاتحة الكتاب است و من محو بسم الله الرحمن الرحيم و محو فاتحة الكتاب و محو قرآن هستم.

 3- انسان كامل قرآن تكويني است(1) و از طرفي عالم هستي تفصيل انسان كامل است (چرا كه انسان، عالم صغير است و عالم، انسان كبير است) (2)، بنابر اين معناي سخن آن حضرت را مي توان اين گونه بيان كرد كه: منم آن انسان كامل كه قلب من آينه نقطه وحدت حقيقيه خداوند و مركز قرآن تكويني است. چرا كه  آن حضرت  نقطه باء در بسم الله الرحمن الرحيم هستند و بسم الله الرحمن الرحيم در بر دارنده كل قرآن است.

اما در مورد تحت الباء بودن نقطه بايد گفت كه تحت الباء اشاره به تنزل نقطه (كه در اصطلاحي ديگر از آن تعبير به حقيقت محمديه مي شود) در قوس نزول دارد(3).

سيد حيدر آملي در مورد «نقطه » چنين مي گويد:

«از اين جهت،اين حقيقت را نقطه ناميده اند كه اين حقيقت، اولين وجود متعين در عالم هستي است كه به خاطر تعين خود، پيدايش تعينات ديگر را به دنبال داشته است. مانند نقطه باء كه اولين نقطه اي است كه الف را كه هيچ اسم و رسم و حدي نداشت، به شكل باء متعين ساخت. «باء» همان «الف» است كه به وسيله نقطه، تعين «بائي» يافته است. اين سخن اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه عليه- كه فرمود: «انا النقطه تحت الباء»، به همين مطلب اشاره دارد. همان گونه كه نقطه باء سبب تعين الف و پيدايش باء شده است ، امير مؤمنان نيز، همانند آن نقطه در عالم هستي است كه سبب تعين وجود شده است. و نيز اين بيان آن حضرت كه فرمود: «لو شئت لا و قرت سبعين بعيراً من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز مي فرمايد: «لو شئت لاوقرت سبعين بعيراً من تفسير فاتحه الكتاب» به همين نكته اشاره دارد. به همين معناست سخن ديگر آن حضرت كه فرمود: «العلم نقطه كثرها جهل الجهلاء» و به همين معاني اشاره دارد سخن عارفان كه گفته اند: ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحيم».(4)

جهت مطالعه بيشتر به اين منابع مراجعه نمائيد:

سيدمحمدباقر حجتي. پژوهشي در تاريخ قرآن كريم: كاوشهاي مربوط به علوم قرآني.چاپ تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي؛

مرتضي پاكسرشت، خوشنويسي در خدمت كتابت قرآن مجيد. معاونت فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. قدياني.

پاسخ پرسش دوم:

«ان كل ما في العالم في القرآن و كل ما في القرآن بأجمعه في فاتحة الكتاب، و كل ما في الفاتحة في البسملة، و كل ما في البسملة في الباء، و أنا النقطة تحت الباء» (5)؛ تمام آنچه در عالم است در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد و آنچه در سوره حمد است در بسم الله الرحمن الرحيم جمع شده است، و آنچه در بسم الله الرحمن الرحيم است در باء آن است و من نقطه تحت الباء هستم.

در اين روايت به اين مطلب اشاره شده است كه كل آنچه در عالم است در حقيقتِ قرآن جمع شده و بسم الله الرحمن الرحيم در بردارنده كل قرآن است.

اين حديث و احاديثي شبيه اين، گرچه در منابع دست اول ما وجود ندارد، ولي به چند نكته توجه نمائيد:

1-استفاده از يك حديث در غير از فروع فقهي محتاج به سند نيست. زيرا سند در مسائل اعتقادي دردي دوا نميكند چون ادله حجيت خبر مخصوص مسائل عملي و فرعي است و دليلي بر حجيت ظن در عقائد نيست و لذا اگر خبري قطعي بود خيلي خوب است و الا اگر ظني بود، بودن و نبودن سند معتبر تاثيري ندارد و در هر دو حال فقط به عنوان مؤيد ارزش دارد نه بيشتر و به عنوان تبرك و تاييد نيز نقل ميشود.

