دانش تاريخ

همه ابعاد زندگى ائمه (ع) بایسته پژوهش است ولى بخشى از آن ابعاد مانند: عدالت امام على (ع)، صلح امام حسن (ع) و... در زندگى آن بزرگواران نقطه عطف محسوب مى‏گردد. لذا این نوشتار سعى مى‏کند در هر شماره، یک ویژگى مهم از زندگى آنان را به صورت مختصر بررسى نماید و تفصیل آن را به پژوهش‏گران عزیز واگذار کند. در این شماره، دلایل صلح امام حسن (ع) را تحلیل مى‏کنیم. 1 - تکلیف گرایى شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود، زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصّى داشته‏اند که از سوى خداوند تعیین شده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «به راستى که وصیّت به صورت کتابى از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید و نامه مُهر شده‏اى جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئیل عرض کرد: اى محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصیّت، مُهرهایى بود، پس على (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن (ع) از دنیا رفت، حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود... .»(1) اگر علت صلح امام حسن (ع) انجام تکلیف الهى باشد؛ بدین معنا که خداوند چنین وظیفه‏اى را براى آن حضرت تعیین کرده است، اشکال و شبهه‏اى بر صلح ایشان وارد نیست، و اگر مى‏بینیم برخى اشکال‏هایى بر آن وارد مى‏کنند به این دلیل است که سرّ آن را نمى‏دانند. از سوى دیگر، امامان معصوم (ع) حجت خدا بر مردم هستند و از این‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر این اساس، صلح امام حسن (ع) عملى است که از سوى حجت خدا انجام شده و قطعاً دلایل بسیار مستحکم و متقنى داشته، گرچه دیگران آن را ندانند؛ چنان‏که آن حضرت خود بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که گفت: وقتى به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض کردم: اى فرزند رسول خدا! چرا با این‏که مى‏دانستى حق با شماست، با معاویه گمراه و ستم‏گر صلح کردى؟! امام فرمود: اى ابا سعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. اى ابا سعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه‏اى است که رسول خدا (ص) با بنى ضمره... و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر آیات قرآن) و معاویه و اصحاب او کافرند به تأویل (باطن آیات قرآن). اى ابا سعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمى‏توان مرا در کارى که کرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کارى را که کرده‏ام، براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر (ع) را ندیدى که وقتى آن پسر را به دلیل سوراخ کردنِ کشتى کشت و آن دیوار را بر پا داشت، موسى (ع) به کار او اعتراض کرد؟ زیرا سرّ آن را نمى‏دانست؛ اما وقتى علت آن را فهمید، راضى شد. و همین گونه است کار من که چون شما سرّ آن را نمى‏دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده‏اید... .(2) 2 - حفظ دین‏ در فرهنگ امامان، حفظ دین و احیاى معارف اهل بیت (ع) محورى‏ترین عنصر است. به همین دلیل تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احیاى سنّت شکل مى‏گیرد. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام مى‏کنند و اگر در مقطعى دیگر سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سکوت مى‏کنند، هر چند این سکوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام على (ع) فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره.»(3) بر این اساس، یکى از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مى‏توان «حفظ دین» بیان کرد، زیرا وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار داشت که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد. مضافاً این‏که اوضاع بیرونى جامعه اسلامى نشان مى‏داد که روم شرقى آماده حمله نظامى به مسلمانان بود.(4) از سوى دیگر، مردم نیز از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خون‏ریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدّسات را به وجود مى‏آورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن (ع) یکى از دلایل صلح خود را حفظ دین بیان کرد؛ چنان‏که او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود: «انّى خشیت أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدّین ناعى؛(5) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند؛ از این رو با مصالحه‏اى که انجام گرفت، خواستم دین خدا حفظ شود.» 3 - مصالح عمومى‏ رعایت مصالح عمومى، خردمندانه‏ترین استراتژى‏اى است که از سوى رهبران دل‏سوز و آزادى خواه، به ویژه رهبران الهى اتخاذ مى‏شود، زیرا آنان هیچ‏گاه مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمى‏کنند. امام حسن (ع) نیز براى جلوگیرى از خون‏ریزى و رعایت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏که آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذیرفتم تا از خون‏ریزى جلوگیرى کنم و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خویش را حفظ کرده باشم.»