پرسش وپاسخ

دلیل اصلی فتح خیبر چه بود؟
یهودیان خیبر با برانگیختن احزاب، جنگ خندق را به راه انداخته، مدینه را در شرایط بسیار سختی قرار داده بودند. علاوه بر اظهار دشمنی، بیم‌می رفت كه در آینده نیز ...

دلیل اصلی فتح خیبر چه بود؟ چرا18000نفر از دلیر مردان قلعه  فدك توسط حضرت علی و پیامبر كشته شدند؟

عواملی سبب شد تا جنگ خیبر به وجود آید كه به برخی اشاره میشود:

1ـ یهودیان خیبر با برانگیختن احزاب، جنگ خندق را به راه انداخته، مدینه را در شرایط بسیار سختی قرار داده بودند. علاوه بر اظهار دشمنی، بیممی رفت كه در آینده نیز دوباره به چنین كاری اقدام و یا به اقدامات سخت تر دست زنند.

2ـ خیبر، به پایگاهی برای توطئه و حركتهای نظامی علیه دولت مركزی و مدینه تبدیل شده بود. آنان با تكیه بر درآمد كشاورزی خود، به دشمنان اسلام كمك مالی میكردند. (1)

3ـ یهودیان خیبر، با تحریك قبائل اطراف خود به ویژه طایفه غطفان در صدد حمله به مدینه بودند.

این ها موجب شده بود كه منطقه خیبر به صورت كانون توطئه علیه اسلام و مدینه درآید.

بر این اساس ضروری بود كه این كانون و مراكزی كه به صورت محل تجمع دشمنان و توطئهگران درآمده بود، تحت كنترل حكومت مركزی قرار گیرد. افزون بر این برخی از یهودیان مدینه كه با پیامبر(ص) و اسلام پیمان بسته بودند، و پیمان را نقض كردند، به خیبر رفته و در حال نقشهكشی بودند.

 با چنین وضعی، باید اقدامات مقتضی را انجام داد تا مسلمانان و مدینه مورد حمله مجدد دشمنان كینهتوز اسلام قرار نگیرند. (2) بر اساس برخی نقلها، در زمان جنگ خیبر، چهارده هزار یهودی در قلعههای خود، زندگی میكردند، كه حدود یك ماه، توسط نیروهای اسلام محاصره شدند، سپس یكی بعد از دیگری، قلعههای آنان به وسیلة مسلمانان فتح شد. (3)

یكی از قلعههای آنان به نام «قموص» از مستحكمترین قلعهها به حساب میآمد و تعداد رزمندههای آن بیش تر از سایر قلعهها بود. برای فتح این قلعه پیامبر فرماندهی را به ابوبكر سپرد كه موفق نشد آن را فتح كند. روز بعد فرماندهی را به عمر سپرد، او نیز توفیقی نیافت.

پیامبر فرمود: «فردا پرچم را به كسی میدهم كه حمله كننده است و از نبرد باز نمیایستد تا به پیروزی برسد. او خدا و رسول خدا را دوست میدارد و خدا و رسول نیز او را دوست میدارند».

روز بعد كه فرا رسید، پرچم را به دست علی(ع) داد. امام علی با شجاعت بینظیر خود، قلعه را گشود و پیروزی را برای لشكر اسلام به ارمغان آورد. (4)

پیامبر غنایم خیبر را بر كسانی تقسیم كرد كه در «حدیبیه» حضور داشتند. (5)

تعداد افرادی كه همراه پیامبر از مدینه رهسپار منطقة خیبر شدند، یك هزار و چهار صد نفر ذكر شده كه دویست نفر از آنان سواره و دارای اسب بودند. (6) جنگ خیبر در سال هفتم هجری بعد از صلح حدیبیه رخ داد. (7 )

تعداد كشته شدگان:

اگر چه آمارهايي كه در متون تاريخي موجود است، چندان دقيق نيست، اما اين عدد18000نفر را در متون معتبر نيافتيم. آنچه يافت شد، به روايت از واقدي است كه در جنگ خيبر نود و سه نفر از يهوديان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند. (8) و آمار مذكور صحیح نیست .

استاد سبحاني  مي نويسد:

"پيشواي بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بال هاي عطوفت‏ خود را بر سر مردم خيبر گشود (مردمي كه با صرف هزينه‏هاي زياد، اعراب بت‏پرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاي يهوديان خيبر را مبني بر اين كه آنان در سرزمين خيبر سكني گزينند و اراضي و نخل هاي خيبر در اختيار آن ها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت. حتي به نقل ابن هشام، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد كرد و دست‏ يهود را در امور كشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد. (9 )

 

 برای آگاهی بیش تر به كتاب تاریخ پیامبر اسلام از مرحوم دكتر محمد ابراهیم آیتی و دكتر ابوالقاسم گرجی، مراجعه كنید.

پینوشتها:

1.صلاح تجانی، «الترتیبات المالیة فی تاریخ غزوة خیبر: بواعثها و نتائجها»، مجلة المورخ العربی، ج ۱، ش ۵ (مارس ۱۹۹۷)، ص ۹۳-۹۴؛

William Montgomery Watt, Muhammad at Madina, Karachi 1981،ص212

 

2. پیامبر و یهود حجاز، مصطفی صادقی، ص 209 ،قم ،بوستان كتاب ،1382 ش ،چاپ اول .

3 . بحار الأنوار، علامة المجلسي ،  1403 - 1983 م ،  دار إحياء التراث العربي - بيروت،ج 21، ص 21.

4. همان، ص 21 ـ 22.

5. تاریخ پیامبر اسلام، دكتر محمدابراهیم آیتی، ص 479،انتشارات دانشگاه تهران، 1366 .

6. الكامل فی التاریخ، ج 2، ص 216، 1386 - 1966م ،چاپخانه : دار صادر - دار بيروت ، دار صادر للطباعة والنشر .

7. همان.

8. مغازي واقدي‏، ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني‏، ص 534، نشر دانشگاهي‏،  1369 ش‏، نوبت چاپ: دوم.

9. سبحانی،  فروغ ابديت، ج 2، ص 263، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1370ه ش، چاپ ششم.

آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.
دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و ...