2- ارزش حديث هميشه به سند آن نيست. بسياري از مواقع متن يك حديث ميتواند قرينه بر صدور آن باشد. مثلاً حديثي كه بسيارعاليالمضمون است و در فضائي نقل شده كه غير از معصوم كسي نبوده كه آن حديث با آن مفاد عالي از وي صادر شود طبيعةً از معصوم ميباشد. بسياري از بزرگان از متن حديث حدس ميزنند كه از معصوم صادر شده است يا نه.

3-مسلماً بزرگان معاصري  كه اين احاديث آورده اند سندي غير از همين كتبي كه ما ميشناسيم نداشتهاند و بر اساس بلندي مفاد اين احاديث و يا مطابقت مضمونش با ديگر احاديث آن را آوردهاند ولي در ميان بزرگان عصر صفويه و قبل از آنان ممكن است كه منابعي بوده است كه در دسترس ما نباشد مانند منابعي كه در دست مجلسيين و...بوده است

4- نبودن اين احاديث در منابع دست اول شيعي نيز دليل بر صادر نشدن اين احاديث از معصوم نيست. چون ميدانيم كه اصحاب در قرن سوم تا ششم هر حديثي را كه بوي غلو ميداده سانسور نموده اند تا ميراث حديثي شيعي را از هر گونه تحريف حفظ كنند. اين كار سبب شده كه بسياري از احاديث صحيح كه مفاد عالي داشتند و در آن روزگار قابل فهم نبود از جوامع حديثي اصلي حذف شود.

پي نوشت:

1. در مورد «قرآن تكويني» و «قرآن تدويني» مي توانيد به آثار علامه حسن زاده مراجعه كنيد.

2. مهدي رضوانيپور، اصول و مباني تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني.

3. مستنبط، سيد احمد، القطرة، ج 1، ص 177.

4. آملي سيد حيدر، نقد النقود، وزارت فرهنگ و آموزش عالي‏، چاپ اول 1368ش، ص 695.

5. بروجردي سيد حسين‏، تفسير الصراط المستقيم،موسسه انصاريان‏، قم، 1416 ق‏، ج‏3، ص118. في شرح توحيد الصدوق، للقاضي سعيد القمي، ص 32 ما في معناه بتفاوت يسير.

از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرماید:
تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين ...

در مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، ج‏21، ص: 74 مي خوانيم:

وقتي از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد

تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين سلام الله عليهم اجمعين بيان شده و گاهي به فلسفه اي پنهان گره خورده باشد.

به هر حال آشكاري علت تكاليف يا پنهاني آن، نبايد تاثيري در پيروي ما از امر و نهي الهي بگذارد.

و اما آن چه در روايات و نيز تجربيات بشري راجع به علت حرام بودن گوشت خوك بيان شده است، به دلايل زير مرتبط است.

1.در روايات آمده است: يكي از علت هاي تحريم گوشت خوك مسخ شدن انسان هايي است كه به دليل عصيان از بندگي خدا به شكل چنين حيواني در آمده اند و حتما اين حيوان از نظر طبيعي خباثت خاصي دارد كه تابلويي براي مسخ شده است.

راوي مي گويد: از امام باقر(ع) در باره علت تحريم خون و مردار و گوشت خوك و شراب سوال كردم كه حضرت در باره گوشت خوك فرمود:

"وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِيرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مَسَخَ قَوْماً فِي صورة [صُوَرٍ] شَتَّي مِثْلِ الْخِنْزِيرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَي عَنْ أَكْلِ مِثْلِهِ... "(1)                     

و اما گوشت خوك چون خداي متعال قومي را به شكل هاي مختلف حيواناتي چون خوك و ميمون و خرس مسخ نمود، به همين دليل از خوردن گوشت مثل چنين حيواناتي نهي كرد...