(6) وى مى‏دانست که برخى او را مذلّ المؤمنین خواهند خواند(7) و برخى به او بى‏احترامى و اهانت خواهند کرد، ولى همه این سختى‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومى تهدید نشود، زیرا جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان، بلکه زمینه حمله نظامى رومیان را به جهان اسلام فراهم مى‏کرد. ابن واضح یعقوبى مى‏نویسد: معاویه در سال چهل و یکم [هجرى ]به شام برگشت و وقتى خبر یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است... با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد... .»(8) شاید همین دلیل (رعایت مصالح عمومى) بوده که پیامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پیشواى مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»(9) صلح امام حسن (ع) زمینه ساز قیام امام حسین (ع) بود. سید عبدالحسین شرف الدین مى‏نویسد: «حسن (ع) از جان خود دریغ نداشت و حسین (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت. شهادت کربلا پیش از آن‏که حسینى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداکارى بسى آمیخته ‏تر است، تا روز عاشوراى امام حسین (ع)... زیرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن (ع) شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر این‏که با صبر و پایدارىِ حکیمانه‏ اش حقیقت را بى‏پرده آشکار کند و در پرتو این روشنى بود که امام حسین (ع) توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید؛ تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خطّ مشى هم‏داستان شده بودند که: نقش پایدارى حکیمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گرى و قیام مردانه، از آنِ حسین (ع)... .»(10) 4 - حفظ شیعیان‏ حفظ شیعیان گرچه از مصادیق مصالح عمومى است، ولى از آن‏جایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و موالى اهل بیت (ع) بودند، حفظ آنان از اهمیت ویژه‏اى برخوردار بود. شیعیان خاص امیر المؤمنین (ع) اغلب در جمل، صفین و نهروان به شهادت رسیده و گروه اندکى از آنان باقى مانده بود و اگر جنگى به وقوع مى‏پیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شیعیان متحمل خسارات جبران‏ناپذیرى مى‏شدند، زیرا معاویه در این صورت آنها را به شدت سرکوب مى‏نمود. اما صلح امام مى‏توانست آنها را براى شرایطى نگه دارد که در آینده فراهم مى‏آمد، به طورى که اگر بنا بود خون آنها ریخته شود بتواند بازده مفیدى داشته و جریانى مؤثر در تاریخ به وجود آورد. حال اگر امام مصالحه نمى‏ کرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود، معاویه با بهانه کردن جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمى‏گذاشت. گرچه معاویه عهدشکنى کرد و برخى از شیعیان مانند: حجر بن عدى، مرو بن حمق و... را شهید کرد، ولى صلح سبب شد که شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن (ع) یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانست و فرمود: «نگه‏دارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد... .»(11) 5 - عدم حمایت مردم و خیانت فرماندهان‏ تشکیل حکومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مى‏کند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است و این، پیوند عمیق آن دو را مى ‏رساند. حکومتِ بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمى ‏رسد؛ از این رو در اسلام به مردم سالارى توجه خاصّى شده است. بى ‏تردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم (ع) در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهرى در قیام‏ها، عدم همکارى مردم بود. امام على (ع) به رغم این‏که حکومت را حقّ خود مى‏ دانست،(12) ولى به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد تا این‏که آنان پس از قتل عثمان به او روى آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مى‏کردم.»(13) بى‏گمان یکى از علل اصلىِ صلح امام حسن (ع) نیز حمایت نکردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم کوفه از او حمایت مى‏ کردند و فرماندهان سپاهش به او خیانت نمى‏ کردند، حضرت صلح نمى‏ کرد؛ چنان‏که فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم، اگر یاورى مى‏داشتم، شبانه روز با معاویه مى‏جنگیدم تا خداوند میان ما و او حکم کند.»(14) مردم و فرماندهان حضرت به امام خیانت کردند. در این خیانت، دنیاگرایى، عدم رشد سیاسى و تبلیغات معاویه بسیار تأثیر گذار بود. در این جا لازم است به صورت مختصر به فعالیت‏هاى امام و خیانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود. بعد از شهادت امام على (ع) مردم با امام حسن مجتبى (ع) بیعت کردند و آن حضرت بلافاصله مدیران خود را به شهرها فرستاد. وقتى معاویه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموریت داد تا از شهر اطلاعات کسب کنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گیر کرد و گردن زد. آن‏گاه به معاویه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اى، گویا قصد جنگ دارى! اگر چنین است، آماده جنگ هستم. پس از چند بار مکاتبه، معاویه با لشکریان فراوانى به سوى عراق حرکت کرد و براى سران منافقان که سابقاً در لشکر على (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اینک در لشکر امام مجتبى (ع) به سر مى ‏بردند، مخفیانه نامه نوشت که اگر حسن بن على (ع) را به قتل برسانند، دویست هزار درهم به هر یک مى‏دهد، به علاوه این‏که آنها را امیر یکى از لشکریان شام خواهد نمود. معاویه با این شیوه، اکثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتى روزى یکى از آنها در اثناى نماز به جانب حضرت