در صورت امكان، آياتي كه به صراحت بيانگر نسخ اديان گذشته همچون مسيحيت و يهوديت هستند را براي اينجانب ارسال نماييد. همچنين آياتي كه تلويحاً نسخ اديان گذشته را مطرح مي كنند با استدلال آنها بيان كنيد. مثلاً اگر آيه مباهله و يا آيه 85 سوره آل عمران بر اين نكته اشاره دارد نحوه استدلال آن را مطرح نماييد.

توجه داشته باشيد كه اينجانب آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.

پرسشگر محترم سؤال شما اشتباه است. ما پيامبران داريم اما اديان نداريم. پيامبران همه از جانب يك خدا و براي هدايت انسان به يك هدف كه همان خداگونه و خليفه خدا شدن است، آمده اند از اين رو پيام همه يكسان است و هر پيامبر مصدّق پيامبران قبل از خود، مؤيد پيامبران همزمان با خود و مبشّر به پيامبران بعد از خود است.

همه پيامبران به توحيد، نبوت، معاد، بندگي و عبادت، عمل صالح و ... دعوت كرده اند.

دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و نسخ شده و دستور العمل جديد آمده است مثل تغيير قبله كه در اديان قبل مسجد الاقصي قبله بود و پيامبر هم تا مدتي به طرف مسجد الاقصي نماز خواند و بعد مكه قبله شد.

اديان، گرچه خود را منسوب به آسمان مي كنند ولي در واقع دين آسماني نيستند و از دين آسماني در آنها جز نام و بعضي تعاليم كمرنگ نمانده و در واقع فقط ادعاي آسماني بودن دارند.

ديني آسماني و قابل پيروي است كه متن وحياني آن قطعي باشد و تفسير آن متن از جانب پيامبر آن دين و جانشينان قطعي او به نحو معتبر  رسيده باشد و دين هاي آسماني فعلي هيچ كدام جز اسلام اين گونه نيستند و آنچه به عنوان متون وحياني و تفاسير آنها در دست است، هيچ كدام معتبر نمي باشد. اگر كتب آسماني قبلي و تفاسير آن در دست بود، مي ديديم كه همه يك حرف مي زنند و به يك حقيقت دعوت مي كنند و هر كدام مي گويد احكام من تا  آمدن دين بعد حجت است و بعد از آمدن آن دين اگر تاييد شد كه هيچ و گرنه، حجت نيست و با آمدن پيامبر بعد ، همه متدينان به من بايد به او ايمان آورده و تابع احكام دين او شوند.

پس نسخ مربوط به احكام است كه از آن به "مناسك و شريعت" هم تعبير مي شود ولي جوهر و اصل دين نسخ نمي شود و تعدد و تغيير ندارد.

ما امروز هم بايد تابع دين موسي و عيسي باشيم كه همان دين محمد است. موسي و عيسي پيروان خود را دستور داده اند به پيامبر خاتم ايمان بياورند و ما كه به او ايمان آورده ايم يهودي و مسيحي واقعي هستيم و اما يهوديان و مسيحيان خود را به موسي و عيسي منسوب مي كنند. ولي پيرو آنان نيستند. زيرا مطابق دستور آنان عمل نكرده و علاوه بر اين كه معارفي كه آنان به عنوان دين آورده اند، تحريف كرده، به پيامبر خاتم هم ايمان نياورده اند:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيه (1)

آييني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد!

چون دين و دينداري حقيقي، يكي بيش نيست، قرآن به متدينان مؤمن اديان گذشته هم وعده نجات داده، متديناني كه همگي با هم همراه و هم مسير مي باشند  و تفاوتي با هم ندارند.

اهل كتاب مؤمن اين گونه معرفي شده اند: 

من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء اليل و هم يسجدون يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و اولئك من الصالحين(2)

 از اهل كتاب، جمعيّتي هستند كه (به حق و ايمان) قيام مي‏كنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مي‏خوانند در حالي كه سجده مي‏نمايند. به خدا و روز ديگر ايمان مي‏آورند امر به معروف و نهي از منكر مي‏كنند و در انجام كارهاي نيك، پيشي مي‏گيرند و آنها از صالحانند.

و ان من اهل الكتاب لمن يؤمن بالله و ما انزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين لله لايشترون بآيات الله ثمنا قليلا اولئك لهم اجرهم عند ربهم (3)   و از اهل كتاب، كساني هستند كه به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گرديده، ايمان دارند در برابر (فرمان) خدا خاضعند و آيات خدا را به بهاي ناچيزي نمي‏فروشند.

بنا بر اين دين حقيقي يك چيز بيش نيست، ايمان به توحيد، نبوت و پيامبران، معاد، عمل صالح ، دعوت به خوبي ها، نهي از بديها، عبادت و تلاوت آيات خدا و ...

اين چنين فردي اگر يهودي يا مسيحي باشد، مسلمان است. زيرا پيامبر اسلام را نشناخته كه به او ايمان بياورد و منتظر اوست تا وي را ببيند يا بشناسد و ايمان بياورد و تا او را بشناسد، بدون ترديد و فوت وقت ايمان مي آورد و سخن دل او اين گونه است:

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ (4)   

و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاي آنها را مي‏بيني كه (از شوق،) اشك مي‏ريزد، بخاطر حقيقتي كه دريافته‏اند. آنها مي‏گويند:«پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس! چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالي كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»

بنا بر اين دين يكي بيش نيست و نسخ نمي شود و يهود و مسيحي و زرتشتي اگر اهل دين حق باشند، اهل نجات مي باشند. چون خدا را به يگانگي مي شناسند و به پيامبران ايمان و اعتقاد دارند و اهل عبادت و نماز و تلاوت آيات خدا بوده و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و منتظر پيامبر آخر الزمان هستند و تا او را بشناسند ، بدون درنگ به او ايمان مي آورند.

پي نوشت ها: 

1. شوري (43) آيه 13.

2. آل عمران(3)، آيه 113-114.

3. همان، آيه 199.

چرا از یك ریشه برای بیان مفهوم استفاده نشده است؟
كلمه (نسخ) به معناي "زايل كردن" است، وقتي مي گويند: (نسخت الشمس الظل)، معنايش اين است كه آفتاب سايه را زايل كرد. پس از اين جهت نسخ و ناسخ و منسوخ گويند كه با...