2. و اما در باره پرسش كه مصرف گوشت خوك موجب از بين رفتن غيرت مي شود، ثابت شده علاوه بر اين كه گوشت خوك داراي ميكربي است كه به سادگي حتي در دماي بالا از بين نمي رود و به بدن انسان صدمات جدي مي زند كه نوشته اند:

در اين باره اگر چه برخي از ميكروب‏ها را با پيشرفت علمي و با ابزارهاي مختلف بتوان از بين برد، اما اطمينان خاطر نسبت به  نابودي تمامي موارد ضرر رسان مشكل است چنان كه همين احتمالات در مورد گوشت خوك داده شده. (2) بر فرض صحت اين ادعا يكي از دلايل حرمت مصرف اين گوشت مي تواند احتمال بروز اين صدمات جسمي باشد؛ البته همه اين امور تنها در حد احتمال است. چه بسا اصلا از نگاه شرع مساله ضررهاي جسمي يا اموري نظير مورد ذكر شده مد نظر در حكم حرمت استفاده از گوشت اين حيوان نباشد.

از نظر روحي و رواني نيز مصرف اين گوشت زيان بار بوده موجب مي شود كه صفت غيرت از وجود مصرف كننده رخت بر بندد.

در مورد گوشت خوك، بر فرض كه تمامي آلودگي‏هاي ظاهري آن از بين برود، خوردن گوشت خوك، چه بسا تأثيرات منفي روحي و معنوي داشته باشد. زيرا آن طور كه گفته شده است خوك از فضولات و پس‏ مانده‏ها تغذيه مي‏كند و ميان حيوانات به عنوان حيوان بي‏غيرت! از آن ياد مي‏شود كه هيچ حمايتي از ماده خود نشان نمي‏دهد. در صورتي كه از شتر به عنوان حيوان با غيرت ياد مي‏شود، به طوري كه نمي ‏توان شتر ديگري را در مقابل او كشت. گوسفند حيوان رام و آرامي است. چه بسا به تناسب تغذيه از اين گونه حيوانات، آثار رواني و روحي آن نيز به انسان منتقل شود. اگر چه به ميزان محدود و ناشناخته باشد. امروزه در علوم  تأثير غذاها بر روح و روان مورد توجه قرار گرفته و مسأله اي ثابت شده است.

علاوه اگر به نوشته شهيد مطهري دقت كنيم ايشان نيز با اشاره به آثار منفي مصرف گوشت در كشورهاي ديگر اشاره كرده است و نيك مي دانيم مسئله غيرت در كشورهاي كه مصرف كننده گوشت خوك اند، امري فراموش شده است.

ايشان نوشته است:

از جمله صفات خوك اين است كه خيلي كثيف است. در حديث است كه يكي از خصايص روحي اين حيوان اين است كه (غيرت ندارد و خوردن گوشت او) غيرت را از بين مي‏برد. البته مي ‏دانيد هركدام از حيوانات خصايص روحي مخصوص به خود دارند، مثلًا وفا در سگ زياد است (سگ در مقابل احساني كه به او مي‏شود آن احسان را ناديده نمي‏گيرد، ولي گربه اين‏ طور نيست) و يا غيرت ناموس در خروس زياد است و حيواني كه اصلًا اين خاصيت در او نيست خوك است. وقتي از امام رضا(ع) راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد. بعد در آنجا گفتم اين حالتي كه شما الآن در اروپا مي‏بينيد، اثر گوشت خوك است كه حاصلش را بروز داده است.(3)‏

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، لبنان، بيروت، انتشارات اعلمي، سال 1400 ه ق، چاپ پنجم، ص 666.

2. احمد امين شيرازي، اسلام پزشك بي دارو، انتشارات موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع) بي تا و بي جا، ص52 و53.

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج‏21، ص 74.

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟
در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد: ...

سلام

آیا فقر خوب است یا بد است دیدگاه روایات درباره فقرچیست؟

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟

از دري كه فقر وارد شود از در ديگر ايمان بيرون مي رود

تشكر

در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد:

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقين (1)

بر شما نوشته شده: «هنگامي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبي [مالي‏] از خود به جاي گذارده، براي پدر و مادر و نزديكان، بطور شايسته وصيت كند! اين حقّي است بر پرهيزكاران!»