تیر انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشیده بود، اثر نکرد. آرى، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مى‏کردند، اما در خفا به معاویه نامه مى‏نوشتند که با تو هستیم. وقتى خبر لشکرکشى معاویه به امام رسید، بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت کرد، ولى کسى اجابت نکرد، اما با ترغیب عدى بن حاتم گروهى برخاستند و با او موافقت کردند. امام فرمود: اگر راست مى‏گویید، به نخیله بروید، ولى مى‏دانم به گفته خود وفا نخواهید کرد؛ چنان‏که با بهتر از من (امام على) وفا نکردید. حضرت به نخیله رفت و متوجه شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخیله سخن‏رانى کردند و سپس مردى از قبیله کنده را به نام «حکم» با چهار هزار نفر به سوى لشکر معاویه فرستادند و امر کردند در منزل انبار توقف کنید تا فرمانم برسد، اما وقتى به انبار رسید و معاویه از این رخداد آگاه گردید، پیکى نزد «حکم» فرستاد که اگر به طرف ما بیایى و از حسن بن على (ع) دست بردارى، یکى از ولایت شامات را به تو مى‏دهم و پانصد هزار درهم برایش فرستاد. او امام را رها کرد و با دویست نفر از اقوام و دوستان نزدیک خود به معاویه پیوستند. پس از آن، امام فرد دیگرى را از قبیله بنى مراد همراه چهار نفر به سوى انبار فرستاد که او هم فریب معاویه را خورد و به وى پیوست. حضرت بعد از خیانت فرماندهان به محلى به نام «دیر عبدالرحمن» کوچ کرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت کردند تا این‏که چهل هزار سواره و پیاده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبید الله بن عباس به جنگ با معاویه فرستاد و فرمود: امیر لشکر، عبید الله بن عباس است. اگر حادثه ‏اى برایش پیش آمد، قیس بن سعد، امیر باشد و چنان‏که براى قیس هم عارضه‏اى اتفاق افتاد، پسرش سعید بن قیس، امیر باشد. لشکر حرکت کرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاویه تهییج کنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را کنار بگذارید. گوش به فرمان باشید. آن‏چه من صلاح شما را در آن مى ‏بینم، نیکوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مى‏دانید. بعد از اتمام سخن‏رانى، عده‏اى از منافقان که جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فریاد زدند: به خدا قسم! این مرد کافر شده است. گروهى علیه آن بزرگوار شورش کردند و به خیمه آن حضرت ریختند و هر چه بود غارت کردند، حتّى سجاده او را از زیر پایش کشیدند و بردند. وقتى امام اوضاع را چنین دید، به همراه جمعى از اصحاب با وفاى خود به طرف شهر مدائن حرکت نمودند. در تاریکى شب شخصى به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اى حسن! کافر شدى؛ چنان‏که پدرت کافر شد. آن‏گاه با تیغ یا خنجر به ران مبارک حضرت زد و او را مجروح ساخت. امام حسن (ع) براى امتحانِ آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده نبردید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم». در این هنگام مردم از هر سوى مسجد به فریاد در آمدند و با نداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.(15) هم‏چنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته، به صورت اسیر به او تحویل مى ‏دهند.»(16) جاحظ مى‏ نویسد: «وقتى امام حسن (ع) در هم ریختگى سپاه خود را دید، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم با پدرش داشت و مى‏دانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مى‏کنند، از حکومت کناره گرفت.»(17) بى‏تردید صلح امام (ع) خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن بزرگوار بود، اما چاره‏اى هم نداشت. سید عبدالحسین شرف الدّین مى‏نویسد: «صلح امام حسن (ع) با معاویه، از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهل بیت پس از رسول اکرم (ص) از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با این صلح، آن چنان محنت طاقت‏ فرسایى را متحمل شد که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»(18) آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزت و بزرگوارى است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را بر هم نهیم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستید، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مى ‏کنیم و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وا مى‏ گذاریم.»(19) با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترین نرمش تاریخ است که با توجه به شرایط زمانى و مکانى آن عصر به وجود آمد. امام حسن (ع) صلح را به دلیل ترس از مرگ و روحیه سازش‏کارى نپذیرفت، زیرا او فرزند همان على‏اى (ع) است که به مرگ آن‏گونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.(20) از این‏رو در پاسخ اعتراض عبید الله بن زبیر به صلح فرمود: «واى بر تو! چه مى‏ گویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاع‏ترین مردان عرب هستم و فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است، از کسى بترسم. واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادعاى دوستى با من داشتید، ولى در دل، نابودى مرا آرزو مى ‏کردید... .»(21) محورهاى پژوهش: لطفاً فقط یکى از محورهاى زیر را انتخاب کرده و درباره آن مقاله بنویسید. 1 . عوامل و زمینه ‏هاى صلح امام حسن (ع). 2 . مقایسه تطبیقى صلح امام حسن (ع) و قیام امام حسین (ع). 