فرق بین نسخ و تبدیل آیه در چیست و اگر فرقی ندارند. چرا از یك ریشه برای بیان مفهوم استفاده نشده است؟

منظور از "نسخ" و "تبديل آيه"  يك چيز است كه با دو بيان مطرح شده است.

علامه طباطبايي مي نويسد:

كلمه (نسخ) به معناي "زايل كردن" است، وقتي مي گويند: (نسخت الشمس الظل)، معنايش اين است كه آفتاب سايه را زايل كرد. پس از اين جهت نسخ و ناسخ و منسوخ گويند كه با آمدن آيه دوم و ناسخ ، حكم آيه اول (منسوخ) به وسيله آن زايل مي شود و از بين مي رود.

معناي ديگر كلمه نسخ، نقل محتوای كتاب به نسخه‏اي ديگر است. اين عمل را از اين جهت نسخ مي گويند كه گويي كتاب اولي را از بين برده،  كتابي ديگر به جايش آورده‏اند. به همين جهت در آيه اي از قرآن به جاي كلمه "ننسخ" ، كلمه "بدلنا" آمده،  يعني تا به حال حكم دين اين بود، ولي حكم بودن را از آن برداشتيم و به دومي  داديم و دومي را به جاي آن قرار داديم.(1)

پس اين عبارات مختلف براي بيان يك حقيقت است كه در هر كدام به يك وجه آن عنايت شده است. در نسخ به زايل شدن حكم اول نظر بوده و در تبديل ، به بدل شدن حكم از اول به دوم.

يكي از مفسران تبديل را غير از نسخ و تغيير حكم ، معنا كرده و مي نويسد:

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً رسولية أو رسالية محمدية مَكانَ آيَةٍ قبلها، رسولا إسماعيليا بديل الإسرائيلي السالف، و آية قرآنية بديل التوراة، و معجزه هي القرآن نفسه بديل سائر المعجزات؛

تبديل ممكن است در مورد رسول باشد، يعني تا به حال رسول اسرائيلي بود (موسي و عيسي) و حالا رسول اسماعيلي (محمد) را جايگزين خاندان كرديم يا آيه و معجزه و كتاب وحي تا به حال تورات بود (كه الواح نازل شده آسماني بودند) و حالا قرآن را جايگزين ساختيم .

بنا بر اين تفسير، تبديل آيه غير از نسخ است ،گر چه دربردارنده نسخ است.

پي نوشت :

1.   طباطبايي ،الميزان، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374ق ،  ج‏1، ص 105.

آيا در قرآن آيه اي براي آنها هست؟
نسخ در اصطلاحِ مسلمانان به معناي اين است كه خداوند حكمي از" احكام ثابت دين" را به دليل تمام شدن زمانِ آن حُكم، به وسيلة يك حُكم شرعي ديگر بردارد. دراين صورت...

ناسخ و منسوخ چي هستند و آيا در قرآن آيه اي براي آنها هست؟

واژه «نسخ» در لغت به معناي نوشتن چيزي از روي نوشته ديگر، تغيير دادن، باطل كردن و از بين بردن آمده است.

اما نسخ در اصطلاحِ مسلمانان به معناي اين است كه خداوند  حكمي از" احكام ثابت دين" را به دليل تمام شدن زمانِ آن حُكم، به وسيلة يك حُكم شرعي ديگر بردارد. دراين صورت، به حُكمِ برداشته شده «منسوخ» و به حكم جديد «ناسخ» و به اين كار «نَسخ» ميگويند.

در بارة امكان و جواز و وقوع نسخِ در احكام دين، هيچ يك از مسلمانان اختلافي ندارند؛ امّا برخي از يهوديان و مسيحيان، نسخِ در دين را غير ممكن ميدانند.

استدلال آنها اين است: نَسخِ حُكمي كه در سابق بوده ،با حِكمت و علم خداوند منافات دارد، چون اگر حكم قبلي داري مصلحت است، حكمت خداوند مانع از اين ميشود كه آن حكم نسخ شود. اگر حكم قبلي، داري مصلحت نيست، لازمهاش اين است كه  خداوند قبلاً جاهل بوده كه اين حكم زماني مصلحت نخواهد داشت و الان علم پيدا كرده و چون خداوند حكيم و عالم است، پس نسخ امكان ندارد.

در پاسخ به اين استدلال ميگوييم:

 اوامر و نواهي الهي، تابع مصالح و مفاسدي است كه در افعال وجود دارد و خداوند كه عالم به همه چيز است ،به افعالي كه داراي مصلحت هستند، امر ميكند و از افعالي كه داراي مفسده هستند، نهي ميكند.

افعال از لحاظ مصلحت و مفسده داشتن، يكسان نيستند .اختلافي كه در افعال از حيث مصلحت و مفسده وجود دارد ، ناشي از ذات افعال يا عوارض زماني و مكاني و ...است  كه بر افعال عارض ميشود.

اين گونه نيست كه همة افعال هميشه داراي مصلحت باشند يا هميشه داراي مفسده باشند بلكه برخي از افعال، مصلحت و مفسده آنها به دنبال عوارضي كه بر آنها بار مي شود ،تغيير پيدا ميكند. ممكن است كه برخي از افعال در يك زمان داراي مصلحت باشند و در زمان ديگر به دليل شرايط عارض شده، مصلحت خود را از دست داده باشند يا در تزاحم با مصلحت بالاتري باشند.

 موارد نسخ شده هم از همين موارد است؛ يعني حكم منسوخ، حكمي بوده كه در گذشته داري مصلحت بوده، خدا به آن امر كرده بود، ولي مصلحت آن هميشگي نبوده و در حال حاضر آن مصلحت وجود ندارد يا در تزاحم با مصلحت بالاتري است و خداوند  حكم جديدي را طبق مصلحت فعلي، صادر مينمايد و اين كار نه تنها منافاتي با حكمت و علم خداوند ندارد، بلكه نشان از حكمت و علم بي منتهاي خداوند

 دارد.