اما فقر يا فقر به خدا است كه خصيصه همه موجودات و انسان ها است. زيرا هيچ موجودي از خود چيزي ندارد و هر چه دارد از خداست و فقير محض به درگاه خدا مي باشد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (2)

اي مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بي‏نياز و ستودني.

درك و باور اين فقر خود از ارزشمند ترين چيزها است و انساني كه خود را فقير درگاه خدا بداند، از غير خدا احساس بي نيازي مي كند و اين از ارزشمند ترين چيزها و از بالاترين درجات ايمان و بندگي است و سزاوار است كه به چنين فقري افتخار شود و پيامبر اسلام اين فقر را در بالاترين درجه اش درك مي كرد و به آن افتخار مي نمود:

الفقر فخري(3)

فقر افتخار من است.

اما فقر مادي گرچه به خودي خود خوب نيست، اما براي افراد با ايمان كه به غناي روحي و نفسي رسيده اند، مشكل نيست و آن را يك ابتلا مي دانند كه بايد بر آن صبر كنند و از آن، نردبان تكامل بسازند. ولي همين فقر براي افراد سست ايمان خيلي بد و خطرناك است و ممكن است. سبب هلاكت آنان شود و اين كه در روايات هم فقر به عنوان همسايه ديوار به ديوار كفر و ... معرفي شده، ناظر به اين مورد است. رسول خدا فرمود:

كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً (4)

روايات در مذمت فقر مادي فراوان است و طبيعي است كه يكي از زمينه هاي فساد، ظلم، گناه و ناامني فقر مادي افراد جامعه است.

البته ثروت هم چون به انسان احساس توانمندي مي دهد، او را به طغيان مي كشاند و هم چنان كه فقر زمينه گناه و فساد و نامني اجتماعي است، ثروت هم زمينه ظغيان و گناه و عياشي و فساد است:

كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني (5)

حقا كه آدمي نافرماني مي‏كند، هر گاه كه خويشتن را بي‏نياز بيند.

پس هم فقر انسان ضعيف الايمان را به كفر، گناه و ظلم سوق مي دهد و هم ثروتمندي و از اين رو بود كه پيامبر به امتش تعليم مي داد كه از خداوند "كفاف" بخواهند تا هم از مضرات فقر در امان باشند و هم به پيامد هاي بد ثروتمندي مبتلا نشوند:

اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ (6) 

اما اگر فرد به درجات بالاي ايمان برسد، هم از فقر براي رسيدن به كمال، مركب مي سازد و هم از غنا و توانگري. اگر فقر به او رو آورد، با تحمل و تعفف با آن مواجه مي شود و آن را تقدير و ابتلاي خداوند مي شمارد و اگر با غنا و ثروت مواجه شود، آن را براي خدمت به خلايق براي رضاي خدا به كار مي گيرد و با آن رضاي خدا را تحصيل مي نمايد.

اما روايتي به اين مضمون "از دري كه فقر وارد شود، از در ديگر ايمان خارج مي شود" نيافتيم و ظاهر اين ضرب المثلي باشد كه با توجه به روايات مذمت فقر مشهور شده است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 180.

2. فاطر (35) آيه 15.

3. مجلسي، بحار الانوار، بيروت، الوفا، 1403 ق، ج 19، ص 30. 

4. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج2، ص 307.

5. علق (96) آيه 6-7.

6. كليني، همان، ص 140.

آیا مشكلي وجود ندارد؟
براي انتخاب همسر، مهمترين چيز اين است كه پسر و دختر، در زمينه هاي مختلف با همديگر تناسب داشته باشند، كه براي فهميدن تناسب يا عدم تناسب، شناخت دختر و پسر از ...