3 . آثار و پى‏آمدهاى صلح امام حسن (ع). 4 . مواضع مسلمانان عصر امام حسن (ع) در برابر صلح آن حضرت. منابع پژوهش: 1 . صلح امام حسن (ع)، راضى آل یاسین (پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه آیة الله خامنه‏اى). 2 . فلسفه صلح امام حسن (ع)، على راجى. 3 . سیماى امام حسن (ع) و صلح با معاویه، محمد حسین بروجردى. 4 . نگرشى بر صلح امام حسن (ع)، ابراهیم طاهرى. 5 . سیره ائمه اطهار (ع)، مرتضى مطهرى. 6 . حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، احمد زمانى. 7 . سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى. 8 . زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه. 9 . زندگانى حسن بن على (ع)، باقر قریشى، ترجمه فخرالدین حجازى. 10 . امام در عینیت جامعه، محمدرضا حکیمى. 11 . حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان. 12 . تاریخ تحلیلى اسلام، محمد نصیرى. 13 . زندگانى امام حسن (ع)، سیدرسول هاشمى محلاتى. پی نوشت ها: 1) به نقل از: سیدهاشم رسولى محلاتى، زندگى امام حسین (ع)، ص 168. 2) علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2. 3) اخبار الطوّال، ص 181. 4) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 97. 5) باقر شریف قرشى، حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن (ع)، ص 203؛ احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 197. 6) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان‏شیعه، ص 155. 7) احمد زمانى، حقایق پنهان از زندگانى امام حسن (ع)، ص 212. 8) تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 2، ص 144 و 145. 9) الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44. 10) صلح امام حسن (ع)، ص 21. 11) اخبار الطوّال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35. 12) نهج البلاغه، خطبه 2. 13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1 و 2، ص 156. 14) بحارالانوار، ج 46، ص 147. 15) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 406؛ ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 199. 16) عوالم العلوم، ج 16، ص 175، با اقتباس از: رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 17) رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه (ع)، ص 149. 18) صلح امام حسن (ع)، ص 7. 19) سیدرسول هاشمى‏محلاتى، زندگانى امام حسن (ع)، ص 229. 20) جعفر سبحانى، فروغ ولایت، ص 73. 21) حیاة الامام الحسن (ع)، ج 2، ص 280. معارف اسلامى ـ ش 64 ، تیر - شهریور 85

.

حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدى اشتهاردى‏ فلسفه تعدّد ازدواج‏هاى پیامبر اعظم(ص) معاندین اسلام از قدیم و ندیم خواسته‏اند با طرح تعدّد ازدواج‏هاى پیامبر اسلام (ص) آن را دستاویز شدیدترین حملات مغرضانه، و تهمت‏هاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانه‏ها بسازند، و به پندار خود با این گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جایى رسانده‏اند که آن حضرت را داراى حرم سرا با زن‏هاى متعدد دانسته و وانمود کنند که آن بزرگوار به امور جنسى اهمیت بسیار مى‏داد، و بخشى از زندگیش در این راستا خلاصه مى‏شد. و با القاء چنین شبهه‏اى حریم پاک‏ترین و زاهدترین و کامل‏ترین انسان‏ها را لکه دار سازند، با این که خانه‏هاى محقر گلین، و غالباً اجاره‏اى و غیر قابل سکونت، به هیچ وجه به شیوه حرم سرایى این سازگار نخواهد بود، در اینجا با تبیین و تشریح گوشه هایى از فلسفه تعدد ازدواج‏هاى پیامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى این شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مى‏کنیم. ازدواج در بیست و پنج سالگى با بیوه‏اى چهل ساله پیامبر اکرم (ص) در میان قوم خود و مردم جزیرة العرب، زیباترین، با وقارترین، پاک‏ترین و خوش قامت‏ترین انسان‏ها بود، چنان که پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و کمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى که بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانویى بیوه به نام خدیجه (س) که بنا به مشهور قبلاً دو شوهر کرده، و از دنیا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مى‏گذشت ازدواج کرد، و با توجه به این که حضرت خدیجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنیا رفت، پیامبر (ص) بیست و پنج سال با او زندگى کرد، و تا او بود با هیچ زنى ازدواج نکرد.(1) تاریخ نویسانى مانند: کلبى، واقدى، ابن سعد، یعقوبى، سبط بن جوزى و... بر این مطلب اتفاق نظر دارند.(2) توضیح این که آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بیست و پنج سالگى) ازدواج نکرد، و از 25 سالگى با یک زن بیوه، حضرت خدیجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراین تا پنجاه سالگى تنها یک زن داشت. با توجه به این که از نظر کمال و جمال‏و قبیله در سطحى بود، که مى‏توانست بازیباترین و ثروتمندترین دوشیزگان ازدواج نماید. حتى مشرکان به ویژه از قبیله قریش عالى‏ترین پیشنهادها را که جنبه مادى از زرق و برق دنیا داشت توسط ابوطالب عموى پیامبر (ص) به پیامبر(ص) نمودند، مشروط به این که پیامبر(ص) دست از مبارزه با بت‏پرستى و... بردارد، اما پیامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر این پیشنهادها فرمود: «اى عمو! اگر مشرکان خورشید را در کف راستم و ماه را در کف چپم بگذارند که دست از کارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا این که خداوند آن را پیروز سازد، یا در این راه کشته شوم.»