البته  حكم نسخ شده، در ظاهر حكمي دائمي است. ولي آمدن آيه ناسخ نشان مي دهد در علم خداوند از ابتدا اين حكم مدت دار بوده و خداوند اين حكم را براي تا اين زمان وضع كرده بود. نسخ، اعلام موقتي بودن حكم قبلي است ،نه اينكه خداوند اول به اين تغيير وضعيت آگاه نبوده و حالا عالم شده و حكم جديد صادر كرده است.

به عبارت ديگر  نسخ دو معنا دارد:

أ) نسخ حقيقي كه نظر و رأي جديد حاصل شود و رأي قبلي را باطل كند.

 لازمه اين معنا، ضعف و جهل قانون گذار  است كه  اين معنا با علم بي پايان خداوند منافات داشته و از ساحت مقدّس پروردگار به دور است.

ب) نسخ مجازي:

حكم از همان آغاز و در واقع  محدود به زمان خاصي بوده كه خداوند به آن آگاه است؛ هر چند مردمان نسبت به آن جاهل بوده و اين گمان را داشته‏اند كه حكم دائمي است. نسخ به اين معنا هيچ اشكالي نداشته و با علم خدا و مصلحت الهي منافاتي ندارد؛ زيرا مدت حكم از اوّل موقتي و محدود بوده و سپري شدن دوران آن، به عنوان نسخ بعداً اعلان ميشود. نسخ احكام اديان قبلي به وسيله پيامبر جديد از اين سنخ است.

از جاهايي كه حكم را دائمي مي پنداريم و با نسخ، غير دائمي بودن آن آشكار مي شود، مورد زير است: 

در بعضي موارد احكام امتحاني است؛ يعني هدف از امر ايجاد و واقع گردانيدن آن نيست، بلكه ظاهر شدن آمادگي بنده براي ايجاد، آزمايش و امتحان يا اتمام حجت است و بعد از آشكار شدن آمادگي بنده و تمام شدن حجت، نسخ ميگردد. چنين نسخي نيز بر خلاف حكمت نبوده وناشي از عدم آگاهي نمي باشد؛ مثلا آيه نجوا در سوره مجادله (آيه 12)نازل مي شود تا معلوم گرداند چه كساني واقعا در صدد نجوا و استفاده از پيامبر هستند و حاضرند براي  استفاده بردن، هر هزينه اي را بپردازند و  چه كساني در صدد خود نمايي بوده و حاضر نيستند براي نجوا با پيامبر هيچ هزينه اي بدهند. وقتي اين حقيقت روشن مي گردد و باطن ها آشكار مي شود و...، ديگر مصلحت از نزول اين آيه محقق شده و با آيه بعد نسخ مي گردد.

يا آيه نازل مي شود و دستور مي دهد كه زناني كه مرتكب فحشاء مي شوند را در خانه زنداني دائمي كنيد (نساء ، آيه 15) و بعد  اين آيه نسخ مي شود.

پس نسخ حقيقي در احكام الهي وجود ندارد. آنچه هست ، نسخ مجازي است؛ يعني خداون با نازل كردن آيه ناسخ به ما اعلام مي كند كه آيه قبلي دائمي نبوده و مدتش تا اين جا بوده و از اين جا به بعد ديگر مصلحت ندارد و بايد حكم جديد جايگزين شود.

براي  نسخ انواع گوناگوني است كه بعضي محال است و بعضي ممكن است و بعضي واقع شده است. براي اطلاع بيشتر به كتاب "بيان در علوم و مسائل كلي قرآن "ترجمه "البيان" آيت الله خويي توسط آقايان محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي، ج2، ص470 به بعد مراجعه كنيد.

مسئله ي آيات ناسخ و منسوخ چه توجيهي دارد؟
شبهات مذكور از اينجا نشأت گرفته كه وجود نسخ در قرآن با علم الهي و وجود قرآن در لوح محفوظ متضاد پنداشته شده و منشأ پيدايش اين پندار نادرست عدم درك صحيح از ...

با توجه به اينكه گفته مي شود قرآن در لوح محفوظ بوده است مسئله ي آيات ناسخ و منسوخ  چه توجيهي دارد؟

شبهات مذكور از اينجا نشأت گرفته كه وجود نسخ در قرآن با علم الهي و وجود قرآن در لوح محفوظ متضاد پنداشته شده و منشأ پيدايش اين پندار نادرست عدم درك صحيح از معناي نسخ است. يعني اينگونه فرض شده كه شخص نسخ كننده، چون به مضرات و آثار سوء عبارت نسخ شده خود آگاه نبوده و علم نداشته، سپس آگاه شده و آن را با عبارت ديگري نسخ كرده است. با روشن شدن معناي نسخ و حقيقت نسخ اين شبهه زائل مي گردد.

در خصوص معناي نسخ بايد بگوييم كه نسخ در لغت، به معناي رونويسي از نوشته (نسخه‏برداري) و زايل كردن (از بين بردن چيزي كه پيش‏تر بدان عمل مي‏شد) يا ابطال چيزي و قرار گرفتن يا قرار دادن چيزي ديگر به جاي آن  است. (1) اما بايد توجه داشت كه يك واژه اينگونه نيست كه صرفا در همان معناي لغوي كاربرد داشته باشد. بلكه بسياري از واژه ها در اصطلاحات علوم مختلف معاني و كاربردهاي مختلفي پيدا مي كنند. واژه نسخ نير هم از اين حالت مستثني نيست و لذا واژه نسخ در اصطلاح علوم قرآني صرفا به معناي باطل كردن و زائل كردن نيست. بلكه به معناي«از ميان برداشتن حكم ثابت شرعي با سرآمدن زمان آن است‏.» (2) يعني آيه اي كه نسخ شده در حقيقت و در علم خداوند متعال به صورت موقت وضع شده بود و ما از موقت بودن آن آگاه نبوديم و با آمدن آيه ناسخ به موقت بودن آن پي مي بريم.