پسري هستم 23 ساله كه قصد ازدواج با دختر عمويم را دارم كه سه سال از من كوچكتر است و خانواده دو طرف موافقند آیا مشكلي وجود ندارد؟

براي انتخاب همسر، مهمترين چيز اين است كه پسر و دختر، در زمينه هاي مختلف با همديگر تناسب داشته باشند، كه براي فهميدن تناسب يا عدم تناسب، شناخت دختر و پسر از همديگر و هم چنين شناخت خانواده ها نسبت به يكديگر لازم است. دختر عموي شما از نظر سني، براي ازدواج با شما مناسب است، و هم چنين خانواده هايتان شناخت خوبي از همديگر دارند و شما هم در مورد دختر عمويتان و خانواده او، شناختي نسبي داريد، ولي نكته اي كه بايد به آن دقت داشته باشيد اين است كه براي ازدواج، نمي توان به اين اكتفا كرد كه با همديگر فاميل نزديك هستيد لذا حتما شناخت خوبي از همديگر داريد، چون مواردي را شاهد بوده ايم كه ازدواج هاي فاميلي صورت گرفته است. اما اين دختر و پسر در زندگي مشكل پيدا كرده اند، لذا طلاق گرفته اند و يا اينكه زندگي شيريني ندارند. اين نشان مي دهد كه اين افراد، نسبت به همديگر شناخت خوبي نداشته اند، و ازدواجشان اشتباه بوده است، پس امكان دارد كه دختر و پسري كه با همديگر فاميلي نزديكي هم دارند شناختشان از همديگر كامل نباشد و در مورد ازدواج با همديگر اشتباه كنند. لذا اينكه اين خانم، دختر عموي شماست و فاصله سني اش با شما مناسب است و خانواده هاي همديگر را تا حدودي مي شناسيد براي ازدواج شما با همديگر كافي نيست، بلكه بايد شناخت كاملتر از همديگر باشيد. گاهي اوقات دختر و پسري كه فاميل هستند از جزئيات اخلاقيات همديگر خبر ندارند و فقط يك شناخت كلي نسبت به همديگر دارند، و احتمال دارد كه بعد از ازدواج، كارهايي را از طرف مقابلشان ببينند كه اصلا فكرش را هم نمي كردند. لذا بايد از طريق صحبت كردن با همديگر، و تحقيق كردن از دوستان و اطرافيان، نسبت به همديگر شناخت كامل تري پيدا كنيد، البته اين هم قابل انكار نيست كه ازدواج فاميلي، به خاطر شناخت بيشتر، مزيت هايي نسبت به ازدواج با غريبه دارد.

نكته مهمي كه در ازدواج هاي فاميلي بايد دقت داشت اين است كه امكان بروز مشكلات جسمي و ذهني در فرزندان متولد شده در ازدواج هاي فاميلي، بيشتر از ازدواج هاي غير فاميلي است، لذا اگر قصد ازدواج فاميلي داريد مشاوره ژنتيك و در صورت لزوم، آزمايش ژنتيك را جدي بگيريد.

براي آگاهي بيشتر از ملاك هاي انتخاب همسر به كتاب " جوانان و انتخاب همسر " استاد علي اكبر مظاهري و كتاب " انتخاب همسر"  آيت الله اميني مراجعه كنيد. اين كتابها (مخصوصا كتاب اول) اطلاعات خوبي در زمينه انتخاب همسر به شما خواهند داد.

نمي دونم چكار كنم لطفا منو راهنمايي كنيد.
برادر گرامي؛ بسيار مهم است كه قبل از هر اقدامي، به جهت حفظ حرمت خود و جلوگيري از وابستگي به ايشان، قبل از هر چيز، از امكان يا عدم امكان اين ازدواج ...

پسر 30 ساله اي مي باشم كه بعد از خواستگاري سنتي كه صورت گرفت . حدود 3 ماه هست كه با دختر خانم به جهت ايجاد آشنايي بيشتر هفته اي يكبار ملاقات دارم و گاها در هفته تلفني با هم صحبت مي كنيم. الان مطرح شده است كه مهريه مدنظر آنها 450 سكه مي باشد. مد نظر ما 110 سكه مي باشد .