(3) به راستى کسى که تا این اندازه در راه پیشرفت اسلام، آرمانى فکر کند، آیا مى‏توان به ساحت مقدس چنین کسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟! تعدّد همسران پیامبر(ص) قبل از آن که به پاسخ شبهه مذکور بپردازیم، شایسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواج‏هاى پیامبر (ص) اشاره کنیم. چنان که گفتیم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خدیجه(س) ازدواج کرد، و زندگى این دو تا 25 سال ادامه یافت، و پیامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خدیجه (س) روبرو شد، بنابراین تا این هنگام اصلاً ازدواج با زنى دیگر نکرد. پس از وفات خدیجه (س) که در سال دهم بعثت رخ داد، با این که مى‏توانست در عصر خدیجه (س) و بعد از او تا یک سال ازدواج کند، و هیچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آیا به راستى شخصى که با وجود امکانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) این گونه بگذراند، مى‏توان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بى‏انصافى. پیامبر (ص) یک سال بعد از رحلت خدیجه (س) در سال یازدهم بعثت با زن بیوه‏اى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج کرد، این زن شوهرى به نام سکران بن عمر داشت که در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشرکان، همراه عده‏اى به حبشه هجرت کرد، ولى در حبشه مسیحى شد، سپس در همانجا از دنیا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرایط به گونه‏اى بود که بى سرپرستى این زن آبرومند مهاجر، به شخصیت و کرامت او لطمه مى‏زد، پیامبر(ص) براى جبران این چالش با او ازدواج کرد، و در حقیقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پیامبر (ص) با عایشه دختر ابوبکر، که وصلت با او یک نوع رابطه خویشاوندى با قبیله تیم مى‏شد، و همین موجب پیشرفت اسلام مى‏گردید، ازدواج نمود، و در میان همسران پیامبر(ص) تنها بانویى که دوشیزه بود(4)عایشه بود، قابل توجه این که او وقتى که همسر پیامبر(ص) شد بسیار کم سن و سال بود، و سال‏ها گذشت تا توانست یک همسر واقعى براى پیامبر(ص) باشد، این نشان مى‏دهد که ازدواج‏هاى پیامبر انگیزهاى دیگرى، و بیشتر جنبه سیاسى داشته است. پیامبر (ص) در راستاى تثبیت اسلام در شرایطى قرار داشت که لازم بود از تمام وسایل براى شکستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده کند، که یکى از آنها ایجاد رابطه خویشاوندى از طریق ازدواج با قبایل طوایف مختلف بود، زیرا محکم‏ترین رابطه در میان عرب جاهلى، رابطه خویشاوندى به حساب مى‏آمد، و داماد قبیله را همواره از خود مى‏دانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مى‏شمردند. رسوبات این تعصب حتى سال‏ها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا که در سال 61 هجرى در ماجراى کربلا، شمربن ذى الجوشن که با امّ‏البنین مادر حضرت ابوالفضل(ع) خویشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادریش، امان نامه آورد، که از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5) پیامبر (ص) تا در مکه بود همین دو همسر (عایشه و سوده) را داشت، با توجه به این که از هیچ کدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن که آن حضرت به مدینه هجرت کرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نکرد، در سال چهارم یک حادثه‏اى که بیشتر جنبه عاطفى و رعایت حریم کرامت زن بود، باعث گردید که پیامبر(ص) با زن بیوه‏اى به نام ام سلمه که داراى چند یتیم بود ازدواج کرد. ماجرا چنین بود که ام سلمه (هند دختر امیه مخزومى) دختر عاتکه عمّه پیامبر(ص) بود، او که دختر عمه پیامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج کرد، ابوسلمه در جنگ احد که در رکاب پیامبر(ص) با دشمن مى‏جنگید به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسید، روزى پیامبر(ص) به عنوان تسلیت به ام سلمه و بچه‏هایش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسلیت گفت. و در حق او چنین دعا کرد: «خدایا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصیبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.» وقتى که عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عده‏اى از او خواستگارى کردند، جواب منفى داد، تا این که رسول خدا (ص) از او خواستگارى کرد، او که مایل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من یک زن سالمند هستم، به علاوه چند یتیم دارم...» پیامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بیشتر از تو است، و در مورد یتیمان، از آنها سرپرستى مى‏کنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پیامبر (ص) ازدواج کرد، و همسر پیامبر(ص) گردید(6) بنابراین ازدواج پیامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ کرامت و شخصیت دختر عمه‏اش ام سلمه را داشت. یکى از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، که در سال سوم یا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنیس بن خدانه، هم سوگند و هم پیمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج کرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت کرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، هجرت به مدینه کرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همین جراحت جنگى به شهادت رسید.