به عبارت ديگر  احكامي كه خداوند قرار داده، دوگونه است: بعضي دائمي و برخي‏ ديگر موقتي است. گاهي موقتي بودن برخي احكام، آشكار است و گاهي بنا به مصالحي در ظاهر به شكل احكام دائمي بيان مي‏شود. بنابراين عدم ذكر موقتي بودن حكم، به معناي جهل و ناآگاهي نيست، بلكه خداوند با آنكه به موقتي بودن برخي احكام داناست، مصلحت در مخفي نگه‏ داشتن آن است.(مانند پزشكي كه از اول مي داند اين دارو براي مدت موقتي است و بعد از گذشت زمان بايد عوض شود اما مريض از اين قضيه بي خبر است.)

اساسا در تشريع احكام الهي و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلي امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهي الهي ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر مي شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مي توانست از ابتدا به پيامبر اكرم (ص) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مي دهد و آن گاه پس از مدتي آن را تغيير مي دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي‏ عَقِبَيْهِ» (3)

«و ما، آن قبله‏اي را كه قبلا بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي‏كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي‏گردند، مشخص شوند»

يعني اين آزمايشي الهي بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعي وكساني كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر (ص) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كساني تسليم امر ونهي خداوند هستند و چه كساني قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيري اند. 

از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف وبدون ابهام مطرح شود، در بسياري از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمي كند.

پي نوشت ها:

1. فراهيدي، خليل بن احمد، كتاب العين، قم، نشر هجرت، 1410ق، ج‏4، ص 201.

2. آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني‏، 1380 ش، ج‏2، ص 228.

3. بقره(2) آيه 143.

پس معلوم است آنها برای همه زمان ها نبوده اند
قوانینی كه در قرآن به عنوان قانون جاوید آمده، برای همه اعصار است به دلایلی كه در ادامه خواهد آمد. قانون یا به جهت ذات موضوع وضع شده كه در این صورت زمان و ...

 اگر همه قوانین قرآن برای همه اعصار می باشند چرا بعضی از آنها در خود قرآن نسخ شده اند، پس معلوم است آنها برای همه زمان ها نبوده اند بلكه برای دوره ای مشخص بوده اند كه پس از اتمام آن دوره نسخ شده اند. از كجا معلوم اگر با فوت پیامبر وحی قطع نشده بود، قوانین دیگری نیز با اتمام دوره شان فسخ نمی شدند.

قوانینی كه در قرآن به عنوان قانون جاوید آمده، برای همه اعصار است به دلایلی كه در ادامه خواهد آمد.

قانون یا به جهت ذات موضوع وضع شده كه در این صورت زمان و مكان در آن دخالت ندارد؛ مثلا مایع مسكر و مست كننده به جهت ذاتش حرام شده و این حكمی فرازمانی و فرامكانی است. به چنین احكامی "احكام اولیه" می گویند.

یا حكم به جهت شرایط خاص وضع شده مثل جایز بودن خوردن حرام برای كسی كه از شدت گرسنگی در معرض تلف شدن است. طبیعی است كه این یك حكم موقتی و تابع شرایط است؛ یعنی قبل از شرایط اضطرار، نیست و وقتی هم اضطرار بر طرف شد، حكم هم می رود. اینها را "حكم ثانوی" گویند.

یا حكمی است كه حاكم اسلامی برای اداره جامعه می دهد مثل وضع مالیاتی علاوه بر خمس و زكات در صورتی كه خمس و زكات كفاف ندهد و حكومت بودجه كافی نداشته باشد. اینها را "حكم حكومتی" می گویند كه به جهت مصلحت عمومی و برای اداره جامعه است و تا زمانی كه مصلحت باشد ، وجود دارند و فرازمانی و فرامكانی نیستند.

از احكام سه گانه فوق فقط احكام اولیه فرازمانی و فرامكانی اند و احكامی كه در قرآن به عنوان حكم ثابت وضع شده اند، از این دسته اند زیرا :

1. قرآن خود به صراحت اعلام كرده كه هدايت براي "ناس =عموم مردم" است و پيامبر را، پيامبر  همه جهانيان معرفي كرده است.

قرآن شامل معارف و اخلاق و احكام است و معارف و اخلاق زماني و مكاني نيستند. توحيد و يگانگي خدا، نبوت و هدايتگري خدا توسط پيامبران، معاد و جهان آخرت و ...، حقايقي هستند كه در چنبره زمان و مكان نمي افتند؛ همچنين اصول اخلاقي مثل حسن عدالت و جود و راستگويي و خدمت به خلق و قبح دروغ و ظلم و بخل و...نيز فرازماني  و فرامكاني اند.

قرآن كتاب جاويد است و اگر احكام نقل شده در آن مربوط به آن زمان باشد، ديگر اين كتاب جاويد نخواهد بود.

آيات احكام بيش از 500 آيه اند و اگر اين آيات را مربوط به زمان بعثت بدانيم، جزء قابل ملاحظه اي از قرآن را از جاويد بودن انداخته ايم.

2. معمولا جزئيات احكام و قيد ها و شرايط آن در قرآن نيامده و در اين قيد ها و جزئيات طبق سيستمي كه خود شرع در نظر گرفته، تغييرات مناسب زمان و مكان اعمال مي شود و كليت آن كه در قرآن آمده، ثابت مي ماند. سيستم اجتهاد و احكام حكومتي براي اعمال تغييرات مناسب زمان و مكان است.

3. در مواردي قرآن جزئيات احكام را هم بيان كرده  است. اگر به آيات قرآن در اين موارد دقت كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه در اين آيات بر جاويد بودن اين احكام تصريح شده است.

از جمله احكامي كه ممكن است زماني فرض شود ، احكام ارث و دو برابر بودن سهم اولاد مذكر يا دو برابر بردن سهم شوهر و...است. در سوره نساء كه اين احكام  آمده،بعد از بيان اين سهم ها مي فرمايد:

«آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً؛ (1) شما نمي‏دانيد پدران و مادران و فرزندانتان، كدام يك براي شما سودمندترند! اين فريضه الهي است و خداوند، دانا و حكيم است».