نمي دونم چكار كنم لطفا منو راهنمايي كنيد . ادامه ارتباط ما با وجود اين اختلاف صحيح هست؟

برادر گرامي؛ بسيار مهم است كه قبل از هر اقدامي، به جهت حفظ حرمت خود و جلوگيري از وابستگي به ايشان، قبل از هر چيز، از امكان يا عدم امكان اين ازدواج (راجع توانايي در قبول مهريه مدنظر) اطمينان حاصل كنيد. علاوه بر اينكه اميدواريم اين ملاقات ها و تلفن ها زير نظر خانواده دختر و با اجازه آنها باشد. افراد زيادي بوده اند كه با عدم رعايت اصل اطلاع خانواده ها، دچار انحرافاتي شده اند كه متاسفانه دختر و پسر را به تباهي كشانده. ويژگي ديگر اين روش اين است كه شما در فضايي كاملا منطقي دست به تحقيقات در مورد ايشان مي زنيد. قطعا اين عمل شما مي تواند مانع بروز احساسات غير منطقي و در نتيجه گرفتن تصميمي مناسب شود. علاوه بر اينكه صحبت درباره ازدواج و شرايط دو طرف در مرحله تكميل اطلاعات و با گفت و گوي مستقيم آن هم با حضور و قضاوت ديگران اقدام پذير است؛ زيرا هدف شناخت است، نه ارتباط احساسي و عاطفي.

اما نكاتي تكميلي

1. مهريه به معناي صداق و نشانه راستي و درستي است؛ به هيمن دليل وقتي مرد چيزي را با اين عنوان به زن مي دهد، يعني علاقه من به تو راستين است و دروغين نيست و اگر مرد مجبور شود بيشتر از توان خود بپردازد، به طور قطع ديگر نمي تواند نشانه صداقت او باشد؛ بنابراين به دختر و خانواده دختر توصيه مي شود به عللي واهي و غير منطقي (چشم و هم چشمي، فخر فروشي، مقايسه، رقابت، افزون طلبي و ...) مهريه هاي سنگين را بر همسر آينده دخترشان تحميل نكنند و متوجه پيامدهاي منفي آن باشند.

2. همانطور كه گفتيم مهريه هاي سنگين نمي تواند ضامن ازدواج پايدار و زندگي آرام و سعادتمند باشد؛ زيرا اگر چنين مي بود، جمله مهرم حلال و جانم آزاد را نمي شنيديم.

3. قطعا اگر در زندگي زناشويي مرد به بن بست برسد، آن قدر همسرش را مي آزارد تا او را وا دارد از مهرش بگذرد و خود را رها سازد كه البته اين رفتار بر اساس روايات ديني، بسيار ناشايسته و ناجوانمردانه است.

4. در مجموع به شما نيز توصيه مي كنيم در صورت اصرار آنها بر مهريه مشخص شده، و عدم توانايي در پرداخت آن، به هيچ عنوان زير بار آن نرويد. قطعا اگر سري به دادگاه هاي خانواده بزنيد و آمار افرادي كه به خاطر موارد مشابه و عدم توانايي در پرداخت مهريه راهي زندان مي شوند را ببينيد متوجه منظور ما مي شويد.

5. ادامه رابطه شما مي تواند موجب عشق كوركورانه و در نتيجه پذيرش تمامي شرط هاي آنها شود. كه اين مي تواند زمينه را براي مشكلات بعدي مهيا سازد. پس قبل از هر چيز لازم است ارتباط خود را محدود به زمان حضور خانواده ها كنيد.

6. و در پايان اين جمله را هميشه به خاطر بسپاريد: عاقلانه انتخاب كنيد؛ عاشقانه زندگي كنيد.

به تازگي به اين درك رسيده ام كه واقعا او را از ته دل ميخواهم.
اظهار محبت به جنس مخالف، اغلب به يكي از دو هدف ذيل انجام مي شود: 1. به منظور ايجاد روابط دوستانه 2. به منظور آشنايي با يكديگر و فراهم كردن مقدمات ازدواج

24 مرداد ماه تولد دختر خاله ام است و بيست سالش ميشود همان كه قبلا گفته بودم از اول دبيرستان به او علاقه مند شدم .من تا حالا براي او كادو نخريده ام الان بعد از گذشت اين مدت كه من 22 سالم شده و او 20 ساله هنوز هم تا به امروز از اين علاقه من نسبت به او كم نشده و ديگر نمي توان گفت كه علاقه براي دوران بلوغ و نوجواني است و زود گذر است. من به تازگي به اين درك رسيده ام كه واقعا او را از ته دل ميخواهم .