(7) پیامبر (ص) با این زن بیوه نیز ازدواج کرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پیوستگى پیامبر(ص) به دودمان عدى شد، که از نظر سیاسى نقش مهمى در پیشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گردید. طبق نقل بعضى خنیس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدینه از دنیا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر جواب منفى داد، سپس به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان نیز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شکایت به مجضر پیامبر (ص) آمد، پیامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مى‏کند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برایش خواستگارى نمودند(8)بنابراین ازدواج پیامبر (ص) با حفصه نیز جنبه سیاسى عاطفى داشت، و با پیشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذیرفت. یکى دیگر از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) که آن هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبیبه دختر ابوسفیان بود. توضیح این که ام حبیبه که نامش رمله بود، با این که دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود، در همان سال‏هاى اول بعثت، اسلام را پذیرفت، و با شوهرش عبیدالله که او نیز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشرکان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبیدالله در حبشه به مسیحیت گروید و مسیحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنیا رفت، ام حبیبه بى سرپرست ماند، پیامبر(ص) از بى سرپرستى و رنج‏هاى ام حبیبه در راه اسلام، آگاه شد، و دریافت که او نیاز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنج‏هاى او جبران گردد، نامه‏اى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست که ام حبیبه را برایش خواستگارى کند. نجاشى که پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پیامبر(ص) احترام کرد، و ام حبیبه را براى پیامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبیبه با کمال میل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعید یکى از مسلمانان را وکیل نمود که او را به عقد ازدواج پیامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر ولیمه داد. وقتى این خبر به ابوسفیان رسید گفت: «محمد(ص) دامادى است که او را رد نمى‏کنند.» جالب این که ام حبیبه به قدرى شیفته اسلام و پیامبر(ص) بود، وقتى که به مدینه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پیوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُدیبیّه (که در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفیان براى تمدید صلح، به مدینه به خانه پیامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشک پیامبر(ص) بنشیند، ام حبیبه از او جلوگیرى کرد، و گفت: «تو مشرک و نجس هستى و نمى‏توانى در این مسند بنشینى، زیرا این مسند جایگاه پاک‏ترین افراد است»(9) آیا به راستى رواست چنین بانویى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با این که او افتخار مى‏کرد که به چنین موقعیتى رسیده و همسر پیامبر (ص) شده است، به علاوه این ازدواج مى‏توانست زمینه‏اى براى جذب خاندان ابوسفیان به اسلام گردد، و دست‏کم آزار و کارشکنى این خاندان را نسبت به آن حضرت و آیین اسلام کاهش دهد. یکى دیگر از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) با جُویْریه بود، توضیح این که در سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید حارث بن ابى ضرار (پدر جویریه) رییس قبیله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى یورش به مدینه است، پیامبر اکرم (ص) با یاران خود به سوى آن قبیله براى جلوگیرى از گزند آنها حرکت کرد، و در کنار چاه مریسیع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر کشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسیر، عقب نشینى کردند. در میان اسیران بانویى به نام جویریه دختر حارث به عنوان کنیز، سهمیه یکى از رزمندگان به نام ثابت بن قیس شد. ثابت با جویریه مکاتبه کرد، یعنى قراردادى بست که اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قیس او را آزاد خواهد کرد. او مقدارى از مبلغ مورد مکاتبه را پرداخت، و از دادن بقیه درمانده شد، به محضر پیامبر مهربان (ص) رسید، و از او تقاضاى کمک براى آزادى کامل خود کرد. حضرت به او قول مساعد داد که هم با دادن بقیه بدهکارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج کند، او خوشحال شد، و همین پیشنهاد تحقق یافت. مسلمانان وقتى که دیدند جویریه همسر پیامبر(ص) شده به احترام او هر کس سهمیه خود از اسیران طایفه او را آزاد نموده، و در نتیجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جویریه که براى آزادسازى دخترش به مدینه رهسپار مى‏شد، پس از دیدن معجزه‏اى (که یک خبر غیبى بود) به اسلام گروید، و به طفیل او و دخترش گروهى از طایفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10) چنانکه ملاحظه مى‏کنید این ازدواج نیز پربرکت براى مسلمین و دودمان بنى مصطلق بود، همین وصلت باعث گرایش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گردید. هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. یکى دیگر از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) ازدواج با ماریه قبطیه (به عنوان ملک یمین و کنیز) بود، توضیح این که پیامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، یکى از این نامه‏ها را براى مقوقس رئیس قبطیان که مسیحى بود و در اسکندریه مصر سکونت داشت نوشت، او به نامه پیامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شایان کرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذیرفت، و به جاى آن هدایاى بسیار نفیس از جمله سه کنیز که یکى از آنها ماریه قبطیه بود به محضر پیامبر(ص) فرستاد، پیامبر(ص) هدایاى او را پذیرفت.