در اين فراز خداوند به صراحت اعلام مي كند: شما به ملاك ارث دسترسي نداريد و نمي توانيد بفهميد چه كسي براي شما سودمند تر است تا ارث خود را براي او قرار دهيد و اين خداوند است كه بر اين ملاك ها علم دارد و اين واجبي است از جانب خدايي كه عليم و هم حكيم است و معلوم است حكمي كه از علم و حكمت نشات گرفته و بدون قيد و شرط اعلام شده، جاويد و هميشگي است.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين‏؛ (2) اينها مرزهاي الهي است و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وي را در باغهايي از بهشت وارد مي‏كند كه همواره، آب از زير درختانش جاري است جاودانه در آن مي‏مانند و اين، پيروزي بزرگي است!و آن كس كه نافرماني خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاي او تجاوز نمايد، او را در آتشي وارد مي‏كند كه جاودانه در آن خواهد ماند و براي او مجازات خواركننده‏اي است».

در اين آيه هم به صراحت اين احكام را "حدود خدا" شمرده و اطاعت اين حدود را رستگاري بزرگ  و مخالفت با اين احكام را سبب ماندگاري هميشگي در جهنم خوانده است.

اگر اين احكام جاويد و هميشگي نباشند، خداوند با اين صراحت آن ها را حدود خدا كه بايد مراعات شوند، نمي شمرد و براي اطاعت از آن ها چنين وعده عظيم و براي مخالفت با آن ها چنين تهديد هولناكي نمي كرد.

از ديگر احكامي كه ممكن است مربوط به آن زمان و آن اجتماع فرض شود، حد زنا (صد تازيانه) است. خداوند بعد از بيان اين حد مي فرمايد:

«وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في‏ دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر؛(3)

و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد!

در اين آيه هم حد زنا به عنوان"دين الله" معرفي شده و اجراي آن به طور مطلق و بدون رافت و رحمت بيجا طلب شده و اين گونه اجرا نشانه ايمان به خدا و معاد معرفي شده است.

4. با توجه به آيات و روايات فراوان، احكام اسلام كه در قرآن و روايات آمده اند، جاويد و هميشگي هستند و براي اثبات موقت بودن حكمي بايد دليل خاص ارائه دهيم. كساني كه احكامي را موقتي و مربوط به زمان نزول مي دانند، بايد دليل قرآني يا ادله روایی قطعی  بر موقتي بودن ارائه دهند و با اين توجيهات غیر قطعی  نمي توان احكام را زماني و موقت شمرد.

احكام حكومتي معمولا تابع مصلحت هستند و با توجه به مصلحت سنجي ممكن است توسط حاكم بعدي تغيير يابند؛ اما احكامي كه در قرآن آمده اند، حكم حكومتي نيستند تا موقت و تابع وجود مصلحت موقتي شمرده شوند. خداوند به عنوان شارع و صاحب دين، احكام ثابت را بيان كرده است و احكام موقتي را به ولي امر واگذار نموده است.

اما این كه حكمی در قرآن آمده و بعد توسط آیِه دیگری نسخ شده باشد، با جاوید بودن بقیه احكام منافات ندارد؛ زیرا سخن از احكامی است كه بیانشان دائمی است و نسخ هم نشده اند و خدای نازل كننده قرآن كه می دانسته زمان وحی و عمر پیامبرش كی به سر می آید، آن ها را نسخ نكرده است.

نزول قرآن از جانب خدا طبق یك برنامه معین بوده و این گونه نیست كه اگر پیامبر عمر طولانی تری می كرد ، آیات قرآن بیشتر می شد؛ زیرا قرآن در لوح محفوظ عندالله می باشد و خداوند به علم و حكمت خود نزول آن را در این مدت تدبیر كرده و اگر پیامبر بیش از این هم عمر می كرد آیه ای از قرآن نسخ نمی شد.

این گونه مطالب در مورد انسان های عادی  كه از آینده علم ندارند و با رسیدن مرگ، خیلی از كارهایشان نیمه تمام می ماند، درست است؛ نه خدایی كه جهان در دست قدرت اوست و به گذشته و آینده آن علم دارد و همه اجزای جهان به امر و اراده اوست. 

پي نوشت ها:

1. نساء (4) آيه 11.

2. همان، آيه 13-14.

3. نور (24) آيه 2.

آیا چیزی كه از قرآن در می آید صددرصد درست است؟
چیزی كه به نام استخاره با باز كردن قرآن مرسوم است، ممنوع نیست. اگر مراجعه كننده به قرآن، در حیرت بوده و با مشورت و تامل و تفكر نتواند به تصمیم برسد و با خلوص...

اگر در مورد مشكلی با قرآن مشورت كردیم، آیا چیزی كه از قرآن در می آید صددرصد درست است؟

چیزی كه به نام استخاره با باز كردن قرآن مرسوم است، ممنوع نیست. اگر مراجعه كننده به قرآن، در حیرت بوده و با مشورت و تامل و تفكر نتواند به تصمیم برسد و با خلوص نیت به خدا پناه ببرد و  از خدا هدایت بطلبد و قرآن را باز كند، خداوند اجابت كننده دعا، با بشارت و امر و وعده،خوب بودن آن و با تهدید عذاب و انذار و نهی بد بودن را به او می فهماند، ولی  بدین معنا نیست كه هر كس به قرآن مراجعه كرد و خودش یا كسی قرآن را برایش باز كرد و از قرآن خوب یا بد بودن كاری را برداشت كرد ، حتما برداشت او سخن خدا و قرآن است و احتمال بدفهمی وجود ندارد و حتما همان گونه كه او برداشت كرده، می باشد.

استخاره واقعی به این است كه وقتی می خواهیم كاري كه خلاف شرع نيست انجام بدهيم، ابتدا به درگاه خدا رو آوریم. دو ركعت نماز استخاره (مثل نماز صبح به نیت استخاره) بخوانیم. با خواندن دعاهای وارده یا با نجوای با خدا به زبان خود به محضرش عرض حاجت كنیم. از خدا بخواهیم ما را بر كار خوب عازم و جازم كرده و از كار بد منصرف سازد. بعد با توكل، مشورت و بررسی، تصمیم بگیریم و عمل كنیم.

اما مراجعه به قرآن برای فهمیدن خوب و بد بودن كاری كه می خواهیم انجام دهیم، چندان وجهی ندارد. اگر مراجعه كردیم، ممكن است خودمان یا مراجعه كننده از طرف ما از آیاتی كه می آید، درست برداشت نكند. به اشتباه خوب و بد را برداشت كند. هیچ آیه و روایت و دلیلی نداریم كه حتما  برداشت ها صحیح است. عمل به استخاره ها واجب نیست. اگر بر عكس استخاره عمل كرد، نه گناهی مرتكب شده و نه به خدا یا قرآن بی حرمتی نموده است.