لطفا به سوالهاي من پاسخ دهيد من را ياري بفرماييد:

1-من تصميم دارم براي او يك تابلو فرش كه چهره زيبايش در آن نقش بسته  و يك جمله تيريك زير آن تابلو براي او هديه بدهم آيا خوب است؟

2-پيشنهاد شما چيست آيا يك كادو معمولي بدهم يا اگر مشاور خانم داريد نسبت به علاقه دختران بيست ساله من را راهنمايي كنند

3-آيا اگر در روز تولدش به يك رستوران معروف دعوت كنم خوب است و يا قبول ميكند؟

4-او دو خواهر ديگر هم دارد براي آنها هم كادو بگيرم يا نه چون هرسه تولدشان به فاصله 10 روز در مرداد است؟

5-آيا به نظر شما اين كادو مي تواند به او بفهماند كه از ته دل دوستش دارم؟

با تشكر فعلا خدانگهدار

اظهار محبت به جنس مخالف، اغلب به يكي از دو هدف ذيل انجام مي شود:

1. به منظور ايجاد روابط دوستانه و صميمانه واستمرار آن براي مدت زماني خاص، درجهت پاسخ به احساس نياز رواني خود (يعني نياز به محبت ورزيدن ومورد محبت واقع شدن)

2. به منظور آشنايي با يكديگر و فراهم كردن مقدمات ازدواج و بعضي انگيزه هاي ديگر.

اما بنظر شما كدام يك از اين دو صورت را مي توان پذيرفت و بر آن مهر تاييد زد؟

شكي نيست كه انسان داراي نيازهاي مختلف زيستي، اجتماعي، عاطفي و شناختي است. او همان طور كه نياز به خوردن و آشاميدن دارد؛ نيازمند ارتباط وتعامل با ديگران است و سرانجام نيازمند محبت كردن و مورد محبت واقع شدن است. اما آنچه در ايجاد رابطه دوستي و اظهار محبت به ديگري، از اهميت زيادي برخوردار است، آن است كه اين اظهار محبت به چه كسي و تا چه محدوده اي انجام گيرد تا هم آن نياز عاطفي پاسخ داده شود و هم عوارض و پيامده هاي منفي نداشته باشد.

بطور كلي اظهار محبت به جنس مخالف داراي پيامده هاي ذيل است.

1. زياده طلبي: اظهار محبت به جنس مخالف، در بيشتر موارد با يك سلام و احوال پرسي ساده و مختصر و يا به انگيره دادن يك هديه جشن تولد شروع مي شود ولي به تدريج نوع رابطه و گفت و گو تغيير يافته به ميزان و كميت آن نيز افزوده مي شود و تا آنجا پيش مي رود كه تمام انرژي عاطفي خود را مي خواهد در همين گفت و گوها و ارتباط  هزينه كند و هرگز به همان حداقلي كه در روزهاي اول داشته، اكتفا نمي كند و بر همين اساس است كه از همان آغاز، بايد از ايجاد ارتباط عاطفي و مبتني بر احساسات اجتناب كرد. بنابراين ما با اظهار محبت شما به دختر خاله گراميتان مخالفيم.

2. با شكل گيري روابط عاطفي بين دختر و پسر و افزايش تدريجي آن، زمينه وابستگي آنها به يكديگر و تشديد آن فراهم مي شود. نياز به محبت ورزيدن و مورد محبت واقع شدن، در دوران جواني به اوج خود مي رسد و به شكل خودكار دختر و پسر دراين كانال قرار مي گيرند. از اين رو علاقه ابتدايي شدت يافته و كم كم دو طرف به يكديگر وابسته مي شوند. بگونه اي كه گاهي از انجام اموري كه مستقيما با آينده و موفقيت هاي درسي و شغلي آنها مرتبط است عقب مي افتند.

همچنين وابستگي مانع گزينش صحيح و دقيق براي شريك آينده زندگي مي شود و از آنجا كه شخص، به فردي خاص وابسته شده، تمام نيكي ها، خوبي ها، زيبايي ها و ... را در فرد مورد علاقه خود مي بيند و ديگر توان مشاهده عيوب احتمالي او را ندارد؛ زيرا از روي علاقه و از پشت عينك وابستگي، به طرف مقابل نگاه مي كند؛ نه با نگاهي خريدارانه، نقادانه و بررسي كننده تا تمام نقاط ضعف و قوت او را در ترازوي حقيقيت بين، مورد دقت و مشاهده قرار دهد.

از طرفي ديگر اگر دوطرف قصد ازدواج داشته باشند و بعد سپري شدن مدتي از دوستي و ايجاد وابستگي، به خواستگاري بروند و پس از خواستگاري مشكلي مانند مخالفت خانواده ها و يا مشكلي مانند مشكلات ژنتيكي مانع ازدواج آنها شود، مسئله اي به نام افسردگي و احساس گناه گريبانگر آنها خواهد شد.

3. احساس گناه: شكي نيست كه ما در جامعه اي ديني زندگي مي كنيم و بيشتر مردم آن از آموزه هاي ديني و اخلاقي، متاثر هستند و به آنها احترام مي گذارند. اظهار محبت و طرح رابطه دوستي با جنس مخالف از رفتارهايي است كه جامعه ديني و ارزشي، آن را نمي پسندد و به آن خرده مي گيرد و با اندك دقتي در متون ديني و سخنان رهبران ديني روشن مي شود كه ارتباط با جنس مخالف، از چهارچوب و قوانيني خاص برخوردار است.

مطالبي كه بيان شد، بعضي از پيامدها و عوارض اظهار محبت به جنس مخالف به منظور داشتن روابط دوستانه و صميمانه است. صورت دوم به منظور فراهم كردن مقدمات ازدواج است شرايط ديگري دارد.

بي ترديد براي ايجاد يك زندگي مشترك بدون شكست، دو طرف بايد به طور كامل از ويژگي هاي شخصيتي و خواسته ها و ايده آل هاي خود مطلع شوند و به آن احترام بگذارند. به نظرشما آيا مي توان با ايجاد يك رابطه عاطفي و اظهار محبت به اين هدف دست يافت و زمينه ارتباط دوستانه را فراهم نمود تا دراين ارتباط ها به روحيات و ويژگيهاي اخلاقي همديگر پي برد؟ بايد قبول كرد كه وقتي علاقه و محبت چيزي در قلب فرد جاي گرفت، او را نسبت به واقعيات كور و كر مي كند و ديگر نمي تواند نقاط منفي و ضعف آن را ببيند و حتي بشنود و آنچه مي بيند و مي شنود، در نظرش زيبا و جذاب جلوه گر مي شود و حتي نقاط ضعف را نقاط قوت تلقي مي كند.

در پايان خدمت شما عرض مي كنيم كه ما نسبت به علاقه واقعي و عميق شما به دختر خاله خودتان احترام مي گذاريم و به صداقت حرف شما ايمان داريم اما آيا بهتر نيست قبل از اينكه وارد مشكلات ناخواسته اي كه دربالا بيان كرديم از راه اصولي تري پيش رويد؟ بنظر مي رسد بهترين گزينه اي كه مي تواند شما را ياري كند، مطرح كردن اين علاقه با خانواده تان باشد. قطعا برگزاري يك مجلس خواستگاري و صحبت شما و ايشان دراين مجلس مي تواند تكليف شما را روشن سازد. حتي اگر مخالفتي در زمينه كم بودن سن ازدواج شما و ايشان شد، مي توانيد درخواست يك نامزدي شرعي را داشته باشيد. در هرصورت ما با دادن هر گونه هديه اي با هر عنواني به ايشان مخالفيم.

صفحه‌ها