(11) پیامبر(ص) با ماریه که با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج کرد، و با این ازدواج شخصیت او را بالا برد، و از کنیزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء یافت و در ماه ذیحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهیم شد، ولى ابراهیم یک سال و دو ماه یا یک سال و شش ماه بیشتر عمر نکرد، و در سال دهم هجرت از دنیا رفت.(12) بنابراین ازدواج با ماریه نیز به عنوان کنیز بود، موجب حفظ کرامت ماریه مى‏شد، که از دیار مصر به مدینه آمده بود، و نیاز شدید به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت. یکى از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) با میمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پیامبر(ص) بود. توضیح این که میمونه بیوه‏اى بود که قبلاً دو شوهر کرده بود، و آخرین بانویى بود که در سال هفتم هجرت در حالى که آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پیامبر(ص) گردید. او در مکه مى‏زیست، و عباس عموى پیامبر(ص) عقد او را براى پیامبر(ص) اجرا نمود. میمونه و خواهرانش از زنان با ایمان بودند، پیامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى کرد. میمونه از محبان حضرت على (ع) بود و روایاتى در شأن آن حضرت، از پیامبر(ص) نقل کرده است.(13) از قرائن و شواهد استفاده مى‏شود که میمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نیاز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پیامبر(ص) او را که خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پیامبر(ص) درآورد، تا زندگیش سروسامان یابد. یکى از همسران پیامبر(ص) که در قرآن در شأن او آیه‏اى نازل شد، ام شریک است، این بانو که در صفاء مى‏زیست، بعد از شوهرش ابوعکر مسلمان شد، ابوعکر به مدینه هجرت کرد، ولى از دنیا رفت، او که تنها مانده بود، و مشرکان فهمیده بودند که ام شریک نیز مسلمان شده، بسیار او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند که داستان طولانى است، سرانجام خود را که بیوه‏اى بى سرپرست بود، و نیاز شدید به پناهگاه داشت، به مدینه رسانید، و خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: «من مدتى است که شوهر ندارم، اینک به محضرت آمده‏ام تا خود را به تو ببخشم.» پیامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر کن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نکشید که آیه 50 سوره احزاب نازل شد، که بخشى از آن چنین است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ یستنْکحها خالصةً من دون المؤمنین ؛ هرگاه زن با ایمانى خود را به پیامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پیامبر(ص) بخواهد، مى‏تواند با او ازدواج کند، اما چنین ازدواجى تنها براى تو (اى پیامبر) مجاز است، نه سایر مؤمنان.» در پایان آیه مى‏فرماید: «لکیْلا یکون علیک حرج ؛ این براى آن است که (در راه رسالت) مشکلى براى تو (اى پیامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤولیت‏هاى خود را ادا کنى.» «و دستت براى تأمین نیاز نیازمندان، و جواب شادآفرین به آنها باز باشد، و در این جهت محدودیتى نداشته باشى. البته این موضوع از مختصات پیامبر(ص) است.» بدون شک این گونه زنان مى‏خواستند به افتخار معنوى همسرى پیامبر(ص) برسند، و این موضوع تنها براى پیامبر(ص) مجاز شد، که بیشتر جنبه عاطفى و حفظ کرامت زن را داشته است. یکى دیگر از ازدواج‏هاى پیامبر(ص) ازدواج با زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر(ص) است، که در قرآن به آن اشاره شده است، او بانویى با جمال و با کمالى بود، همراه پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج کرد، ولى پیامبر(ص) زیدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد. زینب نخست تمایل به ازدواج با زید را نداشت، ولى پس از نزول آیه 36 احزاب که بیانگر اطاعت از پیامبر(ص) است، زینب پیشنهاد پیامبر (ص) را پذیرفت، پیامبر(ص) او را به عقد ازدواج زیدبن حارثه درآورد. ولى طولى نکشید که زینب که از خاندان قریش بود، با زید که سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى کند، و ناسازگارى بین آنها آشکار گردید. و زید خواهان طلاق او شد، چنان که آیه شریفه «فلمّا قضى زیدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى که زید به طور کامل از زینب، کامیاب و سیر شد و بى نیاز گردید.» به این مطلب دلالت دارد.سرانجام زید، زینب را طلاق داد. پس از آن که عده او گذشت، پیامبر(ص) با او ازدواج کرد. قرآن فلسفه ازدواج پیامبر (ص) با زینب را چنین بیان مى‏کند: «زوّجنا کها لکیلا یکون على المؤمنین حرج فى ازواج ادعیائهم...