پس بهتر است استخاره به معنای صحیح را به كار بندیم. از استخاره های مرسوم و معمول حتی الامكان خودداری ورزیم.  

البته اكثر استخاره هايي كه مردم مي گيرند، تفال است كه در روايات نهي شده است، نه استخاره .

به این صورت كه بخواهیم خداوند با ما صحبت كند؟
در روايات داريم: اگر مي خواهيد خدا با شما سخن بگويد، قرآن بخوانيد . اگر مي خواهيد خود با خدا سخن بگوييد، دعا بخوانيد.

آیا تفأّل به قرآن جایز است؟ به این صورت كه بخواهیم خداوند با ما صحبت كند؟

در روايات داريم: اگر مي خواهيد خدا با شما سخن بگويد، قرآن بخوانيد . اگر مي خواهيد خود با خدا سخن بگوييد، دعا بخوانيد.(1)

اما اين كه بخواهيم به كمك قرآن نيات خود را بدانيم يا از آينده خبر دار شويم و ... ، همه غلط است. هيچ مبنايي ندارد. قرآن براي اين كارها نازل نشده و از تفال به قرآن نهي شده است.

در تفسير آسان آمده:

شيخ كليني از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت مي كند كه فرموده: (لا تفأل بالقرآن) يعني مبادا با قرآن فال بگيري.

 محقق كاشاني در كتاب وافي مي فرمايد: "بين اين حديث و اين نوع استخاره‏اي كه در اين زمان با قرآن مي كنند،  منافاتي نيست. چرا!  براي اين كه تفال غير از استخاره است. زيرا معناي تفأل اين مي باشد كه كسي بخواهد از آينده خبر بدهد و يك امر نامعلومي را واضح و روشن كند. مثلا: نظير اين كه فلان مريض شفا خواهد يافت، يا اين كه مي‏ميرد. يا اين كه فلان شيئي كه مفقود شده ، پيدا مي شود، يا نه؟ از تفأل زدن به قرآن و حكم قطعي از آن به دست آوردن ، نهي شده است.

برخلاف استخاره كه طلب رشد و صلاح در امري است كه مي خواهد آن را انجام دهد، يا ترك نمايد. (2)

پس استخاره آن هم بعد از تفكر و مشورت و توسل و دعا ، با قرآن جايز است كه گر چه در سيره پيامبر و امامان چنين رفتاري  وارد نشده، اما در بعض روايات استخاره و كسب تكليف با قران مجاز شمرده شده است . عالمان از باب طلب ياري از خدا ، آن را جايز مي دانند. پس ما در كارها جايز است اگر بعد از تامل و بررسي و مشورت نتوانستيم راهي را انتخاب كنيم ، به قرآن متوسل شده و از آن هدايت بخواهيم . با باز كردن قرآن و نظر در آيه اول صفحه (يا روش هاي ديگر كه در كتب مفصل آمده)، خوب و بد بودن كار مورد نظر را برداشت كنيم. اين هم قطعي نيست و فقط برداشت است . نمي توان آن را به خدا نسبت داد. اما اطلاع يافتن از آينده و پيش گويي با باز كردن كتاب خدا ممنوع مي باشد.

اما قرائت قرآن و آرامش یافتن با آن ، برای همه جایز است . خدا بدان دعوت كرده و باید با اخلاص و استغفار و هدایت طلبی به محضر قرآن مشرف شد ، و از آن طلب هدایت و آرامش نمود. 

پي نوشت ها:

1. محمدي ري شهري ، ميزان الحكمه  ، دار الحديث  ، ج3 ، ص 2524 .

2. نجفي خميني  ، تفسير آسان ، اول ، تهران ، اسلاميه ، 1398 ق ، ج5 ، ص 318.

آیا حدیث زیر در مورد نگاه به زنان نامحرم در فیلم های مبتذل صدق می کند؟
حديث مذكور را مرحوم شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال نقل نموده است. اين حديث بخشي از خطبه اي است كه رسول خدا (ص) در ضمن آن به موعظه پرداخته است.

آیا حدیث زیر در مورد نگاه به زنان نامحرم در فیلم ها و حتی فیلم های مبتذل ، صدق می كند؟

شرح :شیخ صدوق از حضرت رسول (صلّی الله علیه و آ له و سلم)روایت كرده: «هر كس چشم خود را از نگاه كردن به زن نامحرم پر كند حق تعالی او را روز قیامت در حالی محشور می‌سازد كه او را به میخ‌های آتشین كشیده باشند و سپس امر شود كه او را به سمت آتش برند.»

حديث مذكور را مرحوم شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمال نقل نموده است. اين حديث بخشي از خطبه اي است كه رسول خدا (ص) در ضمن آن به موعظه پرداخته است. در اين حديث مي خوانيم:

« مَنْ مَلَأَ عَيْنَيْهِ مِنِ امْرَأَةٍ حَرَاماً حَشَاهُمَا اللَّهُ تَعَالَي يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَسَامِيرَ مِنَ النَّارِ وَ حَشَاهُمَا نَاراً حَتَّي يَقْضِيَ بَيْنَ النَّاسِ ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَي النَّارِ»(1) « و هر كس چشمان خود را از زن نا محرمي پر كند، خداوند عزّ و جلّ در روز قيامت دو چشم او را با ميخ هاي آتشين پر سازد و آنها را پر از آتش كند [و همچنان باشد] تا زماني كه خداوند كار داوري ميان مردم را به پايان رساند، آنگاه دستور داده شود او را به دوزخ برند.»

در حديثي مشابه مي خوانيم:

« مَنْ مَلَأَ عَيْنَهُ مِنْ حَرَامٍ مَلَأَ اللَّهُ عَيْنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ النَّارِ إِلَّا أَنْ يَتُوبَ وَ يَرْجِع‏» (2)

 « هر كه چشم خود را از حرام پر كند، خداوند در روز قيامت چشم او را از آتش پر گرداند. مگر اينكه توبه كند و از عمل خود دست بردارد.»

مصداق بارز اين عمل زشت مشاهده زنان و مردان نامحرم در فيلم هاي مبتذل است كه متأسفانه در عصر ما با گسترش وسائل ارتباطي جمعي مدرن مانند ماهواره و اينترنت و تلفن همراه و ... به اوج خود رسيده و بنيان هاي زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي را متزلزل نموده است.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق،  ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دار الشريف الرضي‏، 1406 ق، ص 286.

2. همان، أمالي صدوق، تهران، كتابخانه اسلاميه، 1362ش، ص 429.

لطفا شبهات را در این زمینه توضیح بدید
هر زنی كه خود را معطر كند و از خانه خارج شود تا به خانه برگردد، مورد لعن ملائكه است.

از حضرت رسول (ص) نقل شده با این مضمون: زنی كه به خود عطر بزند و از خانه خارج شود فرشتگان الهی او را تا زمانی كه به خانه برگردد، لعنت می كنند. این تو شبكه های اجتماعی مثل فیس بوك داره همینطوری توزیع میشه. دارن تبلیغ منفی میكنن. كسی هم اطلاعات دقیقی ازش ارائه نمیده. از یك پارچه نوشته كه واحد عقیدتی سیاسی بیمارستان فاطمه زهرا (س) ناجا عكس گرفتن گذاشتن رو اینترنت. لطفا شبهات را در این زمینه توضیح بدید ممنون

روایت مورد نظر به شرح زیر وارد شده است:

عن أبي عبد الله (ع) قال : قال رسول الله (ص) : أي امرأة تطيبت ثم خرجت من بيتها فهي تلعن حتي ترجع إلي بيتها متي ما رجعت.(1)

هر زنی كه خود را معطر كند و از خانه خارج شود تا به خانه برگردد، مورد لعن ملائكه است.

در روایت دیگر آمده:

 أيما امرأة تطيبت ثم خرجت إلي المسجد ليوجد ريحها لم يقبل منها صلاة حتي تغتسل اغتسالها من الجنابة (2)

هر زنی كه برای جلب توجه مردان نامحرم عطر بزند و از به سوی مسجد از خانه خارج شود،  نمازش قبول نمی شود. مگر به خانه بر گردد و خود را بشوید،(تابوي عطر برود )

با اندك دقت معلوم می شود كه استعمال عطر برای زن خارج از خانه، هم به طور طبیعی سبب گرایش مردان و به فتنه افتادن و انداختن آنان است و هم این زن چنین قصدی دارد و از این جهت است كه كار او مورد غضب خداست و لعن و نفرین خدا را برای او ارمغان آورده و مانع قبولی عبادتش می گردد.

طبیعی است كه اسلام مخالف نظافت و تمیزی و آراستگی نیست و نمی خواهد زنان هنگام خروج از خانه لباس های كثیف و متعفن و ... بپوشند بلكه می خواهد لباس های تمیز و آراسته و پوشیده  داشته باشند. اما در عین حال از فتنه گری و دلربایی و از بین بردن امنیت روحی و روانی مردان بخصوص جوانان مجرد كه همسر ندارند، نهی می كند. زنی كه با عطر تند و جلب كننده توجه ها و تحریك كننده از خانه خارج می شود، به نوعی اقدام به تبرّج و خروج برج وار و جلب توجه كننده، اقدام كرده و این نوع رفتار مورد نهی خداست:

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي (3)

 و همچون دوران جاهليّت نخستين (در ميان مردم)برج وار و فریباگرانه  ظاهر نشويد.

پس زنی كه با خودآرایی و زدن بوی عطر تحریك كننده و جلب توجه كننده و به قصد دلبری از خانه خارج می شود، مورد قهر خداست و مرتكب مرتبه ای از زنا شده است.

اما این نهی زنان به معنای آزاد بودن مردان در دلبری و فتنه انگیزی نیست. بلكه مردان هم باید از حضور فتنه انگیزانه و دلبرانه در اجتماع خودداری ورزند و آنان نیز در صورت چنین حضوری مستحق نفرین خدا می باشند. در روایت آمده :

من تطيب لله جاء يوم القيامة وريحه أطيب من ريح المسك ، ومن تطيب لغير الله جاء يوم القيامة وريحه أنتن من الجيفة (4)

هر كس برای خدا عطر بزند، به صحرای محشر می آید در حالی كه از مشك خوشبوتر است و هر كس برای غیر خدا عطر بزند، به محشر می آید در حالی كه از مردار متعفن تر است. شارح صحیفه در شرح این حدیث می نویسد: در اول منظورش جلب رضای خدا است كه زیبایی و خوشبویی را دوست دارد و  در دوم منظور جلب رضایت غیر خدا است مثل دلربایی از زنان و محبوب كردن خویش تا به لذت بیشتر برسد زیرا این كارها ممنوع است. (5)

اسلام مي‏خواهد مردان و زنان مسلمان روحي آرام و اعصابي سالم و چشم و گوشي پاك داشته باشند،و با توجه به روحیه دلبری و فریبایی زنان به آنان دستور داده درخارج از خانه حجاب را رعایت كنند و از حضور در جامعه با چهره آرایش شده و با عطر تند و تحریك كننده و توجه بر انگیز پرهیز نمایند.

برای مردان هم این نوع حضور اجتماعی و فتنه انگیزی و دلبری حرام است اما چون مردان به طور طبیعی بیشتر صیاد هستند و كمتر به خودنمایی و دلبری توجه می كنند ، كمتر نیاز بوده مورد نهی واقع شوند و زن ها چون به طور طبیعی به دلبری و فریبایی علاقه مند هستند، بیشتر نهی شده اند.

پینوشت:

1. كلینی، كافي، تهران، اسلامیه، 1363 ش،  ج 5، ص 518 - 519.

2. احمد بن حنبل، مسند احمد، بیروت، دار صادر،  ج 2، ص 444.

3. احزاب (33) آیه 33.

4. سید علیخان مدنی شیرازی، ریاض السالكین، قم ريال انتشارات اسلامی، 1415 ق، ج 3، ص 282.

5. همان.

صفحه‌ها