؛(15) او را به همسرى تو در آوردیم تا مشکل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان هنگامى که طلاق گیرند نباشد.» بنابراین با توجه به اینکه زید پسر خوانده پیامبر(ص) بود، و مردم خیال مى‏کردند که پسر خوانده در احکام مانند پسر حقیقى است، و نمى‏توان با زن طلاق داده او ازدواج کرد. پیامبر(ص) براى شکستن این سنّت خیالى جاهلى، با زینب ازدواج کرد، تا سنت‏شکنى کرده باشد. در عین حال یهودیان به پیامبر(ص) تهمت زدند که خود مى‏گوید ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زینب زن پسر خوانده‏اش ازدواج نموده است، در رد آنها آیه 4 و 5 سوره احزاب نازل گردید، که ترجمه‏اش این است: «خداوند فرزند خوانده‏هاى شما را فرزند حقیقى شما قرار نداده است، این سخن شما است که به دهان خود مى‏گویید (سخنى بى پایه و باطل) اما خداوند حق را مى‏گوید و به سوى حق هدایت مى‏کند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید، که این کار نزد خدا عادلانه‏تر است...» ازدواج‏هاى دیگرى نیز پیامبر(ص) داشته که خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنین اجازه‏اى داده بود، و هیچ کدام به خاطر مسایل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلکه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سیاسى، شکستن سنت‏هاى باطل، و سرپرستى ایتام و ضعیف نوازى و امورى از این قبیل بوده است. حتى در بعضى از تواریخ مى‏خوانیم که پیامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج کرد، و جز مراسم عقد، و یا صرف خواستگارى چیزى انجام نشد، و این امور به خاطر آن بود که زنان بى نوا با همین اندازه با پیامبر(ص) احساس افتخار و شخصیت کنند، و روحیه عزّتمندى خود را حفظ نمایند. نتیجه و جمع بندى از مجموع مطالب یاد شده چنین نتیجه مى‏گیریم که ازدواج‏هاى متعدد پیامبر(ص) بر اثر یکى یا چندى از شرایط و مصالح زیر بوده است. 1- پیامبر (ص) در 25 سالگى با بیوه‏اى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او یعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى که دوران کهولت را مى‏گذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و این خود حاکى است که جنبه‏هاى دیگر غیر از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است. 2- در میان همسرانش تنها یکى از آنها (عایشه) باکره بوده است، و ازدواج با او جنبه سیاسى داشته است. 3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبیبه دختر ابوسفیان، یا حفصه دختر عمر، به خاطر تقویت اسلام، و حمایت قبیله آنها از آن حضرت، و ایجاد اختلاف در بین صفوف دشمنان و تضعیف آنها بوده است. 4- بعضى از ازدواج‏هاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ کرامت و شخصیت زنان بوده است. 5- و بعضى دیگر به عنوان سرپرستى زن‏هایى که شوهرشان به شهادت رسیده، و بچه‏هایى داشتند، جهت سرپرستى آنها و یتیمانشان بوده است. 6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونه‏اى بود، که جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ایجاد مى‏کرد، و از زندگى فلج مى‏نمود، خداوند این محدودیت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشکلات زنان بى نوا مى‏شد. 7- بعضى از این ازدواج‏ها به خاطر شکستن سنت‏هاى جاهلى بوده است. 8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد یا خوستگارى متوقف شده، و همین موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است. 9- بعضى از ازدواج‏هاى آن حضرت براى رفع یک سلسله مشکلات و گره گشایى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سیاسى بوده است، محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضى خرافات جاهلى نیز مى‏طلبید که پیامبر(ص) با سرپنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلى بپردازد. 10- بعضى از ازدواج‏ها، براى کاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، یا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانکه در ازدواج با جویریه از طایفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به این که در آن عصر، ازدواج‏ها بسیار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشریفات و دست اندازها انجام مى‏شد، و تعدد زن براى افراد یک امر عادى بود، به طورى که گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مى‏رفت. پى‏نوشت‏ها: - 1. کشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19. 2. شیخ محمد هادى الیوسفى ؛ موسوعة التاریخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334. 3. سیره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاریخ طبرى، ج 2، ص 65، کامل ابن اثیر، ج 1، ص 489. 4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191. 5. مقتل ابن نما، ص 28. 6. شیخ ذبیح الله محلاتى، ریاحین الشریعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589. 7. سیره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى). 8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202. 9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325. 10. اقتباس از احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 100 و 101. 11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80. 12. ریاحین الشریعه، ج 2، ص 324. 13و14. احزاب، آیه 37. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها